کار بوزینه نیست نجّاری
مأخذ این مثل به داستانی در کلیله و دمنه بازمیگردد: بوزینهای، درودگری را دید که بر چوبی نشسته آن را میبرید و دو میخ درشت یکی بر شکاف چوب فرو کوفتی تا بریدن آسان گشتی و راه برای آمد و شد ارّه آسان شدی و چون شکاف از حدّ
زمینه پیدایش
مأخذ این مثل به داستانی در کلیله و دمنه بازمیگردد: بوزینهای، درودگری را دید که بر چوبی نشسته آن را میبرید و دو میخ درشت یکی بر شکاف چوب فرو کوفتی تا بریدن آسان گشتی و راه برای آمد و شد ارّه آسان شدی و چون شکاف از حدّ معینی گذشتی دیگری را بکوفتی و میخ پیشین را برآوردی. بوزینه تفرّج میکرد، ناگاه نجّار در انتهای کار برای حاجتی برخاست و برفت. بوزینه به جای نجار بر چوب نشست و از آن جانب که چوب بریده شده بود خصیتین او بر شکاف چوب اندر شد. بوزینه آن میخ را که در پیش کار بود از شکاف چوب برکشید. پس شکاف چوب دو شق چوب را به هم پیوست. خصیتین بوزینه در میان چوب محکم بماند. مسکین بوزینه ناله آغاز کرد و همی گفت: آن به که در جهان، همه کس کار خود کند * آن کس که کار خود نکند، نیک بد کند(1)پیامها
پیام ضرب المثل شناختن تواناییها و استعدادهای خود و بر عهده گرفتن مسئولیتهای اجتماعی و فردی متناسب با آن تواناییها، میباشد و در مواردی به کار میرود که شخصی به کار و حرفهای دست بزند که از عهدهاش برنمیآید.ضرب المثل های هم مضمون
ـ درودگری کار بوزینه نیست.
ـ از بوزینه درودگری نیاید.
ـ خرس را چه به آهنگری.
ـ شتر را به علاقهبندی چه کار.
ـ از کور دیدبانی نیاید.
ـ شتر را به نعلبندی چه کار.
ـ خرس را چه به ارّه کشی.
ـ از خَر، خرّاطی خواستن خطاست.
ـ حلاج هرگز دیبا نبافد. (2).
ـ کار هر مرد نیست هر کاری.
ـ کار هر موری نباشد با سلیمان گفتوگو.
ـ کاری که چشم میکند، ابرو نمیکند.
ـ لال را چه به اذان گفتن.
ـ هر کسی را بهر کاری ساختند.(3)
اشعار هم مضمون
کار هر بافنده و حلاج نیست * از کمان سست، سخت انداختن(4)کار هر بز نیست خرمن کوفتن * گاو نر میخواهد و مرد کهن(5)
ریشه های قرآنی حدیثی
رسول خدا(صلی الله علیه وآل): «کُلٌّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ؛ هر کس برای آنچه آفریده شده، آماده است.(6)امام علی(علیه السلام): «اَلنّاسُ کَالشَّجَرِ؛ شَرابُهُ واحِدٌ وَ ثَمَرُهُ مُخْتَلِفٌ؛ مردم مانند درختند که از یک آب سیراب میشود؛ اما میوههایش گوناگون است».(7)
لغات
بوزینه: میمون.درودگر: نجار.
فرو کوفتی: کوبید.
تفرّج: سیاحت، گردش.
خُصیتین: دو بیضه.
اندر شد: داخل شد.
پیش: جلو.
مسکین: بیچاره.
علاقهبندی: خرِّاطی: چوب تراشی.
دیبا: نوعی پارچه ابریشمی رنگی.
موری: مورچهای.
بهر: برای.
پینوشتها:
1. امین خضرایی، فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی، شیراز، نوید شیراز، چ 1، 1382، ص 837.
2. ابراهیم شکورزاده بلوری،دوازده هزار مثل فارسی، مشهد، آستان قدس رضوی، چ 2، 1384، ص 513.
3. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 149.
4. امثال و حکم دهخدا، تهران، امیر کبیر، چ 4، 1357، ج 3، ص 1182.
5. همان.
6. ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، تحقیق: مجتبی عراقی، قم، چاپخانه سید الشهدا(ع)، چ 1، 1403 هـ.ق، ج 4، ص 22.
7. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تحقیق: سید جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ح 2097.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}