نویسنده: دکتر محمد پارسا




 

چون هوش دستاورد عوامل مختلفی است، در زیر به توضیح دو عامل بسیار مهم وراثت و محیط می پردازیم.
اکثر روان شناسان اتفاق نظر دارند که عامل هوش متأثر از توانمندیهای فطری و تجربه های محیطی است، اما بر سر میزان تأثیرپذیری آن اختلاف نظر دارند. ارتباط توارث و تجربه های محیطی را باهوش از مهمترین عوامل پیشرفت هوش به شمار آورده اند.

توارث

ترایون (1) (1940)، روان شناس آمریکایی، آزمایشهایی را با موشها انجام داد که به طور انتخابی براساس توانایی آموختن معما پرورش یافته بودند. پس از چند نسل وی دو گروه موش به وجود آورد که توانایی آنها در آموختن معما کاملاً متفاوت بود. یک گروه دارای توانایی زیاد و گروه دیگر بسیار کم بود. البته، آزمایش ترایون با موشها بیانگر توارث در انسان نیست، ولی روشنگر این واقعیت است که عوامل مؤثر در کارکرد هوش می توانند دست کم از نظر تکوینی در موشها از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند.
یکی از راههایی که پژوهشگران تأثیر وراثت را در هوش می سنجند بهره گیری از ارقام ریاضی است. نمره صفر (0) به این معناست که وراثت به هیچ رو در هوش تأثیر ندارد و نمره ی 100 نشانگر آن است که وراثت صد در صد در تعیین هوش مؤثر است. اما طول قد که یک پدیده ی ارثی است 10 درصد به تغذیه وابسته است.
جِنسِن (2)، یکی از روان شناسان میزان هوش ناشی از عوامل ارثی را 80 درصد محاسبه کرده است. اما، پلومین و همکارش (3) نشان داده اند که این تأثیر حدود 50 تا 60 درصد است.
توارث پذیری (4) در واقع بیانگر آن است که خصلتها از نظر تکوینی تا چه اندازه تغییر پذیرند. به عقیده راچ (5) یکی از روان شناسان آمریکایی، قابلیت توارث هوشی در انسان حداکثر 0/85 و کمترین آن 0/40 است. این میزان براساس بررسیهای صورت گرفته از گروههای مختلف به دست آمده است. بنیاد این برآوردها در همبستگی یا ارتباط میان افرادی دیده می شود که دارای همانندیهای تکوینی یا ژنتیکی متفاوتند. هر چه همانندیها نزدیکتر باشند همبستگی میزان هوشی آنها بیشتر خواهد بود. برای مثال، همبستگی هوشبهر میان دو گروه که هیچ گونه ارتباط ژنتیکی با هم ندارند صفر (0) است؛ بین پدران و مادران و فرزندان یا میان برادران و خواهران 0/50 و میان همشکمان یکسان این همسبتگی به 0/85 تا 0/90 می رسد (بوشار (6)، 1981).
سعدی، شاعر بلند پایه ی ایران، نیز وراثت را بسیار مهم می داند و در اهمیت آن این گونه می سراید:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است *** تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
یا:
چون بود اصل گوهری قابل *** تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد *** آهنی را که بد گهر باشد
یا:
زمین شوره سنبل برنیارد *** در او تخم و عمل ضایع مگردان

نقش محیط در پیشرفت هوش

روان شناسان در نتیجه ی بررسیهای خود به این نتیجه رسیده اند که محیط نیز یکی از عوامل مهم در رشد و پیشرفت هوش به شمار می آید. شمار اندکی از پژوهشگران، مانند واتسن (7)، روان شناس معروف آمریکایی، فقط محیط را عامل رشدِ هوش و اندیشه دانسته اند و به نقش وراثت هیچ گونه توجهی نداشته اند. روان شناسان برای پی بردن به نقش برتر هر یک از دو عامل وراثت و محیط به آزمایشهای مختلف و پی گیری پرداخته اند که در زیر به اختصار به توضیح آنها می پردازیم.
چنانکه می دانیم همشکمان یکسان که به آنها دوقلوهای یک تخمکی نیز گفته می شود، چون در محیط خانوادگی همانند به سر می برند، هوشبهر آنها خیلی به هم نزدیک است. اما اگر در محیطهای زیستی و پرورشی متفاوتی رشد کنند در هوشبهر آنها اختلاف به وجود می آید که معلول محیطهای متفاوت آنهاست. لوئیس ترمن (8)، روان شناس معروف آمریکایی، برای بررسی این میزان تغییرپذیری آزمایشهایی را با همشکمان یکسانی انجام داد که دارای هوشبهرهای 80، 100 و 135 بودند. از 2 سالگی یکی را به خانواده های غنی و متمکن با همه گونه امکانات پرورشی و دیگری را به یک خانواده ی فقیر و با کمترین شرایط لازم برای زندگی سپردند. پس از 10 سال که به سراغ این کودکان 12 ساله رفتند و به آزمایش هوش آنها پرداختند نتایج زیر را به دست آوردند.
کودکانی که دارای هوشبهرهای 80، 100 و 135 در خانواده های مرفه و متمکن پرورش یافته بودند هوشبهر آنها به ترتیب به 85، 110 و 153 افزایش یافته بود؛ در صورتی که همشکمان دیگر که در خانواده های فقیر و نیازمند رشد کرده بودند هوشبهرشان به ترتیب به 76، 92 و 120 کاهش یافته بود.
در آزمایش دیگری اسکیلز (9) (1966)، یکی از روان شناسان آمریکایی، با تغییر محیط کودکانی که در یتیمخانه ی ایالت آیووا (10) زندگی می کردند، نتایج ارزشمندی به دست آورد. سیزده کودک یتیم و عقب مانده از این محل به ساختمانی انتقال یافتند که در آن بزرگسالان عقب مانده اقامت کرده بودند. این بزرگسالان کودکان را دوست داشتند، با آنها بازی می کردند و از طریق تعامل، گفت و گو، علاقه، توجه و فعالیتهای حسی و حرکتی با کودکان، روابط صادقانه و صمیمانه ای میان آنان برقرار گردید.
پس از 18 ماه که از این کودکان آزمایشهای هوشی به عمل آمد مشاهده شد که افزایش جالب توجهی در پیشرفت هوشی آنان، در مقایسه به کودکانی که در یتیمخانه مانده بودند، حاصل گردیده است. این افزایش از میانگین 64 تا میانگین 92 و کاهش آن از میانگین 86 تا 61 بوده است. به عقیده ی اسکار و واینبرگ (11) هرچه کودکان زودتر از محیط فقیر و بی تحرک به محیط و خانواده ی مرفه تر و پرجاذبه تر انتقال یابند هوشبهر آنان به گونه ی مؤثرتری افزایش خواهد یافت.
بررسیهای روان شناسان فیزیولوژیک نیز نقش محیط مطلوب را در پیشرفت هوش تأیید می کنند. به عقیده ی کِیگن (12) بدغذایی و کم غذایی پیش از تولد و در دوره ی شیرخوارگی تأثیر ویرانگری در رشد مغز و بر اثر آن در هوش به جا می گذارد. وست (13) یکی دیگر از پژوهشگران معتقد است که کمبود دریافت اکسیژن در یادگیری کلامی؛ بیان مطالب، حافظه ی کوتاه مدت، در مهارت و چالاکی انگشتان نیز اختلال به وجود می آورد.
روان شناسان فیزیولوژیک دامنه ی ارزشهایی را که وراثت برای یک ویژگی تعیین می کند دامنه ی واکنش (14) نامیده اند و محیط فقط می تواند در محدوده ی این دامنه ی واکنش در هوش یا هرگونه مهارتی تأثیر داشته باشد. پژوهشهای مختلف بیانگر آنند که تجربه های نخستین کودکان در آغاز زندگی در رشد و پیشرفت هوش مؤثر است.
با توجه به بررسیهای بالا وراثت و محیط مانند دوروی یک سکه اند. چنانکه مشاهده گردید محیط مطلوب در هوشبهر بالا تأثیر بیشتری دارد؛ در صورتی که همین محیط آرمانی و پرجاذبه در استعداد و هوشبهر پایین تأثیر کمتری به وجود می آورد، یعنی چنانکه گفته شد دارای دامنه واکنش کمتری است.

هوش نژادهای مختلف

برای پی بردن به میزان هوش نژادهای مختلف پژوهشهای گوناگونی انجام گرفته که نتایج متفاوتی به دست داده اند. آزمونهای هوشی غیر کلامی نشان داده اند که هوشبهر کودکان سفید پوست و سیاه پوست پیش از داوران مدرسه تقریباً یکسان است. اما هوشبهر کودکان سفید پوست، هنگام تحصیل بیشتر از سیاه پوستان و به نسبت 11 به 8 بوده است. این امر بیشتر به آن جهت است که سفید پوستان از مدارس و معلمان بهتری برخوردار بوده اند. حتی، آزمونهای هوشی استنفرد - بینه روشن ساخته اند که هوشبهر سیاه پوستان شمال و جنوب آمریکا با هم تفاوت دارد. علتش آن است که در شمال آمریکا سیاه پوستان از راه اقتصادی، آزادی، محیط و مدارس بهتری برخوردارند. اینکه چرا سیاه پوستان در آزمونهای کلامی کمتر از سفید پوستان نمره می آورند به این سبب است که پدران و مادران آنها اغلب به کار اشتغال دارند و کمتر به فرزندان خود می رسند و دارای الگوهای گفتاری پست تر و انگیزه های یادگیری کمتری هستند. اَوِری (15) و همکاران در پژوهشهایی که درباره ی هوش انجام دادند به این نتیجه رسیدند که هوشبهر آمریکائیان سفید پوست در منحنی زنگوله ای هوشی پیرامون 100 دور می زند، در صورتی که برای سیاه پوستان در 85 و برای مهاجران اسپانیایی و مکزیکی میان این دو حد قرار دارد.
برادن، (16) روان شناس و پژوهشگر معتقد است که میانگین هوشبهر اروپائیان نیوزیلندی از مائوریهای بومی در نیوزلند بیشتر است. همچنین، اسرائیلیان اروپایی و آمریکایی از عربهای اسرائیلی و افراد شنوا از ناشنوا دارای هوشبهر بالاتری هستند.
باید توجه داشت که تفاوتهای گروهی دلیل بر آن نیست که هر یک از افراد یک گروه را بتوان براساس آن داوری کرد. زنها به طور متوسط 6 سال بیشتر از مردها عمر می کنند، اما جنسیت نمی تواند به درستی و روشنی تعیین کند که هر زن و مردی چقدر عمر می کند. چارلز مارِیْ (17) (1994) عقیده دارد با وجود آنکه میانگین هوشبهر سفیدپوستان از سیاه پوستان بالاتر است، با این همه میلیونها سیاه پوست وجود دارند که هوشبهرشان از میانگین هوشبهر سفیدپوستان بالاتر است. در واقع، تفاوتهای فردی در درون یک نژاد خیلی بیشتر از تفاوت در میان نژادهاست. به طوری که پژوهشها نشان داده اند میانگین اختلاف ارثی میان دو روستایی آیسلندی یا میان دو کنیایی بسیار فراتر از میان گروههای آنهاست.
واینبرگ (18) از پژوهشهای خود دریافت که وقتی کودکان سیاه پوست را از آغاز دوران کودکی در خانواده های سفیدپوستان پرورش دهند و از فرهنگ و آموزشگاههای آنها بهره جویند در آینده هوشبهرشان به سفیدپوستان بسیار نزدیک می شود.
اگر به تمدنها و گذشته های دور نظر بیفکنیم مشاهده می شود که فرهنگهای شکوفای مصر، یونان، رم، ایران و هند فیلسوفان و اندیشه وران و فن آوران بزرگی را به جامعه ی بشری تقدیم داشته اند و هر وقت این فرهنگها دستخوش نارسایی و افول واقع شده اند افول پیشرفتهای علمی و استعدادها را به دنبال داشته اند.

تفاوتهای جنسی در هوش

آزمونهای هوشی زنان و مردان نشان داده اند که، برخلاف تصور عامه، به طور کلی تفاوت هوشی میان آنان وجود ندارد. میانگین هوشبهر زنان و مردان تقریباً برابر است. اما چون رشد بدنی و روانی به موازات یکدیگر پیشرفت می کنند و چون دختران در کودکی و آغاز نوجوانی رشد بدنی بیشتری دارند، میانگین هوشبهر آنان از 8 تا 13 بیشتر از پسران است. از 15 سالگی که اکثر پسران به بلوغ جنسی می رسند برابری هوشی برقرار می شود. پسرها روی همرفته در ریاضی، مهارتهای عددی، تجسم فضایی و کارهای فنی بر دخترها برتری دارند؛ در صورتی که دخترها از نظر حافظه، مهارتهای روانی کلامی پیشرفته ترند.
باید توجه داشت که تفاوتهای هوشی به همان اندازه که میان افراد یک جنس وجود دارد، در جنس دیگر نیز به همان میزان موجود است. روان شناسان ثابت کرده اند که اگر در برخی از جامعه ها برتری هوشی و عقلی مردان بر زنان مشاهده می شود به آن علت است که زنان از مزایای اجتماعی مردان برخوردار نبوده، یا به سخن دیگر، از امکانهای آموزشی و پرورشی که به پسران و مردان داده شده، محروم مانده اند.

پی نوشت ها :

1. Tryon, R.C., 1940
2. Jensen, A.R., 1969
3. Plomin, R. & Rende, R., 1991
4. heritability
5. Ruch, J., 1984
6. Bouchard, T.J. & McGue, M., 1981
7. Watson, J.B., 1928
8. Terman. L.M., 1959
9. Skeels, H.M., 1966
10. Iowa
11. Scarr, S. & Weinberg, R., 1976
12. Kagen, J., 1978
13. West, J.B., 1984
14. reaction range
15. Avery, R.D. and 51 others, 1994
16. Braden, J.P., 1994
17. Murray, C., 1994
18. weinberg, R.A., 1992

منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم