زمینه پیدایش

پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت، مَلِک را از او عیش مُنَقّص شد. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت: «اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم.»‌ گفت: «غایت لطف باشد.» بفرمود تا غلام را به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد. مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در کشتی چون برآمد به گوشه‌ای بنشست و آرام یافت. مَلِک را پسندیده آمد گفت: «در این چه حکمت بود؟»‌ گفت: «از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر عافیت کسی نداند که به مصیبتی گرفتار آید.» ای سیر تو را نان جُوین خوش ننماید * معشوق من است آن‌که به نزدیک تو زشت است حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف *‌ از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.

پیامها

1. انسان تا یک نعمتی را دارد قدر آن را نمی‌داند، اما همین که از دست رفت به قدر و ارزش آن پی می‌برد.
2. یکی از فواید مشکلات و ناملایمات در زندگی این است که انسان قدر و ارزش نعمت‌های الهی را بداند و شکرگزار باشد.
3. رفاه‌زدگی در جامعه موجب غفلت آن از توانایی‌ها و امکانات خود و در نتیجه سقوط آن جامعه می‌باشد.
4. انسان‌هایی که در مشکلات بزرگ شده و با رنج و تلاش به مقام و ثروت می‌رسند، قدر و ارزش موقعیت خود را می‌دانند.
موارد کاربرد: 1. خطاب به شخصی که ارزش عافیت و سلامتی خود را نمی‌داند. 2. خطاب به انسان‌های مرفّه و بی‌درد که از رنج و غم دیگران خبری ندارند.

ضرب المثل های هم مضمون

ـ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی.
ـ دستْ بریده، قدر دست بریده می‌داند.
ـ شکسته استخوان داند بهای مومیایی را.
ـ علف درب آغل، تلخ است.
ـ ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را.
ـ قدر نان را گرسنه می‌داند.
ـ گاو تا وقتی دُمَش را از دست نداده ارزش دُم را نمی‌داند.
ـ لذت انگور، زن بیوه داند نه خداوند میوه.(2)

اشعار هم مضمون

کسی قیمت تندرستی شناخت * که یک چند بیچاره در تب گداخت (سعدی)
من آن روز را قدر نشناختم * بدانستم اکنون که درباختم (سعدی)
نداند کسی قدر روز خوشی * مگر روزی افتد به سختی‌کِشی (سعدی)(3)

ریشه های قرآنی حدیثی

امام علی(علیه السلام): «اِنَّما یُعْرَفُ قَدْرُ النِّعَمِ بِمُقاساةِ ضِدِّها؛ قدر نعمت‌ها در مقایسه با ضد آنها شناخته می‌شود.»(4)
امام حسن(علیه السلام): «تُجْهَلُ النِّعَمُ ما اَقامَتْ، فَاِذا وَلَّتْ عُرِفَتْ؛ نعمت‌ها تا هستند ناشناخته‌اند و همین که رفتند شناخته می‌شوند».(5)

لغات

عافیت: سلامتی.
عجم: غیر عرب.
محنت: رنج.
ملاطفت: مهربانی.
عیش: زندگی آسوده.
منقَّض: کم شدن.
پسندیده آمد: خوش آمد.
اعراف: نام سرزمینی میان بهشت و جهنم.
آغل: جایی که چارپایان را در آن نگه می‌دارند.
مومیایی: سختی‌کِشی: رنج بردن.

پی‌نوشت‌ها:

1. حسن ذوالفقاری، داستان‌های امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 674.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمت‌نامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 682.
3. همان.
4. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تحقیق: جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ح 3879.
5. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث، چ 3، 1403 هـ.ق، ج 78، ص 115.

منبع مقاله :
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما