معرّفی دو آرمانشهر سیّد جعفر کشفی
شهرهای الهی در اسلام
یثرب یا مدینة النبی، همان شهر خدایی در صدر اسلام است که کشفی بدان نظر دارد. در این مدینه، حکومت به دست انسانی سپرده شده که جامع عقل و شرع است و بیان و رفتار او تجلی کننده ی آثار و احکام عقل به حساب می آید. او چون از
نویسنده: عبدالوهّاب فراتی
معرّفی دو آرمانشهر سیّد جعفر کشفی
1- مدینه ی الهیه ی اولی یا دولت اولیه ی حقه
یثرب یا مدینة النبی، همان شهر خدایی در صدر اسلام است که کشفی بدان نظر دارد. در این مدینه، حکومت به دست انسانی سپرده شده که جامع عقل و شرع است و بیان و رفتار او تجلی کننده ی آثار و احکام عقل به حساب می آید. او چون از ویژگیِ عصمت و رسالت برخوردار است و با عقل نیز رابطه ی این همانی دارد، سنت و سیره اش حجت، و تأسی به آن بر آحاد عاقلان (دینداران واقعی) واجب است. هر چند در طول تاریخ بشر، انبیا و اوصیای انگشت شماری، موفق به تشکیل حکومتی دینی شدند، اما آرمانی بودن حکومت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه از جهات متعددی اهمیت دارد:الف- روح محمدی، همان مخلوق اول، یعنی عقل است. این عقل که باطن پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است به لحاظ هستی شناسی، بر همه ی انبیا تقدم وجودی دارد. در عین حال، او به عنوان آخرین فرستاده ی الهی آمده است تا بیان تدریجی و ناگفته های شرایع پیشین را بگوید. در واقع، رویه ی ظاهریِ عقل به «سبب وجود آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) و تمامیت استعداد او در نهایت ظهور و سر حد کمال» رسیده است.
ب- اجتماع ملک و نبوت در پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان او پدیده ی نادری است که در گذشته، سابقه ی چندانی نداشته و اطلاعات ما نیز از چگونگیِ حکومت انبیا و اوصیای سلف بسیار اندک است.
بدین ترتیب، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها کسی است که در مدینه، لیاقت حکومت کردن دارد؛ چرا که او به خاطر عصمتش، اشتباه نمی کند و کاری که برخلاف عقل باشد به انجام نمی رساند. در واقع، او بر شالوده های شرک، ناپاکی و جهالت جزیرة العرب، جامعه ای بنا کرد که نسبت به جوامع پیشین، بی نظیر بود. انسانی در این مدینه به قدرت رسید که سیره و سلوکش، آرمان و الگوی مسلمانان است. او از این حیث که شخصیتی حقیقی دارد و همانند دیگران اسمی به نام «محمد بن عبدالله» بر او نهاده شده، هم چون آحاد مدینه راه می رفت، غذا می خورد، لباس می پوشید، به کوچک و بزرگ احترام می گذاشت، در سختی ها و خوشی های مردم مشارکت می جست و به مقام انسانیِ اهل مدینه، با قطع نظر از رنگ پوست و نژاد، ارج می نهاد. اما از این نظر که نبی بود و رسالتی سنگین بر دوش داشت، مسئولیت اداره ی امور مدینه را بر عهده گرفت و به عنوان امین دیگران، به قضاوت می نشست، فرمانده کارزار می شد، به رتق و فتق امور داخلی و خارجیِ مدینه همت می گماشت و در «امور دنیوی» با گروه عاقلان مدینه به مشورت می پرداخت.
مسئله ی جانشینی
درباره ی صلاحیت انحصاریِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) برای تصدیِ امر حکومت، هیچ کس از مسلمانان نظر مخالفی ندارد. آن چه در میان آنان به یک مسأله ی چلش انگیز مبدل شد و بر بسیاری از تحولات اجتماعی- سیاسیِ دوره های بعد تأثیر نهاد، مسأله ی جانشینیِ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در امر حکومت بود. این مسئله، که بعداً به جریان «سقیفه ی بنی ساعده» شهرت یافت، از اساسی ترین مسائلی است که هر متفکر مسلمانی باید نظر خویش را درباره ی آن روشن سازد و جایگاه خود را در صف بندیِ مسلمانان مشخص کند.کشفی نیز در پاره ای از اثار خود، به ویژه در «سنابرق» و «اجابة المضطرین»، به تبیین دیدگاه خود درباره ی خلافت انتصابی یا انتخابی پرداخته است. به عقیده ی وی نصب خلیفه ی پیامبری که صاحب شریعت است، بر خداوند واجب می باشد و از «فروعات و لوازم عدالت» او محسوب می گردد. در واقع، چنین فرضی و لزومی، از همان ادله ای برمی خیزد که «ارسال رسل» بر خداوند وجوب می یافت. این دلایل که به اختصار، عبارت بودند از: 1) همه ی آدمیان، بدون راهنما به سعادت ابدی نمی رسند؛ 2) رها کردن آنان بدون «رأس و رئیس» هم بر خداوند قبیح است، سبب می شوند تا مسأله ی خلافت از حیثیت انتخابی بودن، خارج شده و جنبه ی انتصابی به خود گیرد.
تطبیق چنین دلیلی بر مسأله ی جانشینیِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) موجب می گردد که اولاً خداوند جانشین حضرت را نصب فرماید و ثانیاً جریان سقیفه، انحرافی از دین به حساب آید. خداوند نیز در واقعه ی غدیر خم با نزول آیه ی شریفه ی (یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالتَهُ) از عهده ی چنین وجوبی برآمده است. نصب خلیفه ی بلافصل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بدین منظور صورت می گیرد که اولاً «دین و شریعت آن رسول را از تحریف محرفین و تبدیل مبدلین و ابطال مبطلین» مصون دارد. ثانیاً «امت آن رسول را بر محافظت و مداومت نمودن بر مصالح دینی و دنیوی ترغیب» نماید. و ثالثاً «ایشان را از مضار و مفاسد دینی و دنیوی، تحدید و منع» فرماید.(1)
اجرای چنین تعهدات و وظایف سنگینی، نیازمند منصبی است که در کلام شیعه، از آن به «امامت عامه» یاد می شود. در واقع، امامت، شأن و منزلتی است که به وسیله ی آن، «امور دینی و دنیویِ» دینداران سر و سامان می گیرد و دولت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه استمرار می یابد.
بدین ترتیب، کشفی با تأکید بر کارویژه های مهم و خطیر این منصب، به نظریه ی انتصابی بودن خلیفه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ویژگی های انحصاریِ او می رسد و در برابر نظریه ی انتخابی بودن آن جبهه می گیرد.
«امارت و سلطنتی که با دین توأم و به هم بسته و عموم شمول آن بالنسبة به تمام مدن و اهل عالم ست، همان معنای امامت و وصایت نمودن رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) است که صاحب آن، در زبان شرع و در نزد محدثین، به اسم امام نامیده شده است و حکما او را مدبر عالم و انسان مدنی و ملک علی الاطلاق گفته اند. و فعل او را، که امامت و سیاست است، صناعت ملک و سیاست فاضله گویند. و دولت او را به اسم دولت حق نامیده اند؛ چنان که رسول را، که صاحب اوضاع کلی و مؤسس و مبلغ احکام الهی است، صاحب ناموس و شریعت، و احکام او را ناموس الهی نامیده اند ... شأن امام و شغل وصی، مثل رسول، تبلیغ و رسالت نمی باشد، بلکه شغل و شأن او امارت و اصلاح حال رعیت است بر وجهی که مؤدی به حفظ و اقامه نمودن آن چه را که رسول تبلیغ آن فرموده است. و از این جا است که علی بن ابی طالب(علیه السّلام) را به طریق حقیقت و دیگران را به اسم غصبیت، به اسم امیرالمؤمنین نامیده اند.»(2)
اهمیت این منصب و شغل به اندازه ای است که نیاز به ارسال رسل را، در هر دوره و زمانه ای منتفی می سازد و خود، عهده دار انجام وظایف رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) (جز تبلیغ و رسالت) میگردد.
«و از این تقریر معلوم می گردد که وجود رسولی که مؤسس اوضاع و مبلغ احکام الهی باشد، در هر زمانی از ازمنه، لازم نکرده است؛ چون که اوضاع و احکام رسول، کلی است و کفایت اصلاح امور معیشت و معاد اهالیِ تمام ازمنه ی بعد از خود را می نماید. به خلاف امام و مدبر که چون که شغل او حفظ نمودن و اقامه فرمودن آن چیزی است که رسول تأسی و تبلیغ کرده است و اوضاعی است جزئی و به اختلاف اهالیِ دهور و ازمنه مختلف می گردد و به انعدام و انقطاع آن، نظام عالم و اقامه ی دین، منقطع و مرتفع می گردد. لهذا وجود امام و مدبر، در هر عصری از اعصار، لازم و واجب است و به غیر او، امر عالم منتظم نمی گردد.»(3)
با این حساب، چون شغل جانشینیِ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حفظ و اقامه ی آن چیزی است که رسول تأسیس و تبلیغ کرده است، نمی توان انتخاب صاحب چنین منصبی را به رأی مردم واگذارد. و به تعبیر کشفی «نصب امام، محل و موضوع تحقق و انعقاد اجماع» اهل مدینه قرار نمی گیرد و «اختیار و خواهش» آدمیان در آن راه نمی یابد. در واقع، ماهیت و کارویژه ی چنین شغلی، صفاتی را در خلیفه می طلبد که تشخیص همگیِ آن ها از عهده ی بندگان خارج است. معصوم، اعلم، اتقی، اورع، اشجع و ازهد بودن، ویژگی هایی هستند که جانشین رسول خدا باید آن ها را دارا باشد.
1) عصمت: از میان صفات مذکور، معصوم بودن مهم ترین صفتی است که می درخشد. به عقیده ی کشفی، شرط بودن این صفت برای امام، از آیه ی شریفه ی «لا ینال عهدی الظالمین» به قرینه ی «انی جاعلک للناس اماما» استفاده می شود. مراد از «عهد»، به قرینه ی قسمت بعدیِ آیه، امامت است و بنابر مفاد آن، امامت به کسانی که در گذشته، اهل معصیت بوده و بر نفس خویش ظلم نموده اند، نمی رسد. بنابراین، امامت به کس یا کسانی می رسد که اهل معصیت نبوده و به اصطلاح از ویژگیِ عصمت بهره مند باشند. عصمت نیز از امور غیر آشکاری است که تنها از طریق نص روشن می گردد.
2) علاوه بر این، جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باید داناترین، پرهیزگارترین، شجاع ترین و زاهدترین آدمیان روزگار خود باشد و از همه ی انسان های اهلِ مدینه در این خصوصیات، گوی سبقت را ربوده باشد.
بنابر اخبار متواتر و متقن تاریخی و نیز اعتراف طرفداران نظریه ی انتخاب، حضرت علی(علیه السّلام) کسی بود که شجاعان عرب در برابرش ناتوان، و عالمان عرب در محضرش نادان، و بی رغبتان به دنیا، فریفتگان دنیا به حساب می آمدند.
بالاتر از این، کشفی عقیده دارد که ائمه(علیهم السّلام) عین عقلند و به لحاظ هستی شناسی، در خلقت نخستین، همراه با روح محمدی، نسبت به دیگران، تقدم وجودی دارند و پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، سر سلسله ی عاقلان به حساب می آیند. بدین علت هم باید عهده دار منصب خلافت شوند. با این همه، عده ای از جاهلان مدینه، در سقیفه گرد هم آمدند و عاقل ترین فرد روزگار خود را به حاشیه راندند.
در ادامه، کشفی بر اجتماع سقیفه و نتایج حاصل از آن، دو ایراد جدی وارد می کند: اول این که او خلیفه ی منتخب را جانشین خدا و رسولش نمی داند و از به کار بردن «خلیفة الله و خلیفة الرسول» بر آن امتناع می ورزد و معتقد است که چنین رویدادی تنها در امت رسول اسلام رخ داده و در امم گذشته، سابقه نداشته است. اهل سنت نیز با اذعان بر این مطلب که خلیفه ی منتخب، امام نیست، احکام امامت را بر آن حمل نکردند، گفته ی او را گفته ی خدا ندانستند و احکامی هم چون «مفترض الطاعة، یقین الصدق و واجب الولایة» را بر او بار ننمودند و صفاتی را که قبلاً به آن ها اشاره شد، در او شرط ندانستند.
دوم این که واگذار کردن امر خلافت به رأی و نظر مردم، در مقام عمل، چیزی جز تشتت، جبهه بندی و هرج و مرج داخلی به ارمغان نیاورده است. اگر مسأله ی جانشینی، با نص پایان می یافت و به جای «خلافت»، «امامت» مستقر می گشت، « باب فتنه، هرج و مرج و اختلال» بسته می شد و ثبات و آرامش در مدینه استقرار می یافت.(4)
به دیگر سخن، نتیجه ی نظر کشفی درباره ی امامت، به ماهیت این منصب و لوازمات آن بر می گردد. در واقع، امامت از دیدگاه او، منصبی است که از دو رکن علم و سیف ترکیب شده است. مراد از علم در این جا، هم آگاهی و اشراف بر شریعت پیامبر اسلام است- که در دتگاه فکریِ کشفی، بخشی از حکمت عملی به حساب می آید- و هم شناخت سایر علوم بشری، من جمله سیاست مدن را در برمی گیرد.
سیف نیز که دیگر رکن مهم امامت است، به شغل اداره ی حکومت و استفاده از قدرت اشاره دارد که در یک رابطه ی تنگاتنگ با رکن دیگر، به اصلاح حال رعیت و سر و سامان دادن امور مدینه همت می گمارد. این منصب با چنین ارکان و ماهیتی، خواهان امامی است که هم فقیه ترین و عالم ترین اهل مدینه باشد و هم توان اجرای قواعد شرع و احکام عقل را داشته باشد. در کنار این ویژگی ها، عصمت نیز به او کمک می کند تا در «بیوت، خروج و اموال» دیگران طمع نکند و برای «گله ی مسلمین گرگ در لباس میش» نباشد.(5)
2- مدینه ی الهیه ی ثانی یا دولت ثانویه ی حقه
همان طور که عقل در نظر کشفی دو رویه داشت، مدینه ی الهیه ی او نیز دو چهره دارد، با این تمایز که در یثرب، رویه ی ظاهریِ عقل، در قالب نبوت، حکومت می کرد و در پشت سر کشفی قرار می گرفت، در حالی در مدینه ی الهیه ی ثانی، رویه ی باطنیِ عقل، در قالب ولایت تشکیل دولت می دهد و در پیش روی او قرار دارد.«بدان که زمان ظهور دولت آن جناب، که زمان ظاهر شدن دولت ثانیه ی حق است، زمان ظهور و غلبه ی عقل است از روی باطنیِ آن، که مقام ولایت است و به منزله ی روح است از برای روح ظاهری آن که مقام نبوت است.»(6)
این دولت، که در آخرالزمان، با ظهور حضرت مهدی(علیه السّلام) برپا می شود، همان مدینه ی فاضله ی شیعیان دوازده امامی است که طی آن، همه ی بطون عقل هویدا می گردد، ناگفته ی شرع و عقل، گفته می شود و اختلاط طولانیِ عقل و جهل و درهم آمیختگیِ گروه عاقلان و جاهلان پایان می یابد و حکومت از آنِ عاقلان و صالحان زمین می گردد.
درباره ی کم و کیف حکومت وئ نیز نحوه ی زندگیِ آدمیان در عصر ولایت، احادیث بسیاری از امامان شیعه نقل شده و کشفی پاره ای از آن ها را به طور پراکنده، در بعضی از آثارش آورده است که ما به جهت گریز از تطویل کلام از ذکر آن ها صرف نظر می کنیم و در ذیل به توصیف تمایزات این دو عصر می پردازیم.
تمایزات عصر نبوت و عصر ولایت
ظاهر و باطن عقل، اساسی ترین عنصری است که موجب تفاوت های جدی بین این دو عصر می شود. این تمایز، که حوزه ی اندیشه و عمل آدمیان را پوشش می دهد، در واقع گونه های مختلفی از زندگیِ انسان می آفریند که کم تر کسی بدان توجه کرده است.«و از این سبب، فهم و دانش و علم و سایر قوای باطنیه ی اهل آن زمان، که همگی قوالب و مجالی و مظاهر عقلند و رأس و رئیس و قطب ایشان، جناب ولایت مآب، حضرت صاحب العصر(علیه السّلام) می باشد، اولاً و بالذات متعلق و مرتبط به باطن و ناشی از حقیقت است و حرکات و سکنات و عبادات و معاملات و سایر حرکات ظاهریه و جوارحیه ی ایشان که تابع و متفرع بر قوای باطنیه است، ظهور و بروز همگی و تمامیِ آن ها ایضاً از روی باطن و حقیقت است. به خلاف زمان نبوت که زمان ظهور عقل است از روی ظاهری آن و مردمان آن زمان، که قوالب و مجالی و مظاهر عقلند ایضاً، فهم و دانش و علم و سایر قوای باطنیه و ... اولاً و بالذات از روی ظاهر و آثار است.»(7)
و بدین علت، در عصر نبوت، چون اوان، «اوان تبلیغ و اتمام حجت» است و «اهل جهل و عقل» نیز در اختلاط به سر می برند، رفتار همه ی آدمیان حمل بر ظاهر می شود و از تفحص و تجسس از کنه عمل جلوگیری می گردد. از این رو، در سراسر عصر نبوت، عبادات و معاملات مؤمن و منافق بر یک «منوال و منهج» حمل بر صحت می شود و تساهل در امر دینداری به اوج خود می رسد. این در حالی است که در عصر ولایت، حجت با هر دو چهره اش، تمام می شود و عقل و جهل به طور کامل از هم متمایز می گردند. به همین دلیل هم، «بنای امر بر تجسس، مناقشه و مداقه» گذارده می شود و دوران تساهل به پایان می رسد.
« و از این جا است که زمان ولایت را به قیامت صغری نامیده اند؛ چون که تمییز و تفرقه، که از لوازم معاد و قیامت است، فی ما بین جنت و جهنم و اهل آن ها حاصل شده است و خبیث از طیّب و سجّین از علّیین جدا گردیده است؛ لکن از آن جا که هنوز اوضاع دنیویه ی آن ها، که تغییرات و بقای تکالیف و مراء و پیری و تولید و امثال آن ها است، باقی و مرتفع نگردیده است، آن را به صغری نامیده اند. و قیامت کبری وقتی است که اوضاع دنیویه ی مذکوره از موجودات مرتفع گردد و اوضاع آن ها بالکلیه مبدل به اوضاع بقا و راحت کلیه گردد.»(8)
با توجه به مطالب فوق، کشفی تفاوت ها و تمایزات این دو دوره را در سه محور بیان می کند:
1 - عقیده:
در دوره ی نبوت، معرفت آدمیان به مبدأ عالم هستی، معرفتی است اجمالی و هر کس به اندازه ی بهره ای که از عقل برده است به شناخت مرتبه ای از ذات حق موفق می گردد؛ مثلاً در این دوره، بسیاری از دینداران، از معلول و اثر پی به علت و مؤثر می برند، در حالی که در عصر ولایت، معرفت همه ی دینداران، معرفتی است تفصیلی، و خداوند را به واسطه ی خودش، نه آثارش در می یابند.« ... فهم و عقل مردمان در عصر نبوت، در معرفت خداوند، اولاً مرتبط به آثار صنع و آیات او است و صنع و ایات او را می شناسند نه خداوند را که صاحب صنع و آیات است ... و از حکم و مصالحی که در آن آثار و آیات می بینند ایضاً تصدیق می کنند به این که خداوند حکیم و عالم و عادل است ... این نوع از معرفت، معرفتی است اجمالیه و ظاهریه؛ چون که عقل ایشان [که] آلت معرفت است، از اشعه ی رویِ ظاهریِ عقل است. و انبیا و رسل، که بهره ای از رویِ باطنی آن دارند، ایضاً مکلفند که به قدر حوصله و طاقت ایشان تکلم نمایند تا آن که شیئاً فشیئاً و بر سبیل تدریج هر کس از آن ها را که قابل باشد به عالم باطن برسانند و او [را] از اشعه ی رویِ باطنیِ عقل، صاحب نصیب و ذو سهم گردانند؛ اما در عصر ولایت [مسئله برعکس است] ... و از شناختن صاحب صنع به وجود و صفات آن منتقل می گردند ... این معرفت به دل ایشان رسیده است و لذت او را چشیده و صاحب میل و محبت و عشق به خداوند خود گردیده اند.»
علاوه بر این، در عصر اول، آدمیان از طریق معجزه، رسول بودن پیامبری را تصدیق می کنند، در حالی که در عصر دوم، به قوه ی تعقل خود در می یابند که «محمد بن حسن» آخرین پیشوای شیعیان است و در این تصدیق هم نیازی به وساطت معجره ندارند.
2 - عبادت:
در دوره ی نبوت، بسیاری از دینداران، به جهت شوق به بهشت یا ترس از جهنم، خدا را بندگی می کنند، در حالی که در دوره ی ولایت، آدمیان، خداوند را به خاطر عشق و محبتی که به او دارند؛ می پرستند.«و از این جا است که جناب امیرالمؤمنین(علیه السّلام) که صاحب مقام ولایت بودند، فرمودند که: ما عَبَدتُکَ خَوفاً مِن نارِکَ وَ طَمَعاً فی جَنَّتِکَ بَل وَجَدتُکَ اَهلاً لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُکَ ... و بعد فرمودند که اهل عبادت خداوند بر سه قسمند: قسمی که بندگیِ خداوند می نمایند از جهت خوف. پس عبادت آن مثل عبادت عبید و ممالیک و اسرا است که از جهت خوف از موالی است نه به جهت محبت داشتن به آن ها. و قسمی که بندگی می نمایند از جهت طمع. و عبادت آن مثل عبادت اجیر و مزد کاران است که به جهت طمع اجرت است نه محبت ایضاً. و قسمی که بندگی می نمایند از جهت محبت. و عبادت آن مثل عبادت احرار است.
و از این جا است که بعضی از علمایی که اهل عرفانند حکم به بطلان آن دو قسم از عبادت نموده اند، جهت خوف و طمع را جهت تقربی که شرط است در صحت عبادت ندانسته اند. ولکن اشتباه از آن جا نموده اند که فرق ما بین زمان و تکالیف عصر نبوت و مابین زمان و تکالیف عصر ولایت ندانسته اند. پس مادامی که زمان، زمان نبوت است هر سه قسم از عبادت صحیح است هر چند که اشرف آن ها قسم آخری است ... و وقتی که زمان ولایت آمد غیر از قسم آخری ... صحیح نیست و فاسد است؛ لکن در آن وقت، کسی که صاحب آن دو نیت باشد به هم نمی رسد و نیست.»(9)
3 - معامله:
در عصر نبوت، اکثر آدمیان، زندگی را به قصد خوردن و آشامیدن وپوشیدن می خواهند و در عصر ولایت به قصد زنده ماندن. از این رو، هر نوع بیع و شرابی که در دوره ی اول رخ می دهد به قصد گذراندن امر معیشت است، در حالی که در دوره ی دوم، به نظور اتیان امر و حکمت خداوند است.« و خلاصه آن است که صاحب مقام نبوت آن است که مردم را از ظاهر و به وسیله ی شریعت، به باطن و حقیقت می رساند. و صاحب مقام ولایت آن است که مردم را به واسطه ی باطن به ظاهر مشغول می نماید ... و از این جا است که احکام نبوت را به اسم شریعت- که به معنای راهی است که از آن راه به سوی آب می روند- نامیده اند و احکام ولایت را به اسم حقیقت نامیده اند و برزخ مابین را طریقت نامیده اند. و مراد از این سه مرتبه، همان مراتب علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است ... و همین سه مرتبه است ایضاً که آن را علم، عمل و وصول می گویند. و در حدیث مشهور نبوی است که «الشَّریعَهُ اَقوالی وَ الطَّریقَةُ اَحوالی وَ الحَقیقَهُ رَأسُ مالی.»(10)
پینوشتها:
1- اجابة المضطرین، ص277- 288.
2- تحفة الملوک، ج2، ص108.
3- همان.
4- اجابة المضطرین، ص277- 288.
5- همان، ص284.
6- تحفة الملوک، ج1، ص78.
7- همان، ص79.
8- همان.
9- همان، ص88.
10- همان، ص82.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}