نویسنده: حجة الاسلام حاج سید ابراهیم لواسانی




 

چکیده

اعتقاد به توحید بیشترین اثر را در زندگی انسان ایفا می کند که مهم ترین آن ها عشق به مبدأ هستی است. این عقیده در جامعه نیز آثار سازنده ی فراوانی دارد. دعوت همه ی انبیا و ادیان الهی خاصه دین مبین اسلام به توحید خالص است. اعتقاد به الله قبل از اسلام توأم و مخلوط با شرک بود.
توحید با توسل به اولیاء منافاتی ندارد، بلکه توسل و توجه به حقیقت ولایت (که همان مقام امام است) راه رسیدن به توحید است؛ زیرا باب الله، نفی انسان کامل است توحید، روح است و امام و ولی کامل، به منزله جسم اوست. آنکه از مراتب نفس بگذرد به توحید رسیده و خود او و هرچه از او بتراود از خداست.

کلمات کلیدی

توحید، شرک، اعتقادات، نفس ناطقه، ولایت، مقام امام، انسان کامل.

راه توحید

اساسی ترین رکن اعتقادی یک انسان، عقیده به توحید است که باید خلوص در آن موج زند و ذره ای شرکت در آن نباشد؛ چه اینکه شرک از ریشه «شریک جستن» برمی خیزد، و شریک داشتن با یگانگی خداوند (خداوندی که در اصل آفرینش و بقاء هستی، احدی نتواند او را همراهی بنماید) سازگار نمی افتد؛ زیرا یکپارچگی جهان هستی و به هم پیوستگی عالم، با داشتن مبدأ متعدد و اثربخش، منافات دارد.

فائده توحید

اعتقاد به توحید بیشترین فائده را برای انسان داراست؛ زیرا اعتقاد به توحید، و نداشتن یک مبدأ یگانه و نامحدود و توانمند، برای طرز فکر و شیوه ی زندگانی آدمی، آسیب زاست و موجب هدر رفتن نیروها و استعدادهای او می گردد و شرک در زندگی بشر به اشکال گوناگون جلوه گر شده و آثار و تبعات خود را بر زندگی فردی و اجتماعی او پدیدار می سازد.
با شرک آلود بودن عقیده، نقص و ناتوانی و محدودیت-از منظر او-نسبت به هستی و دستگاه آفرینش، بروز می یابد. و با نقص-و کوتاهی، دیگر مجالی برای آرامش و فکر و رشد و تعالی برای انسان میسر نخواهد شد، زمینه ی اخلاق و گذشت و صفات نیک در او می میرد، وجهی برای رعایت قانون نمی بیند، و تصمیم صحیح و کردار درست از او صادر نمی گردد.
تأثیر توحید بر فرد، مایه ی دلگرمی و دلبستگی و عشق به مبدأ هستی است و انسان را وامی دارد با نهایت امید، به تلاش خستگی ناپذیر خود ادامه دهد، و در پیمودن راه زندگی اش، هرگونه حادثه و اتّفاقی را مصلحت بداند و از روی حکمت و تدبیر آن را به جان بخرد و خم به ابرو نیاورد، و با شدّت هرچه بیشتر در این مسیر بکوشد.
این سعی و تلاش ظاهری و فکری و بدنی او، فشار و آسیبی به روح و روان او نمی زند؛ چون در کمون ذات و درون او، آرامش و شادی حکم فرماست و اگر ضرر و زیانی هم ببیند، از سکونت خاطر و آرامش نفس او نمی کاهد و یا اگر چه نفع و سودی عائد او گردد، خود را نمی بازد و شوق زائد الوصفی پیدا نمی کند.
زیرا با داشتن دید توحیدی، شخص می داند آن مالک اصلی و صاحب واقعی و مربّی حقیقی، گر مدتی هم نعمتی را که ارزانی داشته از انسان سلب کند، مسلماً از روی مصلحت و با ملاحظه ی تربیت نفس و جان آدمی است، و با نهایت مهربانی نه تنها از راه های دیگر جبران می کند، بلکه افزون تر و بهتر تلافی خواهد نمود. یا اینکه خدای بزرگ طبق وعده حتمی اش در آخرت آن را بسیار و بیشتر و عالی تر عطاء خواهد نمود، عطائی غیرقابل قیاس با عطاء دنیا؛ به ویژه آنکه در آخرت-به مراتب-نیازمندی شخص، به عطای خداوندی بسیار بیشتر است.
و نیز در صورتی که نفعی نصیب او شود، آن را از خداوند دیده و درصدد شکر و سپاس او برمی آید و غرور و دلبستگی به آن متاع پیدا نمی کند و بسا آن را مایه ی آزمایش و محک زدن خود می بیند.
بلکه عبد، مال را از آن خدا می داند و خود را بنده ی مجری دستورات و احکام او می یابد و در جائی که مورد رضایت اوست آن را صرف می کند.(1)
نیاز مستمندان و درماندگان برمی آورد، چه اینکه آنان را رعایای خداوند می داند و به امر او، به آنان رسیدگی می نماید و این رسیدگی مادی را مقدمه ی تربیت نفس خود می شمارد و برای زدودن ریشه های محبت مجازی و زودگذر دنیا از قلب خود، مفید می داند.
وی می داند که این نعمت های مادی، هرچند پرارزش است و از روی محبّت باری تعالی بر سر بندگانش می ریزد، امّا در معرض زوال و نابودی است و روزی از آن خبری نخواهد بود؛ زیرا تمام جهان مادّه دائماً در حال تغییر و تبدیل و تحوّل قرار دارد.

فائده دیگر

از آثار اعتقاد به توحید، آسان گشتن آلام و شکیبایی در مقابل اسقام و بیماری ها می باشد. آن که موحّد است در بیماری ها تحمّل ویژه ای خواهد داشت؛ چه اینکه آن را از خدا می داد و در برابر آن صبور است و آن را می پذیرد و نسبت به آن بی تابی نمی ورزد، بلکه هرچه این اعتقاد در دل او راسخ تر شود، با پذیرش بیشتر و با دیده ی منت، آن را قبول می پذیرد و بسا با آن خوش و خرّم است و بلکه طالب و عاشق آن می باشد.

عاشقم بر لطف و بر قهرش بِجِدّ ... بوالعجب من عاشق این هر دو ضدّ

با این گونه ابتلاء و گرفتاری ها، می یابد که خداوند او را به حال خویش رها نکرده است بلکه به او توجّه دارد و می خواهد او را پاک نماید، گناهان و ذنوب او را کفاره دهد، و نفس او را با صیقلی بیشتر جلا بخشد و بسا به او مقام والائی عطا فرماید.
خلاصه؛ مولای حکیم و بصیر، هر کاری که صورت می دهد از روی مصلحت و حکمت است و کار او از سعادت و نفع بنده نمی کاهد، بلکه هر آن از روی جود و کرم، به سود بنده اش می باشد؛ لذاست که اعتقاد به توحید، سبب خوش بختی دنیوی و سعادت در زندگانی جاوید جهان دیگر خواهد بود.

تأثیر توحید در زندگانی اجتماعی

از آثار اعتقاد به توحید، داشتن اجتماع سالم و روشنفکر است. روابط افراد با یکدیگر بر اساس مقرّرات و قوانین خداپسندانه و واقع بینانه خواهد بود؛ زیرا کسی که عقیده به توحید دارد، در دل و وجدان خود یک حال حضور و یک درون آگاه و یک دیدبان هشیاری را احساس و ادراک می کند و پیوسته خود را در برابر او ملاحظه نموده و نظارت او را در می یابد و همواره او را همانند یک پلیس مخفی، ناظر بر اعمال و اخلاق و افکار خویش می بیند و می داند با رعایت آن دستورات و مقرّرات، سعادت و خوش بختی افراد جامعه، در حدّ بالائی، تأمین و تضمین می گردد.
برای شخصی که چنین دیدگاهی دارد، تفاوتی در اجراء قانون و رعایت حق شهروندان، میان اشخاص نخواهد بود و هرگز در خفاء و تنهایی، احساس خیانت و عدم رعایت دستورات مقدس دین را نمی نماید، و برایش تفاوتی میان سر و علن نخواهد بود.
اگر کسی درجات توحید را در خود نهادینه سازد و بفهمد که عالَم هستی، مظهر و ظهور ذات پاک الهی است، ستم و تعدّی از او نسبت به بندگان، سرنمی زند؛ چه اینکه می داند این ظلم و تجاوز را به تمام هستی روا می دارد که خود او نیز از آن مجموعه ی به هم پیوسته جدا نیست، و نصیبی از آن ستم خواهد برد.
از سوی دیگر، انسان موحدّ که دارای ملکه ی حضور و توجّه به مبدأ اعلی آفرینش دارد، از روی عشق و محبّت به هستی، رعایت تمام جلوه های هستی و مخلوقات باری را نموده، مخصوصاً با انسان ها روابطی نیکو و توأم با التفات و محبت دارد؛ به همنوع خود احترام می گذارد، آنان را یاری می رساند، به کمک آنان می شتابد، از بدگوئی دوری می جوید، هیچ گاه چشم بدبینی به آنان نخواهد دوخت.
چنین انسانی وظیفه شناس، خیرخواه، نوع دوست، مهربان، باوفا، خوش خُلق، خوش رو و دادگستر می شود.

دعوت انبیاء

دعوت تمامی انبیاء الهی و اولیاء گرامی حق برای گرویدن به توحید و یگانه پرستی صورت پذیرفته است و از هرگونه شرک، انسان ها را بازداشته است.
گرایش به توحید و رسیدن به خدا و نیل به نهایت درجه انسانیت و طی نمودن مدارج کمال و مراتب نفس و تحقق به حق، تنها هدف انبیاء و سفیران الهی بوده است.
چرا که شخص با وصول به آن درجه و نیل به آن قلّه، به کامیابی مطلق می رسد و تمامی قوا و استعدادهای خود را به فعلیّت می رساند و شکوفا می شود و با آن وصال، از لذّت حقیقی، حظّ و بهره کامل می برد. به آرامشی تمام عیار دست می یابد، و در نتیجه نقص و فتوری در نفس خویش نمی یابد و هرگونه ارزش و علوی را در خود ملاحظه می کند.
رفتار صحیح و ارتباطات سالم و اجتماع مشروع، همه از آثار گرایش به توحید، و بروز و ظهور تحقق به حق و رسیدن به مقام قرب حضرت پروردگار است.
پس از کامروائی نفس و جان آدمی است که شخص در زندگی فردی و اجتماعی فردی موفق از آب درمی آید وگرنه با دچار شدن به شرک و اسیر شدن در میان ارباب متفرَق، زندگی سخت و معیشت ضنک و گرفتار در گرداب و امواج مهلک خواهد بود.
زیرا هر یک از اشیاء او را به سوئی می کشاند، هنوز از یک ورطه رها نشده به ورطه ی دیگر پرتاب می گردد و هر قدر بخواهد به صورت ظاهری و تصنّعی و ساختگی، خود را به کلمات اخلاقی و روحی بیاراید، بازکردار ناشایسته، از او سر می زند، به زشتی ها روی می آورد و قانون را به نفع خود، توجیه می نماید یا برای خویش به صورت مخفیانه، راه گریزی از وظیفه پیدا می کند.

دعوت اسلام

دعوت اسلام نیز در امتداد همان دعوت انبیاء الهی است. فرستادگان الهی، مردم را به سوی تسلیم به حق و توحید بی ریب و دین خالص می خوانده اند. در حقیقت اسلام دین جدیدی را تأسیس ننمود و مسلک تازه ای را پایه گذاری نکرده، بلکه درصدد تکمیل آئین های پیشین، طبق مقتضیات زمان و رشد عقول بشریت قوانینی را آورد. همچنین برای پاک نمودن رخساره ادیان گذشته از زنگارهای شرک آلود، تلاش نمود. آدمی با برداشت خود از دین، آن را به صورتی شرک‌ آلود درآورده و تلقّی نمود و با گنجاندن اسطوره ها در حقیقت دین، آن را از فائده و نتیجه، ساقط ساخت. اسلام این انحراف را تصحیح و تنزیه کرد و غبار شرک را از چهره ی زلال دین زدوده و پاک نمود به طوری که برای نفوس و تربیت و رشد و تعالی آنان، مفید افتد و بتواند آنان را به سرچشمه کمالات انسانی برساند. پیش از ظهور اسلام، اعتقاد به دین و خداپرستی میان مردم، رایج بود. هرچند آنان، دینی سست و رفتاری ضعیف و نادرست، مَرامی مشوب به شرک و آئینی مخلوط به زشتی ها و کاستی ها و تاریکی ها داشته اند، ولی به وجود خدا و خالق هستی قائل بوده اند. می دانستند جهان، آفریدگاری دارد.
آنچه در ابتداء ظهور انبیاء و دعوت آنان صورت گرفت همچون آبی که از سرچشه سرازیر می شود، زلال و درخشان و بی غش بود و مرور ایام و گذشت زمان همراه با برداشت های متفاوت آن را از آن صافی و زلالی و تمیزی بیرون آورد و مشوب به گل و لای ها و املاح اجرام نمود.
از این رو، آفریدگار متعال از روی لطف و کرم، برای تصفیه و پاک نمودن افکار و قلب ها از اعتقاد ناشایست انبیاء را یکی پس از دیگری، برای ارشاد خلق، گسیل داشت.
در زمان جاهلیّت پیش از اسلام، سخن از پرستش، بلکه سخن از خدا و خالق نیز بوده است، بلکه به طریق اولی سخن از کلمه ی عظیم «الله» نیز رائج بوده است. در قضیه ی صلح حدیبیه در سال ششم هجری، هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواستند اسم خدا را در آغاز صلح نامه، درج نمایند، مشرکان خواستار گنجاندن عبارت «بسمک اللهم» در ابتداء نامه شدند.
عبارت پیشنهادی پیامبر یعنی «بسم الله الرحمن الرّحیم» دارای کلمه ی «الله» بود، اما آنان از روی نخوت و خودبینی، واژه ی مورد پسند خود را برگزیده و گنجاندند.
بر اساس همین اعتقاد، به احترام خانه ی خدا و حرمت کعبه قائل بودند، و به دور آن طواف می کردند، بلکه می توان گفت به یگانگی خداوند خالق اعتقاد داشتند.
پس کار اسلام و بعثت پیامبر صی الله علیه و آله و سلم با آن همه تحمّل زحمات و رنج ها و مصیبت ها برای چه بود اگر خدا و پرستش وجود داشت، چه لزومی به دعوت عالمیان برای اعتقاد به توحید بود؟
اگر سخن از انحطاط اخلاقی بوده است، یک پیامبر به عنوان یک مربّی اخلاق و پاک دامنی و پاکی برای رفاه و راحتی زندگانی دنیوی انسان ها کافی بود. چرا باید پیش از اخلاق، سخن از اعتقاد زبانی و فکری و قلبی به میان آید؟ آن هم با آن همه هزینه و تلفات گران و ارزشمند؟
در پاسخ می توان گفت: مقصود از پرستش، رسیدن انسان به خدا پس از گذراندن مراتب نفس می باشد که انسان ابتداءً با جریان شهادتین و توحید بر زبان و سپس تأمل و تفکّر در عالم آفرینش و فهم توحیدی راه را آغاز نموده و سپس با ارجاع آن به قلب و باور نمودن با جان و دل به طوری که آن ایمان در نفس جای گیرد و هستی او را با حقیقت هستی پیوند زده، از خودبینی، خارج شده و به خداوند تبارک و تعالی وصول یابد و با این وصول، به کمال خود برسد.
وگرنه خداوند به پرستش و عبادت بندگانش نیازی ندارد، ثمره و اثری نصیب او نمی گردد، بلکه این بنده است که با اتّصال به وصل به او، تکامل یافته، عظمتی خاص پیدا می کند و بهره ی کامل می برد. برای به دست آوردن این هدف بلند و درجه ی رفیع (همانند رفتن به سوی قلّه کوه)، نیاز به وسیله و حرکت است، همان گونه که رسیدن به هر درجه و رتبه ای در این دنیا، احتیاج به طی نمودن مدارج و وسائط می باشد. نیل و وصول به آن ذِروه ی اعلی و نقطه ی اوج نیز، نیازمند بهره گیری از نردبان ترّقی و معنوی است.

ویژگی انسان

نفس انسان با توجّه به شرافت و مرتبه ای که دارد از سایر نفوس و حقائق، جلوتر و عالی تر است؛ زیرا آدمی دارای صفات و کمالات دیگر موجودات می باشد، بلکه دارای جایگاهی ویژه و استعدادهائی بسیار بیشتر از آن ها می باشد.
اگر جمادات، دارای هستی و ثقل و جرم اند، انسان نیز با آنان در تمام وجودشان مشترک است و اگر نباتات و گیاهان، دارای رشد و نموّ و حرکت اند، آدمی نیز واجد این صفات می باشد و اگر حیوانات و جانوران، ثقل و رشد و نموّ و حرکت دارند، انسان نیز از آن ها بهره مند است، ولی آنچه انسان را از سایرین ممتاز می سازد و شرافت می بخشد، وجود نفس انسانی است که در برگیرنده قوای ذهنی و ناطقه می باشد. نفسی که با آن، به تجزیه و تحلیل هستی می نشیند و برای شناخت آن به فکر و تعقّل می پردازد. نفسی که با آن می تواند تمام اجزاء جهان پهناور را به تسخیر درآورد. نفسی که قابلیّت داشته هر لحظه ظرفیّت بیشتری به دست آورده و افزایش درونی پیدا کند. نفسی که با آن می تواند به ملکوت اشیاء پی ببرد و به حقیقت هستی و آفرینش و خالق آن، معرفت یابد.
حال این چنین انسانی برای حرکت به سوی کعبه ی مقصود، ناگزیر است از واسطه و وسیله ای بهره گیری کند که نفس قوی و کامل داشته باشد.
نفس کامل و روح مجرّدی که به فعلیّت تامّه رسیده و به فناء مطلق واصل شده است، می تواند زمام امور آدمی را به دست گیرد و او را به سوی اطلاق و ابدیّت و سعادت دائمی سوق دهد.
زیرا نفس انسان که خود مراحل والائی از صفات را بالفعل داراست، برای تکمیل و ثمردادن باقی صفات و استعدادها می بایست از نفس کامل و واصل که توان ایصال و رساندن خلق به خالق را داشته و قدرت اتمام نور آنان را دارد، و کمک جوید و معنا ندارد از درجات مادون و پائین تر از خود-که دارای نفسی ضعیف تر و محدودتراند-بهره بگیرد.
خداوند در مقام نکوهش افرادی که بت ها را واسطه ی میان خود و خدا قرار می دادند، می فرماید:
والذین اتخذوا من دونه أولیاء ما نعبُدُهم الّا لیقرّبونا الی الله زُلفی(2) خدای متعال در مقام نکوهش، می فهماند که ایشان در حقیقت، به خدائی آن بت ها قائل نبودند و می دانستند که ساخته و پرداخته ی دست خود آنها شایستگی معبود بودن و آفریدگاری را ندارد.
آنان از روی جهالت و کوتاه فکری، جلال و عظمت نفس خود را نادیده می انگاشتند و برای رفع نقائص و جلب مصالح خود دست به دامان اشیائی می زدند که از جهت گستره و پهناوری نفس، بسیار محدودتر و ناتوان ترند.
در صورتی که برای رسیدن به نور عالم تاب و خورشید حقیقت، نمی توان از دریچه ای که بسیار محدودتر از نفس خودِ انسان است استفاده نمود؛ چر که این کار، زیان بزرگ و خسارت عظیم است. بلکه بایستی با وسیله ی نیرومندی که لیاقت وسیله بودن و توان کامل نمودن نور نفس او را داشته باشد، به پروردگار خویش عزّ وصول یابد.
وابتغوا إلیه الوَسیلة(3)
نه تنها جماد و نبات و حیوان، شایستگی وسیله بودن را ندارند، بلکه همنوع خود انسان نیز لیاقت وسیله بودن برای رساندن او به مقصود را نیز ندارد. فقط آن نفسی که از تمام حدود و قیود و جزئیات گذشته، و به دریای بی کران الهی وصل شده، در ذات الهی فانی گشته است، می تواند آدمی را هدایت و دستگیری کند، او را به نهایت درجه اش رهنمون شود.
پس نفس انسان کامل، باب الله(4) و واسطه در فیض حق تعالی، بلکه طریق أقوم و راه منحصر و صراط مستقیم و به سوی اوست.
نفس اوست که اسم اعظم الهی است و می تواند نفوس خلائق را با نور هدایت خود، حرکت دهد آنان را به خدای خویش برساند و متمتّع سازد. و غیر او به جهت ضعف نفسانی، قابلیّت رساندن خلق به خدا را نداشته و نمی تواند محرّک و موصل او باشد.

نکته مهم

مقصود این نیست که بگوئیم به جای بت ها و ارباب متفرّق، باید امام(علیه السلام) را عبادت نمود و پرستش کرد «العیاذ بالله» بلکه عبادت صرفاً اختصاص به خداوند تبارک و تعالی دارد. ولی برای آنکه این عبادت ثمربخش باشد و انسان را حرکت دهد و او را به خدا نزدیک سازد، باید توأم با نور ولایت و با استمداد نفس ولی کامل در هر عصر و زمان-صورت گیرد.
بنا عُبدالله بنا عُرِف الله(5)
توحید و دین و عبادت باید تنها و خالص برای خدا باشد. ألا لِله الَّذینَ الخالصُ(6)
توحید خالص با ولایت، نه تنها ناسازگاری ندارد، بلک توحید بدون ولاء، اعتقادی خیالی و پوچ و بی فائده است؛ چه اینکه به تعبیری توحید به منزله ی روح است که هیچ گاه بدون بدن نمی تواند باشد و امام(علیه السلام) و ولی کامل الهی به منزله ی جسم و جسد برای اوست.
آن که از تمام مراتب نفس خویش عبور کند و به فناء مطلق و اندکاک در ذات ربوبی برسد و آئینه حق نما گردد، دیگر استمداد و درخواست از او، خواهش و تمنّا از غیر خدا نیست تا شرک و عبادت غیر خدا باشد یا عبادت خالص منافات داشته باشد و عنایت و تفضّلی را هم که روا می دارد، در حقیقت، خداوند به دست او انجام می دهد و او «یدالله» است.
همان گونه که حضرت امام رضا(علیه السلام) پس از بیان توحید، ولایت خود را از جمله شروط اعتقاد و تحقق نفس به حقیقت توحید ذکر می کند و می فرماید: لا اله الّا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی... بشرطها و شروطها و أنا من شروطها(7).
و چنین کسی هر کلمه ای بگوید و هر دستوری صادر فرماید، بندگان باید آن را فرمان الهی تلقّی نمایند، و هر فعل و سخنی که از او سر بزند، حق است و طبق مصلحت و ملاک واقع می باشد و همه باید تسلیم باشند. البته این امر، نیازمند معرفت و شناخت ولیّ کامل و امام علیه السلام است.
و برعکس سخن و امر کسی که گرفتار شرک و شیطان و اهواء نفس است، بی ارزش و باطل است، چه اینکه از نفسی ظلمانی و محدود صادر شده و از حق و حقیقت، کاملاً به دور است.
لذا هنگامی که شیطان برای حضرت عیسی علی نبیّنا و آله علیه السلام مجسّم شد و به آن حضرت عرضه داشت که بگو: لا إله الا الله. حضرت عیسی علیه السلام در جواب فرمود: سخن لا إله الّا الله، سخن حقّی است، ولی چون تو می گوئی و از سوی تو صادر می شود، آن را نمی گویم.(8)
زیرا دستور ذکر عظیمی هم چون کلمه ی لا إله الّا الله که از نفس شیطان صادر می شود، شرک آلود می باشد، توأم با ظلمت و کدورت است و هیچ گاه شیء تاریک، روشنی بخش نیست و دل و جان را جلا نمی بخشد.
اساساً یاری جوئی و استنصار از غیرخدا، امری نادرست و باطل است.
نمی توان آفریدگار متعال را که بر هر کاری توانا و قادر است نادیده گرفت و به دنبال غیر او که محدود و عاجز است رفت. و معنی ندارد که نیازمند، سوی نیازمندی دیگر دست نیاز دراز نماید.
هم چنین خدا را که از هر شیء به انسان نزدیک تر(9)، و از هر موجودی با او مهربان تر است، نمی توان با موجودات دیگری که از او جدایند جایگزین ساخت.
خدا را که تمام به بنده اش التفات دارد نمی توان با موجوداتی که تماماً وقف برای خودشان هستند، مبادله نمود.
و ما النصر الّا من عندالله العزیز الحکیم(10)
اما نکته مهم آن است که موجودات نورانی که مقامی عالی تر از سایر مخلوقات دارند، می توانند با اذن پروردگار، یاری گر انسان شوند. با احاطه و چیرگی که نفوس آن ها بر نفوس انسان ها و سایر موجودات و مخلوقات دارند، می توانند مورد توسّل و توسّط، نزد خدا واقع شوند، چه اینکه آنان آئینه و مظهر اسماء و صفات پروردگارند.
در شرع مقدس، استمداد از ارواح ائمه اطهار علیهم السلام و انبیاء عظام و اولیاء خدا و علماء بالله و مؤمنین، ترغیب و سفارش شده است.(11) و این استمداد، به عنوان آلیّت و مظهریّت می باشد.
یعنی از آن جا که اعتقاد ما به توحید ایجاب می کند اثربخشی جز خداوند را قائل نباشیم و معتقد باشیم تمام قوّت ها و نیروها به أمر اوست، پس قدرت های کلّی همانند نفوس اولیاء عظام خدا، (و نیز نیروهای جزئی همانند ارواح مؤمنین)، بسته به تأثیرآفرینی او دارد، اگر با چنین نگرش توحیدی به آن ها و قدرتشان نگریسته شود، خدشه ای به اعتقاد صحیح و کامل وارد نمی سازد. چه اینکه آن قدرت لم یزلی را در آینه ها و شبکه های مختلف ملاحظه نموده است.
روشن است که این دست تمنّا به سوی آن وسائطی دراز می شود که دارای قوّت فراتر از انسان معمولی اند و به سبب اطاعت و بندگی خدا و ریاضت و تربیت نفس و حرکت جوهری، توانِ وساطت و اتّصال با عوالم مافوق و ذات ربوبی را یافته اند.
وگرنه، که تمامی موجودات و تعیّنات به اندازه ی هستی محدود خود، آینه ای از ذات حق تعالی اند، ولی هرگز نمی توانند دادرس و سبب پیوند و مجرای عنایت حق قرار گیرند.
زیرا موجود ضعیف توان رسیدن به نیرومند را ندارد، همان طوری که نمی توان با زنجیری سست، لوستر سنگینی را به سقف آویخت، و یا برقی با ولتاژ قوی را از سیم های ضعیف عبور داد.
باری اگر ارتباط با اشیاء و سایر موجودات، نه برای درخواست یاری و استمداد استقلالی، بلکه به جهت رؤیت خاص و دید و شهود توحیدی برای ازدیاد معرفت و سرعت سیر و حرکت به سوی مبدأ فیض باشد، اشکال و منعی برای آن نیست، بلکه این نحوه ی دیدن و تماشا و نظر انداختن به أشیاء، توأم با فکر و رسوخ به درون آن ها و ملاحظه ی ملکوت و ربط با خالق شان، بسیار سفارش و تأکید شده است.(12)
این گونه مشاهده، بهره گیری از جنبه ی ربطی آن اشیاء است، به اینکه شخص آن را نشانه ای از خلقت و عظمت پروردگار می بیند و نور ذات او را به صورت شعاع تجلّی خاص در این شیء ملاحظه می نماید.
این گونه نگرش، همانند نصب تابلوها، در اطراف جاده هاست که موجب راهنمایی مسافران سوی مقصد می باشد، نه اینکه آن تابلوها مسافر را بسوی خود دعوت نموده و مانع وصول به مقصد گردد. بلکه قافله سالار مسافر بوده و آن را با خود به سوی مقصد می برد.
این گونه نگاه و بهره وری از آن به منزله ی استمداد و التماس از أشیاء محدود همچون سنگ و گیاه و حیوان و ظاهر انسان ها نیست، بلکه نفس به مبدأ متعال که با دیدن آن ها در یک مرحله، شخص به خالق آن توجه می یابد و در مراحل بعد همان شیء را آیه و نشانه ای از اسماء و صفات او مشاهده می کند.
چه اینکه پس از مشاهده و انتقال، مراتب فعلیّت را طی نموده، هرلحظه بر عشق و جذبه و وصل او افزوده می شود.

و فی کلّ شیء له آیة ... تدلّ علی أنّه واحدٌ(13)

و کأیّن من آیة فی السمواتِ و الأرض یَمُرُّونَ علیها و هُم عنها مُعرِضونَ(14)
و یا لااقل حال توجّه و معنوی و بازگشت به خدا، -هرچند زودگذر-پیدا می کند، رفته رفته بیشتر و قوی تر می شود.

خلاصه:

برای رسیدن به خدا یا قضاء حوائج، دست توسّل به سوی نفس انسان کامل باید دراز شود که بتواند با قوّت إلهی و نیروی باطنی خود، انسان را دستگیری کند و به مقصود برساند، یا از نفوس آبرومندانی بهره مندگردد که با سرسپاری و واگذاری اختیار خود در تحت اختیار و اراده ی انسان کامل، ملحق به نور او گردیده اند و ریسمانی پیوسته به قلب اویند.
امّا اگر صرفاً برای فهم و درک بیشتر و برداشت کامل تر از آفرینش، بخواهد از اشیاء استفاده کند، نمی تواند از دائره ی رؤیت و دید بگذرد، و به توسّل و درخواست روی آورد و اگر به دیده ی استقلالی نگریسته شود و آن شیئی دارای اثر قائم به خود پنداشته گردد، افتادن در گرداب شرک است و با اعتقاد به توحید، ناسازگار می باشد.

دفع یک شبهه:

از برخی نقل شده که در طی مسیر حرکت الی الله که گاه به روحانیّت (ستاره) عطارد متوسّل شده و از آن استمداد همّت می طلبیده اند. چه اینکه اهل اسرار را از روحانیّت آن، مدد می رسد.(15) باید گفت: این سخن از کاملان نقل نشده است، و این توجه مذکور اگر به عنوان انتقال یافتن به مراتب تجرّد و صعود از نردبان مادّی و طبیعی و خارج شدن از ورطه ی غفلت و بازشدن دریچه ی قلب و بیداری و هوشیاری بوده و به عنوان اسمی از اسماء خدا و مظهری از مظاهر او بدان نظر شود که مذکّر بالله باشد مانعی از آن نیست. امّا اگر به عنوان استمداد و یاری طلبی از جمادات همانند سنگ و چوب و ارواح کواکب و نباتات و جانوران یا جنیان باشد باطل بوده و با روح دین سازش ندارد و در دین از آن منع گردیده است؛ زیرا: اوّلاً: شرع مقدس از افراد می خواهد در سیر تکاملی خود با موجودات زنده و روحانی ارتباط پیدا کند و از موجوداتی که ظاهراً فاقد حیات و بدون روح می باشند، پرهیز و دوری نمایند، وگرنه، ریشه نمو و حرکت خاص و حیات در آن ها کم کم می خشکد و همانند آن موجودات، بدون حرکت پویا خواهند ماند.
ثانیاً: توجّه به موجودات در مراتب مادون و مادّی و حسّی، می تواند کم کم انسان را به «وثنیّت» بکشاند و آن شیء را به خود جلب کند و از جنبه ی مظهریّت مرآتیت بیندازد و همانند بسیاری از اقوام، ناخودآگاه ریشه ی بت پرستی را در انسان احیاء کند.
ثالثاً: استمداد و کمک خواستن و استنصار برای رسیدن به خواسته ها و طیّ نمودن مراتب والای نفس از باطن و ارواح موجودات پست و ضعیف تر از انسان همانند «جنیّان» نادرست بوده و به هیچ وجه «توسّل» نمی باشد.
حقیقت توسّل در موجودی جست و جو می شود که توانگری بیشتر و کامل نسبت به انسان دارد می تواند با اتّصال به مبدأ اعلی، از مراتب فوقانی انسان را بالا ببرد و به بالاترین درجات عُلی برساند، نه اینکه خود از اتّصال، محروم باشد، یا قدرت دستگیری در خود نیابد و، نتواند آدمی را از هفت شهر عشق عبور دهد و به مقام بندگی مطلق خداوند تبارک و تعالی، ایصال نماید.

پی‌نوشت‌ها:

1. ... یرون المال مال الله که در حدیث عنوان بصری در جلد 1 بحارالانوار صفحه 244 آمده است.
2. آیه 3، السوره 39، الزمر.
3. آیه 35، از السوره 5: المائده.
4. ... و اتوالبیوت من أبوابها...؛ و أنا مدینة العلم و علیّ بابها؛ بحارالانوار،ج24، ص 203.
5. کافی، ج10، ص 145.
6. آیه 3، از السوره 39: الزمر.
7. بحارالانوار، ج69، ص 123.
8. الحجة البیضا، ج5، ص 54.
9. و نحن أقرب من حبل الورید، آیه 19، سوره ی 50 ق.
10. السوره2: آل عمران.
11. و أتمّوا بالقبور التی ألزمکم الله عزوجلّ حقّها و زیارتها و اطلبوا الرزق عندها. (بحارالانوار، ج97، ص 139).
أنّ المؤمنین یزورون ربّهم من منازلهم فی الجنّة، (الاحتجاج، ج2، ص 408).
12. أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَإِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ(آیات 17 تا 20 سوره الغاشیه).
13. المحجة البیضاء، ج1، ص 274.
14. آیه 105، السوره ی 12: یوسف.
15. این سخن در پایان رساله ی سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم آمده ولی مرحوم استاد علّامه آیت الله حاج سیّدمحمّد حسین حسینی طهرانی قدّس الله نفسه الزّکیه، در پاورقی رساله تصریح می فرمایند که این قسمت از مرحوم سید نیست بلکه چنانکه در نسخه آمده اضافات ناسخس مجهول بر متن رساله می باشد.(ر.ک: رساله ی سیر و سلوک، ص 219-221).

منبع مقاله: فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ربیع الثانی- رمضان 1433، شماره 4 و 5.