دروغ سازی امویان علیه امام علی (علیه السلام) و تبعات آن (1)
گرچه جنگ جمل و صفین، هر دو با یک دروغ سازی بزرگ علیه امام علی (علیه السلام) آغاز شد و در هر دو جنگ نیز خونخواهان دروغین توفانی از فتنه و آشوب بر پا کردند، ولی این موضوع را نمی توان انکار کرد که در جریان
جنگی که صاف و شفاف بود و جنگی که کدر و مات بود
گرچه جنگ جمل و صفین، هر دو با یک دروغ سازی بزرگ علیه امام علی (علیه السلام) آغاز شد و در هر دو جنگ نیز خونخواهان دروغین توفانی از فتنه و آشوب بر پا کردند، ولی این موضوع را نمی توان انکار کرد که در جریان صفین، هم آن دروغ بزرگ (متهم کردن امام علی (علیه السلام) به قتل عثمان) خیلی صریح تر و غلیظ تر و گسترده تر مطرح شد و هم این که دروغهای دیگری که در آن جنگ ساخته شد، پرشمارتر بود. با این که معاویه و همدستان او خونخواهی عثمان را بهانه ای برای جنگ صفین و ستیز با امام علی (علیه السلام) قرار دادند و با این دروغ بزرگ، در برابر اسلام حقیقی و شخصی که تجسم تمام عیار حقیقت بود، ایستادند، ولی واقعیت این است که در جنگ صفین، جاهلیت با تمام قامت خود و نفاق با تمام سیما و توان خود و کلّ جریان باطل با انواع جلوه های خود در برابر اسلام ناب و مؤمنان ناب ایستاد؛ یعنی، جنگ صفین دقیقاً شبیه جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق و ... بود و از نظر ماهیّت طرفین جنگ، هیچ تفاوتی با آن جنگهایی که در زمان رسول خدا بین جبهه ی حق و باطل اتفاق افتاد، نداشت. چیزی که سیمای جنگ صفین را متفاوت از جنگهای بدر و احد و احزاب نشان می داد، پرده ای از دروغهای بزرگی بود که دروغ سازان بر روی آن کشیدند تا سیمای جاهلیت، نفاق، باطل و ... را پشت آن مخفی کنند و مجموعه ای از خواص و عوام ساده لوح و بی بصیرت را بفریبند. به عبارت دیگر، اگر پرده های دروغی همچون «خونخواهی عثمان»، «قتل عثمان»، «قتل عثمان با مدیریت و تحریک امام علی (علیه السلام)»، «ضرورت حکمیت قرآن» و سایر دروغهایی که از سوی معاویه و همدستانش ساخته می شد، به کنار زده می شد، همه ی مردم به روشنی و بدون هیچ ابهامی در می یافتند که همان جنگهای بدر و احد و احزاب و ... در حال تکرار است و امام علی (علیه السلام) دقیقاً مثل رسول اکرم، فرماندهی جناح حق را بر عهده دارد و در طرف دیگر نیز باطل صف آرایی کرده است. خوبی جنگ احد و ... این بود که شفافیت داشت و صف اهل حق و اهل باطل برای همه قابل تشخیص بود، ولی صفین را با دروغ سازی، کدر و مات کردند تا حق و باطل برای عموم مسلمانان قابل تشخیص نباشد.آنهایی که از هفت خان دروغ عبور می کنند
ناگفته نماند که پرده های بافته شده از دروغ، برای فریب افراد ظاهربین و بی بصیرت بود، یعنی، افرادی که پشت پرده ها را نمی توانستند ببینند، هدفهای کانونی چنین دروغهایی محسوب می شدند، وگرنه مؤمنان هوشیاری که به راحتی می توانستند پشت پرده های دروغ را مشاهده کنند، اگر هزاران پرده ضخیم نیز در برابر دیدگان آنها می کشیدند، باز هم حق را تشخیص می دادند. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که در تقابل جریانهای باطل با جریان حق، سطح ایمنی عناصر موجود در جریانهای حق در برابر دروغ سازیهای جریانهای باطل، متفاوت است و همه ی آنها نمی توانند تا پایان راه، از آسیب دروغ سازیهای جناح باطل مصون بمانند. روش معمولی جریانهای باطل و دروغ ساز این است که به منظور نفوذ در لایه های مختلف مردم و همچنین به منظور جذب و یا بی خاصیت کردن عناصر ضعیف در میان جریانهای حق، و حتی به منظور دشمن کردن این عناصر ضعیف با هسته های مرکزی جریانهای حق هفت خان و هزارخانی از دروغ تدارک می بینند. بسیاری در همان خان اوّل دروغ، در می مانند و فریب دروغ سازان در آنها تأثیر می گذارد. این افراد کسانی اند که در مراحل و خانهای بعدی نیز بتدریج افرادی در می افتند و با زانو زدن در برابر دروغهای اهل باطل، از جبهه حق فاصله می گیرند. آرام آرام این روند تا آن جا ادامه می یابد که فقط افراد بسیار بصیری می مانند که از همه ی خانهای دروغ سازان عبور کرده و همه ی خطوط و سنگرهای مزین به دروغ آنها را در نوردیده اند.ناسزاگویی روزانه 70 هزار نفر به اوّلین مرد مؤمن!
متأسفانه در جریان جنگ صفین، روش مذکور از سوی جناح باطل دنبال شد. این روند با دروغ بزرگی به نام دست داشتن امام علی (علیه السلام) در قتل عثمان و سپس مطرح کردن موضوع خونخواهی دروغین عثمان، شروع گردید و در همان مرحله ی اوّل، هزاران نفر فریب خوردند؛ به طوری که طبق نقل مورخان، فقط در منطقه ی شام، روزانه 60-70 هزار نفر (و شاید بیشتر) به تحریک معاویه بر قتل عثمان می گریستند و به امام علی (علیه السلام) و یاران آن حضرت به عنوان قاتلان عثمان، ناسزا می گفتند. در همان زمان که این عده ی کثیر با حالت زاری و خشم، به نشانه ی آمادگی برای گرفتن انتقام خون عثمان، شمشیرهای خود را بالای سر می چرخاندند، طبق دروغهایی که به آنها گفته شده بود، معاویه را که نماد تمام عیار جاهلیت و ستیزنده ی سرسخت با اسلام اصیل بود، نه تنها بهترین مسلمان، بلکه بهترین و شایسته ترین شخص برای جانشینی رسول خدا می دانستند و گمان نمی کردند فردی پیدا شود که نزدیک تر از معاویه به رسول خدا باشد. خیلیها پا را از این مهم فراتر می نهادند و معاویه را پیامبر می دانستند. این ذهنیت دروغین نسبت به معاویه در نزد خیلی از شامیان و اهالی برخی نقاط دیگر جهان اسلام چنان عمیق شده بود که حتی قرنها بعد از سقوط امویان نیز آثار آن بر جای مانده بود. مؤلف کتاب کهن و بسیار ارزشمند احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم (مقدسی) که در نیمه ی دوم قرن چهاردهم هجری شخصاً شهر اصفهان را دیده و با مردم آن جا گفتگو کرده است، می گوید: در اصفهان به دیدار یکی از زاهدان مشهور شهر که اموی مذهب بود رفتم. به هنگام گفتگو، نظر آن زاهد را نسبت به آل بویه و صاحب بن عباد جویا شدم. آن زاهد، آل بویه و صاحب بن عباد را لعن و نفرین کرد و بیان داشت که چون صاحب بن عباد و آل بویه، پیامبر بودن معاویه را منکر هستند، مطرود و بد مذهب اند!ناگفته نماند که هنگام دیدار مقدسی از اصفهان، اکثر ساکنان آن شهر، مسلک غیرشیعی داشتند، ولی آل بویه ی شیعی مذهب و وزیر معروف آنها (صاحب بن عباد) در آن شهر فرمانروایی می کردند.
در حالی مردم شام و بعضی افراد در سایر شهرها نسبت به معاویه چنین ذهنیت دور از واقعیت پیدا کرده بودند که همانها می پنداشتند امام علی (علیه السلام)، نعوذ بالله علیه حق طغیان کرده و جانشین رسول خدا (عثمان) را کشته و حتی از اسلام بازگشته است و نماز هم نمی خواند. چنین ذهنیت شگفت انگیزی که طرفداران معاویه پیدا کرده بودند، ثمره ی صدها دروغ بزرگ و کوچکی بود که معاویه و همدستانش به نفع معاویه و به زیان امام علی (علیه السلام) ساخته بودند. دروغهایی که همه ی آنها به طور سازمان یافته و حساب شده ساخته می شد تا کل فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه را دگرگون کند و همه چیز را کاملاً وارونه نشان بدهد. اوّلین قربانیان این دروغها نیز افراد ساده لوح، زودباور و جاهلی بودند که در برابر دروغ سازیها، سطح ایمنی بسیار پایین داشتند و درجه ی مقاومتشان ناچیز و درجه ی آسیب پذیری آنها به گونه ای مهلک بالا بود.
500 قرآن بالای نیزه، برای نجات جاهلیت !
معاویه و همدستان او بعد از آن که نخستین دروغ بزرگ خود را بخوبی در ذهن بسیاری از افراد تثبیت کردند و انبوهی از طیفها و قشرهای مختلف را به سمت خود کشاندند، در خانها و مراحل بعدی، عمدتاً عناصر و نیروهایی را که درون جبهه ی حق بودند و با امام علی (علیه السلام) همراهی داشتند، هدف قرار دادند. در گرما گرم نبرد صفین که مجموعه ی جناح جاهلیت در یک قدمی سقوط بود و هر انسان روشن بین و بصیری لحظه های پایانی ریشه کن شدن جاهلیت را مشاهده می کرد، فوراً جناح باطل دست به کار شد تا با دروغ سازی بزرگ دیگر، جمعی را بفریبد و از طریق آن فریب خوردگان، در جناح اهل حق اختلال و اختلاف ایجاد کند و در نهایت، سایه ی مرگ و فنا را از بالای سر جاهلیت کنار بزند. جالب است که در جریان این مرحله از دروغ سازی، قرآن که عصاره ی حقیقت و اصل اسلام و جامع فرهنگ ناب الهی است و وجودش نافی و ناقض جاهلیت می باشد، به ابزاری برای نجات جاهلیت تبدیل گردید؛ یعنی، معاویه و همدستانش، چیزی را که نزد مسلمانان مقدس ترین بود، وسیله ای برای دروغ سازی بزرگ کردند. بدین شکل که دستور دادند همه ی قرآنهای موجود در میان سپاه معاویه را جمع آوری کنند و آنها را نوک نیزه ها ببندند؛ حتی قرآن بزرگ مسجد دمشق را نیز آوردند و چند نیزه را به طور مشترک به آن بستند. بدین ترتیب، بیش از پانصد قرآن به نوک نیزه ها بسته شد. البته چون قرآن به حد کافی در میان سپاه معاویه نبود، تعدادی خشت و یا هر چیزی که ظاهرش شبیه کتاب بود، به اسم قرآن بر سر نیزه ها بستند! بعد از این مقدمات، به دستور معاویه و عمروعاص، همه ی نیزه هایی که قرآن بر سر آنها بسته شده بود، در برابر سپاه امام علی (علیه السلام) بالا بردند و سپس با ناله ها و هیاهوهای بسیار فریبنده خطاب به سپاه اسلام گفتند، ای مردم عراق و ای همه ی کسانی که با ما می جنگید، چرا باید بین ما وشما جنگ باشد. اکنون شدّت جنگ بین ما و شما چنان شده است که اگر ادامه پیدا کند، دیگر مسلمانی باقی نخواهد ماند و نژاد عرب نیز از بین خواهد رفت. اکنون ایرانیها و رومیها به انتظار نشسته ا ند تا ما و شما یکدیگر را از بین ببریم و سپس حمله کنند و ضمن از بین بردن اسلام، ه مه ی زنان و کودکان عرب را نیز اسیر کنند؛ بنابراین، چاره ای غیر از این نیست که داوری بین ما و شما به قرآن واگذار شود. ما اکنون این قرآنها را بالا برده ایم تا به شما اطمینان دهیم که تابع قرآن و تابع داوری قرآن هستیم. آیا داوری بهتر از قرآن وجود دارد؛ آیا کسی بهتر از قرآن می تواند بین ما و شما داوری کند؛ پس خواهش ما و پیشنهاد ما را بپذیرید و از جنگ دست بکشید و همه چیز را به دست قرآن بسپارید که قرآن بهترین داورها است.
جنگ روانی، یاران امام علی (علیه السلام) را به سربازان معاویه تبدیل کرد!
مأموران تبلیغاتی معاویه این سخنان را با هیاهوی زیاد و با شیوه هایی که حالت مظلوم نمایی، خیرخواهی، حق طلبی و دلسوزی نسبت به اسلام، مسلمانان و ... داشت، به طور مکرر به زبان آوردند و تا می توانستند، بازیگری کردند و ادا و اطوارهای عجیب و غریب و بسیار فریبنده از خود بروز دادند. در این جا بود که بسیاری از افراد حاضر در سپاه امام علی (علیه السلام) که موفق به دریدن پرده ی اوّل دروغ سازی معاویه شده و خان نخست دروغ سازی را فتح کرده بودند، به سبب جهل و ضعف بصیرت، در این مرحله وامانده شدند و نتوانستند دروغ جدید را بشناسند و پشتِ پرده ی کلمات و جملات بسیار ظاهر فریب فوق را ببینند. به همین سبب، در دام جدید معاویه و عمروعاص افتادند و بدون هیچ مزدی، سرباز معاویه در میان سپاه امام علی (علیه السلام) شدند.شاید برای یک جریان حق، فاجعه ای بالاتر از این نباشد که جریان باطل بتواند در حساس ترین لحظه ها و بزنگاه ها، از میان جبهه ی حق، سربازان انبوهی را به سمت خود بکشاند و آنها را با دروغهای بسیار خوش رنگ و بدون صرف هیچ هزینه ای، مأمور اختلال و اغتشاش در جبهه ی حق کند؛ یعنی آنان را که تا ساعتی پیش به فرمان رهبر حق خود، با جبهه ی باطل می جنگیدند، چنان فریب دهد که نه تنها جلوی جنگ با جبهه ی باطل را بگیرند، بلکه مصمم به کشتن و یا تحویل دادن رهبر خود به جبهه ی باطل شوند تا جناح باطل از مهلکه فرار کند، همان طور که همه می دانیم، این فاجعه ی بزرگ، با غلظت و شدّت تمام در جنگ صفین اتفاق افتاد و با جلوگیری از سقوط جاهلیت، مسیر تاریخ اسلام به طور هولناکی تغییر داد.
دروغهای نامردآفرین
دروغ سازیهای معاویه و همدستانش نه در همین مقطع متوقف شد و نه از نظر تعداد، حد و اندازه ای برای آن تعیین گردید. بعد از توطئه ی قرآن بر سر نیزه کردن، ماجرای حکمیت و بعد از آن نیز ماجراهای دیگری که همگی به انواع دروغهای رنگارنگ زینت یافته بود، پدید آمد. در هر یک از این مراحل، جمعی از جبهه ی حق جدا شدند و نتوانستند راست و دروغ را از یکدیگر تفکیک کنند. به عبارت دیگر، در هر یک از مراحل دروغ سازی، جمعی نتوانستند پرده های دروغ و فریب را بشکافند و پشت پرده ها را نظاره کنند. به همین سبب، یا به سمت جبهه ی باطل گرایش پیدا کردند، یا گرفتار انفعال و سستی و تردید شدند، و یا به دیگر راههای انحرافی و پر خطر رفتند؛ به طوری که چون امام علی (علیه السلام) در یکی از برهه های حساس، مردم را به جهاد علیه معاویه و همدستانش فراخواند و خود پیش از همه در لشکرگاه نشست، ولی در تمام این مدت، حتی صد نفر هم نیامدند. بعد از این ماجراهای حیرت انگیز بود که امام علی (علیه السلام) به آنهایی که از یاری رساندن به جبهه ی حق کوتاهی می کردند، همواره خطابهای سرزنش آمیز داشتند و می فرمودند: ای کسانی که شبیه مردانید، ولی مرد نیستید (یا اشباه الرجال و لا رجال)، کاش شما را نمی دیدم و نمی شناختم. دلم از دست شما پر خون و سینه ام لبریز از خشم است. تا آن جا نافرمانی می نمایید و اطرافم را خالی می کنید که قریش می گوید پسر ابوطالب دلیر است، ولی دانش جنگ نمی داند. معلوم است کسی را که مطیع و فرمانبری نباشد، سر رشته ی کار از دستش بیرون می رود. هرگاه شما را به جهاد دعوت می کنم، چشم و چهره ی شما چنان دگرگون می شود که گویی در گرداب مرگ افتاده اید و یا در مستی به سر می برید. شما حیران و سرگردان شده اید و پیوسته فریب می خورید. دیگر به شما اطمینان ندارم. من گرفتار کسانی شده ام که چون فرمان می دهم، فرمان نمی برند. چرا دین خدا را یاری نمی کنید. با شما کسی نمی تواند به مقصود برسد. شما ابزار دست شیطان شده اید ... .دروغی که سبب شهادت امام علی (علیه السلام) شد
امام علی (علیه السلام) در اندیشه ی بازسازی ذهن مردم از آسیبهای ناشی از دروغ سازیهای معاویه بود که یکی از همان کسانی که در گرداب دروغ معاویه گرفتار شده بود، آن حضرت را به شهادت رساند. ابن ملجم مرادی کسی بود که در جنگ صفین، دروغهای جناح باطل (پیشنهاد حکمیت قرآن و بر سر نیزه کردن کتاب خدا) را باور کرد و خواستار توقف جنگ صفین و نجات جاهلیت شد. وی بعد از آن که متوجه دروغ بودن پیشنهاد معاویه شد، به جای این که به آغوش حق بازگردد، گرفتار انحراف دیگری شد و در زمره ی خوارج سرشناس درآمد و با امام علی (علیه السلام) جنگید. سرانجام، ابن ملجم همراه گروهی از همفکران خود، نقشه ی قتل امام را تهیه کرد و یکی از بزرگترین جنایتهای تاریخ را مرتکب شد. بنابراین، شهادت امام علی (علیه السلام) یکی دیگر از نتایج هولناک دروغ سازی معاویه و همدستانش در جنگ صفین بود؛ زیرا اگر آن دروغ سازی نبود، افراد ساده لوح و بی بصیرتی همچون ابن ملجم، آن چنان فریب نمی خوردند که از جایگاه یاور حق به جایگاه دشمن حق سقوط کنند و امام خود را بکشند. ابن ملجم مرادی از اشراف و مردان معروف یمن بود. بعد از آن که امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، ابن ملجم به هنگام بیعت، به امام گفت: ما در جنگ چنان ماهر و تواناییم که گویی بند نافمان را به حرب بریده اند و از نوک نیزه شیرمان داده اند. مرگ برای ما همچون گلهای بهاری زیبا و خوشبو است. ما فرمان تو را همچون فرمان خدا می دانیم و همچون فرمان خدا اجرا می کنیم. ما را به جنگ هر کسی بفرستی و به هر سمتی که بفرستی، پیروزمندانه باز می گردیم.از شگفتنی روزگار این است که افرادی همچون ابن ملجم مرادی، در اثر جهل و بی بصیرتی و سطحی نگری، چنان دروغ پذیر شدند که از اوج فرمانبری از امام حق به حضیض دشمنی و کینه توزی سقوط کردند؛ بنابراین، همواره باید کسانی دروغ پذیر باشند تا بازار دروغ ساز رونق بگیرد. دروغ پذیر، ابزار و همه چیز دروغ ساز است؛ زیرا بدون افراد دروغ پذیر؛ هیچ هدفی برای دروغ ساز محقق نمی شود. اساساً در جهان با پدیده هایی مواجه می شویم که گرچه با هم در تضادند، ولی لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون کمک به هم، نمی توانند رونق داشته باشند. در همه ی دروغ سازیهایی که تا کنون پیرامون آنها سخن گفتیم، همواره انبوهی دروغ پذیر حضور پیدا کردند و بازار دروغ سازان را گرم کردند و ابزار تحقق اهداف آنها شدند.
اهل بصیرت و اهل جهالت
یکی از ویژگیهای جنگ صفین این بود که علاوه بر حضور انبوه دروغ پذیران در جناح جاهلیت (جناح باطل)، در جبهه ی حق نیز انبوهی دروغ پذیر پیدا شدند که به طور مستقیم و غیر مستقیم و آگاهانه و یا ناآگاهانه تحت مدیریت فرمانده جناح باطل بودند. دهها و حتی صدها هزار نفر در شام و بعضی مناطق دیگر، دروغ معاویه را پذیرفتند و به جناح او پیوستند؛ هزاران نفر از عناصر حاضر در جبهه ی حق نیز در مراحل بعدی دروغ سازی، پذیرای دروغهای معاویه شدند و به ابزار او تبدیل گردیدند. پدید آمدن چنین اوضاع و احوال در آن برهه ی حساس تاریخ، از یک سو نتیجه ی مهارت دروغ سازان و پیچیدگی دروغ سازی بود، و از سوی دیگر، حاصل غفلت عظیم و بی بصیرتی وحشت انگیز در آن روزگار بود؛ چنان که گویی ذهن دهها و صدها هزار نفر، وامانده و فلج شده بود و نمی توانست راست و دروغ را از هم تفکیک نماید.پیش از توضیح بیشتر درباره ی دروغ پذیرها، این نکته را یادآور می شویم که بی بصیرتی از عوامل مهم دروغ پذیری و سقوط در دام دروغ سازان است؛ همچنان که برخورداری از نعمت بصیرت، همچون زرهی محکم است که انسان را در برابر نیرنگهای پیچیده ی دروغ سازان محافظت می کند. گرچه برخی عوامل می تواند به انسانهای صادق و با اخلاص و کنجکاو و به افراد اهل فکری که اهداف نفسانی و باطل ندارند، در تقویت بصیرت آنان کمک کند، ولی باید گفت که بی بصیرتی چیزی نیست که مخصوص عوام و یا خواص یا و مخصوص طبقه و یا قشری ویژه باشد. هر کس و هر قشری و در هر سطحی از فضل و فرهنگ باشد، می تواند گرفتار بی بصیرتی شود. عکس این نیز درست است؛ یعنی هر کس، هر چند که در ظاهر از افراد قشرهای فرودست باشد و در زمره ی خواص فرهنگی و اجتماعی و ... محسوب نشود، می تواند از موهبت بصیرت بهره مند باشد و در توفان حوادث و در غبار فتنه ها، راه خود را بخوبی برگزیند. به همین سبب است که در تاریخ با بزرگان و خواصی مواجه می شویم که در بزنگاههای زمان، به دلیل محرومیت از موهبت بصیرت، نتوانسته اند راه خود را بخوبی برگزینند؛ برعکس، با افراد بسیار عادی نیز مواجه می شویم که به پشتوانه ی بصیرت، بهترین راه ممکن را برگزیده ا ند و فتنه ها و دروغ سازیها نتوانسته است آنها را گرفتار گمراهی کند. بصیرت چیزی است که شاید نتوان از آن تعریف دقیق و جامعی که برازنده ی آن و نمایان کننده ی تمام قامت آن باشد، ارائه داد. اگر بخواهیم به بعضی تعریفها و تعبیرهایی که از بصیرت شده است، اشاره کنیم، باید بگوییم: بصیرت، دلیل و برهان و بینایی دل است. بصیرت، علم و آگاهی است؛ بویژه علمی که بین عالم و معلوم مانعی وجود ندارد و عالم با دریدن پرده ها و موانع، به معلوم دست یافته است تا حقایق را در هر جا باشد ببیند و پرده ها نتوانند مانع راه یافتن به حقایق باشند. بصیرت، معرفت و شناخت باطنی در برابر شناخت و معرفت ظاهری است. بصیرت قوّه ای قدسی است. بصیرت، چشم باطن بین در برابر چشم ظاهربین است. بصیرت چشم نفس است در برابر چشم سر. بصیرت، نورالله است برای مشاهده ی حقایق و امور باطن؛ همچنان که نور خورشید و نور ماه و نور چراغ و ... برای مشاهده ی حقایق و امور ظاهر توسط چشم است. بصیرت، روشن بینی و شفاف نگری به همه ی اموری است که در اثر آرایشها و ظاهرسازیها، صورتی متفاوت از واقعیت باطنی خود پیدا کرده اند و سیمای فریبنده به خود گرفته اند.
امام علی (علیه السلام) معتقدند اگر کسی حتی اهل حق هم باشد، ولی بصیرت نداشته باشد، امیدی به عاقبت کار او نیست؛ زیرا با نخستین شبهه ای که برایش پیش می آید، گرفتار لغزش می شود.
در بعضی آزمونها تقوا و تدیّن معمولی کارساز نیست
می توان گفت که دوره ی خلافت امام علی (علیه السلام) بویژه زمان وقوع جنگهای جمل، صفین و نهروان، یکی از دوره های سخت برای آزمون بصیرت امت بود؛ آزمونی که متأسفانه بسیاری در گردابی که دروغ سازان ساخته بودند، سقوط کردند و نتوانستند بصیرت خود را نشان بدهند. در میان آنهایی که در آزمون بصیرت، امتیازی به دست نیاوردند، افراد بسیاری بودند که اهل تدیّن و تقوا محسوب می شدند. با این حال، دروغ سازیهای دشمنان حق، سبب شد به تردید بیفتند و از ایفای نقش مؤمنانه ای که شایسته ی آنها بود، غفلت کنند. بنابراین، بسیاری از مواقع تقوا و تدیّن مرسوم و معمولی که از بعضی ویژگیها و جوهره ها تهی می باشد، مانع بی بصیرتی انسان نمی شود و انسانهای مؤمن و ساده لوح چنان در گرداب بی بصیرتی می افتند که یا از همان ابتدا، رسماً و علناً در جبهه ی باطل قرار می گیرند؛ یا در میانه ی راه از دریدن پرده های پی در پی فتنه و فریب در می مانند وبه طور مستقیم و غیرمستقیم یاریگر جبهه ی باطل می شوند؛ یا در ابتدای کار، به تردید می افتند و سعی می کنند در عرصه ی جنگ حق و باطل، بی طرفی و گوشه گیری برگزینند و ... .آنهایی که دروغهای معاویه را بر مشاهداتشان ترجیح می دادند!
در جریان جنگ صفین، همچنین در جنگ جمل ونهروان با همه ی طیفهای مذکور مواجه هستیم. همان طور که قبلاً اشاره شد، انبوهی از مردم که تعدادشان به دهها و صدها هزار نفر هم می رسید، در همان مراحل اوّلیه ی دروغ سازیهای معاویه و همدستان او، دروغ پذیر و دروغ زده شدند و در جبهه ی باطل قرار گرفتند. دروغ زدگی این جمع بزرگ چنان شدید و تأسف بار بود که هر چه معاویه و همدستانش می گفتند، آنها با جان و دل می پذیرفتند و ذره ای کندوکاو و لحظه ای پژوهش در سنجش درستی و نادرستی سخنان معاویه و همدستانش نمی کردند. گویی آنها چشمها و عقلهای خود را کاملاً تعطیل کرده و معاویه را نایب خود قرار داده بودند تا به جای آنها ببیند و به جای آنها تدبیر کند و سپس از آنان بخواهد که فقط مجری باشند. بنابراین، اگر معاویه بر خلاف دیده ها وشنیده های قطعی آنها نیز سخن می گفت، ترجیح می دادند سخن معاویه را بپذیرند، ولی دیده ها و شنیده های موثق خود را ناراست بپندارند. به عنوان مثال، هنگامی که در گرماگرم جنگ صفین، خبر شهادت عمار یاسر که از فرماندهان سپاه امام علی (علیه السلام) بود، به گوش اهل شام و سپاهیان معاویه رسید، آنها به جای این که سخن رسول اکرم را که از خود آن حضرت شنیده بودند و یا افراد موثق به آنها گفته بودند بپذیرند، سخن معاویه را پذیرفتند و احساس نکردند که در جبهه ی باطل هستند. بر این موضوع واقفیم که همه می دانستند رسول خدا درباره ی شهادت عمار یاسر سخن گفته و فرموده است که عمار به دست قومی ستمکار کشته خواهد شد. بنابراین، هنگامی که عمار یاسر به شهادت رسید، در جبهه ی امام علی (علیه السلام) گروههایی نزد آن حضرت رفتند و عرض کردند: ما تا کنون یقین داشتیم که بر حق هستیم و در جبهه ی حق قرار داریم، ولی اکنون با شهادت عمار یاسر به دست دشمنان، بر حقانیت خود یقین بیشتری پیدا کرده ایم.در منطق شگفت معاویه، قاتل همه ی شهدای صدر اسلام، رسول اکرم بود!
مورخان معتبر به نقل از افراد موثق گفته اند که به محض پخش خبر شهادت عمار یاسر در میان سپاه شام، عمروعاص برای چاره جویی نزد معاویه رفت وگفت: آیا می دانی عمار کشته شده و اوضاع بر ما دشوار شده است؟معاویه با حالت شادمانی پاسخ داد: چرا باید از شنیدن این خبر خوب نگران شویم، بلکه باید ابراز شادمانی کنیم. عمروعاص گفت: مگر نمی دانی رسول خدا گفته است که عمار را قومی ستمگر خواهند کشت و اکنون او به وسیله ی رزمندگان ما کشته شده است و همه ی مردم شام متوجه خواهند شد که ما بر حق نیستیم.
معاویه پاسخ داد: عمار یاسر را همان کسی کشته است که او را به جنگ آورده است؛ یعنی قاتل او علی (علیه السلام) است. به مردم شام نیز همین مطلب را بازگو کنید.
این سخن معاویه به قدری مسخره آمیز و شگفت انگیز بود که حتی سبب تعجب و شاید هم سبب اعتراض نزدیک ترین یاران او نیز شد و آنها گفتند: اگر این استدلال تو درست باشد، باید بگوییم حمزه، عموی رسول خدا که در جنگ احد به وسیله ی کفار به شهادت رسید نیز رسول خدا کشت نه وحشی غلام جبیرین مطعم، زیرا رسول خدا او را همراه خود به میدان جنگ آورد. اگر این منطق تو درست باشد، همه ی شهدای صدر اسلام را رسول اکرم کشته است.
معاویه که پاسخی برای اطرافیانش نداشت، با سر و صدا و هوچی گری گفت: زبانتان را ببندید و از من دور شوید. همین را که می گویم به مردم بگویید و حرف دیگری نزنید.
دستور معاویه اجرا شد و به مردم گفتند: چون علی (علیه السلام) عمار را همراه خود به میدان جنگ آورده است، پس قاتل او می باشد.
مردم عقل از دست داده و چشم بسته نیز باور کردند؛ همان طور که دروغهای پیشین معاویه را نیز به راحتی و بدون ذره ای کندوکاو پذیرفته بودند وگمان می کردند قاتل عثمان، امام علی (علیه السلام) می باشد.
در تاریخ نمونه ی چنین مواردی که نشان می دهد مردم شام به راحتی دروغهای آشکار و نیمه آشکار معاویه را می پذیرفته اند، فراوان است که بازگو کردن آنها سبب طولانی شدن کلام می شود.
در اختیار گرفتن خواص، برای فریب دادن عوام
یکی از شیوه های مؤثر معاویه و همدستانش در تحمیل دروغ به اهل شام، محاصره ی ذهنی آنها بود. معاویه حلقه ی محاصره ی ذهنی را چنان بر اهل شام تنگ کرده بود که فقط مطالب و چیزهایی که او می خواست، وارد حوزه ی ذهنی مردم شام می شد. علاوه بر این، معاویه و همدستانش متوجه شده بودند که فریب عموم مردم، بیش از هر چیز در گروی فریفتن خواص وبزرگانی است که مردم به آنها اعتقاد دارند. معاویه متوجه شده بود که گرچه عموم مردم از نظر تعداد بسیار انبوه و پر شمارند، ولی فریب دادن آنها امر دشواری نیست و اگر بتوان چندین نفر از خواص را فریب داد، چند صد هزار نفر عوام نیز به تبع آنها فریب می خورند و ابزار می شوند. به همین سبب بود که معاویه و همدستانش توجه فریبکارانه ی خود را بیش از هر چیز بر روی خواص دروغ پذیر متمرکز کردند و به محاصره ی ذهنی آنان مشغول شدند. چون در این جا مجالی برای شرح چگونگی فریب خوردن همه ی خواص نیست، به ذکر نمونه ای اکتفا می کنیم. نام نمونه ی مذکور شرحبیل بن سمط کندی است. گرچه شرحبیل بزرگ یمنی های شام محسوب می شد و نفوذ و اعتبارش نزد مردم شام بسیار بود، ولی در حماقت و ساده لوحی، کمتر کسی به پای او می رسید. شرحبیل از خواص بی بصیرت و ساده لوحی بود که علاوه بر دارا بودن نفوذ و اعتبار در میان مردم شام، هزاران عرب مسلح کاملاً گوش به فرمانش سپرده بودند. معاویه بخوبی شرحبیل را می شناخت و می دانست او از افرادی است که بدون پرداخت هیچ هزینه ای و بدون دادن هیچ امتیازی، قابل فریب خوردن و ابزار شدن است؛ یعنی دقیقاً مثل عوام ساده لوح بود و بدون اجر و مزد، در اختیار قرار می گرفت.بهای دروغ سازی من، فرمانروایی مصر می باشد!
عمروعاص چون در فریب دادن شرحبیل نقش اساسی داشت، ابتدا به چگونگی متحد شدن او (عمروعاص) با معاویه اشاره می کنیم.هنگامی که معاویه تصمیم گرفت علیه امام علی (علیه السلام) دروغ سازی کند و فتنه ی صفین و حوادث بعد از آن را به راه اندازد، بیش از هر کس به سراغ عمروعاص رفت. در آن زمان، عمروعاص به مزرعه ی خویش در فلسطین رفته بود تا به اصطلاح از فتنه ها دور بماند. در واقع، او می خواست با زیرکی تمام، کناری بنشیند تا بعد از آن که جریان پیروز مشخص شد، به سمت آن جریان برود. چون عمروعاص به دنیا می اندیشید، طبیعتاً سکوت و کناره گیری بهترین سیاست بود و اهداف دنیایی و نفسانی حکم می کرد تا مشخص شدن تکلیف جریانهای مختلف، موضع روشنی اتخاذ نکند و در هیچ جریانی وارد نشود. از سوی دیگر، معاویه می دانست که بدون کمک فرد زیرک و شیطان صفتی که در فریبکاری و فتنه انگیزی کم نظیر است، نمی تواند به اهداف خود برسد. به همین علت، پیغامها و نامه هایی به عمروعاص فرستاد و او را نزد خود دعوت کرد. بعد از آن که عمروعاص به دیدار معاویه رفت، آن دو پس از مذاکره ی مفصل، توافق کردند که با هم در برابر امام علی (علیه السلام) متحد شوند و بهای همکار عمروعاص با معاویه نیز فرمانروایی دائمی عمروعاص بر سرزمین مصر باشد. عمروعاص از کسانی نبود که فریب بخورد و بدون گرفتن امتیاز بزرگ، با معاویه متحد شود. معاویه بر این موضوع کاملاً واقف بود. به همین دلیل، شرط و درخواست بزرگ عمروعاص را با کمی بی میلی پذیرفت و قول داد بعد از پیروزی، سرزمین بزرگ و پر ثروت مصر را در اختیار عمروعاص قرار دهد.
مورخان نقل کرده اند بعد از آن که عمروعاص به شام رفت، معاویه چندین مشکل و چندین مانع بزرگی را که در برابر اهداف شیطانی او قرار داشت، مطرح کرد و از عمروعاص درخواست کرد راهی برای رهایی از موانع مذکور بیابد. عمروعاص برای برطرف کردن همه ی موانع، راهکارهای مؤثری مطرح نمود و هیچ امتیازی هم از معاویه نخواست، ولی هنگامی که معاویه از عمروعاص خواست راهی برای رهایی از دست امام علی (علیه السلام) مطرح کند، عمروعاص حاضر نشد بدون اخذ امتیازی بزرگ، راه حلی ارائه نماید؛ زیرا می دانست که گرچه موانع دیگر نیز اهمیت بالایی دارند، ولی در برابر مانعی که امام علی (علیه السلام) بر سر راه شیطانی معاویه قرار داده بود، بی اهمیت محسوب می شد. عمروعاص در پاسخ به درخواست معاویه برای گریز از دست امام علی (علیه السلام) چنین می گفت: می دانی مشکلی که علی (علیه السلام) در برابر تو قرار داده است، بسیار عظیم می باشد و رها شدن از آن، کار ساده ای نیست؛ زیرا علی (علیه السلام) با هیچ کس قابل مقایسه نمی باشد؛ من و تو قادر نیستیم در منزلت، در پیشتازی در اسلام، در نزدیکی به رسول خدا، و در تعهد به اسلام و در بسیاری امور دیگر، با علی (علیه السلام) رقابت کنیم. بنابراین، تا وقتی علی (علیه السلام) هست، مسلمانان کس دیگری را بر او ترجیح نمی دهند؛ زیرا دیگران را با وی مساوی نمی دانند. اگر بخواهی من با طرحهایی تو را ازدست علی (علیه السلام) نجات بدهم، باید امتیاز بزرگی به من بدهی. آن نیز فرمانروایی دائم بر مصر است. اگر بپذیری که مصر را به من بدهی، دنیا نیز در دست تو خواهد بود و اگر این کار را نکنی، همین شام نیز از دستت می رود. اگر به فرض قبول کنیم که علی (علیه السلام) در تحریک مردم علیه عثمان نقش داشته است، چون منزلت او عظیم است، مردم هرگز ادعای تو را بر سخن علی (علیه السلام) ترجیح نخواهند داد. متقاعد کردن (فریب دادن) مردم نیازمند شیوه ها و حیله هایی است که من آنها را خوب می دانم.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}