نویسنده: عبدالحسین رفعتیان




 

بچه ها به این دلیل که یک جور فکر جادویی دارند، همیشه مستعد احساس گناه کردن هستند. آنان می پندارند در ایجاد هر اتفاقی که در جهان، و به خصوص در جهان خود آن ها، در خانواده و در اطراف شان رخ می دهد، به گونه ای نقش و اثر دارند، بنابراین اگر کسی بیمار شود یا حالش بد شود، یا بمیرد، یا کسی از خانه برود، یا کسی دعوا و قهر کند، فوری خودشان را مسئول و مقصر حس می کنند، گرفتار احساس گناه می شوند و خود را سرزنش می کنند. مثلاً‌ ممکن است یک ماهِ پیش مادر گفته باشد: «کُشتی منو از بس که شلوغ کردی، از دست تو قلبم درد گرفت و...» حالا یک ماه یا دو ماه بعد، بر حسب تصادف، مادر سکته می کند یا خبر می دهند به سرطان مبتلا شده؛ این بچه در فکر خودش خیال می کند او مسئول این حادثه است، احساس گناه می کند و رنج فراوانی می برد.
بنابراین زمانی که می خواهیم به کودک بگوییم پدر یا مادرش مریض شده و باید در بیمارستان بستری شود، یا حتی در حال مرگ است، حتماً باید تأکید کنیم که «تو در این مورد مسئولیتی نداری، تو هیچ نقشی نداشته ای و همه ی این حوادث، خارج از اراده و خواست ماست.»‌
شکل دیگر فکر جادویی کودکان این است که چون خود را مسئول و گناهکار می دانند، فکر می کنند شاید اتفاق بدی برای خودشان بیفتد. در این جا نیز باید او را متقاعد کنیم که «تو در اتفاقی که افتاده، اصلاً مسئول نبوده ای، و قرار نیست اتفاق بدی هم برای تو بیفتد.»‌
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم