صفویان و تشیّع
در عصر دولت صفوی، مذهب شیعه ی اثناعشری، به وسیله ی شاه اسماعیل اول، در سال 907ق. مذهب رسمیِ کشور اعلام گردید. پیش از آن، دین رسمیِ ایران بیش تر به روش اهل سنت بود و به طور رسمی، مذهب اهل سنت رواج داشت و بیش تر آنان از کیش شافعی پیروی می کردند.(1)
در کنار مذهب رسمیِ اهل تسنن، شیعیان نیز در نقاط مختلف ایران، پراکنده بودند. سابقه ی ورود و نفوذ مذهب تشیع در ایران، به قرن های اول هجری باز می گشت که پس از آن، به تدریج، در ایران در حال گسترش بود.
با حمله ی مغول به ایران، دوره ی جدیدی از تحول شیعه، در ایران آغاز شد؛ چرا که در این دوران، سقوط خلافت بغداد و نیز سیاست تساهل مغولان در برابر مذاهب مختلف، فرصت اظهار و ترویج عقاید شیعی را فراهم ساخت. ظهور متکلمان، محدثان و فقیهان بزرگ شیعی، از عهد فعالیت خواجه نصیرالدین طوسی و تمایل غازان خان به تشیع و گرایش الجایتو به مذهب شیعه، زمینه ی تجدید قوای شیعه را فراهم ساخت.
پس از زوال قدرت ایلخانان در سال 736ق. برخی از قیام های شیعی در ایران صورت گرفت که به ایجاد حکومت سربداران و حکومت های شیعی درگیلان و مازندران منجر شد و هر چند، این امر، چندان در برابر مذهب حاکم دوام نیاورد، اما گرایش های شیعی، به خصوص دوستیِ اهل بیت(ع) در میان علمای ایرانی و مردم و قشرهای پایین تر اجتماعی، بیش از پیش، رشد و گسترش یافت.(2)
بنابراین، در یک جمع بندی می توان گفت تا اواخر قرن نهم هجری، مذهب حاکم در ایران، مذهب اهل تسنن بود که از سوی حاکمان حمایت می شد؛ اما در کنار آن، عناصر اعتقادیِ شیعه نیز از جایگاه والایی در میان آثار و افکار علما و مردم ایران برخوردار بود.
تصوف نیز- که همواره یکی از جریان های اجتماعی و سیاسیِ جهان اسلام بوده و در قرن ششم و هفتم هجری، اوج گرفته بود- تا دوره ی صفوی، در کنار دو مذهب تشیع و تسنن، یکی از عمده ترین جریان های اعتقادی و فرهنگیِ جامعه ی ایران به حساب می آمد. بحران های اجتماعی و سیاسیِ عصر مغول، به صوفیان نیز فرصت داد تا به تبلیغ عقاید خود پرداخته و بسیاری را به سوی خانقاه های خود جذب کنند.
صفویه که یکی از فرقه های تصوف بودند و شهرت اجتماعیِ خود را از خانقاه به دست آورده بودند، توانستند نفوذ معنوی فراوانی را کسب کرده و آن را توسعه دهند و از آن، استفاده های سیاسی ببرند.(3) آن ها به زودی پی بردند که در حدود خانقاه و طریقت، اداره ی مملکت و حکومت بر مردم، میسر نیست و مرام تصوف نمی تواند مذهب ملی گردد. از این رو، در مقام ترویج و تقویت مذهب شیعی، که از سده های پیشین، زمینه ها و جاذبه های فکری و سیاسیِ مناسبی پدید آورده بود، برآمدند و با طرح شعارهای مذهبیِ شیعه، قدرت خود را تثبیت کردند و آن را مذهب رسمیِ کشور اعلام کردند.
آنان پس از اعلام مذهب شیعه، به عنوان مذهبی رسمیِ کشور، دریافتند که برقراریِ همگونیِ فکری، درمیان مردم، از طریق ارشاد و اشاعه ی عقاید شیعی امری ضروری است. از این رو، به علمای شیعه متوسل شدند و به همین جهت شاه اسماعیل چند تن از علما را به ایران دعوت کرد.(4)
پس از این، رابطه ی علمای مذهب شیعه، با دولت وارد عرصه جدیدی گردید و شیعیان و علمای مذهبی، از یک دوران چند صد ساله ی تقیه، بیرون آمده و آشکارا مناسبات تازه ای را با دولت برقرار کردند.
بنابراین از یک سو به تناسب بهره ای که دولت صفوی از شعارهای مذهبیِ تشیع می برد، توقعاتی اجتماعی را نیز بر سلوک دینیِ آن ها در چهارچوب فقه سیاسیِ شیعه افزوده و این امر، به صورت یک واقعیت اجتماعی، حضور عالمان شیعی را در حوزه ی اقتدار سیاسیِ صفویه تحمیل نمود؛ و از سوی دیگر، چون در این دوره، دولت عثمانی، در بخش عظیمی از جامعه ی اسلامی، اختناق سیاسیِ شدیدی را بر شیعیان تحمیل می کرد، عالمان شیعی با مشاهده ی زمینه ی سیاسیِ مناسبی که در ایران ایجاد شده بود و به منظور بهره گیری از آن در جهت تبلیغ و گسترش اندیشه ها و مبانیِ فکریِ تشیع و کنترل این حرکت سیاسی، از نقاط مختلف دنیای اسلام به سوی حوزه ی اقتدار صفویان روی آوردند. حرکت جمعی از علمای شیعه، از جمله، محقق کرکی و پدر شیخ بهایی، از نواحی جبل عامل با همین انگیزه صورت گرفت.
بنابراین، در دوران اولیه ی حکومت صفویه؛ یعنی از ابتدای سلطنت شاه اسماعیل، تا به قدرت رسیدن شاه عباس اول، علما و پادشاهان صفوی، هر کدام به عنوان نمایندگان دین و دولت، روابط نزدیکی با یک دیگر داشتند و هر کدام، با انگیزه های متفاوتی به برقراریِ این روابط مبادرت می ورزیدند.
رفتار دولت صفویه با علمای مذهب شیعه
شاه اسماعیل به دلیل ضرورتی که برای برقراریِ همگونیِ فکری، از طریق اشاعه و تبلیغ عقاید شیعی احساس کرد، در صدد ترویج آموزه های مذهب تشیع برآمد.بدین منظور، قاضی نصرالله زیتونی، به توصیه ی شاه اسماعیل، جلد اول کتاب قواعدالاسلام شیخ جمال الدین مطهر حلّی را اساس آموزش های شیعی قرار داد.(5)
شاه اسماعیل، هم چنین عالمانی را از بحرین و جبل عامل به ایران دعوت کرد و کتاب کافی کلینی را اساس انتشار احادیث شیعه قرار داد و بدین سان، پایه و اساس اجتهاد، در دوران او مستحکم گردید. در طی کم تر از یک سده، قدرت علمای مذهب به پای نفوذ کلام پادشاه رسید.(6) از آن جا که در آغاز سلطنت صفویه، بیش تر، مذهب تابع شاه بود، وی برای نظارت بر اشاعه ی مذهب تشیع و ریاست بر افراد طبقات روحانی، مقامی به نام « صدر» را تعیین و آن را به علما واگذار کرد. صدر به عنوان نماینده ی شاه، رسماً ناظر بر جریانات مذهبی و نیز پشتوانه ی علمی و فکریِ شاه در اقداماتش بود.(7)
پس از شاه اسماعیل، شاه طهماسب نیز که خود در محیطی پرورش یافته بود که مذهب شیعه، به عنوان آیین رسمی کشور، اندک اندک نیرو می گرفت، خود را موظّف به انجام مأموریتی می دانست که از جانب نیاکانش به پدرش، شاه اسماعیل محول گردیده و اکنون بر عهده ی او گذارده شده بود. از این رو، وی برای تقویت مبانیِ آیین شیعه، می کوشید تا خط مشی های کشورداری اش با موازین مذهبی، سازگار باشد. هنوز چند سالی از دوران سلطنت او نگذشته بود (939ق) که از همه ی اعمال ناپسند خود توبه کرد و در نتیجه ی این اقدام او، در سراسر کشور، شراب خانه ها، بیت اللطف ها و سایر اماکن فساد، برچیده شد.(8)
در زمان او علمای شیعه مذهب جبل عامل سوریه، مانند شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی( متوفای 9849، زین الدین عاملی، معروف به شهید ثانی و محقق ثانی، به ایران فرا خوانده شدند و از نفوذ فراوانی در مسائل مهم کشورداری برخوردار شدند.(9) از جمله ی این علما، محقق کرکی بود که محقق بحرانی درباره ی نفوذ او در عصر شاه طهماسب، می نویسد:
« شاه طهماسب امور مملکت را به او واگذار کرده، در فرمانی که به کلیه ی نقاط کشور فرستاده بود، امتثال اوامر شیخ را لازم شمرد. اصل حاکمیت را، به دلیل این که او نایب امام زمان(عج) است، از آن او خوانده بود. شیخ درباره خراج و دیگر اموری که در تدابیر امور و شئون مردم لازم است، به همه ی شهرها دستورالعمل می فرستاد.»(10)
این امر، از فرمان های شاه طهماسب درباره ی اطاعت از محقق کرکی نیز پیدا است. در یکی از این فرمان ها، شاه محقق را به عنوان « نائب الامام» ستوده و نوشته است:
« لایح و واضح است که مخالفت حکم مجتهدین، که حافظان شرع سیدالمرسلین اند، با شرک در یک درجه است. پس هر که مخالفت خاتم المجتهدین، وارث علوم سیدالمرسلین، نائب الئمه المعصومین... کند و در مقام متابعت نباشد، بی شائبه، ملعون و مردود و در این آستان ملک آشیان، مطرود است...م(11)
معروف است که چون محقق ثانی، در قزوین به خدمت شاه طهماسب رسید، شاه بدو گفت:
« تو از من به پادشاهی سزاوارتری؛ زیرا تو نائب الامامی و من از عاملان تو، و در اجرای امر و نهی تو آماده ام.»(12)
هم چنین نقل شده است که وی حرمت فراوانی برای محقق اردبیلی قائل بوده است، به طوری که وقتی محقق نامه ای برای مساعدت به یکی از سادات به شاه طهماسب نوشت، چون نامه به دست شاه رسید، به احترام آن، از جای برخاست و آن را خواند. و چون جناب محقق اردبیلی، در آن نامه، وی را برادر خود خطاب کرده بود، فرمان داد تا کفنش را بیاورند و نامه را در آن نهاد و وصیت کرد که با همان دست خط، او را بخاک بسپارند.(13)
اگرچه در صحت سند این نامه اشکال شده است، اما آن چه مسلّم است، این است که در عصر شاه طهماسب، نفوذ علمای شیعه، در امور مملکتی به او خود رسید و شاه طهماسب، در نهایت احترام با آنان رفتار می کرد. پس از شاه طهماسب، شاه اسماعیل دوم، روشی برخلاف مشی پدر، در پیش گرفت و سعی کرد از مبالغات مذهبی کاسته و دست بعضی از علما را از دستگاه های دولتی کوتاه کند، زیرا معتقد بود که بعضی از علما، پدرش را بازی داده اند. از این رو، وی راه بی اعتنایی به عالمان دین را در پیش گرفت و حتی مخالفت با تشیع و تقویت مذهب اهل سنت را وجهه ی همت خود ساخت.(14)
برخی از محققان معتقدند که این سیاست ها برخاسته از ذهن خود شاه نبوده است، بلکه او تحت تأثیر و القائات برخی از اطرافیان خود، مانند میرزا مخدوم(947- 998)، استاد و وزیر شاه اسماعیل، چنین روشی را در پیش گرفته است.(15)
از آن جا که دوران سلطنت شاه اسماعیل دوم، چندان دوام نداشت، سیاست های دینی او چندان رخنه ای در روابط شاهان صفوی با علمای مذهب، به وجود نیاورد و پادشاهان بعدی، با تجدید احترام عالمان دینی، سیاست مذهبی نیاکان خود را دنبال کردند.
پس از شاه اسماعیل دوم، برادر وی، محمدمیرزا به سلطنت رسید. او پس از رسیدن به سلطنت، لقب خدابنده را بر خود نهاد. سیاست مذهبیِ خدابنده، اصول خاصی نداشت اما در روش اداره ی کشور تغییراتی را ایجاد کرد. پس از او نیز شاه عباس، در زمینه ی مذهب، تا حدی سیاست متعادلی را در پیش گرفت.
رابطه ی علمای شیعی با دولت صفوی
با رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران و حمایت دولت صفوی از آن و توجه ویژه ی آنان به علمای شیعی، روند جدیدی در تحول اندیشه ی سیاسیِ شیعه آغاز گردید زیرا با پیدایش زمینه ی طرح آموزه های مذهب شیعه، علمای شیعه نیز زمینه ی فعالیت را مناسب دیده و در عرصه های مختلف فکری و عملی، فعال شدند و در نتیجه، تفکر و عمل سیاسیِ آنان نیز دچار تغییر و تحول گشت.عده ای از علمای شیعی با مشاهده ی چنین وضعیت مناسبی در ایران، برای گسترش معارف مذهبی شیعه ( با توجه به اعمال فشاری که از سوی ترکان عثمانی در مناطق شیعه نشین این امپراتوری بر شیعیان و علمای آنان صورت می گرفت) ایران را کانون توجه خود قرار دادند. بنابراین، به طوری که جعفرالمهاجر بیان داشته است، از ابتدای قرن دهم هجری تا پایان سده ی یازدهم، حدود شصت نفر از علمای جبل عامل به ایران عزیمت نموده و سکونت گزیدند(16) که از جمله ی آنان می توان محقق کرکی (محقق ثانی) و شیخ بهایی را نام برد.
از آن پس، برخی از علمای شیعی با حضور در حوزه ی اقتدار دولت صفوی و پذیرش مناصبی چون شیخ الاسلامی و مقام صدری و قضاوت، (17) ضمن مهار و کنترل قدرت سیاسی،(18) با برپایی کلاس درس و تأسیس حوزه های علمیه و تربیت طلاب، به تقویت مراکز علمی و فقهی شیعه پرداختند و با تألیف کتب مختلف فقهی، کلامی، تفسیری و شرح و ترجمه ی آثار بزرگان شیعه در زمینه ی معارف شیعی، به گسترش مبانی و آموزه های شیعی در سراسر ایران پرداختند. (19)
برخی دیگر از علمای شیعه نیز علی رغم دوری از مناصب حکومتی و عدم حضور در حوزه ی اقتدار سیاسیِ دولت صفوی، به دلیل این که ضرورت را به گونه ی دیگری دریافته بودند با پشتوانه ی بسیار محکم علمی، به تبیین و تفسیر آموزه های مذهب شیعه در زمینه های مختلف فقهی و کلامی و تفسیری پرداخته و درصدد تقویت و احیای حوزه ی علمیه نجف برآمدند و در کنار حوزه ی علمیه ی اصفهان، که مورد حمایت دولت صفوی بود، به تقویت استقلال حوزه ی علمیه ی نجف همت گماشتند و به تألیف آثار ارزنده و راه گشا و تربیت عالمانی برجسته، در هدایت و ارشاد جامعه ی شیعی، نقش به سزایی را ایفا کردند.
بنابراین، دو نوع گفتمان مشخص در میان علمای شیعه وجود داشت: در حالی که گفتمان اول به حضور در حوزه ی اقتدار دولت صفوی و همکاریِ نزدیک با آن ها و قبول مناصب مختلف سیاسی و اجتماعی باور داشت، گفتمان دوم، به حفظ استقلال حوزه، در برابر قدرت دولتی و تبیین حقایق مذهب شیعه معتقد بود؛ اما در عین حال، همکاریِ با دولت نوپای صفوی را نیز در حد ضرورت، بدون اشکال می دانست.
پی نوشت ها :
1- سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه کیب، ج2، ص 324، 325 و 410 به نقل از دکتر ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، ص132.
2- رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوی، ص383 و ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران، پیشین، ص132.
3- دکتر کامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ترجمه علی رضا ذکاوتی.
4- راجر سیوری، ایران عصر صفوی، ص29.
5- حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص61.
6- ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص172.
7- رسول جعفریان، دین و سیاست در دوره صفوی، ص79.
8- تذکره شاه طهماسب، ص30.
9- اسکندر بیک ترکمان، عالم آرای عباسی، ج1، ص143.
10- یوسف بن احمد البحرانی، لؤلؤةالبحرین، ص152 و 153.
11- خوانساری، روضات الجنات، ج4، ص363.
12- همان، ص361.
13- همان، ج1، ص364.
14- اسکندر بیک منشی، عالم آرای عباسی، ج1، ص214.
15- همان، ص214.
16- جعفر المهاجر، الهجرة العاملیه الی ایران فی العصر الصفوی، ص96- 97.
17- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ج1، ص146- 154.
18- امام خمینی، صحیفه نور، ج8، ص8.
19- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ص154 و محتشم السلطنه میرزا ناصرالدین، تمدن و فرهنگ ایران از آغاز تا دوره پهلوی، ص228- 229.
خالقی، علی؛ (1345)، اندیشه سیاسی محقّق اردبیلی، قم: موسسه بوستان کتاب( مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}