نویسنده: مهدی کمپانی زارع




 

 


آنچه از مواجهه ی غزالی با فلاسفه مشهور است این است که وی فلسفه ستیزی تمام عیار است که اندیشه های ضد فلسفی اش توانسته ماهِ فلسفه را به محاق برد و پرتو آن را کم سو نماید. مقابله با مشهورات همواره دشوار است و نیاز به دقت فراوان دارد. بر محقق این عرصه فرض است که از خود این سؤال را بپرسد که آنچه غزالی از فلسفه مراد داشته، چیست؟ این پرسش به ما کمک می کند تا متوجه شویم که در صورت درستی مدعای معارضتِ غزالی با فلسفه و فیلسوفان، ماهیت طرف تعارض چیست. این مطلب به غزالی منحصر نمی ماند و بسیاری را شامل می شود. طیف وسیعی از انتقادات وارد شده بر فلسفه در تاریخ فرهنگ اسلامی با درک چیستی فلسفه ی مورد توجه منتقدان فهم می شود. اگر برخی عرفای مسلمان چون مولانا و سنایی بر متاع فیلسوفان طعن می زنند، باید ابتدا معلوم شود که از فلسفه چه چیزی را مراد کرده اند. برخی بی آنکه بدانند فلسفه ی مورد انتقاد چنین بزرگانی با معنای وسیع فلسفه تفاوت آشکاری دارد، ایشان را ضد عقل و ضد تفکر و ضد فلسفه و... می دانند. واقعیت این است که بیشتر انتقادات اشخاص مذکور ناظر به فلسفه ی مشائی محض و اندیشه ی کلامی معتزله است و نه فلسفه به معنای مطلق آن. کسانی چون غزالی و مولانا فلسفه ای را منکر و منتقد بودند که در دایره ی دستاوردهای عقل جزوی و وهم انسان باقی می ماند و نه تنها گُستَره ی شهود و وحی و «عقل کل» را نادیده می گیرد، بلکه ‌آنها را خیال و خرافات می داند. فارغ از خوشایندها و بدآیندهای برخی از صاحبنظران، نقد بسیاری از منتقدان فلسفه در جهان اسلام متوجه در نظر نگرفتن آموزه های وحیانی در تبیین فیلسوفان است. آنان به فیلسوفانی که به قبله ی وحی و شهود پشت کرده اند، متذکر می شوند با دامِ عقل نمی توان به شکار سیمرغ حقیقت رفت و برای چنین شکارِ بزرگی، شکارچی و دامی عظیم تر لازم است. توسل به ابزار تکفیر نیز ناشی از همین نگرش است. تکفیر فارغ از دلالت های عملی آن در مقام نظر به معنی دور بودن اندیشه ای از آموزه های دینی است. برای بسیاری از دینداران، عقل، ابزاری جهت درک آموزه های دینی و تبیین آن آموزه ها و آوردن استدلال به نفع آنهاست. عقل در این منظر شاگرد وحی و شهود است و از این روست که بی آموختن درس از استاد ریشخند خاص و عام می گردد. نشان دادن خطاهای عقل در مقام نظرورزی حاکی از مردود شدن شاگرد در امتحانی است که در آن به درس های استاد اعتنایی نشده است. انتقادات غزالی به فلاسفه به هیچ روی تنها به عدم درک صحیح وی از مطالب اهل فلسفه باز نمی گردد، هرچند منکر آن نیستیم. او در آثاری چون مقاصد الفلاسفه و المضنون نشان می دهد که به مبانی این جماعت و استدلالات ایشان تا حد قابل قبولی احاطه دارد. همچنین انتقادات وی را نمی توان از مزاج اشعری وی دانست که او اساساً هیچ گاه به اصول و مبانی اشعری گری به نحو فراگیر ملتزم نیست. در برخی مواضع وی را می بینیم که طریقی را پیش می گیرد که با اصول مکتب اشعری هیچ سنخیتی ندارد. (1) نقد غزالی از فلسفه به هیچ روی در شمارِ نَقّادی ها و ردیه نویسی های اهل شرع و فقیهان نیز به شمار نمی آید. او با آشنایی ای که به فلسفه و جایگاه و ماهیتِ علوم داشته، فلسفه را علمی مستقل به شمار نمی آورد و آن را ترکیب و معجونی از چند دانش می داند. وی در احیاء علوم الدین اجزای فلسفه را چهار دانش حساب و هندسه، منطق، الهیات و طبیعیات می داند و در المنقذ من الضلال دو مورد دیگر بر آن می افزاید که عبارتند از سیاسیات و اخلاقیات. وی بیشتر این دانش ها را علومی دقیق و غیرقابل خدشه می داند. او به منطق توجه ویژه دارد و در آثار خود در بزرگداشت آن و رعایت موازین مطروحه در آن تأکید فراوان می کند (2). اما به برخی از دیدگاه های فیلسوفان مشائی ایراد و اشکال دارد و برخی از سخنان ایشان را انحراف کامل از مسیر آموزه های دینی می داند. نقدی که وی بویژه در رساله ی المنقذ من الضلال به فلسفه اظهار داشته فارغ از درستی و نادرستی آن، نقدی است علم شناسانه. او با درکی که از فلسفه و حوزه های مربوط به آن دارد، نقشه ای را تصویر می کند که در آن سهم هر حوزه به نحو مجزا داده شده است و فهم روش شناختی در آن مشهود است. همچنین اگر حجم مطالب فلسفی- منطقی وی را با انتقادات مطرح شده از جانب وی به فلسفه مقایسه کنیم، متوجه می شویم که وی بیش از آنکه فلسفه ستیز باشد، به نحو جدی اهل تَفَلسُف و همراهی با جماعت فیلسوفان بوده است. برخی مشهورات نامدلل و نامستند در این میانه غُباراَفزایی نموده و عرصه ی پژوهش را تیره و تار ساخته است. گفته شده که انتقادات غزالی کمر فلسفه را در جهان اسلام شکست. این سخن که بیشتر زاییده ی تخیل برخی از مستشرقان است، به درستی معلوم نمی کند که این شکست در کدام مکتب و مشرب فلسفی و در چه حیطه ی جغرافیایی و در چه دورانی و به چه میزان و... واقع شده است. جدا از این پرسش (و یا پرسش های) مهم، بایستی معلوم شود که غزالی چه نسبتی با فلسفه و فیلسوفان داشته است. در بحث از زندگانی غزالی گفته شد که برخی از مخالفان وی او را متشبّه به فلسفه دانستند و او را به این دلیل مذمت نمودند. این چنین انتسابی به غزالی مختص مخالفان وی نبود. هم ابن العربی فقیه و هم ابن تیمیه که- علی رغم انتقاداتی بر غزالی- مخالفتی عمیق و گسترده با وی نداشتند و در برخی مواضع نیز با وی همراه و همفکر بودند، کمابیش در نسبت غزالی با فلسفه به مطلبی اشاره می کردند که مخالفان اظهار می داشتند. ابن العربی می نویسد: «شیخنا ابوحامد بَلَعَ الفلاسفه و اراد أن یتقیّاهم فما استطاع». شیخ ما ابوحامد فیلسوفان را در شکم فرو برد و آنگاه که خواست آنان را بیرون اندازد، نتوانست. ابن تیمیه نیز می نویسد: «دخل شیخنا ابوحامد فی بطون الفلاسفه ثمَّ اراد ان یخرج منهم فما استطاع» (3) شیخ ما ابوحامد در شکم فیلسوفان فرورفت و آنگاه که خواست از شکم آنها بیرون آید، نتوانست. هر دو آنان در اینکه کسی چون ابوحامد غزالی با آن درجه از هوش و دانش و با اینکه موضعی نقادانه نسبت به فلسفه داشته، بر این مطلب متفق اند که فلسفه چنان در وی رسوب و نفوذ کرده که مجال رهایی از آن را نیافته است. حتی برخی از عرفا بر وی خُرده گرفته اند که به جهت همنشینی طولانی مدت با اهل فلسفه رنگ و بوی ایشان را پذیرفته است. اگر مخالف و موافق چنین انتسابی را در قالب مذمت، بی توجه به نسبت وی با فلسفه، متوجه او دانسته اند، اما بر پژوهشگر لازم است که متفطن ارتباط وی با فلسفه باشد. اگر غزالی بر برخی مواضع فلسفه ی مشائی می تازد و فلاسفه را به جهت باور به برخی دیدگاه ها تحقیر و تکفیر می کند، به هیچ روی به معنای این نیست که او مخالف و معارض هرگونه فلسفه ورزی است. برعکس به نظر می رسد که وی در دایره ی معلومات و توانایی های خود قصد آن را داشته که بر بنای ویران حکمت مشاء، خانه ای آباد از حکمت مبتنی بر وحی و شهود و عقل بسازد. فارغ از توفیق یا عدم توفیق وی در پی افکنی چنین تفکر فلسفی ای، وی در آثار فراوانی از جمله مشکات الانوار و القسطاس المستقیم از فرآورده های آن استفاده می کند. تشریح مختصات فلسفه ورزی غزالی مجال دیگری می طلبد که نگارنده ی این سطور آن را در مقالی دیگر به انجام خواهد رساند (4).

پی‌نوشت‌ها:

1. در این باب ر.ک به مقاله آیا غزالی یک اشعری بود؟ در مجموعه مقالات غزالی پژوهی، صص 97-124.
2. غزالی علاوه بر بخش منطق کتاب مقاصد الفلاسفه، کتاب های مستقلی چون معیارالعلم و محک النظر را در منطق نگاشته است.
3. نقض المنطق، ص 56.
4. برای مطالعه بیشتر در باب دیدگاه های غزالی درباره فلسفه ر.ک: نقدی بر تهافت الفلاسفه غزالی، سیدجلال الدین آشتیانی، بوستان کتاب قم، 1380؛ فرار از مدرسه، عبدالحسین زرین کوب، امیرکبیر، 1373، فصل هفتم؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامی و نیز دانشنامه جهان اسلام، مدخل تهافت الفلاسفه؛ مقاله غزالی حکیم معاند فلسفه در معرفت جاودان (مجموعه مقالات سیدحسین نصر)، مهر نیوشا، 1386، ج 1، صص 705ـ689؛ مقالات نظر امام محمد غزالی درباره ی منطق و موقف غزالی در برابر فلسفه و منطق در خوانساری نامه، پژوهشگاه علوم انسانی، 1390، بخش دوم، مقالات اول و پنجم؛ مجله ی مهرنامه، شماره ی نهم، سال اول، اسفند 1389، صص 215ـ206 و... .

منبع مقاله : کمپانی زارع، مهدی؛ (1391)، حیات فکری غزالی، تصحیح، ترجمه و تحقیق و نقد رساله المنقذ من الضلال، تهران: نگاه معاصر، چاپ اول.