شهدا در عرصه ی علم و دانش
دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب
در یکی از جلساتی که داشتیم، ایشان مطرح کردند که در ارتباط با مسائل رزمی و جنگ، باید حوزه ای برخورد کرد. ما آن زمان نمی دانستیم حوزه ای یعنی چه و چگونه است. حاج حسن برای ما توضیح داد که: یک نفر به عنوان طرح کننده،
شهدا در عرصه ی علم و دانش
شیوه ی حوزوی
شهید حسن بهمنی
در یکی از جلساتی که داشتیم، ایشان مطرح کردند که در ارتباط با مسائل رزمی و جنگ، باید حوزه ای برخورد کرد. ما آن زمان نمی دانستیم حوزه ای یعنی چه و چگونه است. حاج حسن برای ما توضیح داد که: یک نفر به عنوان طرح کننده، مسئله را طرح می کند و افراد دیگر، باید تجربه های مختلف خودشان را ارائه کنند، با هم به بحث و گفتگو بپردازند و بهترین فکر و راه حل را برگزینند، تا به این صورت، بتوانیم به تکلیفمان به بهترین صورت و شیوه ی ممکن عمل کنیم. وی در این راه هیچ نگرانی هم نداشت. با فرمانده های دیگر بحث می کرد آنقدر بحث می کرد تا به نتیجه ی مثبتی برسد و این را در نیروهای تحت امرش جا انداخته بود، بطوری که در لشکرهای تهران، پختگی خاصی را در بین نیروها می دیدم. سند این مدعا را، شاید بتوان عملیات بازی دراز معرفی کرد. در آن جا می بینم، کاری که تیپ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) انجام داد، به خاطر بحث و انتقال فکری بود که شهید بهمنی میان نیروهای این تیپ جا انداخته بود. (1)
کلاس نهضت
شهید محمد مرتضوی
محمد وقتی در جبهه بود، به رزمندگانی که سواد نداشتند خواندن و نوشتن می آموخت. یک بار که به مرخصی آمد، دیدم بسیار خوشحال است. گفتم: «چیزی شده؟»
گفت: «نمی دانی مادر جان! آقای خامنه ای به جبهه آمدند و به هر یک از رزمنده ها یک 20 تومانی دادند و بعد وارد کلاس نهضت شدند و مرا هم بوسیدند و یک پول تبرک به من دادند.»
آن روز محمد در حال و هوای زیارت و ملاقات آقا غرق بود و چنان نیرویی گرفته بود که در این مدت کمتر او را به این شادابی دیده بودم. (2)
دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب
شهیده طاهره اشرف گنجویی
اوایل مهرماه سال 1371 نخل های روستای بارگاه نوجان، شاهد ورود طاهره به محیط محروم روستا بودند. اما با یک دنیا امید و به قصد خدمت پا به آنجا گذاشته بود. روز اول مهرماه وقتی طاهره وارد کلاس شد، با نیمکت های خالی روبرو گشت.
با خودش فکر کرد. «نکنه بچه ها از من خوششان نیامده؟ نکنه پدر و مادرشان با درس خواندن آنها مخالفند؟» 9 روز گذشت، اما هیچ خبری از دانش آموزان کلاس نبود. وقتی طاهره علت غایب بودن شاگردانش را فهمید، روز بعد با دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب به روستا برگشت و ساعتی بعد کلاس طاهره پر شد از شاگردان که برق خوشحالی و امیدواری در چشمانشان می درخشید، آری! طاهره یک دنیا عشق و ایثار بود. او نمی توانست ببیند که بچه های روستا به علت نداشتن کتاب و دفتر و امکانات تحصیل به مدرسه نمی آیند. او با پول خود، وسایل مورد نیاز آنها را تهیه می کرد و برایشان می برد و بدون هیچ چشم داشتی به آنها کمک می کرد. طاهره معلم کلاسی بود سرشار از عشق و صفا و سادگی. (3)
علوم جدید در کنار علوم حوزوی
شهید مولوی فیض محمد حسین بر
فیض محمد در مقایسه با سایر کودکان و نوجوانان همسن و سالش در درس خواندن و نیز در فعالیت های دینی و ورزشی بالاتر بود و گوی سبقت را از دیگران ربوده بود، از نظر اخلاق و رفتار الگو و نمونه ی سایر کودکان و دانش آموزان دبستان بود.
گاهی اوقات به دلیل کسب نمره های خوب در مراسم صبحگاه مدرسه مورد تشویق قرار می گرفت. جنب و جوش و حرکات وی در خارج از محیط مدرسه نیز حایز اهمیت بود.
***
مولوی حسین بر از جمع روحانیون متفکر و انقلابی بود که تحصیل علوم جدید را در کنار علوم دینی خیلی تأکید می کرد و می گفت: که هر انسانی بویژه بر طلاب فرض است که علوم جدید همچون ریاضی، فیزیک، شیمی، ادبیات را علاوه بر علوم دینی بیاموزند. یک طلبه هر چه باسوادتر باشد بهتر و رساتر می تواند از ارزشهای اسلام دفاع کند. هر چه دامنه در مطالعات گسترده تر باشد، اطلاعات بیش تر می شود و اینان بهتر می توانند از ایشان و مکاتب مختلف جهانی باخبر گردند. و با این کار دین خود را بر پایه ی تحقیق و نه تقلید بشناسد و به دیگران بشناساند. (4)
کار و درس
شهید ابراهیم امیرعباسی
ابراهیم، به قول معروف، مغز مسائل داخلی بود. همان روزهای اول جنگ، کسانی مثل حسن باقری و سید علی حسینی، استعداد ویژه او را برای کار دیده بانی کشف کردند.
بلافاصله او را فرستادند اصفهان برای گذراندن دوره های دیده بانی و نقشه خوانی. این دوره چند مرحله داشت. ابراهیم در تمام مرحله ها، نفر اول شد. وقتی برگشت جبهه، شد مسئول گروه دیده بان های خراسان.
***
دبیرستان که رفت، کنار درس خواندن، کار را هم کم کم شروع کرد. اول رفت سراغ بنایی. مدتی بعد هم وارد حرفه ی سیم کشی ساختمان شد. توی هر دو تا کار برای خودش به قول معروف؛ اوستا شد. جزو محدود کسانی بود که نه کارش به درسش لطمه می زد، نه درسش مانع کارش می شد. توی مدرسه همیشه به، عنوان یک شاگرد خوب و درسخوان به او نگاه می کردند. در بحث کار هم سفارش زیاد داشت. تا مدتی قبل از شهادتش، هم بار که فرصتی دست می داد، سراغ بنایی و سیم کشی هم می رفت. (5)
مهم یاد گرفتن است نه مدرک
شهید حسن امامدوست
امامدوست در دوران دبستان قرآن می خواند و مسایل دین را می دانست، به طوری که معلم ها از او کمک می گرفتند. من کلاس پنجم بودم و او کلاس چهارم. به او پیشنهاد دادم که به مدارس سپاه دانش برود. و دو سال را با هم بخواند تا با هم همکلاس شویم. ولی او گفت: «برای من مدرک و سال تحصیلی مهم نیست. مهم این است که چیزی یاد بگیرم.» (6)
عشق به تحصیل
شهید اسحاق رنجوری مقدم
شهید اسحاق فرزند اول و شهید محسن فرزند دوم خانواده ی ما بودند. اسحاق هر وقت از مدرسه بر می گشت. با همان کیف و کتابش، سر زمین می آمد و در همان جا تکالیفش را می نوشت و بعد با تیشه ی کوچکی که داشت به من و مادرش در کشاورزی کمک می کرد. افراد زیادی از نظر اقتصادی مثل خودمان بودند اما هیچ کدام از آنان فرزندانشان را به مدرسه نمی فرستادند، آنها معتقد بودند که بچه ها باید در کنار والدینشان کار کنند. ولی من از همان ابتدا بچه هایم را به تحصیل تشویق می کردم و آنها هم واقعا درس خواندن را دوست داشتند و با وجود سختیها و مشکلات دست از تلاش بر نمی داشتند. مازندران زمستانهای سرد و برف و باران دارد و من برای بردن بچه ها به مدرسه راه زیادی را می بایست طی می کردم. در آن زمان محسن تازه به کلاس اول رفته بود و برای بردن آن دو- اسحاق و محسن- به مدرسه به خاطر سردی هوا پتو بر می داشتم، محسن را روی پشتم و اسحاق را در کنارم زیر پتو راه می بردم. موقع برگشتن هم همین کار را می کردم تا بچه ها خیس نشوند اما باز هم وقتی به خانه می رسیدیم سه نفرمان خیس بودیم. مادرشان خانه را با بخاری هیزمی گرم و به محض رسیدن ما را خشک می کرد. با وجود تمام این مشکلات نه من از تشویق آنها دست می کشیدم و نه آنها از درس خواندن و تلاش خسته و مایوس می شدند. (7)
شیوه ی حوزوی
شهید حسن بهمنی
در یکی از جلساتی که داشتیم، ایشان مطرح کردند که در ارتباط با مسائل رزمی و جنگ، باید حوزه ای برخورد کرد. ما آن زمان نمی دانستیم حوزه ای یعنی چه و چگونه است. حاج حسن برای ما توضیح داد که: یک نفر به عنوان طرح کننده، مسئله را طرح می کند و افراد دیگر، باید تجربه های مختلف خودشان را ارائه کنند، با هم به بحث و گفتگو بپردازند و بهترین فکر و راه حل را برگزینند، تا به این صورت، بتوانیم به تکلیفمان به بهترین صورت و شیوه ی ممکن عمل کنیم. وی در این راه هیچ نگرانی هم نداشت. با فرمانده های دیگر بحث می کرد آنقدر بحث می کرد تا به نتیجه ی مثبتی برسد و این را در نیروهای تحت امرش جا انداخته بود، بطوری که در لشکرهای تهران، پختگی خاصی را در بین نیروها می دیدم. سند این مدعا را، شاید بتوان عملیات بازی دراز معرفی کرد. در آن جا می بینم، کاری که تیپ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) انجام داد، به خاطر بحث و انتقال فکری بود که شهید بهمنی میان نیروهای این تیپ جا انداخته بود. (1)
کلاس نهضت
شهید محمد مرتضوی
محمد وقتی در جبهه بود، به رزمندگانی که سواد نداشتند خواندن و نوشتن می آموخت. یک بار که به مرخصی آمد، دیدم بسیار خوشحال است. گفتم: «چیزی شده؟»
گفت: «نمی دانی مادر جان! آقای خامنه ای به جبهه آمدند و به هر یک از رزمنده ها یک 20 تومانی دادند و بعد وارد کلاس نهضت شدند و مرا هم بوسیدند و یک پول تبرک به من دادند.»
آن روز محمد در حال و هوای زیارت و ملاقات آقا غرق بود و چنان نیرویی گرفته بود که در این مدت کمتر او را به این شادابی دیده بودم. (2)
دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب
شهیده طاهره اشرف گنجویی
اوایل مهرماه سال 1371 نخل های روستای بارگاه نوجان، شاهد ورود طاهره به محیط محروم روستا بودند. اما با یک دنیا امید و به قصد خدمت پا به آنجا گذاشته بود. روز اول مهرماه وقتی طاهره وارد کلاس شد، با نیمکت های خالی روبرو گشت.
با خودش فکر کرد. «نکنه بچه ها از من خوششان نیامده؟ نکنه پدر و مادرشان با درس خواندن آنها مخالفند؟» 9 روز گذشت، اما هیچ خبری از دانش آموزان کلاس نبود. وقتی طاهره علت غایب بودن شاگردانش را فهمید، روز بعد با دستانی پر از مداد و دفتر و کتاب به روستا برگشت و ساعتی بعد کلاس طاهره پر شد از شاگردان که برق خوشحالی و امیدواری در چشمانشان می درخشید، آری! طاهره یک دنیا عشق و ایثار بود. او نمی توانست ببیند که بچه های روستا به علت نداشتن کتاب و دفتر و امکانات تحصیل به مدرسه نمی آیند. او با پول خود، وسایل مورد نیاز آنها را تهیه می کرد و برایشان می برد و بدون هیچ چشم داشتی به آنها کمک می کرد. طاهره معلم کلاسی بود سرشار از عشق و صفا و سادگی. (3)
علوم جدید در کنار علوم حوزوی
شهید مولوی فیض محمد حسین بر
فیض محمد در مقایسه با سایر کودکان و نوجوانان همسن و سالش در درس خواندن و نیز در فعالیت های دینی و ورزشی بالاتر بود و گوی سبقت را از دیگران ربوده بود، از نظر اخلاق و رفتار الگو و نمونه ی سایر کودکان و دانش آموزان دبستان بود.
گاهی اوقات به دلیل کسب نمره های خوب در مراسم صبحگاه مدرسه مورد تشویق قرار می گرفت. جنب و جوش و حرکات وی در خارج از محیط مدرسه نیز حایز اهمیت بود.
***
مولوی حسین بر از جمع روحانیون متفکر و انقلابی بود که تحصیل علوم جدید را در کنار علوم دینی خیلی تأکید می کرد و می گفت: که هر انسانی بویژه بر طلاب فرض است که علوم جدید همچون ریاضی، فیزیک، شیمی، ادبیات را علاوه بر علوم دینی بیاموزند. یک طلبه هر چه باسوادتر باشد بهتر و رساتر می تواند از ارزشهای اسلام دفاع کند. هر چه دامنه در مطالعات گسترده تر باشد، اطلاعات بیش تر می شود و اینان بهتر می توانند از ایشان و مکاتب مختلف جهانی باخبر گردند. و با این کار دین خود را بر پایه ی تحقیق و نه تقلید بشناسد و به دیگران بشناساند. (4)
کار و درس
شهید ابراهیم امیرعباسی
ابراهیم، به قول معروف، مغز مسائل داخلی بود. همان روزهای اول جنگ، کسانی مثل حسن باقری و سید علی حسینی، استعداد ویژه او را برای کار دیده بانی کشف کردند.
بلافاصله او را فرستادند اصفهان برای گذراندن دوره های دیده بانی و نقشه خوانی. این دوره چند مرحله داشت. ابراهیم در تمام مرحله ها، نفر اول شد. وقتی برگشت جبهه، شد مسئول گروه دیده بان های خراسان.
***
دبیرستان که رفت، کنار درس خواندن، کار را هم کم کم شروع کرد. اول رفت سراغ بنایی. مدتی بعد هم وارد حرفه ی سیم کشی ساختمان شد. توی هر دو تا کار برای خودش به قول معروف؛ اوستا شد. جزو محدود کسانی بود که نه کارش به درسش لطمه می زد، نه درسش مانع کارش می شد. توی مدرسه همیشه به، عنوان یک شاگرد خوب و درسخوان به او نگاه می کردند. در بحث کار هم سفارش زیاد داشت. تا مدتی قبل از شهادتش، هم بار که فرصتی دست می داد، سراغ بنایی و سیم کشی هم می رفت. (5)
مهم یاد گرفتن است نه مدرک
شهید حسن امامدوست
امامدوست در دوران دبستان قرآن می خواند و مسایل دین را می دانست، به طوری که معلم ها از او کمک می گرفتند. من کلاس پنجم بودم و او کلاس چهارم. به او پیشنهاد دادم که به مدارس سپاه دانش برود. و دو سال را با هم بخواند تا با هم همکلاس شویم. ولی او گفت: «برای من مدرک و سال تحصیلی مهم نیست. مهم این است که چیزی یاد بگیرم.» (6)
عشق به تحصیل
شهید اسحاق رنجوری مقدم
شهید اسحاق فرزند اول و شهید محسن فرزند دوم خانواده ی ما بودند. اسحاق هر وقت از مدرسه بر می گشت. با همان کیف و کتابش، سر زمین می آمد و در همان جا تکالیفش را می نوشت و بعد با تیشه ی کوچکی که داشت به من و مادرش در کشاورزی کمک می کرد. افراد زیادی از نظر اقتصادی مثل خودمان بودند اما هیچ کدام از آنان فرزندانشان را به مدرسه نمی فرستادند، آنها معتقد بودند که بچه ها باید در کنار والدینشان کار کنند. ولی من از همان ابتدا بچه هایم را به تحصیل تشویق می کردم و آنها هم واقعا درس خواندن را دوست داشتند و با وجود سختیها و مشکلات دست از تلاش بر نمی داشتند. مازندران زمستانهای سرد و برف و باران دارد و من برای بردن بچه ها به مدرسه راه زیادی را می بایست طی می کردم. در آن زمان محسن تازه به کلاس اول رفته بود و برای بردن آن دو- اسحاق و محسن- به مدرسه به خاطر سردی هوا پتو بر می داشتم، محسن را روی پشتم و اسحاق را در کنارم زیر پتو راه می بردم. موقع برگشتن هم همین کار را می کردم تا بچه ها خیس نشوند اما باز هم وقتی به خانه می رسیدیم سه نفرمان خیس بودیم. مادرشان خانه را با بخاری هیزمی گرم و به محض رسیدن ما را خشک می کرد. با وجود تمام این مشکلات نه من از تشویق آنها دست می کشیدم و نه آنها از درس خواندن و تلاش خسته و مایوس می شدند. (7)
پینوشتها:
1. یک ستاره از خاک، صص 64- 62.
2. هم رنگ صبح، صص 27- 26.
3. یاس های ماندگار، ص 56.
4. لاله و تفتان، ص 34.
5. ساکنان ملک اعظم، صص 29، 9.
6. در آغوش دریا، ص 78.
7. مرزبان نجابت، صص 46- 45.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}