نویسنده: حکیم سید عباس معارف




 

پرسش اصالی و تمهیدی

حقیقت وجود در دو هزار و پانصد سال تاریخ مغرب زمین نیست انگاشته شده و در متافیزیک پرسشی از آن به میان نیامده است و جز این هم نمی توان باشد؛ زیرا مادامی که ساحت قدس فروبسته است و موعد و میقات فتوح راز فرانرسیده، شاهد مقصود، نقاب از رُخ برنخواهد گرفت و از آنجا که حوالت تاریخی غرب و متافیزیک، عین این فروستگی است، و مابعدالطبیعه چیزی نیست جز حجاب اَعظمی که تفکر را از پرداختن به حقیقت وجود بازداشته است، مجالی برای پرسش از حقیقت وجود، باقی نمی ماند.
فیلسوفان همواره از وجود و موجود سخن گفته اند؛ ولی به تعبیر هَیدگر هرگز به نحو اساسی و اصالی از حقیقت وجود پرسش نکرده اند.
مارتین هَیدِگر پرسش از وجود را به دو نحو دانسته است. پرسش تمهیدی (Leitfrage) و پرسش اساسی و اصالی (Grundfrage). صورت پرسش تمهیدی چنین است:
موجود چیست؟ (Was ist das Seiende?)
و صورت پرسش اساسی چنین:
وجود چیست؟ (Was ist das Sein?)
متن کلام وی در این خصوص بدین قرار است:
Die Frage steht danach, was das Seiende sei. Diese überlieferte "Hauptfrage" der abendländischen Philosophie nennen wir die Leitfrage. Aber ist nur die vorletzte Frage. Die letzte und d. h. erste lautet: was ist das Sein selbst? (1)
پرسش «تمهیدی» بدین طریق متقرر می گردد که «موجود چیست؟». این پرسش مأثور و اصلی فلسفه ی غربی را ما پرسش تمهیدی می نامیم. اما آن تنها یک پرسش ماقبل نهایی است. پرسش نهایی، یعنی در اصل، پرسش نخستین، چنین بیان می دارد که «خودِ وجود چیست؟
اما این پرسش نهایی، یعنی پرسش از حقیقت وجود، هرگز در متافیزیک طرح نشده است و فیلسوفان یا متعرض این پرسش نشده اند، یا به بهانه ی بدیهی بودن وجود، ضرورت طرح آن را انکار نموده اند. قونوی در خصوص استنکاف از طرح پرسش درباب حقیقت وجود و گریز از آن به بهانه ی بدیهی بودن وجود، چنین می گوید:
«فقول من یقول: ان العلم بوجودی او بالوجود او بنفسی او بالعلم بدیهی و انه لغایة الوضوح یتغدر تعریفه او اقامه البرهان علیه، لیس بقول سادّ، فان الواضح البدیهی انما هی المعرفه الاولی بالاعتبار الاول و لاکلام، فیها، اوقل: آنها عبارة عن الاحساس بالوجود و ادراک شیئیته، فان من عنده ادنی عقل لایُنازع فی ذلک و لایرتاب رولکن الصعب انما هو المعرفه الثانیه بالاعتبار المذکور انفا، اعنی معرفته من حیث حقیقه المتمیزة بذاتها عن غیرها».
پس گفته ی کسی که می گوید: علم به وجودم یا به وجود یا به نفسم یا به علم، بدیهی و در نهایت وضوح است (چنان که) تعریف یا اقامه ی برهان بر آن هیچ موردی ندارد؛ سخنی درست نیست؛ زیرا امر واضح و بدیهی همانا معرفت اولیه به اعتبار اوّلیّت آن است که بحثی در آن نیست. یا (چنین) بگو: آن (علم به وجود) عبارت از احساس وجود و درک شیئیت آن است، پس در این صورت هر کس که کمترین عقلی داشته باشد، در این باب نه نزاعی دارد و نه شکی می ورزد؛ ولی مشکل اینجاست که آن معرفتی ثانوی است - به اعتبار آنچه پیش از این گفته شد - یعنی: معرفت او از حیث حقیقت بالذات متمایزش از غیر خود؛ و البته شکی در صعوبت این امر نیست. از این رو پریشانی و اختلاف آراء عموم در این موضوع بسیار شده و حیرت ایشان افزون گردیده است. پس اگر شناخت وجود و عدم و نفس، آن گونه که قائل به آن می پندارد، بدیهی باشد، نباید حیرتی رُخ دهد یا اختلافی پیش آید؛ زیرا «بدیهی» نزد عقلا امری است که در آن اختلاف و تنازع آراء نیست؛ در حالی که این (معرفت وجود) چنین نیست، پس قطعاً بدیهی هم نیست. پس این نکته را دریاب!
(صدرالدین قونوی، نفحات الالهیه، ص. 47)
بدین قرار، این امر که انیّت وجود در نهایت ظهور و پیدایی است موجب آن نمی گردد که ضرورت پرسش از حقیقت و ذات آن مورد نفی قرار گیرد و به بهانه ی بداهت، به ورطه ی فراموشی و غفلت سپرده شود. لکن بدین امر نیز باید توجه نمود که پرسش از حقیقت وجود بدون طریقت رندی، یعنی جهاد اصغر و اکبر ممکن نمی آید و بدون تمسک بدان، نمی توان از نیست انگاری که حوالت تاریخی مغرب زمین است، گذشت و گام به مجلای راز گذاشت.
فرصت شمر طریقت رندی، که این نشان *** چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نیست
«حافظ»
پرسش از حقیقتِ وجود، پرسشی است حضوری؛ یعنی در حقیقت همان چیزی است که حکیمان انسی از آن به طلب تعبیر کرده اند. چنین طلبی، عین جهد برای رَستن از خویش است؛ و بشر جدید تا افتاده در ورطه ی حصول و اسیر حجاب موضوعیت نفسانی است، نمی توان در مقام چنین پرسشی برآید.
با این همه، از آنجا که سیر تاریخ در جهت گذشت از حوالت تاریخی غرب و نسخ صورت نوعی حاکم بر آن است، مستضعفان زمین، لامحاله در مجاهدات تاریخی خود برای حصول این مقصود، متلّقی نسبت جدیدی با وجود خواهند شد که مقتضی پرسش حضوری از حقیقت وجود و تفکر حضوری در خصوص آن است.
پرسشی که در این رساله طرح گردید، پرسش تمهیدی از وجود است؛ ولی در ختم این مقال اشاره ای نیز شده است به طرح پرسش اصالی از وجود در تفکر حکمت انسی و تلمیحاتی که حکیمان انسی در پاسخ آن داشته اند و در حقیقت، مراد نهایی از پرداختن به پرسش تمهیدی جز این نبوده است که بتوان از این تلمیحات سخن به میان آورد.

مابه الوجودِ موجود

در قرن اخیر این امر به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است که حقیقت متافیزیک چیزی نیست جز غفلت یا به بیان دقیقتر، نیست انگاری وجود و پرداختن به موجود، یا در نهایت مابه التذوّت موجود.
ارسطو در پایان فصل اول از مقاله ی زتا از کتاب حروف یا مابعدالطبیعه چنین می گوید:
"Kai de kai palai te kai nyn kai aei zetoymenon kai aei aporoymenon ti to on...,"
«از گذشته تاکنون و همیشه پرسیده شده است و همین طور به سختی و قرین شگفتی ادارک شده است که موجود چیست».
اساساً موضوع مابعدالطبیعه موجود بماهو موجود است (on hei on) و آنچه فیلسوفان از افلاطون و ارسطو تا نیچه بدان پرداخته اند، پرسش از نحوه ی موجودیتِ موجود یا به بیان دیگر مابه التحقیق و مابه التذوّت موجود بوده است.
اما نسبت وجود با انسان و از آنجا نسبت انسان با وجود، امری تاریخی است و از همین روی تفسیر حکیمان و فیلسوفان از وجود موجود، یا به تعبیر دیگر مابه الوجود و مابه التذوّت موجود، نیز امری است تاریخی، که در هر یک از ادوار تاریخ به نحوی تفسیر گردیده است. با تحقیق در اقوال حکیمان و فیلسوفان پیدا می آید که تمامی مذاهب و مسالک حکمی در این باب به سه مذهب باز می گردد که هر یک با دوره ای از ادوار تاریخ مناسبت دارند.
1. وجود موجودات و تحقق اشیاء به معیت استیثاری حق با اعیان و ماهیات آنها است.
2. وجود موجودات و تحقق اشیاء به ماهیت یا وجود خاص آنها است.
3. وجود موجودات و تحقق اشیاء در نسبتی است که آنها به عنوان مورد نفسانی با انسان دارند.
حال موقف آن است که هر یک از سه نظریه ی مذکور به نحو اجمال مورد بحث قرار گیرد. اما از آنجا که تحقیق در مابه التذوّت موجود، نیازمند به بحث در اصالت وجود یا ماهیت است، نخست بحث مذکور مورد اشاره قرار می گیرد.

پی نوشت ها :

1. Heidegger, Nietzsche, B.I., S. 80.

منبع مقاله :
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول