دیدگاه درمان شناختی- رفتاری درباره ی اختلال وسواس فکری- عملی
در رویکرد درمان شناختی- رفتاری اعتقاد بر آن است که عامل اصلی تداوم اختلال وسواس فکری- عملی در «خطاها و شیوه های نادرست تجزیه و تحلیل و ارزیابی افکار مزاحم نادرست» و همین طور «تلاش بیهوده در جهت کنترل آن
نویسنده: دکتر گیتی شمس
در رویکرد درمان شناختی- رفتاری اعتقاد بر آن است که عامل اصلی تداوم اختلال وسواس فکری- عملی در «خطاها و شیوه های نادرست تجزیه و تحلیل و ارزیابی افکار مزاحم نادرست» و همین طور «تلاش بیهوده در جهت کنترل آن ها» نهفته است. به عبارت دیگر، افکار وسواسی زمانی مشکل زا می شوند که به درستی مورد ارزیابی قرار نگیرند (نقش عامل شناخت در شکل گیری بیماری) و تلاشی بیهوده و بی ثمر برای کنترل آن ها صورت پذیرد و در نهایت موجب پریشانی و ناراحتی شوند. در این شرایط و با این شیوه از تفکر، داشتن آرامش، کاری به نسبت سخت است. در این حالت، فرد تصور می کند که باید وارد عمل شود و به اقدامی دست بزند و شاید بهترین اقدام در نظرش رفتارهای آیین مند اجباری، اعمال خنثی سازی، اجتناب و کنترل ذهنی افکار باشد. فرد همه ی این راهکارها را برای کنترل هیجانات منفی مانند پریشانی و ناراحتی انجام می دهد، هیجانی که از یک فکر ناشی شده است. این فرایندِ مهار هیجان منفی، مثل یک سیکل معیوب دوباره زمینه ساز رشد گسترده تر فکر در ذهن می شود. در این میان محفظه ی ذهنِ آغشته به وسواس، هوشمندتر و هوشیارتر می شود و شروع به تلاطم و
فعالیت بیش تری می کند. شاید با یک مثال ساده موضوع روشن تر شود. خانمی که اخیراً باردار شده است، ممکن است به موضوعاتی توجه کند که قبلاً اصلاً به آن ها توجه نمی کرده است؛ مثل توجه به خانم های باردار، بچه ها، نوزادها، کالسکه، تغذیه ی نوزاد، کتاب آموزش رشد کودک و غیره.
چگونه با افکارمان روبه رو می شویم؟
ساختار ذهنی ما از بُعد جسمی به گونه ای طراحی شده است که ما تصمیم نمی گیریم و اصولاً قادر نیستیم تصمیم بگیریم که چه فکری به ذهنمان خطور کند. به همین دلیل، افکار می توانند بر بستر تجربیات و واقعیت های عینی گذشته و حال، «یک باره» و با سرعتی غیرقابل تصور وارد ذهن ما شوند، بدون آن که هیچ گونه دفاعی در مقابل شان داشته باشیم. نکته ی مهم این است که وقتی افکار به ذهن وارد می شوند، ما می توانیم تصمیم بگیریم که آن ها را در «چه مسیر سالم یا ناسالمی» سوق دهیم. شاید تفاوت بین افراد سالم با ناسالم اِشکال در «تعیین مسیر جریان فکر» است. وقتی فکری به سراغ ما می آید و احساس بدی در ما به وجود می آورد، بهتر است به این نکته بپردازیم که شیوه ی برخورد و تجزیه و تحلیل آن فکر از چه «فرآیند تفکری و تفسیریِ» درست یا نادرستی در حال گذر است. ما بدون این که خودمان هم بدانیم، پس از وقوع هر فکر، به سرعت آن را تجزیه و تحلیل می کنیم و این شیوه ی برخورد با فکر، برای مبتلایان به وسواس هم اتفاق می افتد. پس از وقوع افکار وسواسی، فرد در مورد آن ها به قضاوت می پردازد:«این چه افکار عجیب و غربی در مورد آسیب رساندن به دیگران است که به سراغ من می آید؟ من که حتی به یک مورچه هم کوچک ترین آسیبی نرسانده ام!»، «چرا این افکار به ذهن من می آید؟ نکند من واقعاً آدم جنایت کاری هستم و خودم خبر ندارم!»، «چه قدر وحشتناک است اگر افکارم واقعاً عملی شوند! باید بتوانم افکارم را کنترل کنم و اجازه ندهم که عملی شوند.»، «چون این افکار به سراغم می آیند، پس من آدم بسیار بدی هستم.»
زمانی که این افکار به سراغ افراد می آیند، برخی چندان توجهی به آن ها نمی کنند و بعضی دیگر نسبتاً نگران می شوند و بخش زیادی از محفظه ی ذهن خود را به این افکار اختصاص می دهند و ذهن خود را با آن ها درگیر می کنند. هر قدر فرد بیش تر روی این افکار تمرکز کند، به همان نسبت این افکار قوی تر و تنومندتر می شوند. ترس از افکار باعث می شود که فرد به دنبال یافتن «راهکاری برای مقابله» با آن ها برآید. عدم آگاهی و اطلاعات نادرست در مورد افکار و فرآیند تفکر باعث شکل گیری شیوه ی نادرست برخورد با افکار می شود. بعضی ها معتقدند که «همیشه و در همه حال باید آمادگی پاسخ به خطر را داشته باشند.» و از طرف دیگر، «اگر میزان خطر را بیش از حد واقعی ارزیابی کنند، در نتیجه سریع تر، بهتر و با آمادگی بیش تری می توانند با آن مواجه شوند». این
شیوه از تفکرِ آغشته به مبالغه و انحراف، باعث هوشیاری بیش از حد و غیرضروری می شود و در جایی که چندان نیازی به «توجه» به بعضی از پدیده ها و موقعیت ها نیست، برعکس «توجه بیش از حد» شود و این روند عامل و بسترساز حالت های اضطرابی می شود. در افراد سالم وقوع افکار مزاحم و ناخواسته یک امر عادی است. حتی گاهی افراد بسیار متدین، معتقد و مسئولیت پذیر، افکاری با تِم بی اعتقادی به خدا، مذهب، و خشم و خشونت داشته اند، ولی افکار آن ها هیچ گاه وارد حیطه ی عمل نشده است. در تاریخ، شاهد رهبران مذهبی بزرگی بوده ایم که با وجود اعتقاد، باور و عمل عمیق مذهبی افکاری کفرآمیز داشته اند.
خطاهای شناختی در وسواس فکری- عملی کدام اند؟ (مداخله گر های شناختی منفی و مخرب)
در مدل شناختیِ اختلال وسواس فکری- عملی اعتقاد بر آن است که باورهایی ناکارآمد و معین در شکل گیری این اختلال نقش دارند. باورها و فرض های ناکارآمد مختلف باعث چگونگی تفسیر و پاسخ نادرست فرد به افکار مزاحم می شود؛ از جمله ضرورت کنترل فکر، اهمیت دادن به فکر، ارزیابی بیش از حد از خطر و تهدید، احساس مسئولیت، نیاز به کمال طلبی و قطعیت و یقین. به اعتقاد مدل شناختی، افراد مبتلا، افکار، تصاویر، تکانه ها و احساس های خود را بسیار مهم و معنی دار تفسیر می کنند و باورهای ناکارآمدِ زمینه سازِ شکل گیری این افکار، تصاویر، تکانه ها و احساس ها هستند.وسواس ها ــــــ خنثی سازی ــــــ آرامش نسبی موقت ـــــــ تأیید وسواس هات و تنومند تر شدن آن ها
در سال های اخیر، در زمینه ی شناسایی خطاهای شناختیِ مختص وسواس، به منزله ی عامل مداخله گر منفی، که باعث تداوم و پایداری اختلال می شود، تحولاتی ارزشمند صورت گرفته است. خطاهای شناختی به یک نتیجه گیری نادرست منجر می شود مبنی بر این که افکار وسواسی نشانه های بسیار مهمی اند که در صورت عدم جلوگیری از آن ها، می توانند به نتیجه یا عواقبی وحشتناک و نگران کننده برای خود و دیگران بینجامند. در این جا خطاهای شناختی را که در فرایند تبدیل یک فکر مزاحم ناخواسته به یک فکر وسواسی نقش دارند، به اختصار توضیح می دهیم.
اهمیت بیش از حد به معنی و مفهوم افکار
از نظر فرد، وجود افکار مزاحمِ ناخواسته نشان دهنده ی ارزش و اهمیت آن هاست. از نظر آن ها وقتی ذهن درباره ی موضوعی می اندیشد، این بدین معناست که آن موضوع اهمیت دارد و یک موضوع از آن جهت مهم است که؛ «من درباره اش فکر می کنم. زمانی که درباره ی چیزی می اندیشم، به معنای آن است که مایلم آن واقعه ی ذهنی به وقوع بپیوندد، پس این افکار نشان دهنده ی چهره ی واقعی من است.» بعضی دیگر این چنین بیان می کنند؛ «افکار مزاحم بیان کننده ی نکته ی مهمی در مورد فرد است؛ ظهور افکار مزاحم ناخواسته باعث افزایش احتمال وقوع آن فکر می شود. افکار مزاحم ناخواسته چون به ذهن خطور کرده اند، پس باید مهم باشند. چون مهم اند، پس به وقوعمی پیوندند». ظاهراً عامل کلیدی در پایداری و تشدید افکار مزاحم ناخواسته، در ارزیابی منفی فرد از این افکار است. قایل شدن ارزش بیش از حد برای افکار، باعث استحکام و مقاومت آن ها می شود.
زمانی که افکار مزاحمِ ناخواسته در مرکز ثقل توجه قرار می گیرند، ذهن بیش تر آن ها را پردازش می کند و فرد بیش تر آن ها را مورد تجزیه و تحلیل ذهنی قرار می دهد. در تجزیه و تحلیل افکار مزاحم، استفاده از خطاهای شناختی مثل تفسیر فاجعه بار و اغراق آمیز از عواقب، مسئله رایج است. برای مثال، مادری که وسواس فکری دارد و تصور می کند ممکن است فرزندش از دستش بیفتد، با این خطاهای شناختی که فکرش ممکن است عملی شود، دیگر کودکش را در آغوش نمی گیرد.
احساس مسئولیت بیش از حد و غیرضروری
ارزیابی احساس مسئولیت بیش از حد، از پیش فرض های ناکارآمد (باورهای مربوط به مسئولیت)، ناشی می شود، مانند این باور که هرگاه کسی اندک تأثیری بر رویدادی ناخوشایند داشته باشد، کاملاً مسئولیت دارد که از بروز آن جلوگیری کند. به این ترتیب، فرد مبتلا به وسواس، بروز یک فکر مزاحمِ ناخواسته به ذهن خود را که به رویدادی ناخوشایند مربوط دانسته، نشانه ای بر این تلقی می کند که او مسئول جلوگیری از بروز آن رویداد است. نمونه های مشخصی از باورهای مربوط به احساس مسئولیت بیش از حد عبارت اند از: «در هر کاری که به خطا انجاممی شود، من مقصرم»، «از دید من، جلوگیری نکردن از فاجعه ی محتمل، همان قدر بد است که مسبب چنان چیزی بودن»، «هرگاه درباره ی حادثه ای ناگوار چیزی به گوشم برسد، نمی توانم از این اندیشه دست بردارم که من در وقوع آن مقصرم»، «جلوگیری نکردن از آسیب، همانند مسبب آسیب شدن است».
فرد تصور می کند که قادر است وقوع وقایع در آینده را پیش بینی کند و بر آن ها تأثیر بگذارد. در این صورت، با احساس مسئولیت بیش از حد تصور می کند که به هر قیمتی باید بتواند از وقوع وقایع در آینده جلوگیری کند. برای مثال، ممکن است فردی در یک روز نسبتاً توفانی که باد از لا به لای درختی گذر کرده و باعث برخورد آن به تیر چراغ برق شده است، به این موضوع توجه و از بابت آن احساس خطر کند و به مقامات شهرداری اطلاع دهد. چنان چه از طرف آن ها هیچ گونه اقدامی صورت نگیرد و اتفاقاً بر اثر توفان و برخورد باد، درخت بشکند، در این حالت، فرد با یک احساس مسئولیت بسیار زیاد به این نتیجه ی شناختی می رسد که «من وقوع واقعه و خطر را به درستی پیش بینی کردم و اگر جدی تر با مسئله برخورد کرده و با اصرار و پافشاری بیش تری به شهرداری زنگ زده بودم، شاید می توانستم از وقوع این واقعه جلوگیری کنم. صرفاً من مسئول وقوع این واقعه هستم، چون می دانستم که خطر در کمین است و هیچ اقدامی برای آن نکردم؛ پس من مقصرم». دیگری ممکن است به این علت که برادرش با همسرش درگیر مشاجرات زناشویی روزمره ی زندگی اند، بر این باور باشد که من
مسئول این مشاجرات و درگیری های آن ها هستم و خود را به این علت سرزنش کند. این خطای شناختی صرفاً مختص وسواس نیست، بلکه می تواند در حیطه ی خطاهای شناختیِ اختلال های دیگر؛ مثل افسردگی یا اضطراب هم مطرح باشد.
ارزیابی بیش از حد از خطر و تهدید
ارزیابی بیش از حد از خطر و تهدید به باورهای مرتبط با آسیب و گزند (انتظارات تعمیم یافته درباره ی خطر) و باورهای مربوط به احتمال بروز رویدادهای ناگوار و ناخوشایند مربوط است. این افراد غالباً احتمال بروز و نیز میزان رویدادهای ناگوار را بیش از حد لازم برآورد می کنند. آن ها قبل از آن که ثابت شود رویدادی بی خطر است، آن را خطرناک قلمداد می کنند، در حالی که از نظر بیش تر مردم عادی وقایع خوش خیم و بی خطرند، مگر آن که عکس آن ثابت شود.این خطای شناختی شامل ارزیابی بیش از حد از خطر در مورد «احتمال وقوع» و «میزان شدت» وقوع یک واقعه و همین طور عواقب منفی ناشی از یک فکر وسواسی است. فردی در حال دعا و مناجات در مسجد یا کلیساست و یکباره، افکاری مزاحم، ناخواسته و کفرآمیز در زمینه ی بی حرمتی به مقدسات به ذهنش وارد می شوند. او تصور می کند این افکار، نشانی از افکار شیطانی است که به ذهنش وارد شده و اگر به مقابله با آن ها نپردازد و آن ها را از ذهنش خارج نکند، مورد لعنت خدا قرار می گیرد. وکیلی با ویژگی بارز تسلط و کنترل روی
رفتارهایش، ممکن است یک فکر مزاحم ناخواسته ی تکانه ای و ناگهانی به ذهنش برسد که مبادا در موقع دفاع از موکلش حرفی ناشایست در جمع از دهانش خارج شود. به دنبال این فکر، احساس تهدید و خطر بر وی مسلط می شود. در نتیجه، تمرکز و توجه او روی گفته هایش بیش تر می شود. هر چه تمرکزش بیش تر می شود، احساس بدتری می کند و هر چقدر احساس بدتری پیدا کند، احتمال وقوع تکرار افکار در ذهنش پایدارتر و بیش تر می شود.
آمیختگی اندیشه با کنش
آمیختگی اندیشه با کنش شامل دو مؤلفه ی اخلاقی و احتمالی است. منظور از اخلاقی آن است که به باور فرد، از لحاظ اخلاقی، تفکر درباره ی یک موضوع با رخداد آن برابر است؛ یعنی اندیشیدن درباره ی چیزی، به همان بدیِ انجام دادن آن است. منظور از احتمالی؛ یعنی اندیشیدن درباره ی چیزی، احتمال وقوع آن را، چه برای خود فرد و چه برای دیگران، افزایش می دهد. این نوع باور برای افراد عادی هم روی می دهد و صرفاً مختص افراد مبتلا به وسواس نیست.در این خطای شناختی، فرض بر این است که فکر در مورد یک واقعه (منفی)، باعث افزایش میزان وقوع آن واقعه می شود و یا از نظر اخلاقی «فکر بد» فرقی با «عمل بد» ندارد. یکی از کارکنان سازمان فضایی یک تصویر ذهنی وسواسی در زمینه ی احتمال انفجار سفینه ی فضایی به ذهنش خطور می کند، دچار وحشت می شود و به این خطای
شناختی روی می آورد که «اندیشیدن در مورد فکری، باعث افزایش احتمال وقوع آن فکر می شود». در نتیجه از خواندن روزنامه، خبر و هر آن چه مربوط به سفینه ی مذکور می شود اجتناب می ورزد. پس از وقوع اتفاقی واقعه ی انفجار سفینه، به این نتیجه می رسد که «فکر او باعث عملی شدن آن واقعه ی انفجار سفینه شد» و در نهایت دچار احساس گناه شدید می شود. احساس گناه، میزان و شدت افکار وسواسی قبلی را افزایش می دهد. فردی که رابطه ی عاطفی خوبی با همسرش دارد، ممکن است در محیط کار دارای افکار مزاحم ناخواسته ای مانند برقراری رابطه ی جنسی با همکارش شود و سپس به این خطای شناختی برسد که «داشتن این فکر هیچ فرقی با عمل کردن به آن ندارد؛ پس من آدم فاسدی هستم.» این فکر باعث یک احساس منفی، نسبت به خود می شود. احساس منفی زمینه ساز پایدارتر و محکم تر شدن فکر وسواسی قبلی می شود.
کنترل بیش از حد افکار
در این خطای شناختی اعتقاد بر آن است که اگر بخواهم رفتاری خوب یا فکری سالم داشته باشم، «باید بتوانم همیشه بر افکارم مسلط باشم و آن ها را مهار کنم». فردی ممکن است تصویر ذهنی مزاحم تکرارشونده ای در این مورد داشته باشد که نتواند خودروی خود را در ترافیک کنترل کند و به سوی جمعیت یا خودروهای دیگر به راه بیفتد. در پاسخ به تکرار این تصویر ذهنی، ممکن است به این نتیجه برسد که«نباید اجازه دهد این فکر خطرناک به سراغش بیاید»، «باید بتواند با این فکر مبارزه کند». نکند دچار ترس شدید شود، کنترل افکارش را از دست بدهد، و افکارش تبدیل به عمل شوند. دیگری ممکن است افکاری مزاحم و ناخواسته در زمینه ی برقرار کردن رابطه ی جنسی با فرزندش به ذهنش خطور کند و تصور کند که «باید بتواند جلوی ورود این افکار را به ذهن خود بگیرد» و تصور کند که در صورت عدم جلوگیری از این افکار و مقابله با آن ها، در محاصره ی افکارش قرار می گیرد. در نتیجه، افکارش بر او تسلط می یابند و در نهایت به عمل تبدیل می شود.
بسیاری از افراد مبتلا به وسواس معمولاً دارای این باور نادرست اند که نمی توانند افکار خود را کنترل کنند، نمی توانند آن ها را در مسیر موردنظر خود سوق دهند، روی آن ها تسلط داشته باشند و در کنترل افکارشان معمولاً با شکست مواجه می شوند. آن ها از این واهمه دارند که اگر نتوانند افکارشان را کنترل کنند، آن افکار گسترش یابند. بسط و هجوم افکار باعث دیوانه شدن یا در هم شکسته شدن آن ها می شود. ناتوانی و تصور شکست در کنترل افکار، باعث می شود که آن ها به این باور برسند که «افکارم را نمی توانم کنترل کنم، چون آن ها حقیقت دارند و واقعاً در ذهنم به وقوع می پیوندند، پس یک فکر ساده ی بی عمل نیستند. چون ساده و بی عمل نیستند، پس
باید بتوانم آن ها را کنترل و مهار کنم و بر روی آن ها تسلط داشته باشم. ناتوانی در کنترل افکار منجر به عمل به افکار می شود».
ناتوانی در تحمل شرایط گنگ و مبهم
ناتوانی در تحمل عدم قطعیت و یقین یک خطای شناختی بارز است. افرادِ دارای این خطای شناختی در تصمیم گیری مشکل دارند، محتاط ترند و حوادث فاجعه آمیز را برای مدتی طولانی تر در ذهن خود نگه می دارند. درباره ی تصمیم هایی که می گیرند، از خود تردید نشان می دهند. ممکن است اشکال در تصمیم گیری، از باورِ نادرستِ نیاز به برخورداری از اطمینان و قطعیت سرچشمه بگیرد. ناتوانی در تحمل عدم اطمینان به وفور مشاهده می شود. افراد به دشواری با موارد مبهم، تازه و ناآشنا و تغییرات خلاف انتظار روبه رو می شوند.در این خطای شناختی، اعتقاد بر این است که موقعیت ها همیشه باید کاملاً تعیین شده، تعریف شده و از قبل طراحی شده باشند تا فرد بتواند به موقع تصمیم لازم را بگیرد. بتواند در موقعیت های مختلف زندگی برخورد مناسب و لازم را در پیش بگیرد و بتواند از وقوع وقایع بد و منفی، چه در حال و چه در آینده، جلوگیری کند. فردی ممکن است در یک شک همیشگی و دایم به سر ببرد؛ مبنی بر این که آیا مرتکب گناه غیرقابل بخششی است یا خیر. او ممکن است مدام، تمامی فعالیت های روزانه ی خود را با رفتارهایی مستأصل کننده مرور و بازبینی کند تا مشخص شود که آیا کار اشتباه یا گناهی مرتکب شده است یا
خیر. ناتوانی در تصمیم گیری از ویژگی های بارز بیماران وسواسی است. آن ها محتاط ترند، به دقت بیش تری برای تقسیم بندی یک موضوع یا هدف نیاز دارند، به اطلاعات بیش تر یا دقیق تری برای تصمیم گیری نیازمندند و معمولاً در تصمیم گیری های خود شک می کنند. در مجموع، سه نوع باور شناختی به ناتوانی در تحمل عدم اطمینان و قطعیت مربوط است:
1. باورهایی درباره ی ضرورت قطعی بودن امور؛
2. باورهایی در این زمینه که توانایی فرد برای کنار آمدن با تغییرات غیر منتظره، محدود است؛
3. باورهایی درباره ی داشتن عملکرد درست در وضعیت هایی که موقعیت ماهیتاً مبهم و نامشخص است.
نمونه هایی از این باور عبارت اند از: «اگر به اندازه ی کافی تلاش کنم، می توانم درباره ی هر چه انجام می دهم اطمینان کامل داشته باشم»، «باید پاسخ قطعی پرسش هایی را که به ذهنم می رسند و آن را مشغول می کنند، بدانم، پیش از آن که آن ها را به حال خود رها کنم.» و«اگر کاملاً از درست بودن چیزی مطمئن نباشم، حتماً مرتکب اشتباه می شوم.»
کمال طلبی
در این خطای شناختی اعتقاد بر آن است که هر مشکلی، فقط یک راه حل قطعی دارد؛ انجام هر عملی به صورت کامل (بدون اشتباه) نه تنها ممکن، بلکه ضروری است و حتی اشتباه های جزئی، پیامدهایمهم و جدی به دنبال خواهد داشت. برای حل یک مشکل، فقط یک راه حل درست وجود دارد. هر چیز باید به بهترین وجه ممکن انجام شود؛ در غیر این صورت کامل نیست و چیزی که کامل نباشد؛ نادرست و ناقص است. ممکن است کسی چنین تصور کند که در موقع عبادت حتی اگر کوچک ترین نشانی از یک فکر وسواسی با موضوع «ناپاکی» به ذهنش خطور کند، همه ی عبادتش کاملاً باطل است.
خلاصه
وسواس، اختلالی نسبتاً شایع است که به صورت وسواس های فکری یا وسواس های عملی یا آمیزه ای از این دو ظاهر می شود. در عین حال که اختلال وسواس در چندین قالبِ مختلف جلوه گر می شود، اما نشانه های آن می توانند برای هر کس منحصر به فرد باشند. افکار وسواسی، افکاری تکرارشونده و مزاحم اند که بدون رضایت فرد به ذهنش راه می یابند و از آن جا که با فردیت او در تضادند، او را شگفت زده و سراسیمه می کنند. تفاوت این افکار با افکاری که به ذهن افراد سالم می رسد، در شیوه ی پاسخ به این افکار است. افراد سالم چندان خود را به اندیشیدن درباره ی این تفکرات مقید نمی کنند در حالی که افراد مبتلا به وسواس با دقت در کم و کیف آن ها می اندیشند و درباره ی احتمال خطری که با این افکار همراه است، اغراق می کنند. برای مقابله با احساس اضطراب و سراسیمگیِ ناشی از این افکار، غالباً مبتلایان برای خنثی سازی آن ها به اعمالی تکرارشونده دست می زنند کهبه افکار «آیین مند تکراری» معروف اند. این رفتارها خود به موضوعی دیگر برای اضطراب مبتلایان تبدیل می شوند.
در رویکرد شناختی- رفتاری سعی بر این است که خطاهای شناختی بیمار با کمک خود او شناخته و اصلاح یا برطرف شود. برای این کار، درمانگر از مقیاس ها و مصاحبه هایی استفاده می کند تا نشانه های وسواس، شرایط محیطی ای که وسواس در آن به ذهن درمان جو خطور می کند، اعمالی که او برای خنثی کردن این افکار انجام می دهد. و خطاهای شناختیِ مراجع را بشناسد و به درمان جو کمک کند تا خود را در برابر این افکارِ مزاحم مقاوم کند. در این مسیر، تکالیفی نیز برای درمان جو تعیین می شود.
منبع مقاله: شمس، گیتی، (1388)، شناخت وسواس و علایم آن: راهنمای علمی شناسایی علایم وسواس، تهران، نشر قطره، 1388
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}