جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد
شهید حاج عباس کریمی می گفت: « یک شب با شهید حاج همت برای هدایت بچه های جزیره ی مجنون رفتیم. آتش دشمن خیلی سنگین بود. هر چه به حاجی می گفتم برگرد، قبول نمی کرد. گفتم: « لااقل برو تو سنگر.»
جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
هدایت نیروها از نزدیک
شهید محمد ابراهیم همتشهید حاج عباس کریمی می گفت: « یک شب با شهید حاج همت برای هدایت بچه های جزیره ی مجنون رفتیم. آتش دشمن خیلی سنگین بود. هر چه به حاجی می گفتم برگرد، قبول نمی کرد. گفتم: « لااقل برو تو سنگر.»
ولی باز هم قبول نکرد. می گفت: « باید بایستیم و از نزدیک منطقه را ببینیم.»
کار به جائی رسید که تصمیم گرفتیم همه بریزیم روی حاجی تا ترکش نخورد، اما باز زیر بار نرفت، سرانجام یک نفر بر آمد و حاجی از داخل آن بچه ها را هدایت کرد.»
شهید محلاتی می گوید: « در هر عملیات حاج همت سخت ترین کارها را بر عهده می گرفت. در تمام مأموریت های سنگین، اگر نگویم نفر اول بوده، یکی از افراد درجه ی اوّلی بود که مأموریت های سنگین را بر عهده می گرفت. از جمله عملیات خیبر. چون آتش دشمن در این عملیات خیلی زیاد بود. من به دلیل احتمال شهادت، با رفتن فرماندهان درجه یک به خط مخالف بودم، ولی همت به جزیره رفت و معتقد بود اگر عقب بیاید، روحیه ی بچه ها ممکن است ضعیف شود. (1)
دیگر کسی حرفی از مرخصی نزد
شهید حاج احمد متوسلیانروز پنج شنبه سی اردیبهشت ماه سال شصت و یک، حاج احمد با همان حال نامساعد و عصا در زیر بغل، آمد دارخوین تا برای بچه ها سخنرانی کند. آن هم در شرایطی که بچه های ما خیلی خسته بودند و فشار زیادی به آنها آمده بود. چیزی حدود بیست شبانه روز در گرمای چهل و هشت درجه، توی آن دشت وسیع خوزستان، وجب به وجب جنگیده و پیشروی کرده بودند. بدیهی است که همین مسأله باعث شده بود که نیروها مقداری احساس خستگی کنند. در چنین وضعیتی بود که حاج احمد آمد تا برای بسیجی ها سخنرانی کند.
یکی از حضار بسیجی تیپ 27 می گوید: « حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهار پایه ایستاد و پشت میکروفون قرار گرفت. لحظه ای در سکوت، به دقت به چهره های بچه ها نگاه کرد و گفت: « بسیجی ها! شما می گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین ( علیه السلام) و سپاه او کمک می کردیم. بدانید امروز روز عاشورا است.»
حاج احمد نگاه پر از لطفی به برادران - که اکثراً با سر و صورت و دست و پای زخمی روبروی او به خط شده بودند - کرد و ادامه داد: « به خدا قسم! من از یک یک شما درس می گیرم. شما بسیجی ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده اند. می دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان ادامه ی رزم سراغ ندارید. ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا که شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.»
در آخر صحبت هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: « خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده، خدایا! اگر بنابر این است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان!»
این حرف ها و مناجات حاجی باعث شد همه ی نیروهای تیپ، شیون کنان، زار زار گریه کنند. خود حاج احمد، هم دل به دل بچه بسیجی ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت والسلام سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفون کنار آمد. حرف های حاجی مثل انفجار یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها بود. به محض پایان حرف های حاجی، بچه های تیپ در حالی که صلوات می فرستادند و تکبیر می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، حاج احمد را در آغوش گرفته و می بوسیدند. خدا گواه است من ندیدم از بسیجی ها - حتی یک نفر هم تا خاتمه ی عملیات - حرفی از مرخصی بزند. هیچ کس نمی رفت. فقط تعدادی دانشجو داشتیم که به خاطر امتحانات، آنها را خود حاج احمد به زور روانه ی مرخصی کرد.
دلاوری دیگر از رزم آوران تیپ 27، با اشاره به سخنرانی شورانگیز حاج احمد در دارخوین می گوید: « یادش به خیر! در آن سخنرانی، بسیجی ها که واله و شیدای روحیه ی فولادی حاجی شده بودند، زیر گوشی با هم می گفتند: « دیگر ما چه عذری داریم؟ وقتی حاج احمد با این وضع بد جسمی، این طور قرص و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟»
تحت تأثیر سخنرانی حاج احمد، طوری شد که همه ی بچه ها احساس می کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به مرحله ی سوم عملیات.» (2)
شکار تانک
شهید حسن باقریشهید حسن باقری به سوسنگرد آمد و به اتفاق یکدیگر به جلو رفتیم. با این که حدود صد تانک دشمن به طرف ما می آمدند، ولی حسن بدون هراس از آن همه تانک دشمن، ایستاد و به من گفت: « باید یک فکر دیگری کرد. اگر امروز هم جلویش را بگیریم فردا می آید.»
بعد از این سخن دستور داد چند نفر آرپی جی زن به شکار تانک های دشمن بروند. (3)
اختیارِ ماندن یا رفتن
شهید علی باقریقبل از عملیات والفجر هشت، مدت آموزش ها را بالا برده بودند. هر شب، رزم شبانه داشتیم. تاکتیک های مختلف جنگ را آموزش می دادند. آنچه در رزم های شبانه، بیشتر ما را تحریص به تلاش و استقامت می کرد، سخنان حاج علی باقری بود. سخنان دلنشین او از صدها بار بر زمین غلتیدن و آتش و حرکت انجام دادن، ما را بیشتر تهییج بر عملیات می کرد. روحیه ها بسیار بالا بود؛ چنانچه اگر رزم شبانه تا صبح هم طول می کشید، ذره ای خستگی بر چهره ی نیروها مشاهده نمی شد. یک شب قبل از عملیات، پس از یک مانور جانانه ی آبی - خاکی، حاج علی گفت: « به زودی عملیات شروع می شود. باید بدانید عملیات با رزم شبانه تفاوت زیادی دارد. احتمال زنده برگشتن بسیار کم است. آنهایی که در گوشه ی قلبشان امیدی برزنده ماندن دارند، می توانند همین امشب گردان را ترک کنند. بنده خودم پایانی آن ها را امضاء می کنم. خجالت نکشید.»
با صدای حاجی، صدای ضجّه و گریه ی بچه ها بلند شد. کمتر کسی می توانست خود را کنترل کند. همه گریه می کردند. حاجی صحبتش قطع شده بود یعنی گریه ی نیروها اجازه ی صحبت کردن را نمی داد. بالاخره حاجی دوباره به سخن آمد و همه را دعوت به آرامش کرده و با چند نصیحت، سخنان او پایان یافت.
سخنان او همه را به یاد سخنان اباعبدالله در شب عاشورا انداخت که حضرت ( علیه السلام)، اصحاب را درماندن یا رفتن مختار کردند.
صبح در میدان صبحگاه، آمار گرفتیم. تنها یک نفر از گردان رفته بود. بقیه، محکم و استوار با توکل بر خدا، در عملیات شرکت کردند و پیروزی ها آفریدند. (4)
پی نوشت ها :
1- صنوبرهای سرخ، صص 192و 92.
2- در انتهای افق، صص 264-262.
3- صنوبرهای سرخ، ص 108.
4- ندای ارجعی، صص 16-15.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}