نویسنده: ملاّ محسن فیض کاشانی




 

بسم اللّه الرحمن الرحیم
سپاس شایسته و بایسته سزاوار نثار پروردگاری که رسوم شرع را مطابق [مقتضای] عقل کامل گردانید و طبع و عادت صاحب عقل کامل را تابع عقل او ساخت، و درود نامعدود بر روان خاتم انبیا و سرور اصفیا که به کامل تر عقلی و تمام تر شرعی به تکمیل خلایق پرداخت و بر اهل بیت عصمت و طهارت [او] که فرقه ی ناجیه شیعه[ائمه اثنا عشری] را به محبت و طاعت ایشان نواخت.
اما بعد: چون خاطر اشرف نواب اقدس اعلی، اعنی آفتاب فلکِ سروری، و مهر سپهر دین پروری، سلاله دودمان مصطفوی و سلیل خاندان مرتضوی، مؤید به تأیید ربانی «شاه عباس ثانی» - وصل اللّه دولته بدولة القائم سلام اللّه علیه- متوجه شنیدن سخنی چند بود، از لطایف معرفت و طرایف حکمت که روشنی دل و قوت جان را شاید، و داعی کم ترین «محمد بن مرتضی المدعو به محسن» قبل از این در شناختن نفس ناطقه انسانی و تربیت او به«حکّام» که وسیله شناخت پروردگار است، و ربوبیت او در انام، رساله به زبان تازی [عربی] نوشته بودم موسوم به: ضیاءالقلب»، رسانیدن مضمون آن را به عرض آن یگانه دهر مناسب دید؛ بنابراین، خلاصه آن را مترجم ساخته، تحفه ی آن مجلس بهشت آیین نمود، و چون معنای شاهی در او جلوه گر بود و منسوب به شاه دین پرور، موسوم به«آیینه شاهی» (1)گرادنید. امید که به عزّ قبول رسد.
مقدّمه: آدمی تا در قید حیات است فانی است، ناچار است او را از فرمان پنج حاکم که پروردگار عالم ایشان را مقرر ساخته برای تربیت او، و موکّل داشته بر تقویت او و او را اختیار داده در پیروی هر کدام که خواهد، لیکن از حکم مجموع بیرون نتواند رفت. اطاعت بعضی موجب صعود او است به درجات عالیه، و پیروی بعضی مقتضی سقوط او است در درکات هاویه. دو در باطن او است: یکی،«عقل» [و] دوم، «طبع» و دو از برون: یکی، «شرع» [و] دوم، «عرف»، و پنجم از برون آید و در درون قرار گیرد و آن، «عادت» است که به تکرار و مؤانست حاصل شود، گاه یکی از ایشان حکمی کند برخلاف حکم آن دیگر، و در این هنگام گاه باشد که معلوم نباشد که مصلحت در فرمان بری کدام است، و فرمان بر را حیرتی رو دهد، و گاه حکمی صادر شود که معلوم نباشد که صاحب آن حکم کدام است، و گاه فرمان بری بعضی ضرر رساند، لیکن فرمان بر از حکم بیرون شدن نتواند، پس مضطر شود به پناه بردن به پروردگار که احکم الحاکمین است تا دفع شر او نماید.
بنابراین مقدمات، هر کس را ناچار است از شناختن یکان یکان از این حکّام پنج گانه و از شناخت نفس خود که فرمان بر ایشان است و از شناختن مراتب حکام در شرف و فضیلت و از دانستن حکمت در سلطنت ایشان بر آدمی و از راه بردن به سوی مصلحت خود با اختلاف ایشان و از جدا کردن حکم بعضی از بعضی با اشتباه و از ساختن بعضی از نعمت های احکم الحاکمین که ممد است او را در این امر و معین، و از شناختن چگونگی پناه جستن به او- جل جلاله- پس این رساله در بیان این امور نوشته شد و بر دروازه باب مرتب گردید به ترتیبی که مذکور شد:

باب اوّل: در شناخت عقل

عقل بر دو گونه است: یکی، طبیعی که آدمی با خود آورده از اصل آفرینش و آن، قوتی است در او که به آن باز در تواند یافت چیزهای را که به آن نتوان رسید مگر به اندیشه ها و تدبیرها که به کار برد در آموختن پیشه ها، و این قوت آدمی از سایر حیوانات ممتاز است. دوم، مکتسب است که به کسب حاصل شود و آن، قوتی است در آدمی که به آن تمییز تواند کرد میان کارهایی که در آخرت به او نفع رساند یا ضرر داشته باشد؛ پس کارهای سودمند اخروی را به جای آورد و اگرچه به دنیای او ضرر کند، و کارهای زیان رساننده در آخرت را ترک کند و اگرچه به دنیای او نفع رساند. و این قوت نزدیک به زمان بلوغ به هم می رسد و روز به روز محکم می شود به مدد دانش های راست و کردارهای درست که به دست یاری عقل طبیعی اندوخته و می اندوزد، و فرشتگان او را در باطن راهنمایی و امداد می کنند و این دو عقل در مردمان به تفاوت می باشد، بعضی را کامل تر داده اند و بعضی را ناقص تر و به قدر کمال و نقص آن، تکلیف کرده اند و به اندازه آن حساب خواهند جست.

باب دوّم: در شناخت شرع

شرع دستوری است الهی که به جهت بندگان فرستاده اند تا هرکه قبول کند و فرمان ببرد به سعادت ابدی فایز گردد و به لذات جاودانی برسد. بعضی از احکام آن را واجب و لازم شمرده اند هر که قبول آن را نکند و فرمان نبرد سزاوار عقوبت الهی گردد، و محرومی از لذات جاودانی، و بعضی را نافله گردانیده اند، هر که فرمان ببرد ثواب یابد و به درجات عالیه برسد و هر که فرمان نبرد عقوبتی بر او لازم نیایید. و از جمله آنچه واجب شمرده اند، بعضی را به منزله ی رکن دین و ستون شرع قرار داده اند، هر که فرمان نبرد از دین بیرون رود، بغضی از احکام را بیان روشن کرده اند، چنان که کسی را در ترک آن عذری نمی ماند و بعضی را مبهم و مشتبه گذاشته اند تا بندگان را در آن بیازمایند و امتحان نمایند، هر که رعایت احتیاط در آن کند درجات عالیه در آخرت به پاداش آن به او دهند و هر که رعایت نکند از آن درجات محروم ماند، بلکه گاه باشد که به شومی رعایت نکردن آن، از توفیق یافتن فرمان بری واجبات نیز محروم شود.
باز مردمان در فرمان بری به تفاوت اند، از جهت تفاوت مراتب محکمی اعتقاد و زیادتی یقین، و صفای اخلاص و مراتب تن دادن به همه کردنی ها و نا کردنی ها، یا بعضی دون بعضی به آسانی و نشاط، یا به دشواری و دلتنگی، باز بعضی به دل و زبان و تن و روان می گروند و اطاعت می کنند؛ چون مؤمنان صادق الایمان، وبعضی به دل منکرند و به زبان اقرار می نمایند؛ چون منافقان، و بعضی به زبان منکرند و به دل معتقد؛ چون یهودمنشان که حق را دانسته از حسد یا تکبر انکار می کنند، و بعضی به دل و زبان هر دو منکرند؛ چون کافران جاهد، و بعضی به هر دو معترف اند، لیکن احکام را کج می فهمند؛ چون گمراهان، و بعضی معترف اند و راست می فهمند، لیکن تن در نمی دهند به همه کردنی و ناکردنی؛ چون غاصبان و فاسقان، و باز هر یک از این گروه را درجات بسیار و مراتب بی شمار است.

باب سوم: در شناخت طبع

که آن را هوا نیز گویند. طبع قوتی است در آدمی که به آن قوت، بعضی چیزها را موافق و ملایم خود می شمرد و بعضی را منافی و ناملایم می داند، خواه آن چیز، ملایم یا نا ملایم باشد در واقع یا نه و خواه سودمند باشد او را یا نه، یا زیان رساند او را یا نه. پس آنچه را ملایم شمرد سعی کند در نزدیک کردن آن به خود، و خواستن آن را شهوت گویند، و آنچه را منافی داند سعی کند در دور کردن آن از خود، و نخواستن آن را غضب خوانند. پس اگر ارتکاب آن امر خلاف، متقضای عقل[ عقل مؤخر] و شرع[شرع مقدم] باشد از راه وسوسه شیطان به وهم و خیال مدد جوید،‌ یا به مکر و حیله و تکبر و عدوان متوسل شود تا بر عقل و شرع غالب شود و صاحبش را از فرمان ایشان بیرون آورد شیطان اگرچه بر انسان بالاستقلال حکم نمی تواند کرد تا او را یکی از حکام باید شمرد، لیکن به اغواء، ملایم را در نظرِ هوا ناملایم و ناملایم را ملایم می نماید و هوا حکم می کند.

باب چهارم: در شناخت عادت

عادت قوتی است که بر می انگیزد آدمی را بر کردن امری که ملایم عقل یا هوای او شده باشد، به تکرار مؤانست، بعد از آن که ملایم نبوده باشد یا ملایمت او را زیاده شده باشد، بعد از آنکه کم تر بوده باشد، خواه آن امر موافق مقتضای عقل یا شرع باشد یا نه، مقبول خردمندان باشد یا نه، سودمند باشد یا نه. پیروی از آن را قوت می دهد یا زیاده می گرداند و ترک او آن را ضعیف و کم می کند یا به حدی که برطرف شود و زایل گردد.

باب پنجم: در شناخت عرف

عرف دستوری است که عامه مردم در میان خود وضع کرده باشد و بر خود لازم و واجب ساخته که به آن عمل نمایند، و مخالفت آن را قبیح شمرند، هر چند عمل به آن ناملایم طبع و دشوار باشد. هر یک در مخالفت از آن سرزنش دیگری اندیشد، و این دستور مختلف می باشد و اختلاف ازمنه و بلاد و طوایف، گاه موافق عقل و شرع و طبع می باشد و گاه نه، گاه مقبول مردم فهمیده می باشد و گاه نه. آن چه موافق آن سه و مقبول این فرقه نباشد، التزام آن حماقت است مگر آنکه از باب تقیّه و خوف ضرر باشد و عرف اگر مشتمل بر غلبه و استیلای باشد آن را سلطنت خوانند، و هر اجتماعی را ناچار است از سلطنتی تا جمعیت ایشان نظام گیرد و اسباب تعیّش ایشان انتظام پذیرد. و فرق میان شهر و سلطنت آن است که سلطنت اصلاح جمعیت نفوس جزئیه و نظام اسباب معیشت ایشان می کند تا در دنیا باشند و بس و آن از نفوس جزئیه صادر می شود که خطا بر ایشان روا است، و شرع اصلاح جمعیت کل و نظام مجموع دنیا و آخرت با هم با بقای صلاح هر یک در هر یک ؛ پس ناچار به یاد جماعت دهد که ایشان را بازگشت به عالمی بالاتر از این عالم خواهد بود که باقی و جاوید باشد، و آن که سعادت حقیقی آن است و آن که آن حاصل نمی شود مگر به گردانیدن رغبت از شهوات و لذات این جهان، پس تمییز کند میان کارهایی که در آخرت سودمند باشد و کارهای که در آنجا سود ندهد [سودمند نباشد] یا ضرر رساند و به مثوبات آن امیدوار گرداند و عقوبات این بیم کند و این صادر نمی تواند شد مگر از عقول کلیه کامله که معصوم اند از خطا و زلل.
پس افعال سلطنت ناتمام است و به شرع تمام تواند شد، و افعال شرع تمام است و محتاج به سلطنت نیست، و باز نفع اکثر امور سلطنت از ذات مأمور بیرون است و نفع امور شرع در ذات او داخل؛ مثلاً سلطنت امر به تجمّل می کند برای نظر ناظران که از ذات متجمّل بیرون اند، و شرع امر به نماز و روزه می فرماید که نفعش به نماز کننده و روزه دارنده می رسد. و بالجمله نسبت سلطنت به شرع به منزله بدن است روح را، و به منزله بنده است خواجه را، گاه سخن او شنود و فرمان بَرَد و گاه نه، گاه سلطنت شرع را فرمان بَرَد و احکام شرع را انقیاد نماید، ظاهر عالم که مُلک است، منقاد باطن عالم شود که ملکوت است، محسوسات در سایه [میانه] معقولات درآیند، و اجزا به جانب کل حرکت نمایند. و رغبت در باقیات صالحات پدید شود، و زهد در فانیات هالکات به حصول پیوندد، و راحت از مؤذیات حاصل گردد، و خیرات به عادات مکتسب گردد، و هر روز که آدمی می گذرد، بهتر از روز پیش باشد او را، پس حق تعالی روز به روز بندگان را هدایت کند و نصرت دهد و توفیق بخشد، خصوصاً پادشاهی را که رعیت را بر انقیاد شرع داشته و خود نیز انقیاد نموده، و گاه باشد که بدین سبب بر دل آن پادشاه از انوار ملکوت، آن مقدار نازل شود که دلش به آن نشئت بینا شود و او را شوق تشبّه به روحانیت به درجات عالیه رسانده تا چنان که در این نشئت پادشاه است، در آن نشئت نیز پادشاه باشد، چرا که [عمل] او باعث هدایت جمعی کثیر از رعیت شده، پس ناچار روحانیت او را از روحانیات [روحانیت] هر یک از ایشان پیوسته اثرها و مددها رسد و هرگاه سلطنت فرمان شرع نبرد حواس امیر می شوند بر عقول، و ملکوت مسخر مُلک گردد، و خشوع و انقیاد سافل، عالی را روی در زوال نهد و رغبت در فانیات پدید آید، و زهد در باقیات صالحات به حصول پیوندد و شرور به عادات مکتسب گردد، و هر روز که بر آدمی می گذرد بدتر از روز پیش باشد او را، پس حق[سبحانه] تعالی روز به روز بندگان را فرو گذارد و هدایت و نصرت از ایشان باز گیرد و بالجمله خلاف اموری که اولاً مذکور شد رو نماید- نعوذ باللّه من ذلک.

باب ششم: در بیان شناختن خود

[ در بیان شناختن خود] که فرمان بر این حکّام پنج کانه است و آن، نفس ناطقه انسانی است که در حقیقت، انسان عبارت از آن است، و چون بر یک حال نمی باشد بلکه متقلب است میان عقل و طبع، به حیثیتی که هر یک از این ها بر او غالب گردد همانا عین آن شود، آن را قلب گویند. پس اگر عقل بر او غالب گردد به مددکاری فرشتگان فرشته شود به صفت، چه عقل و فرشته هر یک از یک حقیقت اند، و اگر طبع بر او غلبه کند اگر این غلبه از جهت شهوت باشد بهیمه گردد به صفت و در سلک چرندگان انفراط یابد، چه شهوت مایه بهیمیت است، و اگر از غضب باشد سبعی گردد به صفت و در شمار دَدان درآید، چه غضب معنای سبعیت است و اگر جهت مکر و حیله و دروغ و فریبندگی باشد شیطانی گردد از شیاطین انس، چه حقیقت شیطان با این معناها متحد است. و نفس را از جهت مغلوبیت در تحت فرمان حکّام پنج گانه، چهار مرتبه است: اگر خویش را به کردار زشت و گفتار ناشایشته امر کند آن را نفس اماره گویند، و اگر از این یک گام فراتر نهاده، خود را بر ارتکاب منهیات و اقدام بر معاصی ملامت کند آن را نفس لوّامه گویند، و اگر خود را بر خیرات عادت داده و همواره بر لوح ضمیر نقش های پسندیده نگارد آن را نفس مُلهمه خوانند، و اگر از این مرتبه هم ترقی کرده از حیرت و انقلاب برآمده، با عقل آرام گرفته باشد و به سرمنزل اطمینان رسیده آن را نفس مطمئنه گویند.
و بباید دانست[ که پیوسته] در درون آدمی این حکّام را با یک دیگر کارزار است و هر یک را از دیگری کارزار، و همواره در برابر صفوف فرشتگان صفوف شیاطین ایستاده، میان لشکر خیر و سداد و جنود شّر و فساد، جنگ و جهاد می باشد تا حلول اجل و انتهای امل. سعید آن است که در آخر حال، جنود فرشتگان در او بر لشکر شیاطین غالب و قاهر باشند، و شقی آن که در خاتمه کار عقلش مغلوب طبع و مقهور هوا بُوَد.
و قلب چون به حسب اصل فطرت صافی و لطیف آفریده شده نسبت اش به قبول آثار ملکیه و شیطنت مساوی است، اگر در برابر لشکر شیاطین ایستادگی کند و دست ظنون کاذبه و اوهام باطله را از خود کوتاه سازد، و تشبه به ملکات پاکان و تخلّق به اخلاق خردمندان را شیوه ی خود سازد مَسند ملایکه و مَهبط فرشتگان شود و اگر پیروی شهوت و غضب که لازمه ی طبع و هوا است، کند و آمد و شد ابلیس را به خود راه دهد به جایی می رسد که آشیانه شیاطین و بازی گاه اولاد ابلیس گردد.

باب هفتم: در بیان مراتب حکّام در شرف و فضیلت

شک نیست که عقل و شرع شریف تر و فاضل تراند از سایر حکام. باز از این دو، عقل افضل و اعظم و اشرف است هرگاه کامل باشد، چه به عقل توان شناخت حقیقت هر یک از ایشان را، به او تمییز توان کرد. بعضی را از بعض.
اگر عقل نبودی شرع نیز شناخته نشدی و در حقیقت عقل، شرعی است در درون آدمی، هم چنان که شرع، عقلی است از برون او. و گرامی تر نعمتی که حق- سبحانه و تعالی- کرامت فرموده بندگان را، عقل است، چرا که او است مایه ی زندگی و پایه ی بندگی، و از او است فهم و دانش و به او است حفظ و بینش، راه توحید را به روشنایی او توان دید به درجات عالیه به هدایت او توان رسید. و بالجمله مبدأ همه خیرات و منشأ جمیع کمالات، عقل است و بعد از عقل و شرع در شرافت و فضیلت، طبع و عادت است، چه طبع و عادت تربیت بدن می کند و عقل و شرع تربیت روح، و مخفی نیست که بدن از برای خدمت روح آفریده شده؛ پس هر آینه عقل و شرع افضل خواهد بود از طبع و عادت. و نسبت طبع به عادت، مثل نسبت شرع است به عقل. همانا عادت؛ طبعی است از بیرون، هم چنان که عقل و شرع مدد یک دیگر می کنند و از یک دیگر قوت می گیرند تا هر یک به دیگری کامل و تمام می شود، هم چنین طبع و عادت نیز مدد یک دیگر می کنند و از یک دیگر قوت می گیرند تا به حدی که گویی یک چیز می شوند. و عرف از این ها همه پست تر است و با این پستی، حکم بر همه می کند و بر غالب و مستولی است. در اکثر مردمان، هر یک از عقل و شرع امر به متابعت او می کنند مادامی که مخالفت نکند با قوانین ایشان، و چون مخالفت نماید از او اجتناب باید کرد، مگر آن که از روی تقیّه و بیم ضرر همراهی باید کرد.

باب هشتم: در بیان حکمت تسلط این حکّام بر آدمی

بدان که غایت اصلی از آفرینش انسان، آن است که نفس ناطقه او آهسته آهسته ترقی کند و به کمال برسد که لایق او است، و بدن به جهت آن آفریده شده که آلتی باشد نفس را در تحصیل آن کمال، و منتهای آن کمال، آن است که بداند و بشناسد هستی را، هم چنان که هست، و فراهم آورد جمیع موجودات را در نفس خود، و جمع کند همه کاینات را در عالم خویش؛ جمعیتی از شایبه تفرقه مبرا، و احدیتی از رنگ کثرت مُعرّا، و از این جهت است که ایزد متعال در نهادِ او از اصول عوالم سه گانه، اعنی عقل و خیال و حس، مثالی گذاشته و از هر یک از این ها به جهت او نصیبی ارزانی داشته تا این که روز به روز هر یک از اعضا و قوای را به جای خود به کار فرماید و رفته رفته اخسّ را مسخّر اشرف نماید، و آخرالامر چنان شود که از گریبان همه کاینات سر بر زند و از او هر چه از هر کدام سرزند، سرزند، و در حقیقت جان آسمان و زمین و روح جمیع موجود است بالا و پایین گردد، و این نه جای تعجب است، چه حقیقت انسان با وجود وحدت و بساطت، کمال جامعیت دارد به حیثیتی که مشتمل بر اصول موجودات عالم کون و فساد، اعنی حیوان و نباتات و جماد هست، و کار هر یک از این ها از او صادر می شود، پس چرا نتواند بود که در سلوک راهِ خدای- عز و جل- هرگاه بر صراط مستقیم سایر باشد به جایی رسد که جامعیت اش از این بیش تر و شمول اش از این زیادتر شود و پوشیده نیست که به پیروی عقل و شرع به این مقام عالی توان رسید و به دست یاری علم و عمل، این خلعت زیبا توان پوشید.
و حکمت تسلط طبع بر آدمی، آن است که در این خدمتِ بدن کند و بنیه را محافظت نماید تا روح در آن به آسایش تصرف تواند کرد، پس هر چه منافی و مخالف بود دور اندازد و هر چه ملایم و موافق باشد به خود نزدیک سازد، و این به مددکاری عادت از پیش تواند رفت و به دست یاری اخلاق پسندیده که از او به حصول پیوندد، آسان تواند شد. و فایده تسلط عرف بر آدمی، آن است که معاونت و تصرف او کند در پیروی سایر حکام، چه اگر لجام عرف نبودی مَرکب بدن سر خود کشی و اتباع شهوت آسان بودی و استغراق در لذات فانی که منافی مقصد اصلی است، روز به روز زیاده شدی؛ مثلاً اگر چه مردمان از غیبتِ غیبت کنندگان و تجسس عیب جویان ایمن بودندی و از سرزنش اکفا و اقران پاک نداشتندی خود را از اعمال قبیحه و ملکات مهلکه چندان محافظت نکردندی و مواظب بر طاعات و عبادات هم چنان که باید نشدندی، و از این معلوم تواند کرد که اشقیا در تکمیل سعدا مدخلی عظیم دارند، و مردمان را از دشمنان نفع ها می رسد که از دوستان نتواند رسید.

باب نهم: در بیان آن که با اختلاف حُکّام، مصلحت در پیروی کدام است

عقل هرگاه کامل باشد مقدم است بر سایر حکّام. تا او باشد دیگری را حکم نمی رسد، پس اگر دیگری به خلاف او حکم کند نباید شنید، چرا که او اشرف و افضل است از همه، و با شرع موافق است و همیشه سایر حکام تابع وی اند و هم چنین عقل احتیاج به ترجیح و تمییز ندارد، چرا که تعارض و اشتباه نزد او نمی باشد، لیکن این عقل مختص به انبیا و اولیا است و کسی را که این عقل نباشد باید که شرع را بر همه مقدم دارد، چرا که شرع قائم مقام عقل کامل است برای کسی که عقل کامل ندارند، پس صاحب عقل ناقص را باید تابع شرع شود؛ یعنی کسی که شرع را مخالف عقل خود یابد باید که عقل خود را به خطا منسوب دارد و طعن در شرع نکند.
و بعد از عقل وشرع، طبع و عادت است و چون این دو هر را در بدن آدمی برای آن گذاشته اند که آن را مدتی به پای دارد تا روح در آن کسب کمال کند و به منتهای کمالی که لایق او است برسد؛ پس هرگاه حکم ایشان با یک دیگر مختلف شود حکم هر کدام که در این غرض بیش تر مدخل دارد مقدم باید داشت، چرا که در این هنگام بیش تر اطاعت خالق خود کرده و به مصلحتی که از برای آن مخلوق شده بیش تر اقدام نموده از آن دیگر، و اگر هر دو مساوی باشند در این غرض، یا هیچ کدام را مدخلی نباشد، هر کدام را خواهد مقدم دارد، چه در این هنگام اطاعت و عصیان ایشان یکسان است، و عرف هرگاه مَدَد عقل و شرع بیش تر کند از طبع و عادت، مقدم است بر طبع و عادت. و همچنین هرگاه مدد یکی از این دو کند که اَدخل باشد در اقامت بدن از آن دیگر، مقدم است بر آن دیگر. و بالجمله چون غرض از وضع حکّام در انسان آن است که عالم مُلک، خدمت عالم ملکوت کند و شهوات مسخر عقول گردد و انسان را کمالات اخرویه در دنیا مکتسب گردد تا در آخرت مرفّه و برخوردار باشد و از عقوبت رستگار؛ پیس هرگاه که تربیت این امر کند و سود به این رساند باید کرد و هر چه مخل باشد و زیان رساند نباید کرد و هر چه نه سود دارد نه زیان، یک سان باید شمرد.

باب دهم: در جدا کردن حکام از یک دیگر به اشتباه

هر یک از حکام تا باقی اند بر فطرت اصلی و صرافت ذات، محفوظ اند از آمیختن به غیر و سایر آفات، واقع اند بر حد محدود تا اجل ممدود، و هم چنان که کاملان راست مشتبه نمی شود به غیرخود، مگر بر کسی که حقیقت آن را درست نشناخته باشد، چه در بعضی مردمان معنی هست شبیه به عقل که او را بر طلب فضول معاش می دارد و آن را عامه عقل و رشد می نامند و هم چنین در احکام شرع، حکمی هست که به وهم بعضی در می آید که آن شرع است به اجتهاد خطایا به فرا گرفتن از غیر اهل و آن هر دو راجع به هوا و طبع می شود. س باید که آدمی اولاً عقل را خوب بشناسد و شرع را از اهلش درست فرا گیرد تا در این شبهه نیفتد، و هرگاه یکی از ایشان از فطرت و صرافت بیرون رفت و با دیگری آمیخت و آن آمیختگی سبب اشتباه شد، شقوق محتمله ده است که حاصل می شود از ضرب هر یک در چهار دیگر و حذف مکرر. پس اگر مراسم شرع را از پیغمبر و اوصیای او- سلام اللّه علیهم-که از خطا زلل معصوم اند، و به جهت ارشاد و هدایت خلایق موضوع اند فراگیرد، و اگرچه به واسطه باشد و هیچ یک از حکام را نگذارد که در آن تصرفی کنند؛ یعنی طبع و عادت و عرف را به آن نیامیزد و به عقل ناقص خود در آن اجتهاد نکند و به تأویل متشابه استنباط رأی روا ندارد، از اشتباه شرع به هر یک از بواقی خلاص می شود، و اگر با این کار استعمال احکام شرع نیز بر وجهی سزاوار و شایسته کند با اخلاص نیت، و در آن مستقیم شود و بر یک حال باشد و آداب و سنن را به جای آورد، از جمیع اشتباهات بیرون آید، و اگر نتواند کرد نظر کند در امر آن حاکم که بر او حکم می کند و ببیند اگر نظر او در این حکم مقصود است بر حق صرف و مراعات حال آخرت او می کند، و اگر چه در صورت کار دنیا باشد بداند که آن حاکم، عقل صرف است. البته متابعت او کند و شکر حق به جای آورد، و اگر نظر او مقصور است بر دنیا بداند که آن حاکم، طبع صرف است، یا طبع آمیخته به شیطنت یا هوا، یا عقل مشوب به یکی از این ها، یا شرع مخلوط به هوا یا عرف غیر مقبول عقلا، یا عادت ردئیه سفها. و بر هر تقدیر، البته امر را ترک کند و پیروی نکند و اگر نداند که منظور نظر او چیست و او را حیرتی رو دهد در تمییز باید که رجوع به عقل کامل کند؛ یعنی با صاحب عقل کامل یا کسی که نزدیک به او باشد، در عقل مشورت کند، اگر مسیر شود و الاّ تضرع و زاری به درگاه باری برد و از جناب الهی هدایت و رشد خود یا هدایت به سوی هادی سؤال نماید، و زینهار که بی تأمل در آن امر اقدام نماید،[ننماید] پیش از آن که حقیقت حال بر او ظاهر شود، چرا که بسیار بوده که شیطان شّر محض را در صورت خیر صریح، در نظر صاحب اش جلوه داده و او را بدین وسیله به شقاوت کشانیده؛ پس هر کس را ناچار است که نزد هر خاطری که در دل خطور کند تفتیتش نماید که آیا از الهام فرشته است یا وسوسه شیطان، و هر چند خاطر در صورت عبادت باشد و تفتیش بدین نحو تواند بود مذکور شد.

باب یازدهم: در یاد کردن بعضی از نعمت های الهی که در این امر ممد است و معین

هر بنده را ناچار است از آن که بداند که او را پروردگاری است دانا و آفریننده ای است توانا که او را خلعت هستی بخشنده و خلقت سَوّی، کرامت فرموده و چشم بینا و گوش شنوا عنایت نموده و زبان گویا و جوارح توانا ارزانی داشته و دل بیدار و عقل خبردار بر او گماشته که خیر را از شر جدا کند و نفع را از ضرر تمییز دهد و بداند که محتاج است به او در حیات و بقا و به معاونت او در مراتب سلوک و ارتقا و مفتقر است و تیسر و عنایت او در امتثال اوامر کمال بقی، و به عصمت و وقایت او در بازایستادن از نواهی، و بداند که پوشیده نیست بر او هیچ امری از امور، چه خُرد و چه کلان و چه آشکار و چه پنهان، پس هرگاه این مراتب را به علم الیقین دانست یا به عین الیقین مشاهده نمود کارش به جائی رسد که هرگز از پروردگار خود غافل نشود و در هیچ حال او را فراموش نکند بلکه در اکثر اوقات و مَُعظم حالات به فکر و ذکر او اشتغال داشته باشد و در عامه احوال او را خواند و در کافه آمال به او توسل جوید و در فنون متصرفات با او مخاطبه و مکالمه نماید و در صنوف خلوات با او مناجات کند و آهسته آهسته در مشاهده و مراقبه به جایی رسد که یک باره از ماسوای او منقطع و به او متصل، از همگنان بی نیاز و به او متبتل شود، و چون به این مقام عالی مستسعد شود حق تعالی او را به خود نزدیک گرداند و به جوار خود رساند و قدرش را ارجمند کند و او را در سلک اولیای خود در آورد و با اصفیای خود بیامیزد و در زمره ملایک منخرط سازد و به لذات ابدی و سعادت سرمدی بنوازد.

باب دوازدهم: در چگونگی مدد جستن به جناب الهی

در حدیث ائمه معصومین (علیهم السّلام) وارد شده که بهترین وسیله بنده را به جناب الهی در استجابت دعا و ظفر یافتن بر اعدا، خواه در جهاد اصغر که جنگ با دشمن بیرون است و خواه در جهاد اکبر که جنگ با دشمن درونی است، توسل جستن به خاتم انبیا و اوصیا و سایر ائمه هدی (علیهم السّلام) است؛ یعنی ایشان را به نام یادکردن در مناجات با حق تعالی و به جاه و عزت ایشان طلبیدن حاجت و مدّعا، چه در ازمنه سابقه و امم سالفه، مدار توسل بر ایشان بوده، هرگاه کسی را مصیبتی عظیم رو می داده، یا دشمنی رو می نهاده، یا کاری دشوار می شده، یا گناهی سر می زده، یا غمی یا اندوهی می رسیده، یا در ایام سختی دراز می کشیده، به جناب ایشان متوسل می شده و به نام های نامی ایشان تبرک می جسته، همیشه مَرهم دل های خسته ایشان می بوده اند و همواره قفل از درهای بسته، ایشان می گشوده اند، پیوسته انبیای سابق از انوار ایشان اقتباس می نموده اند و خیل رسل به قبله ارواح ایشان توجه می فرموده اند، توبه آدم به برکت اسمای با برکت ایشان پذیرفته شد و کشتی نوح به دست یاری ایشان از غرق خلاص گردید و ابراهیم به یمن دوستداری ایشان به درجه خلّت رسید و موسی بن عمران به برکت وفای به عهد ایشان رتبه کلام و اصطفا[اصفیاء] یافت و عیسی بن مریم به نور شناسایی ایشان به مرتبه روح اللهی رسید و روح القدس در بهشت جزوی از باغ های معرفت ایشان نوبر چشید؛ پس شیعیان امت مرحومه که امت ایشان اند، و فرقه ناجیه که منسوب به ایشان اند، بدین سزاوارترند که به جاه ایشان توسل جویند به جناب اله، و ایشان را شفیع خود سازند در آن درگاه. پس چون بر یکی از ایشان کار تنگ شود باید که تضرع و زاری به درگاه باری برد و بگوید: بار خدایا اگر چه بنده گنهکارم و از شرم و خجالت گناه روی سؤال ندارم، اما به عزت و جاه بزرگان درگاهت و به رفعت و قرب مقربان بارگاهت، آنانی که به فضل رحمت خود محبت ایشان در دل من نهاده و روح مرا بر ایشان شناسایی داده اعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و الحجة القائم (علیهم السّلام) که مرا از عصیان و خطا نگاه دار و نفس مرا از شیطان و هوا در پناه و گناهان مرا بیامرز و دشمنان مرا منکوب و مخذول گردان، و فلان مهم مرا بساز و به لطف و مرحمت خود این نیازمند را بنواز، چه قدر ایشان نزد تو از آن برتر است که دعای کسی که متوسل بر ایشان شده باشد ردّ کنی، و با او هر چند بد کرده باشد بد کنی.
هر جرم و خطا که از من سر زد و زند***بخشا به قوم پاک ز هر جرم و هر خطا
از فضل خویش جای دهم در جوارشان***چون در دلم محبت ایشان گرفته جا
تمت الرسالة و الحمدللّه أولاً و آخراً
***آیینه جان بر گیر از ممکن غیب دل ***کایینه شاهی را تاریخ شود حاصل

پی نوشت ها :

1. رساله آیینه شاهی که ترجمه رساله ی ضیاء القلب است، به درخواست شاه عباس ثانی به تحریر درآمده و یکی از رسائل مهم سیاسی فیض تلقی می شود؛ از این رو آن را بعینه در ضمیمه آورده ایم. این رساله با استفاده از دو نسخه خطی موجود در کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی در مجموعه82 و1430 و نسخه موجود در کتابخانه مدرسه حجازی ها در قم به شماره 1491 از سوی محقق محترم آقای رسول جعفریان در مجموعه «ده رساله فیض» به چاپ رسیده است.

منبع مقاله :
خالقی؛ علی، (1387)، اندیشه سیاسی فیض کاشانی، قم: مؤسسه بوستان کتاب( مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیه ی قم)، چاپ دوم