با موج جدید دروغ سازی، چه خونهایی که بر زمین ریخت!

در ماههای پایانی سال دهم هجری و در حالی که رسول خدا آخرین ماههای حیات خود را سپری می کردند، بار دیگر موج بزرگی از دروغ سازی و دروغگویی، شبه جزیره ی عربستان و جامعه ی نوپای اسلامی را متلاطم کرد. می توان گفت که این موج با موجهای قبل تفاوتهایی داشت و حرکت تازه ای محسوب می شد. گرچه موج جدید دروغ سازی از اواخر سال دهم هجری خیز برداشت و در سال یازدهم و بعد از رحلت رسول اکرم فروکش کرد، ولی در همین مدت، فجایع فراوان پدید آورد؛ به طوری که ویرانیها و آشفتگیها و آسیبهای فراوان اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در پی داشت. علاوه بر این، با پدید آمدن موج مذکور، صدها و بلکه هزاران نفر از بین رفتند و خونهای زیادی بر زمین ریخت.

ادعاهای دروغینی که به رسوایی کشیده شد

مورخان نقل کرده اند که از ماههای پایانی سال دهم هجری، بویژه از ماههای آغازین سال یازدهم هجری که آثار بیماری در وجود مبارک رسول اکرم ظاهر شد در شبه جزیره ی عربستان افرادی برخاستند و به دروغ ادعای پیامبری کردند! این افراد، ماجراها و مصایبی پدید آوردند و تعداد زیادی را فریب دادند. در تاریخ، از این افراد با نامها و عناوینی همچون کذّابین (دروغگویان)، مدعیان دروغین، پیامبران دروغین و... یاد کرده اند. دروغها و ادعاهای این افراد بسیار بزرگ بود، ولی چون ریشه ای نداشت و کارشان تقلید ناشیانه و کودکانه از حضرت رسول محسوب می شد، بزودی (در سال یازدهم هجری) از میان رفتند و هیچ اثر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و... از آنها باقی نماند. توفیق آنها فقط در همین حد بود که در مدت کوتاهی، عده ای از افراد بسیار ساده لوح و جاهل، گروهی منفعت طلب، جمعی مغرض و کینه جو و مجموعه ای از افراد را که تعصبات قبیله ای و جاهلی داشتند و دنیاخواه بودند، گرد خود جمع کردند و دست به شرارت زدند.
ظهور پیامبران دروغین در سال دهم و یازدهم هجری، علل و عوامل متعددی داشت. یکی از این علل، پیروزیهای درخشان رسول اکرم در مدت نسبتاً کوتاه بود که طمع برخی را در پی داشت. توضیح این که چون رسول خدا در مدت کوتاه توانست همه ی قبایل عرب را زیر پرچم اسلام متحد کند و نظام اسلامی پر توانی را به وجود آورد و از طریق فرهنگ وحی، باور واحد و قوی در دل بنشاند، برخی پنداشتند اگر آنها نیز چنین راهی پیش بگیرند، به همان قدرت و شأن معنوی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و حکومتی که رسول اکرم دست یافته بود، دست می یابند. می توان گفت در تاریخ و در میان جوامع انسانی، این اصل وجود دارد که همواره از شیوه ها و راههای موفق، تقلید می شود؛ یعنی این که هرگاه مشاهده شود که فردی یا جمعی و یا ملتی با در پیش گرفتن راه و روشی، توانسته است به موفقیتی اعم از دنیوی و یا معنوی دست یابد، معمولاً دیگران هم سعی می کنند همان راه و روش را طی کنند تا به موفقیت مورد نظر برسند.
پیامبران دروغین نیز به گمان خود می خواستند همین کار را انجام بدهند و به اصطلاح، از ابزار و روشهایی که رسول اکرم استفاده کرده بود، علیه خود آن حضرت بهره بگیرند تا به قدرت و شأن دنیایی و معنوی مورد نظر دست یابند! البته آن دروغگویان غافل از این بودند که ماهیّت وحی چیزی نیست که بتوان آن را ابزاری برای رسیدن به اهداف دنیوی و شخصی قرار داد. به همین سبب، دروغ سازان و آنهایی که می خواستند وحی را بازیچه قرار دهند، نه تنها توفیقی به دست نیاوردند، بلکه نهایت رسوایی نصیبشان شد.

شباهتها و تفاوتهای دروغ سازان اوّلین و آخرین

جهل و رقابت قبیله ای و تعصبهای قومی از دیگر عوامل ظهور پیامبران دروغین بود. آنها می پنداشتند هیچ وحی و رسالتی برای رسول اکرم درکار نبوده و همه ی آنچه حضرت محمّد (صل الله علیه و آله و سلم) مطرح کرده است، نیرنگ و دروغی برای دستیابی قبیله ی قریش به ثروت، حکومت و سروری بوده است! بنابراین، پیامبران دروغین گمان کردند اگر آنها نیز ادعای وحی و نبوّت کنند و از این نیرنگ بهره بگیرند، مثل قریش به قدرت و سروری خواهند رسید و یا این که با آنها در دست یافتن به جایگاه مادّی و معنوی شریک خواهند شد. در واقع، پیامبران دروغین، در همان حال که به دروغ ادعای وحی و نبوّت داشتند، رسول اکرم را نیز دروغگو می پنداشتند. می توان گفت که آنها در این باره مثل ابولهب فکر می کردند و به او اقتدا می کردند. با این تفاوت که اوّلاً ابولهب از خویشان رسول خدا بود، ولی پیامبران دروغین، غیرخویش و بیگانه بودند. ثانیاً ابولهب و سایر دروغ سازان نخستین، در سالها و ماههای آخر رسالت و حیات رسول خدا و در ماههای بعد از رحلت آن حضرت اقدام به دروغ سازی کردند. بدین ترتیب، همان طور که حضرت رسول در سالها و ماههای نخستین رسالت عمومی و علنی خود با امواج شدید و آزار دهنده ی دروغ سازی مواجه شد، در ماههای آخر حیات و رسالت خود نیز گرفتار همین مصیبت شد. همسانی دروغ سازان نخستین و واپسین (اوّلین و آخرین) را نیز می توان در انگیزه های دنیایی مشترک آنها پیدا کرد؛ یعنی این که هدف هر دو گروه این بودکه با دروغ سازیهای مکرّر، شؤون جاهلی را حفظ کنند، به شؤون مادّی و دنیایی دست یابند و یا این که این چنین شؤونی را از دست ندهند و....
اکنون پس از فراغت از بیان این مقدمه، وقایع مربوط به پیامبران دروغین را ذکر می کنیم و کارنامه دروغگویان واپسین و مسائل مرتبط با آنها را به اختصار شرح می دهیم.

ایرانیان مسلمان، پیشگام ستیز با اوّلین پیامبر دروغین

یکی از پیامبران دروغین، شخصی است که در تاریخ به نام «اسود عنسی» شناخته می شود. نام واقعی او را بعضی «اسود بن کعب بن عوف» و بعضی «عبهله بن کعب» و... دانسته اند. ولی چون از تیره ی بنی عنس (یکی از تیره های بزرگ قبیله ی معروف مزحج) بوده، به اسود عنسی شهرت دارد؛ همچنان که به سبب ادعای دروغین و بزرگ، به اسود کذاب (دروغگو) نیز معروف است. اسود از بزرگان یمن بود و در همان جا نیز ادعای پیامبری کرد. شورش اسود عنسی در ماههای پایانی سال دهم هجری و در زمانی که رسول اکرم در قید حیات بودند، آغاز شد و بین دو تا چهار ماه ادامه یافت. به نقل بعضی، پایان شورش اسود عنسی زمانی بودکه رسول اکرم رحلت کرده بودند. البته بسیاری از مورخان، زمان قتل اسود عنسی و پایان شورش او را چند روز پیش از رحلت رسول اکرم دانسته و تأکید کرده اند که رسول خدا از طریق وحی از کشته شدن اسود عنسی آگاه شدند، ولی خبر رسمی این واقعه زمانی به مدینه رسید که رسول اکرم تازه رحلت کرده بودند.
نقطه ی شروع شورش اسود عنسی غار «خبان» در نزدیکی نجران بود. او در مدت کوتاهی قبایل بزرگ یمن: مدحج، کنده، هَمدان و... را گرد خود جمع نمود و پیش از کاری، شهر نجران را تصرف کرد و آن گاه سران منطقه ی ساحلی و بخشهایی از درون شبه جزیره ی عربستان تا حضرموت و حدود طائف را زیر سلطه ی خود درآورد. حدود 25 روز پس از خروج اسود از غار خبان، صنعا، مرکز و پایتخت یمن و محل استقرار شهربن باذان - فرمانروای ایرانی یمن - نیز سقوط کرد و شهربن باذان (باذام) کشته شد. رسول اکرم پس از شنیدن خبر شورش اسود، تدابیری برای سرکوب پیامبر دروغین به کار بست و به ایرانیان و قبائل عرب در یمن دستوراتی داد. سرانجام، ایرانیان پس از تلاش فراوان، توانستند اسود عنسی را بکشند و به شورشها و دروغ سازیهای او پایان دهند.
اکنون پیش از آن که شرح بیشتری درباره ی شورشها و دروغ سازیهای اسود عنسی ارائه دهیم، اندکی درباره ی ایرانیان مقیم یمن و جایگاه و کارنامه ی آنها بدانیم؛ زیرا در ماجرای شورش اسود عنسی، ایرانیان در مقابل او قرار داشتند و به دستور رسول اکرم با اسود عنسی بشدّت جنگیدند. به عبارت دیگر، ایرانیان، محور ستیز علیه دروغ سازیها و شورشهای اسود بودند و آنها بودند که توانستند اسود را بکشند و به شورشهای آن دروغگو پایان دهند.

جلوگیری ایرانیان از سقوط یمن و عربستان به دامن ابر قدرت غرب

می دانیم که در روزگار کهن و تا زمان ظهور اسلام، کل آسیا و اروپا و آفریقا عرصه رقابت دو قدرت بزرگ ایران و روم بود. یمن و شبه جزیره ی عربستان نیز از این قاعده مستثنی نبود زمانی که انوشیروان ساسانی در ایران پادشاهی می کرد، فرمانروایان حبشه که عامل روم و تحت حمایت آن کشور قرار داشتند، بر یمن مسلط شده بودند و به مردم یمن و بزرگان آن جا آزار می رساندند. اعراب، بویژه اعراب یمن از سلطه ی حبشه و روم که سلطه ی مسیحیت نیز محسوب می شد، ناراحت بودند و سعی می کردند راهی برای نجات بیابند. طبیعتاً تنها راه مؤثر این بود که از رقیب قدرتمند روم کمک بگیرند. به همین سبب، برخی بزرگان یمن که منتسب به حکومت گران محلی و خاندان فرمانروایان محلی آنجا بودند، از انوشیروان ساسانی درخواست کمک کردند. البته طلب کمک هنگامی مطرح شد که شورشها مؤثر واقع نشد و یمنی ها نتوانستند شخصاً کاری از پیش ببرند. انوشیروان از این درخواست استقبال کرد و انبوهی از زندانیان را که اکثر آنها منتظر مرگ و اعدام بودند و امیدی برای نجات نداشتند، تحت فرماندهی شخصی به نام «وهرز» از طریق دریا و با کشتی به سوی یمن فرستاد. این زندانیان که از نظر قوانین ساسانیان، چیزی غیر از مرگ در انتظارشان نبود، توانستند با نبردهای سخت و پی در پی و سازماندهی اعراب یمن و با برنامه ریزی مناسب، اشغالگران حبشی و مسیحی را از یمن بیرون برانند و حکومت آن جا را به یمنمی ها باز گردانند. البته بعد از مدتی، حکومت محلی یمن گرفتار برخی بی تدبیریها و آشفتگیها شد و این امر، سبب گردید تا خود ایرانیان عهده دار حکومت یمن و یا حداقل عهده دار حکومت مناطق اصلی یمن شوند و آن سرزمین را اداره کنند. از زمان فرمانروایی و هرز در یمن تا زمان اسلامی شدن این سرزمین، در مجموع حدود هشت تن از ایرانیان در موقعیت فرمانروایی یمن قرار گرفتند که ماجرای مربوط به هر یک از آنها در تاریخ ثبت شده است.

خطاب شاه ایران به فرمانروای یمن: مدعی پیامبری را دستگیر و به دربار من بفرست!

سابقه ی آشنایی ایرانیان مقیم یمن - که اعراب آنها را ابناء فارس وبنواحراری می نامیدند - با رسول اکرم و مسلمانان، به زمانی باز می گردد که رسول اکرم به شاه ایران نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. در سال ششم هجری، خسروپرویز بعد از دریافت نامه ی رسول اکرم، به باذان (باذام) که فرمانروای یمن و رهبر و بزرگ ایرانیان مقیم یمن بود، نامه ای نوشت و از او خواست افرادی را نزد پیامبر بفرستد و از آن حضرت بخواهد از دعوت مردم به اسلام دست بردارد. خسروپرویز در این نامه از باذان خواسته بود در صورتی که رسول اکرم از دستور شاه ایران سرپیچی کرد، آن حضرت را دستگیر نماید و سپس به دربار شاه بفرستد یا این که شخصاً پیامبر را مجازات کند. در بعضی گزارشهای تاریخی به این شکل هم نقل شده است که ابتدا باذان درباره ی دعوت رسول اکرم گزارشی به دربار فرستاده و توضیح داد که در عربستان شخصی ادعای پیامبری کرده است و مردم را به دین جدید دعوت می کند. شاه ایران بعد از خواندن گزارش باذان، به او دستورهایی درباره ی متوقف کردن فعالیت رسول خدا و دستگیری آن حضرت صادر کرد.

ماجرای ورود نمایندگان شاه ایران به مدینه

باذان که در آن زمان فرمانروای یمن و بزرگ بنواحرار (آزادگان و شریفان) بود، به دستور خسروپرویز، دو ایرانی برجسته و هوشیار را به مدینه فرستاد تا با رسول اکرم دیدار کنند، اوضاع را بسنجند و دستور شاه ایران را ابلاغ کنند. نام یکی از این دو نفر، دادویه یا بابویه بود که خواهرزاده و دستیار باذان محسوب می شد. نام مأمور دیگر خُر (خور) خسرو بود که از مشاوران ونزدیکان باذان و از بزرگان ایرانیان مقیم یمن (بنواحرار) به حساب می آمد. چون خبر عزیمت نمایندگان باذان به مدینه، در میان اعراب پخش شد، کفار قریش بسیار شادمان شدند و به یکدیگر گفتند: دیگر کار محمّد رو به پایان است. اکنون شاه ایران درصدد متوقف کردن فعالیت او برآمده است. بنابراین، بزودی همه چیز تمام می شود و محمّد به دستور خسرو پرویز مجازات خواهد شد!

چرا ریشهایتان را زده و سبیلهایتان را بلند کرده اید؟!

ورود نمایندگان باذان به مدینه حالت خاصی داشت. آنها با لباس و ظاهری که مخصوص ایرانیان بود، نزد رسول اکرم رفتند. رسول خدا با دیدن ریشهای تراشیده و سبیلهای بلند نمایندگان باذان، با اکراه به صورتشان نگاه کرد و فرمود: شما به دستور چه کسی ریشها را تراشیده و سبیلها را آزاد گذاشته اید؟ آنها پاسخ دادند. ما به دستور شاه و بزرگ پارسیان چنین کرده ایم.
رسول اکرم نیز فرمود: ولی خدا به من دستور داده است سبیل را کوتاه و ریش را آزاد کنم.

قول بده که دیگر ادعای پیامبری نکنی

بعد از این گفتگوی مختصر، نمایندگان باذان هدف اصلی سفر خود را بازگو کردند و سپس خطاب به حضرت رسول گفتند: اگر تسلیم شوی و همراه ما بیایی و قول بدهی که دیگر ادعای پیامبری نکنی، باذان نامه ای به خسروپرویز می نویسد واز او خواهش می کند که تو را عفو کند، ولی اگر سرپیچی کنی، هم خودت و هم خویشان و یارانت هلاک خواهند شد. پس، صلاح تو و یاران و خویشانت این است که تسلیم شوی.

اخبار دربار ایران با وحی به رسول اکرم رسید و فرمانروای ایرانی یمن مسلمان شد

سول اکرم بدون این که با آنها تندی کند، به دادویه و خُر خسرو فرمود: امروز به محل استراحت خودتان باز گردید و فردا نزد من بیایید تا پاسختان را بدهم.
روز بعد که دادویه و خُرخسرو دوباره نزد رسول اکرم رفتند، با خبر شگفت انگیز مواجه شدند. رسول اکرم به آنها خبر داد که خسرو پرویز (شاه ایران) در فلان شب به دستور (شیرویه) کشته شده است. در ضمن، رسول اکرم آنها را دعوت به پذیرش اسلام کرد و فرمود: بهتر است شما بازگردید و خبر کشته شدن خسروپرویز را به باذان برسانید و از طرف من او را به اسلام دعوت کنید. به باذان بگویید که اسلام به کشور ایران خواهد رسید. اسلام به سرزمینهایی می رسدکه تا کنون پای شتر و سم اسب نیز به آن جا نرسیده است. به باذان بگویید اگر به اسلام درآید و مسلمان شود، از طرف من فرمانروای یمن خواهد شد و در مقام خود باقی می ماند.
نمایندگان باذان که بسیار شگفت زده شده بودند، در برابر خود چاره ای غیر از بازگشت و ابلاغ پیغام رسول اکرم، نیافتند. هنگامی که دادویه و خُرخسرو خواستند بازگردند، رسول اکرم به آنها هدایایی داد و آنها با حالتی که با حیرت آمیخته بود، به سوی یمن بازگشتند. باذان بعد از شنیدن گزارش مأمورانش، اندکی تأمل کرد و سپس گفت: سوگند می خورم که رفتار و سخنان محمّد شبیه رفتار و سخنان پادشاهان و فرمانروایان نیست. تردید ندارم که او پیامبر است وباید در برخورد با او کاملاً احتیاط کنیم. من تا دریافت اخبار دربار ایران صبر خواهم کرد. اگر نامه ای از شیرویه رسید و گزارش کشته شدن خسروپرویز تأیید شد، به محمّد ایمان می آورم و دینش را می پذیرم؛ زیرا روشن خواهد شد که واقعاً از طریق وحی، اخبار دربار ایران را دریافت کرده است.

گروهی مسلمان شدن ایرانیان

هنوز چند روز از بازگشت نمایندگان باذان نگذشته بود که نامه ای از شیرویه (شاه جدید ایران) به باذان رسید و راستی سخن و خبر رسول اکرم اثبات شد. باذان هم طبق عهدی که بسته بود، مسلمان شد و با دربار ساسانی قطع رابطه کرد. در همین زمان، باذان مسلمان شدن خود و ایرانیان مقیم یمن را به رسول اکرم گزارش کرد و پیامبر نیز وی را در مقام خود ابقا نمود. بدین ترتیب، از یک سو نخستین بار ایرانیان به طور گروهی مسلمان شدند، و از سوی دیگر، یک ایرانی اوّلین فرمانروای مسلمان یمن شد و اوّلین بار یک ایرانی مسلمان، فرمانروای یک جامعه ی بزرگ عرب زبان و عرب نژاد شد. تا زمانی که باذان زنده بود، یعنی تا سال دهم هجری، فرمانروای کل یمن بود و رسول اکرم کس دیگری را شریک او در فرمانروایی نکرد. بعد از درگذشت باذان، رسول خدا فرمانروایی صنعا و بخش بزرگی از یمن را به فرزند او که نامش «شهر» بود، واگذاشت. هنگامی که اسود عنسی در یمن ادعای پیامبری کرد، شهر پسر باذان علیه او به پا خاست و ایرانیان و بعضی از اعراب را بسیج کرد تا آن پیامبر دروغین را سرکوب کنند. بدین ترتیب، ایرانیان پیشگام مبارزه با دروغ سازی پیامبر دروغین شدند.

از روستای طغرود قم تا فرمانروایی بر یمن

طبق نقل مآخذ تاریخی وبنابر آنچه که از این مآخذ استنباط می شود، علاوه بر این که باذان وابسته به خاندانی بزرگ و اصیل ایرانی بود، شخصاً نیز انسانی بود که گرایش معنوی و مذهبی داشت و در امور سیاسی و اجتماعی نیز با عقل و تدبیر رفتار می کرد. او که انسانی با بصیرت بود، در اصل از مردم قم محسوب می شد. نوشته اند وی از طغرود (1) برخاسته بود و در این روستا خانه و باغ و ملک داشت. بنابراین، می توان گفت که یک نفر قمی و طغرودی، اوّلین ایرانی مسلمانی بودکه با حکم رسول اکرم فرمانروا شد، آن هم فرمانروای یک جامعه و یک سرزمین عربی وغیر ایرانی.
باذان که یک ایرانی، آن هم ایرانی وابسته به دربار ساسانی بود و رسول خدا را نیز ندیده بود، بصیرتی داشت که سران قریش و حتی بعضی از خویشان رسول اکرم (مثل ابولهب و...) نداشتند. به همین سبب، باذان خیلی زودتر از سران قریش که در کنار رسول خدا زندگی می کردند، ایمان آورد. این موضوع، هم مایه ی افتخار ایرانیان مسلمان است، هم یکی از دلایل متعددی است که نشان می دهد ایرانیان با شوق و میل ذاتی مسلمان شدند.
با این که باذان در سال ششم یا هفتم هجری اوّلین گزارش را درباره ی رسول اکرم به دربار ساسانی ارسال کرد و توضیح داد که در بلندیهای تهامه (2) شخصی به نام محمّد مردم را به توحید دعوت می کند، ولی بعد از آن که خسروپرویز نامه ای از رسول اکرم دریافت و به باذام (نام اصلی این فرمانروای ایرانی باذام است، اما عربها او را باذان نامیده اند) دستور دستگیری و قتل و آزار پیامبر را داد، وی (باذان) کاملاً عاقلانه و آگاهانه برخورد کرد وسرانجام نیز مسلمان شد. همین امر از درایت و بصیرت باذان حکایت می کند. ویژگیهای شخصی باذان از یک سو و موقعیت سیاسی و اجتماعی و معنوی او از سوی دیگر، سبب شد که با مسلمان شدن وی، بسیاری از ا یرانیان مقیم یمن (اعم از افراد معمولی و بزرگان) مسلمان شوند. گرچه مورخان نقل کرده اند که باذان در سال دهم هجری درگذشت، ولی از چگونگی و علت درگذشت وی و زمان دقیق آن، گزارش قطعی و قابل اعتمادی وجود ندارد. آخرین سخن درباره باذان این است که املاک و داراییهای باذان نیز برای اسلام و مسلمانان خیر و برکتهایی داشت؛ زیرا نخستین مسجد یمن به دستور رسول اکرم در املاک شخصی او در شهر صنعا ساخته شد.
دقیقاً روشن نیست که آیا خود باذان نیز با اسود عنسی درگیری داشته است یا نه. طبق برخی گزارشهای تاریخی، باذان اندکی پیش از شورش اسود در گذشته است. از برخی نقلها نیز چنین دریافت می شودکه باذان در آستانه ی شورش اسود، به دلیل بصیرت سیاسی و اجتماعی، برخی تحولات یمن را پیش بینی می کرد. به همین سبب، رهسپار مدینه شد تا ضمن دیدار آن حضرت، دستورات لازم را نیز اخذ کند، ولی اسود عنسی که در آستانه ی شورش قرار داشت، می دانست که اگر باذان به مدینه برسد، دیگر نمی تواند شورش موفقی داشته باشد. به همین سبب، اسود عنسی در رأس جمعی از یارانش بر سر راه باذان قرار گرفت و بعد از درگیری مختصر، باذان را که بین راه صنعا به مدینه بود، از پا درآورد.

دستور رسول اکرم (صل الله علیه و آله و سلم): به هر شکل ممکن این دروغگوی فتنه گر را بکشید!

رسول اکرم به تازگی از آخرین حج و آخرین سفر (حجه الوداع) بازگشته ودر بستر بیماری بودند که خبر شورش اسود عنسی و ادعای پیامبری او را شنیدند. رسول خدا پس از دریافت این خبر، به همه ی مسلمانان یمن و به همه ی فرمانروایان مسلمان یمن و بزرگان آن سرزمین دستور دادند به هر شکل ممکن در مقابل اسود بایستند و به هر شکلی که ممکن است، آن دروغگوی فتنه گر را بکشند. فرمان رسول اکرم عمدتاً خطاب به بزرگان ایرانیان مقیم یمن بود. بزرگانی همچون فیروز دیلمی، داودیه و جشنس و... که هر یک جایگاه مهمی در یمن و در نزد ایرانیان مقیم یمن داشتند. در این زمان که اسود عنسی با دروغ سازیها و دادن وعده های دروغین، جمع زیادی از اعراب را با خود همراه کرده بود، عموم مسلمانان یمن، بویژه ایرانیان در وضعیت بسیار دشواری قرار داشتند؛ زیرا به سبب کثرت یاران و سپاهیان اسود، همچنین به سبب وحشی گریهای بیش از حدّ آن پیامبر دروغین، تعدادی از مسلمانان و تعدادی از فرمانروایان مسلمان از ترس به سوی مدینه گریخته بودند؛ تعدادی نیز به کوهستانها و نقاط دوردست رفته بودند تا از شرّ اسود در امان بمانند؛ بالاخره تعداد زیادی از مسلمانان نیز کشته شده بودند. البته وضعیت ایرانیان دشوارتر و خطرناک تر از دیگر مسلمانان بود. علاوه بر این که ایرانیان مسلمان مقیم یمن، تلفات جانی و مالی شدید متحمل شده بودند، فرمانروا و بزرگ خود را نیز از دست داده بودند. اوّلین کسانی که در مقابل اسود عنسی ایستادند و با او جنگ کردند، ایرانیان بودند. آنها تحت فرماندهی شهر پسر باذان (فرمانروای صنعا) با سپاه اسود عنسی نبرد بسیار سختی کردند، ولی به سبب کثرت سپاه اسود، شکست خوردند و اسود توانست ضمن تصرف شهر صنعا، بسیاری از ایرانیان را بکشد و خانواده ی بسیاری از ایرانیان را اسیر کند.
او حتی شهر پسر باذان را با بی رحمی تمام کشت و همسرش را که نامش آزاد دیلیمی بود، به زور تصاحب و همسر خود کرد. بعد از آن که ایرانیان مقهور اسود شدند؛ به اجبار، رفتار دیگری در پیش گرفتند و برای حفظ جان و برای به دست آوردن فرصت مناسب، مثل سایر مسلمانان یمن، به حال تقیه درآمدند.

اگر محّمد به غار حرا رفت، من هم به غار خبان می روم‍

اسود عنسی به منظور پر رنگ کردن فریبهایش، سعی می کرد از رسول اکرم تقلید کند. مثلاً به غار خبان در نجران رفت و در آن جا اعلام پیامبری و شورش کرد تا غار حرا و جبل النور را در اذهان تداعی کند؛ همچنین، حالتی به خود می گرفت تا مردم بپندارند فرشته ی وحی بر او نازل شده و در حال دریافت وحی است. علاوه بر این، جمله ها و عبارتهایی بر زبان می آورد، دستورهایی صادر می کرد، تظاهر به دانستن امور غیبی و آگاهی از نیات نهانی انسانها و... می نمود. با این حال، در کشتار، غارت اموال، تصاحب زنان و فرزندان دیگران، حدی نمی شناخت؛ به طوری که نزدیک ترین یارانش نیز از دیوانگیها و وحشی گریهای او حتی یک لحظه احساس امنیت نمی کردند. در ماجرای شورش و ادعای پیامبری اسود، دروغگو و دروغ ساز، یک نفر (خود اسود) بود، ولی دروغ پذیران، صدها و هزاران نفر بودند و عده ی بسیار زیادی از فریب خوردگان، از وی پیروی می کردند. این امر از عوامل مهم گرم شدن بازار و رونق گرفتن کار او در مدت اندک شد؛ به طوری که به مدت بسیار کوتاهی بین سه تا چهار ماه توانست بر بخش بزرگی از شبه جزیره ی عربستان و کل یمن مسلط شود و فجایع فراوان به وجود آورد که ذکر جزئیات آن به درازا می کشد.

پیامبر دروغین: به من وحی شده است که قیس و ایرانیها می خواهند مرا بکشند!

بعد از آن که اسود عنسی توانست شهر بن باذان را شکست بدهد و او را بکشد، وارد صنعا (مرکز فرمانروایی شهر بن باذان) شد و در این شهر استقرار یافت. اسود که احساس می کرد همه چیز برای پادشاهی و پیامبری اش آماده است، برای هر منطقه، فرمانروایی تعیین کرد و فیروز دیلمی را هم به ریاست ایرانیان مقیم یمن برگزید. فیروز دیلمی، پسر عموی آزاد دیلمی (همسر شهر بن باذان) بود و از بزرگان و فرماندهان ایرانیان مقیم یمن محسوب می شد.
گرچه اسود عنسی ایرانیان را شکست داده بود، ولی پیوسته از آنها، بویژه از سران و بزرگان ایرانیان در هراس و اضطراب به سر می برد. اسود از فیروز دیلمی ترس ویژه داشت و گمان می کرد او هر لحظه در کمین و در حال توطئه است. به همین سبب، چند بار درصدد برآمد فیروز را بکشد، ولی آزاد دیلمی مانع شد. البته ترس اسود بی جا نبود و فیروز دیلمی و سایر بزرگان ایران پس از دریافت دستور رسول اکرم، به طور جدّی درصدد برآمدند با برنامه ریزی پنهانی، اسود را از میان بردارند. اسود عنسی از فرمانده سپاه خودش، قیس بن عبد یغوث نیز در هراس بود و بارها تصمیم گرفت او را به قتل برساند. هر بار که اسود می خواست قیس بن عبد یغوث را بکشد، به او می گفت: فرشته ی وحی به من خبر داده است که تو می خواهی مرا بکشی.
قیس نیز با شور و حرارت سوگند یاد می کرد که هیچ قصد بدی ندارد. هر بار که این موضوع مطرح می شود، ابتدا، اسود سوگند قیس را رد می کرد و می گفت: آیا تو به فرشته ی وحی تهمت می زنی و او را دروغگو می دانی؟!
سپس خود او بعد از لحظاتی پاسخ می داد: راست می گویی، اوّل قصد کشتن مرا داشتی، ولی همین لحظه فرشته ی وحی به من خبر داد پشیمان شده ای و دیگر چنین قصدی نداری!

ایرانیان: با اذان نیمه شب، آماده ی قیام باشید

به هر حال، در آن اوضاع و احوال که بسیاری از مسلمانان و عوامل دولت اسلامی در یمن، فرار کرده و یا از ترس، گوشه گیر ومنفعل شده بودند؛ همچنین در آن اوضاع و احوالی که اسود به هر کس بدگمان می شد، فوراً خونش را می ریخت و اموال و اهل خانواده اش را تصاحب می کرد، سران و بزرگان ایرانیان مقیم یمن تصمیم گرفتند به استقبال خطر بروند و دستور رسول اکرم را اجرا کنند. فیروز دیلمی، دادویه و جشنس در این کار پیشگام شدند و به طراحی و برنامه ریزی مشغول شدند. آنها با سایر مسلمانان و عوامل دولت اسلامی در یمن نیز تماسهای پنهانی برقرار کردند و ضمن طلب یاری، از آنها خواستند هوشیار و آماه باشند، ولی کاری نکنند که دشمن (اسود) از ماجرا آگاه شود. فیروز دیلمی، دادویه و جشنس به مسلمانان پیغام دادند که رمز عملیات علیه اسود این است که ما بانگ الله اکبر، لااله الا الله، محمّد رسول الله و... سر می دهیم و اذان می گوییم. بنابراین، هرگاه این شعارها - که با روی کار آمدن اسود، ممنوع شده بود و مسلمانان زندگی پنهانی داشتند و در تقیه به سر می بردند - سر داده شد، همه برخیزید و علیه اسود و یارانش قیام کنید. ایرانیان حتی با آن دسته از یاران اسود که احساس می کردند با او مشکل دارند، تماسهایی برقرار کردند تا بتوانند آنها را هم جذب کنند. یکی از افرادی که ایرانیان با او تماس گرفتند، فرمانده سپاه اسود، قیس بن عبد یغوث بود. فیروز و یارانش آگاه شده بودند که اسود نسبت به قیس بدبین است و قیس نیز از آن پیامبر دروغین در رنج و عذاب است و احساس می کند که اسود دیر یا زود فرمان قتلش را صادر می کند. فیروز و جشنس و دادویه پس از آن که از روابط دشمنانه ی قیس و اسود مطلع شدند، پنهانی با قیس تماس گرفتند و پس از آن که وی را در جریان فرمان رسول اکرم قرار دادند، طلب یاری کردند. قیس از این پیشنهاد به گرمی استقبال کرد و گفت: من کاملاً با شما موافق هستم و هر کاری که از دستم برآید، کوتاهی نمی کنم؛ زیرا اسود واقعاً دروغگو و مرد بسیار فاسد و خطرناکی است. اسود گمان می کند من می خواهم خونش را بریزم و جانشین او شوم. اسود در خونریزی و تبهکاری حدّ و مرزی نمی شناسد و اگر ما اسود را نکشیم، او بزودی ما را خواهد کشت. اسود کسی است که پیوسته از شیاطین فرمان می گیرد.

بانوی مسلمان ایرانی: من در کشتن این پیامبر دروغین، از هیچ فداکاری دریغ ندارم

گرچه فرمانده سپاه اسود پنهانی با ایرانیان همدست شده بود، ولی به سبب سوء ظن شدید اسود به قیس، در حفاظت از آن پیامبر دروغین و اماکن مربوطه به او نقش خاصی بر عهده نداشت و مسؤولیت این امر باکسان دیگر بود، بنابراین، قیس به طرح ویژه ی فیروز دیلمی و دوستانش که قتل ناگهانی و پنهانی اسود بود، کمک چندانی نمی توانست بکند. بدین سبب، فیروز تصمیم گرفت از طریق دختر عموی خودش (آزاد دیلمی) که همسر اسود شده بود و به خوابگاه و مخفیگاه اسود راه داشت، اقدام کند. بعد از آن که طرح فیروز و دوستانش با آزاد دیلمی در میان گذاشته شد، او با شوق فراوان استقبال کرد و گفت: من از اسود پلیدتر و خونریزتر ندیده ام. او مسلمانان و هموطنان مرا کشت، همسرم را کشت، حیثیت مرا نادیده گرفت و اکنون به هر کار پلیدی دست می زند. بنابراین، در کشتن وی از هیچ کوششی دریغ نخواهم کرد.

تو با مدینه ارتباط داری و از محمّد فرمانهایی دریافت می کنی، پس آماده ی مرگ باش

بعد از اعلام همکاری آزاد دیلمی، فیروز دیلمی دو - سه بار به عنوان دیدن دختر عمویش و به عناوین دیگر (البته با همکاری آزاد دیلمی از طریق فریب دادن محافظان اسود) توانست وارد منزل و استراحتگاه اسود شود و طرح قتل او را اجرا کند، ولی موفق نشد و بین فیروز و اسود در منزل اسود درگیریهایی اتفاق افتاد که اگر تلاش آزاد دیلمی نبود، فیروز حتماً به دست اسود کشته می شد. اسود که به فیروز دیلمی سوء ظن شدید داشت، هرگاه او را در خانه ی خود می دید، جنجال به راه می انداخت و به فیروز حمله می کرد و می گفت: چرا به خانه ی من آمده ای، چگونه توانسته ای از حلقه ی محافظان خانه ی من عبور کنی و خودت را به محل استراحت و خواب من برسانی. تو به همسر من نامحرمی و حق نداری بدون اجازه من با او گفتگو و همنشینی کنی.
اسود که مردی قوی هیکل و زورمند بود، معمولاً هنگام جدال با فیروز، او را کتک هم می زد، و گاهی نیز می خواست او را در همان جا بکشد، ولی آزاد فوراً وارد عمل می شد و به اسود می گفت: مگر پسر عموی من چه کرده است که با او جدال می کنی واو را می زنی و می خواهی او را بکشی. تو حق نداری با او چنین برخورد کنی. او به دیدن من آمده است و نگهبانها نیز به دستور من به او اجازه ی ورود داده اند. فیروز علاوه بر این که پسر عموی من است، برادر شیری (برادر رضاعی) من نیز می باشد و تو نمی توانی او را برای من نامحرم بدانی.
خلاصه این که آزاد دیلمی به هر نحو ممکن، اسود را ساکت می کرد و برادر رضاعی و پسر عمویش را از مرگ حتمی نجات می داد. در یکی از همین روزها، اسود در جایی با فیروز به گفتگو مشغول شد و با حالت گله و تهدید به او گفت: ای فیروز! من به تو و دوستانت بدی نکرده ام. تو را به ریاست بنواحرار (ایرانیان) برگزیدم، ولی اکنون درباره ی تو و دوستانت و درباره ی قیس، خبرهایی به من می رسد که اگر درست باشد، تباهی و مرگ در کمین شما خواهد بود. شنیده ام تو و دوستانت با قیس همدست شده اید و می خواهید کارهایی علیه من انجام بدهید. علاوه بر این، شنیده ام از محمّد نیز دستورهایی به شما می رسد و با مدینه ارتباطی دارید. من دیگر نمی توانم از اقدامات پنهانی شما چشم بپوشم و آزادتان بگذارم. اکنون مرگ به شما نزدیک شده است و بزودی سزای اعمالتان را خواهید دید. به شرطی شما را می بخشم که از کارهای گذشته توبه کنید و از تکرار آن تا ابد بپرهیزید.

بهترین حالت این است که داماد ما پیامبر باشد!

فیروز که متوجه خطر جدّی شده بود؛ همچون قیس، همه چیز را انکار کرد و به اسود اطمینان داد اخباری که به او رسیده است، نادرست می باشد. فیروز به اسود گفت: اگر تو پیامبر هم نباشی، سود من و همه ی ایرانیان یمن در این است که از تو حمایت کنیم. تو داماد ما هستی مرتبه ی ما را هم بالا برده ای. پس ما هرگز دست از دامادمان بر نمی داریم، چه بهتر که پیامبر داماد ما باشد. این که فرمانروای عرب و پیامبر خدا از خویشان ما باشد، برای ما بهترین حالت است.
بدین ترتیب، فیروز و دوستانش از خطر حتمی نجات یافتند، ولی متوجه شدند که افرادی اخبار آنها را به اسود می رساند و اگر بار دیگر اسود در این باره چیزهایی بشنود، به آنها امان نخواهد داد. به همین سبب، در اجرای طرح خود شتاب بیشتری کردند واز آزاد دیلمی نیز طلب راهنمایی نمودند. آزاد دیلمی به فیروز دیلمی و دوستانش تذکر داد که با پدید آمدن وضعیت جدید و افشا شدن گوشه هایی از طرح قتل اسود، به هیچ وجه نباید درنگ کرد، زیرا احتمال دارد اسود هر لحظه فرمان قتل فیروز، قیس، دادویه و جشنس و... صادر کند تا خود را از خطر برهاند. علاوه بر این، آزاد به پسر عمو و برادر شیری اش (فیروز) گفت: با سوء ظن شدیدی که اسود به شما و دوستانش پیدا کرده است، ورود شما به منزل اسود، دشواریها و خطرات بسیار زیاد دارد. مهمتر این که اسود به نگهبانان خانه اش نیز سفارشهای زیاد در این باره کرده است و آنها ورود و خروج افراد را بشدّت تحت نظر دارند.

عملیات علیه پیامبر دروغین را این بانوی ایرانی طراحی و برادرش اجرا کرد

به هر حال، آزاد دیلمی به فیروز و دوستانش پیشنهادی مبنی بر حفر نقب و سوراخ زیرزمینی بین خوابگاه اسود و بیرون منزل او را ارائه داد و به آنها توضیح داد که اگر از فلان جا نقب بزنند و فلان مقدار جلو بیایند، می تواند از حلقه ی نگهبانان عبور کنند و از فلان اتاق که خالی و امن است، بیرون بیایند و اسود را شبانه در خوابگاهش بکشند. بدین ترتیب، آزاد دیلمی که آشنایی دقیق با خانه ی اسود و پیرامون آن داشت، راهنماییهای مفید و دقیق برای نقب زنی ارائه کرد و قول داد در شب حادثه، سلاح و چراغ نیز آماده کند و در محل ویژه قرار دهد تا فیروز و دوستانش در کمترین زمان بتوانند کار اسود را تمام کنند. بعد از آن که نقب آماده شد، در شبی معین و در حالی که دو - سه ساعت به اذان صبح مانده بود، فیروز دیلمی، دادویه و جشنس و قیس پشت سر هم داخل نقب شدند تا به خوابگاه اسود بروند. چون قیس از بقیه ی افراد تنومندتر وقوی تر بود، پیشنهاد شد او با شمشیر به سراغ اسود برود ودیگران نیز در گوشه و کنار خانه مراقب اوضاع باشند. قیس نپذیرفت و گفت: من به هنگام زدن شمشیر دستم می لرزد و نمی توانم به هدف بزنم.
بعد از آنکه قیس عذرش را مطرح کرد، فیروز تصمیم گرفت خودش به سراغ اسود برود و دیگر دوستانش در دهانه ی نقب و سایر نقاط معیّن مراقب اوضاع باشند. چون فیروز به خوابگاه اسود وارد شد، مشاهده کرد که آزاد سلاح و چراغ آماده کرده. خودش نیز بیدار است تا کمک کند. فیروز با سرعت مشغول شد و با کمک آزاد، در یک چشم برهم زدن، کار اسود را تمام کرد و با شتاب به سوی دهانه نقب حرکت کرد تا برود و دوستانش را در جریان واقعه قرار دهد. در این لحظه، آزاد که می پنداشت اسود زنده است و کار او نیمه تمام است، به فیروز گفت: چرا بر می گردی و چرا می خواهی خواهرت را در چنگال این خبیث تنها بگذاری؟
فیروز پاسخ داد: به خدا سوگند کار او تمام شده است و شما نگران مباشید. بزودی آخرین نفسهایش قطع خواهد شد.

ما داریم جان پیامبرتان را می گیریم ولی شما فکر کنید که او در حال دریافت وحی است!

با این حال، به اصرار آزاد دیلمی و سایر یارانش، فیروز بر گشت و سر اسود را برید و آن را همراه خود برد تا به دوستانش نشان بدهد. البته در جریان کشتن اسود، حادثه ای اتفاق افتاد که اگر هوشیاری و تدبیر آزاد دیلمی نبود، حوادث خطرناک به وجود می آمد چه بسا اسود زنده می ماند و یا این که فیروز و آزاد و سایر کسانی که مشغول انجام طرح بودند، کشته می شدند. حادثه این بود که هنگام عملیات، به طور طبیعی همهمه هایی شد اسود در حال جان دادن، سر و صداهایی می کرد وکلاً اوضاع غیر عادی شد. نگهبانان خانه ی اسود با شنیدن همهمه ها و سر و صداها، متوجه اوضاع غیرعادی شدند و به سمت خوابگاه اسود دویدند تا اگر خطری پیش آمده است، با آن مقابله کنند. آزاد دیلمی با مشاهده ی نگهبانان، بدون آن که حالت غیرعادی نشان بدهد، به آنها گفت: به محل نگهبانی خودتان باز گردید، هیچ خبر غیرعادی رخ نداده است. پیامبر شما در حال گرفتن وحی است و هم اکنون با فرشته ی وحی گفتگو می کند. مگر نمی دانید که اسود هنگام دریافت وحی، به این حالتها گرفتار می شود؟ نگهبانان با شنیدن سخنان کسی که در ظاهر نزدیک ترین افراد خانه ی اسود بود، به محل نگهبانی خود بازگشتند و مطمئن شدند که هیچ خطری اسود را تهدید نمی کند.

آن اذان نیمه شب، جمعی را خندان و جمعی را مضطرب و نگران کرد

گرچه کشتن اسود، اصلی ترین و مهمترین بخش برنامه ی فیروز و دوستانش بود، ولی ماجرا در همین جا به پایان نرسید و ایرانیان طبق برنامه ای که داشتند، در ساعتهای پایانی شب، بانگ تکبیر و تهلیل (به زبان آوردن لا اله الا الله) سر دادند و ضمن گفتن اذان، پی در پی «اشهد ان محمّد رسول الله» را نیز تکرار کردند. سر دادن این شعارها که وقوع حادثه ی مهمی را اعلام می کرد، برای مسلمانها خبر خوش و شگفت انگیز بود ولی برای پیروان اسود، غیرمنتظره محسوب می شد. بعد از آن که مردم در پی شعارهای مذکور جمع شدند، ایرانیان با صدای بلند اعلام کردند: ای مردم! خدای قادر و توانا اسود را کشت و ما به یاری خدا او را از بین بردیم و شما را از شرارتها و پلیدیهای آن دروغگو آزاد کردیم.

پرتاب سر اسود به میان جمعیت!

ایرانیان به منظور مطمئن کردن مردم از کشته شدن اسود، سر او را به میان جمعیت انداختند، یاران اسود با مشاهده ی این وضع، برخی پنهانی گریختند و برخی نیز به ایرانیان و سایر مسلمانان حمله کردند. البته این درگیری چندان ادامه نیافت و یاران اسود که احساس می کردند جنگ فایده ای ندارد، بعضی از آنها به غارت اموال اسود مشغول شدند، بعضی نیز به غارت خانه ی مسلمانان و ایرانیان پرداختند. علاوه بر این، سوارانی که طرفدار آن پیامبر دروغین بودند، از سر ناچاری به بچه دزدی روی آوردند و در آن تاریکی شب، تعداد زیادی از بچه های ایرانیان و سایر مسلمانان را از خانه ها دزدیدند و بر ترک خود سوار کردند و از شهر خارج شدند. ایرانیان برای مقابله با اقدامات زشت طرفداران اسود، دستور دستگیری آنها را صادر کردند و توانستند حدود هفتاد سوار را دستگیر کند. بازداشت سواران مذکور، فواید زیادی داشت؛ زیرا همین امر سبب شدکه در روز بعد و یا در روزهای بعد، طرفداران فراری اسود مجبور شدند در برابر آزاد کردن یارانشان، کودکان و نوجوانانی را که دزدیده بودند، آزاد کنند و اموال غارت شده را نیز پس بدهند.
با پایان یافتن شورش پیامبر دروغین، مسلمانانی که فرار کرده بودند، بازگشتند و مخفی شدگان نیز آشکار شدند؛ همچنان که اهل تقیه نیز به حال عادی درآمدند و کلاً اوضاع یمن آرام و عادی شد.
فیروز دیلمی و دوستانش بعد از پایان دادن به کار اسود، فوراً نامه و پیکی به مدینه فرستادند تا رسول اکرم را از ماجرا آگاه کنند، ولی پیک زمانی به مدینه رسید که رسول اکرم رحلت کرده بودند. البته همان طور که قبلاً اشاره شد، رسول خدا در همان شبی که اسود به دست فیروز کشته شد، از طریق وحی از این واقعه آگاه گردیدند و به مسلمانان فرمودند: دیشب، اسود کشته شد. کسی که او را کشت، مردی نیک بخت از خاندان پاک و فرخنده است.
همان طور که رسول اکرم از پایان کار اسود از طریق وحی آگاه شده بودند، از موضوع شورش و ادعای دروغین او نیز قبلاً به وسیله ی رؤیا آگاهی یافته بودند.

پی نوشت ها :

1- روستایی در شمال غربی قم که هم اکنون نیز با همین نام وجود دارد و با شهر نوبنیاد جعفریه استان قم همسایه است.
2- دشت وسیع و بزرگی که در کنار ساحل دریای سرخ قرار داد و طول آن حدود 2000 کیلومتر و عرض آن بین 60 تا 120 کیلومتر است. این دشت وسیع از یک سو به خلیج عقبه در جنوب اردن و از سوی دیگر به تنگه ی باب المندب در یمن وصل است، مکه از شهرهای مهم تهامه محسوب می شود و کوههای ابوقبیس، رضوی، حرا یا جبل النور، صفا، مروه، عرفات و... از بلندیهای تهامه می باشد.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول