نویسنده: نصر حامد ابوزید
مترجم: سید محمد راستگو




 

تجربه هایِ عرفانی ابن عربی، میان پیدایی و پوشیدگی (2)
نگاهی به زبانِ شیخ و چگونگیِ ساختارِ آن در پاره ای از نوشته های او، می تواند بسیاری از ویژگی هایِ این زبان را برایِ ما باز نماید. شیخ، پیش از آن که در سالِ 598 ـ599 به مشرق کوچ کند، به کوشش هایِ نوشتاریِ انبوهی دست زده بود. در این جا، جایِ پرداختن به نوشته هایِ شیخ ـ که از انبوهی، بر شمارش شورش می کنند ـ نیست. شیخ، خود در سالِ 632، نوشته هایِ خویش را 289 رساله و کتاب گفته است، گر چه عبدالرحمنِ جامی در نفحات الانس، شمارِ آن ها را 500 رساله و کتاب نوشته است. شعرانی نیز در الیواقیت و الجواهر، نوشته هایِ ابنِ عربی را 400 گفته است و برو کلمان در تاریخ الادب العربی، نوشته هایِ چاپ شده و چاپ نشده یِ او را 250 گفته است. افزون بر این ها، نویسنده یِ کتابِ فوات الوفیات، می نویسد: تفسیری که ابنِ عربی بر قرآن نوشته و به تفسیر کبیر، زبان زد است، خود به تنهایی 95 مجلّد است.(1)
در این جا که سخن درباره یِ بررسیِ سرشت و ساختارِ زبانِ صوفیان است، همین بسنده است تا درنگی کنیم در پاره ای از آن دست نوشته هایِ شیخ که در آن ها به شیوه ای چشم گیر، به دشواریِ زبان پرداخته است، آن هم نه تنها از نگاهِ تعبیر و گزارشِ (دشواری هایی که صوفیان در یافتنِ واژه، برای تعبیر و گزارش از تجربه هایِ عرفانیِ خویش دارند) که از نگاهِ سرشت و ساختار نیز. ابنِ عربی، کارِ نوشتن را با رساله ها و کتابچه هایِ کم و بیش کوتاه آغاز کرد و پس از سفر به مشرق، به نوشته هایِ بلندتر رو کرد و چنان که خواهیم دید، نوشتنِ فتوحات مکّیه را در مکه آغاز کرد و سرانجام فصوص الحکم را که یکی از آخرین نوشته هایِ او در سال هایِ پایانی زندگی است، در دمشق نوشت. گفتنی است که شیخ، در بیش ترِ جاهایی که در کتابی، از کتاب ها و نوشته هایِ دیگرش یاد می کند و خواننده را بدان ها حواله می دهد، از یاد نمی برد که تاریخِ تألیفِ آن ها را یاد کند. برای نمونه، می دانیم که شیخ، کتابِ مشاهد الاسرار القدسیه را در سالِ 1194/ 588 نوشت، پس از بازگشت از اشبیلیه در نخستین سفرش به تونس؛ و کتاب روح القدس فی محاسبه النفس(2) را در سالِ 590/ 1198 در تونس، و کتاب الاسرار الی مقام الأسرا (3) را در سالِ 591/ 1199 در فاس؛ و کتابِ مواقع النجوم و مطالعه اهلّه الاسرار و العلوم (4) را در سالِ 595 در مریه، که پس از حضور بر جنازه یِ ابنِ رشد در قرطبه، به آن جا رفته بود.
ابنِ عربی، در فتوحات مکّیه، هنگامِ گفت و گو از طهارت و پاکیِ درونی و برونیِ هشت اندامِ تکلیف: چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج و دل، از این کتابِ پایانی یاد می کند و می گوید:
و ما، این نکته ها را به گستردگی، همراه با کرامات و انوار و اسرار و منازلِ آن ها، در کتابمان مواقع النجوم، آورده ایم. کتابی که در ساخت و پرداخت، و مایه و پایه یِ آن، کسی بر من پیشی نداشته است، و آن را در یازده روز از ماهِ رمضانِ سالِ 595 در مریه، به انجام رساندم. کتابی که (نه تنها خواننده و خواهنده را) از استاد، بی نیاز می کند، که استادان بدان نیازمندند. چرا که استادان، خوب و خوب تر، و برو برتر دارند، امّا این کتاب، در برترین پایه ای که استادی می تواند بدن برسد، جای دارد. پایه ای که در شریعت و شیوه های که ما پیش گرفته ایم و پیموده ایم، فراتری ندارد. پس هر که این کتاب را یافت، به توفیقِ خدا بر آن دل بندد و اعتماد ورزد که کتابی است بسیار سودبخش. و آن چه انگیزه شد تا من درباره یِ ارج و ارزِ این کتاب سخن بگویم، چیزی جز این نبود که دو بار، خدا را به خواب دیدم که مرا سفارش کرد: «بندگانم را اندرز ده»، و آن چه گفتم برترین اندرزی است که ارزانیِ شما کردم. و خدا توفیق می دهد و هدایت به دست اوست.
در این گزارش، نخستین نشان از نشانه هایِ شیخ را می بینیم: این که آن ها، نوشته یِ او نیستند، پیام هایی هستند که از او خواسته اند آن ها را به مردم برساند؛ و بدین گونه، کتابِ مواقع النجوم، چیزی نیست جز ره آوردی از ره آوردهایِ دیداری که او در خواب با خدا داشته است و خدا در آن دیدار، کتاب را بدو بخشید تا آن را چونان اندرزی به مردم برساند. از این روی، پایه و مایه یِ این کتاب در خاستگاهِ الهامیِ آن نهفته است، و ازاین جاست که آموزه ها و اندرزهایِ آن، در ارج و ارز، از هر استادی پیش و بیش است.
در همین سال، ابنِ عربی کتابِ التدبیرات الالهیه فی اصلاح المملکه الانسانیه (5) را نوشته است که در کتابِ عنقاء مغرب، از آن، این گونه یاد کرده است:
پیش از این، کتابی روحانی و انشایی ربّانی پرداختیم و نامِ آن را التدبیرات الالهیه فی اصلاح مملکه الانسانیه (6) نهادیم. در آن کتاب، از این سخن گفته ایم که انسان، جهانی کوچک است بر گرفته و بر آمده از جهانِ بزرگ، و هر چه در جهانِ بزرگ هست، در این جهانِ کوچک نیز هست. در آن جا، برابری و همسانیِ انسان با جهان را یکسره و از هم سوی باز ننموده ایم، به آن دسته از همسانی ها پرداخته ایم که میانِ نیروهایِ انسان با مردمِ جهان دیده می شود، نیز همسانی ای که این دو، در تدبیر و ساماندهی با هم دارند، نشان داده ایم که کدام یک از نیروهایِ آدمی با نویسنده و وزیر و قاضیِ عادل و کارگزارانِ دیوان و دولت و... همسانی دارند؛ نیز نشان داده ایم که رازِ جنگِ عقل و نفس در چیست؛ چنان که از چگونگیِ جنگ و لشکرکشی و رویاروییِ این دو دشمن، و سرانجام پیروزیِ عقل سخن گفته ایم، و او را در جایگاه امیری با تدبیر نشانده ایم و کشوری در دست او نهاده ایم، پاره ای از آن آباد و پاره ای تباه. و بدین شیوه، سخن را به گونه ای سامان و پایان داده ایم که کژدلان، چاره ای جز باور ندیدند.(7)
اگر کتابِ التدبیرات الالهیه، تنها بر همسانیِ انسان و جهان بنیاد گرفته و سنجشِ آن ها از این نگاه که انسان، جهانِ کهین است و جهان، انسانِ مهین؛ کتابِ عنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب، به برابری و سنجشی برتر ویژه شده است: سنجشِ انسان با فرشتگان و آسمانیان. این کتاب را شیخ به گفته یِ خود، درست در سالِ 595 در ماهِ ربیع الاول ـ زادماهِ محمد (ص) ـ نوشته است.(8)
دوگانگیِ دو کتابِ، در این است که عنقاء مغرب، یکسره به گزارشِ بخشِ روحانی ـ روانیِ کشورِ «من» (مملکت انسانی) ویژه شده است، چیزی که در کتابِ التدبیرات الالهیه، پنهان مانده و به آن پرداخته نشده است. شیخ، خود می گوید:
می خواستم چیزی را که گاه، آشکار می کنم و گاه، پنهان می سازم، در این کتاب ـ التدبیرات الالهیه ـ بازگویم، و آن، این که جایگاه امامِ مهدی ـ که به خاندانِ پیامبر منسوب است ـ در این جهانِ کهینِ روحانی کجاست؟ نیز جایگاه خاتم الاولیاء و طابع الاصفیاء کجاست؟ زیرا شناختِ این که جایگاه این دو، در آدمی کجاست، بسی سودمندتر است از سنجشِ همه ی پدیده ها با هم... این کتاب ـ عنقاء مغرب ـ را برایِ شناختِ این دو مقام، پرداختیم.(9)
این کتاب نیز مانندِ دیگر کتاب هایِ او، نوشته یِ شیخ نیست، وحی و الهام هایی است که در مکاشفه ها و رِؤیاهایِ عارفانه بدو شده است. شیخ، خود در این باره می گوید:
و چون ماهِ میلادِ محمد (ص) ـ ماه ربیع الاول از سالِ 595 ـ فرا رسید، خداوند، فرشته ایِ الهام را نزدِ من فرستاد ـ و آن وحیی است که خداوند برایِ ما بر جای نهاده و گفت و گویی است که او با ما می کند ـ و مرا به نوشتنِ این کتاب فرمان داد، کتابی که سرشار است از رازهایِ اندوخته و پاس داشته.
از شگفتی ها درباره یِ این کتاب، خرده گیری و ناخرسندیِ ابنِ عربی بر نام و عنوانی است که فرشته یِ الهام بدو پیشنهاد کرده بود: نام الکشف و الکتم فی معرفه الخلیفه و الختم. ابنِ عربی این نام را نمی پسندد. فرشته باز می گردد و نامی دیگر پیشنهاد می کند: سدره المنتهی و سرّ الانبیاء فی معرفه الخلیفه الختم و ختم الاولیاء. ابنِ عربی این نام را نیز نمی پسندد:
تا روزِ جمعه، هنگامی که خطیب بر منبر سخن می گفت، ناگاه خنکایِ دستِ جذبه و کششِ حضرتِ دوست را در خویش یافتم و ناگاه گلماتی از او دریافت کردم، دریچه هایِ دل بر نسیم هایِ آسمانی گشوده شد و این پیامِ خجسته، گوش را نواخت: این نام را می پسندی؟ عنقاء مغرب فی معرفه ختم الاولیاء و شمس المغرب.(10)
گفتنی است که خواسته یِ شیخ از «شمس مغرب»(= خورشید باختر) در نامِ این کتاب، به گفته یِ خودِ او:
دانش و بینش هایی است که در ساختارِ گفت و گزارش (11) در جهانِ نهانِ آدمی سر بر می کشند، و اسرار و رازهایِ عام و خاصی که بر دل و جان جلوه می کنند.
باری، دوگانگیِ این کتاب با کتابِ التدبیرات الالهیه، در این است که بنیادِ التدبیرات، سنجشِ پیکره یِ آدمی با پیکره یِ جهان است، و بنیادِ عنقاء مغرب، جهانِ نهانِ آدمی است، و در آن، تنها بر جهانِ کهین و نسخه یِ صغری (micro ـcosmo) تکیه شده و به جهانِ مهین و نسخه یِ کبری (macro ـcosmo) پرداخته نشده است.(12)
گفتنی است که هر چند از یک سو، دشواری و پیچیدگویی بر سراسرِ این کتاب ـ از نام تا فرجام ـ سایه افکنده، از دیگر سو، گاه گاه در جای جایِ آن پرتوهایی از روشنی و آشکاری نیز دیده می شود، و این نشان می دهد که کتاب، بر دیالکتیکِ پنهانی و پیدایی بنیاد گرفته و از آمیزه یِ نهان کردن و نشان دادن، ساختار پذیرفته است. از خودِ او بشنویم:
اینک من، گاه رازی را باز می نمایم و گاه از راهِ کنایه و پوشیده گویی در می آیم، و گاه به در می گویم تا دیوار بشنود. و چگونه می توانم رازها را آشکار کنم و پرده از کارها بر گیرم با این که من خود، هماره و همه جا در نوشته ها و سروده هایم، دیگران را سفارش می کنم که: رازها را بشناسید، امّا پرده از آن ها برندارید، که هر که پرده از راز بردارد، بی کیفر نمی ماند.(13)
پیداست که سالِ 595، سالِ بسیار پرباری بوده است و ابنِ عربی در آن سال، نوشته هایِ بسیاری پدید آورده است، و به سخنِ درست تر، بر الهاماتِ آسمانیِ بسیاری جامه یِ کتاب پوشانده است آن هم، چند سالی پیش از آن که سیل هایِ دانش و حکمت بر جان و دلِ او فرو بارد. آغازِ ریزشِ تند و تیزِ سیل هایِ حکمت و معرفت بر جان و دلِ او، سالِ 598 در مکّه است. در همین سالِ 598، پیش از آن که به مکّه بیاید، در تونس، نوشتنِ کتابِ انشاء الدوائر را آغاز کرد و در همین سال در مکّه، دیوانِ ترجمان الاشواق را سرود، همان دیوانی که از پیِ اعتراض ها و خرده گیری هایِ پاره ای از فقیهانِ حلب، ناگزیر شد در سال 610/ 1214، شرحی بر آن بنویسد با نامِ ذخائر الاعلاق شرح ترجمان الاشواق.(14)
