زندگانی فلسفی - سیاسی ابن رشد
هنگامی که مرابطان نزدیک به پایان سده ی پنجم / یازدهم در اسپانیا حاکم شدند با آن چون سرزمینی مفتوح رفتار می کردند. حضور نظامی بربران برای قرطبه ایان یادآور ناخوشایند رنجهایی بود که در آغاز سده با پایان خلافت اموی
نویسنده: دُمینیک اوروُی
مترجم: فریدون فاطمی
مترجم: فریدون فاطمی
هنگامی که مرابطان نزدیک به پایان سده ی پنجم / یازدهم در اسپانیا حاکم شدند با آن چون سرزمینی مفتوح رفتار می کردند. حضور نظامی بربران برای قرطبه ایان یادآور ناخوشایند رنجهایی بود که در آغاز سده با پایان خلافت اموی پیش آمده بود. احساس ناآرامی که برانگیخته شد در 515/1121 با شورش پایتخت و غارت کاخ فرماندار به اوج رسید.
هنگامی که فرمانروا با سپاهش رسید رهبران مذهبی هیأت نمایندگی یی به ریاست ابوالولید محمد بن رشد پدر بزرگ و همنام فیلسوف ما تشکیل دادند. این هیأت دفاعیه ای از مردم تسلیم کرد و عفو امیر را کسب کرد و او به درخواست غرامت برای زیانهای مادی اکتفا کرد.
ابن رشد که فرمانروا او را منصوب کرده بود بر رغم این کامیابی فرو افتاد و مردم خواهان بازگرداندن کسی که او جایش را گرفته بود شدند. اما فرمانروا عضو یکی از خانواده های حاکم بربر را به فرمانداری گماشت و ده سال بعد پسر خود او این جایگاه را گرفت.
این سیاست موازنه در 1137/ 532 که حاکم مرابطان دوباره یکی از پشتیبانان خود را به سمت قاضی منصوب کرد پایان گرفت - گیرنده ی جدید این سِمت کسی جز پسر ابن رشد ابوالقاسم احمد نبود.
هنگامی که موحدان به نوبه ی خود به اسپانیا ریختند (6-541/1145) مردم قرطبه از غیاب حاکم که شهر را برای جنگ با شورشیان ترک کرده بود بهره جستند و طغیانی علیه او - و طبیعتاً علیه قاضی وابسته با او - به راه انداختند.
پس نخستین بنورشدها با قدرتهای حاکم و در نتیجه با ایدئولوژی مرابطان پیوند نزدیک داشتند. ابوالولید اللجدّ (پدربزرگ) چندین فتوای معروف در دوران کار سیاسی خود باقی گذاشت. یکی که با نکته ای ظاهراً فرعی مربوط بود اما باید در تبلیغات توجیه کننده ی جنگ داخلی نقشی اصلی بازی می کرد مربوط بود به رویبند (لتام) پوشیدن مرابطان به عنوان نشانه ی وفاداریشان به خاستگاه صحرایی جنبش خویش، در حالی که زنانشان، در ادامه ی حیات رَویه ی مادرسالاری بربر، بی رویبند بیرون می رفتند. ابن رشد اعلام کرد رَویه ی نخست، جز هنگام انجام تکالیف دینی، مشروع است.
در یک نکته ی مهمتر و دوررستر، استقرار یافتن مرابطان در جوّ جنگ دینی، انتشار عمومی روحیه ی نابردباری مذهبی را تشویق کرد که تا پیش از این فقط به گونه ای گهگاهی جلوه کرده بود. به ویژه این به عزیمت کلی مستعربان مسیحی انجامید که از نیمه ی سده چهارم / دهم تبعه ی صلحجو و مطیع دولت اسلامی بودند. ابوالولید بن رشد در سال مرگ خویش (520/1126) با این که اکنون فقط منصب قاضی داشت حکم داد شمار زیادی از مستعربانی که در اسپانیا مانده بودند به مغرب تبعید شوند و قصدش این بود که پیشاپیش با سر بر آوردن یک «ستون پنجم» همدل با دشمنان در شمال مقابله کند.
ابن رشد جد اگر تنها بر پایه ی این نمونه ها نگریسته شود هم خدمتگزار و هم ناروادار در برابر کیشهای دیگر جلوه می کند گرچه اینها به توضیح بسط آموزه ای درگیریهای سیاسی او، چگونگی بازتاب این درگیریهای در آن آموزه ها، کمک می کنند). اما باید یادآوری شود که او نویسنده ی بیان بود که معروفترین شرحی است که هرگز بر عتبیه، مجموعه ی پاسخهای موارد ویژه (مسائل) که عتبی اندلسی در سده ی سوم / نهم تألیف کرده بود، نوشته شد. وفاداری او در این اثر به نابترین سنت مالکی اندلس، تصویر کاریکاتور گونه ای را که به طور سنتی از مرابطان ترسیم می شود پس می زند.
تصویر راستین مرابطان به آن سادگی که ساخته شده نیست - و همچنین است در مورد ابن رشد. در واقع زندگینامه نویسان از او چون یک متخصص شناخته شده در زمینه روش شناسی فقهی و مطالعه ی راه حلهای قانونی گوناگونی که مکتبهای عمده ی گوناگون پیش مینهادند (اختلاف) نقل می کنند.
برای آن که نمونه ای از نگه سوی او داده باشیم: در یکی از فتواها دلایل فقهای نص گرا (ظاهری) را، که با این همه از شهرت زیاد برخوردار و بسیار محترم بودند، به ستیز خواند و این را چنین توجیه کرد که سرباز زدن آنان از استدلال به وسیله ی قیاس به عنوان یکی از مبانی نظری قانونگذاری، به «بدعت» انجامیده است. به پیروی خطوط اصلاحی سده ی پنجم / یازدهم در مکتب مالکی، استدلال قیاسی - که بدینسان منزلتی کسب کرد که اندیشه ی آغازین مالکی منکر آن بود - بر عقل متکی نبود بلکه با مرجعیت انحصاری وحی توجیه می شد. پس در این امر او به کیش موحدان بسیار نزدیک می شد.
نواده اش ابوالولید محمد بن احمد الحافظ در 520/1126 در همان سال مرگ پدربزرگ نامدارش، در قرطبه زاده شد. آموزش متداول را دید و در آغاز نزد زندگینامه نویسان اندلسی چون یک فقیه بیشتر شناخته بود تا دانش پژوه و فیلسوف. حتا ابن الابار بر فعالیتهای او چون طلبه ای در روایت تأکید می کرد هر چند جایی دیگر اذعان می کند که جنبه ی اندیشه ورزانه را به انتقال صرف اطلاعات ترجیح می داد.
ابن رشد بر رغم پیوندهای نمایان خانواده اش با رژیم مرابط، علناً در کنار موحدان بود. با توجه به آنچه گفته ایم لزوماً نیازی نیست این را به فرصت طلبی نسبت دهیم، چرا که موضع فکری پدربزرگش پیشتر راه را برای چنین جا به جایی یی کوفته بود. در واقع رو کردن به رژیم تازه، دست کم در مراحل آغازین، بدان حد که شاید به نظر آید حرکتی سودآور نبود. برخلاف ابن طفیل که در مغرب مستقر شد، ابن رشد ظاهراً اغلب اما فقط موقت از آن دیدار می کرد. در اساس در اندلس ماند و افسونها و اقلیم دلپذیرش را می ستود.
اما کشور افسوس روزگار رفته ی مرابطان را می خورد و به نگرش سنتی چسبیده بود. تغییر کارکنان رسمی مملکتی بیروت از دایره ی مقامهای مهم سیاسی و کشورداری در آنجا حدود بیست سالی پس از کامل شدن تغییر رژیم صورت پذیرفت. افزون بر این، این فرایندی کامل نبود و هسته ی کوچکی از وفاداران به رژیم جدید را در حال همزیستی با جمع بزرگی از علما که در پشتیبانی اکراه بیشتری داشتند باقی نگه داشت. این گروه دوم توانسته بودند سازشی بین سنت خودشان و ایدئولوژی نو که جداً نیروی این سنت را تضعیف کرده بود پدید آورند. مغضوبیت فرجامین ابن رشد نشانه ی روشن احساس بدی بود که هم میهنانش، درست مانند پدر و پدربزرگش بر رغم تغییر رژیم، با آن بدو می نگریستند اما فقط غیر مستقیم و از طریق دخالت ابن طفیل بود که ابن رشد با رژیم حاکم پیوند یافت. رابطه ی او با ابن طفیل پیچیده بود. عموماً چنین می اندیشند که این یک، داستان فلسفی خود، حی بن یقظان، را خیلی دیر در اواخر عمر شاید فقط چند سالی پیش از مرگش در 581/1185 نوشته است. در واقع به یقین این پیش از سال 575/1179، سالی که ابن رشد متمایزترین آثار خود را آفرید بود، چرا که ابن طفیل درباره ی همروزگارانش اعلام می کند که هیچیک هنوز تواناییهای خود را اثبات نکرده است.
با این حال خیلی پیشتر از این بود که هنگامی که دانش پژوه جوان به لطف او به سلطان موحد معرفی شد، آن میان پرده ی معروف رخ داد. گزارش مراکشی رویدادنگار، بر پایه ی شهادت به چشم ابوبکر بندود قرطبه ای و با نقل عبارات خود ابن رشد در همه ی تاریخهای فلسفه ی اسلامی نقل شده است. می گوید چگونه ابن طفیل چندان دوستش را نزد سلطان ستود و بدنبال آن سلطان پس از پرس و جو درباره ی خانواده ی ابن رشد یکباره پرسید «عقیده ی فیلسوفان درباره ی آسمانها چیست؟ از ماده ی ازلی ساخته شده اند یا آغازی دارند؟» ابن رشد دستپاچه شد و از جواب طفره رفت، اما سلطان و ابن طفیل جلوی او شروع به بحث در این موضوع در سطح بسیار فاضلانه کردند و به تدریج توانستند او را هم به بحث بکشند.
در موقعیتی دیگر ابن طفیل محرمانه فکری را با او در میان گذاشت که کسی مطرح کرده بود که از او با عنوان «امیرمؤمنان» یاد می شود: «کاش می توانستم کسی را بیابیم که بخواهد شرحی بر آثار ارستو بنویسد و معنای آنها را به روشنی توضیح دهد تا برای مردم دسترس پذیر باشد!» ابن طفیل که خود را برای این کار زیاد پیر و زیاد پرمشغله حس می کرد اجرای آن را بر عهده ی ابن رشد گذارد.
تنها اطلاعی که درباره ی آموزش فلسفی ابن رشد جوان داریم از ابن ابی اصیبعه مورخ طب شرقی است در زندگینامه ی یکی از آموزگارانش در این رشته، ابوجعفر بن هارون تروخیلویی، که پزشگ ابویعقوب یوسف بود در هنگامی که هنوز فرماندار اشبیلیه بود. او ابن هارون را دارای دانشی کامل از علوم فلسفی و آثاری که این علوم در آنها مطرحند وصف می کند و در آثار ارستو و دیگر فیلسوفان باستان نیز بسیار وارد می داند. پیوند دیگری که ابن رشد را با محافل فلسفی همروزگارش وصل کند یافت نشده و حتا از راه طب بود که او با ابن طفیل تماس یافت، با او در این موضوع نامه هایی رد و بدل کرد و در 578/1182 جای او را در مقام پزشگ سلطان گرفت.
دخالت سلطان بدون تردید در سرگذشت کاری او تعیین کننده بود. اما داستان کوتاهی که در بالا بازگو شد پرسشهایی پیش می آورد. دانشی که از زمان نگار آثار ابن رشد و اهمیتی که از راه گماشته شدنهای پی در پی به عنوان قاضی در زنجیره ی پایگانی به دست آورد داریم لازم می کند به مرحله ای نسبتاً اولیه بازپس بنگریم تا بفهمیم چرا نیاز داشت به سلطان معرفی شود و چرا باور داشت می تواند فلسفه خواندن خویش را مخفی نگه دارد.
جا دارد 548/1153 را سال معرفی ابن رشد به سلطان پیشنهاد کنیم (که در این صورت سلطان باید عبدالمؤمن بوده باشد) چرا که در این سال بود که او در مراکش بود و به نوسازی آموزش و پرورش کمک می کرد. اما بین این تاریخ و تصنیف نخستین شروح او بر ارستو فاصله زیادتر از آن است که بتوان گفت این همان سالی است که به ابن رشد سفارش شد به تفسیر ارستو کار بسپارد. این سفارش مفهومتر می شود اگر در اشبیلیه دوروبر 554/1159 و در دربار ابویعقوب یوسف قرار داده شود که پنج سالی می شد که فرماندار شهر بود و سه سال پس از آن سلطان شد و در 564/1168 لقب امیرمؤمنان بر خود نهاد اما گزارش پیشگفته در تاریخی بسیار دیرتر فراهم آمد. حتا احتمال دارد ابویعقوب بوده باشد که ابن رشد کمی پیشتر به او معرفی شد و نه پدرش در 548/1153 در مراکش. گرچه پدرش هم به یقین مردی فرهیخته بود، پرسش درباره ی آسمانها به پسر بیشتر می برازد که در علوم، به ویژه پزشگی، و همچنین در فلسفه، بسیار مطلع بود.
او بود که در اشبیلیه کتابخانه ای ساخت که حتا کتابخانه ی الحکم دوم را در سایه افکند. برای این کار حتا تا آنجا رفت که مجموعه های خصوصی را هم در ازای تاوانهایی دست و دل بازانه مصادره کند. چنین تاراجی فهمیدنی تر است اگر در کنار تاراج قربانیان او دیده شود که برخی از آنان خود از فروش اجباری املاک در جریان تحولات سود برده بودند تا کتابهایی، بیشتر درباره ی ستاره بینی، را بخرند که جزو غنیمتها به آنان عرضه می شد.
تازه ترین پدیده در این میان اصرار سلطان بر آثار ارستو است. فرمانروایان پیشین غالباً علاقه ی خود را به فلسفه چون شاخه ای از فرهنگ نشان داده بودند. از همان سده ی چهارم / دهم المنصور صاحب القصر، که به خاطر باور پرسیهای خشنی که علیه روشنفکران به راه انداخت تا بیعت فقیهان را به دست آورد معروف است، خود به این زمینه دلبستگی شخصی است. بحث از آسمانها درون فرهنگی التقاطی پیش آمد که از زمان الحکم دوم در محافلی که بینشی نه اکیداً فقاهتی داشتند گسترده شده بود.
اما فرمانروای موحد دیگر به مرور پاسخهای گوناگونی که به عنوان راه حلهای مسائل عمده پیش نهاده می شد قانع نبود. اکنون یک راستای دقیق نیز تعیین می کرد. گویا ابن طفیل را این تعهد وسوسه نکرد (اگر به راستی او بوده باشد که به عنوان واسطه عمل کرد و نه مثلاً ابن هارون که پزشگ ابویعقوب و آموزگار ابن رشد بود). او شرح همگان فهم ارستو را مرحله ای بی شک ارزشمند - اما فقط یک مرحله - در راه روشنگری می نگریست. از سوی دیگر پذیرش مشتاقانه ی ابن رشد حاکی از توافق عمیق او با چشم انداز استادش است. این توافق را می توان در تأثیر آموزه های ابن تومرت بر اندیشه ی خود او دید که در یک عقل گرایی کلامی تجلی می یافت که مقدمه ای است بر جستار فلسفی که تجسم نهایی عقل تلقی می شود.
اما محیط روزگار محیطی نبود که در آن فلسفه از منزلتی بالا برخوردار باشد. این بود که ابن رشد ناچار شد فعالیتهای خود را در کار قضایی انجام دهد. در 565/1169 به سمت قاضی اشبیلیه، که پایتخت اندلس شده بود، منصوب شد. دو سال بعد به عنوان قاضی به قرطبه بازگشت و در این حال سفرهایی به اشبیلیه و مراکش داشت. دوباره در 575/1179 به عنوان قاضی اشبیلیه گمارده شد و سه سال بعد قاضی القضات شد. چندین ماه پیش از این به عنوان پزشگ شخصی سلطان جانشین ابن طفیل شده بود. هنگامی که ابویوسف یعقوب (المنصور) برادر سلطان پیشین در 580/1184 به تخت نشست ابن رشد بیشتر وقت خود را در ملازمت او می گذراند و یکی از همراهان و حتا دوست نزدیک وی شد.
همه ی این بستگیها با موحدان را وابستگی ابن رشد به طبقه ی هنتاته در سلسله ی مراتب پشتیبانان نظام مجاز می داشت. این سومین رده ی عالی و از آنِ «کسانی که در نخستین ساعات بیعت کردند» بود. با توجه به این که شرکت ابن رشد در چنین بیعتی به طور فیزیکی امکان پذیر نبوده است اهمیت آن فقط می تواند نمادین باشد.
آخرین پرده ی معروف زندگی ابن رشد مغضوب شدنش کوتاه مدتی پیش از مرگ است که آن را خودش، در همان آغاز اقبال نامنتظر و بیش از اندازه اش زیر حمایت سلطان یعقوب پیش بینی کرده بود. این میان پرده را رویدادنگاران با جزییات فراوان ثبت کرده اند و مورخان فلسفه ی اسلامی هم به پیروی از رنان آن را نقل می کنند. اما این جزییات کاملاً همسازگار نیستند و وضع کلی زمان را نیز باید به حساب آورد.
در 586/1190 پیشرفت پرتغالیان، که سیلویش (شلب) را گرفته بودند و اشبیلیه را بیم می دادند، سلطان را واداشت اعلام جهاد کند. آنگاه ناچار بود با ناآرامی در مغرب (1) مرکزی مقابله کند و نتوانست آن را به کلی فرونشاند. همین که به قرطبه برگشت مهیای روبرویی با یک ائتلاف مسیحی در الارک نزدیک بطلیوس (بذاخوث) شد و در آن در 591/1195 به پیروزی پر سر و صدایی دست یافت. لشگرکشی تازه ای که اندکی بعد از اشبیلیه تا تروخیلو، تالاورا و تولدو انجام شد و این پیروزی را تثبیت کرد.
اما سلطان بی تردید از ضعفهای امپراتوری خود آگاه و نگران بازگرداندن انجسام آن بود و این وادارش کرد رَویه های مرابطان را باز زنده کند. چون از لشگرکشی دوم به اشبیلیه برگشت تنی چند را، که ابن رشد و محمد بن ابراهیم المهری (الاصولی) نامی ترینشان بودند، فدای فقیهان کرد.
چون تنها به این دو نگاه کنیم می بینیم جهت گیریهایشان بسیار متمایز است. در حالی که هر دو در روش شناسی فقهی (علم اصول) متخصص بودند الاصولی به خاطر شرح انتقادیش بر مستصفای غزالی، که ابن رشد فقط خلاصه ای از آن تهیه کرده بود، معروف بود. گذشته از این او در روایت و در کلام، که از هدفهای اصلی بن رشد بودند، مرجعیت داشت. از این که فلسفه اش واقعاً چه بود چندان نمی دانیم و مورخان به این اکتفا می کنند که پیوند محکومیت آنان را یاد کنند ابن الابّار می گوید: «نظریه های او درباره ی علوم باستانیان و نظریه های ابن رشد در 592 (1196) در قرطبه در معرض بازجویی معروفی قرار گرفتند و مردم در این موقعیت نیاکان او را ستودند» (ویرایش قرطبه، شماره 1071).
در واقع باید ورای دلایلی که رویدادنگاران فراپیش می نهند بنگریم. این دلایل آنجا که به علل شخصی مربوطند. بچگانه و هنگام اقامه ی دلایل آموزه ای نامحتمل می نمایند؛ چرا که ممکن نیست سلطان با اندیشه ی تحت الحمایه ی خود ناآشنا بوده باشد. آنچه آشکار کننده است موقعیت جغرافیایی این دو تن است.
ابن رشد از قرطبه بود، «زیرْ شکم نرم» اندلس. المهری گرچه زاده ی خانواده ای اشبیلیه ای بود، از بوجی در بخشی از مغرب مرکزی بود که شورش علیه موحدان در آن خاموش شد. او فقط پس از 608/1211 به عنوان قاضی مرسیه در اسپانیا مقیم شد و عمر کاری خود را به عنوان قاضی مراکش به پایان رساند - که نشانه ی بازگشت لطف سلطان بود.
بدینسان ابن رشد قربانی یک ادای سیاسی بود و سلطان او را فدا کرد تا دل توده ها را به دست آورد. ازین گذشته، در حالی که رژیم حاکم در سالهای 80-1179 / 6-575 برای یک تهاجم آموزه ای مستقیم در اندلس تلاش کرده بود، اکنون گرایشی سربر آوردن آغاز می کرد که پس از نسل بعد پیروز شد. در این گرایش، دیگر تأکید بر تثبیت پذیرش کیش موحدان، در درجه اول به وسیله ی نخبگان، نبود بلکه به جای آن بر پذیرفتنی ساختن آن برای همه، از راه پیوند دادنش به جنبشی که از پیش وجود داشت، تأکید می شد. این بود که فرمانروایان در پذیرش چنان سازشی نفعی داشتند در حالی که از پیروانشان کسانی را که پیوند با آن را دشوارتر می یافتند از نظر می افکندند.
مغضوب شدن ابن رشد عبارت بود از تبعیدش به الیسانه، شهری کوچک در جنوب قرطبه. اکثریت ساکنان آن یهودانی بودند که یک مکتب تلمودی مهم در آنجا پایه گذارده بودند. اما آن مکتب را رهبران جدید موحد فروکوفتند و همزمان، سیاست گرواندن به زور را اجرا کردند. پس این تبعید لطمه ای دوگانه بود چرا که محکوم را به گروهی می پیوست که مسلمانان فروتر می شمردند اما در همین حال از دید همان گروه، مردم الیسانه، او با قدرت آزارگر همراه بود. ابن رشد دستخوش اهانتها و سخنان نیشدار شد، که برخی نمونه های آن را الانصاری نگه داشته است. او را متفلسف خواندند - اصطلاحی هم ارز با خرده فیلسوف برکلی - و در این خطوط بود که لقب متزندق برایش ساخته شد که یعنی نیمچه زندیق.
با این همه او به کار ادامه داد. گذشته از این، همین که اخبار تبعیدش پخش شد بزرگان اشبیلیه به نفع او پا در میان گذاشتند. پس از دو یا سه سال سلطان، که جرأت نداشت دوباره او را بر قرطبه ایان تحمیل کند، او را به دربار خود در مراکش آورد و هر دو چند ماه بعد در آنجا مردند. محتمل ترین تاریخ مرگ ابن رشد سه شنبه 9 صفر 595 برابر 10 دسامبر 1198 است.
ابتدا او را در مراکش به خاک سپردند اما بعدها خاکسترش را با یک قاطر - که توازنش را با گذاشتن آثار فلسفی او در پهلوی دیگر حفظ کردند - به قرطبه آوردند. چندین پسرش سنت خانوادگی را ادامه دادند و قاضی شدند و یکی پزشگ سلطان شد.
بررسیها درباره ی زمان نگاری آثار ابن رشد (م. آلونسو و ن. موراتا) سه دوره ی تألیف را متمایز کرده است. اینجا از همین توالی پیروی خواهیم کرد تا برنامه ی جستاری که در آغاز گذارده شده بهتر انجام شود. این روش بر روش پرداختن نکته به نکته به نظام ابن رشد، که در واقع وجود ندارد، ارجحیت دارد.
1) در دوره ی آغازین تا 576/1170 ابن رشد عمدتاً مشغول شروح کوتاه (جامع) و از 564/1168 تا 571/1175 مشغول شروح متوسط (تلخیص) بود. دسته ی نخست آثاری مدخل گونه هستند که ارائه ی کلی صناعت منطق، مسائل طبیعی، علم النفس، علمی و غیره را فراهم می کردند و نه آن که منطق، طبیعیات و غیره ی خاص خود ارستو را بیان کنند. منظور از آنها آن بود که پیشرفت به مرحله علمی را، که ابن رشد جایی دیگر روی آن کار کرده بود، ممکن سازند. اینها شامل شرحی پیوسته و غیر شخصی بر شعر (ارجوزه ی) طبی ابن سینا، آنگاه کتاب الکلیات و سپس رساله ی درباره ی تریاک (فی التریاق) بود که در آن ابن رشد موضعی اصیل و بکر در مورد اصول درمان گرفت.
به این، فیزیک، هیأت، علم النفس و علوم طبیعی را افزود که این بار از طریق اثر ارستو معرفی می شدند. این کار در شروح متوسطی سرگرفته شد که در آنها ابن رشد با تصمیم به پیروی از نظم متن ارستو، از ابن سینا و فارابی، و در واقع از موضع خودش در شروح کوتاه، فاصله گرفت. اما این به معنی تبعیت صرف نیست. در واقع او ساختار دلخواه خود را به متنی که شرح می کرد می بخشید و بر برخی تکه ها به زیان بقیه تأکید می کرد، روی مسأله ای خاص که ارستو فقط اهمیت فرعی بدان داده بود وقت بسیار صرف می کرد و مسأله ای دیگر را که راه حلی برایش نبود ول می کرد. بالاخره آنجا که بایسته بود استدلالهای شارحان دیگر را نیز ارائه می کرد.
بر این باید رساله ای را که در فقه نوشته افزود که اهمیتی دوگانه دارد نخست از آن رو که با جنبه های عملی آموزه ی مهدی الموحد سر و کار دارد (حال آن که دیگر آثار ابن رشد طی این دوره ی نخستین اساساً به اندیشه ورزی سپرده شده) و دوم از این رو که برجستگی ویژه ی ابن رشد را ثابت می کند که چهره ای حاشیه ای نبود بلکه کاملاً در امور جامعه ی اسلامی درگیر بود. (به احتمال بسیار این اثر بود که او را قادر ساخت سمت مهمی قاضی اشبیلیه را به دست آورد که پیش پرده ای یادشدنی بر سرگذشت کاری درخشانش در کار قضایی بود.)
2) از 573/1177، طی دوره ی انتقالی زندگی فکری اندلس که در بالا توصیف شد، کار او وارد پاس تهاجم آموزه ای شد. از این نقطه به بعد تبحر او در مبانی فقه با مطالعه ی فلسفه ی عمل، که در شرح متوسط او بر اخلاق نیکوماخوسی در 1177 دیده می شود، جفت شد.
ابن رشد این مسیر را به دلایلی نامعلوم مدتی رها کرد و فقط در 591/1194 با آخرین شرح خویش، شرح متوسط بر جمهوری افلاتون، به آن بازگشت. در همین حال دیداری از دربار مراکش داشت. (574/1178) و سال بعد به سویل بازگشت تا با سه مستقل ترین آثار خود فصل المقال، کشف عن مناهج الادله و تهافت التهافت حمله ی آموزه ای شخصی یی به راه اندازد. این آخری با آثار فلسفی بکر دیگری همراه بود که خرده نوشته هایی باشند درباره ی عقل که معضل ابن باجه را باز وارسی و تصحیح می کردند، و نیز جواهر فلکی.
3) ابن رشد چون دید انتصابش به مقامهای قاضی قرطبه و پزشگ سلطان تأیید این کارها است وقت خویش را عمدتاً به شرحهای بزرگ (تفسیر) سپرد. نخستین آنها درباره ی انالوطیقای دوم گویا مورخ 576/1180 باشد. آخری درباره ی نفس در 586/1190 تصنیف شد و در یک مقاله ی ویژه، بسط یافت. خود شرحها تنها به توضیح متن ارستو می پردازند. در اندک مواردی که ابن رشد با او اختلاف نظر دارد یا درباره ی مسأله ای که ارستو حل ناشده گذارده نظری شخصی پیش می نهد مراقبت است این واقعیت را یادآور شود.
بخش پایانی سرگذشت کاری او را بازوارسی «مسائل» مهم به ویژه در عرصه ی منطق، و نیز تکمیل کارهای طبی و سیاسیش، گرفت.
بدینسان پس از آمادگی علمی و منطقی دوره ی نخست، در پاس دوم بود که ابن رشد «ابن رشدگرایی» را کارپروری کرد. در دوره ی سوم با کوشش برای ارائه ای هرچه کاملتر که ممکن از حوزه عقل، از راه تحلیل عمیق فلسفه ی به تمام معنی، که فلسفه ی ارسطو باشد، پیامدهای فرجامین این رویکرد را استخراج کرد.
پینوشت:
1. یعنی شمال آفریقا. (مترجم)
منبع مقاله: اوروُی، دُمینیک؛ (1375)، ابن رشد، مترجم: فریدون فاطمی، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم./م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}