شرق ناشناسی شرق شناسان
شرق شناسی مفهومی است که در ایران، همچون سایر نقاط جهان با نام ادوارد سعید، متفکر مسیحی برجسته و فقید فلسطینی الاصل گره خورده است. سعید در کتاب مشهور خود، «شرق شناسی»، تاریخچه ای از مطالعات شرق شناسی و چگونگی
نویسنده: میثم ملکشاه
شرق شناسی مفهومی است که در ایران، همچون سایر نقاط جهان با نام ادوارد سعید، متفکر مسیحی برجسته و فقید فلسطینی الاصل گره خورده است. سعید در کتاب مشهور خود، «شرق شناسی»، تاریخچه ای از مطالعات شرق شناسی و چگونگی شکل گیری مفهوم شرق را تشریح کرده و نیات نهفته در پشت شرق شناسی را توضیح می دهد. به جز شرق شناسی سعید، کتاب «شرق شناسی، جهانی شدن و پست مدرنیسم» اثر برایان ترنر نیز از کتب برجسته در این حوزه است که اتفاقاً تاکنون چند ترجمه از آن به فارسی منتشر شده است. کتاب های دیگری هم در این زمینه به فارسی ترجمه یا نوشته شده اند؛ اما دو کتاب یادشده در بالا، مهم ترین اند. کتاب دیگر در این حوزه که قصد معرفی آن را در اینجا داریم، «شرق شناسی» نوشته ی ضیاءالدین سردار در 1951 در پاکستان به دنیا آمد. اما تحصیلات خود را در فیزیک و علوم اطلاعاتی در انگلستان به پایان رساند و در همانجا در روزنامه ها و نشریات سراسری و بین المللی مقالاتی درباره اسلام نوشته و می نویسد. کتاب «شرق شناسی»، یکی از برجسته ترین آثار اوست.
در بخش اول نویسنده به توضیح مفهوم شرق شناسی می پردازد و برای توصیف این مفهوم از فیلمی ساخته دیوید کرانبرگ با نام «مادام باترفلای» بهره می گیرد. البته این فیلم، صحنه ها، برخوردها و دیالوگ هایش تا پایان این بخش ما را همراهی می کند.
داستان فیلم چنین است که رنه گالیمار، یکی از کارکنان سفارت فرانسه در پکن گرفتار عشق یک هنرمند چینی می شود. در واقع نویسنده از رابطه ی یک مرد با یک زن بهره می جوید تا نوع نگاه غرب به شرق را بیان کند. بی شک رابطه مرد و زن در طول تاریخ بشری رابطه ی مردسالارانه بوده و سلطه ی مردانه نقطه ی مشترک تمام تمدن هاست. نگاهی از بالا به پایین، رابطه ی خداوندگار و بنده، در واقع سردار معتقد است گالیمار عاشق سونگ لی لینگ می شود. زیرا او نقش زنی را بر عهده دارد که عاشق یک مرد اروپایی است و بعد از آن که متوجه ازدواج او می شود، خودکشی می کند. در حقیقت گالیمار که نماد شرق شناسی است، سونگ را تجلی «زن مطیع شرقی» می داند. چنانچه خود سونگ در دیالوگ با گالیمار به وی می گوید:
«این یکی از ماجراهای محبوب شماست. زن مطیع شرقی و مرد سفیدپوست خشن».
از نظر نویسنده، مفهوم شرق شناسی در تمام طول تاریخ خود چیزی جز این نوع نگاه نیست و تمام کوشش یک شرق شناس تبلور این آرزوست. آرزوی سلطه غرب به شرق. به همین علت نیز پیش از آن که با واقعیت روبرو باشد، تخیل می کند. شاید بهتر باشد که بگوییم تولید حقیقت می کند. «شرق شناسی محصول شناخت شرق نیست؛ بلکه قصه سرایی بر اساس آرای موجود غربی است که به شرق دیکته و بر آن تحمیل شده است. شرق، آنگونه که در چهره زن مظهر آن تجلی می کند مطیع است و اطاعت تنها پاسخ صحیح در مقابل یک «خدا» است.»
فیلم نیز مؤید همین نکته است. زیرا سونگ برخلاف تصور گالیمار زن نیست. او مردی است که نقش زن را بازی می کند و این همان مطلوب گالیمار است. «آنچه من به آن عشق می ورزیدم کاذب بود، دروغی دوست داشتنی». این جمله از زبان او عمق رویاپردازی شرق شناسی را نمایان می کند. گالیمار در انتهای فیلم هنگامی که به اتهام جاسوسی در زندان است، صحنه ی خودکشی مادام باترفلای را برای هم بندی اش اجرا می کند. «اسم من رنه گالیمار است که به مادام باترفلای هم شهرت دارم». نویسنده مدعی است که «تصویر ایجاد شده از شرق به جزئی لاینفک از جمال غرب بدل شده است».
مادام باترفلای به این پایان مخوف می رسد که غرب مرگ را به ترک نگرش شرق شناسانه ترجیح می دهد. حتی اگر این نگرش تخیلی احمقانه از روی آگاهی بوده و ریاکاری آن آشکار باشد.
فصل دوم مربوط به بیان تاریخچه ی مختصری از شرق شناسی است. نکته ای که بیان آن در ابتدای کار ضروری به نظر می آید آن است که جان مایه کتاب شرق شناسی سردار همان مفهوم شرق شناسی است. در واقع اندیشه ای که او مدعی است چیستی شرق شناسی از آن نشأت می گیرد، در تمام فصول کتاب همراه اوست. به بیان دیگر تمامی فصول بعدی شرحی هستند برای پروراندن همان اندیشه اصلی.
نوینسده برای بیان تاریخچه ی شرق شناسی به دو اثر مهم رجوع می کند. اولی سفرنامه مارکوپولو و دومی استبداد شرقی به قلم ویتفوگل. هر دو اثر مربوط به چین است و این خود اشکالی اساسی در استدلال نویسنده وارد می کند. سردار مدعی است «منشأ و قسمت اعظم تاریخ شرق شناسی را می توان در مواجهه عالم مسیحیت و نزدیک ترین همسایه اش یعنی اسلام ردیابی کرد. مرکز اصلی توجه غرب اسلام بود. غرب، نخستین بار در مواجهه اش با اسلام بود که تصویر خود از شرق را به مثابه محلی فهم ناشدنی، عجیب و غریب و شهوانی به وجود آورد». اما با این وجود برای بیان تاریخ شرق شناسی دو اثر فوق را مورد توجه قرار می دهد که هر دوی آن ها مربوط به شرقی غیر از شرق اسلامی است.
نویسنده با بررسی دو اثر یادشده دو نتیجه کلی می گیرد:
1)«شرق شناسی یک مجموعه معارف است و همه حوزه های موضوعی را شامل می شود و از سیاست و قواعد ادبی متأثر است».
2) «تاریخ شرقی تاریخ خود غربی و آراء، اعمال، علایق و رسوم آن است. عموماً تاریخ غرب با انباشت میراث ملی که از یونان دوم بر جای مانده آغاز می شود». پس تاریخ شرق شناسی از شرق باستانی آغاز می شود. با این وجود او مدعی است که تاریخ شرق شناسی به شکل امروزی آن با تاریخ اسلام همزاد است.
به لحاظ تقسیمات زمانی نیز کتاب دو دوره شرق شناسی متفاوت را بیان می دارد:
1 - پیش از مدرنیته:
شرق شناسی از مواجهه ی اسلام و مسیحیت به وجود می آید. در واقع آن چه شرق از اسلام و مسلمانان تصویر می کند در آینده به تمامی غیر غرب تری می رسد. «بنیان شرق شناسی را یوحنای دمشقی عالم مسیحی... پی افکند. وی اسلام را کیش کفرآمیز و خانه کعبه را در مکه بت و (حضرت) محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را فردی بی دین اعلام کرد». به بیان نویسنده «شرق شناسی پایدارترین چارچوب را داشته و فقط معدودی از عناصر آن به طور کامل محو شده اند». به همین دلیل نیز اثر یوحنای دمشقی را منبع هدایت و روح شرق شناسی می داند. در ادامه نویسنده به بیان قسمت هایی از آثار شرق شناسان گوناگون می پردازد که تمامی آنها سراسر توهین به اسلام و مسلمانان است.شرق شناسی در جنگ های صلیبی نقش فکری عمده ای را بازی می کند. در واقع شرقی را که شرق شناسی می سازد، محرک اصلی جنگ های صلیبی باید دانست.«جنگ های صلیبی همچون ترکیبی از تعصب و ولع استعمارگری و آرزوی تقدس عقل اروپاییان را تسخیر کرد».
نکته ی اصلی دیگری که سردار به آن اشاره می کند و البته در شرق شناسی جدید نیز ادامه یافته، پیگیری تأثیرات و ریشه های شرق شناسی در هنر و ادبیات غرب است. به عنوان نمونه می توان به نقل قولی از دانته اشاره کرد که حضرت محمد را در وضعیت عذاب ناکی در دوزخ به تصویر کشیده است.
نقاشان اورینتالیست را باید نمونه ی دیگری از شرق شناسان دانست. تصاویری که در آن ها آشفتگی و خشونت روایت یا شهوت گرایی همراه است. در چنین آثاری حرمسرا یکی از قوی ترین سمبل های غیریت و شگفت انگیزی تداعی کننده شرق است. در واقع حرم نقطه ی مقابل همه اعتقادات غرب درباره ی میل جنسی است. شاید بتوان چنین بیان کرد که تصویری شهوانی از شرق خود عاملی مؤثر در آرزومندی غرب برای تصاحب شرق است.
بطور کلی می توان بیان کرد که شرق شناسی در این دوره ناشی از تقابل مسیحیت و غیر بود. نوعی تقسیم مذهبی خودی و غیرخودی.
2) شرق شناسی در دوران مدرن:
مدرنیته تأثیراتی شگرف بر غربیان و افکار آن ها بر جای گذاشت. بی شک با این تغییرات ذهنی، نوع نگاه و زاویه دید شرق شناسان نیز دچار تغییر شد، نویسنده اظهار می کند که هر چند تغییراتی در شاخصه های ذهنی شرق شناسان می بینیم اما کل شرق شناسی قرون وسطایی، دغدغه ها، نگرش ها و فنون آنها محفوظ ماند.«در دست فلاسفه روشنگر و همه ی کسانی که در حال و هوای فکری آن ها به سر برده اند، شرق گنجینه ی عقایدی بود برای بازاندیشی و دگرگون سازی نگرش ها و فهم اروپاییان. قرن هجدهم اوج استفاده از شرق برای سرزنش اروپا به عنوان وسیله ای تلویحی برای ریشخند و خاطر نشان کردن قصورهای آن بود». در واقع ذهنیت غرب نسبت به شرق به عنوان مفروضه ای با ماهیت تغییرناپذیر، فاسد، شهوانی، بربر و عقب افتاده تغییری نکرد.رجوع به نوشته ها و آثار هنری شرق شناسان() در این دوران شاید تا حدود زیادی این واقعیت را تأیید می کند و بر همین اساس است که اگر در گذشته غرب با شناخت مسیحیت و اعتقاد به این مذهب غیر یا همان شرق را از خود مجزا می کرد، در این دوران دو شاخص نژاد و ترقی-البته به معنای ذاتی آن در روشنگری غربی-این غیرت را آشکار می ساختند. در واقع روشنفکران غربی با تفکری تکاملی و داروینیستی به طبقه بندی پرداختند و بی تردید غرب مترقی ترین نوع نژاد و مظهر به تکامل رسیدن این سیر بود. و آنچه می توانست این تمدن نهایی را تهدید کند بی تردید غیر یا همان شرق بود. نویسنده مدعی است نه تنها تعصب دینی در این رویارویی بطور کامل محو نشد بلکه به شکلی جدید تدوین و رمزگذاری گردید.
«اسلام و مسیحیت فقط دو دین متفاوت نبودند؛ بلکه محصول دو نژاد متفاوت هم بودند. نبوغ مسیحیت نبوغ نژاد آریایی بود و تعصب و انحطاط اسلام را دقیقاً ریشه در نژادها می دانست». از نظر سردار شاید هگل به عنوان یکی از نقاط تقاطع مدرنیته و مسیحیت قابل بررسی است.
شاید هگل فیلسوف بزرگ عصر روشنگری-یک کشیش که به بیان بسیاری شارح مسیحیت جدید لقب گرفت-گواه خوبی برای این ادعا باشد. به اعتقاد هگل تاریخ چهار مرحله توسعه دارد:
جهان شرقی، جهان یونانی، جهان روسی و در نهایت جهان آلمانی یا همان تمدن اروپا. از نظر هگل اسلام تهدیدکننده این هدف نهایی است. «در سرزمین رویاهای تقدیر اروپایی، اسلام چون کابوسی ظاهر می شود».
در واقع شرق شناسی در عصر مدرن وسیله ای در جهت منافع غرب در شرق محسوب می شود و توجیه این تسلط در همین تز وحشت وجود دارد. لذا مستعمره ساختن شرق حق غرب است، بنابر دو رسالت: «یکی تخریب و دیگری احیا. نابودی جامعه آسیایی و بنا نهادن بنیان جامعه غربی در آسیا».
فصل سوم کتاب اختصاص به بیان نظرات چند منتقد شرق شناسی دارد که به اختصار دیدگاه آنها بیان می شود.
1-ای.ال.تیباوی:
او در کتابی تحت عنوان «شرق شناسان انگلیسی زبان» به تحلیل شرق شناسی پرداخت. او یک مورخ بود. نقد او نیز بیشتر جنبه تاریخی داشت. به زعم تیباوی در مباحث مربوط به تاریخ یک قوم کشف اسناد یک چیز است و توانایی در ربط دادن مطالب جمع آوری شده چیز دیگر. او اعتقاد داشت پاشنه آشیل شرق شناسی در همین نکته نهفته است. یعنی در بسیاری از موارد فاقد توانایی در تحلیل صحیح تاریخ شرق است و در بسیاری جنبه فاقد اسناد صحیح تاریخی. او اعتقاد به صحت شرق شناسی در غرب را ناشی از تکرار حرفی نادرست می دانست که به درجه واقعیت ارتقا یافته است. او همچنین معترض به شاخص قراردادن غرب در تحلیل شرق بود. به طور کلی تحلیل تیباوی به سه نتیجه منجر می گردد:الف) «شرق شناسی جدید علیرغم پیشرفت آکادمیک همچنان اتکای جوهری بر تصاویر قرون وسطایی از اسلام دارد».
ب) «علمای شرق شناسی فاقد یک تفکر واضح و روشن موازین بی طرفانه و حداقل نزاکت در دیدگاه های اسلامی اند».
پ) «علم شرق شناسی اندکی پیش از فرایندهای عالمانه تولید «گفتمان های حدسی در باب واضحات» است».
2-انور عبدالمالک:
به زعم عبدالمالک اصلی ترین هدف شرق شناسان بررسی و گشودن «عرصه ای که قرار بود اشغال شود و رخنه در خودآگاهی ملت ها بود...» البته این پدیده خاص شرق شناسی نبوده، بلکه جزء لاینفک همه دانش اجتماعی در ممالک اروپایی در دوران رخنه امپریالیستی و استعمارگری بود.عناصر اصلی تفکر وی عبارتند از:
الف) «شرق شناسی با قراردادن درخشان ترین ادوار ممالک شرقی در تاریخ افول شرق را پدیده ای طبیعی و اجتناب ناپذیر می داند».
ب) «گذشته شرق از وجوه فرهنگی (زبای و مذهبی) و منفک از هر نوع تحول اجتماعی مطالعه می شود».
پ) «چنین قرائتی از تاریخ، تاریخ زنده را صرفاً به صورت تداوم گذشته ای عظیم اما محدود می نمایاند. گویی شرق نیروی حیات بخش خود را از دست داده است».
ت) «در دستاورد شرق و سهم آن در تولید علم و معرفت عامدانه مغفول نهاده می شود».
3-سیدحسین العطاس:
او یک جامعه شناس بود و تحلیلی جامعه شناسانه از شرق شناسی ارائه کرد. کانون توجه وی تصویر بومی تنبل بود. چرا که از نظر حاکمان بریتانیایی مالایا «عدم تمایل به کار» اصلی ترین خصلت اهالی منطقه است؛ در حالی که اهالی مالایا هر روزه به طور منظم و به سختی در مزارع، ماهیگیری، خانه سازی و ده ها عرصه دیگر کار می کردند. العطاس ابتدا به شرح اروپایی و مدرن و سرمایه داری استعماری می پردازد و سپس بیان می دارد که «مالایایی ها تنبل حسوب می شوند نه به این دلیل که واقعاً تنبل بودند، بلکه به این دلیل که می توانستند مقاومت کنند تا جزء جدایی ناپذیر از سرمایه داری استعماری نباشند».این تحلیل بیانگر اوج غرب محوری شرق شناسی است. حتی در اموری مانند کارکردن تنها سیستم کاری غرب معیار مفهوم و میزان کارکردن است.
4-هشام جعیط:
به زعم نویسنده کتاب اثر جعیط اولین تغییر فلسفی از شرق شناسی به شمار می آید. جعیط شرق شناسی را کنیزک مدرنیته می داند و شرق شناسی را برای ارائه نقدی جانانه از مدرنیه به کار می گیرد. به زعم نویسنده او هم علاقمند به شکستن طلسم شرق شناسی در ذهن مسلمانان بود. و هم دل مشغول رهاندن غرب از محدودیت های دانسته های شرق شناسی. او معتقد بود مدرنیته ریشه فرهنگ و تمدن را در غرب می خشکاند. جعیط می نویسد: «بیماری غرب از این واقعیت ناشی می شود که غرب به دلیل منطق مدرنیستی اش نه می تواند فرهنگش را نجات دهد و نه تمدنش را». او بر این اعتقاد بود که مقاومت مسلمانان در مقابل شرق شناسی باید یک وجه عقلانی داشته باشد و یک وجه تاریخی. مسلمانان باید قبول کنند که «عقب مانده» اند «به این معنا که روزی از روزها غرب از نیل همراهان خود جدا شود پیش روید... اما در این مسابقه بر خلاف اخلاق ورزشی ... کسی که به جلو جهید بر سر رقیبانش می زد و آن ها را که عقب می مانند زیر دست و پا له می کنند» او وظیفه ی مسلمانان را در این می دانست که باید سهم اسلام را در دستاوردهای بشری حفظ کرده، بپروراند و بپیرایند.5-ادوارد سعید:
بی تردید ادوارد سعید مشهورترین منتقد شرق شناسی است. منتقدی که حتی مجامع آکادمیک غربی نیز او را به رسمیت می شناسند والبته این خود بهانه ای است برای سردار تا به سعید بتازد. برخلاف دیگر منتقدین، سردار بیش از آن که از سعید تمجید کند به نقد او می پردازد. به نظر می رسد اختلاف نویسنده کتاب با سعید، بیشتر حول محور اسلام و کارکرد آن دور می زند. سردار می نویسد: «بررسی سعید درباره اسلام حاکی از جهل شدید او نسبت به تاریخ و معنویت اسلامی، نظریه سیاسی اسلامی و تاریخ علوم و معارف اسلامی است». به زعم نگارنده این سطور، نگاه نویسنده کتاب به سعید و نقدهایش به وی بهترین مدخل برای ورود به نقد گفتمان سردار است. در نتیجه در قسمت پایانی یعنی نقد گفتمان کتاب بیشتر به سعید می پردازیم.در فصل چهارم نویسنده به بررسی رویکردهای غرب در قبال شرق در عصر حاضر می پردازد. او معتقد است که ذهنیت شرق شناسانه در جریان علمی شدن این گفتمان بسیار مؤثر بود. در نتیجه تمام رویه های غربی را که رویکردی به شرق دارند متأثر از ذهنیت شرق شناسانه می بینند. به زعم نویسنده کتاب، شرق شناسان دو رویه متفاوت در قبال اسلام در پیش گرفتند. دو رویه ای که در عین جدا بودن از یکدیگر مانند دو لبه قیچی برای قطع کردن به هم یاری می رسانند. در حالی که سکولاریست هایی چون اسمیت و هیتی تلاش داشتند صراحتاً اثبات کنند اسلام با جهان مدرن انطباق ندارد و تنها سکولاریست می تواند ناجی مسلمین از چنین بی خبری باشد. شرق شناسان مسیحی مذهب چون کنت کرگ و نورمن اندرسن لطیفه تکراری و کهنه مسیحیت را برای بیان چنین نکته ای به کار گرفتند. مسیحیت به نوعی خود را مدرن ساخته است و اگر اسلام همان سیر را تعقیب نکند راه فراموشی را در پیش خواهد گرفت. حاصل هر دو نگاه یک چیز است: کنار رفتن اسلام از صحنه اجتماعی و سکولار شدن اجتماع مسلمانان. او معتقد است که غربی ها از قرن هجده به بعد به این نتیجه رسیدند که «اینک باید حداکثر تلاش مان را به عمل آوریم تا طبقه ای بسازیم که بین ما و میلیون ها نفری که بر ایشان حکم می رانیم مترجم باشند، گروهی از اشخاصی که دارای خون و رنگ هندی (منظور شرقی است) بوده ولی سلیقه، عقیده و اخلاقیات انگلیسی داشته باشند». بدین ترتیب غرب وارد فاز ایجاد طبقه روشنفکر یا «شرقی شرقی شده» شد. به زعم سردار، شرقی شرقی شده عبارت است از «کسی که جسماً ساکن مشرق زمین است و گاه در مغرب زمین. با این حال روحاً از غرب تغذیه می کند خود را «مابعد شرقی» یا «جهان سومی» می داند، اما در پراکسیس «شرقی سازی» در اعمال روزمره و در عرصه های متداخل هنر، زیبایی شناسی و ... به صورت عضوی فعال شرکت می جوید». او معتقد است این روند ضربه مهلکی به نظام آموزشی مسلمانان بود. «حتی در ممالکی که هیچ گاه رسماً مستعمره نبودند هم شکاف عمیقی بین آموزش سنتی و مدرن ایجاد کرد».
در قسمت پایانی این فصل نویسنده در رابطه با موضوع رسانه ها و هنر به بحث می پردازد. علی الخصوص در رابطه با سینما که به زعم نویسنده هنوز به طور آشکار ذهنیت شرق شناسانه در آن زنده است. نویسنده بعد از بررسی بسیاری از آثار سینمایی غربی به این نتیجه می رسد که آنچه از شرق روایت می شود عبارت است از: شرق به مثابه «محل خوشگذرانی شهوانی»، «مکانی شگفت انگیز و سست بنیان»، «بالذات شرور» و «اگزوتیک». البته این بحث پایانی در رابطه با هنر دقیقاً درون مایه اصلی فصل پایانی کتاب را بیان می دارد. یعنی ادامه شرق شناسی و تصویرسازی از شرق با بهره گیری از محصولات فرهنگی.
سردار صراحتاً در فصل پنجم بیان می دارد که: «شرق شناسی در ظل پست مدرنیسم به ایفای نقش ... ادامه می دهد. این جریان را می توانیم در انبوهی از کالاهای پست مدرن به ویژه بازی های کامپیوتری و ... که بسیاری از آنها بر پایه فیلم های هالیوودی تهیه شده اند ببینیم». در ادامه نیز با بیان ویژگی های پست مدرنیسم (البته به زعم نویسنده) مانند «جهانی شدن»، «تضعیف مرزها»، «اصالت ذات»، و «نگاه زیبایی شناسانه» نتیجه می گیرد که «همه قواعدی که در این کتاب به عنوان شرق شناسی مورد اشاره قرار داده ام سرشتی پست مدرن دارند». او با بیان این نکته که در دوران پست مدرن شرق جهانی شده است و البته این مسئله که شرق شناسی به جزئی لاینفک از چگونگی اندیشیدن و تعقل « ما» برای غرب تبدیل شده است، نتیجه می گیرد از منظر حاکمی که خود را غرب تعریف می کند شرق نیز به عنوان غیر تعریف می گردد. در نتیجه امروزه اروپا خود در مقابل آمریکا در حال تبدیل شدن به شرقی جدید است. در انتهای کتاب نیز دوباره رجوعی به ابتدای کتاب و اثر مادام باترفلای دارد. او معتقد است که غرب به جای ترک قصر شرق بر پایه زیبایی شناسی مرگ را انتخاب می کند، زیرا پست مدرنیسم بالذات نوعی زیبایی شناسی است. بنابراین پست مدرنیسم بسط پروژه شرق شناسی به قلمروهای جدید و شرق های جدید را آغاز می کند.
در پایان بد نیست نکاتی کلی درباره کتاب حاضر بیان شود:
در سراسر نوشتار کتاب، هدفی خاص دنبال می شود. بسط مفهوم شرق شناسی و نقد آن. نویسنده به دنبال اثبات این مسأله است که «شرق شناسی خنثی یا بی طرف نیست؛ بلکه بنا به تعریف موضوعی مغرضانه و جانبدارانه است». اگر بدون غرض ورزی و تعصب به مفهوم شرق شناسی نگاه شود، مطمئناً هر ناظر منصفی این نکته را تأیید می کند. البته نباید از یاد برد همان قدر که میان فرهنگ و تمدن فاصله وجود دارد، میان دلباختگان فرهنگ و سرسپردگان تمدن تفاوت فاحشی دیده می شود. اما نقد اصلی که به این نوشتار وارد است، به یک سونگری حاکم بر آن باز می گردد. جالب ترین نکته، به زعم نگارنده این سطور، آن است که سردار هنگامی که به نقد سعید می پردازد سؤالاتی را مطرح می کند که به نظر می رسد مدخل بسیار خوبی برای نقد این نوشتار محسوب می گردد. او می گوید: «شرق شناسی، مشاجره قلمی ضد غربی و یا جانبدارانه از اسلام نیست. سعید نه شرق شناسی را توطئه ترسیم می کند و نه غرب را شر تصویر»؛ سردار جملات فوق را برای آغاز نقد سعید به کار می گیرد. مسلماً اولین سئوالی که در ذهن پدیدار می شود این است که آیا هر نوع نگاه به شرق شناسی-حتی انتقادی-جز آن که شرق شناسی را توطئه ترسیم کند و یا غرب را شر، خلاف صواب است. به نظر می رسد این نوع نگاه بیش از هر چیز بیان کننده یک سونگری نویسنده باشد.
او مدعی است: «یکی از نقدهای عمده ای که بر سعید وارد شده آن است که وی شرق شناسی را گفتمانی لایتغیر، یکپارچه و عمدتاً مردمحور مطرح ساخته است. در مقابل شرق شناسی خود طیف وسیعی از آرا را متجلی می سازد». آن چه عجیب به نظر می رسد این است که سردار خود به شدت بر همین اصول پافشاری می کند. به عنوان نمونه او شرق شناسی را دارای پایدارترین چارچوب می اند و یا حتی نوعی برخورد با شرقیان غیرمسلمان مانند چین و یا هند را مانند مسلمانان بیان نموده آن را حاصل برخورد ابتدائی با مسلمانان می داند. به طور کلی در سراسر کتاب، سردار اصول و یا تصویرسازی های ثابتی را بیان می دارد که از ابتدا تا به امروز، روح شرق شناسی را تشکیل می دهند.
او معترض می گردد که اگر چنانچه «شرق شناسی صرفاً تصویرسازی است که چندان ارتباطی با شرق واقعی ندارند چگونه این محصول چنان می توانست در خدمت امپریالیسم واقعی درآید؟» باز هم چنانچه به کتاب رجوع کنیم این سئوال را نقدی مناسب به مفهوم شرق شناسی از منظر سردار می یابیم. سردار معتقد است شرق شناسی تصویرسازی غرب به صورت غیرواقعی از شرق است. بر مبنای آن چه دوست دارد می اندیشد و تصویر می کند. او معتقد است شرق شناسی «دروغی دوست داشتنی» برای غرب محسوب می شود. آن چنان که مرگ را بر ترک آن ترجیح می دهد به طور کلی تمام ایرادات سردار بر سعید بر خود سردار وارد است. در واقع خود این نقد و هجمه بر سعید نشان دهنده یک سونگری سردار است. به نظر می رسد اختلاف اساسی او با سعید بیش از آن که به شرق شناسی بازگردد، به این نکته مربوط است که سعید یک فلسطینی مسیحی است. در جامعه روشنفکری غرب دارای جایگاه برجسته ای است و مانند سردار همه چیز را از دریچه توطئه نمی بیند.
در مجموع می توان این طور بیان نمود که کتاب با وجود مستندات خوبی که در زمینه نوع نگاه بسیاری از شرق شناسان غربی نسبت به شرق ارائه می دهد، در بخشی هایی دچار ضعف های اساسی است که مهم ترین آن ها، یکسونگری است. یک سونگری ای که عملاً به غرب شناسی-کلیشه سازی معکوس-منجر می گردد. نویسنده آن چنان در رابطه با تصویرسازی غربیان سخن می گوید که خواننده دچار این حس می شود که تمام مشکلات و عقب ماندگی جوامع اسلامی توهمی است که سرچشمه آن تبلیغات غربیان است.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ی 137، صص 57-53
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}