شهدا در عرصه ی علم و دانش
با سوادتر، خدمت بیشتر
شهید مولوی فیض محمد حسین بر
من از زمان کودکی در دبستان با مولوی آشنا شدم. با هم دوره ی ابتدایی را تمام کردیم بعد به حوزه علمیه رفتیم. ایشان در زنگیان سراوان درس می خواند و من هم در حوزه ی مجمع العلوم بیشتر روزهای 5 شنبه پیش هم بودیم و در مورد زندگی روزمره صحبت می کردیم و تصمیم می گرفتیم که چطور درسها را بخوانیم .ایشان نظرشان این بود که باید از این شهرستان خارج شد و با دیگر مکانها آشنایی پیدا کرد. ما را هم تشویق می کردند که از این محیط بسته بیرون رویم و با جاهای دیگر هم آشنا شویم آنگونه که پیامبر فرموده (اطلبوالعلم ولو بالصین) کتابهای اینجا تنها ترجمه ها و تفسیرهایی به زبان اردو بودند. او نسبت به این زبان علاقه پیدا کرد و به زودی آموخت و توانست زودتر از ما از اینجا عازم تحصیل شود. در آنجا تحصیلاتش را به پایان رساند و بعد به زادگاهش برگشت. و از آن پس، علاقه ی زیادی به تدریس و مطالعه ی کتاب پرداخت.
***
مولوی همیشه به دنبال آن بود که مردم را به سوی مطالعه و تحقیق سوق دهد تا درک بیشتر و بهتری داشته باشند. همواره از آنها می خواست که مطالعاتشان را به یک کتاب محدود نکنند به کتابهای متعددی مراجعه کنند. از این رو با همکاری دوستان کتابخانه ای دایر کرد که متأسفانه پس از مدتی از سوی اشرار به آتش کشیده شد.
ایشان معتقد بود که اینان هر قدر باسوادتر باشد بیش تر و بهتر می تواند به اسلام خدمت کند. شخص بیسواد و کم سواد نمی تواند به خوبی از اسلام و ارزشهای اسلامی دفاع کند.
مسلمانان باید مطالعه ی گسترده و متنوعی داشته باشند و در ضمن فراگیری دروس دینی به کتابهای دیگر هم رجوع کنند. (1)
حفظ 5000 حدیث!
شهید شیخ علی مزاری
در ایام نوجوانی علاقه و اشتیاق وافری به مطالعه ی کتاب مذهبی داشتم و حاج آقا که این علاقه را در من دیده بودند و می خواستند همچنان محفوظ بماند، فرمودند: «هر روز پنج دقیقه بعد از نماز بیایید.»
ابتدا هر روز چند بیت شعر از کتاب نصاب الصبّیان را می خواندند و می گفتند: «آنها را حفظ نمایید» و بعداً هر روز چند مسأله از کتاب ارزشمند تحریرالوسیله تألیف حضرت امام (ره) را می خواندند و توضیح می دادند.
***
حاج آقا علاوه بر مطالعه مجلات و روزنامه های مختلف همیشه برای برنامه های منبر و سخنرانی مطالعه می کردند. یادم هست بعضاً ظهرها پس از ناهار ایشان مشغول مطالعه می شدند و گاهی می دیدم که ایشان به همان صورت به خواب رفته اند.آگاهی و رشد نیروهاآگاهی و رشد نیروها
***
یکی از نکات جالب توجه در ارتباط با شهید، تعداد احادیث حفظ شده توسط ایشان بود. یکبار پرسیدم: «حاج آقا حدوداً چقدر حدیث حفظ دارید؟»
فرمودند: «حدود 5000 حدیث اهل بیت را حفظ کرده ام.
ان شاء الله که خداوند توفیق عمل را نیز مرحمت فرماید». (2)
آگاهی و رشد نیروها
شهید حسن بهمنی
حاج حسن تمام زندگیش را وقف جنگ کرده بود، وقتش را به بطالت نمی گذارند. از هر فرصت کوچکی، برای مطالعه استفاده می کرد. هر زمان که ایشان را دیدم یا در حال مطالعه بود یا می نوشت و یا طرح ریزی می کرد.
بعد از کار طاقت فرسای پادگان، او را می دیدم که یک پوشه گذاشته است زیر بغلش و به خانه می رود، یعنی کار پادگان که تمام می شد، تازه می رفت به خانه که بنویسد. یادم می آید که همیشه از دست آقا مهدی فرزند نازنین شان می نالید و می گفت:
«می آید و یک دفعه ده برگه مرا به هم می زند! من هم ده دقیقه باید بنشینم، تا آنها را درست کنم!»
کارهای جنگ، زندگی حاجی را در میان گرفته بود، به حدی که در خانه هم وقتش را صرف مسائل جنگ می کرد. او تجربه ها و دانش انقلاب را، تنها برای خودش نمی دانست، بلکه در اولین فرصت آنها را به دیگران انتقال می داد. در واقع زکات آن دانش را که یاد گرفته بود، با نشر آن ادا می کرد. با تاریخ، بالاخص با تاریخ اسلام، آشنایی و تسلط کامل داشت. یک بار با هم در مورد قضیه ی کربلا صحبت می کردیم. ایشان گفتند: «می دانی هفتاد و دو نفر در مقابل سی هزار نفر از کوفیان، که اکثرشان هم نظامی بودند و شمشیر داشتند، چطور توانستند مقاومت کنند؟
ایشان نیامد که، فقط در روز دهم بجنگد. بلکه ایشان شرایط را طوری فراهم کرد، که با آن دشواری ها و تعداد کم، بتوانند ده روز در مقابل سی هزار نفر مقاومت کنند.»
حاجی، مثل می زد، بحث کندن کانال در روز عاشورا و ریختن بوته در داخل آنها را، که هر زمان سپاه زید قصد داشته باشد، از مسیر خیمه ها وارد شود، این بوته ها را آتش بزنند!
***
نیروهای تحت امرش را طوری تربیت کرده بود که همه اهل شور و مشورت بودند و این باعث شده بود که بشنوند و همین طوری حرف نزنند و سعی کنند که سنجیده و با فکر، نظری را اعلام کنند، یادم هست که همیشه خودش می آمد یک طرحی را ارائه می کرد و به نیروها می گفت: «بروید فکر کنید روی این طرح کار کنید و نظرتان را اعلام کنید.»
کار فکری را رشد می داد.
کارهایی را که آن زمان باب نبود در اختیار نیروهایش قرار داده بود. مثلاً یکی از نیروهای حاجی، شهید اسکندرلو بود.
حاج حسن مقداری از کتابهای نظامی ارتش را در اختیارش قرار داده بود تا مطالعه کند و حاج حسین اسکندرلو خیلی خوب از آنها استفاده کرد و مطالعه می کرد. بی حساب و کتاب حرف نمی زد. با اینکه، از سن و سال کمی برخوردار بود، سعی می کرد، مشورت کند و از مشورت دیگران استفاده بکند و اینها همه بخاطر عملکرد شهید بهمنی بود که نیروهایش را اهل مطالعه و بحث بار آورده بود.
***
یک بار، برای پرسیدن وضعیت درس حسن، به مدرسه اش رفتم. وقتی کارنامه اش را نگاه کردم. دیدم که همه را زده بودند «عالی است».
دو بار نگاه کردم. خیلی تعجب کرده بودم. با خودم گفتم: «یعنی چه»؟
از مدیر مدرسه سوال کردم، گفت: «یک روز رفتم به کلاس دوم، سر بزنم. متوجه شدم، حسن بهمنی کتابی را می خواند که بچّه های کلاس دوازدهم باید بخوانند، سرگذشت یک اسب بود.
حسن می خواند و معلم کلاس هم دستش را به میز تکیه داده بود و گوش می کرد. بچه ها هی شلوغ می کردند، کتاب از فهم کلاس خارج بود. به معلمش گفتم، این کتاب را بقیه ی کلاس که نمی فهمند! من از این که یک دانش آموز کلاس اول کتابی را می خواند که دانش آموز کلاس دوازده باید بخواند، بسیار متعجّب شده بودم و این باعث شد که دروس او را عالی بزنیم.»
بعد از من سوال کردند که: «شما در منزل با او کار می کنید؟»
گفتم: «نه، چنین فرصتی ندارم. چون فرزندان متعددی دارم و هر چه هست از خودش هست، استعداد و توان خودش است. (3)
اهدای کتاب
شهید ناصر فولادی
در این مدت کوتاه آشنایی من با ایشان، با توجه به اهمیتی که به کتاب قائل بودند، کتابهای زیادی به من هدیه نمودند منجمله 7 جلد کتاب «راه تکامل» و در ابتدای کتاب از خداوند خواسته بودند که: «اوج تکامل مرا لقاءالله قرار دهد» و یا کتاب قلب سلیم که در ابتدای آن نوشته بودند:
امیدوارم رسالت پاسداری از خون شهدا را هم چون زینب کبری (سلام الله علیها) بخوبی اداء نمایم و قلب سلیم راه گشای من در امر تزکیه و خودسازی انقلابی ام واقع گردد.» (4)
مصرفِ پول توجیبی
شهید محمد حسن روح
«کتابخوانی و مطالعه اساس همه ی پیشرفت هاست.»
خاطره ای در این راستا از دفتر زندگی آن شهید از مادر شهید ذکر می کنیم. «محمد حسن، بچه که بود مدرسه می رفت. گاهی اوقات به او پول تو جیبی می دادیم تا چیزی تهیه کند و بخورد.
از برنامه های جالب او این بود که: هر موقع که فرصت مناسب پیش می آمد پولش را صرف خرید کتاب می کرد. به خانه می آورد. آنگاه که به او می گفتم: «مامان! چرا کتاب می خری؟»
می گفت: «حالا کتاب واجب تر است و باید خود را برای آینده از هر جهت آماده تر کنم.»
وقتی که شهید شد یک قفسه ی بزرگ از کتابهای داستان و مانند آن از او به یادگار ماند. (5)

پی‌نوشت‌ها:

1. لاله و تفتان، صص 25 و 33.
2. فریاد محراب، صص 32، 47، 112.
3. یک ستاره از خاک، صص 71، 70، 66، 65، 12 و 11.
4. همیشه بمان، ص 99.
5. سفیران عشق، ص 89.

منبع مقاله: موسسه فرهنگی قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(علم و دانش)، تهران، موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول