نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی




 

در شاهنامه معمولاً در کنار شاهان و شاهزادگان، وزیران و رایزنانی حضور دارند که سمبل خرد و دانایی محسوب می شوند. فردوسی اغلب آنان را می ستاید و وجودشان را برای برقراری داد لازم می داند. وزیر و رایزن و راهنما در هر سه بخش شاهنامه دیده می شود، اگرچه در بخش اسطوره ای حضور کمرنگ تری دارد. در بخش اساطیری شهرسپ وزیر دانا و دیندار تهمورث است؛ در بخش پهلوانی زال و در بخش تاریخی بوزرجمهر در میان راهنمایان و وزیران می درخشند. در شاهنامه « دو مفهوم عدالت و خرد... در یکدیگر همبسته می شوند. این دو مفهوم شاهنامه در شخص شاه و رایزن او مجسم می شود. شاه تجسم داد و رایزن او مظهر خرد است» ( مسکوب، 1374: 15). از این رو در رویدادها و حوادث گوناگون در دوره های مختلف پادشاهی، هرگاه شاه از دستور خردمند خود فاصله گرفته نتیجه ی آن نابودی و تباهی بوده، و هرگاه به او نزدیک شده و به راهنمایی های او دل سپرده، به بزرگی و شکوه و شوکت دست یافته است:
چو با مرد دانات باشد نشست
زبردست گردد سر زیر دست
(8، 130)
اگر چند باشد سرافراز شاه
به دستور گردد دلارای گاه
(8، 266)
در کنار وزیران خردمند و رایزنان دانا، در شاهنامه وزیران، دستوران و مشاورانی دیده می شوند که سمبل بی خردی و یا دژخردی محسوب می شوند و پیروی از آنان موجب تباهی، جنگ و نابودی می شود؛ مانند گرسیوز راهنمای افراسیاب و کُندرو کدخدای ضحاک.
نقش مهم و تأثیر ویرانگری که دستور بد دارد، لهراسپ شاه را وادار می کند پس از بازگشت گشتاسپ از هندوستان او را این چنین دعا و آفرین کند:
که تاج تو تاج سر ماه باد
ز تو دیو را دست کوتاه باد
که هرگز نیاموزدت راه بد
چو دستور بد بر در شاه بد
(6، 14)
دیو و دستور بد هر دو آموزگار راه بد هستند و لهراسپ از آنان نگران است.
در شاهنامه ویرانگرترین و مرگبارترین رویدادها نتیجه ی هم آمیزی « دستور و یا رایزن بد» و « شاه بد» است. آشکارترین نمونه ی آن مرگ سیاوش و بروز جنگ های خونین بین ایرانیان و تورانیان است که از بداندیشی های افراسیاب و گرسیوز برمی خیزد.
از دوران باستان و در فرهنگ دیرینه ی ایرانی وجود دستوری خردمند و پیروی از او به مثابه اصل و آیین دولتمداری مطلوب و مقبول بوده است؛ همچنان که پیروی از رایزنانی ناخردمند و پلید، نامقبول و نامطلوب می نموده است. « خرد و دانایی تنها یاور انسان های نیک و برگزیدگان نیست، بلکه ایزدان بزرگ را نیز پشتیبان و همراه است» ( مختاری، 1379: 92).
در اوستا در کنار اهورامزدا و در سمت راست او « بهمن» نخستین امشاسپند مقدس که مظهر خرد و عقل است قرار دارد که مشاور و رایزن اوست، و در کنار اهریمن « اکومن» دیو بداندیشی حضور دارد که سمبل دژخردی وی محسوب می شود.
در مینوی خرد آمده: « پادشاهان را مصاحبت با دانایان و نیکان سودمندتر است... و آنان را گفت و گو و مصاحبت با افترازنندگان و دورویان زیان رسان تر است» ( مینوی خرد، 1380: 40).
در شاهنامه به پیروی از سنت های کهن فرهنگی، وزیران در دو دسته ی عمده قرار می گیرند؛ گروهی نماد خرد و خردمندی اند و شکل گیتیانه و عقلانی تر بهمن محسوب می شوند، و گروهی نماد دژخردی و خردستیزی اند که می توان آن ها را تکرار نمادین ولی دگرگون شده ی اکومن دانست. در این میان وزیرانی نیز دیده می شوند که به نوعی گرفتار تزلزل و لغزشند و معمولاً لغزش های آنان به تبع از استبداد شهریار و بی خردی های او، همچنین به اطاعت کورکورانه ی وزیر از شاه می انجامد؛ مانند خطاهای جاماسپ وزیر گشتاسپ در ماجرای رستم و اسفندیار.
لازم به یادآوری است از آن جا که وزیران و راهنمایان در شاهنامه نماد خرد محسوب می شوند. جنبه های اسطوره ای آنان نسبت به شخصیت های دیگر چون شهریاران و پهلوانان کمتر است و بارزترین ویژگی آنان خرد و دانایی است. به نمونه هایی از وزیران شاهنامه به اجمال اشاره می شود.

وزیران خردمند

از آن جا که اسطوره های ایرانی همواره با خرد آمیخته اند، پادشاهان اسطوره ای شاهنامه از وزیر و رایزن به منزله ی نماد خرد برخوردارند.
دستوری و رایزنی در شاهنامه با « هوشنگ» آغاز می شود. او دستور نیای خود کیومرث است که بعداً به پادشاهی می رسد:
خجسته سیامک یکی پور داشت
که نزد نیا جاه دستور داشت
(1، 31)
کیومرث به یاری او کین سیامک را از دیوان می گیرد و بر آنان پیروز می شود. شاید در ژرف ترین لایه های این داستان بتوان بر آن بود که کیومرث در ابتدای شاهی وزیری نداشت و از این رو بود که دیوان فرزند او ( سیامک) را تباه کردند.
تهمورث دیوبند نیز وزیری دانا به نام شهرسپ دارد که فردوسی او را آموزنده ی راه نیکی به شاه می داند. « تهمورث بر اثر راهنمایی وزیرش شهرسپ که معتقدات دینی داشته صاحب فرّه ایزدی می شود و بر دیوان پیروز می گردد» ( جوانشیر، 1380: 131). در شاهنامه در وصف این وزیر دانا و دیندار آمده است:
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
خنیده به هر جای شهرسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
همه روز بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار بر پای شب
چنان بر دل هرکسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست...
همه راه نیکی نمودی به شاه
همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده شد از بدی
که تابید از او فرّه ایزدی
(1، 37)
در این ابیات، خرد ( وزیر) موجب ایجاد اسطوره ( فرّه مندی شاه) گردیده است. در وجود شهرسپ نیز معتقدات و باورهای کهن ( اسطوره) با دانایی آمیخته است، زیرا آیین نماز شب و روزه ( اسطوره) را بنیان نهاد، و از سوی دیگر آموزگار راه نیکی و راستی بود و رای و اندیشه ی او از بدی به دور بود. پیوند خرد و اسطوره در این ابیات روشن است.
از دیگر راهنمایان و رایزنای که نماد عقل و خرد محسوب می شوند « پشوتن» است. پشوتن از اسطوره وارد حماسه شده است. در اوستا او از اشون مردانی است که فروشی آنان ستوده شده است. در اسطوره پشوتن از جاودانان است. او از خوان زرتشت شیر می نوشد و بی مرگ می شود، و در رستاخیز در نابودی دروجان و دیوان و جادوگران نقش مهمی بر عهده خواهد داشت و به یاری سوشیانت می آید ( عفیفی، 1383: 470). از آن جا که او اغلب همراه و راهنمای اسفندیار، اسطوره ی رویین تن شاهنامه است می توان وی را نماد و نیمه ی خرد او دانست. در این صورت نیمه ی دیگر وجود او اسطوره است.
از کارکردهای مهم او در شاهنامه رها کردن زال از بند و باز داشتن بهمن از خونریزی است:
گرامی پشوتن که دستور بود
ز کشتن دلش سخت رنجور بود
(6، 349)
او در نبرد رستم و اسفندیار خردی است که تلاش می کند از بروز فاجعه جلوگیری کند، و از اسفندیار می خواهد راه نیکی را برگزیند و آزرم مردان بخواهد. در این ماجرا او با کتایون مادر خردمند اسفندیار و با شتر اسطوره ای هشداردهنده به اسفندیار هم رای و هم اندیشه است. پشوتن از دیدگاه خود ( عقل) به این نبرد می نگرد، آن را بررسی و سپس داوری آگاهانه و عادلانه ی خود را این چنین بیان می کند:
چو در کارتان باز کردم نگاه
ببندد همی بر خرد دیو راه
تو آگاهی از کار دین و خرد
روانت همیشه خرد پرورد
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن
شنیدم همه هرچه رستم بگفت
بزرگیش با مردمی بود جفت...
چگونه توان کرد پایش به بند
مگوی آن که هرگز نیاید پسند
(6، 250)
در این ابیات پشوتن اسفندیار را به خردورزی و دینداری فرامی خواند، و به او هشدار می دهد که دیو راه خرد را می بندد و از او می خواهد که فریفته ی دیو نشود و ناپسند نگوید. این اندرزها تا پایان ادامه دارد ولی افسوس که در بازداشتن اسفندیار توفیق نمی یابد.
پشوتن آز و قدرت طلبی را عامل اصلی مرگ اسفندیار می داند و بر آن نفرین می کند:
که نفرین بر این تاج و این تخت باد
بدین کوشش بیش و این بخت باد
که چون تو سواری دلیر و جوان
سرافراز و دانا و روشن روان
بدین سان شود کشته در کارزار
به زاری سرآید بر او روزگار
که مه تاج بادا و مه تخت شاه
مه گشتاسپ و جاماسپ و آن بارگاه
(6، 307)
در هفت خوان اسفندیار او خرد همراه و همزاد اوست و معمولاً نقش نگهداری سپاه را برعهده دارد:
پشوتن یکی مرد بیدار بود
سپه را ز دشمن نگهدار بود
(6، 170)
گویی خرد او به کمال رسیده بود و نیازی به گذار از هفت خوان و دشواری های آن ندارد. او خود عین خرد و کمال است و در این سفر اسطوره ای اسفندیار باید از دشواری ها بگذرد و به کمال برسد، در حالی که پشوتن همراه و پشتیبان اوست.
پشوتن نیز همچون زال و کیخسرو جاودانه می گردد. او از حماسه برکنار می شود ولی نمی میرد. از این رو از خردمندانی است که به عرصه ی مقدس اسطوره راه می یابد. جنبه های اسطوره ای وجود او در طول داستان نسبت به اسفندیار ضعیف تر است، ولی فرجام کار او نوعی رستگاری اسطوره ای است که اسفندیار به دلیل نابخردی از آن محروم است. او که در خرد بر اسفندیار برتری داشت، در نهایت در اسطوره نیز از او پیشی گرفت و این زیباترین و پرمعناترین جلوه ی پیوند او با اسطوره است.
از دیگر وزیرانی که از اسطوره به حماسه راه یافته « جاماسپ» وزیر گشتاسپ است. در شاهنامه، در هزار بیت دقیقی این وزیر بسیار ستوده شده است. « جاماسپ پس از زردشت موبدان موبد خوانده می شود. جاماسپ در ادبیات زردشتی به خرد و دانایی و هنر معروف است» ( گویری، 1379: 60). این که او هم وزیر و هم موبد موبدان بوده است، آمیختگی خرد و اسطوره را نشان می دهد.
خرد جاماسپ خرد جهانی و اسطوره ای است. « گشتاسپ پس از قبول دین درخواست کرد جای خود را در بهشت بداند. آن گاه سه بزرگ در دربار ظاهر شدند... درخواست شاه را برای دیدن جایگاهش در بهشت عالم شهود پذیرفتند و به پسرش پشیوتن ( پشوتن) جاودانگی بخشیدند. اسفندیار برای دفاع از دین بهی رویین تن شد و به وزیر بزرگ خرد جهانی عطا گردید» ( هینلز، 1371: 150).
جاماسپ داماد زرتشت و پوروچیستا دختر زرتشت همسر وی بود. درگاهان اوستا آمده است: « جاماسپ هوُگَوی فرزانه که خواهان فرّه [ مندی] است، در پرتو اندیشه آن دانش را برگزید و با « منش نیک» به « شهریاری مینوی» دست یافت ( اوستا، 1385: 80).
در آثار تاریخی کهن نیز به جاماسپ اشاره شده است. مثلاً در مروج الذهب نقل شده است: « وقتی زرادشت بمرد جاماس دانشمند جانشین او شد. وی از مردم آذربایجان بود و نخستین موبد بود که پس از زرادشت پا گرفت. ویشتاسب شاه او را منصوب کرد» (مسعودی، 1374: 225). در این قول نیز او هم دانشمند و هم موبد است و هم نقش سیاسی دارد.
جاماسپ از شخصیت های مرکب شاهنامه است و پیش بینی ها و غیبگویی های این وزیر نشانه ی ترکیب خرد و اسطوره در وجود او می باشند. این پیشگویی ها که کالبدی اسطوره ای دارند، در واقع نوعی پیش بینی خردمندانه اند که در اوستا نتیجه ی درستی و راستی خود او دانسته شده اند. پیش بینی مرگ زریر در نبرد با تورانیان و گشودن راز مرگ اسفندیار نمونه هایی از آگاهی های اسطوره ای اوی اند.
گشتاسپ پس از این که از جاه طلبی اسفندیار آگاه شد، از جاماسپ یاری طلبید و جاماسپ زیج نهاد ( از اسطوره یاری طلبید) و راز مرگ شاهزاده را بر او گشود:
چو بشنید دانای ایران سخن
نگه کرد در زیج های کهن
ز دانش بروها پر از تاب کرد
ز تیمار مژگان پر از آب کرد...
بدو گفت جاماسپ کای شهریار
تو این روز را خوارمایه مدار
ورا هوش در زاولستان بود
به دست تهم پوردستان بود
(6، 220)
جاماسپ در این داستان تدبیر و خرد مذمومی است که به یاری گشتاسپ می آید و موجب مرگ اسفندیار می شود، به همین سبب پشوتن پس از مرگ اسفندیار او را نفرین می کند و در مرگ اسفندیار مقصر می داند. همراهی وزیر بداندیش و نیروهای اسطوره ای در بیت زیر نشان داده شده است:
بد اندیشه و گردش روزگار
همی بر بدی بودش آموزگار
(6، 220)
در این بیت بد اندیشه ( جاماسب) به یاری گردش روزگار ( اسطوره) آموزگار بدی به گشتاسپ است. انتقادی که بر جاماسپ می شود این است که به رغم دانایی بسیار، مطیع و فرمانبردار گشتاسپ است و در بازداشتن او از بی خردی و بدکرداری چنان که باید نمی کوشد، بلکه بر عکس از دانایی خود در جهت منفی و برای رساندن گشتاسپ به اهداف خود استفاده می کند. او با این که از نیت گشتاسپ آگاه بود، وی را راهنمایی و پیش بینی می کند که مرگ اسفندیار به دست رستم است.
می توان گفت او خردی است که چشم بسته از اسطوره ( شهریار) اطاعت می کند و از درک این نکته عاجز است که اسطوره تا زمانی قداست دارد و باید اطاعت شود که بخردانه عمل می کند، و هرگاه با آن در تقابل قرار گیرد قابلیت اطاعتگری خود را از دست می دهد.
« بوزرجُمهر» خردمندترین و بزرگ ترین آموزگار خرد در شاهنامه است. نوشین روان در آغاز پادشاهی خود به لزوم داشتن وزیری خردمند و پیروی از او اشاره می کند، و بد و نیک را پدید آمده از دستور می داند:
که ما تاجداری به سر برده ایم
به داد و خرد رای پرورده ایم
ولیکن زدستور باید شنید
بد و نیک بی او نیاید پدید
(8، 55)
از همان آغاز نشانه های پیوند خرد و اسطوره در داستان بوزرجمهر دیده می شود. پس از گذشت مدتی از پادشاهی انوشیروان، به دنبال خوابی اسطوره ای او به بوزرجمهر می رسد. خرد در کالبد خواب بر او ظاهر می شود و نیاز او را به داشتن رایزنی دانا و آگاه به او گوشزد می کند.
علاوه بر خواب، مار سیاهی که در راه آمدن بوزرجمهر نزد انوشیروان، سرتا پای بوزرجمهر را می بوید و آرام به سوی درخت می رود، نیروی اهریمنی بداندیشی است که خرد و نیک اندیشی را می شناسد و از آن وحشت دارد. همان گونه که در ادامه ی داستان مرغ سیاه اهریمنی از وجود راهنما در کنار انوشیروان نگران است، مار آرام از درخت بالا می رود و این نیز نشانه ای اسطوره ای است:
ز سر تا به پایش ببویید سخت
شد از پیش او نرم سوی درخت
چو مار سیه بر سر دار شد
سر کودک از خواب بیدار شد
(8، 113)
در شاهنامه موارد دیگری نیز دیده می شود که اهریمن هنگام خفتن خردمندان ظاهر می شود. خفتن رستم در خوان سوم قبل از حضور اژدها و خفتن انوشیروان و آمدن مرغ سیاه از این نمونه ها هستند.
در کنار این جلوه های اسطوره ای، پیوند او با خرد نمایان است. او را هنگام آموختن می یابند و این خود نشان پروردگی خرد اوست. دانایی و آگاهی او از همسالانش افزون تر است و فرستاده ی انوشیروان او را از فرهنگیان می داند:
ز فرهنگیان کودکی یافتم
بیاوردم و تیز بشتافتم
(8، 113)
گفتار پرمعنای او در جمع موبدان و ردان و دانش آموختگان و در حضور نوشین روان، شاه و انجمن را خیره کرد:
به پرسش گرفتند زو آنچ گفت
که مغز و دلش با خرد بود جفت
(8، 119)
نکته ی قابل توجه در این بیت این است که خرد بوزرجمهر علاوه بر این که در مغز و سر او جای دارد، با دلش نیز جفت است. او از خرد دل برخوردار است. خردی که به گفته ی خود او در دوراهی های زندگی راهنمای انسان است و او را در هر دو سرای ارجمندی می بخشد:
چنین داد پاسخ که هر کو خرد
بیابد ز هر دو جهان برخورد
(8، 130)
در جای دیگر می گوید:
چنین داد پاسخ که راه از دو سوست
گذشتن تو را تا کدام آرزوست
ز گیتی یکی بازگشتن به خاک
که راهی درازست با بیم و باک
خرد باشدت زین سخن رهنمون
بدین پرسش اندر چرایی و چون
خرد مرد را خلعت ایزدی است
سزاوار خلعت نگه کن که کیست
تنومند را کو خرد یار نیست
به گیتی کس او را خریدار نیست
(8، 139)
این همان خردی است که فردوسی نیز به آن معتقد است و در دیباچه ی شاهنامه آن را تعریف و توصیف کرده است. مناظره های اندیشمندانه و پرسش و پاسخ های پرمعنای اندرزنامه های بوزرجمهر، و همچنین مفاهیم و معانی موجود در آن ها به مینوی خرد شباهت فراوانی دارد.
شجاعت بوزرجمهر موجب گردید که بخش عمده ای از اندرزهای خود را به تبیین مبانی خرد سیاسی و یادآوری و هشدار به شهریار اختصاص دهد. او در آغاز رسالت خود که خردورزی و خردآموزی به ویژه به پادشاه است، بار مسئولیت همه ی بدی ها و نیکی ها را بر دوش شهریار می نهد:
همه بد ز شاه ست و نیکی ز شاه
کزو بند و چاه ست و هم تاج و گاه
(8، 120)
او در جایی دیگر عیب های چهارگانه ای برای شاه برمی شمارد، و وی را از این عیب ها برحذر می دارد و هشدار می دهد که ترس، خسّت، برکناری خردمند و سری پرشتاب داشتن برای شهریار شایسته نیست. این هشدارها گاه و بی گاه ادامه می یابد و خطاب به پادشاه می گوید:
به داد و به دانش به تاج و به تخت
به فرّ و به چهر و به رای و به بخت
چو پرهیزکاری کند شهریار
چه نیکوست پرهیز با تاجدار
زیزدان بترسد گهِ داوری
نگردد به میل و به کنداوری
خرد را کند پادشاه بر هوا
بدان گه که خشم آورد پادشا...
سخن گوی و روشن دل و داد ده
کهان را به که دارد و مه به مه
(8، 133)
در این ابیات همراهی خرد و اسطوره در ترکیب مفاهیمی چون دانش، فرّ، رای، بخت، پرهیز، یزدان، خرد، هوا، روشن دل و داد ده مشخص است. بوزرجمهر در طول وزارت خود گاه و بیگاه بایدها و نبایدهای شهریاری را به او گوشزد می کند و تداوم خردمندی را به او یادآور می شود.
در یکی از مناظره های بوزرجمهر و نوشین روان، مرد خرد، ده دیو اهریمنی نیرومند را عامل به زیر آوردن جان و خرد می داند که عبارتند از: آز، نیاز، خشم، رشک، ننگ، کین، نمام، دورو، ناپاک دین و ناسپاس و یزدان ناشناس. او راه مبارزه با این دیوان اهریمنی را می آموزد:
چنین داد پاسخ که دست خرد
ز کردار آهرمنان بگذرد
خرد باد جان تو را رهنمون
که راهی درازست پیش اندرون
ز شمشیر دیوان خرد جوشن ست
دل و جان داننده زو روشن ست...
همیشه خردمند و امیدوار
نبیند جز از شادی روزگار
نیندیشد از کار بد یک زمان
ره راست گیرد نگیرد کمان
(8، 198)
در این قسمت از اندرزهای او تأثیر اسطوره های خردگرای کهن کاملاً آشکار است. دیوان اهریمنی که انسان به یاری خرد بر آن ها غلبه می کند، بازتاب و ادامه ی نبرد نیروهای اهریمنی و اهورایی اسطوره است که در نمادهایی چون امشاسپندان و ایزدان در مقابل دیوان و سردیوان و اهریمنان متجلی شده است. خردی که آدمی را در برابر آن ها توانمند می کند نیروی شناسنده ی نیک و بد است که اندیشه ی والای ایرانی از دیرگاه به آن پی برده و در قالب نماد ( اهورامزدا، بهمن و...) آن را بیان کرده است. در اساطیر کهن بدی و بداندیشی به شکل دیو جلوه نموده است ( اکومن، اِندَر، آز، رشک، أئشمه، ساوول، ناهیه، بوشاسب، ورن، سپزگ دیو، میتوخت، زرمان، ترومد، پنی و...) ( آموزگار، 1385: 37-42). ده دیو اهریمنی اندرزنامه ی بوزرجمهر، همین دیوان اسطوره ای اند که معنایی جز بی خردی و بدخردی ندارند. در بخش اول به این دیوان و معانی آن ها اشاره شده است.
بازتاب باورهای اسطوره ای که معانی ژرفی در خود نهفته دارند، در این قسمت از شاهنامه که از خردگراترین بخش های آن است، از زبان بوزرجمهر، سمبل خرد و دانایی، نشانه ی پیوند عمیق خرد و اسطوره در فرهنگ ایرانی و ظرفیت بالای خردورزی اسطوره های ایرانی است.
زال نیز از نمونه های برتر پیوند خرد و اسطوره در میان رایزنان و راهنمایان است. از آن جا که او از تبار پهلوانان است در بخش پهلوانان به بررسی شخصیت او می پردازیم.

پیران ویسه: نماد خرد بیگانه

خردگرایی در فرهنگ و اندیشه ی ایرانی، تعصب و تحجر را مردود می داند و موجب می شود نیک اندیشی و خرد را در وجود آنانی که سزاوارند، حتی اگر بیگانه و از مردم توران، سرزمین تیرگی ها، باشند، بستاید، و بی خردانی ایرانی چون سلم و تور و گشتاسپ و کاووس را سرزنش کند. تورانیانی چون فرنگیس، جریره، اغریرث و در رأس همه ی آن ها پیران ویسه، خردمندانی غیرایرانی هستند که در شاهنامه ستوده شده اند. « در شاهنامه آنچه محکوم می شود نژادی در برابر نژاد دیگر یا قومی در برابر قومی دیگر نیست. بلکه آن عده راهبرانند که سلسله جنبان بدی می گردند» ( اسلامی ندوشن، 1356: 71). کتایون، فرنگیس، اغریرث، رودابه و سیندخت از دیگر بیگانگانی هستند که به دور از وابستگی های نژادی ستایش شده اند.
پیران، وزیران پهلوان، دانشمند و صلح طلب افراسیاب بود و همواره تلاش می کرد از بدکرداری ها و خونریزی های او جلوگیری کند و در این مسیرگاه پیروز می شد و گاه شکست می خورد.
در اوستا به صورت اختصاصی از پیران یاد شده است ولی در آبان یشت بند 58، پسران ویسه از اردوی سور آناهیتا می خواهند که به آنان کمک کند تا بر طوس پیروز شوند و قوم آریایی را براندازند. در بندهش پیران پسر ویسه است و ویسه برادر پشنگ پدر افراسیاب دانسته شده است.
اگرچه پیران سمبل خرد است، نشانه هایی از ارتباط با اسطوره در او دیده می شود. مهر او به سیاوش و تلاشی که در برقراری پیوند او با فرنگیس و در نتیجه در تولد کیخسرو دارد، نشانه ی ارتباط او با اسطوره است. همچنین خوابی که در شب تولد کیخسرو می بیند و به دنبال آن تدابیری که برای حفظ زندگی او، به کار می بندد نشانه ی پیوند او با اسطوره است. « پیران اسطوره ی خردمندی، نوع دوستی و میهن پرستی در میان همه ی انیران است... پهلوان دل آگاه یا خواب آگاه است» ( حمیدیان، 1372: 299 و 298). و به کمک همین ویژگی کیخسرو را بارها از خطر حفظ می کند. گاهی او را وامی دارد به دیوانگی تظاهر کند و زمانی به شبانان کوه قلا می سپارد. تدبیر نخست در حوزه ی خرد و چاره ی دوم در قلمرو اسطوره است.
او همچنین تلاش زیادی می کند تا افراسیاب را با پناهنده شدن سیاوش به توران راضی نماید. پس از آن نیز او را با جریره و فرنگیس پیوند می دهد تا مگر کینه های دیرینه ی ایرانیان و تورانیان پایان یابد و این ها همه نشان رؤیای صلح در پیران است، اما افسوس که « پیران مظهر تدبیری است که با تقدیر برنمی آید» ( مسکوب، 1375: 221).
خویشکاری های او درست در مقابل گرسیوز قرار دارد. او در ماجرای مرگ سیاوش نقشی ندارد و در صحنه های مربوط به آن غایب است، و این یعنی غیبت خرد افراسیاب که نتیجه ی آن مرگ سیاوش است. اگر گرسیوز را نماد پلیدی افراسیاب بدانیم، پیران نماد خرد نیک اوست. « یکی از اصلی ترین ویژگی های خویشکاری پیران ویسه، نقش ورزی آگاهانه و نیک خواهانه ی اوست به منزله ی خرد ناپیوسته ی افراسیاب».( دوستخواه، 1380: 202).
مرگ پیران از غم انگیزترین مرگ های شاهنامه است. مرگ خرد افراسیاب نیز هست، زیرا پس از آن افراسیاب به خواری می میرد. نکته ای در این مرگ نهفته است و آن این که خردمندان ایرانی چون زال ( پیر خرد حماسه ی ملی ایران)، کیخسرو و پشوتن نمی میرند، ولی خردمندان تورانی چون پیران و اغریرث از بین می روند. گویی در اسطوره های ایرانی جاودانه شدن از آن انسان کامل ایرانی است. اندیشه و عمل پیران در داستان سیاوش و کیخسرو نیک و اهورایی است، ولی در نبرد با ایرانیان و در ماجرای بازگشت کیخسرو به ایران جانب تورانیان را می گیرد و همین جانبداری او را به کام مرگ می فرستد. اگرچه در منطق انسانی ما وطن دوستی او پسندیده است، در منطق اسطوره ایران سرزمین پاکی ها و نیکی هاست و هیچ خردمندی به نبرد با آن مجاز نیست.
پیران به دست گودرز، همنبرد پیر و خردمند ایرانی، در کوه، که جایگاه برگزاری آزمون خرد و محل داوری است، کشته می شود. شگفت این است که این دو پهلوان در نقش ورزی اسطوره ای همیار بودند؛ یکی با خواب آگاهی از تولد و زایش کیخسرو آگاه شد و همسرش را به یاری او و مادرش فرستاد و پس از آن نیز عهده دار حفظ حیات و پرورش و آموزش او شد، و دیگری نیز با خواب آگاهی ای از همان نوع، وجودش را در توران درمی یابد و پسرش را به جست و جوی او می فرستد و او را به ایران بازمی گرداند و در حقیقت به باززایی می رساند. اما تقدیر این همیاران خواب آگاهِ خردمند را که به نوعی در زایش و باززایی کیخسرو مکمل هم بودند، همستار و همنبرد می کند و در نهایت پیران را تباه می گرداند.

وزیران دژخرد

از اولین وزیران و مشاوران گروه دوم یعنی وزیرانی که نماد خرد پلیدند، می توان به کندرو اشاره کرد. ضحاک مشاور و کدخدایی دارد که در شاهنامه به روشنی به دستور بودن او اشاره نشده است، ولی ویژگی ها و عملکردهایش وی را در گروه راهنمایان، مشاوران و رایزنان قرار می دهد. او در دل سوزگی شگفت است و در این شگفتی رازی نهفته است. همین دل سوزگی شگفت ضحاک را به بند می کشاند:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش داد گام
(1، 71)
او سمبل دژخردی و پلیدی ضحاک است. زیرا هنگامی که کشور از ضحاک تهی بود و فریدون بر تخت نشسته بود، بر باره ای راه جوی بر نشست و به سوی ضحاک رفت و او را از رویدادها آگاه کرد. پلیدی او در این ماجرا بیشتر از خود ضحاک است. از آن جا که او در این ماجرا نماد بداندیشی ضحاک است، به تدابیر گوناگون متوسل می شود تا او را به نبرد با فریدون وادارد. او چندان جنبه های اسطوره ای مستقل ندارد، ولی نیمه ی دیگر او ضحاک وجودی اسطوره ای است. ضحاک وقتی ماجرا را می شنود، در پاسخ چنین می گوید:
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود، شاد باید بدن
(1، 73)
ولی او به گمراه کردن ضحاک و برانگیختن خشم او ادامه می دهد. ضحاک دوباره او را به آرامش فرا می خواند:
بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر بفال
(1، 73)
او بدترین و کارآمدترین تدبیر خود را به کار می گیرد:
گرین نامور هست مهمان تو
چه کارستش اندر شبستان تو
(1، 73)
خشم بر ضحاک غالب می شود و خرد او را زایل می کند و او می آشوبد و به استقبال بند می آید:
بر آشفت ضحاک برسان گرگ
شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
(1، 73)
او به سوی فریدون می آید و در نهایت به بند کشیده می شود. عامل بازگشت او به ایران و اسارت او کندرو ( نماد خرد پلید) و تدابیر او در خشمگین کردن ضحاک است، همان گونه که عامل مرگ افراسیاب گرسیوز است.
در اوستا دیوی به نام « گندرو» وجود دارد که قصد دارد جهان را نابود کند. « می توان بر آن بود که « گندرو»، دیو باستانی، در روزگاران پسین چهره ای انسانی یافته است و با نام « کندرو دستیار و کدخدای دلسوز دهاک شده است که او خود نیز دیوی بوده است که در شیب و فرازها و دگرگونی های اسطوره به انسان بدل گردیده است» ( کزازی، 1379: 315). با قبول این پیشینه، کندرو نیز از بداندیشان کهنی است که اسطوره او را از تبار اهریمن دانسته است.
از دیگر راهنمایان این گروه می توان گرسیوز را نام برد. او سمبل « دستور بد بر در شاه بد» است. در کنار افراسیاب دو نماد آموزگاری متضاد و دوگانه ( پیران و گرسیوز) وجود دارد که یکی او را به خردورزی راهنمایی می کند و دیگری به دژخردی. تضاد و تقابل این دو نماد در داستان سیاوش و کیخسرو به اوج خود می رسد. « می توان منش و کنش گرسیوز را فرایندی از پتیارگی دروندانه و مهر دروجانه ی او در پایگاه کارگزار مینوی ستیهنده در نبرد کیهانی دو مینوی همزاد ناسازگار و آشتی ناپذیر در ستیزه و همستاری با خویشکاری اشوانه و مهرورزانه و دروج ستیزی سیاوش در پایگاه سرداری از سپاه مینوی ورجاوند و پیران ویسه به منزله ی رهنمون و پشتیبان و یاور او دانست» ( دوستخواه، 1380: 194).
بدآموزی ها و بدرهنمونی های گرسیوز در شاهنامه آشکار است. پلیدی او از مرگ اغریرث برادر خردمند خود و افراسیاب عیان می شود و تا انتهای زندگی افراسیاب ادامه می یابد. از آن جا که در فرهنگ ایرانی باور به پیروزی خیر بر شر و خردمندی بر دژخردی باوری عمیق و ژرف است، در پایان داستان افراسیاب نیز گرسیوز اهریمنی موجب بیرون آمدن افراسیاب از آب و کشته شدن او می شود و کیخسرو کین خردمندانی چون سیاوش و اغریرث را از آنان می ستاند. اگر افراسیاب به جای گرسیوز، اغریرث را که حتی در نام به معنی خردمندی است به آموزگاری برمی گزید هرگز چنین سرانجامی نداشت. گرسیوز و افراسیاب آلوده کنندگان تدبیر و خردند و خود نیز به دلیل دژخردی کشته می شوند.
نمونه های دیگری از این وزیران و راهنمایان در شاهنامه دیده می شود. گرزم و بدآموزی های او به گشتاسپ و زروان، و بداندیشی و جادوگری هایش به مهبود از نمونه های قابل ذکر است.
وزیران و راهنمایان بداندیش شاهنامه شکل عقلانی تر و انسانی شده ی اهریمن و کماله دیوان و دیوانند که اگرچه جنبه های اسطوره ای وجود آنان کمتر است ولی همان خویشکاری اهریمنی فریفتن و نابود کردن و نبرد با آفرینش را برعهده دارند و به آن عمل می کنند.

وزیرستیزی و عواقب آن

از آن جا که وزیر و راهنما ندای خرد شهریار است، ستیزه با وزیر یا کشتن او به معنای مرگ خرد و بی خردی شهریار است و پیامدهای ناخوشایندی به دنبال دارد.
وزیرستیزی شهریار در آثار کهن قبل از شاهنامه نیز دیده می شود. مثلاً در متون کهن کیکاووس وزیر خردمندی به نام « اوشنر»داشت. او از دانایان دوره ی باستان بود. فروشی این وزیر دانا و زیرک در اوستا در یشت سیزدهم ستوده شده است ( اوستا، 1385: 426). او را داننده ی همه ی زبان های نواحی مجاور دانسته اند که هنگام مباحثه بر همگان برتری می یافت. همچنین او را برخوردار از « فرّ» نیز دانسته اند. اندرزنامه ای از او موجود است که به اندرزهای بوزرجمهر وزیر انوشیروان شباهت دارد ( عفیفی، 1383: 351و 448). یکی از اعمال جبارانه ی کاووس را رفتار او با اوشنر و فرمان قتل او می دانند. دیوان اهریمنی برای این که بتوانند کاووس را با سفر به آسمان گمراه کنند، ابتدا « اوشنر» دانا را به کشتن می دهند و پس از آن کاووس را می فریبند. « در شاهی کاووس، در همان هزاره، دیوان ستیزه گر شدند و اوشنر به کشتن آمد و اندیشه ی ( کاووس) را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فرّه از او گرفته شد...» ( فرنبغ دادگی، 1380: 139).
داستان اوشنر در شاهنامه نیامده است، ولی هرگاه کاووس از راهنمایان خردمند خود پیروی نکرد به خواری و زبونی افتاد. مثلاً او پندهای زال را نادیده می گیرد، به مازندران لشکر می کشد و نابینا می شود، شکست می خورد و اسیر می گردد. از این رو در فرهنگ ایرانی وزیر ستیزی و خودرأیی نوعی فریفتگی است که جز خواری و تباهی نتیجه ای ندارد.
در شاهنامه موارد زیادی دیده می شود که شاهان و شاهزادگان از وزیران و راهنمایان خود فاصله می گیرند و نتایج سوء آن را می بینند. به بسیاری از این موارد در تحلیل شخصیت شاهان اشاره شد: مانند ماجرای افراسیاب و فاصله گرفتن و دور شدن او از پیران در داستان سیاوش، حرف ناشنوی اسفندیار از پشوتن و پیروی نکردن کاووس از راهنمایان خردمند خود و امثال آن. از آن جا که در داستان انوشیروان و بوزرجمهر آشکارترین جلوه ی وزیرستیزی دیده می شود، و اسطوره نیز در این داستان حضور دارد، به اجمال به آن می پردازیم.
نوشین روان مدت ها در کنار بوزرجمهر به بزرگی و شوکت حکومت می راند و داد می ورزد، اما به دنبال فریب خوردن از اهریمن که به شکل مرغ « سیاه» بر او فرود می آید، از سمبل خرد دور می شود. در آغاز داستان وقتی شهریار خفته است، مرغی سیاه از آسمان فرود می آید و گوهرهای بسته شده بر بازوی شاه را می خورد. به دنبال آن در برداشتی کاملاً غیرمنطقی، شهریار لب گزیدن بوزرجمهر را نوعی بی حرمتی می یابد و او را شکنجه می کند و سرانجام چشم ظاهر و نه چشم دل مرد خرد را نابینا می کند. شکنجه های بی رحمانه ی انوشیروان از بند و چاه و زندان تا تنور آهنین تنگ که به میخ و پیکان انباشته است، بیانگر اوج وزیرستیزی انوشیروان است.
در این داستان نشانه های اسطوره ای دیده می شود که مرگ خرد را به اهریمن و دیوان نسبت می دهد. این نشانه ها عبارتند از:
1. مرغ سیاه: مرغ فرود آمده از آسمان که عامل اصلی این بی خردی است، « سیاه» است و به تاریکی تعلق دارد. تاریکی جایگاه اهریمن و اندیشه های پلید اوست. جایگاه هرمزد در روشنی بی کران و اهریمن در تاریکی بی نهایت است.
مرغ سیاه شکل پیکرگردانی شده ی همان دیوانی است که کاووس را به کشتن اوشنر وادار کردند. مرغ از ابر فرود می آید. این ابر سیاه باید اهریمنی باشد نه ابری باران آور و حیات بخش:
فرود آمد از ابر مرغی سیاه
ز پرواز شد تا به بالین شاه
(8، 256)
2. خواب: هنگامی که مرغ سیاه گوهرهای بازوی انوشیروان را می رباید او خفته است. این خواب به معنای کوردلی و بی خردی است، و با خوابی که او در آغاز داستان وزارت بوزرجمهر می بیند و او را به مرد خرد پیوند می دهد کاملاً متضاد است. این خفتن، خفتن خرد است و نشانه و زمینه ای مناسب برای گمراهی او، به خصوص که خفتن پس از شهوترانی با خفتنی که با روشن روانی و خردمندی است کاملاً متفاوت است.
3. آنچه از او ربوده می شود فقط گوهر با ارزش مادی نیست، بلکه یک نشانه است. از این نوع نشانه ها در داستان های دیگر نیز دیده می شود: نشانی که بر بازوی سهراب است، خال سیاهی که بر بازوی سیاوش و کیخسرو است، گوهر سرخی که نشان هویت داراب است و...
همیشه به بازوی آن شاه بر
یکی بند بازو بدی پر گُهر
(8، 256)
این ها همه نشانه ی هویت، نام و بزرگی است و معمولاً به گونه ای پنهان و نهفته اند. در این داستان نشانه همیشه همراه شاه است، و خفتگی شاه آن را بر مرغ سیاه آشکار می کند و به ربودن آن برمی انگیزد.
شاید بتوان آن را ربوده شدن فرّ شاهی و نشان بی خردی شاه قلمداد کرد،‌ به ویژه که در خفتگی روی می دهد و به دنبال آن شاه نیز بزرگی و خرد و عظمت خود را از دست می دهد.
4. مرغ سیاه تدبیرگر است: مرغی که گوهر را می رباید و می بلعد با سایر مرغان تفاوت دارد، زیرا اطراف را به خوبی وارسی می کند و بعد که « رهنمونی» گرد شاه نمی بیند گوهرها را می رباید. واژه ی رهنمون در بیت زیر بسیار پرمعناست به ویژه که با خواب و تنهایی نیز همراه است:
همان شاه تنها به خواب اندرون
نه برگرد او بر کسی رهنمون
(8، 256)
خرد و تدبیر این مرغ سیاه از نوع خرد پلید اهریمنی است که از خرد رهنمون وحشت دارد.
5. بوزرجمهر دانا مرغ اهریمنی را می شناسد و به نیت او پی می برد، و بی خردی شاه را احساس می کند. از این رو لب خود را می گزد و دژم می گردد و فریب و نهیب زمانه را درمی یابد:
دژم گشت زان کار بوزرجمهر
فروماند از کار گردان سپهر
بدانست کامد به تنگی نشیب
زمانه بگیرد فریب و نهیب
چو بیدار شد شاه او را بدید
کزان سان همی لب به دندان گزید
(8، 256)
6. انوشیروان به بی خردی خود اقرار می کند: وقتی شاه بر بوزرجمهر خشم می گیرد و او را دشنام می دهد در ادامه می گوید:
نه من اورمزدم وگر بهمنم
ز خاک ست وز باد و آتش تنم
(8، 257)
این استدلال انوشیروان نشان بی خردی اوست. اورمزد سرور دانا و بهمن امشاسپند خرد و اندیشه ی نیک است. او در این بیت از آنان فاصله می گیرد و به خاک، باد و آتش، که در این بیت می توانند به معنای سوزندگی و ویرانگری به کار رفته باشند، پیوند می خورد. این که او از میان همه ی مقدسان و اهوراییان اورمزد و بهمن را انتخاب می کند و خود را از آنان جدا می داند، نشانه ی دور شدن او از خرد است. او در حقیقت می گوید من در این ماجرا مرد خرد نیستم. در ادامه ی داستان نیز تقابل و رویارویی خود را با دانایی نشان می دهد:
همه ره ز دانا همی لب گزید
فرود آمد از باره چندی ژکید
بفرمود تا روی سندان کنند
به داننده بر کاخ زندان کنند
(8، 257)
در این داستان دانا و نادان ( بوزرجمهر و انوشیروان) هر دو « لب می گزند». دانا از نادانی و بی خردی انوشیروان و از این که می داند نشیب به تنگی آمده است لب می گزد، و بی خرد از دانا و دانایی به خشم آمده است و فرمان می دهد، خرد را به بند کشند. پس از آن نشانه های ضعف و ناتوانی و نادانی بر نوشین روان ظاهر و از کرده ی خود پشیمان می شود. داستان فرستاده ی قیصر روم و درج بسته در شاهنامه در این زمینه است. او خرد رنجور و ظاهراً نابینای خود ( بوزرجمهر) را فرامی خواند و دوباره به او متوسل می شود، و در نیک و بد از او رهنمونی می طلبد. بوزرجمهر تا مرگ انوشیروان در کنار اوست و هنگام انتخاب هرمزد به ولیعهدی، او اولین کسی است که لب به سخن می گشاید. نمونه های فوق بیانگر این نکته است که وزیرستیزی درست به معنای خردستیزی است، و جز نابودی یا خواری برای شهریار نتیجه ای ندارد.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول