نهضت ترجمه
علل آغاز نهضت فرهنگی در جهان اسلام
در عصر عبّاسی، نهضتی فرهنگی شکل گرفت که به خصوص از راه ترجمه ی علوم و فنون ملّت های پیشین و فلسفه ی یونانی، بیشترین بخش تولید علمی جهان را در دسترس ملّت مسلمان در آن زمان قرار می داد.
نویسنده: غلامرضا جمشید نژاد اوّل
نهضت ترجمه
در عصر عبّاسی، نهضتی فرهنگی شکل گرفت که به خصوص از راه ترجمه ی علوم و فنون ملّت های پیشین و فلسفه ی یونانی، بیشترین بخش تولید علمی جهان را در دسترس ملّت مسلمان در آن زمان قرار می داد.در این نوشتار می خواهیم دریابیم که چه علّت هایی راهگشای آن نهضت بودند؟ چه کسانی به انتقالِ تولید فلسفی یونانی پرداختند و چه کتاب هایی را با ترجمه به محیط جدید، انتقال دادند و نهضت ترجمه در این عصر، عصر نخست خلافت عبّاسی، چه نقشی در انتقال فرهنگی برعهده گرفت؟ و چگونه و چه کسانی زمینه ی بررسی های فلسفی را برای فارابی فراهم آوردند؟
انگیزه های پیدایش نهضت ترجمه
1. شهرنشین شدن قوم عرب
پس از آنکه حکومت برای خلیفگان عبّاسی استواری یافت و اوضاع دولت اسلامی از استقرار برخوردار گردید، قوم عرب در شهرها و سرزمین هایی که به اشغال درآورده بودند، شهرنشینی آغاز کردند و بیشترشان از چنان ثروت و رفاهی برخوردار شدند که فرصت پرداختن به کارهای فکری را برایشان فراهم می آورد. از جلوه های شهرنشینی، آن طور که ابن خَلْدون می گوید: «شکوفایی دانش و دانش آموزی است، زیرا در آن هنگام اندیشه به فراگیری ادراک هایی می پردازد که در نزد خود ندارد، پس به کسانی رو می آورد که در دانش پیش از وی بوده اند و در معرفت بیش از او و... پس آنها را از ایشان می گیرد و آزمندانه به فراگیری و دانستن آنها عشق می ورزد».پس از کشورگشایی هایی که قبیلگان عرب در دوره ی پیشین: دوره ی خلیفگان راشدین (11-40ق/ 632-660 م) و خلیفگان اموی (40-132ق/660-750م) انجام داده بودند، قلمرو ایشان، کران تا کران، گستردگی یافت و از نزدیک دیدند که بسیار از ملّت ها هستند که در دانش هایی که ایشان آنها را «العلوم الدخیله/ دانش های وارداتی» خواندند، خیلی پیشینه دار و جلوتر و پیشگام اند، پس به اقتباس آن دانش ها رو آوردند و هرچه بیشتر به بخش هایی از آنها آگاهی می یافتند، در فراگیری بخش های بیشتری چشم طمع می دوختند. البتّه، این امر در تاریخ یک پدیده ی شناخته شده می باشد که هر ملّت تازه پدید آمده ای، از چیزهایی کمک می گیرد که ملّت های دیگر بدانها دست یافته بودند و به خصوص میراث مکتوب آن ملّت ها را به خزانه های خود انتقال می دهد و به ترجمه و تحریر آنها می پردازد و آنها را بازیابی می کند، تا همانها را سکّوی پرش و جهش خود قرار دهد.
ملّت هایی که قبیلگان عرب بر ایشان چیرگی یافته بودند: سریانیان، رومیان، ایرانیان، هندیان و همه ملّت های متمدّن و پیشرفته ای بودند که هر کدام در نهضت فرهنگی جهان اسلام نقشی برعهده گرفتند و فرهنگ های ویژه و گوناگون ایشان با هم درآمیختند و یک تمدّن و فرهنگ گسترده و فراگیر و جامع به نام «تمدّن و فرهنگ اسلامی» پدیدار گردید.
2. نیاز ملّت نوپدید به دانش های عقلی و فلسفه
مسأله ی انتقال دادن دانش های ملّت های پیشین از راه ترجمه، تنها یک مسأله ی رفاهی زاده ی فرهنگ شهرنشینی نبود، بلکه قوم عرب و ملّت نوپدید آمده ی مسلمان به علّت نیاز ملموس و محسوس خود بود که به بیشتر دانش ها پناه جستند و همین نیاز بود که عمده ترین سبب واداری ایشان به ژرف اندیشی در دانش ها گردید و علّت رو آوردن آنان به بررسی در میراث مکتوب و دانش های ملّت های دیگر که در این زمینه ها سابقه ای کهن داشتند، شد.قبیلگان عرب، در مدّتی اندک، از سختی زندگانی و تنگناهای آن به آسایش و رفاه و ثروتمندی رسیده بودند و چون از قحطی بیرون آمده بودند، اینک در خوردن و آشامیدن و برآوردن نیازهای گوناگون و شهوت های خود به افراط و اسراف رو می آوردند و در نتیجه بدنهایشان دچار همه گونه بیماری می شد و از این مسیر، توجّه ایشان به امور مربوط به بهداشت و تندرستی جلب می گردید و خلیفگان، و امیران و وزیران، بزرگان پزشکی را مقرّب درگاه خود می کردند و از ایشان می خواستند که میراث مکتوب پزشکی را در هر جا پیدا می کنند، به نزد ایشان انتقال دهند و به ترجمه ی آنها به زبان عربی بپردازند و همین امر خود نقطه ی آغاز پیدایش نهضت فرهنگی و جنبش ترجمه گردید.
ایشان ناگزیر بودند که دانش فلک و از کتاب های مربوط بدان برای نگه داشتن وقت و محاسبه ی موسم عیدها و شناخت طلوع و غروب اختران و حکم های مربوط بدانها کمک بگیرند؛ زیرا بسیاری از خلیفگان و دیگران برای شناخت امور پنهانی و بهبود بیماران به اختربینی اعتقاد داشتند و بنابراین وظیفه ی پزشک آن بود که از اثرگذاری اختران در بدن های آدمیان پرده بردارد. عین همین سخن را درباره ی علم حساب می شود گفت، زیرا برای اداره ی اموال و ساماندهی موازنه های دریافت ها و پرداخت ها که سال به سال در بیت المال انبوهی بیشتر و تراکم فزون تری می یافتند، بدان نیازمند بود. همچنین ایشان برای عمران و طرّاحی و مهندسی شهرها و ساختن راه ها و پل ها و دژها، ناگزیر بودند که از دانش هندسه کمک بگیرند.
تنها مرجع و مأخذ ملّت مسلمان در امور دین و دنیا و در عقیده ها و رفتارها قرآن مجید و حدیث شریف بود، امّا چون بزرگان دین های دیگر، به ویژه، مسیحیان میان رودان و سوریه در مناظره و مجادله با ایشان از دلیل ها و برهان های منطقی استفاده می کردند، ایشان ناگزیر شدند فلسفه را برای دفاع از دین خود با جنگ افزار مناظره گران با خود، فرا بگیرند، تا هم از دین خویش دفاع کنند و هم شاخ ملّی گرایی ملّت هایی را بشکنند که زیر سلطه و فرمان ایشان درآمده بودند، ولی موقعیّت قبیلگان قوم عرب را دست کم می گرفتند و خود را از آنان به لحاظ فکر و فرهنگ پیشرفته تر می شمردند و همین امر، آنان را واداشت تا به فراگیری دانش ها رو آوردند و به علوم و فنون و منطق و فلسفه مجهّز گردند، تا ملّت های سرزمین های به اشغال درآمده ی ایشان، نتوانند بر آنان فخر بفروشند.
3. انتشار زبان عربی
بیشتر کشورهایی که به وسیله ی قبیلگان عرب و مسلمانان آغازین گشوده می شدند، زبان عربی را به عنوان زبان رسمی و نگارشی خود بر می گزیدند و در بسی وقت ها زبان آنها عوض می گردید و زبان عربی جای زبان اصلی آنها را می گرفت و بدین ترتیب بود که زبان قوم عرب در همه ی قلمرو خلافت اسلامی از هند تا آندلس انتشار یافت و زبان مشترک همه ی ملّت هایی شد که تحت حکومت آن دولت درآمده بودند. پس فرهیختگان آن ملّت ها تمایل یافتند که آثار خود را بدان زبان بنویسند و میراث مکتوب و نامکتوب فرهنگ خود را بدان زبان برگردانند که زبان حکومت گران بود و دامنه ی انتشارش از زبان های مخصوص خودشان بسیار بیشتر شده بود.4. تشویق های خلیفگان
پیشینه ی برگرداندن کتاب ها به زبان عربی به عصر امویان بازمی گردد. خالد فرزند یزید پسر معاویه (خالد بن یزید) (د: 85ق/704 م) پس از آنکه امیدش، با انتقال خلافت از سفیانیان به مروانیان، از رسیدن به خلافت برید و دستش کوتاه شد به کیمیاگری رو آورد، تا با تبدیل فلزهای کم ارزش به طلا و نقره خود و هواخواهانش را ثروتمند کند. او در کیمیا و نجوم کار می کرد و به دستور او برخی از ابزارهای ستاره شناسی و نجوم را برای دانشوران مسلمان فراهم کردند. بعدها در سده ی چهارم هجری (دهم میلادی) کره ای مسین یافتند که از ساخته های بطلمیوس قلوذی (90-168 م) بود و بر آن مکتوبی چنین به چشم می خورد: «این کره به فرمان امیرخالد فرزند یزید پسر معاویه فراهم آورده شده است»(1). همچنین خالد از استفان اسکندرانی و از راهب رومی مریانوس دعوت به عمل آورد که کتاب های مربوط به هنر کیمیاگری را از زبان های یونانی و قبطی، یعنی زبان مصر باستان به عربی بر گردانند. همچنین در روزگار مروان بن حکم (2-65 ق/623-685 م) و عمربن عبدالعزیز، پزشک یهودی ماسرجویه، کتابی در پزشکی از زبان سریانی از آثار کشیش اهرون به عربی برگردانید.البته، جنبش انتقال علوم و فنون جز در دوره ی نخستین خلیفگان عبّاسی که به فرهیختگی نامبردار شده اند، رونق نیافت؛ زیرا ایشان از وزیران ایرانی که یاور دانش و دانشمندان بودند، همچون برمکیان، خالد و یحیی و فضل و جعفر کمک گرفتند و در روزگار ایشان کار ترجمه به صورت یک بازرگانی پردرآمد، جلوه گر شد، زیرا ایشان ثروت های هنگفتی صرف ترجمه و مترجمان می کردند.
ابوجعفرالمنصور (136-158ق/754-775 م) به معده درد گرفتار شده بود که به علّت آن به طور کامل، بی اشتها شده بود و پزشکان دربار در درمان او بسیار کوشیدند؛ لیکن بهبود نیافت. روزی منصور آنها را گرد آورد و پرسید: آیا در شهرهای دیگر پزشکی ماهر و با تجربه می شناسید؟ همه گفتند: در روز ما هیچ کس در پزشکی مقام جورجیس، رئیس پزشکان جندی شاپور را ندارد. منظور ایشان جُرجیس فرزند بُخْتیشوع سریانی بود که در پزشکی مهارتی بالا داشت و آثار پزشکی ارزشمندی به زبان سریانی تألیف کرده بود.
جورجیس به مداوای منصور پرداخت و تدبیرهای لطیف به کار بست، تا او را بهبود بخشید. جورجیس شخصی باوقار و با هیبت و پرشکوه و شیواسخن بود، از این رو، هر روز در نزد منصور مقرّب تر می شد و سرانجام منصور مانع بازگشت او به جندی شاپور گردید و چون منصور می دانست که جورجیس همسر خود را درجندی شاپور گذاشته است و در بغداد کسی ندارد که بدو خدمت کند، سه کنیز روسی با سه هزار دینار نزد جورجیس فرستاد. او دینارها را به نشان پذیرش بوسه داد، لیکن کنیزکان را نپذیرفت و چون فردای آن روز منصور او را سرزنش کرد، وی گفت: «ما مسیحیان جز یک همسر نمی گیریم و تا وقتی او زنده باشد، با دیگری ازدواج نمی کنیم». منصور این پاسخ را پسندید و علاقه اش نسبت به جورجیس چند برابر شد و از آن پس اجازه داد که به طبابت اهل حرم نیز بپردازد.(2)
از این رو، منصور، جورجیس فرزند بُخْتیشوع، رئیس پزشکان بیمارستان جندی شاپور، و مؤلّف کناش، یعنی: مجموعه ای در پزشکی، به زبان سریانی که بعدها حنین بن اسحاق (192 -259 ق/808-873 م) آن را به زبان عربی ترجمه کرد، را به دربار خلافت فراخواند و او را پزشک مخصوص خود ساخت. جورجیس بسیار دوستدار تألیف بود. او زبان های یونانی، سریانی، عربی و فارسی را نیکو می دانست و چون اعتماد منصور را نسبت به خود دید، کتاب های پزشکی زیادی را از یونانی و دیگر زبان ها به عربی برای او ترجمه کرد.
در همان زمان جهانگردی هندی دو رساله برای خلیفه آورد که یکی از آنها درباره ی ارقام هندی بود و دیگری در دانش ستاره شناسی به نام کتاب سِنْدهِنْد. منصور بی درنگ به نخستین فلک شناس مسلمان، محمدبن ابراهیم فزاری دستور داد تا هر دو را از زبان سانسکریت یا هندی باستان به عربی ترجمه کند. نیز گفته اند که منصور از عبدالله بن مقفّع (د: 142ق /759م) دعوت کرد که کتاب کلیله و دمنه و چندین کتاب دیگر را از زبان فارسی پهلوانی، یعنی، فارسی دوره ی ساسانی به زبان عربی ترجمه کرد. منصور عباسی را اوّلین خلیفه ی عباسی دانسته اند که در کار انتقال علوم یونانی به جهان اسلام مدخلیّت کامل داشته است. همچنین گفته اند که منصور به تنجیم/ ستاره شناس علاقه ی فراوانی داشته است، به طوری که هیچ کاری نمی کرده، مگر پس از آنکه درباره ی آن با منجّمان به مشورت می پرداخته است.(3) در آن زمان، مانند گذشته، علم نجوم در نزد ایرانیان رایج و متداول بود و از منجّمان بزرگ برخاسته از ایران چندین دانشمند در پیش منصور تقرّب یافتند و یکی از مشهورترین منجّمان ایرانی این دوره نوبخت نام داشت که زرتشتی بود و به دست منصور اسلام آورد. نوبخت به ویژه در شناخت اقتران های اختران و حادثه های مربوط بدانها سرآمد بود و منصور به هر جا می رفت، نوبخت را نیز با خود به همراه می برد و چون او پیر شد و نمی توانست پیش منصور بیاید، منصور بدو گفت: «پسر خود را به جای خویش به حضورمان بیاور». از آن پس نوبخت پسر خود، سهلِ بن نوبخت، را پیش منصور آورد. فرزندان نوبخت همواره در خدمت خلیفگان عبّاسی بودند و برای ایشان، علاوه بر تصدّی مقام وزارت، درباره ی ستارگان و حکم های مربوط بدانها از زبان فارسی پهلوی کتاب های زیادی به عربی ترجمه کردند. خاندان نوبختی همه دانشمند بودند و به جز علوم نجوم در دانش های دیگر هم بصیرت داشتند.(4)
هارون الرشید (170-193ق/ 786-809م) در پیکار با دولت روم شرقی/ بیزانس، هر کتابی در آنکارا و عمّوریّه و جاهای دیگر به دست آورد، همه را با خود به بغداد آورد و پزشکان بسیاری را به دربار فراخواند که آن کتاب ها را برایش ترجمه کردند. از جمله جبرائیل فرزند بُخْتیشوع بود که کتاب المَجِسْطی در علم فلک یا هیأت، تألیف کلودیوس بطلیموس که در مصر در میانه های سده ی دوم میلادی می زیست را ترجمه کرد؛ همچنین از جمله ی ایشان ابوزکریا یوحنّا پسر ماسویه بود که در ترجمه بسیار دقیق و امین بود و مترجمان بسیاری بدو کمک می کردند. ریاست کارهای ترجمه با او بود و چندین مترجم معاونتش را بر عهده داشتند. او برای هارون الرشید کتاب هایی را نیز در پزشکی و علوم ریاضی و علوم طبیعی ترجمه کرد.
مأمون (حک: 193-218ق/809-833 م) بیت الحکمه/خانه ی فرزانگی را گسترش داد. بیت الحکمه در اصل با آمدن جورجیس از جندی شاپور به بغداد به همان نظام آموزشی و پژوهشی دانشگاه و پژوهشگاه جندی شاپور در بغداد تأسیس گردیده بود و به نظر می رسد که در زمان هارون الرشید کتابخانه ای عظیم که وی به نام: خزانة الحکمه/گنجینه ی فرزانگی، تأسیس کرده بود، بدان ضمیمه ساخت، نیز سرایی ویژه ی استنساخ و انتشار کتاب ها و سرایی دیگر ویژه ی تألیف و سرایی مخصوص ترجمه و یک مرکز پژوهش های فلکی و پژوهش های دیگر که در کنار آن رصدخانه ی مشهوری دایر گردیده بود. همه ی اینها در زمان مأمون توسعه داده شد و شخصیت های طراز اوّل علمی و دانشمندان در هر زمینه سرپرستی بخش های علمی و پژوهشی و انتشاراتی و ترجمه و تألیف کتاب را بر عهده داشتند.
در زمان مأمون، بخش ترجمه مهم ترین بخش گردید، زیرا خلیفه فرمان داده بود که صدها کتاب از زبان یونانی، سُرْیانی، پهلوی، سَنْسکِریت، عِبْری و نَبَطی به عربی ترجمه گردد. او یوحنّا پسر ماسرجویه را به ریاست بخش ترجمه و مترجمان تعیین کرده بود. یکی از این مترجمان حُنَیْن اسحاق بود که مأمون درست هموزن ترجمه هایی که می کرد، بدو طلا می پرداخت. بیشتر کتاب هایی که در روزگار مأمون ترجمه شد، کتاب های منطق و فلسفه و علوم عقلی یونانی بودند، زیرا مأمون خردگرایی معتزلی بود، نه آن طور که به نقل ابن ندیم: «ارسطو را در خواب دید و از او برخی پرش ها کرد و چون از خواب بیدار شد، به ترجمه ی کتابهای او دستور داد».
مأمون برای انتقال فلسفه و علوم و فنون به جهان اسلام، به امپراتور روم نامه نوشت و از او درخواست کرد که آنچه در کتاب های فلسفه در خزانه های امپراتوری وجود دارد، برگزیند و برای او بفرستد. او گروهی را به منظور انجام دادن این مأموریت اعزام کرده بود که دانشمندانی، همچون: حَجّاج فرزند مَطَر، و ابن بَطْریق و جمعی دیگر، جزو این هیأت اعزامی بودند. امپراتور پس از امتناع، سرانجام انجام دادن این کار را پذیرفت و آنان به انتخاب کتاب ها پرداختند و آنها را برای مأمون آوردند و او دستور داد آن کتاب ها را به زبان عربی ترجمه کنند.(5)
پس از آن، بسیاری از درباریان و دیوانیان و حتی شهروندان ثروتمند و به اصطلاح بخش خصوصی بغداد، به مأمون اقتدا کردند و در این نهضت شریک شدند و مبالغی از ثروت های خود را در این راه صرف کرده مترجمان و دانشمندان بزرگ را از شهرها و کانون هایفرهنگی عراق و ایران و شام به نزد خود فراخواندند و ایشان را مورد نوازش و مهر خویش قرار دادند و بدین ترتیب، پیروان هر دین و مذهبی و از هر ملّتی در نهضت شریک کردند. نسطوریان، یعقوبیان، صابیان، زرتشتیان، برهمنان، رومیان و... با همزیستی مسالمت آمیز در زیر سایه ی مِهر قرآن و اسلام با یکدیگر کار می کردند و کتاب های گوناگون علم و فلسفه از زبان های یونانی، فارسی، سریانی، سنسکریت، نبطی و غیره را به زبان عربی بر می گرداندند.
بغداد از این راه به فرهنگ-شهری تبدیل شد که در آن ناشران که بدانان ورّاق می گفتند و کتابفروشان بسیار زیاد شدند و در هر گوشه ی شهر، مجلس های کاوش و پژوهش و محفل های مباحثه و مناظره برپا می گردید و مردمان معمولی در کوچه و بازار به بحث و مطالعه می پرداختند. این نهضت در دوره ی پس از مأمون نیز در زمان های چندین خلیفه ی دیگر عبّاسی ادامه یافت. در روزگار المعتصم (حک: 218-227 ق/833-842 م)، الواثق (حک: 232-247ق/847-861م)، المعتمد (حک: 279-289ق/892-902)، و المستعین (حک: 248-252 ق/862 - 866 م) وضع بدین منوال استمرار داشت و اگرچه تشویق خلیفگان نسبت به کار ترجمه، نوسان و گاهی کاستی می یافت، امّا همواره برقرار بود و بدین ترتیب، مهم ترین کتاب های علوم ملّت های پیشین و فرزانگان ایران و یونان و هند و... به زبان عربی ترجمه گردید.
5. فرهنگ سریانی
قوم و قبیلگان عرب به آموزش زبان های بیگانه توجّه نمی کردند و حتّی تنها خود را عرب، یعنی گویا، و دیگران را عَجَم، یعنی گنگ می نامیدند؛ امّا از خوشبختی ایشان آن بود که در شمال سوریه و در میان رودان/بین النهرین به ملّتی از برادران سامی نژاد خود برخوردند که زبان ایشان به سبب هم نژادی، به زبان عربی بسیار نزدیک بود. این ملّت، ملّت سریانی بود که در آن هنگام به فرهنگ والای اقتباس کرده ی خود از ملّت یونان، و به اسکندرانیان مسیحی انتساب داشتند که در جریان های اندیشه ی شرقی اندک زمانی پیش و پس از ظهور اسلام بسیار تأثیرگذار بودند:- نسطوریان، پیروان نسطوریوس (د: 440 م)، پاتریارک اسقفِ قسطنطنیه بودند که معتقد بود، حضرت مسیح (علیه السلام) دارای دو اقنوم/طبیعت است: یکی، الهی و دیگری انسانی.
-یعقوبیان، پیروان یعقوب بَرادِعی(541-578 م)، پاتریارک انتاکیه بودند که معتقد بود، حضرت مسیح (علیه السلام) تنها یک طبیعت الهی دارد.
این هر دو فرقه به سبب ستیزندگی شان با عقیده ی رسمی مسیحی همواره مورد تعقیب و آزار حکومت بیزانس بودند و در نتیجه، ایشان نخست به دشمنان امپراتور بیزانس، یعنی: ایرانیان و پس از سقوط ساسانیان (326-652م) در سال 32 هجری به دست قوم عرب، به خلافت اسلامی پناه بردند.
در هنگامه ی کشورگشایی های قوم عرب و در صدر انتشار اسلام و تا مدّتها بعد از آن در مشرق مدرسه هایی وجود داشتند که از پیشرفت و شکوفایی بسیار بالایی برخوردار بودند، زیرا تعدّد فرقه های مسیحی مردم را با عشق به پژوهش و کنکاش و مجادله به منظور دفاع از اندیشه های خود، وادار ساخته بود؛ لیکن از میان آنها آموزشکده های اسکندریه، بیروت و انتاکیه، همچون آموزشگاه های قسطنطنیه در بیشتر وقت ها درس هایشان را به زبان یونانی ارائه می دادند، امّا مدرسه های سریانیان که بیش از ده ها مدرسه می شدند، درس ها را به زبان ملّی خودشان آموزش می دادند و از زبان یونانی، به مثابت یک زبان دوم برای بررسی آثار مکتوب یونانی و ترجمه ی آنها به سریانی استفاده می کردند، چنان که برخی از بزرگ استادان ایشان چنین می کردند، از قبیل: بروبا، و سرجیس رأس عینی، و پولس نصیبینی پارسی، و یعقوب رهاوی.
***
این مدرسه ها عبارت بودند از:
- مدرسه ای بسیار بزرگ از میانه های سده ی چهارم میلادی در شهر رها برپا شده بود. این شهر در شمال غربی میان رودان قرار دارد که بعدها صلیبیان فرنگی آنجا را اِدِسا می خواندند و امروزه ترکان آن را اورنا می نامند. در این مدرسه فلسفه، الهیّات، پزشکی و زبان یونانی آموزش داده می شدند، لیکن دولت بیزانس در پایانه های سده ی پنجم میلادی آن مدرسه را بدان جهت که مرکز نَسْطوریان شده بود، بست و از آن پس این مدرسه به شهر نصیبین در شمال میان رودان انتقال یافت که در آنجا نیز بسیار شکوفایی یافت و حتی گاهی شمار دانشجویان در آن حوزه ی علمی به هزار نفر می رسید.
- دانشگاه جندی شاپور در جنوب غربی ایران قرار داشت و قسمت بیمارستانی آن شامل درمانگاه و پژوهشگاه پزشکی معتبری بود که خسرو انوشیروان (حک: 531-579 م) آن را در اختیار پزشکان سریانی نسطوری قرار داد که امپراتور بیزانس، جوستنیانوس (527-565 م) در میانه های سده ی ششم میلادی آنان را رانده و پراکنده و آواره ساخته بود. از نامورترین پزشکان آن دانشگاه، خاندان بُخْتیشوع و خاندان ماسرجویه بودند که از سران هر یک از این دو خاندان یاد کردیم.
- مدرسه ی قِنِسْرین، در ساحل فرات در شمال سوریه که از سریانیان یعقوبی بود و فلسفه و فلک شناسی را آموزش می داد.
- مدرسه ی حرّان، در جزیره ی میان رودان که در آن علوم ریاضی و فلک به گونه ای ویژه، تدریس می شد؛ زیرا حرّانیان همچنان بر ستاره پرستی باقی مانده بودند و به مسیحیت درنیامده بودند و در روزگار مأمون چون از کشته شدن به تهمت زندیق بودن ترسیدند، نام صابئی به خود بستند که کیشی از یهود بوده است. ایشان خود را بر دین حضرت نوع (علیه السلام) می پنداشتند و قرآن مجید هم آنان را در زمره ی اهل کتاب شمرده بود.
***
دانش آموختگان این مدرسه ها وحوزه های فرهنگی استادان قوم و قبیلگان عرب بودند، به ویژه در پزشکی و فلسفه، زیرا یکی از ایشان، یعقوب رهاوی (د: 89 /708 م) فتوا داده بود که رواست کشیشان مسیحی به فرزندان مسلمان آموزش دهند. در نتیجه، مدّتی نگذشت که شاگردان، شیفته ی همان چیزهایی شدند که استادانشان بدانها عشق می ورزیدند: «ایشان مشتاق آگاهی یافتن از دانش های فرزانگی می شدند، به سبب سخنانی که از اسقفان و کشیشان می شنیدند که با مسلمانان قراردادهای همزیستی مسالمت آمیز بسته بودند و در سخنان خویش بخش هایی از آن دانش ها را یاد می کردند به سبب بخش هایی از حکمت که موجب والایی اندیشه های شخص آموزنده می گردند»، آن طور که در مقدّمه ی ابن خلدون آمده است.
سریانیان به آموزش دادن به مسلمانان بسنده نمی کردند، بلکه کتاب هایی هم به زبان عربی تألیف کردند و یا کتاب های یونانی و سریانی را بدان زبان برگرداندند و در پیدایش نهضت فکری و فرهنگی مسلمانان تأثیری مستقیم گذاردند، تا آنجا که فرهنگ ایشان نقطه ی جهش فلسفه و بیشتر دانش های اسلامی شد.
پی نوشت ها :
1- زیدان، ج 3/ ص 155.
2- ابن ابی اصیبعه، ج 1/ص 124.
3- نک: مسعودی، مروج الذهب، ج 2/ ص 364.
4-ابوالفرج بن عبری، مختصرالدول، ص 216.
5- ابن ندیم، الفهرست، ص 243.
جمشید نژاد اوّل، غلامرضا؛ (1388)، آرمان شهر فارابی (مروری بر زندگی و آثار ابونصر محمد فارابی)، تهران: همشهری، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}