نویسنده: مولود طلائی(*)





 

چکیده

شکر تلخ به عنوان مشهورترین رمان جعفر شهری از حیث درونمایه و ساختار دارای اهمیت قابل توجهی است. این کتاب ضمن توصیف فضای ایران و مسائل اجتماعی آن در سال های (1294_ 1306 هـ. ش) به محدودیت و رنج های زن ایرانی در قالب زبانی خاص می پردازد.
تلخی درونمایة رمان سبب شده است تا نویسنده برای جذاب کردن اثر خود، از زبان طنز بهره گیرد و به نوعی مصائب حاکم بر جامعه را از طریق سخره کردن مسائل عرضه کند. طنزی که تلخی آن در سراسر کتاب احساس می شود.
در این جستار برآنیم تا ضمن نیم نگاهی به مشخصه های اصلی رمان شکر تلخ، شگردهای طنز پردازی جعفر شهری را ـ در سطوح مختلف ـ در این اثر بر شمریم.

کلیدواژه ها:

رمان شکرتلخ، جعفر شهری، طنز پردازی، زبان عامیانه.

1. مقدمه و طرح یک سؤال

ادبیات داستانی بخشی از ادبیات است که با دنیای واقعی و زندگی روزمرة انسان ها ارتباط مستقیم دارد حتی اگر در اشکال خیالی و فراواقعی نیز ظهور یابد. «ادبیات داستانی در معنای جامع آن به هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبة تاریخی و واقعیش غلبه کند، اطلاق می شود.» (میرصادقی، 1380: 21) به بیان دیگر ادبیات داستانی بر آثاری دلالت دارد که عموماً از ماهیت تخیلی برخوردار باشد و نویسنده با قدرت جعل خویش گوشه ای از زندگی انسان ها را بازنویسی کرده باشد. «ادبیات داستانی قدمتی به درازنای حضور انسان در عرصة هستی دارد. انسان از همان آغاز وقایع بیرونی را از دریچة چشم و ذهن خویش می دید و هنگام روایت رنگی از تخیل بر آن می زد.» (عسگری، 1387: 9)
تفاوت دیدگاه ها در روایت هستی منجر به پدید آمدن اشکال مختلف ادبیات داستانی گردیده است.طی دهه های اخیر نویسندگان ایرانی از این گونة ادبی به عنوان ابزاری کارآمد برای بیان دغدغه ها، مسائل اجتماع، آمال و آرمان ها، باورهای دینی و اخلاقی و ... بهره برده اند. رمان به عنوان یکی از مناسب ترین گونه های ادبیات داستانی «شخصیت ها را به ازای نمونة انسانی واقعی می آفریند و عکس العمل آنها را در برابر اعمال و رفتار خودشان و شخصیت های دیگر به نمایش می گذارد.» (میرصادقی، 1382: 402)
رمان زاییدة تخیل نویسنده است، اما واقعیت های زندگی آن چنان در تار و پودش تنیده که در وجه حقیقت مانندی موفق تر از دیگر گونه های ادبیات داستانی خود را نشان می دهد. گاه یک جریان واقعی کسل کننده با قدرت قریحه و طبع لطیف نویسنده آن چنان پرورش می یابد که عدة زیادی از مخاطبان را به سوی خود جلب می کند.
یکی از نمونه های موفق ایرانی که از یک زندگی واقعی الهام گرفته، رمان "شکر تلخ" اثر جعفر شهری است. در مقدمة کتاب آمده «شکر تلخ قصه خوانی من است/ نی مدحت کس عقده فشانی من است/ گر هست شکر زانکه بود هدیه بر دوست/ و تلخ از آن که زندگی من است»
این رمان از ابعاد گوناگون، بویژه از حیث ساختار زبانی قابل بررسی است و پیش از پژوهش نگارنده، عباس میلانی در مقالة "تهران و تجدد" به این برجستگی ها اشاره کرده است. اما نکتة قابل تأمل آنست که در هیچ یک از منابعی که پیرامون "شکرتلخ" مجال تحریر یافته اند، به زبان طنّاز شهری اشاره نکرده اند. طنزی تلخ و گزنده که در بطن خود برخی از باورها و خرافات را به سخره می گیرد. در این جستار بر آنیم تا ضمن معرفی کوتاه این رمان به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که "نویسنده با چه شیوه ای توانسته تلخی درونمایه رمان را تعدیل کند؟"

2. خلاصة رمان شکر تلخ

با توجه به حجم زیاد این رمان 510 صفحه ای، ناگزیر در خلاصه کردن متن، تنها به رئوس مطالب بسنده کرده ایم.
وقایع این کتاب از سال 1336 هـ .ق (1294 هـ .ش) آغاز می شود. داستان از گشت و گذار میرزا باقر _که از خانواده متمولی است_ همراه پسر کوچکش جواد در کوچه پس کوچه های محلة عودلجان تهران آغاز می شود. در این سال قحطی سراسر کشور را در بر گرفته بود. در حین این گردش، در مقابل دیدگان حیرت زدة جواد، یکی از اهالی در اثر گرسنگی جان می سپارد. میرزا باقر از ترس وضعیت نامساعد کودک، در خانه ای را می زند. از قضا زن زیبا رویی به نام عزت در را می گشاید و با قنداب و کاه گل بچه را درمان می کند و بعد با اشاراتی از میرزا می خواهد که باز هم به او سر بزند. میرزا علی رغم داشتن سر و همسر با پیغام مجدد عزت به خانة او می رود و تازه متوجه می شود که عزت همان دختری است که چند سال پیش او را برای ازدواج انتخاب کرده بود؛ اما چون می فهمد که پدرِ عزت او را به کس دیگری قول داده با کبری ازدواج می کند. عزت با ناز و عشوه، عشق همة سال های سپری شده را برای میرزا شرح می دهد. اینکه چگونه از همسرش اولش جدا شده و بعد با میرزا تقی هفتاد ساله ازدواج کرده است. شب هنگام عزت هر چقدر تلاش می کند تا میرزا را نگه دارد، قبول نمی کند و از خانه خارج می شود. عاقبت مأموران دولتی وی را در حال مستی به جرم مشکوک بودن و مسائل سیاسی دستگیر می کنند.
در این میان میرزا تقی پس از چند ماه غیبت از سفر روسیه باز می گردد؛ در حالی که عزت در بستر بیماری افتاده است. تقی از طریق آبجی خانم _خدمتکار عزت_ می فهمد که زنش دل در گرو عشق ممنوعه ای دارد و همین مسئله او را تا حد مرگ پیش برده است. تقی از ترس آبرویش تصمیم می گیرد به تجویز اطبا با انواع نغمات موسیقی عزت را درمان کند و سر موقع انتقام خود را از او بگیرد. آبجی خانم که تازه متوجه شده با خبر چینی اش چه آتشی به پا کرده تصمیم می گیرد به یاد ایام جوانیش، عزت را از چنگ پیرمرد رها کند و عاقبت با مصلحت اندیشی، اسباب طلاق این دو تن را فراهم می کند. کمک های مالی میرزا باقر و تدابیر زنانة عزت، مُهر آزادی میرزا می شود و از آن پس او بیشتر وقت خود را با عزت سپری می کند و در مقابل تا مدتی کبری و پسرش را به فراموشی می سپارد.
میرزا باقر به دلیل بی مبالاتی تمام اموال پدر را بر باد می دهد؛ تا جایی که دیگر عزت هم روی خوش به او نشان نمی دهد و او را از خود می راند. میرزا دوباره به کبری رجوع می کند و یک بار با سرمایة پدر زنش و بار دیگر با پس انداز و طلاهای کبری، دکانی به راه می اندازد. اما هر مرتبه پرداختن به انواع خوش گذرانی ها، پولش را بر باد می دهد. حتی او شش ماه به عنوان کارگر عازم روسیه می شود و در آنجا بنایی و نانوایی را فرا می گیرد؛ اما با وضعی فلاکت بارتر از گذشته نزد کبری برمی گردد. جواد شش ساله با همت مادر به مکتب می رود و حتی کچلی اش درمان می شود.
میرزا باقر با مکر و وعده های دروغین کبری و فرزندش را همراه خود به مشهد می برد. در این شهر هم از انواع کارهای شنیع روی گردان نیست و یک بار دیگر هم _به دلیل تجاوز به دخترکی به نام معصومه_ از مرگ حتمی نجات پیدا می کند. در این میان فرزند دوم او حسن هم به دنیا می آید. میرزا باقر که دیگر هیچ سرمایه ای ندارد، تمام پیشامدهای ناگوار زندگی را گواه بد قدمی زنش می داند. به همین سبب خانواده اش را در دیار غربت رها می کند و به شمایل دراویش سر به کوی و بیابان می گذارد. از آن سو کبری به سختی کار می کند تا فقط بتواند شکم دو فرزندش را سیر کند و خرج تحصیل جواد را بپردازد. در این میان از انجام هیچ کاری ننگ ندارد و حتی در خانه ها کلفتی می کند. حضور زهرا خواهر بزرگتر کبری که در اثر درمان های سنتی _مسائل جنسی_ کور شده است، بار زندگی را برای او سخت تر می کند. زن ناگزیر به مادرش در تهران نامه می نویسد و تقاضای پول می کند تا همراه فرزندان و خواهرش به تهران بازگردد. پس از ماه ها مشقت عاقبت آنها به تهران باز می گردند.
از سوی دیگر میرزا باقر که با پشت سر گذاشتن حوادث گوناگون، خود را به تهران رسانده، با وساطت و اصرار بیش از حد دلّاله ای، جواهر را _ پیرزنی شصت ساله که چندین همسر را به خاک سپرده _ عقد
می کند. چند روز بعد از این ازدواج میرزا تازه متوجه می شودکه چه اشتباهی کرده است. بخصوص که
می فهمد جواهر با رمالی و جادو میانه ای دارد و با انواع دعا به ابطال طلسم و ... می پردازد.
میرزا باقر از طریق یکی از اقوام کبری، از بازگشت زنش مطلع می شود و می کوشد تا با وساطت، او را به سمت خود جلب کند. اما درد سال هایی که کبری در دیار غربت سپری کرده، او را متقاعد نمی کند. در این میان جواهر از هیچ گونه بی آبرویی و جادوگری در مقابل کبری فروگذاری نمی کند و با عشوه و کارهای بی شرمانة خود، میرزا را مجبور می کند تا کبری را طلاق دهد. رمان با جدایی کبری از میرزا خاتمه پیدا می کند؛ در حالی که که جواد_نه ساله_ و حسن _سه و ساله نیم_ را به هوویش جواهر می سپارند.

3. نگاهی اجمالی به ساختار و محتوای رمان "شکر تلخ"

جعفر شهری(1293_ 1378 هـ.ش) از پژوهشگران موفق ادبیات عامیانه در سال های اخیر بوده است. «وی قلمی بی محابا دارد و هر آنچه در دل دارد بر قلم می راند، اگرچه جنبة فولکورشناسی او بر داستان نویسیش می چربد.» (کاظمی، 1377: 92) به غیر از کتاب شش جلدی "تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم" و "قند و نمک" که شهرتش بیش از آثار دیگر شهری است؛ می توان به کتاب های "حاجی در فرنگ" (1344)، "شکر تلخ" (1347)، "انسیه خانم" (1349)، "گزنه" (1352) و "حاجی دوباره" (1356) اشاره کرد.
مهم ترین ویژگی های ساختاری_ محتوایی شکر تلخ را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1. وقایع کتاب مربوط به سال های 1296 هـ .ش تا 1304 است و یک بازة نسبتاً طولانی را در بر می گیرد. سال هایی که ایران دستخوش حوادث گوناگون اعم از قحطی، مشمشه، فتنة بهائیت و ... است. نیمی از روایت رمان در تهران و مابقی در مشهد اتفاق می افتد.
2. شخصیت های اصلی این رمان میرزا باقر و کبری هستند. میرزا مردی شهوت پرست است که برای رسیدن به خواسته های نفسانی از هیچ گونه عملی فرو گذار نیست. در مقابل کبری همسر فداکارش قرار دارد. علی رغم اینکه بی سواد است، می کوشد تا جواد را به مدرسه بفرستد و در بدترین شرایط با فضای حاکم مبارزه می کند و حتی خلقت را به چون و چرا می کشد. عملکرد کبری در کل رمان او را به عنوان نماد زن سنتی ایران که به سمت تجدد در تکاپوست، معرفی می¬کند و به این ترتیب از دیگر شخصیت های زن داستان متمایز می گردد.
از سوی دیگر داعیة احقاق حقوق زنان در ایران مقارن با بازة زمانی طرح شده در رمان "شکر تلخ" است. «در سال های 9/1298 هـ .ش دو تن از دانشمندان آذربایجان یک سلسله مقالات سودمند دربارة زنان نوشتند و این مقالات با امضای مستعار "فمینیست و فمینا" در روزنامة تجدد، ارگان حزب دموکرات آذربایجان منتشر گردید.» (آرین پور، 1382: 10). در همین ایام هم برخی از نویسندگان و شعرای بنام ایران مانند ایرج میرزا، میرزادة عشقی، پروین اعتصامی، شهریار و دیگران آثار خود را وقف مبارزه با موهومات و خرافه هایی که بر دوش زنان سنگینی می کرد، نمودند. (ر. ک همان¬جا)
به هر روی کبرای شکر تلخ، آهوی دیگری(1) است که علی رغم حضور جواهر هووی بد ذاتش، به فرزندانش عشق می ورزد و در برابر ناملایمات می ایستد. کبری مرگان دیگری(2) است که در غیبت چندین ماهة همسرش نان آور خانه می شود. در حقیقت «شکر تلخ» روایت زنان رنج دیدة ایرانی است که مناعت طبع را قربانی تمناهای پست نکرده و نخواهند کرد.
3. از جهت سبکی این رمان تلفیقی از رئالیسم (Realism) و ناتورالیسم (Naturalism) است.
«حوادث داستان اغلب جنبة اتفاقی و قدری یافته اند و انگیزه مشخصی آنها را به هم نمی پیوندد.» (میرعابدینی، 1368: 625) شکر تلخ حالت داستان های عامیانه را دارد. به این ترتیب که گاه یک اتفاق از منظرهای مختلف به چند شکل مختلف روایت می شود. مثلاً در دفعات، میرزا باقر به دنبال خواهش های نفسانیش می رود و هر بار سرمایه اش را از دست می دهد.
4. رمان به شیوة دانای کل (Omniscient point of view) روایت شده است. در این حالت راوی بیش از اندازة معقول به ذهن کبری و میرزا باقر وارد می شود و فلسفه بافی های عجیبی ارائه می دهد که از ذهن یک انسان عامی و بی سواد بعید می نماید. به هر روی توجه به راوی در شناسایی زوایای مختلف رمان قابل تأمل است زیرا «اولین محل آشنایی ما با جهانی است که نویسنده عرضه می کند.» (سناپور، 1387: 10)
5. توصیف از مهم ترین عناصر تشکیل دهندة متن "شکر تلخ" است. شخصیت پردازی ها در دامن وصف بالیده اند و فضاها، مشاغل و اماکن در قالب تصویر جزئی و دقیق نویسنده نمود یافته اند. شگرد وصف در این رمان به اشکال مختلفی ظاهر شده است. مثلاً وقتی شهری می خواهد خلوت میرزا باقر و عزت را بیان کند؛ توصیفی در زبان آرکائیک (Archaiec) ارائه می دهد:
«گیلاس سوم را در حالی که دست چپ را چون کمندی به دور گردن او حلقه نموده بود به او نوشانید و همین که گیلاس به آخر رسید، لب های ... شهوت انگیزش را که در این وقت میان چهرة گلگون، چون رطب تازه ای که بر سر افطار روزه داری گذاشته باشند جلب هوس می نمود؛ جلو و جلوتر آورد...» (شکرتلخ: 44) (3)
وقتی که ذکر مشاغل پیش می آید، ضمن آنکه اطلاعات زیادی را به خواننده منتقل می کند، توصیفی جزئی و دقیق از پیشینة آن شغل ارائه می دهد:
«دکانی را برای بقالی و دکان دیگری را به عطاری اختصاص داده، منبر هفت پله ای دور تا دور دکان بقالی و قفسه بندی مجهزی برای عطاری تهیه کرده از طشتک و لوک و سرطاس و سینی و پیش خوان و جعبه و قوطی و سطل و سبد و ترازو و قپان هر چه که لازم بود فراهم آورده آنچه جنس دو دکان از خشک و تر مورد حاجت بود، تا دواجات عطاری از قبیل قدومه و اسفرزه و هلیله زرد و سیاه عناب و سپستان و فلوس و شیر خنک تهیه کرده هر یک را در جای خود قرار داد.» (همان: 154)
رمان شکر تلخ «نوعی دانشنامة فرهنگ و زبان عامیانة مردم تهران در آغاز سدة بیست است.» (میلانی، 1370: 444) در این کتاب با انواع آداب و رسوم، اصطلاحات، باورهای خرافی، درمان بیماری ها، انواع تنبیهات اطفال، مناسک پهلوانی، جایگاه سخیف زن ایرانی (در سال های 1296 تا 1304 هـ .ش) آیین عروسی، حمام رفتن و ... آشنا می شویم. برای نمونه خدیجه در توصیه به کبری برای بازگشتن به خانه اش چنین می گوید: «دخترم اولاً از قدیم می گفتن چوب شوور گله، هر کی نخوره خله، تو همة شهرام بگردی یه زن که از دست شوورش کتک نخورده باشه گیر
نمی یاری.»
یا درمان مراحل اولیة کچلی را که به دلیل فقر و پایین بودن سطح بهداشت بسیار شایع بوده، چنین شرح می دهد:
«صابون و آب گرم آورده، سرش را با چنگ و مشت های محکم به زیر شست و شو گرفتند و آلوهای نیمه پزی را که در کماجدان هنوز نرم نشده بود بر روی متقالی کشیده به سرش انداختند و دستمال بزرگی بر روی آن گره نموده کنار نشستند.» (شکر تلخ: 251)
به طور کلی این رمان «آیینة تاریخ ماست. می توان در آن نگریست و بی قوارگی های تاریخ ایران و نیز جنبه های مثبت آن را به دور از وهم و خود ستایی و یا تعصب بازشناخت.» (میلانی، 1370: 447)
6. شهری پیش از آنکه راوی باشد نقال است و زبانش سخت سنتی است. همین مسئله باعث شده اطناب زیادی در سراسر رمان ایجاد شود. گاهی نویسنده برای هر مسئلة کوچکی تمثیلی از گذشته های دور می آورد و تا چندین صفحه بسط مقال می دهد. داستان "حسن کچل" که از زبان کبری برای جواد نقل می شود از این دست است.
7. یکی از توفیق های شهری در این اثر تمایزی است که او در لحن شخصیت ها ایجاد کرده است. وقتی راوی، پدر کبری و یا پدر عزت سخن می گویند، زبان رمان اوج می گیرد. گویی نویسنده از این طریق جایگاه این شخصیت ها را از حیث برتری اندیشه و پایگاه اجتماعی در نظر داشته است. بالعکس لحن شخصیتی مثل میرزا باقر و کبری یک لحن کاملاً عوامانه و کوچه بازاری است و بعضاً
تلفظ نادرست واژه ها را نیز به دنبال دارد. نکتة جالب توجه اینکه شکستگی واژه ها و زبان محاوره خاصّ شخصیت های معمولی رمان است، حال آنکه شخصیت های دستة اول که به آنها اشاره شد، به زبان معیار سخن می گویند. در آمیختگی این دو گونه لحن، ضمن آنکه تسلط شهری را به زبان نشان
می دهد؛ بر صمیمیت و ارتباط خواننده و نویسنده می افزاید:
از زبان پدر کبری: «اگر در خاطرت باشد صحبت دفعة قبل ما بر این قرار گرفت که اگر باز هم احتمال احتیاجی به خود می دهی باید پولی را که از جعبه دریافت می کنی به او بازگردانی و هیچ جای شبهه نمی باشد که این مطلب را بی اهمیت تلقی کرده به او نرسانده ای و مسلم می باشدکه در این صورت اگر گنج قارون هم در جعبه نهفته بود و هر کس چیزی از آن بر می گرفت و به او باز نمی¬گردانید به آخر می رسید.» (شکر تلخ: 199)
از بان راوی: «آنچه تاریخ نویسان معاصر او دربارة شجرة وی می نویسند آنکه او یکی از تاجرزادگان شیرازی بنام میرزا رضا بوده که در بدو امر به تحصیل علوم فارسی پرداخته و از مقدمات عربی نیز بهره ای گرفته اندک اندک در فکر ظهور کشف و کرامات افتاده در صدد تحصیل علوم غریبه و تسخیر آفتاب بر آمده ریاضات شاق و چله نشینی های ممتد اختیار می کند و در این راه پیشرفت هایی می نماید و از شیراز به بوشهر انتقال داده در آنجا در زیر آفتاب سوزان بوشهر که نسیم سایه اش چون نفس تنور تفته خون در رگ ها می جوشاند ساعت ها چشم بر خورشید داشته به اوراد و اذکار مشغول می شود تا آنکه خللی در ارکان دماغش حاصل گردید.» (همان: 214)
از زبان کبری: «الحمدلله که رفتی زن گرفتی و قبایی که به تنت بخوره گیر آوردی و مام واست دس و پا گیره ای نیسیم که بخوای سر به سرمون بذاری، یا زجرمون بدی که دس از سرت ورداریم. اگرم کاری کردیم که مستوجب عقوبتیم، خطا از کوچکتره و بخشش از بزرگتر، اینم رو همه گذشتایی که تا حالا کردی گذشت کن و سرمونو به آخور خودمون بذار و برو با خیال راحت خوشتو بگذرون، می خوای بریم پیش حاج آقا جمالم یه کاغذ بهت بدم که تا آخر عمر کاری به کارت نداشته باشم.» (شکر تلخ: 494)
9. از آنجایی که این رمان روایت مصائب زنان ایران است، شخصیت های فرعی زیادی را در ارتباط با کبری مطرح می کند که هر یک از این افراد با کنش های خود بخشی از رذایل و پلشتی زمان موصوف را به تصویر می کشند. در این میان نقش زنان به مراتب پر رنگ تر از مردان است. گویی شهری همراه و همدرد زن ایرانی رنج و درد را تا اعماق جان احساس کرده و از آن به عنوان ابزاری برای القای درونمایه و نمایاندن ابعاد شخصیت های اصلی رمان استفاده کرده است.(4)
برای نمونه شخصیت خدیجه _مادر کبری_ با این که در باطن از گلایه های دخترش از زندگی زناشویی متأثر است اما می کوشد تا به عنوان فردی ناصح و خیرخواه او را به ادامة زندگی تشویق کند. در مقابل ربابه _مادر شوهر کبری_ با نگاهی افراطی و سنتی از هیچ آزاری برای راندن کبری فرو گذاری نمی کند و هر بار با نیش و کنایه هایش دل او را به درد می آورد:
«دیدن به قول خودشون من از رو نمی رم با بی شووری ام صبر می کنم، واسه این که از میدون درم کنن دشمنیای دیگه رو شروع کردن. غذا رو جزابة نمک فلفل کردن گردن من گذوشتن، ریگ و سنگ تو غذای باباهه و پسره ریختن و از لجبازی من دونسسن، پرده سفید و با دستای چربشون پاک کردن به اسم من در کردن. یه روز لباده پسره رو نم زدن مچاله کردن ته صندوقم چپوندن، یه وخ پیرهنشو قاب دسمال کردن و جلو راش انداختن، تا اینکه امروزم این بلارو سرم در آوردن.» (شکر تلخ: 155)

4. طنز و طنز پرداز

طنز در لغت به معنی افسوس کردن، مسخره کردن، طعنه زدن و سرزنش (به کنایه) آمده است. در اصطلاح طنز «عبارتست از تصویر هنری اجتماع نقیضین که عملاً می تواند بعضی از گونه های هجو و هزل را نیز شامل باشد. » (شفیعی کدکنی، 1384: 51) در طنز واکنشی خاص نسبت به شخص یا واقعة منعکس می شود که توأم با لبخندی تلخ است.
طنزپرداز به مدد نیروی تخیل خود که مشخصة اصلی هر اثر هنری است و به مدد هوش و استعداد فردی خود خواننده را غافلگیر می کند و تا جایی که دلخواهش است مخاطب را به دنبال خود می کشد. از این رو جایگاه طنزپرداز و عملکرد او خطیر است. رادفر در این باره می نویسد: «طنزپرداز گویی بر لبة پرتگاه عمیقی در حرکت است که هر آن بیم سقوط در آن می رود و اگر زیاد از حد آن را جدی بگیری تبدیل به دشنام می شود و اگر زیاده سستش بکنی به چیز مضحکی بدل می شود.» (رادفر، 1373: 70 و 71)
یکی از جلوه های مهم طنز ستیز با نا به سامانی¬های اجتماعی است. طنز با نمایش اغراق آمیز عیب ها و فسادها و بی عدالتی ها، جامعه را به چالش می کشد. طنز در پی آنست که نا به سامانی ها را ببلعد و از میان بردارد و دیگران را برای مقابله بشوراند. هر چه این دردها فراگیرتر باشد، دامنة طنز گسترده تر و به مراتب تأثیرگذارتر خواهد بود. به بیان دیگر طنز تنها تجسم سادة واقعیت های اجتماع نیست بلکه به خواننده اجازة قضاوت می دهد تا دل هر چیز را بشکافد و ارزش آن را معین کند.
طنزپرداز برای رسیدن به هدف اصلی خود در هر اثر، شگردهای خاصی را برای کشش و مجذوب کردن خواننده فراهم می آورد. در بخش بعدی این جستار به تکنیک های طنزپردازی جعفر شهری در رمان "شکر تلخ" می پردازیم.

5. شگردهای طنز در رمان شکر تلخ

اگرچه پیش از این اشارة مختصری به وجه نام گذاری کتاب شد؛ اما بد نیست که از زاویة دیگری نیز به آن توجه شود. پارادوکسی که شهری در عنوان رمان به کار گرفته است، ضمن آنکه خواننده را در وهلة اول با این پرسش مواجه می کند که چرا شکر باید تلخ باشد؛ مزیت دیگری را از حیث القای محتوای کتاب در بر دارد. به بیان دیگر می توان ادعا کرد که شهری با ترفندی رندانه این عنوان را برگزیده است تا هم تناقض های زندگی و آمیختگی آن را با انواع سختی ها و لذت ها القا کند و هم تسلط خود را در به کارگیری زبان نشان دهد. او توانسته تیره ترین مصائب را در قالب زبانی نرم با طنزی تلخ و گزنده به رشتة تحریر در آورد. توفیق نویسنده در این سطح تا حدی است که ژرفای دردها را با چاشنی ملاحت و طنز در می آمیزد و کلام را تعدیل می کند. شهری با وقوف به این که «پارادوکس دو بعدی است هم محال است و هم ممکن... [به گونه ای] که می تواند با ایجاد تکانه های ذهنی از یک سو لذتی زیبایی شناختی نصیب روح کند و از سوی دیگرلذت تأویل و کشف مفهوم در آن نصیب عقل گردد.» (فتوحی، 1386: 330)عنوان شکر تلخ را برای مشهورترین اثر داستانی اش برگزیده است.
طنزوارگی رمان شکر تلخ را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

5-1 دشنام و نفرین

به جرأت می توان ادعا کرد که کمتر صفحه ای از شکر تلخ خالی از دشنام و نفرین است. این ویژگی با بسامدی بیش از سایر شگردهای طنز پردازی شهری به چشم می خورد. این سلاح گیرا نیازمند «روانی لفظ و زیبایی قلم است که مایة عظمت یافتن مفهوم یا محتوا می گردد.» (حلبی، 1364: 87) توجه به این نکته نیز ضروری می نماید که طنز این نویسنده در این ساحت چندان عفیف نیست و انواع دشنام های کوچه بازاری و تند در آن راه یافته است.
از زبان مأمور دولت خطاب به میرزا باقر: «آ، پدر سوخته حالا دیگه منکر دیوارم میشی و دستگاه سلطنت ام انکار می کنی.» (همان: 121)
از زبان کبری در شکوه از زندگی زناشویی: «از صبح پیش از اذون مث سگ سوزن خورده پاشم پا به زمین بکوبم تا نصف شب بشه و اونا کپه مرگ بذارند.» (همان: 151)
از زبان کبری در سرزنش جواد: «آخ و کوفت. آخ و درد. آخ و حناق. ور پریدة آکله گرفته رو هی بهش می گم با این بچه های بی سر و پای کوفت و درد بی درمونی راه نرو مگه می تونم چاره شو بکنم.» (همان: 250)
از زبان کبری در سرزنش جواد: «پدر سوختة حروم زاده شیکم کارت خورده ت تو دست و پا افتاده بود که نتونستی نیگرش بداری.» (همان: 385)
از زبان میرزا باقر خطاب به کبری: «اصلاً یکی نیس به من پدر سوخته بگه آخه زنیکةخر تو رو سننه، سر پیازی ته پیازی که خود تو داخل کوفته می کنی.» (همان: 292)
گاهی نیز زبان رمان با نفرین در می آمیزد و موقعیت های خنده داری خلق می کند:
از زبان کبری خطاب به جواد: «ای خدا نیس و نابودت کنه که دزد نشی، ای خدا از صفحة روزگار ورت داره که واسه دو تا زردآلو این ننگو بالا نیاری، الهی داغت به گل جیگرم بمونه که دس تو کیف مردوم کن نبینمت.» (همان: 355 و 356)
در مجموع می توان نتیجه گرفت که در دعواهای میرزا و کبری و کتک کاری های جواد این دشنام ها به اوج خود می رسد؛ بویژه نفرین های کبری که گویی دستاویزی برای انتقام از مصائب زندگیش است.

5-2. وصف های طنز آمیز

در این نوع تکنیک طنزپردازی، نویسنده با خلق موقعیتی خنده دار، صحنه ای را می آفریند که خواننده از تجسم آن در ذهن به خنده می افتد. این ویژگی اغلب از طریق جزئیات به مخاطب منتقل می شود و بعد از دشنام ونفرین پر بسامدترین شیوة طنزپردازی شهری است. با اندکی تسامح می توان عنوان طنز موقعیت را به این قسمت اطلاق کرد.
جشن عمر: «اونوخت هر یکی از عمر عثمون ها و بچه عمر عثمونا را یکی یه خلعت مثل پالون و دمب الاغ و تسبیح پشکل و جارو ... و اینجور چیزا به سر و تنشون آویزون می کردن و غروب که می شد یکی یه شیشه نفت سرشون می ریختن و آتیششون میزدن و هلهله می کردن و یه مشت زنم.... بزک می کردن چشم و ابرو می کشیدنو گوش کوب ... بند می کردن... بشکن می زدن و عمر عمر می کردن تا یه ساعت از شب رفته که جشن تموم می شد.» (شکر تلخ: 41)
فساد امام جماعت محل: «در خلوت عروسی پسر شاهزاده مؤیدالدوله اولین جام شراب را به سلامتی داماد او نوشید و اولین ترقص مستانه را با آن ریش چهار قبضه و شکم حامله نما او به انجام رسانید.» (همان: 61)
مردم آزاری های میرزا باقر در کودکی: «بزرگتر که شد اذیتای دیگه یاد گرفت، فشفشه و پاچه خیزک تو دست و پای آخوندا آتیش می زدو از پشت سر با آب دهان به عمامه شون منگوله آویزون
می کرد و خر روضه خونارو از در خونه هایی که روضه می خوندن وا می کرد چهار تا کوچه آن طرف تر می بست و سرگردون دور کوچه هاشون می گردوند.» (همان: 136)
رقص آفتابه: «یکی از معلومات میرزا باقر این بود که به تقلید مطرب های روحوضی که نمایش آفتابه را می دادند بقچه هایی به شکم و پشت بسته، عمامه ای بر سر و عبایی به دوش افکنده آفتابه ای در وسط مجلس نهاده با مهارت و اطواری فوق العاده مانند چپ کردن چشما و حرکت دادن گوش ها و بینی و گشاد و مچاله کردن دهان به گرد آفتابه به گردش در آمده با خواندن، میخوام برم تو آفتابه، چه جوری برم تو آفتابه، لوله ش باریکه آفتابه، تنگ و تاریکه آفتابه، به تقلید و مسخرگی بپردازد.» (همان: 173)
وصف مجازات نمادین عباس افندی: «مؤمنین و حامیان دین مبین خر زخمین کثیفی را فراهم کرده مردی زشت و بد قیافه ای را وارونه سوار آن نموده اسم عباس افندی بر سینه اش چسبانیده بقچة بزرگی به شکمش بسته کلاهی بوقی که با پشگل شتر منگولة بلندی بر سر آن نصب کرده اند به سرش گذارده ریشش را به نجاست آلوده، بچه کچل متعفنی را جلوش نشانیده دم خر را به یک دست و شانه ای به دست دیگرش داده سر زخم بچه را شانه می کشید که جمعیت انبوهی در پشت سر خر او با ساز و دهل و کرنا هیاهو سر داده با نعره های مهیب وحشت زا شعر "رئیس بابیا عباس افندی، افتاد تو خلا چرا نمی خندی" را دم گرفته هیاهو به راه انداخته.» (شکرتلخ: 221 و 222)

5- 3. واژگان عامیانه و زبان شکسته

زبان غالب در این رمان، زبان ساده و روزمره مردم عادیست. از سوی دیگر واژگان عامیانه چنان دقیق در متن نشسته که اگر بخواهیم آن را با واژگان دیگر جایگزین کنیم، لطمة بزرگی به متن وارد می شود. این استفادة حساب شده از قابلیت زبان لبخند را بر لب خوانندگان کتاب می نشاند.
«نیمتنة دامن تیتیش مامانی هم برات شوور نمیشه.» (همان: 149)
«یه ریقونه بچه رو چقدر لی لی به لالاش می ذاره.» (همان: 154)
«من که به پسر ام البنی تا تنبون به پام کرده بودم همچی چیزایی ندیده بودم.» (همان: 248)
«اصلاً اگه دُرسشو بخوای باید قید زنو بزنی تا آخر عمر یالقوز زندگی کنی.» ( همان: 316)
«اما ننه تو حالا جون خندیدن نداری یه دفه می بینی دهنت چوله میشه کار دیگه دسم میدی.» (همان: 361)

5- 4 بازی های زبانی

در این بخش نویسنده از سه گونه کارکرد متفاوت زبان برای ایجاد طنز استفاده کرده است:

5-4-1 تلفظ نادرست واژه ها

این اغلاط فاحش گفتاری که اغلب در گفت و گوی (Dialogue) شخصیت ها شکل گرفته، تعمداً از سوی نویسنده در بخش هایی از رمان وارد شده؛ به این ترتیب که مثلاً کلمة "مشهد" در چند قسمت به صورت صحیح، و در بخش هایی به شکل نادرست "مشعد" آمده است. انعکاس این تلفظ های نادرست ضمن آنکه طبقة دون پایه و بی سواد جامعه را نشان می دهد، نوعی تفنن زبانی را برای خواننده به ارمغان می آورد:
«همیشه تقویم سال رو گاب نمی گرده ، که آرد و گندم از آسمان بباره.» (همان: 200)
«چند تا صلوات برفسین ایمونتون تازه بشه پشت مطلب ام اینقده نمی خواد بگیرین.» (شکر تلخ: 254)
«حبساشونم خیلی نا حقه. میبره تو زیر زمین تاریک به زنجیلشون می کشه و بعضی وختام یه عقرب گنده نخ می بنده جلوشون آویزون می کنه طفلکارو زهله ترک می کنه.» (همان: 268 و 269)
«خیال کرده! ... منو پسر حاجی ابوالقاسم میگن نه بلگ چغندر.» (همان: 474)

5-4-2 تکرار طنزآمیز واژه ها

این ویژگی ضمن آنکه به موسیقیایی شدن کلام کمک می کند، باعث ایجاد موقعیت های خنده دار هم می گردد. «تکنیک تکرار به تنهایی طنز ساز نیست بلکه به نوعی نقش یاری رسانی در ساخت موقعیت طنز دارد... تکرار گاهی مفید تأکید و تأنی و گاه برای اهمیت دادن به موضوع و جلب توجه مخاطب به موضوع مورد طنز است.» (حسام پور و همکاران، 1390: 85 و 86) شهری نیز بیشتر به منظور جذب خواننده از این شیوه استفاده کرده است.
القای پرخوری میرزا باقر در ایام کودکی با تکرار کلمه خوردن: «شیر می خورد. پستانک نبات بارهنگ
می خورد. لعاب برنج می خورد. آب گوشت می خورد. نان می خورد. پلو می خورد. کباب می خورد. نرم می خورد. سفت می خورد. پخته می خورد. نپخته می خورد. خشک می خورد. تر می خورد. نباتی، حیوانی، بری و بحری می خورد.» (شکر تلخ: 187)
القای مرض کچلی جواد با تکرار کلمة کچل: «خانومی که مث علی ورجه همین طور یه ریز بالا و پایین می پری. سر من که کچله بی روزی مونده. از همة شمام شوورم بیشتر دوسم داره و بهتر زندگی می کنم! من ام که می گم این جوش، جوش کچلی نیس، سفعه ای، شیرینکی، چیزیه، عوضی گرفتی. به فرضم که می گی کچلی رو می شناسی و کچلیم باشه، دنیا که آخر نشده سر بچه ت کچل شده. کچلا اقبال دارن. خیلی دلت بخواد بچه ت کچل باشه.» (همان: 248)
نجوای درونی میرزا باقر با خودش که از دست جواهر خسته شده: «اون یکی می گه این عروسی که
می خواین ببرین یه چادر نمی خواد سرش کنین باقی دیگه می گن می خواد، می خواد. این عروسی که می خواین ببرین یه جفت کفش نمی خواد پاش بکنین؟ می خواد می خواد. پیرهن نمی خواد؟ چارقد
نمی خواد؟ می خواد می خواد. مهر نمی خواد؟ می خواد می خواد. خرج عقد نمی خواد؟ می خواد
می خواد
. خرج عروسی نمی خواد؟ می خواد می خواد. درد نمی خواد؟ کوفت نمی خواد؟ می خواد
می خواد
.» (همان: 449)

5-4-3 اطناب از طریق واوهای پیاپی میان کلمات

گاهی شهری در وصف جزئیات یک موقعیت یا شخصیت، نهایت دقت را به خرج می دهد و تمام خصوصیات را بدون وقفه با واوهای پیاپی شرح می دهد. گویی خواننده باید بدون تازه کردن نفس، همة این ویژگی ها را بخواند. البته این اتصال بی وقفه نیز مانند مورد پیشین به خوش آهنگ کردن کلام کمک می کند.
«آن قدر خود را به کارهای مختلف پذیرایی از قبیل عقب سینی زیر خاکستر چپق گشتن وبالا و پایین کشیدن شعلة چراغ و نو و کهنه کردن تنقلات روی کرسی وخالی ودم کردن چایی قوری وپس کردن خاکستر منقل و جفت و جزم کردن درهای اتاق وجا به جا کردن پنبه های درزهای آنها که برای جلوگیری از ورود سرما کم و زیاد می کرد و از این قبیل خود را مشغول نمود تا صدای باجی خانم ... بلند شده.» (شکر تلخ: 143 و 144)
«به علاوه قوطی شامورتی که به اذن و اجازة او آب می داد و آب خود را قطع می نمود و سایر عملیات دیگر مانند گرفتن ساعت از مشتریان و درهاون کوفتن وساعت سالم تحویل صاحبش دادن وگلولة پنبه در دهان گزارده نخ صد ذرعی ودستمال های متعدد الوان پی در پی از گلو بیرون آوردن واز جیب یکی جوجه مرغ واز کیسة آن یک کبوتر بیرون کشیدن وسوزن ریز ودرشت در دهان ریختن وآنها را از گوش چشم وداخل بینی خارج نمودن وبرنج خشک در کلاه یکی ریختن وپلو گرم و تازه بیرون آوردن ودیگر اعمال عجیب و غریب.» (همان: 423 )

5-5 کنایه های طنز آمیز

کنایه به عنوان یکی از شاخه های اصلی علم بیان، مقصود گوینده یا نویسنده را در وهلة اول پنهان
می دارد تا مخاطب را برای رسیدن به مقصود اصلی به تأمل بیشتری وا دارد. در این بخش شهری با استفاده از واژگان و صفات غیر معمولی کنایه های جالبی خلق کرده استف که بخشی از آنها در نوع خود بی مانند است:
«راسی بعضی مردا که پیر میشن انقده خر و خرف میشن که نه تنها حساب خوب و بد از دستشون میره بلکی سن و سال خودشونم فراموش می کنن و نمی تونن بفهمن که پیرمرد از هم در رفته ای که یه پاش این ور گور و یه پاش اون طرف گوره و با هر بادی که به تنش بخوره سرش جای پاش میره و عزرائیل واسش رقص شاطری می کنه.» (همان: 33): هر دو کنایه به معنی نزدیک بودن مرگ است.
«بعله منم می دونم تو چقد برا حاجی تقی حیفی و من سرم میشه که انگور خوب چه جوری گیر شغال و سیب سرخ تو دس چلاق افتاده.» (شکر تلخ: 70): این کنایه در مفهوم اهلیت نداشتن برای یک چیز خوب و مناسب است.
« این گروه شغال هایی هستند که فقط برای خوردن خروس، پسر خاله او می شوند.» (همان: 138): کنایه از دوستی هایی که فقط برای کسب منفعت های آنی به دست می آید.
از آنجایی که ضرب المثل ها هم به نوعی کنایه حساب می شوند، باید به به مصادیق طنزآمیز کاربرد آنها نیز توجه داشت، بویژه آنکه شهری به دلیل تسلط بر ادبیات عامیانه و پژوهش در این حوزه، بسیار خوب از عهدة این کاربردها در خلال متن بر آمده و با پس و پیش کردن الفاظ، شکستن کلمات و فلسفه بافی های احمقانه چاشنی آن را بیشتر کرده است. در مثال اول و دوم نمونه ای از این دخل و تصرف در ساختار ضرب المثل ها دیده می شود:
«چشمم روشن آقا! غوره نشده مویز شده، موشه خودش تو سوراخ نمی رفت یه زنگوله هم به دمبش
می بست
. آقازاده هنوز عرضة ده شاهی پول پیدا کردن نداره و هنوز جیر خور باباشه واسم گوشه کنارخمیر فتیر آب می گیره.» (همان:30 )
«آدم همیشه جوون نیس، همیشه سالم نیس. هیش کی غیر خود آدم به در آدم نمی خوره. هیش نا خونی بهتر از ناخونای خود آدم پشت آدمو نمی خارونه.» (همان: 201)
«واه واه واه که چه حموم نکبتی. مار هر چی از پونه بدش می یاد دم لونه شم سبز میشه!» (همان: 262)
«اما این جواد به اندازة "میان ماه من تا ماه گردون" و به قدر تفاوت از زمین تا آسمان فرق کرده " این حسن با اون حسن، صد گز رسن" تغییر قیافه داده بود و دیوی شده بود که در میان ملائک قرار گرفته و ابلیسی شده بود که می باید اجتماع مدرسه از وی روی گردان و گریزان بوده باشند.» (همان: 357)

5-6 کاربرد انواع تصنیف ها و ترانه های عامیانه

پاره ای از تصنیف ها و شعرهای به کار رفته در رمان آن چنان با ذهن مردم آشناست که گاه آن را برای طنازی و ملاحت در گفت و گوهای روزمره به کار می گیرند:
«هر روز ... واسم شعره عروس که جهاز نداره، این همه ناز نداره را می خوندن.» (همان: 153)
«وختی ام زائیدم و دیدن پسره و هیچ عیب و نقصی ام نداره گفتن پسر زائیده ارث و میراث خور پیدا کنه، آرزوشو به گور می بره و را ه می رفتن و حسرت به دلم کچل خدیجه، مردی ندیدی نوه و نتیجه واسم می خوندن.» (همان: 154)
«این برای یک گاری بود و چون به گاری دیگرش می بردند اشعارش مضامین دیگر می گرفت:

کچلا رفتن در پیش خدا
یا بکن چاره مگس ها را
که خدا داد از لب ایوون
ای کچل من بر سرت تاج منور ساختم
گنبدی بنموده ام هموار روی گردنت
زیر زفتت داده جا از زخم سوزان صد تنور
لب ببند و شکوه کمتر کن که ناگه دیده ای

 

گفتن سبحان ربی الاعلا
یا بزن گردن کچل ها را
یک جوابی که شد کچل حیرون
چرک هر جوش سرت را مشک عنبر ساختم
پله پله هر کجایش تخت و منبر ساختم
روی زفتت از برودت صد زمستان ساختم
پینه زخم سرت را تا گریبان ساختم » 
(شکر تلخ: 279)

« اما در این وقت دیگر صدای فریاد گشنمه گشنمه جواد بلند شده کارش به گریه رسیده بود با قول آن که در کفش های پدرش نمک ریخته حتماً هر کجا باشد دلش به شور افتاده الساعه خود را به خانه
می رساند ازو خواست تا السون و بلسون را شروع نماید. بلسسون، خدا آقا را برسسون. به حق شیر پستون، خدا آقا را برسسون.» (همان: 346)

5-7 اغراق و بزرگ نمایی در باورهای دینی

این تکنیک از مهم ترین شیوه های طنز پردازی است. مانند کاریکاتوریستی که برای گیرایی بیشتر تصاویرش، عیب های ظاهری و جسمانی را زیر ذره بین می گذارد و آن را بزرگتر از حد معمول نقاشی می کند. شهری از این شیوه برای بزرگ نشان دادن انحرافات دینی که گاه با باورهای نادرست و خرافی در آمیخته، استفاده کرده و گاه آن را به سخره گرفته است. در آخرین مثال این بخش اوج هنرنمایی شهری در نجوای کبری با خدا نمایان می شود.
«آخه مگه ممکنه مرد زن داری سراغ زن شوورداری که گناهش از گناه کشتن هفتاد هزار پیغمبر و خراب کردن خونة کعبه زیادتره بره و خودشو گرفتار حق الناس که خدا از همه چی می گذره از اون یکی نمی گذره بکنه و تابوت جهنمو برا جونش بخره! نه هرگز من به چنین کاری نباید تن بدم .» (همان: 26)
«روز محشر و صحرای سوزان آن که زمینش مانند مس گداخته به زیر پای گناهکاران آتش می افشاند و خورشید سوزان که تا یک نی بالای سر مردم قرار می گیرد و ترازوی عدلی که شاهینش یک مو کم و زیاد را حکم می کند و ترس مار و عقرب های دوزخی که یک لب هر مارش زیر زمین را گرفته و یک لب دیگرش طاق آسمان هفتم را پوشانیده است و هر بند عقربش که بزرگتر از کوه دماوند می باشد و تابوت دوزخ که در هر ساعت آن گناهکار هزار مرتبه می سوزد و می میرد و دوباره زنده می شود و زقوم جهنمی که غذای معصیت کاران است و از چرک و خون و زخم فروج زناکاران تهیه شده است و هزار صحنه دیگر از دنیا و آخرت که از آخوندهای روی منبر شنیده بود احاطه اش نموده.» (شکر تلخ: 37)
«زلیخا صد تا نوکر پیر و کور و چروکیده رو می گف نذر کردم ببوسم تا یه ماچم بتونه از صورت یوسف بکنه.» (همان: 323)
«آخه خدایی که از ... ترس خودتو زیر هف سر لاپوش لانجین قایم کردی و مث زنایی ننگ زده هیچ وخ جا مکان معلومی واسه خودت نمی تونی معلوم بکنی، چی بهت بگم که بهت بر بخوره. اگه مردی و راس می گی بیا پایین تا حقتو کف دستت بذارم. ای به کلة پدرشون که تو را می گن کریم و رحیم و ارحم الراحمین. این رسم کریمی و رحیمی و ارحم الراحمینیه که این اسما رو دسسه کردی، و اینام اسم راس راسیه که مث یه مش قلدر بی هنر رو خودت گذوشتی!» (همان: 392)
5-8 ارتباط طنز با جادوگری و باورهای خرافی عامیانه
برهة زمانی موصوف در رمان "شکر تلخ" به گونه ای است که مردم همچنان در باورهای نادرست خود دست و پا می زنند و حتی برای درمان بیماری هایشان متوسل به انواع جادو می شوند. پاره ای از این اوصاف به حدی با دنیای امروز فاصله دارد که خواننده تصور می کند با مردمی از اعماق تاریخ مواجه است. این بعد طنزپردازی شهری، با بحث نقد اجتماعیات در رمان ارتباط مستقیم دارد.
آداب ورسوم سفره هفت سین: «کبری با خوشحالی زاید الوصفی آب دباغخانه را به سر و تن خود مالیده نیت ابطال سحر و محبت و جلب شوهر نموده قفل پیچی را قل هو الله خوانده زبان مادر شوهر و خواهر شوهر را قفل نمود و با دو شست دست قلیاب ها را برداشته هر که کرد عاطل من کردم باطل گویان در سرکه ریخته چهار کنج اتاق پاشید و نباتی نادعلی خوانده برای سر هفت سین و به خورد اهل خانه دادن میان نمک گذارد و لباس رنگ و وارنگی که از هفت رنگ اصلی بود پوشیده آماده آتش افروزی شب چهارشنبه سوری شد.» (همان: 158)
درمان تب جواد: « باز کبری بیکار ننشسته از دگران دستور نوشتن اسامی چهار ملک به کف دست ها و پاهایش می گرفت و عنکبوت زنده را در میان آیه عنکبوت بر او می آویخت و بذر قطونا به خوردش داده. به کولش گرفته به مرده شورخانه برده از مرده هایش می ترسانید و خون ازو گرفته گنه گنه و پوست بید و شیر به او می خورانید، اما هیچ یک از آنان تأثیر اندک به جا نگذارده.» (همان: 360)
طلسم محبت جواهر: « واسه اینکه حق خیلی گردن من داری دس خالی برت بر نمی گردونم سه تا نسخه کژدم بهت می دم یکیشو می شوری آبشو به خورد شوورت میدی و به رختاش می پاشی، تو کفشاش می ریزی، بعدشم کاغذشو تو آب آبگوشت یا آب خورش می زنی توش نون خورد می کنی جلو سگ و گربه می ریزی، خود دعاشم تو کهنه سیا می بندی وسط لجن یا زیر درخت قبرستون چال می کنی. دومیشم با صبر زرد و تریاک می پیچی زیر آتیش پشکل میش می ذاری. سومیشم ته یخ چاوون یخچال می ذاری، که اون دو تاشو نیت دشمنی و عداوت و به هم نرسیدن و زشتی به نظر یکی دیگه و سومیشم نیت سردی و بی مهریشو نو می کنی که اگه یوسف ذلیخام باشن همو که ببینن دشمن خونی هم میشن و دو روزه کارشون به طلاق می کشه.» (همان: 464)

6. تحلیل طنز پردازی جعفر شهری در رمان شکر تلخ

طنز از یک سو با احساس و عاطفه و از سوی دیگر با عقل و اندیشه پیوند دارد. با این شیوه نویسنده عواطف و احساسات خواننده را برمی انگیزد و او را به تأمل و اندیشه وا می دارد. طنزپرداز با نمایش اغراق آمیز نقایص، فسادها و کاستی ها می کوشد تا واقعیت های تلخ را برجسته تر از آنچه که هست، نشان دهد و با عرضة اثر خود مخاطبان را به عرصة داوری و قضاوت دعوت کند. در این ساحت گاه از ابزارهای زبانی و گاه از باورها و اندیشه های حاکم بر جامعه الهام می گیرد.
شهری از جمله نویسندگانی است که از هر دو ابزار به خوبی استفاده کرده و از عهدة رسالت های خویش در امر نویسندگی بر آمده است. مهم ترین فوایدی که در لفافة زبان طنز شهری به چشم می خورد، در موارد ذیل خلاصه می شود:
« الف) با هرآنچه غیر انسانی، خرافی و بی اساس است مبارزه می کند و بر هر نظام و آیینی که انسان را از تازگی و تکاپو به سوی کمال باز دارد عاصی است.
ب) نویسنده اغلب ماسک یک مصلح اجتماعی را به چهره می¬زند تا مطابق وظیفة دینی خود، کسانی را که به خاطر اغراض دنیوی و شهوانی و تعصب های بی جا از مقام دین و مذهب خود سوء استفاده
می کنند به طور ضمنی و در قالب طنز امر به معروف و نهی از منکر کند.
ج) او دیدگان خود را از ظاهر آراسته جامعه خود به سوی اندرون پوسیده و نا به هنجار آن نفوذ و رخنه
می دهد.
د) با شخص و فرد به خصوصی در جامعه در نمی افتد و تا آنجا که می تواند از فردگرایی فاصله
می گیرد چرا که ارزش طنز در گستردگی و نیرومندی طبقه ای است که طنز لبة تیغ و استهزاء خود را به سوی آن نشانه رفته است.» (ناصری، 1385: 87 و 88)
اما همان گونه که پیشتر هم اشاره شد، هدف اصلی شهری _به جز موارد پیشین_ از به کارگیری زبان طنزآمیز، کم کردن تلخی درونمایه است. او با مهارت تمام و در نظر گرفتن تمامی ابعاد، پلشت ترین صحنه های زندگی را به چالش می کشد و با زبان طنزگون آن را از مراتب سافل به اوج می رساند. در این مقام خواننده ضمن آنکه با ملاحت زبان، سیر رمان را دنبال می کند با اطلاعات جامعی از فرهنگ عامیانه، کنایه ها و باورهای خرافی مواجه می گردد که هر یک در خلق موقعیت طنز جایگاه ویژه ای دارند. به نظر می رسد اگر شهری زبانی جز این برای اثرش بر می گزید، هرگز توفیق برجستگی رذایل و جذب خواننده را پیدا نمی کرد؛ زیرا که درونمایه و محتوای این رمان چندان بدیع نیست و طرح (Plot) منطقی و شگردهای نوین روایت (Narrative) در آن دیده نمی شود.

7. نتیجه گیری

از آنجایی که طنزپردازی یکی از ابزارهای مهم نقد جامعه در دوران خفقان است؛ نویسندگان دردآشنا به عنوان مصلح اجتماعی می کوشند تا با به کار بستن این شیوه خواننده را هر چه بیشتر به سمت باورپذیری مشکلات و بنیاد پوسیدة اجتماع سوق دهند.
جعفر شهری در رمان "شکر تلخ" با بهره گرفتن از شگردهایی چون کاربرد وسیع دشنام، واژگان عامیانه، انواع کنایه و بازی های زبانی مانند تکرار، تلفظ نادرست کلمات و .... کوشیده است تا دردهای کبری را _ نمایندة زن سنتی ومطیع ایرانی_ به صورت مؤثری به مخاطبان عرضه کند. به عبارت دیگر "شکر تلخ" رمانی است که حلاوت آن از زبان طنز و تلخی آن از دردهای اجتماع سرچشمه می گیرد.

پی‌نوشت‌ها:

*. دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان (گرایش غنایی) Moloud.Talaei@yahoo.com
1. آهو شخصیت اصلی رمان "شوهر آهو خانم" علی محمد افغانی که با وجود هوویش هما می کوشد تا به هر شیوة ممکن خانواده اش _به ویژه فرزندانش_ را از شرّ مصائب حفظ کند.
2. مرگان شخصیت اصلی رمان "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی است که در غیبت سلوچ همسرش، در برابر ناملایمات و بی مهری اهالی روستا کمر خم نمی کند.
3. برای سهولت دسترسی به متن کتاب و برای پرهیز از اطالة ارجاعات متن داستان، به نام کتاب و شمارة صفحه بسنده کرده ایم.
4. زهرا جمالی در کتاب "سیری در ساختار داستان" تقسیم بندی دقیقی از کارکرد شخصیت های فرعی در داستان ارائه داده است.


منابع:
1. آرین¬پور، یحیی. (1382). ازنیما تا روزگار ما، تهران: زوار، چ پنجم.
2. جمالی، زهرا. (1385). سیری در ساختار داستان، تهران: همداد.
3. حسام پور، سعید و همکاران. (1390)، «بررسی تکنینک های مطایبه و طنز در آثار هوشنگ مرادی کرمانی»، مجله مطالعات ادبیات کودک شیراز، سال دوم، صفحات: 61_ 90.
4. حلبی، علی¬اصغر. (1364). مقدمه¬ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران، تهران: مؤسسه انتشارات پیک.
5. رادفر، ابوالقاسم. (1373). "هنر طنز و قلمرو آن"، مجله قند پارسی، ش 6.
6. سناپور، حسین. (1387). جادوهای داستان: چهار جستار داستان¬نویسی، تهران: چشمه.
7. شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1384). مفلس کیمیا فروش، تهران: سخن.
8. شهری، جعفر. (بی تا)، شکر تلخ، تهران: چاپ روز.
9. عسگری، عسگر. (1387)، نقد اجتماعی رمان معاصر، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
10. فتوحی، محمد. (1386). بلاغت تصویر، تهران: سخن.
11. کاظمی، فریبا. (1377)، "گفت و گو با جعفر شهری پژوهشگر ادبیات عامیانه"، مجله ادبیات داستانی، سال ششم، ش 47، صفحات: 92_ 96.
12. میرصادقی، جمال. (1380)، عناصر داستان، تهران:سخن، چاپ چهارم.
13. ــــــــــــــــــــــ. (1382)، ادبیات داستانی (قصه، رمانس، داستان کوتاه، رمان)، تهران: علمی، چاپ چهارم.
14. میرعابدینی، حسن. (1386). صدسال داستان¬نویسی در ایران، تهران: چشمه، چ چهارم.
15. میلانی، عباس. (1370)، "تهران و تجدد"، ایران نامه، سال نهم، ش 35، صفحات 441_ 455.
16. ناصری، ناصر. (1385). «طنز و جلوه¬های شکل¬گیری آن در ادب فارسی»، فصلنامه ادبیات فارسی، سال سوم، ش 7، صفحات: 79- 114.