مطالعه موردی: ایل بویراحمد
حکومت پهلوی، استبداد داخلی و سرکوب عشایر
مطالعه موردی: ایل بویراحمد
مقدمه
حکومت پهلوی (1357-1304) که به تمام معنا حکومتی خودکامه و مستبد محسوب می شود؛ در برابر ایلات و عشایر-همان قشر عظیم و مولد- سیاستی استبدادی و سرکوبگرانه در پیش گرفت. رضاشاه، نظامی خشن و قلدر با همان خشونت ذاتی، ایلات و عشایر را سرکوب و «قلع و قمع» نمود. سیاست عشایری رضاشاه- آن گونه که بسیاری از محققان داخلی و خارجی تبیین کرده اند- درواقع، «هستی» عشایر را ویران کرد. اسکان عشایر- بدون ایجاد زمینه مساعد و امکانات مناسب- خلع سلاح، تعویض سیاه چادر، تعویض لباس سنتی، جلوگیری از کوچ و دام پروری، تبعید اجباری ایلات به نقاط دیگر، اخذ مالیاتهای گزاف و کمرشکن، اعدام رهبران و توده ی عشار، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، استفاده از جنگجویان یک ایل علیه ایل دیگر، حاکمیت محض نظامی و فرمانداریهای نظامی و قتل عام مردم و سرکوب عشایر برای تأمین منفعت کمپانی نفت انگلیس؛ همه و همه نمونه ای از سیاستهای اعمال شده ی رضاشاه علیه عشایر کشور است. با این همه فشار و تعدی، البته عشایر با قیامهای مسلحانه، ضربات مهلکی بر حکومت وارد آوردند که در درازمدت انحطاط رژیم را در پی داشت. محمدرضا، وارث مرده ریگ پدر؛ به گونه ای دیگر سیاست سرکوب و استبداد داخلی را به پیش راند. وی مهم ترین مستمسک موفقیتش، تفرقه و اختلاف داخلی ایلات و عشایر بود، که با کمک و راهنمایی امریکاییها- و گاه انگلیسیها- عشایر را خاموش می کرد. دهه ی اول سلطنت وی در ضعف و تزلزل-و عدم توانایی مقابله با عشایر-گذشت. اما در ادامه، اوج قدرت و فشار را اعمال نمود. البته، همچون عهد پدرش، ایلات و عشایر جنگجو،گه گاه به جنگ مسلحانه دست یازیدند و ضربات سنگینی بر وی وارد آوردند. جمع بندی پیامدهای ضربات عشایر بر پیکره ی رژیم پهلوی، می تواند از عوامل مؤثر در اضمحلال و سقوط سلطنت پهلوی به شمار آید. در مقاله حاضر که سیری سریع و فشرده از روابط متقابل رژیم پهلوی و ایلات و عشایر جنوب- خاصه ایل بویر احمد-است؛ تلاش نگارنده بر تحلیل وقایع و تشریح اسباب و عوامل سیاست عشایری سلاطین پهلوی و سرکوب عشایر بوده؛ که نقل قول نظریات محققان داخلی و خارجی مؤید آن است.رضاشاه و سیاست عشایری وی
احمدشاه قاجار، آخرین پادشاه سلسله قاجاریه، که فرد سست اراده و بی حال و عاشق تفریح و سفر در آخرین مسافرت خارجی خویش، تمام اختیارات مملکت را به رضاخان سردار سپه سپرد.(1)«ایوانف» محقق روسی، معتقد است؛ که در این موقع «عملاً قاجارها هیچ گونه قدرتی در اختیار نداشته [و] تمام قدرت حکومت در دست رضاخان بود.»(2) چراکه، رضاخان، شاه را مجبور کرد که به خارج از کشور برود و برادر وی را که در تهران، نایب السلطنه بود، ناچار نمود «در امور دولت دخالت نکند.»(3)
در پی این تغییر و تحولات سیاسی، زمینه چینیهای انگلیسیان، برای به حکومت رساندن رضاخان، سرانجام ثمر داد؛ و کودتای سوم اسفند 1299 کابینه ی جدیدی را سر کار آورد که به کابینه سیاه مشهور شد. (4)
مهره های انتخابی «کابینه ی سیاه» که قدرت را به دست گرفتند، دو نفر بودند؛ یکی «سیدضیاء الدین طباطبایی» روزنامه نگاری جوان و دیگری رضاخان سردار سپه، نظامی قشون. البته، طولی نکشید، که سید ضیاء را کنار گذاشتند و رضاخان را یکه تاز میدان نمودند.(5)
رضاخان که به ظاهر پله های مدارج و مراتب نظامی را طی کرده بود، سرانجام به عنوان «وزیر جنگ» و «رئیس الوزرا» برگزیده شد. وی در سالهای پس از کودتا، تا زمان پادشاهی خویش، شورشها و قیامهای متعددی را در نقاط مختلف کشور- با برخوردهای خشن نظامی- سرکوب کرد و فرونشاند. این درگیریها، تقریباً در اکثر نقاط کشور رخ می داد. در آذربایجان، اردبیل، گیلان، مازندران، خراسان، کردستان، لرستان، کرمانشاه، فارس، خوزستان، بلوچستان و بختیاری.(6)
اگر شورشهای پیش از پادشاهی رضاشاه- که در دوران نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی، و انحطاط اواخر قاجاریه -پشت سر هم رخ داده؛ به منافع فردی قیام کنندگان و سودای جداسری و استقلال طلبانه و برخی از آنها، منسوب شود؛ بی تردید، مقاومتها و مبارزات ایلات و عشایر، پس از پادشاهی رضاشاه و اعمال سیاستهای به ظاهر اصلاحی وی، از سر ناچاری و ناگزیری بوده است. سیاستی که رضاشاه، در قبال ایلات و عشایر- که جمعیت کثیری از نفوس مولد مملکت را تشکیل می دادند- اعمال و اجرا کرد؛ فوق العاده خشن، ستمگرانه و بی رحمانه بود.
در واقع، سیاست عشایری رضاشاه، تمام «هستی» عشایر را هدف قرار داده بود؛ و به نظر می رسید، مقصود اصلی، نابودی نهایی و کامل بخش وسیعی از مردم مملکت ایران بوده است. بدبختانه، بسیاری از مجریان اقدامات رضاشاه نظامیانی-همچون او- خشن، متعدی و متجاوز بودند؛ و در بسیاری مواقع از هر دشمن غداری، بی رحم تر و سنگدل تر بودند. ذکر نام نخستین سپهبد ایران، «احمد امیراحمدی»، ملقب به «قصاب لرستان» کافی به نظر می رسد.(7) هرچند، اعمال «سلطان عباس نیکبخت» در ایل قشقایی، و «یاور اکرم» و «حاجی خان ارمنی» در ایلات بویر احمد و ممسنی، شباهت کمی به کارهای امیراحمدی نداشته است.
یکی از نویسندگان ایل قشقایی، در اثری که در اوایل حکومت پهلوی دوم، منتشر کرده می نویسد:
دولت رضاشاه با برگزیدن مأمورین رشوه خوار و مردم آزار و ایجاد حکومت ستمگر نظامی در میان ایلات چیزی نگذشت که انزجار مطلق افراد ساده و بدوی ایل را نسبت به خود جلب نمود. تجاوز، تعدی و فشار و ظلم مأمورین دولت به خصوص در زمان حکومت سروانی به نام [عباس خان نیکبخت] به اوج شدت رسید، تا آنجا که این افسر ناشایسته و خائن توله سگهای خود را برای آنکه بعدها زبان بفهمند با شیرزنهای نجیب ایلات می پرورید. چند سالی نگذشت که این مظالم طاقت فرسا منجر به طغیان قشقائیها در [سال]1308 گردید.(8)
در ایل بویراحمد، یکی از نظامیان به نام «یاور اکرم»- که مدت اندکی حضور داشت-«اسبی داشت، که معتاد خوردن «جوجه کباب» بود، و در هر نقطه ای که این مأمور نظامی اقامت می گزید، مردم محل موظف به تهیه ی خوراک اسب او - جوجه کباب- بودند. این نظامی مغرور که با مهمان نوازی بویراحمدیها روبه رو شده بود و اسبش نیز با «جوجه کباب» تیمار می شد، بی شرمی را به اوج رسانیده با دیده ی بد به ضعیفه ها نگاه می کرد. «میرغلام» سید جنگجویی از سادات بویراحمد، که در یک «آبادی» ناظر این برخوردها بود با چند گلوله به زندگی سرگرد پایان داد.»(9)
بهانه های متعددی که این مأمور نظامی عنوان می کرد، جز برای آزار و اذیت مردم نبود. نویسنده ای بومی، می گوید:
وی به منظور ایجاد وحشت بین مردم به هر خانه ای که می رفت دستور می داد که دو دانه مرغ کباب کنند، یکی را به اسبش می داد و یکی را هم خودش می خورد. شبهای زمستان اسبش را به داخل سیاه چادر که یگانه مسکن و محل زندگی خانوار عشایری بود جا می داد، او از پارس سگها که بدون اجازه و اراده ی صاحب خانه واق واق می کردند عصبانی می شد و صاحب خانه را به سختی مجازات می کرد. از همه اینها بدتر به ناموس مردم سوء نظر داشت، به همین جهت میرغلام تصمیم گرفت او را بکشد و زمانی که نظر سویی نسبت به یکی از زنان ایل داشت با پیش بینی قبلی، اهالی او را به محلی که قبلاً میرغلام کمین کرده بود هدایت کردند و میرغلام او را هدف قرار داد و کشت...(10)
نظامی دیگر، حاجی خان ارمنی، مأمور حوزه ی ایلات ممسنی، نیز ستمگرانه به هر کاری دست می زد و از تعدی و تجاوز و هتک حیثیت مردم منطقه فروگذار نبود. سرانجام، پس از آنکه آوازه ی مظالم و مفاسد وی، همه گیر شد؛ میرغلام- همان جنگجوی مشهور-در حوزه ی ممسنی راه بر او بست و وی را به قتل رسانید. بنابر مشهور، میرغلام، آلت تناسلی وی را برید و جهت عبرت سایرین، بر درختی- در مسیر راه- آویزان کرد.(11)
به نظر می رسد، اجرای سیاستهای خشن و ظالمانه ی رضاشاه در قبال عشایر، نیاز به چنان مأموران خشن و ستمگری نیز داشته است. البته، همین تعدیات بسیار خشن و ظالمانه موجب طغیانهای فردی و جمعی مردان عشایر می شد.
در میان تحلیلهای محققان داخلی و خارجی، از سیاستهای عشایری رضاشاه؛ تحلیل تقوی مقدم-که خود، زاده و پرورده ی محیطی عشایری است- از همه صائب تر و کامل تر است. وی به درستی، بیان می کند:
... دام پروری محور زندگی عشایری بود... و باید دانست که دام پروری مبتنی بر کوچ بوده و بدون کوچ، بقای دام پروری در آن شرایط تاریخی، غیرممکن بوده است. کوچ برای عشایر امری تفننی و تفرجی نبود، بلکه بخشی از ساختار زندگی و نظام معیشتی آنان محسوب می شد. این نظام معیشت [نیز] معلول و ناشی از شرایط جغرافیای طبیعی کشور [کوهستانی و کم باران] بود... بنابراین آنان برای بقای زندگی خود ناگزیر بودند که به تناسب تغییر فصول سال و وضع علوفه و مراتع، به مناطق سردسیر و گرمسیر کوچ کنند. کوچ نشینی اگر چه برای عشایر پرزحمت بود، اما هم در زندگی شرافتمندانه و عزتمندانه خودشان و هم در اقتصاد کشور نقشی مثبت و اساسی داشت. [به علاوه در] زندگی عشایری... تنظیم روابط اجتماعی با سایر قبایل از یک سو و مهاجرت به مناطق سردسیر و گرمسیر و حفاظت از اموال و احشام در برابر تهدید خطر سرقت و جانوران وحشی از سوی دیگر، مسلتزم تأمین ابزارهای دفاعی و حفاظتی یعنی اسلحه، است. بنابراین در ساختار زندگی عشایری، اسلحه پیش و بیش از آنکه ابزاری جنگی برای دست یابی به هدف تجاوزکارانه و تهاجمی باشد، وسیله ای تدافعی و حفاظتی و جزو ضروری و نیاز اجتناب ناپذیر آن شیوه ی زندگی است... (12)
علاوه بر این، عناصر فرهنگی عشایر، که «آمیزه ای متناسب از عناصر مذهبی و ملی» است؛ به «کالبد زندگی اجتماعی عشایر روح و روان می بخشد».(13) این عناصر فرهنگی را هر فرد عشایری، از همان اوان کودکی و نوجوانی، در مکتب خانه هایی که «ملایان» محلی، مدرس آن بودند، می آموختند.
در میان مواد درسی این مکتب خانه؛ کتاب آسمانی قرآن کریم و شاهنامه فردوسی در اولویت قرار داشت. قرآن کریم، نماد اصلی مذهب عشایر بود؛ و شاهنامه نماد ملیت.(14)
به علاوه، علمای دینی- که غالباً سادات محل بودند- دیگر کتب مذهبی و دینی، همچون نهج البلاغه و ادعیه های مذهبی، و نیز احکام و اوراد شرعی و سیره و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان شیعه را به مردم می آموختند. «مجموعه ی این عناصر فرهنگی محتوای روابط اجتماعی جامعه ی عشایری را تشکیل می داد، و عشایر با این فرهنگ مأنوس بودند و با آن می زیستند و به همین سبب آن را همچون جانمایه ی زندگی خویش پاس می داشتند.»(15)
بدین گونه «کوچ، اسلحه و باورهای فرهنگی (مذهب و سنت)، پایه های زندگی اجتماعی عشایر را در زمینه های اقتصادی، امنیتی و فرهنگی تشیکل می داد و طبیعی است هر عاملی که ارکان فوق را تهدید می کرد، بنیان زندگی عشایر را به مخاطره می انداخت و موجب واکنش آنان می شد»(16).
سیاست عشایری رضاشاه، نیز «بر سه پایه ی تخته قاپو، خلع سلاح و تهاجم فرهنگی استوار شده [بود]، و این سه پایه دقیقاً در تعارض با ارکان سه گانه زندگی عشایر بود.»(17)
بنابراین، تقوی مقدم به درستی نتیجه می گیرد:
سیاست «تخته قاپو» مانع «کوچ» عشایر بوده؛ و سیاست «خلع سلاح» تنها وسیله ی دفاعی عشایر را از آنان می گرفت؛ و «تهاجم» فرهنگی، «مبانی هویت» عشایر و «زیربنای سجایای انسانی و اخلاقی» آنان را به خطر می انداخت.(18)
«آبراهامیان»، سیاست عشایری رضاشاه را- پس از سلطنت- ادامه عملیات نظامی پیشین می داند؛ که با گسترش دادن پاسگاه های نظامی در مناطق آنان، خلع سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تشدید اختلافات داخلی آنان، مصادره اراضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به روستاهای نمونه خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنان بود.»(19) وی، نمونه ای از این سیاست را از نحوه ی برخورد و رفتار رضاشاه با ایل بختیاری، حکایت می کند.(20) هرچند، آبراهامیان، احتمال می دهد، سیاست عشایری رضاشاه «با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیرالملّه به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط نزدیک داشت.(21) اما به نظر نمی رسد، قلع و قمع قبایل و نابودی کامل یک ایل- و پایمال کردن همه حقوق فردی و اجتماعی جمعیت کثیری از مملکت- ملازم با ایجاد دولتی یکپارچه باشد. به علاوه، رفتار و عملکرد وی، با چنین اندیشه ای، منافات داشته است. او و مشاورانش، نه درک درستی از نظام زندگی و معیشت عشایر داشته اند؛ و نه علاقه ای نشان می داده اند. از این رو بدون کوچک ترین تمهیدی برای زندگی عشایر، تنها به سرکوب آنان پرداخته اند.
«سکندر امان اللهی»- از عشایر و محققی برجسته در باب عشایر و ایلات- می گوید:
ناخشنودی عشایر نه تنها به خاطر اخاذی مأمورین دولت مرکزی بلکه به جهت ظلم و ستمهای فراوان و پایمال شدن حقوق فردی و اجتماعی آنان به وسیله نظامیان و سایر مأمورین دولتی بوده است. مأمورین نظامی خود را مالک جان و مال و ناموس عشایر می دانستند و خودسرانه تصمیمات خود را اجرا می کردند... (22)
مطالب «امان اللهی» در واقع نقدگونه ای است بر اظهارنظر خانم «لمتون» که در کتاب مالک و زارع در ایران در باب سیاست عشایری رضاشاه ابراز داشته است. «لمتون» معتقد است: «سیاست عشایری رضاشاه را چون غلط تعبیر و بد اجرا کردند لاجرم تلفاتی سنگین بر چهارپایان اهلی وارد آمد و عشایر دچار فقر و مسکنت شدند و از عده ی آنان کاسته شد. تأثیر منفی این عوامل در اقتصاد مملکت به حدی بود که او در آخرین سالهای سلطنت خود مجبور شد این سیاست را تعدیل کند...»(23) امان اللهی در پاسخ می گوید:
به نظر می رسد خانم لمتون از ظلم و ستمهایی که از طرف مأمورین نظامی در حق کوچ نشینان به عمل آمده است آگاه نبوده، یا اینکه بنا به موقعیت خاصی نخواسته است حقایق را بنویسد.
به علاوه، باید توجه داشت که خانم لمتون، طرفدارانه به سیاستهای پهلوی اول و دوم نگریسته آنها را تأیید کرده است. در حالی که نه تنها اصل سیاستها غلط و نادرست بوده که به غلط هم اجرا شده است. احتمالاً، چنین تعریف و تمجیدهای بی دلیل و بی پایه ای، از جانب کسانی چون خانم لمتون؛ محققی نظیر «گاوین همبلی» به چنین اظهارنظری وامی دارد:
صاحب نظران غربی عموماً به تحسین از اصلاحات رضاشاه پرداخته و تیره روزی هایی را که او برای عشایر به ارمغان آورده نادیده گرفته اند.(24)
همین نویسنده، به صراحت ابراز می دارد:
در تاریخ حکومت پهلوی در ایران به سختی می توان صفحه ای سیاه تر از تعقیب و آزار عشایر توسط مزدوردان جیره خوار رضاشاه یافت.(25)
ویلیام داگلاس قاضی معروف دیوان عالی امریکا، که در سال های 1328 و 1329 از ایران و مناطق عشایری، دیدن کرده است؛ عنوان می کند:
هرچه در رابطه با اسکان عشایر مطرح شود، چه خوب و چه بد، فقط یک مسئله بسیار مهم را نباید از نظر دور داشت که نحوه ی اجرای این برنامه به وسیله ارتش رضاشاه بسیار وحشیانه بود.(26)
سیاستهای رضاشاه، تقریباً تمام جوانب و زمینه های زندگی عشایر را، عرصه تهاجم و تخریب و ویرانی قرار داده بود؛ اسکان اجباری (تخته قاپو و یک جانشینی)، تعویض سیاه چادر، خلع سلاح، تعویض لباس سنتی و جانشین کردن لباس فرنگی، تبعید اجباری، حاکمیت محض نظامی، اخذ مالیاتهای سنگین و گزاف، اعدامهای بی دلیل دستجمعی انفرادی عشایر، اختلاف افکنی و تفرقه میان ایلات و عشایر، و استفاده از نیروی جنگی آنان برای سرکوب یکدیگر و ... نمونه هایی از این سیاست می باشد.
تقریباً اغلب محققان داخلی و خارجی، به تأثیرات بسیار منفی و ویرانگر سیاست عشایری رضاشاه، اشاره نموده اند. برخی از محققان خارجی نیز که با حضور مستقیم در میان ایلات و عشایر، از نزدیک به مطالعه و مشاهده ی وضعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنان پرداخته اظهارنظر نموده اند.
یکی از آن محققان، «اولیور گارود» است، که در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم، بیش از یک سال و نیم، در میان ایلات جنوب و غرب ایران، به مطالعه و تحقیق پرداخته است. وی در مقاله ای راجع به ایل قشقایی، به اثرات مخرب و نابودکننده ی تخته قاپو در میان آنان، سخن گفته است. بنا به گفته ی گارود:
روشهای اتخاذ شده، جهت اسکان ایل، وحشیانه، بی رحمانه و کوته بینانه بود ... حکومت، شرایط لازم برای تغییر یکباره و ناگهانی اقتصاد آنان از شبانی (دامداری) به کشاورزی را پیش بینی نکرده بود. مناطق انتخابی برای اسکان، بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و ناسازگاری با آن، برگزیده شده بود... در نتیجه، مرگ و میر کودکان آنها نیز افزایش یافت...(28)
گارود می افزاید؛ چشمه های روستا در اثر فضولات متعفن، آلوده شده بود و بالنتیجه باعث بیماریهایی چون حصبه، اسهال خونی، سینه پهلو، سل و غیره گردید و تلفات جانی و مرگ و میر بسیاری را موجب شده است.(29)
ویلیام داگلاس، در باب اسکان عشایر جنوب- از جمله قشقاییها- می نویسد:
در رابطه با تصمیم اسکان عشایر، قشقاییها هم مثل سایر ایلات به زور سرنیزه وادار شدند دست از کوچ نشینی برداشته در منطقه معینی مستقر گردند. فقط در اینجا یک سئوال مهم مطرح بود که تحت چه شرایطی؟ و به چه نحو؟ ... مثلاً بعضی از عشایر قشقایی را مجبور کردند در منطقه گرمسیر خشک و لم یزرع خلیج فارس سکنی گزینند. منطقه ای که قادر بود فقط دو سه ماه از سال علوفه دامهای عشایر را تأمین نماید. خود دولت هم به موازات اجرای این برنامه هیچ پروژه ای برای آبیاری زمینهای منطقه ای که برای اسکان عشایر تعیین کرده بودند نداشت و نتیجتاً عشایری که در این گونه مناطق سکنی گزیدند به علت کمبود آب برای آبیاری مزارع و مراتع نه تنها دامهایشان از بین رفتند بلکه خودشان هم تلف شدند. حتی آنهایی که به مناطق باتلاقی یعنی شالیزارهای برنج خلیج [فارس] کوچ داده شدند نیز قربانی بیماری مالاریا شدند.[.] گذشته از اینها این سئوال هم مطرح بود که این مردم کوچ نشین که به زور سرنیزه وادار به سکونت در دهات شده اند از زندگی ده نشینی چه می دانند؟ آن هم زندگی ده نشینی که آنها را با انبوهی از کثافات و منجلابهای دهکده روبه رو می ساخت. دهاتی که چشمه های آب آن آلوده به هزاران انگل و میکروب بود. دهاتی که تیفوئید و حصبه و اسهال خونی شیوع داشت. دهاتی که آفت تراخم چشم بین روستاییان بیداد می کرد و ...
البته وضع آنهایی که در مناطق کوهستانی و [سردسیر] اسکان داده شدند کمی بهتر بود چون معمولاً آب و هوای این مناطق سالم تر است ولی عشایر ساکن در این مناطق هم نمی دانستند که خانه های خود را در یک منطقه سردسیر و [برف گیر] به چه ترتیب و چگونه [و با چه وسیله ای] گرم کنند. چگونه از خود و انبارهای ذخیره ی مواد غذایی خود حفاظت نمایند. چگونه مزارع خود را در یک جامعه ده نشین آبیاری نمایند. آنها اغلب گرفتار انواع بیماریهایی عفونی واگیردار نظیر ذات الریه، ذات الجنب، دیفتری، سل و سایر بیماریهای ریه و حلق شدند و تعداد زیادی از آنها مردند. زمستانهای سخت و یخ بندان هم کلیه اغنام و احشام آنها را از بین برد[.] کما اینکه قبیله «داراشوری»[دره شوری] در آن سالی که ارتش آنها را مجبور کرد زمستان را هم در همان منطقه کوهستانی سردسیر باقی بمانند: تقریباً 90 درصد اسبهای خود را از دست دادند ... نرخ مرگ و میر مردم ایلات و عشایر در آن برهه از زمان به قدری بالا بود که بسیاری فکر می کردند که اگر اوضاع و احوال چند دهه دیگر به همین منوال ادامه پیدا کند بزودی وجود آنها از صفحه روزگار محو خواهد شد. شایان ذکر است که این عشایر برای زنده ماندن چاره ای جز مهاجرت و کوچ نشینی نداشتند. لذا حاضر بودند برای اینکه به آنها اجازه مهاجرت داده شود تمام دارایی خود را به افسران ارتش رشوه بدهند و ارتش هم مثل زالو به این مردم محروم چسبیده بود. رشوه و باج خواهی و گرفتن حق و حساب به صورت مد روز درآمده بود.(30)
خانم«اولن دوشوتن (ماری ترز)»، که در طی سالهای 1331-1330، در سفر به اصفهان و شیراز، مدتی را در ایل قشقایی به مطالعه و مصاحبه، گذرانده است؛ می نویسد:
در سالهای گذشته، سیاست رضاشاه پهلوی مبنی بر اسکان اجباری ایلات و تضعیف و تفرق آنها، سختی و بی نوایی را در پی آورده است. جلو کوچ ایل قشقایی گرفته شد. مسیر کوچ را گشتهای نظامی مسدود کردند. برخی از طوایف مجبور شدند زمستان را در کوهها بگذرانند و دچار خسارتهای فراوانی شدند، گوسفندان و اسبها از سرمان جان سپردند («طایفه دره شوری» که در تربیت اسب شهرت دارند، تقریباً تمامی اسبهاشان را از دست دادند). برخی از طوایف مجبور شدند تابستان را در مناطق گرم و خشک بگذرانند. افراد ایل که به زندگی آزاد و متحرک و پاکیزگی اردوگاه های متغیر موقت خو کرده بودند، در اثر تجمع کثافت و خاکروبه در اطراف چادرها و دودزدگی کلبه ها، دچار بیماری شدند و میزان امراض به سرعت فزونی یافت.(31)
ایوانف، پژوهشگر روسی معتقد است که:
سالهای حکومت رضاشاه برای تمام عشایر کوچنده و از جمله قشقاییها دوره ی بسیار بد و ناگواری بود. در آن سالها مقامات در رابطه با عشایر سیاست مرتجعانه ای اعمال می داشتند و با زور و فشار آنان را تخته قاپو کرده که منجر به هلاک دستجمعی دام، بیماری و مرگ و میر فراوان در میان کوچ نشینان شد.(32)
همو، راجع به اسکان اجباری ایل قشقایی، به تفصیل می نویسد:
... در این میان هیچ اقدامی که موجب انتقال بی دردسر کوچ نشینان به زندگی اسکان یافته باشد صورت نمی گرفت. لزوم تأمین علوفه برای دام قشقاییها و پناه دادن به آن از سرمای مناطق سردسیر در فصل زمستان در نظر گرفته نمی شد. قشقاییهای تخته قاپو از نظر مسکن، بذر و آلات کشاورزی تأمین نمی شدند. عشایر به تابعیت حکومت فرمانداران نظامی درآورده شده بودند که دست به هرگونه تعدی و خودسری می زدند، به باج گیری می پرداختند و شخصیت کوچ نشینان را که پیش تر عملاً از حکام مرکزی مستقل بودند، تحقیر می کردند. تخته قاپوشدگان که فاقد مراتع برای دام بودند، مجبور می شدند برای اجازه حرکت حتی در حیطه سکونت خود رشوه های سنگین به فرمانداران نظامی و نمایندگانشان بپردازند. در منطقه گرمسیر، قشقاییها اغلب در مکانهای ناسالم و آلوده به مالاریا ساکن می شدند... دود ناشی از اجاقها در ماه های زمستان و خفگی هوا در کلبه های بی پنجره و بی تهویه شرایط مساعدی برای ذات الریه، سل و دیگر بیماریهای ریوی فراهم می ساخت. لجن، فضولات و زباله هایی که هرگز در اردوگاههای کوچ نشینان جمع نمی شد، اکنون روستاهای قشقایی ها را آکنده کرده بود و چشمه ها را آلوده می ساخت. حصبه و اسهال خونی پیدا می شد، تراخم بیداد می کرد، مرگ و میر کودکان به شدت گسترش یافت. تعداد زیادی قشقایی نیز از بین رفتند. دامهایشان در ماه های گرم تابستان از نبود علیق تلف می شدند. قشقایی هایی که در مناطق مرتفع کوهستانی سردسیر اسکان شده بودند، مصالح و تجربه لازمه برای ساختن خانه های گرم نداشتند. آنان با کمبود سوخت مواجه بودند. مهارتی در کارهای آبیاری کشاورزی نیز نداشتند. در زمستان های سخت و یخبندان که مراتع چندین ماه پوشیده از برف بودند، قسمت اعظم دامهایشان تلف می شدند. تمام اینها منجر به فقر و نابودی قشقاییها و کاهش جمعیتشان شد و بسیاری از خانواده ها برای استخراج نفت شرکت ایران- انگلیس به خوزستان رفتند، و بقیه راهی کار در جاده شدند.(33)
خانم لمتون- چنان که پیش تر آمد- به تلفات سنگین چهارپایان اهلی عشایر و «فقر و مسکنت» آنان و نیز «کاسته شدن» جمعیت انسانی عشایر؛ در نتیجه ی سیاست عشایری رضاشاه- از جمله تخته قاپو- اشارت دارد.(34)
قیامهای عشایری، علیه رضاشاه
(مطالعه ی موردی: ایل بویراحمد)
«حاج میرزا حسن حسینی فسایی» مؤلف «فارسنامه ناصری»، نواحی کهگیلویه را بر دو قسمت ذکر می کند؛ که قسمت وسیع تر و کوهستانی را کوه گیلویه و پشت کوه و قسمت دیگر را زیر کوه و بهبهان می خواند. وی نواحی پشتکوه را شامل: بلاد شاپور، تل خسروی و رون ذکر می کند؛ و نواحی زیرکوه را مشتمل بر باشت، حومه ارجان، زیدون، کوه مره و لیراوی اسم می برد.(35)او ایلات ساکن پشتکوه و زیر کوه کهگیلویه را متشکل از آقاجری و باوی و جاکی می داند. (36) در این میان، ایل جاکی، به دو قسمت چهاربنیچه و لیراوی تقسیم می شود؛ که چهار بنیچه شامل؛ بویراحمد، چرام، دشمن زیاری و نویی بوده؛ و لیراوی به دو بخش لیراوی دشت و لیراوی کوه، تقسیم می شده است. لیراوی کوه عبارت بوده از: بهمئی، شیرعلی، طیبی و یوسفی؛(37) و لیراوی دشت، ساکنان «هفت شهر لیراوی» و دیلم و گناوه - که در کناره دریای پارس می زیستند.(38)
هرچند، ایلات مشهور و مسکون منطقه در عصر قاجار- بر اساس منابع-همینان بودند؛ (39) اما به نظر می رسد، در اثر فشار حکومت مرکزی و درگیریهای داخلی، برخی از این ایلات مضمحل و یا مستحیل و متواری گردیده اند.
در این میان به خصوص می توان به فرار ایل شیرعلی و ایل یوسفی- از ایلات لیراوی کوه- در اثر فشارهای مالیاتی حکومت مرکزی قاجاریه و نیز شکست و اضمحلال ایل نویی- از ایلات چهاربنیچه- در مقابل ایل بویراحمد، اشاره کرد. (40)
در هر حال، آنچه مسلم است، اینکه در عصر پهلوی (1357-1304 ش)، شش ایل بزرگ و مشهور، در کهگیلویه، و بویراحمد ساکن بودند؛ و در وقایع سیاسی، اجتماعی عصر، نقشی تعیین کننده و سرنوشت ساز داشتند؛ ایلات بویراحمد، باوی(= بابوئی)، بهمئی، چرام، دشمن زیاری و طیبی. هر کدام از این ایلات به تیره ها، طوایف، دهه ها و اولادهای متعددی تقسیم می شود.(41)
در این میان ایل بویر احمد، بزرگ ترین و پرجمعیت ترین ایلات شش گانه؛ به سه بخش بویراحمد علیا، بویراحمد سفلی و بویراحمد گرمسیر، تشکیل یافته مناطق وسیعی از کهگیلویه و بویراحمد را در اختیار داشته است.
رابطه ی ایلات کهگیلویه و بویراحمد با رضاشاه، تا قبل از پادشاهی و نمایان شدن ماهیت و اهداف واقعی او؛ دوستانه و حاکی از رفاقت و حمایت بوده است. در جریان سرکوب شیخ خزعل که «از شیوخ آل محسین[و] از طایفه ی بنی کعب»؛ (42) و ظاهراً سودای استقلال طلبی خوزستان را در سر می پرورانید؛ رضاخان از حمایت ایلات جنوب- از جمله ایلات کهگیلویه و بویراحمد- برخوردار شده بود.
در این واقعه، تنها حسین خان بهمئی- رئیس قسمتی از ایل بهمئی کهگیلویه- به حمایت از شیخ خزعل، در مقابل نظامیان رضاخان ایستاد. (43) بنا به نقل احمد کسروی، دختر حسین خان بهمئی «زن یکی از پسران شیخ بود.»(44)
علاوه بر این، بر اساس گفته سردار اسعد، «حسین خان بهمئی دائی امیرمجاهد» بختیاری بود؛ و «پسر امیر مجاهد» به طرفداری از شیخ خزعل، در نزدیکی بهبهان «با قشون دولت جنگ می کرد.»(45)
در همین جنگهای نزدیک بهبهان- در کیکاوس و زیدون- بود که ایلات کهگیلویه و بویراحمد، موفق به شکست دادن طرفداران شیخ خزعل می شوند.(46) سردار اسعد با اشاره به شکست و تلفات حسین خان بهمئی می نویسد:
«حسین خان شکست خورد. 25 نفر کشته و 22 نفر اسیر دادند. محمد شفیع خان برادرزاده حسین خان دستگیر[و] زکی خان مقتول شد. زکی خان رئیس یک دسته بهمئی بود.»(47)
به رغم حمایت ایلات کهگیلویه و بویراحمد از رضاخان و سرکوب شیخ خزعل و طرفدارانش؛ تعارض و تضاد آنان پس از پادشاهی رضاشاه و شروع اقدامات وی، آغاز گردید. مؤلف کتاب کوه گیلویه و ایلات آن- که در آغاز زمامداری پهلوی دوم منتشر شده- می نویسد:
پس از برانداختن دولت قاجار خوردخورد [خرد، خرد] سیاست تحبیبی و ملائم [ملایم] دولت پهلوی تغییر پیدا کرد و مخصوصاً برای نشان دادن قوه و اقتدار و توسعه نفوذ قدری جلو فرمانروایان نظامی سست گشت و آنان نیز دست خود را خوب بازی کرده، هر اندازه که توانستند قدرت و نفوذ خود را بر ایلات و سایر مردم تحمیل کردند و رفته رفته نارضایتی توده مردم مخصوصاً ایلات فراهم گشت.(48)
در واقع سیاستهای خانمان برانداز رضاشاه، نارضایتی توده مردم ایلات را بیش از سران آنان برانگیخت. در نتیجه، توده های مردمی، به فرماندهی و رهبری جنگجویان ایلی خویش، بیشترین مقاومت و مبارزه را علیه نظامیان رضاشان، به منصه ی ظهور رساندند.
سیاست سرکوب ایلات کهگیلویه و بویراحمد- به ویژه ایل بویراحمد، که در مسائل سیاسی- اجتماعی کشور جلوه ی بیشتری داشت- از سال 1306 ش آغاز گشت. سردار اسعد بختیاری وزیر جنگ رضاشاه- در دولت مخبرالسلطنه (خرداد 1306- اسفند 1306)- به دستور سرکوبی ایل بویراحمد، توسط رضاشاه، اشاره ی صریح دارد. وی می گوید:
چندی قبل شاه به من فرمود باید یک اردو برود برای سرکوبی بویراحمد. عرض کردم امر کنید یک دسته بختیاری. یک دسته قشقایی با یک دسته نظامی بروند. امر شد. اردو همین قسمت حرکت کرد.(49)
اردوکشی رضاشاه برای سرکوب ایل بویراحمد، در مرداد 1306 انجام گرفته است. ظاهراً سران ایل بویر احمد علیا- غلامحسین خان و سرتیپ خان بویراحمدی- از ماه قبل(تیرماه) از جریان اردوکشی و منویات مخرب رضاشاه مطلع شده؛ در تلگرافی به تاریخ 1306/4/24، ضمن یادآوری «خدمات» خویش، ملتمسانه از اولیای امور خواسته اند:
نقشه کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند و خون بی گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است به دست قشقایی و غیره[به] غارت ندهند... و از پایمال شدن خون حمعی بی گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.(50)
در این تلگراف، که به مجلس شورای ملی، آقای امام جمعه، ریاست جلیله وزراء عظام، وزارت داخله، وزارت جنگ، و روزنامه های مختلف چون گلشن، میهن، ستاره ایران، جارچی و غیره ارسال گردیده مطالب مهمی بیان شده است، که خود مؤید اندیشه ی مخرب رضاشاه و مأموران اوست. به علاوه، نشان می دهد که مردم ایلات و سران آنان، خواهان جنگ و جدل با حکومت مرکزی نبودند و در واقع واکنش آنها از سر اجبار و ناچاری بوده است.
در این تلگراف، آمده است:
... چندین سال قبل که کلانتری طایفه [ایل] بویر احمد مستقلاً [به] مرحوم(51) کریمخان پدر چاکران برگزار بود و به تحریک(52) بعضی اشخاص شکراله خان عموی چاکران محرک قتل مشارالیه گردیده پس از مقتول ساختن آن مرحوم خانه و احشام این چاکران را غارت کرده، تمام ایل و احشام و املاک و کلیه علاقه جات چاکران را متصرف شده، این اقلان فراراً، به محل(53) دیگری عزیمت نموده و فرصت جویی برای استحقاق خود می نمودیم تا اوقاتی که اداره جلیله قشون مقتدر کنونی تشکیل و روزنه امیدواری برای چاکران پدیدار آمده خود را معرفی کرده و مورد توجه و ارجاع خدمات واقع شدیم که شهادت دوسیه های مضبوطه در وزارت خانه های مربوطه خدمات نمایان چاکران عبارت است از دستگیری تسلیم میرمذکور یاغی که چندین سال در فارس و کهگیلویه (54) شرارت نموده [؛] و موقع طغیان خزعل خدماتی نموده که مورد توجه رؤسای مافوق شده و شاید از اداء شهادت خود امروزه مضایقت نفرمایند و موقع خلع سلاح از تمام ایلات و عشایر جنوب سبقت جسته تفنگ و فشنگ جمعی خود را گرفته تسلیم مأمورین مربوطه داشته و خود را برای انجام خدمات محوله از مراکز مربوطه حاضر داشته و فعلاً از اظهار خدمات جزیی صرف نظر می نماییم [.] لکن در مقابل خدمات چاکران شکراله خان موصوف همیشه درصدد تخریب کار بوده و ... موجبات بدنامی چاکران را فراهم می نمود. چون انقیاد کامل چاکران و انجام خدمات محوله از حیث مواظبت در نظم محل جمعی خود و تأدیه مالیات سنواتی و خدمات دیگر مانع از مقاصد مغرضانه او بود... تا اینکه به اتهام سرقتی [دولت]محرک گردیده مأمور نظامی در طایفه [ایل] اعزام داشتند و کدخدایی یکی از احشام را تحت فشار قرار دادند، چاکران هم در مرکز ساخلوی بهبهان بودیم [.] چون موضوع اتهام صرف بود این مردم وحشی تحمیلات و فشارهای مأمور مزبور را بالاخره تاب تحمل نیاورده او را به قتل رساندند ... از طرفی آقای یاور امان اله خان را که چندین سال است فرمانده ساخلوی کهگیلویه و بهبهان می باشد تطمیع و با خود همراه نموده ایشان هم بهانه جویی کردند و موجبات بدنامی چاکران را بیشتر فراهم آوردند، آنچه خواستیم خود را تبرئه نموده اصل موضوع را حالی کنیم چون غرض شخصی در کار بود کسی گوش نداده چند مرتبه برای حفظ آبروی خود از امور ایلی استعفای خود را تقدیم مقام امارت معظم لشکر جنوب نمودیم پذیرفته نشد [.] اینک بر اثر شرارت اشرار معدود دولت گویا تصمیم گرفته کلیه بویراحمد را تحت فشار قرار دهد مظلوم و ستمگر را بلاتبعیض مورد حمله سازد[.] علی هذا مشروحاً خاطر آن ذوات را تذکر می دهیم بویراحمد عموماً وحشی و کوهستانی هستند ولی دزدی و شرارت منحصر به چند نفر معدود است که آنها هم در این موقع کوهی و فراری هستند [.] خوب است اولیای امور نقشه کشیهای مغرضان را که برای جلب نفع شخصی است ترتیب اثر ندهند [و] خون بی گناهان را نریخته، اموال آنها را که مولد مالیات سنواتی است به دست قشقایی و غیره [به] غارت ندهند [.] فقط مساعدت به خود(55) چاکران بنمایند کلیه منویات و مقاصد ممکنه اولیاء امور را اطاعت و اجرا خواهیم نمود[.] اگر کسی به این(56) چاکران دعوی دارد حاضریم که در عدلیه محاکمه نموده در صورت محکومیت از عهده براییم [.] ملتمس [ایم] که از پایمال شدن خون جمعی بی گناه مظلوم جلوگیری فرمایند.(57)
به رغم این تلگراف پیشگیرانه و ملتمسانه، دولت رضاشاه تصمیم به سرکوب گرفته بود. اندکی بعد اردوی نظامی، با همکاری بختیاریها و قشقاییها- به همراه برخی از خویشاوندان بویراحمدیها در ایلات مذکور- بدون جنگ و جدل وارد منطقه شد و در بویراحمد علیا- حوزه ی سررود، در نزدیکی یاسوج کنونی- اردو زد. در این زمان، دشمنی و خونریزیهایی میان بویراحمد علیا و سفلی به وجود آمده بود، و بنابراین نسبت به هم کینه توزانه عمل می کردند.(58) متن تلگراف نیز مؤید آن است؛ زیرا غلامحسین خان و سرتیپ خان، خوانین بویراحمد علیا، اکثر مشکلات مربوطه را به تحریکات عموی خویش شکرالله خان- خان بویراحمد سفلی- منتسب نموده اند. این مهم، فقط حاکی از اختلافات خونین خویش بود، و چندان نمی توانست صحت کامل داشته باشد. البته شک نیست که ارتباط نزدیک یک کلانتر با حاکم نظامی، گه گاه موجب فشار و اجحاف حاکم نظامی بر رقیب وی بوده است؛ و این جزیی از سیاست سرکوب رضاشاه بود. اما، همه ی آن به رقابتها و اختلافات محلی برنمی گشت؛ بلکه سیاست اصلی دولت چنین ایجاب می کرد: یعنی سرکوب دایم و کامل ایلات و عشایر!
در هر حال، اردوی نظامی متشکل از بختیاری، قشقایی و دولت، در منطقه بویراحمدعلیا، ضمن اخذ مالیات و غرامت از مردم- به دلیل غارت فرادنبه و بروجن به وسیله برخی از بویراحمدیها- سرتیپ خان را نیز به عنوان گروگان با خود بردند و در واقع بازداشت نمودند.(59)
به رغم این گروگان گیری دولتی، بویراحمدیها در اواسط سال 1307در جنگهایی شرکت کردند. حضور آنان در جنگهایی که میان «امام قلی خان رستم» ممسنی و فرزندان «حاج محمد معین دهدشتی»(=معین التجار بوشهری) بر سر املاک زرخیز ممسنی اتفاق افتاد؛ حضوری سرنوشت ساز و مؤثر بود.(60) جنگ مشهور «دورگ مدین (مدو)» یا همان «دورگ دهنو» که سرآغاز «شورش عشایری فارس» در سالهای 1307 تا 1309 محسوب می شود، نتیجه ی کشمکش مذکور بود.(61) نیروهای دولتی که در معیت چریکهای طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری ممسنی، به حوزه ی رستم ممسنی- ابواب جمعی امام قلی خان رستم- هجوم بردند؛ خیلی زود نیروهای امام قلی خان را شکست دادند. اما حضور جنگجویان بویراحمدی، عرصه را بر نظامیان و چریکها تنگ کرده در نهایت شکست سختی را بر آنان تحمیل نمود. نظامیان نیز ضمن عقب نشینی، و در فهلیان ممسنی و با حمایت چریکهای دیگری از ترکان قشقایی- تیره های دره شوری و کشکولی- حمله ی جدیدی را آغاز کردند؛ ولی این بار نیز هزیمت یافتند و تلفات جانی و مالی بسیاری دادند و جمعی از آنان نیز اسیر شدند. در پی این شکست مجدد و عقب نشینی نظامیان، فرمانده تیپ فارس «ابوالحسن خان پورزند» معزول گردید و به جای وی «محمدخان شاه بختی» منصوب شد.(62)
همان گونه که کاوه بیات به درستی بیان می کند:
جنگ دورگ مدو به دو لحاظ کاملاً به سود عشایر تمام شد. اول، به لحاظ تسلیحات؛ (گذشته از غنایم جنگی فراوانی که طی دو نبرد به دست بویراحمدیها افتاد، در حدود هفتصد قبضه تفنگ و مهماتی که از سوی دولت در میان چریک های فوق الذکر قشقایی هفتصد قبضه تفنگ و مهماتی که از سوی دولت در میان چریک های فوق الذکر قشقایی [کشکولیها و دره شوریها] تقسیم شده بود تا در جهت کمک به نیروهای حکومت به کار رود. مآلاً در نبردهای بعدی علیه آن نیروها مورد استفاده قرار گرفت) و دوم، و شاید مهم تر از اسلحه، از حیث شکست سهم ناک و مهیبی که [بویراحمدیها] بر قوای نظامی تحمیل کردند. این موضوع بویژه از نظر آن دسته از کلانتران قشقایی که به عنوان رؤسای چریک در جنگ حضور داشتند دور نماند و عامل مهمی در پذیرش اندیشه ی شورش از سوی آنان بود.(63)
جنگ مهیب تنگ تامرادی
با موفقیتهای جنگی بویراحمدیها در جنگ دورگ دهنو (دورگ مدین)، و شکست سهمگین دولتیها، اقتدار رزمی و دفاعی ایل بویراحمد افزایش یافت و به نظرمی رسد تا سال 1309 رضاشاه و نظامیانش اجازه و قدرت حضور در بویراحمد را نیافته اند. ایل بویراحمد، نیز در طی نزدیک به دو سال - از نیمه دوم 1307 تا نیمه اول 1309- کمترین رویارویی با دولتیان داشته است. تنها مورد ضبط شده، حضور عده ای از جنگجویان بویراحمدی به طرفداری از قشقاییها در سال 1308 بود در گردنه ی شول-میانه ی راه شیراز به اردکان-یک ستوان تدارکاتی قشون دولتی را که قصد رسیدن به اردکان را داشت، منهدم کردند و ارتباط قوای شاه بختی را با شیراز قطع نمودند. سرتیپ خان بویراحمدی نیز از موقعیت استفاده کرد و به اتفاق تعدادی از بویراحمدیها به بلوک بیضا حمله کرد و به غارت و چپاول روستاهای این سامان پرداخت.(64)
شورش ایلات قشقایی و بختیاری در سال 1308، سرانجام با تدبیر امیرلشکر شیبانی آرام شد؛ و تمام هم و غم رضاشاه و نظامیان او، معطوف «قلع و قمع» ایل بویراحمد گردید.
با امتیازاتی که حکومت به سران و کلانتران ایلات قشقایی و بختیاری داد؛ بیش از پیش درصدد جذب جنگجویان آنان برای سرکوب ایل بویراحمد، برآمد. استفاده از جنگجویان ایلات مختلف برای سرکوبی ایل شورشگر، از ترفندهای عصر پهلوی بود که از آن بهره برداری می شده است. این اندیشه ی مخرب و ویرانگر، احتمالاً از سیاست انگلیسیها ناشی شده است. چرا که آنان، تقریباً ده سال قبل از کودتای 1299 عنوان می کردند:
جز یک اردوی معظم قوی هیچ چیز دیگر نمی تواند بویراحمدی را منظم نماید.(65)
به عقیده ی انگلیسیها، این «اردوی معظم قوی» باید «متشکل از سوار قشقایی و بختیاری متفقاً» باشد. «سرجرج بارکلی» در تاریخ 11 دی 1288 به سرادوارد گری می نویسد:
... این طایفه بویراحمدی به واسطه ی بهره و نتیجه ای که از اعمال خود برده و مخصوصاً از اثر حمله ای که جدیداً به مسیو پاسک کرده اند جسارت زیاد و نفوذ کلی حاصل کرده اند و عقیده ی مستر بیل آن است که تنبیه آن جداً لزوم پیدا کرده و این طور اظهار عقیده می کند که فقط قوه ای که بتوانند چنین خدمتی را به عهده گیرند اردویی خواهد بود متشکل از سوار قشقایی و بختیاری متفقاً ...(66)
در نامه مستر بیل آمده است:
... فقط موافقت و هم دستی بین قشقایی و بختیاری برای مطیع کردن این ایل خونخوار غارتگر [بویراحمد] لازم و مفید است... زیرا که اگر از دو طرف به آنها تهاجم نشود بی نهایت مشکل خواهد بود که یک طایفه کوه نشین به این رشادت و فعالیت را بتوان در تنگنا انداخت...(67)
بر اساس اندک اسنادی که امروز در دست است، اندیشه ی قلع و قمع ایل بویراحمد، پس از مکاتبات انگلیسیها با دولت ایران- در تیرماه 1309- به جد در دستور کار حکومت رضاشاه قرار گرفته است. در پنجم تیرماه 1309، مدیر کمپانی نفت انگلیس- ایران، در نامه ای به تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه می نویسد:
حضرت اشرف: الان تلگرافی از آبادان به تاریخ دیروز رسیده است و مشعر است که عملیات ما در ناحیه گچ پوکاک در نزدیکی کچ کروقلی [کوراغلی] که در شمال غربی بوشهر واقع است از طرف عده ای که بالغ بر یکصد و پنجاه نفر بویراحمدی بودند مورد حمله واقع شده و در نتیجه آنجا را غارت کرده و صدماتی به مؤسسات ما وارد آورده اند... هرگونه وقایع دیگری که رخ داده و اطلاعاتی برسد البته به عرض حضرت اشرف خواهد رسانید...(68).
در پاسخ نامه «جکس»، تیمورتاش می نویسد:
مستر جکس عزیزم؛ در جواب مراسله 5 تیر جاری تحت نمره س 6 ب، زحمت می دهم که خبر شرارت عده[ای] از بویراحمدی در حدود کچ پوکاک قبل از وصول مراسله شریفه رسیده بود. اشرار مزبور برای جلب توجه به خود مبادرت به این عمل نموده و خواستند که قوای خود را مهم جلوه بدهند که شاید در شرایط خلع سلاح آنها تسهیلاتی حاصل شود[.]در هر حال اوامر مقتضیه در سرکوبی آنها صادر شده است.(69)
مدیر کمپانی انگلیس- ایران در 7 تیرماه 1309، توضیحات بیشتری «راجع به تجاوز به عملیات امتحانی آنان» در گچ پوکک داده است.(70)
همچنین، وی در مورخه 10 تیرماه 1309، نامه ای دیگر به تیمورتاش وزیر دربار می نویسد:
...حضرت اشرف گرامی ام: تشکرات خود را برای مراسله ی شریفه... مورخه 7 تیر به عرض می رساند. در دو مراسله ی سابق خود غرض از راپورت دادن شرارت بویراحمدیها این بود که اطمینان حاصل کنم که قضیه به عرض حضرت اشرف رسیده باشد. دولت به فوریت و به طرز مؤثری اقدام فرمود و باعث خوش وقتی است که اقدامات مقتضی برای مجازات آنها و جلوگیری از تکرار این وقایع که مانند سال قبل خساراتی به کمپانی ما وارد آورده خواهد شد... (71)
در هر حال، در پی این مکاتبات- آن گونه که تیمورتاش مکتوب نموده است- «اوامر مقتضیه، در سرکوبی» ایل بویراحمد، «صادر شده است». به نظر می رسد، این «اوامر مقتضیه»، در «حکم عملیاتی» تحت عنوان «حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد»؛ به خوبی ترسیم شده است.
حکم عملیاتی در تعرض به بویراحمد...
الف- مأموریت:قلع و قمع اشرار بویراحمد علیا و سفلی و پاک کردن مناطق مزبور از وجود اخلالگران که به شرارت مشغول و به وسیله تفنگچیان خودشان موجب ناامنی در صفحات فارس شده اند.
ب- واحدهای جنگی
1- هنگ پیاده پهلوی از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ ابراهیم زند [تقویت شده با] یک گروهان مسلسل سنگین
2- هنگ پیاده نادری از لشکر 2 مرکز به فرماندهی سرهنگ احمد معینی [تقویت شده با] یک گروهان مسلسل سنگین
3- هنگ پیاده رضاپور از لشکر 1 مرکز به فرماندهی سرهنگ طهماسبی [تقویت شده با] یک گروهان مسلسل سنگین
4- یک گردان سوار از هنگ سوار فاتح به فرماندهی سرگرد حسین فاتح...
پ- واحدهای حمایتی (پشتیبانی)
1- یک هنگ توپخانه کوهستانی از لشکر 1 مرکز (چهار آتشبار هر آتشبار چهار عراده توپ).
2- یک گردان چریک از افراد قشقایی.
3- چهار فروند طیاره (هواپیما)، بمب افکن- دو دستگاه زره پوش که فقط تا اردکان واحد جلودار را پشتیبانی خواهد کرد.
4- یک واحد مهندسی
ت- قوای ذخیره و احتیاط
تیپ شیراز با کلیه عوامل- هنگ آهن از لشکر 2 مرکز
ث- تدارکات
1- آشپزخانه و لوازم طبخ- خواربار و آذوقه اردو و علیق دواب به وسیله پانصد و پنجاه قاطر کرایه حمل خواهد شد...»(72)
بدین گونه «پس از صدور حکم عملیاتی به طرح و انشای آن زمان، فرمان حرکت صادر گردید و نیرو به طرف اردکان آهنگ عزیمت نمود و در اردکان فرمانده نیرو برای یک هفته فرمان توقف صادر نمود.»(73)
به نظر می رسد این لشکرگشی گسترده، که در آن «طول ستون در حدود 24 کیلومتر بود و 8 ساعت مسافت بین سرستون و انتهای آن بود»(74) برای نابودی و فنای کامل یک ایل به حرکت درآمده است.
پس از استقرار هنگهای عملیاتی ارتش رضاشاه در اردکان، اردوگاه عظیمی تشکیل شد. در مقابل آن، جنگجویان بویراحمدی-که اکنون فرسنگها از منطقه مسکونی خویش فاصله گرفته بودند- در تل و تپه های اطراف اردکان مستقر و مهیای نبرد شدند. برای جلوگیری از جنگ و خونریزی، برخی از روحانیون مقیم اردکان، به وساطت پرداختند. اما «ظاهراً نه عشایر دل به این وساطت دادند و نه مقامات [دولتی]. لذا تلاش آنها به جایی نرسید.»(75)
بنا به نقل سرهنگ فولادوند در مهنامه ژاندارمری، فرمانده جنگی عشایر بویراحمد، به نام لهراسب (کی لهراسب)، به سادات پیام رسان گفته است:
ما اسلحه به دست گرفتیم تا عمامه یادگار جدتان را از شما نگیرند و کلاه پهلوی سرتان بگذارند و آن وقت مجبور شوید گدایی کنید.(76)
در هر حال، چون طرفین شرایط یکدیگر را نپذیرفتند، جنگ اجتناب ناپذیر شد. درگیریهای مختصر و پراکنده ای در اطراف اردوگاه انجام گرفت؛ اما نبرد اصلی، در نتیجه ی شبیخون بویراحمدیها رخ داد. شبیخونی که به گفته فولادوند، «یک شب خونین [را] به وجود آورد.»(77)
بویراحمدیها از جهات مختلف به اردوگاه یورش برده به داخل آن رخنه کردند. شلیکهای مداوم مسلسلهای نظامی نیز مانع از پیشروی بویراحمدیها نبود. در قسمت غربی اردوگاه، عشایر پس از ورود به سنگرهای نظامیان جنگ تن به تن را آغاز کردند. جمعی دیگر از بویراحمدیها به همراهی و فرماندهی لهراسب به قلب ستون نظامی یورش بردند و هر دو جناح خویش را به زیر رگبار گلوله گرفتند. عده ای دیگر با هجوم به سمت ستاد نیرو آتش شدیدی به روی چادرها گشودند. آنها «ضمن یورش به طرف مقر ستاد نیرو با فریاد و ایجاد سر و صدا، به لهجه ی لری شعار می دادند؛ بزنید، بکشید، نترسید، اینها برای جان و مال و ناموس ما آمده اند.»(78)
با فشار همه جانبه بویراحمدیها، هزیمت قطعی نظامیان و سقوط اردوگاه نزدیک شده بود؛ اما مقاومت همگانی نظامیان اردوگاه و روشن شدن هوا، موجب نجات نظامیان و سرانجام عقب نشینی بویراحمدیها گردید. سرگرد پیشداد-از نظامیان حاضر در اردوگاه- تعداد کشته های نظامی را «در حدود سی نفر سرباز و یک افسر» و «مجروحین را 25 نفر سرباز و دو افسر» ذکر می کند.(79) منابع محلی تعداد مقتولین بویراحمدی را نه و هفده نفر اعلام کرده اند.(80)
بویراحمدیها پس از شبیخون اردکان، عقب نشینی کردند تا بتوانند دشمن زخم خورده و عصبی را به مناطق کوهستانی و صعب العبور بکشانند. در خط سیر اردکان به یاسوج، درگیریهای پراکنده و مختصری میان نظامیان و بویراحمدیها رخ داده است. در این جنگ و گریزها، بویراحمدیها، تلفات و صدماتی بر نظامیان وارد آوردند؛ اما این اقدام آنان تأثیری در پیشروی نظامیان نداشت. لشکر ده هزار نفری رضاشاه، با سلاحهای مدرن و پیشرفته با توپخانه و مسلسل در برابر جنگجویانی که برخی از آنان تنها سلاح سرد همراه داشتند- به رغم تلفات زیاد- دست به عقب نشینی نزدند. بویراحمدیها در نزدیکی یاسوج کنونی، در معبری کوهستانی و جنگلی- و صعب العبور- به نام سنگ و منگ؛ به کمین نشستند. نبرد سنگ و منگ که دو روز و یک شب و با شدت تمام ادامه یافت، برای هر دو طرف سنگین و سخت بود. در این نبرد، به رغم تلفات زیاد نظامیان نسبت به شبیخون اردکان- و درگیریهای مسیر راه- ولی سرانجام موفق به شکست و عقب نشینی مجدد بویراحمدیها گردید. سرگرد پیشداد، بدون ذکر شمار کشتگان نظامی، تعداد زخمیها را «در حدود 120 نفر و چند افسر» عنوان می کند.(81)
منابع محلی، تعداد کشته های بویراحمدی را دو نفر ذکر می کنند.(82) سرتیپ یکرنگیان، تاریخ این درگیری را «ششم مرداد» 1309 ضبط کرده است.(83)
با عقب نشینی بویراحمدیها، نظامیان روستاهای خالی از سکنه ی یاسوج و تل خسروی را اشغال کردند. با ورود لشکر عظیم رضاشاه به منطقه بویراحمد و عدم شکست قطعی از بویراحمدیها، تقریباً تمام ساکنین روستاهای مسیر عبور نظامیان، با تخلیه محل پا به فرار نهادند. عشایر بویراحمد با هجومی بی سابقه مواجه شده بودند و هر آن بیم نابودی کامل آنان می رفت. تا آن زمان سابقه نداشت که جنگجویان ایل بویراحمد، آن هم با وجود فرمانده دلیر و پرآوازه ای نظیر کی لهراسب، این گونه شکست خورده باشد. این وضعیت فوق العاده، سران و بزرگان ایل را به اندیشه ی مصالحه و پذیرش برتری نظامیان واداشت. آنان برای جلوگیری از اضمحلال قطعی ایل در آن هنگامه ی خطیر، چاره ای نداشتند. بنابراین، نامه ای برای فرمانده لشکر-امیرلشکر حبیب الله شیبانی- ارسال داشتند.
فولادوند که هیچ اشاره ای به درگیریهای پس از شبیخون اردکان نمی کند، بیان نموده:
در دشت روم پیکی از طرف سران یاغی از سرلشکر شیبانی اجازه ملاقات خواست و نامه ای از جانب سرتیپ خان و شکرالله خان ضرغامپور تسلیم فرمانده نیرو نمود. مدلول نامه تا آنجا که توانستیم از منابع مطلع که شخصاً در این نبرد شرکت داشته اند به دست آوریم از این قرار بوده:
اول- نیروی دولتی می تواند بدون مانع به طرف بویراحمد علیا و سفلی عزیمت نماید و در مراکز مورد نظر به استثنای قلعه لوداب و لنده مستقر شوند و مقدمشان را گرامی می داریم!
دوم- اجازه داده شود عمل خلع سلاح را کلانتران بدون دخالت سربازان خود برعهده بگیرند و به مدت شش ماه تفنگهای افراد عشایر را خودمان جمع آوری و تحویل خواهیم داد. فقط تعداد معدودی اسلحه به ما داده شود تا در موقع کوچ به ییلاق، برای حفظ جان خودمان داشته باشیم!
سوم- عشایر از اوامر و دستورات فرماندهان پادگانها همه گونه اطاعت خواهند نمود. اما تقاضا داریم در مناطق عشایرنشین بویراحمد پاسگاه امنیه (ژاندارمری) مستقر نشود!
چهارم- دولت، عشایر را از استعمال کلاه پهلوی که اجباری شده معاف بفرمایند و در پوشیدن لباس محلی ممانعتی برای افراد عشایر نباشد!
پنجم- چون عشایر دچار خسارت شده اند دولت تا پنج سال ما را از پرداخت مالیات معاف بفرمایند.(84)
فولادوند همچنین می نویسد:
... شیبانی نامه ارسالی از طرف سرتیپ خان و شکرالله را پاره کرد و جلوی پای پیک انداخت و به او گفت: نامه های احمقانه قابل جواب نیست. عن قریب پاسخ مقتضی را ارتش به نحوی که صلاح بداند به آنها خواهد داد.(85)
وی در توجیه عمل سرلشکر شیبانی، عنوان می کند:
با توجه به شرایط پنج گانه که ... معلوم نیست از طرف ایادی بیگانگان انشا شده؟ یا از جانب ماجراجویان داخلی؟ تسلیم به خواسته سران متمرد آن روز، پذیرفتن نوعی از ملوک الطوایفی مشروط و خلاف منویات شاهنشاه وقت بود.(86)
هرچند بنابر شواهد موجود شاهنشاه وقت، در پی نابودی کامل ایل بویراحمدی بود؛ اما به نظر می رسد، پاره کردن نامه ی بویراحمدیها، نیز نوعی نخوت نظامی و تبختر بی جای سرلشکر شیبانی بوده است. البته، بویراحمدیها، خیلی زود در معبر مخوف تنگ تامرادی، پاسخ آن را دادند.
تنگ تامرادی معبری مخوف
یک ماه و اندی از این لشکرکشی عظیم و همگانی می گذشت. برخوردها و درگیریهای مختصر و شدیدی که تاکنون رخ داده بود، علی رغم تلفات نسبتاً زیاد نظامیان. البته حکایت از موفقیت آنان داشت. همین که توانسته بودند جنگجویان بویراحمدی را به خاک خویش عقب برانند، پیروزی بزرگی برای شیبانی و رضاشاه محسوب می شد. بروز این حادثه، سرو صدا و جنجال عظیمی در کشور برپا کرد. روزنامه ها همه از فتح و فیروزی نظامیان خبر می داد. قشون تحت امر شیبانی، اکنون به نقطه ای قدم می گذاشت که طبق گفته سخن گویان و مبلغان، نه اسکندر توانسته بود از آن بگذرد و نه تیمور و نادر.خبرنگار مخصوص شفق سرخ وقایع را چنین گزارش می نماید:
... در هفته گذشته از اردکان و هر طرف فرمان پیش صادر و پنج شش روز قبل آنها را مورد حمله قرار داده از بالا قوای هوایی از پایین آتش توپخانه و حملات قشون طوری آنها و قلاعشان را زیر آتش گلوله نابود ساختند که دیگر شرارت را به خاطر نخواهند آورد. برحسب خبر موثق خصوصی، لهراسب که رئیس شجاع آنهاست با چند نفر رؤسای آنها مقتول، سایرین به کلی متواری و داغون شده اند و تا به حال چند بار عجز و لابه و استدعای بخشش نموده اند پذیرفته نشده. الان امیرلشکر [شیبانی] با قوا در تنگ تامرادی میان کوه گیلویه است.(87)
پیش از ظهر روز 13 مرداد 1309، ستون نظامی با آرایش ذیل وارد تنگ تامرادی می شود:
1- هنگ نادری به فرماندهی احمد معینی مأمور حفظ عقبه
2- گروهان اول هنگ رضاپور مأمور جناح راست و ارتفاعات شرقی
3- گروهان اول هنگ پهلوی مأمور سمت چپ و ارتفاعات غربی
4- نیروی اصلی و عمده قوا در خط محور اصلی نفوذ به داخل تنگ
5- یک گروهان سرباز به فرماندهی نظام الدین دیبا و هشت چریک قشقایی مسئول تدارکات نیرو و پشت سر قوای اصلی.(88)
جنگجویان بویراحمدی در سنگرهای طبیعی خویش (لابه لای سنگها و درختان) موضع گرفته به خوبی فرصت دادند تا ستون نظامی کاملاً داخل تنگه شوند و آن گاه که راه عقب نشینی و پیشرفت آنها بسته شد، جنگ را شروع کردند. شلیک گلوله های فراوان و باران تیر، بر سر نظامیان باریدن گرفت. نیروی نظامی اکنون در مخمصه عجیبی گرفتار شده بود.
روز اول جنگ که اوج آن از حوالی ظهر به بعد بود، بدین گونه سپری شد که گردانهای پهلودار و جلودار تقریباً به محاصره درآمده بسیاری از نیروهای خویش را از دست داده بود. ارتباط زمینی این گردانها که توسط سربازهای امربر صورت می گرفت، قطع شده بود و فقط با آیینه های مخابراتی به یکدیگر علامت می دادند.
جنگ با شدت هرچه تمام تر ادامه داشت. شب نبرد و فردای آن، نیروی نظامی که کاملاً خود را باخته بودند، با محاصره قطعی و انهدام کامل روبه رو شدند. گردانهای پهلودار در هر دو جناح (چپ و راست)، با تلفات صد در صد از کار افتادند. تلاش گردانهای کمکی که سعی داشتند محاصره شدگان را نجات بدهند، ره به جایی نبرد و با شکست روبه رو شد. گردان «سرهنگ ابراهیم زند» که می خواست خط محاصره را بشکند و به کمک نیروهای «جلودار» برود، خود به محاصره درآمد. هنگ دوم رضاپور که به یاری گردان اول (همین هنگ) در جناح راست شتافته بود به سرنوشت آنها دچار گردید و مضمحل شد. نیروی تحت فرماندهی «دیبا» که در پشت ستون، باروبنه و تدارکات را حفاظت می کردند، به محاصره درآمد خود «نظام الدین» از ناحیه ران زخمی شد.
جنگجویان و در رأس آنها لهراسب، که یک تنه بار سنگینی از نبرد را بر دوش داشت و بیش از همه بویراحمدیها بر تلفات نظامیان می افزود، در موقعیتی بس مهم و عالی- به خاطر شناخت کامل از منطقه- افراد نظامی را چون برگ خزان به زمین می ریختند. هر اندازه جنگ طولانی تر می شد، تعداد زیادتری از نظامیان به خاک و خون کشیده می شدند.
«سرهنگ فولادوند» نویسنده خاطرات سرلشکر شیبانی، دورنمای نبرد را در روزهای اول و دوم، این گونه به تصویر کشیده است
در ساعت 8 صبح روز [13 مرداد 1309] گردانهای پهلودار، وسیله مأموران، ارتباط زمینی تماس خود را با اشرار گزارش دادند و در ساعت 12 نیز گزارشی به همین منوال از قوای عقبه به فرمانده نیرو داده شد. در فواصل ساعت 14 و 15 گردانهای پهلودار گزارش دادند، دشمن تلاش می کند ما را به محاصره درآورد و تقاضای کمک فوری کردند، در ساعت 16 ارتباط زمینی یگانهای مزبور قطع و با آیینه مخابراتی گزارش دادند دشمن از هر طرف و هر نقطه حتی جلوی پای ما می جوشد و به نبرد می پردازند. در تمام طول شب نبرد ادامه داشت و صبح نیروی عقبدار گزارش داد با تلاش و مقاومت شدید و تلفات نسبتاً سنگین که یک سروان و دو ستوان جزو شهدا هستند توانستیم اشرار را به عقب برانیم و سرهنگ احمد معینی از ناحیه گوش مورد اصابت گلوله واقع [شد] و به عقب ستون منتقل گردید. صبح روز [بعد] فرمانده گروهان اول رضاپور گزارش داد دشمن از تاریکی شب و آشنایی به محل استفاده و ما را به محاصره کامل درآورده، تلفات متوسط و تعداد مجروحین قابل توجه است و سرگرد محمد افشار فرمانده گردان از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله اشرار قرار گرفته، حال وی وخیم است. از گردان یکم هنگ پهلوی که حفظ جناح چپ نیرو بر عهده وی محول بود.. گزارشهای ناراحت کننده ای می رسید. بدین لحاظ سرهنگ ابراهیم زند فرمانده هنگ مأمور شد با یک گردان، شخصاً به کمک یگان مزبور بشتابد و از محاصره گردان درگیر شده جلوگیری نماید، متأسفانه گردان یکم کمکی نه تنها نتوانست کاری انجام دهد، بلکه دشمن با شیوه های عشایری که ویژه جنگهای کوهستانی است موفق گردید ارتباط آنها را قطع و به محاصره خود درآورد. سرهنگ زند وضع خطرناک خویش را گزارش داد و اضافه کرد هرگاه توپخانه و نیروی هوایی به یاری محصورین نشتابد موقعیت ما هر لحظه وخیم تر خواهد شد. لیکن این تقاضا تقریباً حساب نشده بود، زیرا نیروی هوایی منحصر به چهار فروند هواپیمای اکتشافی بمب افکن بود که به مناسبت فزونی تعداد مجروحین تعدادی از آنان را به شیراز انتقال می داد، از طرفی بمبهایی که از هواپیما به طرف هدف فرستاده می شد در کوهستان قدرت تخریبی چندانی نداشت و تیراندازی آتشبارها نیز به علت ثابت نبودن هدفها که اشرار از پشت سنگی به پشت سنگ دیگر می خزیدند و وجود صخره های بزرگ نمی توانست در مضمحل کردن دشمن نقش مؤثری داشته باشد، مع ذلک همه این عوامل دست به کار شدند و از تلاش آنها نیز نتیجه ای عاید نگردید. گردان دوم هنگ رضاپور هم که مأموریت یافته بود گردان پهلودار جناح راست را نجات دهد به سرنوشت گردان دوم هنگ پهلوی دچار گردید. محاصره شدن گردانهای عملیاتی، وصول اخبار موحش دیگر دایر بر وارد شدن تلفات و افزایش تعداد مجروحین و نبودن وسایل کافی برای زخمبندی و انتقال آنها به بیمارستان و عدم امکان بیرون بردن مقتولین از صحنه کارزار، فرمانده نیرو را در یک موقعیت بسیار دشوار قرار داده بود، بویژه آنکه گزارش رسید سرگرد قدر... که یکی از بهترین فرماندهان گردان بود و ستوان جوان میرفخرایی مجروح و ... به دست اشرار اسیر گردیده و تلاش برای پس گرفتن وی به جایی نرسید و این افسر بر اثر جراحات وارده به هلاکت رسیده است.(89)
روزهای بعدی نبرد و پایان جنگ
دو روز دیگر نبرد ادامه داشت، اما از شدت اولیه برخوردار نبود. نیروهای نظامی کمتر به تحرکات خویش دست می یازیدند. گردانهای کمکی جناحین نبرد با تلفات سنگینی، تنها، راه نجات خویش را می جستند.گردان کمکی پهلودار جناح چپ به فرماندهی سرهنگ زند، تنها کاری که توانست بکند، این بود که خط محاصره را شکسته و عقب نشینی نماید. در جناح راست، گردان دوم هنگ رضاپور به همان وضع آشفته و مضمحل گردان اول دچار شده بود. دراین قسمت، لهراسب با عده ای از مردان زبده خویش همچنان ستون نظامی را زیر آتش دقیق خود داشتند و امکان پیشروی را از آنهاگرفته بودند. شلیکهای دقیق و پی در پی جنگجویان، به علاوه تاکتیک جنگی ویژه کوهستان به خصوص تنگه ها- امان نظامیان را بریده آنها را از کار انداخته بود. این تاکتیک ویژه و عامل موثری که- در تاریخ نظامی و جنگی کشور ما- البته سابقه طولانی و قدمت بسیاری دارد، همانا پرتاب سنگهای بزرگ و کوچک است، که بدین وسیله دشمن مانده در دامنه را خرد و له می کنند.
تلاش نیروهای نظامی، اکنون منحصر شده بود به نجات جان خویش به هر طریق ممکن، با این وجود عده ای از آنها به دستور فرمانده ستون سعی در اشغال نقطه کوهستانی و ارتفاع مقابل مقر لهراسب نمودند.
این مهم، البته با تحمل مشقات فراوان و تلفات زیاد عملی گردید. درحین صعود به نوک قلعه قاطر حامل بی سیم مرتبط با تهران- قصر رضاشاه- و تلگراف چی هر دو مورد هدف قرار گرفتند. بدین ترتیب ارتباط ستون با مرکز قطع شد. قطع ارتباط و عدم اطلاع از وضع نیرو، رضاشاه را در نگرانی زایدالوصفی قرار داده بود. «فولادوند» می نویسد:
او [رضاشاه] در تمام مدت شب بیدار و در اتاق بی سیم قصر تشریف فرما شدند و تا صبح از استراحت صرف نظر فرمودند، تنها چیزی که ذات همایونی را مشغول و تا تابیدن آفتاب به قدم زدن وادار کرد، سیگار بود که آنی دود آن قطع نمی شد...(90)
فردای آن شب، با پانسمان و مداوای بی سیم چی مجروح و نیز انتقال بی سیم اصلی به بالای ارتفاعات، ارتباط با تهران و با قصر شاه برقرار شد. رضاشاه در نخستین ارتباط گفت:
شب گذشته بدترین شبهای زندگی من بود، سعی کنید دیگر تکرار نشود. دستور دادم با اعزام دو گردان از لشکر اول و دوم مرکز جای تلفات پر شود، اگر تا چند ساعت دیگر از وضع نیرو بی خبر می ماندم خودم حرکت می کردم... با وضعی که پیش آمده تصور می کنم ادامه پیشروی از تنگ تامرادی بیش از این صلاح نباشد...»(91)
در این موقع چهار روز از نبرد سنگین و خونین تنگ تامرادی می گذشت. نیروی سرلشکر شیبانی با تلفات بسیار و صدمات فراوان شکست را قبول کرده بودند. این موضوع را رضاشاه نیز دریافته بود بنابراین، امر به عقب نشینی آنان داد. به دستور او شورایی جنگی در مرکز و نیز در تنگ تامرادی تشکیل شد، و به دنبال آن. به گفته فولادوند:
رؤسای اردکان ستاد عملیاتی و فرماندهان هنگهای چهارگانه در امر عقب نشینی و تخلیه تنگ وحدت نظر پیدا کردند و ترک این معبر تاریخی که بعضیها آن را «دهلیز مرگ» نام نهاده اند مورد تأیید سرلشکر شیبانی قرار گرفت و پس از کسب اجازه از پیشگاه شاهنشاه وقت [رضاشاه] و تهیه مقدمات، به موقع اجرا گذارده شد...(92)
وضع بحرانی و رقت بار نیروی نظامی که از هر طرف توسط جنگجویان در محاصره و فشار بودند، چنان وخیم بود که همگی، هر لحظه مرگ را به چشم خویش مشاهده می کردند. به طوری که هر فرد نظامی به محض اتمام مهماتش، گلوله آخر را نثار جان خویش می نمود. حتی سرلشگر شیبانی خود را برای خودکشی در آخرین لحظات آماده می کرد.
«فولادوند» به خوبی این وضع نابسامان و آشفته را بیان کرده است:
[در چهارمین روز نبرد] در تنگ تامرادی از سیمای خسته افسران و سربازان که می بایست با شکم گرسنه و کامی تشنه و مشاهده مناظر کشتگان و وضع وخیم و رقت بار زخمیها که در درد و خون غوطه ور بودند، به نبرد ادامه دهند، آثار یأس مشهود بود و برای فرماندهان یگانها و سرلشکر شیبانی مسلم شد که اگر بدان منوال جنگ ادامه یابد بیهوده جان به هدر دادن است و نوعی خودکشی! زیرا روحیه و نیروی پایداری به سرعت رو به کاهش است... بعضی از افسران که در آن روز در ستاد نیرو بوده اند اظهار... نمودند وضع نیروی ده هزار نفری در تنگ تامرادی به قدری وخیم و تکان دهنده بود که سرلشکر شیبانی اسلحه کمری خویش را برای آخرین لحظه در صورتی که وخامت اوضاع را به اسارت منتهی گردد به قصد خودکشی آماده کرده بود.
از این رو طبق نظر شوراهای جنگی نظامیان در تنگ تامرادی و در مرکز، دستور عقب نشینی و خاتمه جنگ داده شد و بدین ترتیب با وجودی که آنها تلفات زیادی داده بودند، شکست را نیز پذیرفتند.
... بنابر برآوردی که در شورای جنگی نیروی به عمل آمده، تعداد سربازان مقتول در دو گردان محاصره شده و یگانهایی که به کمک آنها شتافته بودند، همچنین تلفات وارده به قسمت عقبدار در طول چهار روز نبرد به یک هزار نفر تخمین زده شد! و شماره سربازان زخمی به چهارصد نفر بالغ گردید، که از این تعداد، معدودی به علت نرسیدن وسایل درمانی جان سپردند...(93)
به دنبال این فعل و انفعالات، چریکهای قشقایی به رهبری ناصرخان قشقایی به خاطر سابقه دوستی و رفاقت با خوانین و سران بویراحمدی دست به کار شده با فرستادن پیکهایی نزد آنها، پیشنهاد آتش بس و عقب نشینی دادند. سران بویراحمدی بالاخره موضوع پیشنهادی را پذیرفته تنها لهراسب بود که رضایت به این کار نمی داد. پس از بحث و جدلهای فراوان و توسل به پند و اندرز و التماس، لهراسب مجاب شد با تقاضای قشقاییهای مصالحه جو موافقت کردند و بدین ترتیب بقیه نیروهای نظامی بدون اینکه بتوانند زخمیها وسایل و باروبنه خویش را با خود ببرند، عقب نشستند.
بدین گونه لشکرکشی ده هزار نفری حکومت رضاشاه برای تنبیه مردم بویراحمد، تنها حاصلی که در پی داشت شکست فاحش نظامیان- و به تبع آن دولت- بود، به علاوه تلفات بسیار زیاد و رسوایی عقب نشینی.
باقی مانده نیروی تحت امر شیبانی به فهلیان ممسنی عقب نشست و در آنجا تقویت نیروی کمکی و امدادی به شیراز بازگشت. چند هفته بعد عده ای به تنگ تامرادی رفتند و ظاهراً اجساد مقتولین را دفن کردند.
پس از جنگ
نبرد تنگ تامرادی، ضربه ی هولناکی بر نظامیان رضاشاه وارد آورد. منابع مختلف، ارقام متفاوتی از تلفات نظامیان ذکر کرده اند. فولادوند به «یکهزار و دویست افسر و سرباز» کشته، و «هشتصد سرباز زخمی» اشارت دارد.(94) مؤلفان تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران می گویند:در عملیات فوق 1200 نفر افسر و درجه دار و سرباز دلیر نیروی زمینی شاهنشاهی شربت شهادت نوشیدند و بیش از هشتصد نفر نیز به سختی مجروح گردیدند.(95)
سردار اسعد، وزیر جنگ رضاشاه، با تجاهل نسبت به این حادثه ی مهم شمار مقتولین و مجروحین «قشون امیرلشکر شیبانی» را در طی «یک ماه جنگ» هشتصد نفر ذکر می کند.(96)
قدرت ایل بویراحمد، پس از پیروزی در نبرد «تنگ تامرادی» بیش از پیش گردید. اما حدد چهارماه بعد، جنگجوی نامی بویراحمدیها، «لهراسب»(کی لهراس)، در درگیری کم اهمیتی با نظامیان، - در حوزه ممسنی- به قتل رسید. به محض کشته شدن «لهراسب»، نه تنها جنگجویان بویراحمدی هزیمت یافتند، که هیبت رزمی و اقتدار سیاسی ایل بویراحمد نیز درهم شکست. در واقع قتل لهراسب، مساوی با سلطه ی دولتیان بر ایل بویراحمد بود. فشاری که این ایل پس از قتل لهراسب، از حکومت رضاشاه متحمل گردید، بی سابقه بود. حکومت نظامی، حاکم مطلق منطقه گشت، و ظلم و تعدی به اوج خود رسید. خوانین بویراحمد تسلیم دولتیان شدند و به همراه خانواده هایشان- همچون دیگر ایلات جنوب- در تهران نگه داشته شدند. در سال 1313 کلانتران ایل بویراحمد و ممسنی- در تهران نگه داشته شدند. در سال 1313 کلانتران ایل بویراحمد و ممسنی -و برخی از بختیاریها- اعدام گردیدند و فرزندان آنان تا اواخر سال 1320، موفق به خروج از تهران نشدند. در منطقه، عامه ی مردم، متحمل همه گونه جور و جفا می شدند. اسکان اجباری یا تخته قاپو، در واقع از سال 1310 در بویراحمد اجرا شد. خلع سلاح عشایر، به آسانی صورت گرفت. خدمت سربازی- که مردم آن را «اجباری» می خواندند- بدون واکنش مؤثری انجام پذیرفت. اقدامات سختگیرانه و بی رحمانه ای از جانب حکومت نظامی اعمال و اجرا می شد.
حکومت نظامی، حتی نام دهات و برخی طوایف را تغییر می داد. به طور مثال؛ منطقه «دشتروم» بویراحمد، به اسامی فرزندان سرهنگ جهانبانی نام گذاری شد: جهان آباد، منصور آباد، حسین آباد، امیرآباد.
جهانبانی، در نامه ای به «ملابهمن»، کدخدای طایفه ی قایدگیوی دشتروم بویراحمد، می نویسد:
آقای ملابهمن، از این تاریخ شما به کدخدایی قریه جدید الاحداث جهان آباد که در دشت روم ساخته شده شده برقرار می شوید. از این بعد به طایفه سپرده به شما دیگر اسم قایدگیوی نداشته بلکه رعیت جهان آباد دشت روم است.(97)
در بویراحمد، حتی اسکان شده ها را مجبور می کردند، در زمینهای زراعی محصولاتی بکارند که نه اطلاعی از چگونگی کاشت، داشت و برداشت آن داشتند و نه امکانات آن را. سندی در دست است که حاکم نظامی منطقه، سرهنگ دوم پارس تبار در آگهی 21/دی /1318 به «کلیه سرپرستان و دهداران حوزه ی بویراحمد» اعلام می دارد:
که کشت شلتوک به طور کلی در حوزه تلخسرو و بویراحمد ممنوع بوده و بایستی به جای زراعت شلتوک کنف کاشته شود...(98)
حاکم نظامی خود معترف است که «رعایا اطلاع کافی» از کشت محصولات جدید ندارند. بنابراین چون بایستی «بجای زراعت شلتوک کنف-پنبه-کتان-کنجد-کرچک ... زراعت نمایند و برای کشت و زراعت هر یک از محصولاتی که ذکر شده رعایا اطلاع کافی ندارند به اداره کشاورزی مراجعه نموده البته دستور و تعلیمات لازمه کامل به آنها داده خواهد شد...(99)
تسلط حکومت نظامی چنان بود که به راحتی دست به اعدام افراد می زدند. یک نویسنده بومی، تعداد 21 نفر را ذکر می کند که در زمان زمامداری سرهنگ محمدحسین میرزا جهانبانی(1311-1309) در بویراحمد و بهبهان اعدام شده اند.(100) به نظر می رسد جرم برخی از آنان بسیار سبک و عادی بوده احتمالاً برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر در میان ایلات، اعدام گردیده اند.
مثلاً یک نفر به نام «گدا» به اتهام سرقت یک رأس گوسفند اعدام می شود؛ دیگری به نام «ملاعلی مردان» به «جرم اغتشاش و تیراندازی»؛ و فردی دیگر به نام «خانبابا سی سختی» به اتهام فروش «هشت تیر فشنگ» اعدام گردید.(101)
در هر حال، اوضاع منطقه کهگیلویه و بویراحمد، تا زمان خلع رضاشاه از قدرت در شهریور 1320، بدین گونه بوده است.
عصرمحمدرضاشاه پهلوی(1357-1320)
محمدرضا پهلوی، به دست همان کسانی که پدرش را خلع کردند، به سلطنت رسانده شد. بنابراین وی وارث مرده ریگ سیاستهای پدر و آمران پدر بود.عصر سلطنت وی را به چند دوره می توان تقسیم کرد؛ از شهریور 1320 تا کودتای 28 مرداد 1332؛ از 1332 تا 1342 و از 1342 تا پیروزی انقلاب اسلامی.
سیاست و سلطه وی در این سه دوره، متفاوت و متمایز بوده است. در دوازده سال اول سلطنت، چون جوانی بی تجربه و فاقد قدرت و اعتماد به نفس بود، در برابر ضرباتی که عشایر خشمگین از عصر استبدادی رضاشاه بر وی و حکومتش وارد آوردند. هیچ عکس العمل مقتدرانه ای نشان نداد. در واقع، تا زمان کودتای 28 مرداد 1332، دولتهای متعدد وی در مقابل عشایر- بویژه عشایر جنوب- قدرت چندانی برای عرض اندام نداشتند و بیشتر سیاست مدارا و مماشات را پیشه کرده بودند. دولتهای مستعجل دهه ی اول پادشاهی محمدرضا، ضعیف تر از آن بودند که در برابر عشایر مسلح و مقتدر، قد علم کنند. بنابراین ایلات و عشایر تا سال 1325، در درگیریهای خود با نظامیان حکومت موفق و پیروز بودند و غنایم بسیاری- و البته بیشتر تسلیحات نظامی- به دست آوردند؛ اما از نیمه ی دوم 1325 به بعد، دولتهای حاکم و نظامیان آن، به تدریج موقعیت خویش را در میان ایلات و عشایر مستحکم کردند. به نظر می رسد اختلافات داخلی عشایر، هم در درون ایلات و هم در بیرون ایل، مهم ترین و مؤثرترین عامل نفوذ و توسعه دولتیان و بسط حاکمیت نظامی بود. به طور مثال، در سال 1325 و آغاز نهضت مقاومت جنوب؛ ایل بویراحمد خود به دو دسته مخالف و مجزا تقسیم شده بود، ابواب جمعی عبدالله خان ضرغامپور و برادرش خسرو خان، طرفدار دولت و مخالف نهضت جنوب بودند، و در مقابل ابواب جمعی ناصرخان و محمدحسین خان طاهری- ایل بویراحمد علیا- در نهضت شرکت کرده بودند.
به رغم این، اندکی پس از خلع سلاح پادگان کازرون، میان بویراحمدیها و قشقاییها - ظاهراً بر سر تقسیم غنایم- اختلاف پیش آمده و خیلی زود عدم انسجام ایلی نهضت مقاومت جنوب را از هم گسست. درهر حال اختلافات دامنه دار ایلی- خاصه در ایل بویراحمد- از همان اوان قدرت یابی مجدد، رخ نمود، و گزافه نیست اگر گفته شود تا پیروزی انقلاب برجای ماند. به نظر می رسد، به دلیل همین اختلافات، طرفین منازعه، کوشیدند در سطح ملی- و در حکومت مرکزی- جایگاه درخوری به دست آورند. این مهم، موجب بهره برداری دولتیان می شد، و آنان را از خطر شورشهای عشایری رها می کرد. بنابراین، همان گونه که تقوی مقدم به درستی تقسیم بندی کرده است، رابطه ی حکومت محمدرضاشاه با عشایر را می توان در این سه مقطع گنجاند،
1- مقطع 24-1320، دوره ی جنگ جهانی دوم، عدم تسلط دولت بر عشایر و واکنشهای عشایر به خفقان بیست ساله.
2- مقطع 41-1325، دوره ی تلاش روزافزون دولت در جهت سرکوبی عشایر و تسلط بر آنان.
3- مقطع 57-1342، دوره ی تکمیل تسلط دولت بر عشایر و تلاش برای استحاله ی آن در فرایند توسعه ی وابسته.»(102)
البته شک نیست که واکنشهای عشایری تا اواسط 1325، به گونه ای مسلحانه و خونین ادامه یافت. این امر، به خصوص در جنوب کشور استمرار داشته است.
در فاصله 1326 تا 1341، دولت چندین بار به خلع سلاح ایلات و عشایر جنوب اقدام کرد. خلع سلاحهای مکرر، هیچ گاه واکنش تندی دربرنداشت؛ چرا که کلانتران و سرپرستان ایلات- با امتیازاتی که خود کسب می کردند- نهایت همکاری را با دولتیان می نمودند. این همکاری، در امر سربازگیری نمود داشته است.
خوانین در مسائلی مانند سربازگیری و خلع سلاح، دولت را یاری می کردند و نظامیان به عنوان افسر انتظامات مجری دستورات خوانین هم در امور مربوط به دولت (سربازگیری و خلع سلاح) و هم در امور مربوط به خوانین از قبیل جمع آوری خراج یا بهره ی مالکانه بودند.(103)
همکاری های دوجانبه، البته در درازمدت به نفع دولت مرکزی خاتمه یافت، به گونه ای که دولت توانست خوانین مشهور ایل را دستگیر و زندانی نماید و با کمترین اشکال و اخطار روبه رو نشود. با این حال، زمانی که حکومت با خطر قیام عشایر جنوب در سالهای 1341 تا 1343 روبه رو شد؛ ابایی نداشت که با شدیدترین وجه ممکن، خشونت و بی رحمی نشان دهد. بمباران مستمر عشایر قیام کننده و نابودی دامها و مناطق مسکونی و قتل عام انسانها، نمونه ی واضح بی رحمی و خشونت بود. حکومت پهلوی دوم، با چنین سیاستی نشان داد، برای سلطه بر عشایر، مجاز است به هر عملی دست یازد و کم از پهلوی اول ندارد. حتی به نظر می رسد- در این مورد خاص- پا را از سیاست عشایری رضاشاه فراتر گذاشتند. ارسنجانی وزیر کشاورزی وقت، آشکارا اعلام کرد:
به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه می دهیم. ما عشیره نمی شناسیم.(104)
سپهبد ورهرام، استاندار وقت فارس، نیز اعلام داشت:
ما دیگر کسی را به نام (عشایر) نمی شناسیم... دولت ایران از دو ماه قبل در خاک فارس و شاید هم همه نقاط کشور کلمه (عشایر) را از مکاتبات خود حذف کرده است... در فارس کلیه سازمانهای عشایری ارتش حذف شده و افسرانی که به نام (افسران عشایری) نامیده می شدند از مناطق مختلف احضار شده اند.(105)
در هر حال افرادی نظیر ورهرام و آریانا، به کمک آمریکاییها توانستند در کوتاه مدت، قیام وسیع عشایر بویراحمد و کوهمره سرخی و عشایر لرونفر با نهایت خشونت، سرکوب نمایند. خشونت و بی رحمی رژیم پهلوی دوم آن چنان بود که حتی منابع طرفدار رژیم نیز به آن اشاره کرده اند. «پیتر ای وری» از محققان طرفدار رژیم و سیاستهای پهلوی دوم می نویسد:
احتمال دارد که دولت در نظر داشت از حوادث پیش آمده در فارس استفاده کند و یک بار و برای همیشه قدرت عشایر را در هم بشکند.(106)
همو در رابطه با بمباران ایل بویراحمد می گوید:
در سال 1963 ایل بویراحمد را از راه هوا بمباران کردند و این گونه به نظر می رسید که تصفیه ی نهایی آنان آغاز شده است.(107)
ظاهراً چنین اقداماتی از جانب محمدرضا و ایادی اش برای نجات خود و حکومتش، جای شگفتی نداشته است. ارتشبد حسین فردوست، به صراحت اذعان می کند:
از 28 مرداد 1332، که دوران 25 ساله دیکتاتوری محمدرضا شروع شد، تا انقلاب دو حادثه مهم امنیت سلطنت او را به مخاطره انداخت. یکی شورش عشایر جنوب در سالهای 1340-1341 [1342-1341] و دیگری قیام وسیع 15 خرداد 1342.(108)
با این حساب، اجرای هر سیاستی برای سرکوب قیام عشایر فارس، مجاز شمرده می شد. تیرباران جمعی از جنگجویان عشایر، نمونه ای واضح از این سیاست بود.
پس از سرکوب قیام عشایر جنوب، اقتدار و استبداد داخلی محمدرضا و نظامیانش، بر تمام قبایل و عشایر جنوب گسترش یافت و از آن پس- تا نزدیکیهای انقلاب- نغمه ی مخالفی به صورت آشکار و علنی، در تضاد با رژیم بلند نشد. ظاهراً سرکوب و اسکات عشایر، تمام شده نبرد گجستان، «نبردآخر» بود.(109)
ایل بویراحمد و پهلوی دوم
دوره حاکمیت مستبدانه ی رضاشاه، که حکومت های نظامی مستقر در ایلات، تبلور عینی آن بود، بالاخره به سرآمد. در واقع فرمانداران نظامی از 1301 حکومت کوه گیلویه و بهبهان را به طور رسمی در دست گرفتند.(110) با پیشامد شهریور 1320 و خلع رضاشاه از قدرت، فرزندان خوانین از پایتخت کشور فرار کرده به میان ایل خویش بازگشتند.(111)بازگشت تبعیدیان، که پس از سالها دوری و هجران پا به میان ایل می گذاشتند، با همراهی مردم ایل مواجه شد. مردم زجرکشیده و خشمگین، که از جور و جفای حکومت نظامی به تنگ آمده بودند، به مقر نظامیان- شهر تل خسروی بویراحمد- که در واقع مقر ظلم وستم بود، هجوم برده علاوه بر غارت شهر، تمام ساختمانهای آن را ویران کردند.(112) این گونه استقبال از فرزندان خوانین و برخورد با مرکز نظامیان و دولتیان زمینه ای مساعد برای اقدامات بعدی بود. در رأس فرزندان خوانین، عبدالله خان ضرغامپور قرار داشت که به اقتضای سن و تجربه می توانست مردم خشمگین از نظامیان را به طغیان و عصیان خشونت آمیز وادارد. وی در سال 1321 مردم مسلح ایل بویراحمد را در حمله به پادگان نظامی حنا در پشت کوه دنا، راهنمایی کرد و آن را خلع سلاح نمود.(113) در سال 1322 ایل بویراحمد در اقدامی هماهنگ با تعداد کثیری تفنگچی به همراه جنگجویان ایل قشقایی، پادگان سمیرم را قتل عام و خلع سلاح نمود.(114)
این گونه اقدامات مسلحانه، وضعیت آشفته کشور و عاقبت شاه جوان آن را بیش از پیش بغرنج و پیچیده می کرد. جنگ جهانی دوم، تأثیر سیاسی خویش را بر ایران گذاشته بود. شمال و جنوب کشور در اشغال بیگانگان قرار داشت. ارتش رضاشاهی قادر به هیچ اقدام مؤثری نبود و بنابراین آتیه کشور در ابهام کلی قرار گرفته بود. احتمال داشت اتحادیه ایلات و عشایر- بویژه در جنوب- حکومت پهلوی دوم را که بر اثر تغییر و تحولات جهانی سخت در معرض تهدید بود، سرنگون سازد.
واقعه سمیرم که از آن به فاجعه یاد می کردند(115) «بازتاب گسترده ای در مطبوعات و نیز در مجلس داشت. حبیب الله نوبخت نماینده مجلس، دولت [سهیلی] را مورد استیضاح قرار داده آن را به شروع جنگ داخلی در استان فارس متهم ساخت.»(116)
به علاوه برخی دیگر از نمایندگان مجلس، ارتش را مقصر اصلی واقعه سمیرم قلمداد کرده و حتی شاه را زیر سئوال بردند.(117) با این حال ایل بویراحمد، و به تبع آن ایلات کهگیلویه، در اثر اقدامات ناسنجیده و تهدیدآمیز عبدالله خان، نه تنها اتحادشان از هم پاشید که مقابل هم قرار گرفتند.
فکر اشتباه عبدالله خان و تبختر بی دلیل او- که بزودی به این قدرت ظاهری غره شده بود- جنگ داخلی بویراحمدیها را آغاز کرد. به نظر می رسد تأثیر برخی از مشاوران زیاده خواه عبدالله خان در حمله او و ابواب جمعی وی- بویر احمدسفلی-به مناطق بویراحمد علیا کم نبوده است.
در سال 1323 عبدالله خان با لشکریان مسلح خویش، مناطق مربوط به بویراحمد علیا را که عموزادگانش حاکم آن محسوب می شدند به تصرف درآورد.(118) قلاع خوانین بویراحمدعلیا، توسط لشکریان عبدالله خان و با کمک مواد منفجره ای که آلمانیهای ساکن بویراحمد(119) در اختیارشان گذاشته بودند، به تصرف درآمد.(120)
جنگهای خونین بویراحمد علیا و بویراحمد سفلی آغاز شد و تا سال 1324 ادامه داشت. بدین گونه اختلاف عمیقی میان ایل بویراحمد ایجاد شد و برای همیشه رگه های آن برجا ماند. در 1325 که جنگها و کشمکهشای داخلی میان خوانین و کدخدایان بویراحمد علیا و سفلی فروکش کرده بود، اتحاد دیگری میان ایلات قشقایی، بویراحمد علیا و ممسنی تشکیل گردید و نهضت جنوب موجودیت یافت.(121) این اتحادیه موفق شد پادگانی را در کازرون خلع سلاح نماید و با کمک حیات داودیها و تنگستانیها که بوشهر را اشغال کرده بودند، به سوی شیراز روان شوند. اما با اختلاف بویراحمدیها و قشقاییها، ظاهراً بر سر تقسیم غنایم، شیراز از تسخیر نجات یافت و پیش از حمله به شیراز، اتحادیه از هم پاشید.(122) البته برخی از خواسته های سران نهضت جنوب جامه عمل پوشید.(123) در این کشمکش محلی و مملکتی، ایل بویراحمد به دو بخش متعارض تقسیم شد؛ بویراحمد سفلی به رهبری عبدالله خان و برادر ناتنی اش خسرو خان علیه نهضت جنوب موضع گیری کردند. آنها در دنباله اختلاف و دوئیت میان ایل بویراحمد در تیپ بهبهان حضور یافته ضمن پشتیبانی از آنان، با تلگرافهای متعدد، حمایت خود و طرفداران خویش را از دولت و دربار اعلام نمودند.(124) بنابراین در این موقع، ایلات کهگیلویه و بویراحمد، بویژه ایل بویراحمد در انشقاق کامل به سر می برد. در بویراحمد علیا دو پسرعمو به اسامی محمدحسین خان و ناصرخان خوانین ایل محسوب می شدند. محمدحسین خان فرزند سرتیپ خان بود و ناصرخان نیز فرزند غلامحسین. سرتیپ خان و غلامحسین خان فرزندان کریم خان بهادرالسلطنه معروف بودند.(125) کریم خان نیز فرزند محمدحسین خان، یکی از فرزندان متعدد خداکرم خان بود.(126)
عبدالله خان و خسروخان نیز فرزندان شکرالله خان بودند. شکرالله خان فرزند هادی خان و هادی خان فرزند خداکرم خان بود. با این حساب، این عموزادگان چندان فاصله فامیلی با هم نداشتند و به علاوه، به ازدواجهای متعدد داخلی و خانوادگی متمسک می شدند. این ازدواجهای غالباً سیاسی در توسعه روابط و تحکیم تعهدات و پیمانهای موقتی آنان مؤثر بود. با این وجود، قدرت طلبی و توسعه قلمرو نیز نخوت و نقار برخی از آنان، میثاقهای متزلزل آنان را از هم فرو می پاشید و تخم کینه و نفاق و عدم اعتماد را پراکنده می ساخت. به نظر می رسد نخستین ناقض پیمانهای اخلاقی و رسمی میان این عموزادگان، عبدالله خان بود که تحت تأثیر برخی مشاوران زیاده خواه خویش، اتحادیه تازه جان گرفته بویراحمدیها را از هم گسست.
به اعتقاد محمود یاور، در فواصل سالهای 1320 تا 1324 عبدالله خان «مقتدرترین و با نفوذترین کلانتران کوه گیلویه» بود، که «در دوستی و دشمنی ثبات قدم» داشت و «به اماکن خود و میهن علاقه مند است [و] شخصاً رشید و بی باک است ولی دارای شقاوت است.»(127)
شاید همین شقاوت منجر به اجرای قصد شوم او در قتل برادرش خسروخان گردید. عبدالله خان علاوه بر شعله ور کردن جنگ داخلی ایل بویراحمد در سالهای 1323 و 1324، با برادرش خسروخان نیز در نزدیکی دهدشت جنگید که در این نبردهای ملال آور داخلی جمع زیادی از طرفین کشته شدند.(128) با این کشتارهای قبیله ای، کینه های محلی بیشتر و دشمنیها عمیق تر و وسیع تر می گردید.
در نتیجه همین اختلافات، سرانجام اندکی پس از سقوط دولت دکتر مصدق در 28 مرداد 1332، عبدالله خان در اثر تحریکات مخالفان محلی و مملکتی، برادرش خسروخان را به قتل رسانید.(129)
بی رحمی و بی اعتنایی عبدالله خان در قتل خسروخان، هم لکه ننگی بر دامن خود و ایل بود و هم ضربه جبران ناپذیری بر اعتبار و پیشرفت احتمالی ایل وارد آورد.
در آن سو- در بویراحمد علیا-دو پسرعمو به نامهای محمدحسین خان و ناصرخان طاهری، خان محسوب می شدند، اما در حقیقت قدرت و توانایی چندانی نداشتند، چرا که اقتدار آنان زیر سایه قدرت «دو برادر دلیر [و] و دو پهلوان سنگرگیر»(130) به نامهای کی علیخان و کی ولیخان قرار گرفته بود. این دو برادر، البته خواهران محمدحسین خان و ناصرخان را به زنی گرفته بودند و با این ازدواج های سیاسی عرض اندام بیشتری می نمودند.
اختلافات دامنه دار بویراحمدیها- بویراحمد علیا و سفلی- که منشأ اصلی آن، خوانین و مشاوران زیاده خواه و منفعت طلب آنان بود؛ در وقایع 1325- نهضت جنوب - کاملاً خود را نشان داد. ابواب جمعی بویراحمد سفلی، به رهبری عبدالله خان ضرغامپور و برادرش خسرو خان، با حضور در تیپ بهبهان، آمادگی خود را برای سرکوب نهضت جنوب اعلام داشتند. این اعلام آمادگی، هرچند به حضور مستقیم و درگیری منجر نشد؛ اما نشان داد که عشایر و ایلات جنوب، حتی ایل بویراحمد، با هم هماهنگ و متحد نیستند.
همین عدم اتحاد و اتفاق، بزرگ ترین ضربه را بر منویات عشایر وارد آورد و حکومت پهلوی دوم را از انحطاط قطعی نجات داد. در نتیجه ی همین تشتت و تفرق، نظامیان رژیم بویژه ارتش به تدریج وارد مناطق عشایری گشته با کمک خوانین و برخی از کدخدایان طوایف، عمل خلع سلاح عشایر را بالنسبه، با موفقیت به پایان رساندند. خلع سلاح عشایر بویراحمد در سال 1327 نمونه ای از آن به شمار می آید.(131)
در بحبوحه ی اختلافات شدید شاه و دکتر مصدق- و حوادث کشور در طی سالهای 1332-1330- ایل بویراحمد نیز متفرق و متشتت بود و خوانین بویراحمد علیا-ناصرخان و محمدحسین خان طاهری- به شدت از شاه حمایت می کردند.(132)
پس از سقوط دولت مصدق، قدرت شاه روزافزون شد و بنابراین تسلط وی بر عشایر و ایلات از طریق نظامیان، بیش از پیش گردید. خلع سلاحهای مکرر، نمونه ای از این تسلط و اقتدار بود. فرزندان صولت الدوله نیز به خارج از کشور فرستاده شدند و در ایل بویراحمد، سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن اعمال و اجرا گردید. این سیاست، چنان دقیق اجرا گردید که عبدالله خان ضرغامپور به قتل برادرش خسروخان دست یازید.(133)(مهرماه 1332) چند سال بعد عبدالله خان و پسرش خداکرم، به وسیله ارتشیان دستگیر و بازداشت شدند. عبدالله خان که به اعدام محکوم شده بود، سرانجام با ترفندهای مختلف به حبس ابد و بعد به سه سال زندان تغییر حکم یافت، آزاد گردید. در طی سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، ناصرخان که پیش تر پشتیبان شاه بود، مورد حمایت شاه و نظامیان قرار گرفته با دریافت حقوق از ارتش، تقریباً همه گونه مساعدت و همکاری با وی انجام می گرفت.
