منطق در حکمت انسی
نظر حکمای اُنسی در باب ماهیت، با نظر فیلسوفان در این خصوص تمایز و تفاوتی عمیق دارد. فیلسوفان همواره از ماهیت و حقیقت امور، پرسش کرده اند، لیکن هرگز این پرسش برای آنان طرح نشده است که اساساً حقیقت خود ماهیت چیست؟
نویسنده: حکیم سید عباس معارف
نظر حکمای اُنسی در باب ماهیت، با نظر فیلسوفان در این خصوص تمایز و تفاوتی عمیق دارد. فیلسوفان همواره از ماهیت و حقیقت امور، پرسش کرده اند، لیکن هرگز این پرسش برای آنان طرح نشده است که اساساً حقیقت خود ماهیت چیست؟ اما در حکمت انسی در مورد حقیقت خود ماهیت نیز، تحقیق بسیار شده است. به نظر حکمای انسی، ماهیت تعینی است از تعینات وجود مطلق، و به بیان دقیق تر مظهر اسمی از اسماء حق است. بدین قرار، هرگاه گوییم هر امر ماهیتی دارد، مراد آن است که هر چیز، مظهر اسمی از اسماء حق است، و نیز هرگاه گوییم که امور متعددی ماهیت واحدی دارند، بدین معنا است که همه ی این امور، مظهر اسم واحدی به شمار می روند. بدین ترتیب، تنها هنگامی ماهیت امور به نحو کامل معین می گردد، که آشکار گردد این ماهیت، مظهر کدامیک از اسماء حق است؛ زیرا تنها با تجلی تام و کامل اسم مذکور است که راز هر ماهیت آشکار می گردد. ولی پیداست که وقوف نسبت به آن اسم، مستلزم نحوی از کشف و شهود است. حال این پرسش پیش می آید که آیا بدون کشف و شهود، ماهیات قابل شناسایی نیستند؟ پاسخ آن است که بدون کشف و شهود یعنی ماقبل مرحله ی «حق الیقین» نیز می توان نسبت به ماهیت وقوف حاصل نمود؛ یعنی در مرحله ی علم الیقین نیز حصول معرفت، نسبت به اوصاف و ذات شیء امکان پذیر است و این امر از طریق پی بردن به مقتضیات ماهیات - که حکمای اُنسی آنها را اَعیان ثابته می نامند - ممکن می گردد. توضیح اینکه هر عین ثابتی جلوه ای از جلوات وجود است و در آن، شأنی از شئون وجود و احکام و صفات آن تجلی یافته است. به سبب این تجلی، اوصاف و آثار معینی در هر ماهیت ظهور می یابد که این اوصاف و آثار و افعال، مقتضیات همان ماهیت است؛ چرا که اقتضای هر ماهیتی آن است که شئون اسمی که آن ماهیت مظهر آن است، در ماهیت مذکور ظهور یابد و به تجلی برسد. از همین روی، شناسایی مقتضیات هر ماهیتی، در حقیقت، پی بردن به شأن اسمی است که آن ماهیت، مظهر آن است. اما چگونه می توان به مقتضیات ماهیات و طبایع پی برد؟ به مدد منطق تعبیر و تأویل.
بشر همواره به کمک منطق تعبیر و تأویل - «هرمنویتیک» - و نیز سیر جدالی، از ظواهر امور و واقعیات گذشته، و به حقیقت و باطن امور راه جُسته است. در حقیقت می توان گفت که تمام علوم و معارفی که بشر به دست آورده است، دانسته یا ندانسته به مدد منطق هرمنویتیک بدانها دست یافته است. در بخش آخر این فصل یعنی بحث از منطق در ساحت حکمت انسی، سخن از هرمنویتیک و ادوار آن - که به مدد آنها انسان به تعبیر و تفسیر امور می پردازد - به میان خواهد آمد؛ اما در این مقام ناگزیریم که به توضیح کوتاهی در باب برخی از «دورهای هرمنویتیک» بپردازیم.
دوره های هرمنویتیک که آنها را ادوار تفسیر و تعبیر می توان نامید، بسیار است و در اینجا تنها دور «کل و جزء» و «مطلق و مقید» و «عام و خاص» مورد اشاره قرار می گیرد.
ادوار تأویل
1. دور تأویلی جزء و کل
در یک کل طبیعی، ترکیب اجزاء به نحوی است که کاملاً با غایت آن کل تطابق دارد و در حقیقت، هیئت و صورت مجموعه ی کل، بیانگر شأنی است که آن کل در نظام هستی دارد. در کل های صناعی نیز، ترکیب اجزاء به تقلید و الهام از کل های طبیعی، چنان صورت می پذیرد که دقیقاً متناسب با مقصود و مراد از آن کل صناعی است به نحوی که بهترین بهره وری از کل صناعی حاصل گردد. بدین قرار شناخت کل های طبیعی و صناعی، متوقف بر دو امر است. نخست شناخت اجزایی که کل از آنها متشکل می گردد و دیگر شناخت مناسباتِ اجزاء با یکدیگر و چگونگی انتظام آنها در هیأت کل.انسان معمولاً پس از آشنایی اجمالی با یک کل - اعم از طبیعی یا صناعی -، برای شناخت دقیق تر، آن کل را به اجزایش تحلیل می کند و به شناسایی یکایک اجزاء آن می پردازد. اما آگاهی به این امر، برای شناخت موضوع مورد تحقیق، کفایت نمی کند؛ چرا که طبیعت کل، مساوی با جمع عددی اجزاء نیست؛ بلکه مناسبات متقابلی میان اجزاء وجود دارد که تنها محدود به نسبت و ربط میان دو جزء نیز نیست، بلکه این نسبت میان تمامی اجزاء برقرار است تا بدین طریق، در نهایت امر، یک کل مجموعی، با عملکرد و غایت معین، حاصل آید. در نتیجه برای شناخت یک کل طبیعی، انسان ناگریز است که پس از شناخت اجزاء، دوباره به هیئت کل بازگردد و سعی کند که به مدد شناسایی تفصیلی جدیدی که از تحلیل اجزاء به دست آورده است، از نو هیئت کل و مناسبات تفصیلی آن با اجزاء را، مورد شناسایی دقیقتر قرار دهد. این سیر دوگانه از کل به جزء و از جزء به کل، یک "دور هرمنویتیک" است که در آن، جزء، آئینه ای است که کل در آن منعکس می شود و کل، آئینه ای است که جمیع اجزا و مناسبات میان آنها، در آن متجلی می گردد.
نباید پنداشت که در اینجا با یک دور باطل روبرو هستیم؛ زیرا شأن کل در آغاز سیر، با شأن کل در انتهای سیر متفاوت است؛ بدین معنا که کل، در آغاز سیر، در مرحله ی اجمال قبل از تفصیل قرار دارد و در انتهای سیر، در مقام اجمال پس از تفصیل است.
دکارت در تألیفات خود اهمیت زیادی به "تحلیل کل به اجزاء" داده است و این روشی است که به Reduktion «ردوکسیون» معروف شده است؛ اما اکتفاء کردن بدین روش، نه تنها موجب اختلال در شناخت هیئت کل می شود، بلکه معرفت نسبت به خود اجزاء را نیز دچار اختلال می نماید؛ زیرا کل در مقام تعیّن ماهوی، بر جزء مقدم است؛ هر چند که جزء در مقام ظهور بالفعل، بر کل تقدم دارد. توضیح اینکه تعیّن یک جزء، به سبب مقام و موقف آن جزء در هیئت کل است و این امر هم در کل های طبیعی صادق است و هم در کل های صناعی.
برای مثال در یک کل طبیعی مانند انسان، قلب و کبد و ریه دارای هیئت و عملکرد خاصی است، به بیان دیگر هر عضوی دارای آناتومی و فیزیولوژی مختص به خود به شمار می رود و آنچه که سبب این تمایز آناتومیک و فیزیولوژیک شده است، مقام و موقف هر یک از اجزاء در کل کالبد انسان است. به بیان دقیقتر، وظیفه ای که هر یک از اعضاء برای تکوین و بقای کل به عهده دارد، تعیین کننده ی هیئت و عملکرد - یعنی آناتومی و فیزیولوژی عضوهای مذکور - خواهد بود. بنابراین حتی شناخت دقیق یک جزء هم بدون در نظر گرفتن مقام و موقف آن، در هیئت مجموعه ی کل، ممکن نخواهد بود. حاصل اینکه برای شناخت دقیق یک کل و اجزاء آن، باید همواره کل را در آئینه ی اجزاء و اجزاء را در آئینه ی کل، مورد امعان نظر قرار داد. این شیوه را می توان "کل انگاری تأویلی" یا "هولیسم هرمنویتیک" نامید. به نظر می رسد که انسان، دانسته یا ندانسته از طریق همین کل انگاری تأویلی و سیر مداوم از هیئت کل به اجزاء و از اجزاء به هیئت کل، دانش خود را در مورد طبایع و نظام های حاکم بر آنها گسترش داده است.
2. دور تأویلی کلی و جزئی
در بسیاری از موارد، انسان گذشته از تحقیق در اجزاء ترکیبی یک شیء، به امعان نظر در اجزاء تحلیلی آن نیز می پردازد؛ که این امر گذشته از حکمت أولی، در شعب و فنون دیگر معرفت، به خصوص منطق و ریاضیات تداول بسیار دارد.هرگاه اجزاء ترکیبی شیء مورد امعان نظر قرار گیرد، بحث در حیطه ی کل و جزء قرار می گیرد؛ و هرگاه اجزاء تحلیلی (اجناس و فصول) شیء مورد تدقیق واقع شود و نسبت میان امور جزئی و کلی مورد توجه قرار گیرد، منهج تفکر بر "دور تأویلی کلی و جزئی" قرار دارد.
3. دور تأویلی عموم و خصوص
در بسیاری از موارد، مقتضیات عام طبایع، متضمن وجوه تخصیصی هستند که شناسایی این وجوه تخصیص و عرضه ی آنها به اقتضای عام طبیعت، موجب شناخت دقیق احکام کل و پرهیز از خطا می گردد. از همین روی در مقام تحقیق در کل و اجزاء آن و نیز مناسبات میان این اجزاء، باید به وجوهی از این اجزاء که به جهاتی مستقل از وجه عام کل به شمار می روند، توجه دقیق معطوف گردد و این گونه وجوه تخصیص، مورد شناسایی قرار گیرد. به خصوص به این امر توجه گردد که این وجوه مخصص، ناقض هیئت کل است و در نهایت به صورت «وضع مقابل آن» ظهور خواهد نمود؛ یا تخصیصی است برای پرهیز از محذوراتی که تطبیق حکم کلی می تواند حادث نماید. غیر از حکمت نظری، این دور تأویلی در حکمت عملی نیز به کار گرفته می شود، و در علم اصول به آن و دورهای مشابه آن چون "مطلق و مقید" و مجمل و مبیّن"، توجه بسیار نموده اند؛ چنانکه در مورد "دور تأویلی عموم و خصوص" گویند: ما مِن عامٍ اِلا وَ قد خُصَّ (هیچ تعمیم وجود ندارد مگر آنکه تخصیصی داشته باشد). و نیز گویند: که عمل به عام قبل از فحص از مخصَّص جایز نیست. به هر حال خودآگاهی نسبت به نحوی از منطق هرمنویتیک، در علم اصول بسیار بیش از منطق ارسطویی است.4. دور تأویلی اطلاق و تقیید
چنانکه در مباحث وجود و ماهیت خواهد آمد، همه ی ماهیات، تعیّنات و قیود وجود مطلقند و هر یک آئینه دار جلوه ای از جلوات وجود مطلق به شمار می روند. از سویی دیگر، وجود مطلق نیز مجلای اعظمی است که همه ی اَعیان در آن متجلی می گردد و کُنه حقیقت آنها همین جلوه و ظهور در ساحت وجود مطلق است. (1)عالم همه آئینه و حق جلوه گر است ... یا ذات حق آئینه و عالم صور است
در نزد محقق که حدیدالبصر است ... هر یک زین دو، آئینه ی آن دگر است
«جامی»
بدین قرار، سیر از اطلاق به تقیید و از تقیید به اطلاق، همان موقفی را در حکمت اولی دارد که سیر از کل به جزء و از جزء به کل در دیگر شعب حکمت.
5. دور تأویلی تصور و تصدیق
انسان در بسیاری از موارد، از تحلیل یک تصور، به تصدیق جدیدی می رسد و سپس حکم حاصل از تصدیق را به صورت وصفی برای تصور پیشین درمی آورد و به تصوری مرکب تر و پیچیده تر دست می یابد. سپس مجدداً از تدقیق در تصور جدید، به تصدیقات جدیدتری می رسد و به این طریق با سیر از تصور به تصدیق و از تصدیق به تصور، به بسط معرفت خود در باب ماهیات نائل می گردد. توان گفت که اساساً همواره اوصاف و نعوت شیء، نخست به صورت تصدیق به شیء نسبت داده شده و سپس به صورت وصف، به عنوان جزئی از تصور دقیقتر شیء، داخل در مفهوم آن گردیده است. به همین سبب است که خواجه نصیر طوسی در شرح منطق اشارات، وصف را در حکم حمل دانسته است. (2)چنانکه مشاهده می شود، این همه علوم و معارف که انسان در طی تاریخ خود به دست آورده، همه از به کار بستن دانسته یا ندانسته ی دورهای تأویل «هرمنویتیک» (3) حاصل آمده است.
پی نوشت ها :
1. کُنه و حاق اشیاء، عین ثابت آنها است که موطن آنها نیز علم ازلی حق است.
2. شرح منطق اشارات، ص 141 و 142
3. دورهای هرمنویتیک را بنابر معادل گذاری حکیمانه ی استاد فردید، "دورهای زندآگاهی" نیز می توان نامید.
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}