نویسندگان: حامد قبادی(آل یمین)/ دانشجوی دکتری تصوف و عرفان دانشگاه ادیان و مذاهب،
دکتر قاسم جوادی/ استادیار جامعه المصطفی



 

چکیده

رابطه ی بین فقها و عرفان اسلامی همواره از موضوعات بحث برانگیز بوده است. در طول تاریخ اسلامی عالمانی همت خود را مصروف مبارزه با عرفان کرده اند. در این میان، برخی دیگر در جهت تقویت عرفان حقیقی تلاش کرده اند. از جمله ی این عالمان، شهید ثانی است. از این رو، این پژوهش عهده دار بررسی اندیشه ها و گرایش های عرفانی این شهید بزرگوار شده است.
در این جستار، عنایت شهید به عارفان مسلمان موردتوجه قرار گرفته، و تجلی عرفان عملی و نظری در آثار و احوال ایشان در ابعاد محتوایی و روشنی نشان داده شده است. نیز سعی شده است تأثیر و تأثرات عرفانی وی مورد بازکاوی قرار گیرد.
این بررسی نشان خواهد داد که فقیهی صاحب نام با تصوف و عرفان اسلامی همسو بوده و علی رغم مخالفت عده ای از علما، وی متمایل به عرفان اسلامی است. این امر نشان از ظرفیت بالا و ناشناخته عرفان اسلامی برای عالمان دارد. می توان از رهگذر این گونه پژوهش ها عرفانی را که فقهای امامیه به آن توجه داشته اند به طالبان عرفان حقیقی شناساند.
کلیدواژه ها: منازل و مقامات، باطن عبادات، اسرار عبادات، کشف، سلوک عملی، علوم حقیقی، ذکر، شهید ثانی، عرفان، عرفا، فقه، فقها.

طرح مسئله

علما و فقهای امامیه نسبت به تصوف و عرفان اسلامی و صوفیان و عارفان مسلمان مواضع متفاوتی داشته اند. برخی همچون محقق کرکی و محمدعلی بهبهانی همت خود را صرف مبارزه و نقد آنها کردند و بعضی دیگر همچون علامه محمدتقی مجلسی و فیض کاشانی درصدد دفاع از آنان برآمده، نقاط مثبت آنها را متذکر شدند. عده ای نیز موضع مشخصی درباره آنان اتخاذ نکرده اند. گروهی دیگر از عالمان، از جمله ی عرفا و صوفیه شمرده می شوند یا گرایش های قوی در این زمینه داشته اند که در برخی، به حد انتساب آنان به تصوف و عرفان می رسد. اما این گرایش ها و انتسابات به دلیل شرایطی که برای تصوف و عرفان پدید آمد، نتوانست مجال بروز پیدا کند و به دلیل موقعیت نامناسب تصوف و عرفان، مورد توجه قرار نگرفت. این وضعیت تا آنجا پیش رفت که خود عرفا زبان به نقد تصوف گشودند. البته گاهی دلیل دیگری باعث عدم ظهور تمایلات عرفانی عالمان می شد، مانند اینکه این نوع گرایش تحت تأثیر جنبه های دیگر ظهور و بروز یافته ی فرد قرار می گرفت و این جنبه از شخصیت آنان مغفول واقع می شد.
شهید ثانی نیز از این امر مستثنا نیست. عظمت فقاهتی ایشان موجب تحیر است و توجه به دیگر جنبه ها را از یاد می برد. علاوه بر این، شهرت ناخوشایند تصوف و عرفان، اجازه بروز آن را به متمایلان آن نمی داد؛ چرا که ظهور این تمایلات هجوم ملامت ها را به دنبال داشت. همان طور که با معلوم شدن این تمایلات در شهیدثانی، حتی علاقه مندان وی در جهت رد این گونه گرایش ها اقدام کرده، به تطهیر وی از آنها پرداختند. از این رو این جنبه ی نیرومند در ایشان عمداً یا سهواً مغفول مانده و حداکثر از نگاه اخلاق و تربیت، آن هم در سطح توصیف و گاه گزارش یا ترجمه ی آثار به ایشان پرداخته شده است.
با واکاوی آثار و احوال ایشان از منظر عرفان می توان به نتایج قابل توجهی رسید و میزان رابطه ی ایشان و عرفان و چگونگی این رابطه و ابعاد مختلفی از عرفان را که ایشان به آن پرداخته اند، مشخص کرد. این پژوهش به گرایش ها و اندیشه های عرفانی شهید ثانی با استناد به آثار ایشان در حوزه ی علم و عمل می پردازد.

تبیین چند مفهوم کلیدی

1.شهید ثانی

شیخ زین الدین بن علی بن احمد عاملی جبعی، معروف به شهید ثانی، فقیه عالی قدر و دانشمند بزرگوار شیعه، در سیزدهم شوال 911 هجری قمری در منطقه جبل عامل لبنان دیده به جهان گشود. او در میان خاندانی پرورش یافت که به فضل و دانش و تقوا مشهور بودند. پدرش، شیخ امام نورالدین علی، معروف به «ابن الحاجه»از افاضل زمان خود به شمار می رفت و بدین سان، نیاهای دیگرش، همگی از دانشمندان و فضلای زمان خویش محسوب می شدند.
وی یکی از مفاخر فقهای شیعه و یکی از استوانه های فقهی و اجتهادی در تاریخ فقه اسلامی می باشد که از نظر آثار و برکات وجودی کم نظیر است. شهید ثانی در طول عمر پربرکتش سفرهای فراوانی به مناطق مختلف از جمله مصر، عراق، دمشق و... داشت. ایشان در زندگانی خود محضر استادان فراوانی از علمای شیعه و اهل سنت را درک و از آنها استفاده کرد و علاوه بر تربیت شاگردان بزرگ، تألیفات گران قدری نیز مانند شرح لمعه و مسالک الافهام از خود بر جای گذاشت. کتاب معروف وی، الروضه البهیه در شرح اللمعه الدمشقیه شهید اول است که از کتب درسی حوزه های فقهی به شمار می رود. شهید مدتی در بعلبک، فقه را به پنج مذهب(جعفری، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی)تدریس می کرده است.
انتهای زندگی وی نیز از کرامات و نقاط درخشنده حیات اوست. جریان شهادت آن بزرگوار در سال 966هجری قمری رخ داد(ر.ک به: شیخ علی، 1398ق، ج2، ص 150 به بعد).

2. گرایش عرفانی

منظور از گرایش عرفانی، وجود مؤلفه های مشخص عرفانی در شخص است. هرچه این مؤلفه ها بیشتر باشد، گرایش جدی تر خواهد بود تا آنجا که شخص، جزء این قشر و صنف قرار خواهد گرفت. البته همه ی این مؤلفه ها در یک سطح نیستند، بلکه بعضی از آنها جوهری و بعضی کلی هستند. همچنین همه ی این مؤلفه ها اصلی نیستند، بلکه تعدادی از آنها فرعی تلقی می شوند(موحدیان عطار، 1388، فصل سوم). هرچه فرد از عناصر اصلی و جوهری بیشتری بهره مند باشد، انتساب وی به عرفان قابل قبول تر می نماید. بعضی از محققان، عرفان را شامل دو بُعد اصلی و نُه مؤلفه کلی دانسته و ابعاد و مؤلفه های جزئی تر هریک را تبیین کرده اند و از این راه، جوهره عرفان را عبارت از«معرفت شهودی به واقعیت باطنی و وحدانی هستی»یافته اند(همان).
از آنجا که عرفان به دو شاخه«عرفان نظری»و «عرفان عملی»تقسیم می شود، توجه به دو ویژگی مهم و متمایزکننده این دو علم، از سایر علوم مشابه می تواند در کار جوهره شناسی عرفان مفید واقع شود. این دو ویژگی عبارتند از:
1.تلقی شهود به عنوان یکی از منابع معرفت و بلکه معتبرترین آنها. عالمانِ علم عرفان نظری با تکیه بر مشاهدات و دریافت های عرفانی، برای تبیین آرا و دیدگاه های حِکمی خود، الزامی به استدلال های عقلی یا دلایل نقلی معتبر نمی بینند، اگرچه از این استدلال ها و دلایل نیز بهره می جویند.
2.پویایی و مرحله به مرحله بودنِ آنچه در علم عرفان عملی به عنوان طریق سلوک و تکالیف سالک برمی شناسند(همان).
در مجموع، آنچه در علم عرفان مطرح می شود، اگر در عالم خارج محقق شود، «عمل عرفانی» نام دارد و عامل به این علم را«عارف»می نامند. بنابراین سالک به اعتبار ممارست در عرفان نظری«عارف». و به اعتبار پیگیری عملی عرفان و مجاهده در پالایش روح در منازل و مقامات«صوفی»نامیده می شود(احمدپور و دیگران، 1385، ص 43 به بعد).
البته در زبان عرفا، از عمل عرفانی به تصوف هم تعبیر شده است و آنچه از تصوف و تعریف آن می بینیم، ناظر به «سلوک عملی»می باشد. سهروردی برای تعریف تصوف، به تعریف صوفی پرداخته است:«صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه نفس و تصفیه دل و تجلیه روح، چنان که لحظه ای از آن فاتر نشود و اگر یک ساعت از آن غافل شود، به حجاب های بسیار محجوب شود»(سهروردی، 1364، ص 24). شاید راز مطلب در این نکته نهفته باشد که تصوف هرچه باشد، به عمل برآید و درواقع، حقیقت تصوّف، سلوک عملی است؛ چنان که فیاض لاهیجی (م1072ق)گفته است:«حقیقت تصوف نیست، مگر سلوک راه باطن» و مقصد آن«وصول به عین»است(فیاض لاهیجی، 1372، ص 39).
به هر حال، این دو ویژگی، چنان که می نماید، در کل عرفان آن قدر اساسی است که در مؤلفه های مختلف عرفان خود را نشان می دهد و بنابراین نمی توان در برشماری ویژگی های جوهری عرفان به آن بی توجه بود.
در قسمت های مختلف این تحقیق، این مؤلفه ها و میزان بهره مندی شهید ثانی از آنها و نیز از ابعاد عرفانی بررسی خواهد شد.

3.عرفان و تصوف در عصر شهید

شهید ثانی در قرن دهم می زیسته است. در دوره حیات وی، سلاطین عثمانی سنی حاکم آن دیار بودند و حاکم آن زمان، سلطان سلیمان بود. صفویان نیز حکومت شیعی ایران را در دست داشتند و شاه طهماسب در زمان شهید، حاکم ایران بود. دوره ی صفویه از جهات مختلفی قابل تأمل است؛ اول آنکه فشار حکومت سنی عثمانی از یک طرف و دعوت حکومت شیعی صفوی از سوی دیگر، باعث هجرت عده ای از علمای جبل عامل به ایران شد. از سوی دیگر، تصوف در ایران که از قرن ششم به بعد وضعیت مطلوبی داشت. به چند علت در این قرن دچار افول شد؛
1.مفاسد اخلاقی میان صوفیان قزلباش و خودسری آنها که سبب شده بود خطری برای حکومت محسوب شوند؛
2.کثرت جماعت قلندران و درویشان لاابالی که بیشتر از هند می آمدند و چون با سلسله های رسمی ارتباط نداشتند، به آنها درویشان بی شرع می گفتند؛
3.انحصارطلبی صوفیان صفویه که در ذمّ و طرد دیگر سلسله های صوفی می کوشیدند؛
4.نفوذ علما و فقهای مخالف تصوف(خوانساری، 1391ق، ج4، ص 362/ زرین کوب، 1384، ص 244).
قرن دهم و به ویژه دوران شاه طهماسب صفوی را باید دوران افول تصوف نامید(همان، ص 244 به بعد). در این میان، نوع نگرش علمای این قرن، به خصوص علمای جبل عامل، نسبت به تصوف و حکومت ص فوی قابل توجه و متفاوت می باشد. بعضی از علمای جبل عامل نسبت به دولت صفوی که خود منشأ صوفیانه داشت، روی خوش نشان دادند و به تأیید و همکاری با آنان پرداختند. اما نسبت به تصوف، راه مخالفت و مقابله را در پیش گرفتند. فقیه برجسته و ذی نفوذی همچون محقق کرکی از این دسته است. ایشان به دعوت شاه اسماعیل و بعد از آن، شاه طهماسب به ایران رفت و سمت شیخ الاسلامی در ایران را که بالاترین موقعیت دینی بود، به عهده گرفت و همت خود را صرف مبارزه با صوفیه کرد.
عده ای دیگر، نسبت به دولت صفوی ابراز موافقت کرده و به تصوف و عرفان نیز تمایل داشته اند. شیخ بهایی از این دسته از عالمان است که هم به عرفان شهرت داشت و هم حکومت صفوی را برای خدمت به مکتب اهل بیت علیهم السلام مناسب دید. عده ای دیگر، صفویه را همراهی نکردند؛ ولی به عرفا و صوفیه گرایش داشتند. عالمانی همچون حسین بن عبدالصمد در اواخر عمر خود چنین بودند و تمایلات عرفانی از وی گزارش شده است. وی در اواخر عمر به بهانه حج از خدمت در حکومت صفوی امتناع کرد.
در این میان، شهید ثانی در زمره آن دسته ای قرار می گیرد که نسبت به صفویه بی مهری کرده. اما به تصوف اقبال داشته است. با توجه به شرایط دشوار جبل عامل و تحت سلطه دولت عثمانی بودن، با اینکه شهید سال های پایانی عمر خویش را در اختفا می گذراند، علی رغم دعوت مکرر صفویان حاضر نشد به سوی دولت صفویه هجرت کند(جعفریان، 1384، ص 319). حتی برای دچار نشدن به صفویان، از زیارت امام رضا علیه السلام چشم پوشی کرد(همو، 1379، ص 136). نگارنده این سطور علت دقیق این عدم اقبال را نمی داند. به نظر می رسد علت همان باشد که شاگرد شهید ثانی(حسین بن عبدالصمد)به آن مبتلا شد و علی رغم احترام زیاد شاه طهماسب و اعطای مناصب بالای حکومتی از طرف وی، تاب حضور در دستگاه صفوی را از دست داد و برای خلاصی از حکومت، به رفتن به حج متوسل شد، تا جایی که می خواست فرزندش شیخ بهایی را نیز با خود همراه کند و از منصب شیخ الاسلامی ـ که بالاترین منصب دینی آن زمان بود ـ برهاند. به نظر می رسد این فاصله گرفتن از منصب به سبب زهد ورزیدن در دنیاست. البته شاه طهماسب مانع رفتن شیخ بهایی شد و او را در ایران نگه داشت. برای فهم بهتر اوضاع ایران از نظر حسین بن عبدالصمد، توجه به توصیه وی به پسرش بعد از سفر حج که به بحرین رفته بود، روشنگر خواهد بود. وی در آن توصیه به فرزندش گفته بود:«اگر آخرت می خواهی به بحرین بیا و اگر دنیا می خواهی به هند برو و اگر نه دنیا و نه آخرت را می خواهی، ایران بمان»(امین عاملی، 1406ق، ج6، ص 60) به هر حال، حضور در نزد حاکمان و سلاطین هر قدر اهل مراعات در امور شرعی و دارای اهتمام به امر عالمان باشند، اقتضائاتی دارد که افرادی همچون شهید ثانی آن را برنمی تافتند. شهید نیز به این امر واقف بود و از این رو حاضر به تحمل شرایط سخت جبل عامل شد، ولی حضور در دستگاه صفویه را نپذیرفت.

گرایش های عرفانی شهیدثانی

عرفا در کلام شهید

شهید در آثار مختلف خود با توجه به اینکه آثارش مرجع عام و خاص است، به کلام عرفا استناد نموده، نام برخی از آنان به همراه القاب شایسته ایشان را ذکر می کند. البته وی هنگام اشاره به کلام افرادی که مذهب، عقیده و سلوکشان را مقبول نمی داند، از القاب و احترامات ذکری به میان نمی آورد و در مواردی هم بدون ذکر نام و القاب، کلمات آنها را ذکر می کند(شهید ثانی، 1409ق، ص 174 و 225). بنابراین برای بزرگانی که سلوکشان را پذیرفته است، از نام و القاب در خور استفاده کرده، آنان را از افراد صاحب جلالت و مقام می داند. این مطلب در صورت توجه به شرایط عرفان و تصوف در آن زمان واضح تر می گردد؛ در زمانی که نام صوفی در بین علما لقبی منفی تلقی می شد و همت بزرگانی همچون محقق کرکی و علمای دیگر مصروف مبارزه با صوفیه می گردید، با احترام یاد کردن وی از بزرگان تصوف و عرفان اهمیت ویژه ای می یابد. البته بعضی درصدد توجیه این رفتار شهید برآمده اند و این توجه وی سبب به زحمت افتادن مدافعان علما و فقهای شیعه در دفاع از وی شده است (محدث نوری، [بی تا]، ج2، ص 204).
ناگفته نماند که توجه شهید معطوف به عرفای بزرگ بوده و او از کلمات حکیمانه آنان استفاده کرده است و هرگز به دنبال صوفیان بازاری که در پی فرقه بازی و فرقه سازی بوده اند، نبوده است و نامی از آنان در لابلای کتب وی دیده نمی شود.
شهید، نام ابراهیم ادهم(1) و سهل بن عبدالله تستری(2) را همراه با کلامی از ایشان می آورد و به آن استناد می نماید و به شرح آن می پردازد.
همچنین از دیگر بزرگان عرفان همچون فتح موصلی(3) و عبدالرزاق کاشانی(4)نام می برد و از سخنان حکیمانه آنان بهره می برد(همان، ص 122/ همو،[بی تا]، الف، ص 98.
استفاده از القابی همچون«بعض اهل الحقائق» برای خواجه عبدالله انصاری(5)(همان، [بی تا]، الف، صص 85 و 91/ انصاری، 1417ق، ص 70)، «بعض الاولیاء»برای ابن فارس(6)، (همان، 1409ق، ص 231/ ابن فارض 1410، ص 39)و «بعض المحققین» برای شقیق بلخی(7)(همان، 1409ق، ص 124) و القابی از این دست برای بزرگان عرفان، مانند غزالی(همان، ص 244)، شبلی(8)(همان، ص 124)و... در کتب شهید نشان از توجه همراه با تکریم وی به بزرگان آسمان عرفان است.

عرفان شهید از نگاه دیگران

جنبه ی عرفانی و تمایل ایشان به تصوف از چشم رصدکنندگان این ساحت بدور نمانده است. برخی از علما در مورد ابعاد عرفانی شهید و تمایلات وی به عرفان و گرایش های عرفانی او اظهارنظر کرده اند. برخی فقط به بعضی از ابعاد عرفانی وی اشاره کرده اند؛ عده ای نیز با تفصیل بیشتری به آثار وی اشاره کرده و او را یکی از مشوقان ورود در راه تصوف شمرده اند. در این میان، گروهی نیز تمایل به تصوف را اتهامی دانسته و به توجیه و تبیین و دفاع از ایشان در برابر این اتهام همت گمارده اند.
ابن عودی، از شاگردان خاص و ملازمان شهید، که شرح حال وی را نگاشته است، شهید را در سلوک و تصوف دارای تصرف تام می داند(شیخ علی، 1398ق، ج2، ص 150). محمدتقی مجلسی در رساله ی «تشویق السالکین» این چنین مواضع شهید ثانی و ارتباط وی با عرفان و تصوف را بیان می کند:« سید المحدثین و افضل المجتهدین زین المله و الدین العاملی که سند حدیث علمای عصر اکثر، بلکه همه به او می رسد و همه به فتوای او عمل می کنند و در کتاب منیه المریدین(9) می فرماید: و در طریق مجاهده بر تو باد که رجوع کنی به خدمت صاحبان دل. و اگر ایشان را نیابی گوشه گیری و عزلت اختیار کنی. و نیز در کتاب مذکور می فرماید که عالم بعد از علوم رسمیه می باید که مشغول شود به تحصیل علوم حقیقت که نتیجه ی جمیع علوم است و مقصد اصلی از هرچه معلوم گردد. تحریص و ترغیب شیخ(علیه الرحمه)بر تصوف زیاده بر آن است که درین مختصر تواند گنجید»(مجلسی، 1362، ص 12).
محمدباقر مجلسی فرزند محمدتقی مجلسی نیز در رساله ای موسوم به «رساله جوابیه محمدباقر مجلسی در تصوف»، صوفیه حقیقی را کسانی می داند که به ظواهر شریعت و به سنن و مستحبات عمل می کنند و متوجه لذایذ دنیوی نمی شوند. انان پیوسته مشغول عبادتند و از معاشرتی که موجب تضییع عمر است، روی گردانند. ایشان شهید ثانی را از علمایی می داند که کتبش مشحون از دقایق اسرار صوفیه است و امثال وی از صوفیه امامیه که ذکری از آنها در کتب صوفیه نیامده، به دلیل مخالفت با مذهب ایشان بوده است(جعفریان، 1379، ص 262).
محدث نوری در ضمن کلامی درباره متصوفه و دفاع از علمایی که متهم به تصوف هستند، شهید ثانی را هم از جمله ی این علما می داند و این انتساب و طعن در آنان را به دلیل توجه شهید و چنین علمایی به تهذیب نفس و ثمره ریاضت از طریق معرفت می داند(محدث نوری، [بی تا]، ج2، ص 194 به بعد). همچنین منتسب کردن علمایی همچون شهید ثانی، سید بن طاووس و ابوالفتوح رازی به صوفیه را از مصائبی می شمرد که برای آن باید آیه استرجاع جاری کرد(10)(همان).
سپس خود ایشان دلیل این انتساب را آوردن سخنان بزرگان صوفیه در آثار این دسته از علما می داند و این ایراد را بر آنها وارد می داند، چرا که آنچه از اهل بیت عصمت علیهم السلام وارد شده است، از رجوع به کلمات متصوفه و مواعظ آنها بی نیاز می کند. وی در ادامه می گوید: اگر در دریای اخبار غور کنی نمی یابی حقی را که از آنها صادر شده باشد مگر اینکه به کلمات معصومین اشاره کرده است؛ بلکه دیده ایم بسیاری از کلماتی که به آنها نسبت داده می شود از آن چیزهایی است که از معادن حکمت دزدیده اند و به خود یا مشایخ شان نسبت داده اند(همان).
شیخ حر عاملی در کتاب اثناعشریه که آن را در مذمّت صوفیه نگاشته است، استفاده شهید ثانی از صوفیه را استفاده وی از کلمات آنها در باب تهذیب نفس می داند و مقصد اعلا را در نزد وی سلوک سبیل شرع دانسته است. علاوه بر این، کلمات حکیمانه صوفیه نیز نقل از انبیا و اولیای الهی بوده است(عاملی، 1400ق، ص 55). محمدعلی بهبهانی در کتاب خیراتیه که درباره مذمّت و مطاعن صوفیه است، با آوردن حدیثی از کتاب منیه المرید شهید درباره طبقه بندی علما ـ که در این مقاله به آن می پردازیم ـ این حدیث را از اوهام اقلام شهید می داند که در آن، مدح صوفیه به چشم می خورد و ذکر آن را از روی غفلت به حساب می آورد(بهبهانی، 1412ق، ج2، ص 403).

تأثیر و تأثر شهید و عارفان مسلمان

شهید از طریق افراد مختلفی با صوفیه آشنا شده است. شاید نظر مثبت وی درباره صوفیه به همین علت باشد که ایشان از بزرگانی که به صوفی شهرت داشته اند، عظمت و جلالت قدر دیده است؛ افرادی همچون ابوالحسن البکری الشافعی الصوفی(11). وی از جمله استادانی است که شهید در مصر با او آشنا شد و همواره از او با عظمت یاد می نمود(شیخ علی، 1398ق، ج2، ص 163). گزارشی نیست که نشان دهد ایشان در خدمت این استاد یا استاد دیگری به صورت رسمی از علوم متعارف صوفیه و عرفا خوانده باشد. با همه ی این اوصاف، ملازمت شهید با وی که مدت کمی هم نبوده است، می تواند بابی برای آشنایی وی با صوفیان و پیدا کردن حس احترام نسبت به آنها باشد(شیرازی، [بی تا]، ج2، ص 228).
شهید از کتب و آثار مهم صوفیه نیز استفاده می کرده و از آنها تأثیر پذیرفته است. وی از کتبی همچون مصباح الشریعه منسوب به امام صادق، احیاء علوم الدین ابوحامد غزالی و کشف المحجه سید بن طاووس و... بهره فراوان برده است. در منیه المرید ـ بیشتر در باب اول و سوم از چهار باب کتاب ـ به سراغ احیاء‌علوم الدین رفته است و بیش از پنجاه مورد از عبارات احیاء علوم الدین را می توان در آثار وی دید. ایشان در مواردی نقل مضمونی و گاهی عین عبارات غزالی را در کتبی همچون مسکن الفؤاد، منیه المرید و اسرار الصلاه می آورد(شهید ثانی، 1413ق، صص 130،‌134، 135 و 137/ غزالی، [بی تا]، ج14، ص 123).
گرایش های عرفانی شهید بعد از ایشان نیز اثرگذار بوده و عده ای از شاگردان وی و بزرگان دیگری در قرون بعدی از آن گرایش ها تأثیر پذیرفته اند. شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایی، از شاگردانی بوده که مدت زیادی در سفر و حضر از محضر شهید بهره برده است. وی اجازه نامه مفصلی نیز از شهید دریافت کرده است. همچنین گزارش هایی درباره گرایش عرفانی ایشان ـ شبیه به آنچه درباره گرایش های شهید آمده ـ نقل شده است. وی نیز از صوفیه عباراتی را نقل و از ایشان به بزرگی یاد می کند. صاحب اعیان الشیعه شعری به طریقه اهل تصوف از او نقل می کند که در آن، از اصطلاحاتی همچون«عشق» و «فنا» سخن به میان آورده است(امین عاملی، 1406ق، ج6، ص 61).
در اعیان الشیعه نقل شده است که وی رغبتی در مدح مشایخ صوفیه داشته و کلمات آنها را نقل می کرده است. وی سپس منشأ این رغبت را استاد وی شهید ثانی ذکر می کند و البته ایشان را در این رغبت جلوتر از شهید می داند(همان).
ملامحسن فیض کاشانی نیز از آثار شهید متأثر است. به نظر بعضی از محققان معاصر، تهذیب احیاء علوم الدین غزالی به وسیله فیض به دلیل عنایت شهید به این کتاب غزالی است(جهانبخش، 1388ق، ص 394). نقل های فراوان فیض از شهید در این کتاب خود می تواند شاهدی بر این مدعا باشد(شهید ثانی، 1421ق، ج2، ص 857).

پی نوشت ها :

1.ابو اسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور، از اعیان زادگان بلخ بود. وی از صوفیان و عارفان نخستین است. در جوانی توبه کرده، به عرفان رو آورد و به مکه رفته و در آنجا با سفیان نوری و فضیل عیاض هم صحبت شد. ابراهیم اهل کرامت و ولایت بود. او در سال 166 هجری در شام از دنیا رفت.
2.ابومحمد سهل، پسر عبدالله تستری(شوشتری)از عارفان نامی قرن سوم هجری است. در سال 203هجری در شوشتر خراسان یا اهواز به دنیا آمد. وی احوال عرفانی قوی ای داشته است. وی شاگرد ذوالنون مصری است و از اقران جنید می باشد. در سال 273 یا 283 هجری در تبعیدگاه بصره دار فانی را وداع گفت.
4.فتح موصلی(م220ق)از مشایخ موصل و از معاصران بشر حافی بوده است. وی در توکل و زهد از سرآمدان دوران خود بود.
4.عبدالرزاق کاشانی که به کاشی و قاسانی نیز معروف است. وی از مشایخ مسلم وادی حقیقت است که در قرن هشتم می زیسته و از معاصران علاءالدوله سمنانی(م736ق)بوده و با وی مکاتبات و مباحثاتی داشته است.
5.خواجه عبدالله انصاری هروی(متولد 396ق)، معروف به پیر هرات و ملقب به شیخ الاسلام به خدمت بسیاری از مشایخ رسیده است، ولی چون از علوم صوری به مقصود حقیقی نرسید در رشته تصوف وارد گردید و از حضور بزرگان عرفان کسب فیض کرد. وی به شیخ بزرگوار، ابوالحسن خرقانی ارادت داشته و از او خرقه پوشیده است.
6.ابوحفص(ابوالقاسم)شرف الدین عمر بن علی بن مرشد بن علی(576 ـ632ق)، بزرگ ترین سراینده شعر صوفیانه در ادبیات عرب است. ابن فارض در قاهره به استماع حدیث پرداخت و مذهب شافعی را برگزید. سپس به تصوف روی آورد و به ریاضت و مجاهدت و تزکیه نفس پرداخت. سرانجام وی در 56 سالگی، در جمادی الاول 632ق درگذشت.
7.شقیق بلخی(م190 یا 194ق)عارف و محدثی بود از بلخ، و اولین کسی بود که علم طریقت و اصول تصوف را در خراسان نشر داد. وی نزد قاضی ابویوسف، فقه آموخت و مرید و مصاحب ابراهیم ادهم بود. گویند ابتدا بازرگان بود و از تجارت توبه کرد و به تصوف روی آورد.
8. ابوبکر شبلی، از طبقه چهارم صوفیه است. نام وی جعفر بن یونس است و دُلَف بن جعفر نیز به او گفته اند. به بغداد آمد و در مجلس خیر نسّاج توبه کرد و شاگرد جنید شد. خواجه عبدالله انصاری گفته است: چون نوبت به شبلی رسید این علم را به بالای منابر برد. شبلی در بین سال های 334 ـ344ق در 87 سالگی درگذشته است.
9.نام اصلی کتاب منیه المرید است، اما علامه مجلسی نام کتاب را با این تعبیر آورده اند که برای حفظ امانت، عین کلام ایشان را آورده ایم.
10.و آل امرهم الی ان نسبوا مثل الشیخ الجلیل، ترجمان المفسرین ابی الفتوح الرازی و صاحب الکرامات علی بن طاوس و شیخ الفقهاء، الشهیدالثانی ـ قدس الله ارواحهم ـ الی المیل الی التصوف کما رأیناه و هذه رزیه جلیله و مصیبه عظیمه لا بدّ من الاسترجاع عندها.
11.علاء الدین ابوالحسن علی بن جلال الدین محمد البکری الصدیقی الشافعی المحدث الصوفی که در فقه و تفسیر و حدیث متبحر بود و شرح المنهاج، شرح الروض و شرح العباب از اوست. وی در قاهره در سال 952ق از دنیا رفت و در جوار امام شافعی به خاک سپرده شد.

منبع مقاله :
فصلنامه علمی پژوهشی شیعه شناسی، شماره 35