نگاهی گذرا به جامعه شناسی دین
منبع:راسخون
در خاورمیانه که مهد و محل تولد بزرگترین ادیان الهی می باشد، در اعصار مختلفی از تاریخ ، چه در عرصه سیاست و چه در عرصه اقتصاد و همچنین در عرصه تولید علم بزرگترین واکنش بشری را در برابر دین می توان مشاهده نمود.
تعریف دین
انواع اعتقادات و سازمان های دینی آن قدر فراوان است که محققان رسیدن به یک تعریف عموماً پذیرفته شده از دین را بسیار دشوار یافته اند.در غرب اکثر مردم دین را با مسیحیت یکی می دانند- اعتقاد به وجود متعالی که به ما فرمان می دهد تا در این دنیا به شیوه ای اخلاقی رفتار کنیم،و وعده فرا رسیدن یک زندگی پس از مرگ را می دهد. با وجود این ما نمی توانیم دین را به طور کلی با این اصطلاحات تعریف کنیم.این اعتقادات ،و بسیاری از جنبه های دیگر مسیحیت، در بیشتر ادیان جهان وجود ندارند.دین چه نیست
برای احتراز از افتادن در دام تفکر یکسویه فرهنگی درباره دین شاید بهتر باشد بحث را با گفتن این مطلب به طور کلی آغاز کنیم که دین چه نیست. نخست، دین نباید با یکتاپرستی (اعتقاد به یک خدا) یکسان دانسته شود. دوم، دین نباید با دستور العمل های اخلاقی که ناظر بر رفتار مؤمنان است یکسان پنداشته شود. سوم، دین لزوماً به تبیین این موضوع نمی پردازد که دنیا بدین گونه که هست چگونه بوجود آمده است. چهارم، دین را نمی توان با امور فوق طبیعی، که ذاتاً متضمن اعتقاد به جهانی " فراسوی قلمرو حواس" است یکسان پنداشت.دین چه هست
ادیان متضمن مجموعه ای از نمادها هستند، که احساسات حرمت یا خوف را طلب می کنند، و با شعایر یا تشریفات ( مانند مراسم کلیسا) که توسط اجتماع مؤمنان انجام می شود پیوند دارند. شعایر مرتبط با دین بسیار گوناگون است. اعمال شعایری ممکن است شامل دعا خواندن، سرود خواندن، آواز خواندن، روزه گرفتن در روزهای معین، و مانند آن باشد.از دین بعلت تعاریف و برداشتهای گوناگونی که ارائه شده، از ناحیه جامعهشناسان مثل ماکس وبرتعریف خاصی نشده و به اعتقاد " اس اف نادل " انسان شناس، چون مرز بین دین و بی دینی را نمیتوان تعیین کرد بنابراین برای آن تعریف خاصی نمیتوان ارائه داد. در ارزیابی تعاریفی که از دین به عمل آمده باید دانست که تعاریف دین، عاری از نفوذ تمایلات بوده و مقاصد نظری در کار نبوده است و در نتیجه بحث هایی که در سده 19 بین انسانشناسان و جامعهشناسان درگرفته، تعریف دین به «اعتقاد به هستی های روحانی» ختم شده است.
امیل دورکیم از جامعه شناسان کلاسیک، دین را بر اساس تمایزی که میان امرمقدس و نامقدس قائل می شود، تعریف می کند. او معتقد است که دین نظام یکپارچه ای از باورداشت ها و عملکردهای مرتبط با چیزهای مقدس است، یعنی چیزهایی که جدا از چیزهای دیگر انگاشته شده و در زمره محارم به شمار می آیند. این باورداشت ها و عملکردها، همۀ کسانی را که به آن ها عمل می کنند در یک اجتماع اخلاقی واحد همبسته می کند.
دورکیم در کتاب صور بنیانی حیات دینی، قبل از ارایه تعریفی از دین ، به پیشداوری هایی که درباره دین وجود دارد اشاره می کند درعین حال که به این نکته نیز اشاره دارد که برای دستیابی به نتایج مطلوب لازم است با آزادسازی ذهن ازهر اندیشه پیش ساخته ای آغاز کرد .
اولین ایده پیش ساخته ای که به عنوان مشخصه هر دینی قلمداد می گردد ، مافوق طبیعی بودن آن است . دومین پیش ساخته ای که به عنوان دین تعریف شده است الوهیت یا اعتقاد به خدا است که البته با تأکید بر ایمان در تعریف یک الوهیت عالی، شکی نیست که بسیاری از جماعات از شمول مقوله دین خارج می شوند .
اما دین در نگاه دورکیم با این تعریف است که: دین نظام هماهنگی است از باورها و اعمال وابسته به اشیاء مقدس ، یا می توان گفت اشیایی که مجزا و منع شده اند، باورها و اعمالی که در یک اجتماع معنوی موسوم به عبادتگاه وحدت یافته اند و کلیه چیزهایی که با این باورها توافق وسازگاری دارند.
رابرتسون (1970) نیز در تعریف دین معتقد است فرهنگ مذهبی به یک رشته از باورداشت ها و نمادهایی تجربی اهمیت کمتری از امور غیر تجربی دارند. دوم اینکه، ما کنش مذهبی را به این صورت تعریف می کنیم: کنشی که بر مبنای باز شناخت تمایز تجربی از فراتجربی شکل می گیرد.
از نظر ویلیام جیمز، دین عبارت است از تأثرات، احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همۀ بستگی ها روی می دهد، به طوری که انسان از این مجموعه می یابد که بین او و آن چیزی که آن را امر خدایی می نامد رابطه ای برقرار است.
هورتون نیز دین را چنین تعریف می کند: دین را میتوان بعنوان بسط میدان روابط اجتماعی انسان ها به فراسوی محدوده های جامعه صرفاً بشری درنظر گرفت. ایمان، نظام های اعتقادی و عملکردهایش، فلسفههای زندگی و آیین های رمزآمیزی را دربر میگیرد که مستلزم کنش متقابل با غیر انسان ها برمبنای الگوی انسانی نیستند.
انواع دین
در جوامع سنتی دین معمولاً نقش اساسی در زندگی اجتماعی دارد.نمادها و شعایر دینی غالبا با فرهنگ مادی و هنری جامعه موسیقی، نقاشی یا کنده کاری، رقص، قصه گویی و ادبیات در آمیخته است.در فرهنگ های کوچک، هیچ گونه روحانیت حرفه ای وجود ندارد، اما همیشه افراد معینی هستندکه در دانش اعمال دینی(و اغلب جادویی)متخصص می شوند.- توتم آیینی و همزاد آیینی
دو شکل دین که غالباً در فرهنگ های کوچکتر دیده می شوند توتم آیینی و همزاد آیینی است. واژه توتم به گونه ای فراگیر برای اشاره به انواع حیوانات یا گیاهانی به کار برده می شود که گمان می رود دارای قدرت های فوق طبیعی هستند.همزاد آیینی اعتقاد به ارواح یا اشباح است، که تصور می شود در دنیای انسان ها ساکن اند. این گونه ارواح ممکن است مهربان یا بدخواه در نظر گرفته شوند، و ممکن است رفتار انسان را از جهات متعدد تحت تأثیر قرار دهند.
- یهودیت، مسیحیت و اسلام
پرنفوذترین ادیان سه گانه یکتاپرست در تاریخ جهان و یهودیت ،مسیحیت و اسلام است. خاستگاه همه آن ها در خاور نزدیک بوده و هر یک بر دیگری تأثیر گذارده است. دین یهود کهن ترین این سه دین است، که قدمت آن تقریباً به 1000 سال پیش از میلاد مسیح می رسد. اما امروزه مسیحیت بیشترین پیروان را دارد، و عموماً بیش از هر مذهب دیگری در سراسر جهان گسترش یافته است. خاستگاه اسلام امروزه دومین مدهب بزرگ در جهان است، که با خاستگاه مسیحیت تا اندازه ای همانندی دارد.ادیان خاور دور
- آیین هندو
آیین هندو یک دین چند خداگرای است. این آیین از نظر درونی آن قدر گوناگون است که برخی محققان اظهار کرده اند باید بیشتر به عنوان مجموعه ای از ادیان مرتبط با یکدیگر در نظر گرفته شود. در این آیین کیش های محلی و اعمال مذهبی متعدد به وسیله معدودی اعتقادات عموماً پذیرفته شده با یکدیگر پیوند یافته اند.- آیین بودا،آیین کنفوسیوس،آیین تائو
ادیان اخلاقی شرقی شامل آیین بودا،آیین کنفوسیوس،آیین تائو است. این ادیان خدایی ندارند. آن ها بیشتر بر آرمان های اخلاقی تأکید می کنند که مؤمن را با انسجام طبیعت و وحدت عالم پیوند می دهد.اُدی(1966) شش کارکرد دین را برای فرد و جامعه برمیشمارد (از دیدگاه کارکردگرایان):
1- دین برای انسان حمایت و تسلی به بار میآورد و از این طریق هدف های تثبیت شده را پشتیبانی میکند؛
2- دین از طریق آئین ها و مراسم، اهمیت عاطفی و هویت و نقطة اتکائی ثابت در بحبوحه ناسازگاری های آزاد و عقاید برای انسان به بار آورده که این همان کارکرد کششی دین است و آموزش آموزههای مذهبی و اجرای مراسم مذهبی را دربر میگیرد؛ این کارکرد دین، به نظم اجتماعی استواری می بخشد و غالباً به حفظ وضع موجود کمک می کند؛
3- دین به هنجارها، تقدس میبخشد و هدف های گروهی را بر فراز هدف های فردی قرار میدهد. دین نظم اجتماعی را شروع میسازد؛
4- دین معیارهایی را بعنوان مبنای استفاده از الگوهای اجتماعی موجود فراهم میسازد و این همان کارکرد پیامبرانة دین است که میتواند مبنایی را برای اعتراض اجتماعی فراهم سازد؛
5- دین به انسان در شناخت خودش کمک میکند و باعث میشود که او احساس هویت کند؛
6- دین در فرایند رشد انسان بسیار اهمیت دارد زیرا به افراد در بحران های زندگی و مقاطع گذرا از یک وضعیت به وضعیت دیگر کمک میکند و در نتیجه، بخشی از فرایند اجتماعی شدن به شمار می آید.
جامعه شناسی دین چیست
جامعه شناسی دین، پژوهش علمی رفتارها وگفتارها وشیوه هایی است که از طریق آن ها انسان وجامعه و فرهنگ و اندیشه وعادات ورسوم اجتماعی ، بر" منشاء الهی و الوهی" عمل می کنند. این منشاء شکل دهنده ویا توجیه گرفعالیت انسانی می گردد. اندیشه جامعه شناختی بر آنست که پدیده دین را نباید یکجانبه و مغرورانه به عنوان "خرافات عامیانه"، طرد و تخطئه نمود، زیرا این پدیده با تاریخ و اجتماع وروان انسان ها پیوند دارد. هرچند خرافات ذاتی دین اند، ولی دین دارای ریشه بسیار نیرومند بوده و حتی سکولار شدن گسترده جامعه هرگز بمعنای پایان دین نیست. کارل مارکس فرهنگ و اعتقادات را روبنائی تلقی نموده و بناگزیر نقش آن ها را فرعی جلوه می داد، حال آنکه باورها واز آن میان باورهای مذهبی نقشی عمیق در زندگی انسان دارند. امروزه تاریخ نگاران درباره نقش مذهب در طول تاریخ بسیار نوشته اند، فیلسوفان در بستر تاریخی خود پیوسته علیه مقولات دینی در جدال فکری بوده اند، روان شناسان بر تأثیر بنیادی مذهب در ذهنیت فردی و اجتماعی تأکید فراوان نموده اند و جامعه شناسان زمینه پیدایش و نقش باورها در زندگی انسان را بررسی کرده و تأثیر باورها و اعتقادات انسان درزندگی فردی و اجتماعی را نشان داده اند.بنابراین جامعهشناسی دین، علمی است که روی نقش دین در اجتماع و همچنین تأثیر آن روی حالت شخص با ایمان تمرکز میکند. نگاه جامعهشناسانه به دین، متوجه چیستی و ماهیت دین بدون توجه به منشاء اجتماعی آن نیست، بلکه بیآنکه وارد ساحت چیستی دین و امر دینی شود، به بررسی روابط متقابل بین اعتقادات دینی و سازمان ها و نهادهای مذهبی از یک طرف، و سازمان ها و نهادها و آداب و رسوم اجتماعی از سوی دیگر، میپردازد. به همین خاطر میتوان گفت که جامعهشناسی دین نگاهش صرفاً معطوف به عملکرد دین در حوزه اجتماع و نهادهای اجتماعی است. لذا جامعهشناسی دین را میتوان «تحلیل جامعهشناسی نهادهای دینی و مطالعه روانشناسی اجتماعی پدیدههای دینی» دانست. لکن باید توجه داشت که جامعهشناسی دین نگاهش صرفاً معطوف به تأثیر دین در اجتماع نیست، بلکه تأثیر متقابل اجتماع را در دین نیز بررسی مینماید.
در نتیجه می توان گفت که جامعه شناسی دین، دو مضمون یا مسئله اصلی و کانونی دارد: یکی این که چرا باورداشت ها و عملکردهای مذهبی، نقش تعیین کننده ای در فرهنگ و جامعه دارند و دیگر این که، چرا این باورداشت ها و عملکردها، صورت های گوناگونی به خود گرفته اند. جامعه شناسی دین، به مسئله نقش و اهمیت دین به معنای عام در جامعه بشری و نیز به اهمیت باورداشت ها و عملکرد گروه ها و جوامع خاص می پردازد. از همین رو وظیفه اصلی جامعه شناسی دین، تبیین وجود باورداشت ها و عملکردهای مذهبی در جامعه بشری است. علاقه بنیادی بیشتر جامعه شناسان دینی غالباً یکسان است و آن بالا بردن فهم ما از نقش دین در جامعه، تحلیل اهمیت و تأثیر دین بر تاریخ بشری و شناخت جلوه های گوناگون دین و نیروهای اجتماعی تأثیر گذار و شکل دهنده آن هاست.
جامعه شناسان دین بر دو دسته اند. کار بسیاری ازجامعه شناسنان مطالعه جوهر پدیده دینی نیست، بلکه تحلیل رفتارها وکردارها و گفتارها و عادت هائی است که ناشی از باور دینی می باشد. معاشرت در اجتماع، مناسبات گروهی، قواعد جنسی، ارزش های رفتاری، مجموعه امور مجاز و غیر مجاز وتصورات و اهداف معین که دررابطه با بینش دینی قرار می گیرند، مورد بررسی آن ها است. بنابراین از نظر این گروه برای جامعه شناسی دین بویژه رفتار معنادار انسان دینی مورد اعتنا است. به این دلیل در جامعه شناسی دینی از ارزش مربوط به اصول، خداشناسی یا دیدگاه های دینی، یا حتی از مشروعیت اعتقاد به جهان آخرت بحث نمی شود، بلکه فقط رفتار دینی به عنوان رفتار انسان خاکی به مقتضای هدف اش مطالعه می گردد. آنچه مطرح است، فهمیدن تأثیری است که رفتار دینی بر رفتارهای دیگر اخلاقی، اقتصادی، سیاسی یا هنری افراد و اجتماع دارد. البته جامعه شناسان دیگری هستند که نقد اجتماعی و کارکرد دین را با تاریخ آن و مقولات وافق فکری و تناقضات آن مورد تحلیل قرار می دهند. این گروه درک بهتر عملکرد دین را به بازشناسی خود پدیده دین و نگاه نقادانه نسبت به دین پیوند میدهد.
تاریخ جامعه شناسی دین را میتوان به چهار دوره عمده تقسیمبندی کرد:
- دوران اندیشه اجتماعی سنتی
مجموعه اندیشهای را که همپای شکلگیری جامعهشناسی جدید تحول و رنگ عرفی و دنیوی یافت میتوان به عنوان اندیشه سنتی قلمداد کرد که مشخصه اصلی آن تلفیق بین تحلیلهای اجتماعی و اخلاقی بود. این اندیشه اصولاً بر منشاء جهانی و الوهی همه ارزشها و نهادهای اجتماعی جاافتاده تأکید میکرد و همچنین انسان را موجودی اجتماعی و سیاسی میدانست. جریان اصلی این اندیشه وحدت آلی و انداموار جامعه را به زبان حق طبیعی بیان میکرد که این مفهوم و برداشت از آن به صورت یک مفهوم عرفی یا دنیوی تحول یافت و اساس علوم طبیعی و علوم اجتماعی اولیه را تشکیل داد.- دوران شکاکیت و نظریه پردازی
نظم و قانونمندی جامعه از مسائل مورد تحقیق در دوران قرون وسطی بود، نظمی که اساساً به کمال معنوی انسانی دعوت میکرد. در خلال قرنهای هفده و هیجده، متفکران به جستجوی نظم و نظام در جامعه ادامه دادند، ولی نظم مورد نظر آن ها نظمی بود که تبیین کننده تنوع و کثرت زبانها، رسوم و ادیان، بر وفق همنواختیهای ساده و طبیعی بود. در طی این دوران، اندیشههای دوره اول مورد انتقاد شدید قرار گرفت که از جمله این منتقدان میتوان به ماکیاولی و توماس هابز اشاره کرد. همچنین این دوره زمان بروز نظامهای فکری و نظریهپردازانهای بود که میکوشید هم جامعه و هم اقتصاد را بر شالودههای واقعگرایانهتری، که کمتر همدینی یا اخلاقی است، مبتنی سازد. در این دوران، پیدایش دولت ملی و ظهور طبقات سوداگر و یا متوسط تبدیل به عنصری شد که نگارش نظریههای اجتماعی و اقتصادی را از انحصار طبقات روحانی درآورد و قانون طبیعی زیر سؤال رفت و به انتقاد کشیده شد. روحانیت ستیزی به شکل مشخصه رایج بیشتر انتقادهای اجتماعی درآمده بود، به گونهای که جستجو برای یافتن منابع جدید نظم اجتماعی آغاز شد و درنهایت، این تفکر، که جامعه باید بر طبق طرح و برنامههای مقدر الهی و قانون طبیعی ساخته شود، جای خود را به این اندیشه داد که جامعه بر اساس طرح و برنامهریزی و تلاش خود انسان شکل میگیرد. در این زمان، نوعی اومانیسم عرفی - دنیوی و اجتماعی پدید آمد که به نوبه خود سرچشمه زاینده اغلب نظریههای فلسفی و اجتماعی دنیای جدید گردید. مهمترین دستاورد این دوران، پروراندن مفهوم عرفی سازی یا دنیوی سازی بود.- دوران واکنش محافظهکارانه و رمانتیک
دوران نظریهپردازی به تدریج با یک واکنش نه چندان شدید، بلکه محافظهکارانه و بیشتر رمانتیک مواجه شد. مصایب ناشی از انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه و عصر وحشت پس از آن، اعتقاد خوش بینانه عصر روشنگری را زیر سؤال برده بود و اعتقاد به اینکه میتوان صرفاً بدون توجه به دین، اخلاق و حکومت، بر طرح و تدبیر خویش جامعه را بهبود بخشید و آن را از مشکلات حاد اخلاقی رهانید پس از رخداد واکنشهای محافظهکارانه، رهیافتهای موجود نسبت به جامعه و دین را به میزان بالایی تغییر داد. براساس این نظرات،دین نباید به عنوان خرافه طرد گردد و جامعه تنها بر اساس ساخته قرارداد گذاران متفرد نیست، بلکه فرد دست پرورده جامعه و خود جامعه، مخلوق خداست. اینان کمکم ارتباط ها و مناسبتهای انداموار بین جامعه و دین و فرد را از نو کشف کردند و تجزیه و تحلیل آن ها از دین به عنوان یک میانجی بین فرد و دولت از مباحثی بود کهبارها دربررسیهای جامعهشناسان پس از دورکیم مطرح گردید.- دوران نظریه جدید
در این دوره، دیگر با رد و انکارهای حاد و ضد روحانی فیلسوفان عهد روشنگری روبهرو نیستیم. در این دوران، رد و انکارها جای خود را به تجزیه و تحلیل کمابیش خونسردانه و نقش دین در حفظ انسجام اجتماعی و ارتقای تحول اجتماعی میدهد.نظرات افرادی چون آگوست کنت ، ماکس وبر ، امیل دورکیم ، کارل مارکس، تالکوت پارسونز ، و ... در این دوره به چشم میخورد. برخی این دوران را دوران دینی ندانسته و انحطاط دین را امری محتوم تلقی کردهاند. برخی نیز عرفیسازی یا دینزدایی را امری غیرممکن شناخته و عدهای آن را لزوما نه جهانی، نه محتوم و نه بی بازگشت شمردهاند.
وظیفه جامعه شناسی دین
باید در رویکردهای ما نسبت به دین تأثیر بگذارد به این صورت که:1- موضع بی طرفی اولیه خود در مورد باورداشت های مذهبی را حفظ کنیم. مثلاً اگر ببینیم که باورداشت های مذهبی در بین محرومان قوی تر است این نتیجه گیری را اتخاذ نکنیم که آدم های محروم از نظر مادی به عوالم روحانی بیشتر توجه دارند.
2-منافع گروهی همراه با باورداشت های گوناگون ممکن است رویکرد ما را نسبت به این باورداشت ها دگرگون سازد، زیرا این باعث می شود این باورداشت ها را به صورت تازه بنگریم و به عنوان چیزی متفاوت از گذشته در نظر گیریم.
3-خود همین تفاوت در باورداشت ها نسبت به گذشته ممکن است چیزهایی که در گذشته بی معنا در نظر گرفتیم. در حال حاضر که این باورداشت ها نوعی حقیقت را بیان می کند.
موضع ها(نظریه های) متفاوت جامعه شناسان در مورد بررسی دین
1- عده ای دین را یک پدیده طبیعی می دانند که قابل تحلیل جامعه شناختی نمی باشد. مثل سایر نهادهای اجتماعی قابل بررسی نیست. بلکه دین خصلت روحی دارد و باید چنین تبیین کرد که بگوییم حقیقت است.در این حوزه جامعه شناسان نمی توانند به اعتقادات(دین یا مذهب) خود به عنوان موضوع جامعه شناسی بپردازند. بلکه مجاب خواهند بود به بررسی جامعه شناختی دین هایی غیر از خود بپردازند. مانند یک مسیحی به بررسی مذهب بودایی بپرداز و بالعکس...
2- عده ای معتقدند که همه دین ها در نوعی بنیاد مشترک سهیم اند. مانند ادراک مرجعی الهی، روحی و متعالی، اما به صورت عینی اثبات نشده است و کوشش هایی که در این زمینه انجام شده، مبهم ، غیر قانع کننده و غیر مجاب بوده است. جامعه شناسان و روان شناسان در این روش می توانند دلایل تفاوت های میان نظام های اعتقادی را جستجو کنند.بر اساس این اعتقاد، جامعه شناسی و روان شناسی درباره پهنه گستره زمینه های اجتماعی و روان شناختی دین بررسی می کند.
3-رهیافت پدیدار شناختی یا تأویلی از دین به این صورت که پهنه موضوع بررسی جامعه شناسی دین محدود به توصیف و تفسیر همدلانه نظام های اعتقادی می باشد و نه تعمیم های علی. مقایسه تا آنجا جایز است که از حد مقایسه شناخت های خود مؤمن فراتر نرود. دین را باید به زبان خودش فهمید.(تاولر، موریس، هاردین)
4- گروهی با دفاع سرسختانه از رهیافت های تقلیل گرایانه در برابر کسانی که بدون توجیه درست معتقد به استقلال موضوع بررسیشان هستند و به دین نوعی واقعیت وجودی نسبت می دهند انتقاد می کنند. این گروه می خواستند با حذف برخی مسائل مذهبی از حوزه جامعه شناختی، که طرح آن ها اعتقادات مؤمنان را در معرض خطر قرار می دهد، با تقلیل گرایی مخالفت می کنند.
5-رابرت بلا (1970) می گوید دین اساساً با نمادهایی سروکار دارد که غیر عینی اند و احساسات، ارزش ها و امیدهای مؤمنان را بیان می کند. یا جریان کنش متقابل میان انسان ها و اعیان خارجی را سازمان داده، و به نظم می کشند. این نمادها با آنکه واقعیتی را بیان می کنند ولی تقلیل پذیر به قضای تجربی نیستند. بلا این موضع را واقع گرایی نمادین می نامد و به گفته او دین یک امر حقیقی است.
نظریه های دین
رویکردهای جامعه شناختی نسبت به دین هنوز شدیدا تحت تأثیر اندیشه های سه نظریه پرداز کلاسیک جامعه شناسی ،یعنی مارکس ،دورکیم و وبر است.هیچ یک از این سه جامعه شناس خود مسیحی نبودند و همگی فکر می کردند که اهمیت دین در دوران امروزی کاهش خواهد یافت.آن ها بر این باور بودند که اساساً که مذهب یک توهم است .طرفداران مذاهب مختلف ممکن است به طور کلی در مورد اعتبار اعتقاداتی که که دارند و شعایری که در آن مشارکت می کنند متقاعد شده باشند.البته جامعه شناسان اسلامی هم دارای نظریات متنوع و مهمی در حیطه جامعه شناسی دینی میباشند که از جمله آنان می توان به دکتر علی شریعتی و شهید مطهری اشاره نمود.در میان فلاسفه اسلامی تقریباً تمامی این فلاسفه نظریات قابل توجهی را ارائه کرده اند.خلاصه نظریات مسلمانان در این حیطه را می توان این گونه خلاصه نمود که آنان دین و فرایندهای آن را جدا از زندگی مادی در نظر نمی گیرند ،بلکه آن را در طول همدیگر می دانند.
- مارکس و دین
کارل مارکس با وجود این که در این زمینه تأثیر زیادی بر جای گذاشته، اما هرگز مذهب را به تفصیل مطالعه نکرده است . اندیشه های او اکثراً از نوشته های تعدادی از مؤلفان علوم الهی و فلسفی اوایل قرن نوزدهم سرچشمه می گرفت . یکی از این مؤلفان لودویگ فویر باخ بود، که کتاب معروفی به نام جوهر مسیحیت نوشت . بنابر این نظر فویرباخ، دین عبارت است از عقاید و ارزش هایی که به وسیله انسان ها در تکامل فرهنگیشان بوجود آمده، اما اشتباهاً به نیروهای الهی یا خدایان نسبت داده شده است . از آنجا که انسان ها تاریخ خود را کاملاً درک نمیکنند، معمولاً ارزش ها و هنجارهایی را که به طور اجتماعی ایجاد شده اند به اعمال خدایان نسبت می دهند . بدین سان داستان ده فرمان که توسط خداوند به موسی داده شده تفسیر اسطوره ای سرچشمه های احکام اخلاقی است که حاکم بر زندگانی مؤمنان یهودی و مسیحی است.فویر باخ می گوید مادام که ما ماهیت نمادهای دینی ای را که خودمان ایجاد کرده ایم درک نمیکنیم، محکوم هستیم که اسیر نیروهای تاریخ که توانایی کنترل آن ها را نداریم باشیم. فویر باخ اصطلاح بیگانگی را برای اشاره به وجود آوردن خدایان یا نیروهای الهی متمایز از انسان ها به کار می برد. ارزش ها و عقایدی که بوسیله انسان ها بوجود آمده اند ناشی از موجودات بیگانه یا جداگانه یعنی نیروهای دینی و خدایان پنداشته می شوند در حالی که اثرات بیگانگی در گذشته منفی بوده اند، درک دین به عنوان بیگانگی، به گفته فویر باخ، نوید امیدهای فراوانی را برای آینده میدهد . به محض اینکه انسان ها دریابند که ارزش هایی که به مذهب نسبت داده شده در واقع ارزش های خود آن هاست، آن ارزش ها به جای اینکه به زندگی پس از مرگ در جهان دیگر موکول گردند، در این جهان قابل تحقق می شوند. قدرت هایی را که بنابر باورهای مسیحیت تنها خداوند داراست خود انسان ها می توانند داشته باشند. مسیحیان معتقدند در حالی که خداوند قادر مطلق و مهربان مطلق است، انسان ها خود غیر کامل و ناقص هستند اما، فویر باخ معتقد بود توانایی بالقوه محبت و خوبی، و قدرت کنترل زندگی خودمان، در نهادهای اجتماعی انسانی وجود دارند. و به محض اینکه ما ماهیت حقیقی آن ها را درک کنیم، می توانند تحقق یابند .
مارکس این نظر را می پذیرد که دین نشان دهنده از خود بیگانگی انسان است. اغلب تصور شده است که مارکس دین را رد می کرد، اما این به هیچ وجه حقیقت ندارد. او می نویسد دین قلب یک دنیای بی قلب است. پناهگاهی در برابر خشونت واقعیت های روزانه. از نظر مارکس، دین به صورت سنتی آن ناپدید خواهد شد، و باید بشود، اما این از آن روست که ارزش های مثبتی که در دین تجسم یافته می تواند به صورت آرمان های راهنمای بهبود سرنوشت بشریت در این جهان درآید، نه به این علت که خود آرمان ها و ارزش ها اشتباه هستند. ما نباید از خدایانی که خودمان آفریده ایم بترسیم، و باید از بخشیدن ارزش هایی به آن ها که خودمان می توانیم تحقق دهیم خودداری کنیم.
مارکس در عبارت مشهوری اعلام کرد که دین افیون خلق بوده است . دین سعادت و پاداش ها را به زندگی پس از مرگ موکول می کند و پذیرش تسلیم طلبانه شرایط موجود را در این زندگی می آموزد بدین سان با وعده آنچه در جهان دیگر خواهد آمد توجه از نابرابری ها و بی عدالتی ها در این جهان منحرف می شود. دین دارای یک عنصر نیرومند ایدئولوژیگی است : اعتقادات و ارزش های دینی غالباً نابرابری های ثروت و قدرت را توجیه می کنند. برای مثال، این آموزش که فروتنان وارثان زمین خواهند بود بیانگر نگرش های افتادگی و عدم مقاومت در برابر ستم است.
کارل مارکس توجه را به شباهت های فرهنگی و کارکرد دین، قانون، سیاست و ایدئولوژی که همه جنبه های روبنایی جامعه بشری هستند، معطوف ساخته است. او معتقد بود که روبناها در نهایت بر اثر روابط تولیدی ونوع مالکیت که در اعماق جامعه در کاراند، تعیین می شود. در نظر مارکس، زیربنا اقتصاد است و اساس است ودین از اهمیت فرعی برخوردار است، زیرا ایدئولوژی روبناست. در مارکسیسم همه چیز بر اساس وضع مادی و اقتصادی شکل می گیرد و عامل تحرک همه چیز، مناسبات طبقاتی اقتصادی است. بنوبه خودعامل تحرک وضع اقتصادی نیز تحول وتکامل وسائل تولیدی است. مارکس علت اساسی پیدایش دین را وضع اقتصادی جامعه وخواست طبقه ستمگرمی داند و بدین ترتیب وی می نویسد، انسان سازنده دین است و نه دین سازنده انسان، دین تریاک مردم است. مارکس می گفت :"مذهب سعادتی خیالی است" وطبقات زحمتکش علیه آن باید مبارزه کنند تا به سعادت واقعی برسند.
- دورکهایم و شعایر دینی
برخلاف مارکس، امیل دورکهایم بخش قابل ملاحظه ای از مطالعات خود را به بررسی دین اختصاص داده و بویژه توجه خود را به دین در جوامع کوچک سنتی معطوف کرد. اثر دورکهایم به نام صور ابتدایی زندگی دینی، که نخستین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر گردید، شاید پرنفوذترین مطالعه در جامعه شناسی دین باشد. دورکهایم دین را اساساً با نابرابری های اجتماعی یا قدرت مرتبط نمیسازد، بلکه آن را به طبیعت کلی نهادهای جامعه مربوط می کند. او مطالعه خود را بر مبنای بررسی توتم آیینی آن گونه که در جوامع بومی استرالیا معمول است قرار می دهد، و استدلال می کند که توتم آیینی نمایانگر دین در ابتدایی ترین یا ساده ترین شکل آن است و عنوان کتاب او از اینجا گرفته شده است.توتم، همان گونه که گفته شد، در اصل حیوان یا گیاهی بود که اهمیت نمادین خاصی برای یک گروه داشت. توتم چیزی مقدس است، که با حرمت بدان نگریسته می شود و با شعایر گوناگونی احاطه گردیده است. دورکهایم دین را بحسب تمایز میان چیزهای مقدس و چیزهای نامقدس تعریف می کند. او معتقد است که چیزهای مقدس و نمادها جدا از جنبه های عادی هستی - قلمرو چیزهای نامقدس- در نظرگرفته می شوند. خوردن حیوان یا گیاه توتمی، جز در مواقع تشریفاتی خاصی، معمولاً ممنوع گردیده است، و این اعتقاد وجود دارد که توتم به عنوان چیزی مقدس واجد صفات الهی است که آن را از حیوانات دیگر که می توان شکار کرد، یا گیاهانی که می توان گرد آوری و مصرف کرد، کاملاً جدا می کند.
چرا توتم مقدس است ؟ به نظر دورکهایم به این علت که توتم نماد خود گروه است، نماینده ارزش هایی است که برای گروه یا اجتماع اهمیت اساسی دارند. حرمتی که مردم برای توتم در نظر می گیرند در واقع ناشی از احترامی است که برای ارزش های اجتماعی اساسی قایل هستند. در دین موضوع پرستش در واقع خود جامعه است.
دورکهایم قویاً این واقعیت را مورد تأکید قرار می دهد که ادیان هرگز فقط یک موضوع اعتقادی نیستند. همه ادیان متضمن اعمال تشریفاتی و شعایری منظمی هستند که در آن گروهی از مومنان گرد هم می آیند. در مراسم تشریفاتی جمعی، حس همبستگی گروهی تأیید و تقویت می شود. تشریفات افراد را از امور مربوط به زندگی اجتماعی نامقدس دور کرده به قلمرویی متعالی وارد می کند، که در آن اعضای گروه خود را در ارتباط با نیروهای عالی تر احساس می کنند این نیروهای عالی تر، که به توتم ها یا تأثیرات الهی و یا خدایان نسبت داده می شوند، در حقیقت بیان نفوذ و تأثیر جمع بر فرد است .
تشریفات و شعایر، از نظر دورکهایم، برای پیوند دادن اعضای گروه ضروری است. از این روست که آن ها نه تنها در وضعیت های عادی پرستش، بلکه در بحران های گوناگون زندگی که در آن تغییرات و گذرهای عمده اجتماعی تجربه می شوند، مانند تولد، ازدواج و یا مرگ نیز، یافت می شوند. عملاً در همه جوامع، آیین های شعایری و تشریفاتی در این گونه گردهمایی ها برگزار می گردند. دورکهایم استدلال می کند که تشریفات جمعی در زمانی که مردم مجبور به سازگار شدن با تغییرات عمده در زندگیشان هستند همبستگی گروهی را مجدداً تأیید می کند. شعایر تدفین نشان می دهد که ارزش های گروه پس از درگذشت افراد به خصوص زنده می ماند، و بنابر این وسیله ای برای مردم داغدیده فراهم می کند که با شرایط تغییر یافتهشان سازگار شوند. سوگواری بیان خود به خودی اندوه نیست، یا دست کم فقط برای آن ها که شخصاً از مرگ متأثر شده اند چنین نیست. سوگواری وظیفه ای است که توسط گروه تحمیل می شود .
دورکهایم می گوید در فرهنگ های کوچک سنتی تقریباً همه جنبه های زندگی تحت نفوذ دین است. تشریفات دینی هم اندیشه ها و مقولات فکری جدید را بوجود می آورند و هم ارزش های موجود را مورد تأیید مجدد قرار می دهند. دین تنها یک رشته احساسات و اعمال نیست، بلکه در واقع نحوه اندیشیدن افراد را در فرهنگ های سنتی مشروط می کند حتی اساسی ترین مقولات فکری از جمله تصور زمان و مکان نخستین با بر حسب مقولات مذهبی تعریف شدند. برای مثال مفهوم زمان، در آغاز از شمارش فواصل موجود بین انجام دادن مراسم دینی پدید آمد.
دورکهایم معتقد است که با توسعه جوامع امروزین، نفوذ مذهب رو به زوال می گذارد. تفکر علمی بیش از پیش جایگزین تبیین مذهبی می شود، ولی اعمال تشریفاتی و شعایر تنها بخش کوچکی از زندگی افراد را اشغال می کنند. دورکهایم با مارکس هم عقیده است که دین سنتی یعنی دینی که متضمن نیروهای الهی یا خدایان است - در آستانه ناپدید شدن است. دورکهایم می نویسد خدایان قدیمی مردهاند. با وجود این او می گوید که به مفهومی دین به شکل تغییر یافته ممکن است ادامه یابد. حتی جوامع امروزین انسجام خود را مدیون شعایری هستند که ارزش های آن ها را مورد تأیید مجدد قرار می دهد، بنابر این می توان انتظار داشت اعمال تشریفاتی جدیدی پدید آیند که جانشین مراسم تشریفاتی قدیمی شوند. در باره این که این اعمال تشریفاتی چه ممکن است باشد نظر دورکهایم مبهم است. اما به نظر می رسد که او بزرگداشت ارزش های انسان دوستانه و سیاسی مانند آزادی، برابری و همکاری اجتماعی را در نظر دارد.
می توان استدلال کرد که اکثر دولت های صنعتی در واقع ادیان مدنی را ترویج کردهاند. در بریتانیا، نمادهایی مانند پرچم، سرودهایی مانند سرزمین امید و سرافرازی، و شعایری مانند مراسم تاجگذاری، همه در جهت تثبیت و تأکید مجدد راه و رسم زندگی بریتانیایی عمل می کنند. این نمادها با نهادهای دینی سنتی، مانند کلیسای انگلستان پیوند دارند. برعکس، شوروی، بر اساس اندیشه های مارکس، آشکارا با دین سنتی مخالف است. با وجود این مارکس، انگلس و لنین خود به نمادهای قدرتمندی در یک دین مدنی تبدیل شده اند که توسط دولت حمایت می شود. جشن های روز اول ماه مه که هر ساله در میدان سرخ مسکو برگزار می شود، و شعایر دیگر، تعهد نسبت به آرمان های انقلاب روسیه را تقویت می کند.
این که آیا در این زمینه ها نیز می توان از دین سخن گفت قابل بحث است، این نمادها و شیوه های عمل در کنار ادیان سنتی وجو د دارند. با وجود این به سختی می توان انکار کرد که نمادها و شعایر مدنی از مکانیسم های اجتماعی همانند با آنچه در شکل های سنتی دین یافت می شود، بهره می جویند.
بنابر این می توان گفت امیل دورکهایم جامعه شناس فرانسوی قرن نوزده در اثر خود " صور بنیانی حیات دینی "، دین را اینگونه مورد مطالعه قرار می دهد:"دین یک سیستم همبسته اعتقادی وکردارهائی است در رابطه با امور مقدس". در نگاه او دین دریک حرکت جمعی و باشور شکل می گیرد، انرژی جمعی در مراسم گروهی عنصری در جهت زنده نگهداشتن دین است. این پدیده ها در میان بومیان استرالیا و جوامع صنعتی در خیلی موارد بطور مشابه ظاهر می شوند و عمل می کنند. او برخلاف "اسپنسر" که دین را به پدیده روانشناسانه مانند رویا نزدیک می کرد، بر آنست که دین امری فقط وهمآلود و هذیانی نیست، بلکه بیانگر حقیقتی مطلق به نام جامعه است و این از راه تصورات جمعی که جامعه آنها را میسازد تحقق مییابد. او در تحلیل نهایی، آشکار کرد که دین "بهیک معنا"واجد هذیان نیز می باشد. امیل دورکیم در تحلیل از اشکال ابتدائی زندگی دینی مطرح می کند که اعضای قبیله استرالیائی ها نسبت به امر مقدس "توتم" احترام بسیار داشته و به آن دست نمی زنند. بنظر اوزندگی مذهبی توتمیستی، افراد را به پیروی وتقدیس اجداد و رئیس گروه می کشاند وراز بقای آنان درستایش روح پدران ودر این وابستگی نهفته است. شخصیت فردی معنا ندارد بلکه گروه به عنصر خود، هستی می دهد و فضای جمعی ستایش آمیز بحول "توتم"، قانون زندگی است.
- وبر و ادیان جهان
دورکهایم استدلال های خود را بر مبنای تعداد اندکی از نمونه ها قرار می دهد، اگر چه ادعا می کند که اندیشه هایش بر مذهب به طور کلی تطبیق می کنند. درمقابل، ماکس وبر به مطالعه وسیعی در باره ادیان سراسر جهان پرداخت. هیچ دانشمندی پیش از او، یا تاکنون، به کاری با چنین دامنه وسیع دست نزده است. بیشتر توجه وبر بر آنچه آن را ادیان جهانی نامیده است متمرکز بود - ادیانی که تعداد زیادی از مومنان را به خود جلب کرده اند و به طور قطعی بر مسیر تاریخ جهانی تأثیر گذارده اند. او مطالعات مفصلی در باره آیین های هندو، بودا، تائو و دین کهن یهود انجام داد و در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری ( ۱۹۷۶، که نخستین بار در ۵- ۱۹۰۴ منتشر گردید ) و کتاب ها و مقالات دیگرش به طور گسترده درباره تأثیر مسیحیت برتاریخ غرب نوشت. اما نتوانست مطالعه خود راکه در باره اسلام طرح ریزی کرده بود به پایان برساند.نوشته های وبر در باره دین با نوشته های دورکهایم از نظر توجه به ارتباط میان دین و دگرگونی اجتماعی ( چیزی که دورکهایم چندان توجهی به آن نکرد ) فرق دارند. آن ها در نقطه مقابل آثار مارکس هستند، زیرا وبر استدلال می کند که دین لزوماً نیرویی محافظه کار نیست، برعکس، جنبش های الهام گرفته از دین اغلب دگرگونی های اجتماعی چشمگیری به وجود آوردهاند. بدین سان آیین پروتستان به ویژه پیوریتنیزم منبع شیوه نگرش سرمایه دارانه موجود درغرب امروزی بود. نخستین کارآفرینان اکثراً از پیروان کالون بودند. انگیزه آن ها برای موفقیت، که به شروع توسعه اقتصادی در غرب کمک کرد، در اصل از میل خدمت به خداوند سرپشمه می گرفت. موفقیت مادی برای آن ها نشانه ای از لطف الهی بود.
وبر تحقیق خود را در باره ادیان جهان به عنوان یک طرح واحد در نظر می گرفت. بحث او درباره تأثیر آیین پروتستان بر توسعه غرب جزئی از کوششی جامع برای درک تأثیر مذهب بر زندگی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ های مختلف است. وبر با تحلیل ادیان شرقی نتیجه می گیرد که آن ها موانع غیر قابل عبوری در برابر توسعه سرمایه داری صنعتی، آن گونه که در غرب رخ داد، فراهم کردند. این نه از آن روست که تمدن های غیر غربی عقب مانده اند، آن ها صرفاً ارزش هایی متفاوت با آنچه را که در اروپا مسلط گردید پذیرفتهاند.
وبر یاد آور می شود که، در چین و هند قدیم در دوره های معینی توسعه قابل توجه تجارت، صنعت و شهر نشینی وجود داشت، اما در این جوامع الگوهای اساسی دگرگونی اجتماعی که در ظهور سرمایه داری صنعتی در غرب دخالت داشت بوجود نیامد و دین عامل عمده ای در جلو گیری از این دگرگونی بود. برای مثال، آیین هندو چیزی است که وبر آن را دین آن جهانی می نامد این بدان معناست که، عالی ترین ارزش های آن برگریز از رنج های دنیای مادی به سوی سطح عالی تری از هستی معنوی تأکید می کند. احساسات مذهبی و انگیزش هایی که آیین کنفوسیوس نیز مانع کوشش برای توسعه اقتصادی به مفهومی که در غرب درک می شود، گردیده و به جای اینکه تسلط جدی بر جهان را تشویق کند هماهنگی با آن را مورد تأکید قرار می دهد اگر چه چین زمانی دراز قدرتمند ترین و از نظر فرهنگی توسعه یافته ترین تمدن در جهان بود، ارزش های مسلط دینی آن همچون عاملی بازدارنده در برابر تعهد شدید نسبت به توسعه اقتصادی به خاطر خود آن عمل می کردند.
وبر مسیحیت را به مثابه یک دین رستگاری در نظر می گیرد، که متضمن این عقیده است که انسان ها اگر اعتقادات دینی را بپذیرند و از اصول اخلاقی آن پیروی کنند می توانند رستگار شوند. مفاهیم گناه و نجات یافتن از گناهکاری به مرحمت خداوند در اینجا دارای اهمیت هستند این مفاهیم نوعی تنش و پویایی عاطفی ایجاد می کنند که اساساً در ادیان شرقی وجود ندارد. ادیان رستگاری یک جنبه انقلابی دارند. در حالی که ادیان شرق یک نگرش انفعالی نسبت به نظم موجود در درون مؤمن پرورش می دهند. مسسیحیت متضمن مبارزه ای دایمی علیه گناه است . و از این روی می تواند علیه وضع موجود شورش برانگیزد. رهبران دینی مانند عیسی ظهور می کنند که اصول عقاید موجود را از نوبه شیوه ای تفسیر می کنند که ساخت قدرت موجود را به رویارویی فرا می خواند.
ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی بویژه در اثر خود "دین پروتستان و روح سرمایه داری"، تأثیر رفتار دینی را بخصوص روی اخلاق و اقتصاد و تولید سرمایه داری و سیاست و آموزش و تربیت مطالعه کرده است. از نگاه اورفتار دینی در دین پروتستانی دست کم به طور نسبی عقلانی وهمسو با منطق اقتصاد جدید است. اوبرآنست که باید میان دید دینی اعتقادی معطوف به رستگاری در آخرت، که زندگی انسانی در این جهان را کم اهمیت وخوار می شمرد و دینی که بدنیا توجه دارد، تفاوت اساسی گذاشت.
ماکس وبر در دید جامعه شناختی دین، تمایز میان جادو و دین پیامبرانه قائل شده است. از نظر اوجادو به توسلِ به خدایان و نیروهای عینی به منظور حل مسائل کنونی وشخصی اشاره دارد و در مقابل دینداری کاهنانه، به خدایان برای علایق اجتماعی تر و گسترده تر توسل می جوید و با فرا رفتن از جادو و با سرسپردگی به "امر الهی"، به اجتماع روح و نظم و جهت می بخشد. نه یهودیت و نه اسلام، بلکه تنها دین پروتستانی به مثابه عادتی تجلی می کند که پیامد آن کاربرد عقل در برابر جادوست. عقل در اینجا دگرگون کننده زندگی شخصی و آشکار کردن جایگاه شخصی در اجتماع گسترده تر است. عقلانی شدن عامل مؤثر در توسعه دینی است و به واسطه پیام آسمانی برای اجتماع به توفیق وسیع تری دست می یابد.
مقایسه نظریات مارکس، دورکهایم و ماکس وبر درباره ارتباط دین و جامعه
• دورکهایم در سلک جامعهشناسان دین اجتماعی است، در عین حال که غیر متعهد میباشد. این دسته از جامعه شناسان در حقیقت معتقدند که دین الهی به دلیل پیروزی شاخصهای علمی و تجربی از محدوده تکامل زمانی خارج شده و اکنون دوره تسلط علم رسیده است،علمی که جز چیرگی بر طبیعت هدف دیگری در سر ندارد، رهایی انسان از موقعیتهای تنگ و بسته جامعه را به عنوان کجروی اجتماعی و سیاسی، محکوم کرده و روح جمعی را به جای روح خدا یا خدا و یا خلیفه او جایگزین میکند. باید گفت که دورکهایم فکر و عناصر اولیه اندیشه و پایههای اساسی آگاهی و شناخت عقلی را اصولاً زاییده زندگی اجتماعی میداند، حتی درباب مقولات منطقی، مانند زمان و مکان، معتقد است که این ها نیز از مقولات اجتماعی درجه دوماند و جامعه نه تنها مقولات مذکور را پدید میآورد، بلکه محتوای آن از جنبههای متفاوت وجود اجتماعی تشکیل شده است.روش اثبات گرایی و تجربهگرایی دورکیم در باب واقعیت اجتماعی از اموری است که در جامعه شناسی دین او نیز سریان دارد و قابل مشاهده است، به گونهای که او دین را همچون سایر امور اجتماعی با عینک تجربه مورد مطالعه و بررسی قرارداد. علاوه بر آن، کار دورکیم در مطالعه ادیان ابتدایی آن هم در محدودهای خاص کاری بیشتر مردمشناسانه است که با آن به قضاوت جامعهشناختی پرداخته است. او آنچه را از این مطالعه برداشت کرده است به تمام ادیان سریان داده و اگرچه برای دین نقشهای مهمی قایل است، اما منشا آنها را چیزی فراتر از جامعه و دادههای اجتماع نمیداند.اظهارنظر راجع به ماهیت ادیان، در حوزه و محدوده جامعهشناسی دین نیست و دورکیم نباید از محدوده و حوزه علمی خود فراتر رود و به حوزه علمی دیگری وارد شود.
• کارل مارکس در زمینه دین به تمام باورهای دسته اول معتقد بوده، ولی روح جمعی را حاکم ندانسته و اصولاًطرح آن را محکوم کردهاند و رهایی انسان را نمونهای از بیداری، آگاهی و انقلابی بودن جامعه تلقی میکنند. در نظر مارکس ، جامعه شناسی دین اصولا به عنوان جنبهای از جامعهشناسی آگاهی و فرهنگ تلقی میشود. از نظر او، ستمکشی و از خودبیگانگی انسان فقط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیست، بلکه معنوی هم هست. خلاصه در برداشت مارکس ،دین یکی از ایدئولوژی های سنتی است که آگاهی انسان باید از آن فراغتیابد،زیرا که دین رهآورد تضاد طبقاتی است و در این نظام به تضاد طبقاتی دین سر بر میآورد، گاهی آه ستمدیدگان است و گاهی شمشیر ستمگران تا با آن به راحتی بر ستمدیدگان حکم برانند. اما دو ایراد عمده بر دیدگاه کارل مارکس وارد است: اولاً، مارکس مطالعه مهمی در زمینه دین نداشته و دین را کلیسای زمان خود پنداشتهاست که اینگونه عمل از اندیشمندی چون مارکس کاری غیر واقعبینانه است. از سوی دیگر، برداشت خود از دین را به تمام ادیان سرایت داده، نقشیمنفی که کلیسایزمان مارکس در جامعهایفامیکند برای همیشه در حق دیگر ادیان جاری دانسته است و از این رو، به عدم دخالت دین در عرصه اجتماع رای داده است. ثانیاً، مارکس به یافتن علل اساسی پیدایش دین از خلال وضع اقتصادی جامعه پرداخته است. لذا، از سویی، او مطرح میکند کهواقعیت نابسامانی که طبقه رنجدیده در جامعه طبقاتی با آن روبرو میباشد افکار دینی را در ذهن رنجدیدگان فقیر پدید میآورد تا از این رهگذر ملجا و پناهی پیدا کند و از سوی دیگر، تمایل دارد تا نشان دهد این طبقه حاکم برای حمایت از مصالح خود آیین میسازد و برای طبقه رنجدیده به ارمغان میآورد، در حالی که هیچکدام از این ها با اقعیتخارجی توافق ندارد، زیرا دین همیشه در دامن فقرا و محرومین و نیازمندان پرورش یافته و پیش از آنکه با نور خود سراسر جامعه را بپوشاند در روح فقرا و محرومین پرتو افکنده است.
• دین در حوزه اندیشه ماکس وبر،به گونهای جامعهشناسی دین است و عمده نظرات و تفکرات اصولی وبر را در جامعهشناسی دین او میتوان بازیابی کرد. وبر را در دستهبندیها میتوان جزو جامعهشناسان دین اجتماعی قرار داد که روش تفسیری دارند. این دسته ضمن مردود شمردن وجوه آرمانی ناخداگرایی و عواملگرایی متفکران گذشته، اندیشه رهایی انسان را باز کردهاند، اما در عین حال، علیرغم تلاش در زمینه بررسی نقش دین در جامعه ، خصوصا ابعاد پیشرفتی جامعه، درباره اندیشه خدا و تأثیر ایمان به او در جهان اجتماعی به سکوت مینشینند. از جمله ایراداتی که به وبر وارد است عدم مطالعه دقیق و همهجانبه تمام ادیان بود، زیرا قضاوت قطعی درباره دینی همچون اسلام بدون مطالعه عمیق و همه جانبه آن کار معقولی نیست، بخصوص برای کسی که معتقد به دینی نباشد بسیار فرصت لازم است تا بتواند دینی چون اسلام را مطالعه کند و دریابد که آیا از نظرگاه اسلام، رشد اجتماعی و توسعه اقتصادی مطلوب است یا نه و آیا شیرازه دین با پیشرفت جامعه سازگار استیا نه. وبر با همان برداشتی که از برخی آموزههای پروتستان داشته، سراغ ادیان دیگر آمده و به طور تعجبآمیزی در هیچ دینی آموزه قابل قبولی که بر گفتههای آیین پروتستان منطبق باشد نیافته است.
مسائل اصلی جامعهشناسی دین
میتوان بر اساس آنچه که در تدوین و پیدایش این علم روی داده است، مسائل عمده جامعهشناسی دین را این موارد دانست: دین و دولت، دین و قدرت، دین و تغییر اجتماعی، دین و گروه اجتماعی، منشاء دین، رابطه علم و دین، رقابت مذهبی، بنیادگرایی، دین عامیانه، دین و خانواده، دین و جنسیت و غیره.چون مقاله حاضر قصد بررسی تفصیلی همه مسائل این علم را ندارد، به صورت مختصر اهم مسائل این علم را بررسی و از دیگر مسائل صرف نظر نموده و آن را به مجالی دیگر میسپارد.
1- دین و دولت (سکولاریسم)
شاید بتوان مهمترین و گستردهترین موضوع بحث شده در جامعهشناسی دین را سکولاریسم یا تز دنیوی شدن دانست. زمینه پیدایش این بحث، پیشزمینه فکری بود که جامعهشناسان کلاسیک نسبت به دین داشتند. تحقیقاتی که این جامعهشناسان بر روی ادیان ابتدایی انجام دادند، به همراه پیشفرض تکاملگرایی ادیان آن ها را به این نتیجه رساند که دین محصول توهم بشر بوده و در جامعههای بدوی کاربرد دارد.برای مثال دورکهایم ماهیت دین را پرستش گروه اجتماعی دانست، و نظریه خود را بر پایه توتمپرستی قبایل بدوی استرالیایی منظم کرد. البته او بر خلاف سایر جامعهشناسان، دین را حاصل توهم بشر نمیدانست. دورکهایم معتقد بود اگر دین بر پایه خطا و دروغ نهاده شده باشد، به مقاومتهایی برمیخورد که توانایی چیرهشدن بر آن ها را نخواهد داشت؛ در نتیجه ادیان ابتدایی نیز ریشه در واقعیت دارند. ولی او نتیجه تحقیق خود را به همه ادیان سرایت داد و چنین نتیجه گرفت که هدف همه ادیان، از جمله مسیحیت پرستش و مقدس نگاه داشتن گروه اجتماعی است. از این رو هر چه جامعه به سوی مدرنیته پیش برود و نظامهای اجتماعی پیچیدهتر شوند دین جایگاه خود را بیشتر از دست میدهد و نقش دین هماهنگ، با بالا رفتن سطح افکار منطقی به وسیله فرهنگهای غیرمذهبی جایگزین خواهد شد.
ماکس وبر نیز که جامعه مدرن را جامعهای بر پا شده بر مبنای عقل میدید، قائل بود که در نتیجه پیشرفت عقلانیت در عصر مدرن، ساختهای غیر منطقی مثل دین، به قلمرو غیر عقلانی رانده شده و قدرت خود را از دست خواهند داد.
این تحلیل جامعهشناسان، با جریان پوزیتویسم و افول دیانت در غرب همراه بود؛ به همین خاطر چنین نظریههایی به عنوان اصلی اساسی در مجامع فکری آن دوران پذیرفته شد. اما آمار نشانگر این است که مذهب، حتی پس از چند قرن چالش با مدرنیسم هنوز در کشورهای مدرن به زندگی خود ادامه میدهد و به همین خاطر بعضی جامعهشناسان معتقدند که باید از تمام رسالههایی که درباره دنیوی کردن و مرگ مذهب نوشته شده، دست کشید و به آن ها توجهی نکرد.
2- دین و قدرت
از دیگر مسائلی که در جامعهشناسی دین مطرح شده است، بررسی تعامل میان دین و قدرت بود. شاید بتوان بیشترین تأثیر کارل مارکس را در این علم، کار او بر روی دین و قدرت دانست.او معتقد بود که دین، عاملی در دست طبقه سرمایهدار جامعه است و آن ها از این طریق طبقه کارگر را تحت فشار قرار میدهند. دین در دست طبقه سرمایهدار باعث جلوگیری از اعتصابات کارگری و انقلاب در قشر مستضعف جامعه میشود. همچنین گاهی مذاهب به اسم دین باعث خشونت علیه پیروان دیگر آئینها میشوند.
مارکس معتقد بود مبارزه علیه دین نهایتاً متوجه امری میشود که در پشت آن خالق الهی قرار گرفته است. و به همین خاطر این مبارزات نوعاً الحاد نامیده میشود. او مدعی بود، دین که تلقیای از یک خوشبختی توهمی است باید به نفع خوشبختی واقعی نسخ شود.
3- دین و تغییر اجتماعی
در مقابل تجزیه و تحلیل مارکس از دین، بسیاری از جامعهشناسان نئومارکسیست نگاهی دوباره به ارتباط دین و قدرت و تغییر اجتماعی داشتهاند. آن ها معتقدند که لازم نیست دین ابزار مطیعشدن در برابر قدرت باشد، بلکه دین در بسیاری مواقع میتواند نیرویی برای تغییرات مثبت در جامعه قلمداد شود. چنین تحلیلهایی به وسیله انقلابها و اعتراضهایی که عوامل مذهبی مؤثر داشتند تقویت شد. همان خصوصیات دینی که مارکس به عنوان عوامل و ابزار اجبار کردن برمیشمرد، توانایی به حرکت درآوردن گروه ها و اشخاص برای ایجاد تغییرات اجتماعی را داشتند.4- دین و گروه اجتماعی
دین برای یک گروه اجتماعی میتواند هویتبخش باشد؛ یعنی میتواند رابطه همبستگی را میان افراد یک گروه ایجاد نماید. نوعاً عقاید مذهبی در بین جوامع، قویترین چیزی است که باعث احساس جدایی یا حاشیهای بودن نسبت به جوامع بزرگتر میشود. هویتی که دین به یک گروه میدهد، هویتی فرا قومی، ملی و زبانی است. دین توانایی جمعنمودن اقشار مختلف را تحت هویتی خاص به نام هویت دینی دارد. دین از طریق ارائه جهانبینی خاص گروهی را تحت یک عنوان جمع مینماید و مشروعیت این جهانبینی یک عامل همبستگی قوی برای جوامع میشود.منابع
- گیدنز، آنتونی (۱۳۷۶)، جامعهشناسی، منوچهر صبوری (مترجم)، تهران: نشر نی.
- همیلتون، مکلم( 1387 )، جامعه شناسی دین، محسن ثلاثی (مترجم)، تهران: نشر ثالث.
- واخ، یواخیم (1387)، ، جامعهشناسی دین، جمشید آزادگان (مترجم)، تهران: سمت، چاپ دوم.
- دورکهایم، امیل (1383)، صور بنیانی حیات دینی، باقر پرهام (مترجم)، تهران، نشر مرکز.
- میرچا الیاده، دین پژوهی ، دفتر دوم ، بهاءالدین خرمشاهی(مترجم)، ص 351 و 365.
- کافی، سیده فاطمه، بررسی جامعه شناختی رابطه دین و توسعه، دانشجوی کاشناسی ارشد، رشته جامعه شناسی، دانشگاه الزهراء، تهران، کنگره بین المللی فرهنگ و اندیشه دینی.
- کاشی زاده، محمد، جامعه شناسی دین، سایت پژوهشکده باقر العلوم( www.pajoohe.com).
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}