شهدا در عرصه ی علم و دانش
سنگر علم
شهید عبدالمجید عراقی زاده
شهید عبدالمجید عراقی زاده اواخر سال 1359 از جبهه ی کوت شیخ به جبهه ی دار خوئین منتقل گردید و چون در امداد مهارت داشت به بهداری منتقل شد و در نقش امدادگر مشغول به کار گردید و از همان اوایل، توانایی بالای خود را برای احراز فرماندهی بهداری به منصه ی ظهور رسانید و از عملیات فرماندهی کل قوا تا عملیات خیبر که به یار پیوست، در پستهای قائم مقامی و فرماندهی بهداری مشغول خدمت بود. شهید عبدالحمید عراقی زاده دبیر نمونه و معلم ریاضی دبیرستان های بندرعباس بود و در سنگر علم نیز از توانایی بالایی برخوردار بود، به طوری که هر گاه به قصد مرخصی به شهر بندرعباس می رفت، آموزش و پرورش بندرعباس با تمدید مأموریت او مخالفت می کرد و به او پیشنهاد مسئولیت های مهمی را می داد.
ولی شهید عراقی زاده از قبول مسئوولیت در اداره ی آموزش و پرورش امتناع کرده، مجدداً به جبهه نبرد باز می گشت و در جبهه ی نبرد در اورژانس های عقب جبهه نمی ماند و دوست داشت در نزدیک ترین اورژانس خط مقدم قرار گیرد تا بتواند از وضعیت دشمن اطلاع کافی و دقیق به دست آورد. وی در کوتاهترین زمان ممکن، نیروها و امکانات لازم برای اورژانس را فراهم می کرد و آنها را سریعاً به بهداری انتقال می داد و تلاش زیادی می کرد تا خودروهای غنیمتی نیز برای خدمت به مجروحین، در بهداری لشکر به کار گرفته شود.
شهید عبدالمجید عراقی زاده در عملیات خیبر پس از آنکه به نحو عالی از عهده ی اداره ی امور مربوط به بهداری برآمد، در خط مقدّم جبهه از ناحیه ی شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و قبل از رسیدن به بیمارستان پر کشید و به دوست پیوست! (1)
اصرار کرد تا او درس بخواند
شهید غلامرضا آقاخانی
اصغر نمی خواست کنکور دهد. می گفت: «نه آمادگی اش را دارم، نه نیازی. ما که معلوم نیست بمانیم. ما آمدیم جنگ.»
آقاخانی با او برخورد کرد. اصرار داشت درسش را بخواند.
بالأخره حرف هایش موثر واقع شد. امتحان داد. پلی تکنیک تهران قبول شد، مهندسی نساجی.
بعد جنگ هم مدیر کارخانه شد. (2)
تفسیر نهج البلاغه
شهید مرتضی نور صالحی
مرتضی نهج البلاغه را در سنگرها برای بچه ها تفسیر می کرد.
این کار را در موقع استراحت بچه ها انجام می داد.
یک روز در اردوگاه قدم می زد، دیدم مرتضی و محسن دارند با هم عربی حرف می زنند. گفتم: «چیه بچه ها؟ فارسی یادتان رفته؟
مرتضی گفت: «نه، من و محسن زبان دیگری داریم. وقتی محسن کار اشتباهی می کند یا درباره ی مسئله ای دچار تردید می شود، من یکی از خطبه های نهج البلاغه را با آن حرکت محسن تطبیق می دهم؛ یعنی حدیثی را می خوانم که مصداق آن کار محسن است.»
مرتضی تا این حد به نهج البلاغه تسلط داشت. به نظر من مرتضی استاد سیاست و روابط اجتماعی محسن بود و محسن استاد عرفان مرتضی. (2)
شیرینی و کتاب
شهید سید حسین علم الهدی
یک نوجوان هویزه ای می گفت:
هر وقت سید (حسین علم الهدی) به نزدمان می آمد. برای ما شیرینی و کتاب می آورد؛ با اینکه فرمانده ی عملیّات در محور هویزه و فرمانده ی سپاه هویزه بود از اهمیت کار فرهنگی با جوانان غافل نبود. (3)
دیگر به آن کلاس نرفت
شهید سید حسین علم الهدی
یکی از دوستان سید حسین می گفت:
در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، که حسین در جهاد اهواز کلاس نهج البلاغه داشت. در یکی از روزها او را دیدم که ملتهب و خشمناک از کلاس بیرون آمد و جهاد را ترک کرد. علّت را از یکی از برادرها که به دنبال او سراسیمه می آمد، پرسیدم، گفت:
- ناراحتی سید برای این بود که چند تا از بچه ها درس گذشته را مرور نکرده بودند.
بچه ها مرا واسطه قرار دادند تا هر طور هست، حسین را متقاعد کنم. روز بعد که قضیه را با او مطرح کردم. گفت:
- اینجا حرف من نیست، حرف نهج البلاغه است و مظلومیّت علی. به خاطر همین اقدام بود که حسین دیگر به آن کلاس نرفت. (4)
دیپلم را برای شما گرفتم
شهید مجید زین الدین
مادر پاسدار شهید مجید زین الدین می گوید:
روزی به او پیشنهاد کردم خوب است درست را تمام کنی و دیپلم خود را بگیری، چون روزی به دردت می خورد. گفت:
«دیپلم به چه درد می خورد. فعلاً حضور در جنگ لازم است.»
به او گفتم: آخر از درس تو چند ماه بیشتر نمانده، این چند ماه را در شهر بمان تا دیپلم بگیری. چون اطاعت از پدر و مادر را برای خودش واجب می دانست، با اینکه ماهها بود که سر کلاس نرفته بود و از درس عقب مانده بود، اطاعت کرد، ایستاد، دیپلم را گرفت و بعد دیپلم را به من داد و گفت:
- مادر این دیپلم را من برای شما گرفتم؛ بفرمایید!
و باز هم به جبهه رفت. (5)
برای بالا بردن اطلاعات، از هر فرصتی استفاده می کرد
شهید ابراهیم جعفرزاده
از هر فرصتی برای بالا بردن اطلاعاتش استفاده می کرد. اگر کتابی در دسترسش بود آن را می خواند و اگر نه از اطرافیان می خواست تا در مورد موضوعی خاص که اطلاعات دارند صحبت کنند.
در حال پیاده روی، در داخل ماشین، قبل از خواب و خیلی زمان های دیگر که ابراهیم برای زیاد شدن اطلاعاتش از آن استفاده می کرد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. فرشتگان نجات، صص 82- 81.
2. ستارگان درخشان (4)، ص 43.
3. مردان میدان مین، ص 73.
4. صنوبرهای سرخ، ص 44.
5. صنوبرهای سرخ، ص 45.
6. صنوبرهای سرخ، ص 83.
7. ستارگان درخشان (11)، ص 89.

منبع مقاله: موسسه فرهنگی قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(علم و دانش)، تهران، موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول