فرمایشات مرحوم حضرت علامه آیة الله حاج سیدمحمدحسین حسینی طهرانی قدس سره در مقدمه کتاب وظیفه ی فرد مسلمان در احیاء حکومت اسلام پیرامون عزت اسلام و مسلمین در ابعاد اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و فکری و لزوم تشکیل حکومت بر اساس حکومت اسلامی:
***
بسم الله الرّحمن الرّحیم
والصّلوة و السّلام علی نبیّنا محمّد وَآلِهِ الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائم أجمعین
وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لَکِنَّ الْمُنافِقینَ لَا یَعلَمُونَ.(1)
(= تمام مراتب و محتوای عزّت از آن خداست، و از آن رسول اوست، و از آنِ مؤمنین است؛ و لیکن منافقین نمی دانند.)
عزّت به معنی استقلال و اتکاء به ذات، و پابرجا و استوار بودن، قیام بخود داشتن است. در مقابل ذلّت که به معنی انعطاف بخودگرفتن، و انفعال پذیرفتن، و برقرار نبودن، و تزلزل داشتن، و قائم به غیر بودن است.
قرآن مجید عزّت را از مختّصات خدا و رسول خدا و مؤمنان می شمرد که: اوّلاً و بالذّات مختصّ به خداست که: أَیَبتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةِ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً.(2)
(= آیا آنان عزّت را در نزد ایشان (کافرین) می جویند، در حالی که تمام عزّت مختصّ به خداوند است؟)
و نیز: مَن کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً.(3)
(= کسی که عزّت را طلب می کند؛ عزّت به تمام مراتب مختصّ خداوند است)
و ثانیاً و بالعرض به رسول خدا که در مرحله ی عبودیّت مطلقه، از خودگذشته، و جبین بر خاک درگهش سائیده است؛ و به مؤمنانی که به پیروی از رسول او، از خودیّت عبور کرده و به حقیقت حقّ متحقّق گردیده اند.
مسلمان عزیز است؛ زیرا معنی اسلام، تسلیم در برابر حقّ است و بس. بنابراین در هیچ منزل و طریقی مواجه با شکست نمی شود، و فروکش نمی کند، و حالت انفعال و پذیرش غیرحقّ به خود نمی گیرد؛ زیرا خود را به خدا عزّت بخشیده است.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَن کانَ للهِ کانَ اللهُ لَهُ. (4)
(= کسی که برای خدا باشد، خدا برای اوست).
فلهذا، در هیچ یک از موارد انعطاف پذیر، منعطف نمی گردد، نه در مال، نه در قدرت، نه در راه و روش، نه در علم، و نه در اندیشه و عقیده.
امّا در مال انفعال نمی پذیرد، چون اقتصاد اسلام، دست اسلام است: و کفر را در آن تصرّف و تدبیری نیست.
وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکُمْ قِیاماً.(5)
(= و اموالتان را که خداوند قوام و قیام شما را بدان وابسته نموده است، به دست کوته فکران و سفیهان مسپارید!)
و امّا از جهت قدرت، که پیوسته شمشیر در کف مسلمان است؛ و جائی که شمشیر باشد، حیات و زندگی است.

آزادیت به دسته ی شمشیر بسته اند ... مردان همیشه تکیه خود را بدو کنند آیات جهاد و وجوب دفاع، سراسر قرآن عزیز را فراگرفته است. وَأَعَدُّوالَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ وَ مِن رَّباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللهِ وَ عُدُوَّکُمْ وَ ءَآخَرینَ مِن دُونِهِهمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللهَ یُعَلَمُهُمْ وَ ما تُنفِقُوا مِن شَیءٍ فِی سَبیلِ اللهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ انْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.(6)
(= و شما ای مؤمنین برای مبارزه با آنها خود را مجهّز و آماده کنید به آنچه در قدرت و توان خود دارید، از انواع قوّه و از اسبان سواری و دونده که بدین وسیله دشمن خدا، و دشمن خودتان، و آن کسانی را که اینک شما آنها را دشمن نمی دانید ولی خدا دشمن می داند، در دهشت و وحشت اندازید! و آنچه را (از اموال و بدنها از عدَّه و عُدَّه) در راه خدا انفاق کنید به سوی شما بطور وافی و کامل خواهید رسید، و شما مورد ستم و ظلم قرار نمی گیرید!
و امّا از جهت سیاست و روش، که ولایت و امامت، از اصولی ترین مسائل اسلام است. در زمان خود رسول الله، آن حضرت حاکم بودند، و سپس اوصیای بحقَّ أن حضرت تا حضرت بقیّه الله الاعظم که مدار حکومت و سیاست است.
النَّبیُ أَوْلَی بِالمُؤْمِنینِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.(7)
(= ولایت و صاحب اختیار بودن پیامبر، از ولایت و صاحب اختیاری مؤمنین بخودشان بیشتر و قوی تر است.)
إِنَّما وَلیُّکُمُ الله و رَسُولُهُ وَالَّذینَ ءَآمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوةَ و هُمْ رَاکِعُونَ.(8)
(= فقط و فقط صاحب ولایت بر شما خداوند است، و رسول اوست، و کسانیکه ایمان آورده آنانکه نماز را برپا می دارند و در وقتی که در حال رکوع هستند صدقه و زکوة می دهند.)
شأن نزول این آیه درباره ی ولایت امیرالمؤمنین علیّ بن ابیطالب علیه السّلام است که در حال رکوع دست خود را به سوی سائل دراز کرده، و انگشتری خود را بدو دادند.
و امّا از جهت علم و فرهنگ، علوم مسلمین دنیا را روشن کرده است، و همه معترفند که: تا هزاران سال بعد، شرق و غرب عالم، جیره خوار و خوشه چین خوان و خرمن علوم مسلمانانند.
و امّا از جهت فکر و اندیشه، مسلمان خود فکر می کند و می اندیشد و منهج و راه فکری استوار دارد.
یَا ایُّهَا الَّذینَ ءَآمَنُوا لا تَتَّخَذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لَا یَأْنُکُونکُمْ حَیالاً وَ دُوّا ما عَنِتُم قَدْ بَدِتِ الْبَغْضاءُ مِن أَفَواهَهِهِمْ وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُم أکْبَرُ قَدْ بَیَّنالکم الاَیاتِ إِن کُنتُمْ تَعقِلُونَ.(9)
(= ای کسانیکه ایمان آورده اید، افرادی را که از شما نیستند (و از کیش و آئین شما پیروی ندارند همچون یهود و نصاری) همانند زیرپوش خودتان همراز و هم سِرّ نگیرید! آنها در خراب کردن و تباه نمودن، و فساد در شما، از هیچ امری دریغ ندارند، دوست دارند که شما در سختیها و مشکلات بسر برید، بعضی از اینگونه دشمنی ها از لابلای سخنانشان در دهانشان ظاهر شده است؛ امّا آن مقداری را که ظاهر ننموده و در سینه ها و دلهایشان پنهان نموده اند، بسی بیشتر و فراوانتر است. و ما آیات و علائم راه درست و روش ناپسند را برای شما مبیّن داشته ایم به امید آنکه به تفکّر آمده، و از نیروی عقلتان استمداد کنید!)
و بنابراین، عزّت اسلام، در استقلال اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و فکری متجلّی می باشد. در مقابل ذلّت که در تمام این زمینه ها ظهور و بروز می کند، و در هر زمین سُست عَفِنی را بیابد تخم خود را می کارد.
مسلمین بر اثر تکاهل و تساهل و عدم اعتناء به آمور مهمّه و أصیله و غفلت یا تغافل از عواقب وخیم و وحشتزای ذل عبودیّت کفّار، تن به اسارت دادند، و استعمار کافر در تمام شؤون آنها رخنه کرد:
در استعمار اقتصادی، ثروت و معدن، کشت و زرع، دام و دد، و تجارت و صنعت آنانرا غارت نمود.
در استعمار نظامی، با لشکر آراسته سرزمین هایشان را اشغال کرد، و با تجهیزات فنّی،‌ ایشان را مغلوب و منکوب کرد.
در استعمار سیاسی، ریاست و حکومت را از ایشان گرفت، وخود را بر آنها إمارت داد. و سیاست و روش تدبیر امور، و تشخیص منافع و مصالح را از دست آنها ربود و بدست خود داد. در استعمار فرهنگی، علوم و آداب و کتب و مدارس و مکاتب و اخلاق و صفاتشان را ربود، و بجای آن از عادات و آداب شوم خود، ایشان را إشراب نمود.
و از همه زشت تر و کریه تر، در هر استعمار فکری، فکرشان و طریق تعقّل و راه اندیشه شان را بر آنها بست که آنها دیگر نتوانند بطور درست و صحیح فکر کنند. و در نتیجه مسلمین همان چیزی را در اندیشه ی خود پروراندند که استعمار می خواست، و همان چیزی را دوست داشتند که استعمار دوست داشت، و از همان چیزی گریزان شدند که استعمار آنانرا از آن گریز می داد.
و این مصیبتِ اعظم بود که همچون خوره بر پیکر مسلمین افتاد.
آخر چگونه می شود، مسلمانی که درست در برابر کفر، در تمام شؤون خود از عقیده و اخلاق و آداب و رسوم ایستاده است. و استقلال و عزّتش جز این راهی را نشان نمی دهد؛ چنان در زاویه ی منفرجه ای بدور خود بگردد که در همان خطّ مشی و راه و روش و صفات و کردار کفر بایستد و آنرا بپسندد؟!
مسلمین چون از خواب غفلت بیدار شدند و خود را گم شده و سیلی خورده و غارت زده یافتند، اینک درصدد تدارک مافات برآمده، چشمان خمارآلود خود را مالیده، نگاهی به عقب و راه طی شده و صعب الرّجوع نموده، و نظری به پیش افکنده؛ با رجاء به فضل و رحمت حقّ، قدم در راه عزّت می نهند.
وَلوْ انَّ اَهْلَ القُرَی ءأَمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمُ بَرکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الارضِ.(10)
(= و اگر ساکنین شهرها و قری ایمان بیاورند و تقوی پیشه گیرند، البتّه ما برکت های آسمان و زمین را برویشان می گشاییم.) تمام این مزایا را مسلمان وقتی حائز می شود که، حکومت وی بدست خودش باشد، صاحب امر و نهی به او خودش باشد. فرمانده ی قوا و معلّم تربیت و مدیر مسؤول اموال و رهبر و راهنمای وی در فرهنگ و اندیشه و خودش باشد؛ یعنی استقلال سیاسی داشته باشد و این ثمرات فقط در سایه ی حکومت اسلام است.
تشکیل حکومت اسلام و خروج از زیّ کفر و ولایت اجنبیّ، از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین و مادّیین و منافقین، از واجب ترین فرائض الهی واز ثمرآفرین ترین درختی است که با‌ آن شخص مسلم می تواند از بقیّه ی مزایا و بهره های انسانی بشری خود چه فطری و چه عقلی و چه شرعی بهره ور شود و گرنه آن مزایا نیز بسیار کمرنگ و یا بیرنگ شده، و از اسلام جز اسمی و از قرآن جز درسی و از حجّ جز صورتی و از نماز جز پیکری باقی نخواهد ماند.(11)

پی‌نوشت‌ها:

1. ذیل آیه ی 8، از سوره ی 63: المنافقون.
2. آیه ی139، از سوره ی 4: النساء.
3. صدر آیه ی 10، از سوره ی 35: فاطر.
4. در مرصاد العباد، ص 467 آورده است. و در ص 660 گوید: حدیث نبوی است که در کشف الاسرار ج1، ص 562 و ص 371 نیز آمده است.
5. آیه ی 5، از سوره ی 4: النساء.
6. آیه ی 60، از سوره ی 8: أنفال.
7. صدر آیه ی 6، از سوره ی 33: احزاب.
8. آیه ی 55، از سوره ی 5: المائده.
9. آیه ی 118، از سوره ی 3: آل عمران.
10. صدر آیه ی 96، از سوره ی 7: الاعراف.
11. وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، مقدمه.

منبع مقاله: فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ربیع الثانی- رمضان 1433، شماره 4 و 5.