در سالِ 599، رساله یِ روح القدس فی محاسبه النفس را از مکّه برایِ دوستش، عبدالعزیزِمهدوی، که در تونس بوده، می نویسد. در این نوشته، که نثری آهنگین و شعرگونه دارد، شیخ با دوستش، دردِ دل می گوید و پاره ای از اندوه هایِ انبوه شده در دل را بدو باز می گوید و از شیوه یِ نشایستِ پاره ای از صوفیانی که با آنان دیدار داشته، شکوه می کند: صوفیانی که به جایِ پروردن و ژرفا بخشیدنِ تجربه هایِ عرفانیِ خویش، به دنیا و دربار رو می کنند؛ نیز در این نامه، درباره یِ پیران و استادانی که در اسپانیا داشته، با دوستش سخن می گوید و گویا بدین شیوه می خواسته پاره ای از یادها و خاطره ها را زنده نگه دارد و نگذارد گَردِ خاموشی و فراموشی بر آن ها فرو نشیند.

پی‌نوشت‌ها:

1. بنگرید به دیباچه یِ ابوالعلاء عفیفی بر فصوص الحکم، ص 5. برایِ آگاهی بیش تر از نوشته هایِ چاپ شده و چاپ نشده یِ ابنِ عربی؛ آن چه درباره یِ او و اندیشه هایِ او نوشته شده، آن چه از نوشته هایِ او به زبان هایِ دیگر ترجمه شده، بنگرید به: دائره المعارف الاسلامیه الکبری، چاپ شده از سویِ مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1419/ 1998، ج3، ماده یِ ابنِ عربی، صص 496 ـ541. نیز بنگرید به مجله جمعیه محیی الدین بن عربی، journal of Muhyiddin Ibn Arabi Society به ویژه شماره هایِ سوم (1984) و چهارم (1985).
2.این کتاب، نخست از سویِ عرب پژوهِ اسپانیایی آسین پالاسیوس، در مادرید، در سالِ 1939 چاپ و نشر شده، و سپس با تصحیح عزِّه حصریه، در دمشق، سالِ 1384/ 1970،
3.دائره المعارف العثمانیه، حیدرآباد دکن، 1367/ 1948، ضمنِ رسائل ابنِ عربی، 2 جزء.
4. این کتاب در سالِ 1384/ 1965 در قاهره چاپ شد.
5. این کتاب را استاد نیبرگ با دو کتاب دیگر او عقله المستوفز و انشاء الدوائر تصحیح و چاپ کرده است. لیدن، 1339
6.عنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب، قاهره، 1373/ 1954، ص 5 ـ6
7.پیشین، صص 15 ـ17
8.پیشین، صص 15 ـ17
9.پیشین، ص 6
10.پیشین، ص 17
11.«دانش و بینش هایی در ساختارِ گفت و گزارش» را در برابرِ «اقوال العلوم» آورده ایم. یعنی اقوال و سخنان و گفته ها و گزارش هایی که برخاسته و بر آمده از دانش و بینش و آگاهیِ گوینده اند، و در این جا یعنی دانش و آگاهی هایِ نهانی و عرفانی. به سخنِ دیگر، یعنی دانش و بینش ها و دید و دریافت هایی که جامه یِ زبان پوشیده اند و در قاب و قالبِ گفته و سخن در آمده اند. ـم
12. پیشین، صص 17 ـ18
13.پیشین، صص 19 ـ20
14.ذخائر الاعلاق، با تصحیح و تعلیقِ محمد عبدالرحمن کردی، قاهره، 1968، صص 4 ـ5

منبع مقاله: ابوزید، نصرحامد؛ (1386)، چنین گفت ابن عربی، ترجمه ی سید محمد راستگو، تهران، نشرنی، چاپ سوم