نویسنده: علی خالقی




 

محقق اردبیلی در دوران شکل گیریِ حکومت صفویه، در آغاز قرن دهم هجری، در نیار اردبیل به دنیا آمده و در سال (993 ق) در نجف رحلت نموده است. بنابراین، وی معاصر دوره ی اول حکومت صفوی، یعنی دوران پادشاهیِ شاه اسماعیل (907- 930)، شاه طهماسب(930- 984)، شاه اسماعیل دوم (984- 985) و محمد خدابنده (985- 996) بوده است و ظاهراً بیش تر عمر خود را در دوران شاه طهماسب گذرانده است.
برای درک بهتر اوضاع سیاسیِ عصر محقق اردبیلی، ذکر این نکته لازم است که پیش از به قدرت رسیدن دولت صفویه، اوضاع ایران بسیار آشفته بود و به دلیل فقدان امنیت اجتماعی و قدرت مرکزی، از گوشه و کنار کشور و از سوی اقدام مهاجم خارجی، مدعیانی برای تصاحب قدرت و تاج و تخت ایران برخاسته بودند و با حکومت های موجود و نیز با یک دیگر به جنگ می پرداختند.
بر اساس گزارش منابع تاریخی، در آغاز قرن دهم هجری، در ارمنستان، الوند میرزا آق قویونلو و در عراق عجم، سلطان مراد آق قویونلو حکم می راندند. در فارس، یزد، کرمان، عراق عرب و دیاربکر، شماری از شاه زادگان آق قویونلو به طور مستقل حکومت می کردند. در خوزستان قدرت در دست خاندان مشعشع بود. و در ابرقو و کاشان و سمنان و سیستان، امیران مستقلی حاکم بودند. در مازنداران بیش از ده سلسله حکومت می کردند. در گیلان، در ناحیه ی لاهیجان، بیه پیش و در رشت، بیه پس و در طال سه حکومت محلیِ دیگر وجود داشت. در خراسان، افغانستان و ترکمنستان، دولت تیموری سلطان بایقرا حکومت می کرد. در بلخ و قندهار نیز امیرانی مستقل وجود داشتند که تنها در ظاهر، از سلطان حسین پیروی می کردند.(1)
از میان حکومت های یاد شده، حکومت آق قویونلو و تیموریان، از دیگران نیرومندتر بودند؛ اما آن دو نیز در پایان قرن نهم هجری بر اثر جنگ های داخلی، ضعیف شده و در معرض خطر حمله ی مخالفان مقتدر قرار گرفتند. دولت آق قویونلو از سوی عثمانی و حکومت تیموریان از سوی ازبک های چادرنشین تهدید می شدند.

سلطنت شاه اسماعیل اول (907- 930)

در چنین اوضاع آشفته ای، شاه اسماعیل صفوی با بهره گیری از موقعیت خانوادگی و با استفاده از زمینه هایی که اجداد او فراهم ساخته بودند، راه ناتمام آنان را ادامه داده و توانست مردمان بسیاری را به دور خود جمع کند و قدرت سیاسیِ دولت صفویه را بنیان گذاشته و تثبیت کند. وی پس از جنگ با مدعیان حکومت، در نواحیِ مختلف ( جنگ با شیروانیان، الوند آق قویونلو، فرمانروایان آذربایجان، عراق، یزد، سمنان، کاشان، خراسان، قندرهار و کرمان) و با پیروزی بر آنان، پایه های قدرت سیاسیِ صفویه را مستحکم ساخت(2) و با ترویج رسمیِ مذهب شیعه، توانست یک دولت ملی- مذهبی واحد، در ایران ایجاد نماید.
با شکل گیریِ دولت صفوی، پراکندگی ها به تدریج از بین رفت و حکومت های محلی، یکی پس از دیگری، قدرت خود را از دست دادند و تنها امیرانی توانستند به موجودیت خود ادامه دهند که از تأیید پادشاه صفوی برخوردار بودند.
یکی از اساسی ترین مسائل سیاسی، که شاه اسماعیل اول، به عنوان بنیان گذار دولت صفوی با آن ها رو به رو شد، ایجاد یک حکومت مرکزیِ مقتدر پس از چندین سال هرج و مرج و آشفتگی در ایران بود که تأثیر به سزایی بر حوزه ی اندیشه ی ایرانیان در ارزیابیِ مثبت یا منفی از دولت صفویه داشته است.
رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه، یکی دیگر از مسائل سیاسیِ آن روز دولت صفوی بود.
این دو مسئله، یعنی ایجاد دولت مرکزیِ مقتدر و سرکوب حکومت های محلی و رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه که معمولاً با خشونت و سرکوب غیر شیعیان همراه بود، دشمنانی را در فراسوی مرزهای دولت صفوی، برای آن به وجود آورد. از این رو، یکی از حوادث سیاسی مهم در این دوران، درگیری های پی در پی پادشاهان صفوی با همسایگان ایران بود که از جمله ی آن ها جنگ با همسایه ی غربی (دولت عثمانی) و همسایه شمال شرقیِ ایران ( ازبک ها) را می توان نام برد که بیش ترین توان دولت شاه اسماعیل، شاه طهماسب و دیگر پادشاهان صفوی را مصروف خود داشت.
یکی از این درگیری ها، نبرد چالدران در سال 920 ق بود که در این جنگ، سپاه عثمانی به دلیل برخورداری از توپ خانه و سلاح آتشین، سپاه صفوی را در هم شکست.(3)
اندکی بعد، کردستان، دیاربکر و بغداد نیز به دست عثمانی ها افتاد و آذربایجان مورد حملات مکرر آنان قرار گرفت؛ اما به خاطر درگیری هایی که در این سال ها، در خاک بالکان برای دولت عثمانی پیش آمد، سلطان سلیم مجبور به تخلیه ی تبریز شده و شاه اسماعیل بار دیگر تبریز را تصرف کرد. او در مرزهای شرقی نیز سالیان متمادی با ازبک ها جنگید.
در ساختار سیاسیِ دولت شاه اسماعیل، شاه در رأس ساختار اجرایی قرار داشت و قدرت مطلق به شمار می رفت. در درجات پایین تر، قزلباش ها به سبب نقشی که در به قدرت رساندن او داشتند، مناصب مهم وکیلی ( به عنوان نایب شاه)، امیرالامرایی یا فرماندهیِ کل سپاه و قورچی باشی گری را در دست داشتند و تنها صدارت و وزارت، در دست غیر قزلباش ها بود.
اما شاه اسماعیل، به تدریج از حضور قزل باش ها در مقامات بالا کاست و از سال 913 ق. به بعد، هیچ امیر قزل باشی را به مقام وکیلی منصوب نکرد. وی حتی گام هایی را در جهت کاهش قدرت مقام امیرالامرایی آنان برداشت. بنابراین، عمده ترین تلاش های شاه اسماعیل مصروف ادغام تشکیلات صوفیان طریقت صفویه، در نظام اجراییِ دولت جدید، آشتی میان مردان شمشیر ( قزلباش ها) و مردان قلم، ایرانیان دیوان سالار، بهره گیری از روحیه ی رزمندگیِ شیعی در عین جلوگیری از سلطه ی قدرت روحانیان در کشور، تحکیم پایه های فرمان رواییِ صفویه در داخل مرزهای ایران و دفاع از این مرزها در برابر همسایگان قدرتمند سنّی در شرق و غرب گردید.(4)
وی در سال 930ق. در شَکّی مریض شد و در شب دوشنبه نوزدهم شهر رجب، درگذشت و در اردبیل به خاک سپرده شد.(5)

سلطنت شاه طهماسب(930- 984 ق.)

پس از مرگ شاه اسماعیل فرزندش، طهماسب، که هنوز به حد رشد نرسیده بود، در سال 930 ق. بر تخت سلطنت نشست. او نیز در حالی حکومت خود را آغاز کرد که ایران از دو طرف، در فشار دو قدرت نیرومند عثمانی و ازبک ها قرار داشت.
در داخل کشور نیز، امرای قزل باش، که به تدریج، ایمان شورانگیز خود را به شاه از دست داده بودند، به رقابت و تلاش برای برگرداندن روندی که در جهت واگذاریِ سهم بیش تری در اداره ی کشور به غیر قزلباش ها وجود داشت، پرداختند. آنان از خردسالیِ شاه استفاده کرده و زمان دولت را به دست گرفتند و برای یک دهه، قدرت شاه را تصاحب کردند. دیو سلطان، به عنوان امیرالامرا و لَلِه ی شاه طهماسب توانست حمایت طوایف مختلف را به دست آورد، اما کپک سلطان استاجلو در برابر او صف آرایی کرد. این امر، موجب جنگ های داخلی، بین استاجلو و دیو سلطان شد که در نهایت، دیو سلطان بر آن ها غلبه کرد.(6)
ازبک ها در چنین وضعیتی، از ضعف دولت صفوی استفاده کرده، به خراسان حمله کردند و هر چند که در ابتدا موفقیتی به دست نیاوردند، ولی پس از مدتی به دنبال درگیری های داخلیِ ایران، به خراسان بازگشته و برخی از شهرهای خراسان را صرف کرده و هرات را در محاصره ی طولانی قرار دادند. شاه طهماسب، در سال 934 برای دفع ازبک ها خود به خراسان لشکرکشی کرد و آنان را شکست داد، اما پس از بازگشت او، ازبک ها دوباره هرات را محاصره کرده و به تصرف درآوردند.(7)
شاه طهماسب پس از بازگشت به تدریج از قدرت قزلباش ها کاست و با سرکوب سران تکلو و شاملو، نشان داد که حاضر نیست قزلباش ها برای همیشه حقوق سلطنتیِ او را غصب کنند. با تنزّل جایگاه قزلباش ها، طبعاً تغییراتی در ساختار دولت به وجود آمد. وکیل (نایب شاه) اهمیت سابق خود را بازیافت و تفاوت آشکاری بین وکیل و امیرالامرا باقی نماند زمانی که شاه طهماسب، خود امور دولت را در دست گرفت، هر دو لقب مذکور، به فراموشی سپرده شد. از این پس، به قدرت رئیس دیوان سالاری، یعنی « وزیر» افزوده شد و قورچی باشی به صاحب منصب نظامیِ ارشد کشورمبدل گشت.
در سال های 939 و 940ق. عثمانی ها که شاه طهماسب را سرگرم کار خراسان دیدند، به ایران حمله کرده و تا سلطانیه و گیلان پیش آمدند؛ اما برف و سرمای سخت، آنان را وادار به تخلیه ی این مناطق و سپس هجوم به بغداد کرد. آنان هم چنین در سال 960ق. به آذربایجان تاختند و سرانجام، با صلح آماسیه(968ق.)، آتش جنگ میان ایران و عثمانی، خاموش شد.(8)

سلطنت شاه اسماعیل دوم(984- 985ق.)

پس از درگذشت شاه طهماسب، در پانزدهم ماه صفر سال 984ق.(9) پسر وی، حیدر میرزا، که گفته می شد به وصیت پدر باید جانشین او شود و هنگام مرگ پدر در حرم سرا بر بالین او بود، درگیر و دار مبارزه دسته های مخالف، بی آن که فرصت بیرون رفتن از حرم خانه را بیابد، در برابر چشم مادرش کشته شد و اسماعیل میرزا، که تا آن هنگام، نزدیک بیست سال در دژ معروف « قهقهه» زندانی بود، برای جانشینیِ پدر، دعوت شد و به نام شاه اسماعیل دوم و با عنوان پادشاه عالم پناه، در قزوین، بر اریکه ی سلطنت تکیه زد.(10)
در عصر کوتاه زمام داریِ شاه اسماعیل، بحرانی که از اواخر حکم رانیِ شاه طهماسب گریبان گیر دربار صفوی شده بود، اوج گرفت. از این رو، بیش ترین توان شاه اسماعیل، صرف سرکوب و قلع و قمع مخالفان داخلی شد. وی اغلب برادران و برادرزادگان و خویشان خود را به اتهام خیانت به قتل رساند.(11)
چنان که در تاریخ آمده است، وی شیعه مذهب، اما چندان مؤمن نبود و به انواع لهو و لعب و عیاشی می پرداخت(12) و رفتار ظالمانه ای با مردم داشت. از این رو، سرانجام، به دست خویشان درباریِ خود، در سیزدهم رمضان سال 985ق. به قتل رسید.(13)

سلطنت سلطان محمد خدابنده(985-996ق.)

پس از مرگ شاه اسماعیل، برادرش، محمدمیرزا، که حکومت فارس را به دست داشت، به نام سلطان محمد خدابنده، از سوی سران قزلباش به جانشینیِ وی برگزیده شد و بر تخت سلطنت نشست.(14)
وی فردی نابینا، درویش مسلک، نرم خو و ضعیف النفس بود و همین امر، میدان را برای دخالت ها و بلندپروازی های همسرش، مهدعلیا خیرالنساء بیگم، بازگذاشت. به این دلیل، اوضاع سیاسیِ کشور، روز به روز، آشفته تر گردید و روزی نبود که یکی از مخالفان، در گوشه ای از کشور سر به شورش برندارد.(15)
دخالت های ملکه، به دشمنیِ میان او و سران قزلباش و در نتیجه، به قتل ملکه منجر گردید. این امر، ضعف شاه را در کنترل اوضاع به اثبات رساند. به تدریج، خصومت میان سران قزل باش و سلیمان میرزای وزیر نیز شدت گرفت و به دلیل عدم حمایت شاه از وی، قزل باش ها او را به قتل رساندند. پس از قتل میرزا سلیمان، حمزه میرزا، که نوزده سال بیش تر نداشت، اداره کشور را به دست گرفت. وی از آن جا که بر اوضاع کشور، تسلط نداشت، اوضاع نظامی رو به خرابی گذاشت و دشمنان دیرینه ی دولت صفویه، یعنی ازبک ها و عثمانی ها را که بعد از شاه طهماسب، آرام بودند، به تکاپوی تجاوز افکند.
هجون ترکان عثمانی، که تاکنون با احتیاط همراه بود، بر اثر این نفاق آشکار دربار و ضعف دولت، تدریجاً به تاخت و تازهای جسورانه تبدیل گردید، تا آن جا که در اندک مدتی شهر تبریز به دست قوای عثمانی افتاد و با همه ی رشادت های سپاهیان، بیرون راندن مهاجمان در دوران پادشاهی سلطان محمد خدابنده، میسر نشد.
بنابراین، سراسر دوران یازده ساله ی سلطنت محمد خدابنده، همراه با تاخت و تاز مخالفان خارجی، مثل سلطان مراد عثمانی، جلال خان ازبک و عادل گرای خان تاتار و شورش سران طایفه های قزل باش بود.(16)
مرگ حمزه میرزا در سال 994ق. و تهاجم گسترده ی ازبک ها به خراسان در سال 96ق. مرشد قلی خان را روانه ی قزوین ساخت. او مردم را به هواداری از عباس میرزا تحریک کرد و سرانجام، شاه، تاج و تخت شاهی را به پسرش، عباس میرزا واگذار نمود. او با نام شاه عباس اول، در این سال تاج شاهی را بر سر نهاد.
از آن جا که محقق اردبیلی، در سال 933ق. در گذشته است، به بررسی اوضاع سیاسیِ دوران شاه عباس، که در سال 996ق. به سلطنت، رسید نمی پردازیم.

تطبیق زندگیِ محقق بر زمانه

اگر چه تاریخ دقیق ولادت محقق اردبیلی در کتاب تراجم و رجال مشخص نگردیده است، اما پاره ای از علما احتمال داده اند که ایشان در هنگام وفات، هفتاد سال داشته است. در این صورت، می توان حدس زد که وی با توجه به تاریخ وفاتش در سال 993 ق. در بین سال های 920و 930 ق. یعنی اواخر سلطنت شاه اسماعیل صفوی، در اردبیل به دنیا آمده است. پس او دوران کودکیِ خود را در دهه ی آخر سلطنت شاه اسماعیل و اوایل سلطنت شاه طهماسب گذرانده است. بنابر گزارش سیره نویسان، وی تحصیلات اولیه و مقداری از سطح، از جمله علوم عقلی را در ایران ( در زادگاه خود شیراز) فرا گرفته است. (17) از این رو، اوضاع سیاسی دوران شاه طهماسب را از نزدیکی درک نموده است، اما درباره این که وی در چه سالی به نجف اشرف هجرت کرده، مطلبی در کتاب تراجم یافت نمی شود، ولی مسلم است که وی بیش ترین دوران زندگیِ علمیِ خود را در نجف اشرف بوده است و در این دوران، شاهد سلطنت شاه طهماسب، شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد خدا بنده در ایران بوده است. رابطه او با این شاهان، در بخش اوضاع مذهبی، بررسی خواهد شد، ولی در عین حال، در این جا گفتنی است که برخی از نویسندگان، نامه هایی را به محقق اردبیلی فرستاده اند که وی آنها را برای شفاعت از بعضی از رعایا برای شاه عباس اول یا شاه طهماسب نوشته است،(18) اما از آن جا که محقق اردبیلی در سال 993ق. درگذشته است و شاه عباس اول، در سال 996ق. به سلطنت رسیده است، نسبت دادن این نامه ها به وی درست به نظر نمی رسد. از این رو، برخی از محققان، این ادعا را از اساس باطل دانسته اند،(19) از سوی دیگر، در برخی منابع، همین نامه محقق اردبیلی را دیگران به شاه طهماسب نسبت داده اند. و لذا برخی از نویسندگان به خاطر همین احتمالات مختلف، نسبت این نامه ها را به محقق اردبیلی از اساس نادرست دانسته اند.
گذشته از این، اثبات یا نفی این نامه ها نیز چیزی را درباره ی رابطه محقق اردبیلی با صفویان به اثبات نمی رساند، چرا که وی در آثار خود تصریح می کند که هیچ کس، غیر از فقیه جامع الشرایط نایب، حق حاکمیت ندارد و هیچ کدام از شاهان صفوی را به عنوان نایب عادل نمی داند. از سوی دیگر، وی از واقعیات زمان نیز غافل نبوده و راه کارهای مختلفی را برای زیستن در قلمرو حاکمان جور، تعیین کرده است.

پی نوشت ها :

1- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی، ص87 و جمعی از نویسندگان از جمله پطروشفکی، تاریخ ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص468 و دکتر مریم دفتری دین و مذهب در عصر صفوی، ص83.
2- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص87.
3- همان، ص196- 187.
4- راجر سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، ص32، 33، 47 و 48.
5- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص237.
6- راجر سیوری، ایران عصر صفوی، ص50- 51.
7- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص274- 308؛ و قاضی احمد حسینی قمی، خلاصه ی التواریخ، به تصحیح دکتر احسان اشراقی، ص172 -178.
8- همان، ص324- 339 و 521- 525.
9- همان، ص598- 599.
10- همان، ص600- 634.
11- همان، ص637.
12- همان، ص644 و 645.
13- همان، ص645 و 647.
14- همان، ص647.
15- ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص255.
16- همان، ص261- 262.
17- عبدالله افندی، ریاض العلماء، ج1، ص56؛ و شیخ محمد حرزالدین، معارف الرجال، ص54.
18- محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ص83 و 84 و 85؛ و جزایری، زهر الربیع، ص64.
19- دکتر جواد وهاب زاده، پیرامون داستان های مربوط به محقق اردبیلی، کیهان اندیشه، 1375، شماره 67.پ

منبع مقاله :
خالقی، علی؛ (1345)، اندیشه سیاسی محقّق اردبیلی، قم: موسسه بوستان کتاب( مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ دوم