این اوضاع تا زمان آغاز قیام عشایر جنوب (زمستان1341)، کاملاً بر وفق مراد ناصرخان طاهری بود. علاوه بر خوانین بویراحمد علیا و سفلی، هر کدام از کدخدایان طوایف بویراحمد، به تبع حمایت و همکاری با رژیم، مورد اعتنا یا بی اعتنایی واقع می شدند.
بنابراین ملاقاتهایی میان کدخدایان بویراحمد و شاه صورت گرفته امتیازات و خلعتهایی از جانب شاه و درباریان به برخی از آنها داده شده است. چنین سیاستهایی که هم زمان با تهدید، تطمیع و تفرقه اعمال و اجرا می شد؛ جهت سرکوب و اسکات ایل بویراحمد، کارساز به نظر می رسید. این سیاست، در اسفند 1341 متزلزل شد.
اوضاع بویراحمد و چگونگی آغاز قیام عشایر(43-1341)
در مباحث پیشین تا اندازه زیادی- هرچند مختصر- به وضعیت سیاسی، اجتماعی و طبقاتی بویراحمد و کهگیلویه اشاره شده است. درواقع قدرت ایل در دست خوانین و کدخدایان بود و قدرت نمایی آنان وابستگی تام و تمامی به همکاری یکدیگر داشت.در ایل بویراحمد، اکثر خوانین و کدخدایان، خویشاوندان سببی و نسبی هم بودند و بنابراین خیلی زود می توانستند در کارهای مشترک و منافع جمعی مشارکت جویند. اما مشکل عمده، عدم اعتماد کلی و واقعی نسبت به هم بود. آنان هیچ گاه نتوانستند نسبت به هم مطمئن و با هم متحد شوند و همیشه حالت شک و تردید در میانشان حاکم بود.
حرکات ناسنجیده عبدالله خان، به علاوه اعمال نادرست پسرش خداکرم خان که پس از آزادی از زندان- از سال 1340 به بعد- نیز ادامه یافت در بحران داخلی منطقه مؤثر بود.
نظامیان دولتی که احتمالاً برخی از آنان بی علاقه به تشنج منطقه نبودند، مرتباً خداکرم خان را تعقیب می کردند و فشار ناعادلانه نیز بر عبدالله خان وارد می آوردند.
به نظر می رسد خداکرم خان تحت تأثیر حرکت های انقلابی و چریکی عصر- بویژه انقلاب کوبا و شخصیت فیدل کاسترو- نوعی خودنمایی در وی به وجود آورده بود.(134) به گفته محمدعلی عمویی، خداکرم خان در زندان، غالباً به لهجه محلی بویراحمدی ادعا می کرد: موخوم فیدلم.(135)
چه بسا فشار نظامیان بر عبدالله خان و نیز احضارش به تهران، هم به دلیل تحرکات وی و پسرش خداکرم خان بوده و هم به منظور تطمیع یا تهدیدش برای عدم مقابله با برنامه اصلاحات ارضی.
در هر حال عبدالله خان و ناصرخان به تهران احضار شده مدتی در آنجا مانده اند. سپس در بازگشت به منطقه بویراحمد با کدخدایان و بزرگان طوایف و تیره های مختلف ملاقات کرده آنان را برای انجام قیام مسلحانه همگی تشویق نموده اند.
گفته می شود که عبدالله خان و ناصرخان در قیام علیه حکومت، به صاحب منصبان و افراد با نفوذ بویژه نظامیان و روحانیان، امید زیادی داشتند.(136)
به هر روی با موافقت نسبی بزرگان قوم، اتحادیه نیم بند بویراحمد شکل گرفت و در دروهان بویراحمد جلسه سران تشکیل یافت. در مرکز تجمع سران قوم، یک یک آنان به قرآن سوگند یاد کردند و با قید قسم، بر بیعت و اتحاد خویش پای فشردند.(137) ملادرویش دشتی(دشتیان) نیز در مثنوی طویلی، قیام عشایر را تبیین کرده که تنها اندکی از آن اشعار در حافظه ها مانده است.
وی در ابیاتی از این مثنوی با اشاره به سوگند خوردن بزرگان و کدخدایان بویراحمد علیا و سفلی اشاره کرده است:
ز علیا و سفلی همه کدخدا *** بخوردند سوگند به اسم خدا
که تا آخرین قطره خون زنیم *** بکوشیم و این رسم را بشکنیم
البته در این برهه حساس، نباید نقش فرماندهان نظامی و مسئولان دولتی منطقه را نادیده گرفت. به نظر می رسد برخی از آنان-به هر دلیلی- در ناآرامی و اغتشاش منطقه دست داشته اند.
یعقوب غفاری به صراحت می نویسد:
خداکرم خان فرزند ارشد عبدالله خان با جلب موافقت سرهنگ علیزاده، فرماندار نظامی کهگیلویه، و با موافقت سروان ایلخانی زاده، فرمانده ژاندارمری سی سَخت، مبادرت به غارت روستای کریک نمود.(138)
همو می گوید:
لشکر خوزستان طی دستور محرمانه به سرهنگ جعفری فرمانده ستون خلع سلاح بویراحمد سفلی تأکید کرده بود که با عبدالله خان برای اخذ بهره مالکانه همکاری نماید.(139)
به رغم آنکه نویسنده، سندی دال بر صحت این «دستور محرمانه» ارائه نمی کند، ولی با ارائه بخش نامه بخشداری نظامی وقت بویراحمد علیا- سرگرد تژده- مسجل می سازد که دولتیان نه تنها بهره مالکانه خوانین را قانونی شمرده که خود را موظف به اخذ و اجرای دقیق آن می دانسته اند.
سرگرد تژده از مردمی ترین نظامیان مأمور در بویراحمد و ممسنی بود و آقای بهمن بیگی در کتاب بخارای من ایل من به تعریف و تمجید وی پرداخته است.(140) در این بخش نامه که آن را در تاریخ 40/7/26 به عموم کلانتران و کدخدایان منطقه بویراحمد علیا اعلام کرده است،
وظایف هر کدخدا را در اجرای اوامر مؤکد ... استاندار ... فارس و بنادر و تیمسار فرماندهی سپاه و تیمسار فرماندهی ناحیه ژاندارمری فارس در مورد امنیت منطقه بویراحمد علیا و برقراری نظم و انضباط کامل و خاتمه دادن به تشنجات... مشخص کرده است.(141)
در بند 3 این بخش نامه به صراحت آمده است:
هر کدخدا موظف است بهره مالکانه را به طور عدالت به مالک مربوطه پرداخت نماید.(142)
گویی بهره مالکانه عدالتی بوده که می بایست به طور عدالت به مالک پرداخت شود. از این رو ناصرخان طاهری و ایادی زمین خوارش برای تصرف اراضی طایفه تیرتاجی جنگیدند و البته شکست خوردند.(143)
نیروهای نظامی منطقه که چندان زیاد و قدرتمند نبودند و توان مقاومت و مقابله با تجمع کنندگان بویراحمدی را در خود نمی دیدند، در گزارشهایی به مرکز خواهان بمباران اجتماع آنان شدند.
در واقع همین بمباران مرکز اجتماع بویراحمدیها- در روستای دروهان- آغاز رسمی نبرد فریقین محسوب می شود. در پاسخ به این بمباران، بویراحمدیها در رزمی سنگین، شبانه پایگاه کوچکی در ده توت نده بویراحمد را تسخیر و نظامیان آن را قلع و قمع نمودند.
به رغم این پیروزی کوچک، به نظر می رسد ابتکار عمل از دست بویراحمدیها خارج بوده است؛ زیرا بمبارانهای متوالی منطقه ای که اکنون جنگی اعلام شده بود، بر تسلط و اقتدار قیام کنندگان سایه افکنده بود. در تقسیم بندی جدید، ابواب جمعی عبدالله خان- بویراحمد سفلی- برای تصرف پادگانی در لوداب بویراحمد حرکت کردند و ابواب جمعی ناصرخان- بویراحمد علیا- به حوزه ممسنی رفتند.
هر دو گروه در دست یابی به اهداف خویش با ناکامی روبه رو شدند. عبدالله خان و خداکرم خان پس از عدم موفقیت در تسخیر پادگان لوداب، نیروهای خود را از دست دادند و با کمبود نیرو روبه رو شدند. آنان خیلی زود به نتیجه رسیدند که امکان استمرار قیام و ضربه زدن به حکومت غیرممکن است و بنابراین برای حفظ جان خویش از حوزه استحفاظی و موروثی خود جدا شدند و در تنگ تامرادی- در حوزه کی خورشید برومند- پناه جستند. آنان دیگر در پی حشمت و جاه نبودند، بلکه از بد حادثه به پناه آمده بودند.(144)
کی خورشید برومند، تنها فردی که از جمع خویشاوندان عبدالله خان، مردانه در صحنه مانده بود؛ با صدماتی که نیروهای رزمی اش در تنگ بریم (= برین، پرین) متحمل شدند، به تنگ تامرادی عقب نشست، البته میان او و ناصرخان، جو بی اعتمادی حاکم شده بود.
جنگ گرجستان نقطه عطف قیام(145)
وقایع بعد از نبرد نافرجام پل پریم (= پل برین= پرین) همه حکایت از ابتکار عمل ملا غلامحسین و یاران باوفایش دارد. اکنون مدتها بود که خوانین از ترس در تنگه های امن قرار گرفته دیگر کاری به قیام نداشتند.ملاغلامحسین پس از تلاش نافرجام ده بزرگ، به سوی امیرایوب بازگشت. امیرایوب، مکانی مقدس و مذهبی بود که جمعی از انصاریها- که ارتباط بسیار نزدیک خویشاوندی با طایفه جلیل داشتند- در آنجا سکونت گزیده بودند. دقیقاً معلوم نیست چند روز در امیرایوب مانده بودند، که به او خبر رسید گروه زیادی از نظامیان در نزدیکی محل سکونت طایفه جلیل اردو زده اند. محل استقرار این جمع نظامی در نوگک ممسنی و در همسایگی طایفه جلیل بوده است. نوگک و قلعه مستحکم آن، تا دو ماه پیش، محل اقتدار و استقرار حسینقلی خان و پسرش جعفرقلی خان بود و اکنون قدرتمندان پیشین، خلع ید شده در جای آنها نظامیان دولت مرکزی نشسته بودند.
سرهنگ ناجی، فرمانده نظامیان فوراً دست به کار شد و برای ایجاد امنیت در حوزه مأموریت خویش، به فراخوانی بزرگان و کدخدایان طوایف دور و نزدیک، بویژه طایفه جلیل، پرداخت. او تلاش بسیار نمود که ملاغلامحسین را به گونه ای مسالمت آمیز و مصلحانه به اردوگاه بکشاند. اما تلاش سرهنگ نافرجام ماند. وی علی رغم حضور چند تن از سرشناسان و ریش سفیدان طایفه جلیل در اردوی نظامی، مأموریت از پیش تعیین شده خویش را به سوی اماکن طایفه جلیل و در نهایت تسخیر امیرایوب و امحای کشت خشخاش و تسلط بر یک منطقه فوق العاده مهم و حیاتی، به مورد اجرا گذاشت.
در دستورالعمل از پیش تعیین شده، قرار بر این بود که ابتدا هواپیماهای جنگی، مناطق مسکونی طوایف جلیل، بابکان و انصاری را بمباران شدید نمایند سپس نیروهای نظامی برای تصرف قطعی منطقه به حرکت درآیند.(146)
ظاهراً روز 29 فروردین 1342، هوا نامساعد بود بنابراین امکان این بمباران به وجود نیامده است.(147) به ناچار نظامیان بدون بمباران منطقه به سوی هدف پیشروی نمودند. در طی مسیر خویش، مکانهای خالی از سکنه را اشغال می کردند و فوراً گزارش تسخیر و فتح آن را به مرکز فرماندهی اعلان می داشتند. فرمانده ستون فرعی در اولین گزارش خود اعلام می کند:
... تیمسار سپهبد فرماندهی نیروهای جنوب... محترماً در ساعت 11:30 گردنه گان گان [گنگون=گلگون] اشغال و ستون به سمت کوه عنا مشغول پیشروی است... 1-42/1/30 سروان ریحانی فر (148)
دومین گزارش وی از «شیرخوسی جلیل» مخابره می شود:
... تیمسار فرماندهی نیروهای جنوب... ستون در ساعت 17 پس از گذشتن از کوه عنا که در مسیر قرار داشت ارتفاعات مسلط به آبادی شیرخوص [شیرخوسی] را اشغال و به علت خرابی راه و ماندن دواب اجباراً امشب متوقف و فردا به صوب برد بهمن گچستان حرکت خواهیم نمود...(149)
عده ای از خانوارهای جلیلی ساکن در دهی به نام «شیرخوسی» با مشاهده نظامیان- که فاصله زیادی نیز با آنها داشتند- «قاصدی» را برای اطلاع ملاغلامحسین به روستای امیرایوب فرستادند و خود «بار» کردند تا زودتر از مسیر نظامیان خارج شوند. در بعدازظهر روز سی ام فروردین 1342 ملاغلامحسین با همراهان وارد منطقه شدند.
طایفه درحال کوچ ییلاقی بود. و تنها ده، پانزده نفری تفنگچی و چوبکی (150) از طایف جلیل و دو تن انصاری-عبدی و کردی- در نزدیکی نظامیان موضع گرفتند. بنا به دلایل عقلایی، هیچ گونه حمله یا شبیخونی به نظامیان زده نشد. در همان شب، افرادی از طایفه با بانگهای بلند و غریوهای غرا، خبر تصمیم ملاغلامحسین را تا آنجایی که ممکن بود- به خانواده های در دسترس رسانیدند. مع هذا همان شب افرادی از طوایف جلیل، بابکانی و انصاری خبردار شدند و تا نزدیکیهای صبح خود را به جایگاه موعود رساندند.
پیش از آنکه نیروهای کمکی جدیدی وارد شوند، ملاغلامحسین همان ده، پانزده نفر را تقسیم کرده نیروهای زبده را پشت سر نظامیان موظف به موضع گیری نمود.
کردی انصاری، عبدالمحمد انصاری، حسنقلی فرخی(ایزدی)، گشتاسب خرمی، ملی بهروزی، ترکی پیرایش و قلندر، به فرماندهی کردی اعضای این گروه بودند، پنج نفر اول دارای اسلحه برنو- بلند و متوسط- بودند و دو نفر اخیر پنج تیرپران داشتند.
ملاغلامحسین نیز همراه سابقه جنگی جهت جلوی ستون نظامی مشخص شدند. غلامحسن محمدی، علی محمدی، بهمن امینی، فاضل فتاح پور، ملک احمد احمدی و علی جان صابری (فرخی) همراهان او بودند. نزدیکیهای نیمه شب، سیدشریف حسینی، روحانی طایفه خود را به ملاغلامحسین رسانید و خواستار عدم برخورد با نظامیان، بویژه در حوزه طایفه جلیل شد.
ملاغلامحسین گفته بود، مگر نمی دانی سیدها را از چند طبقه به زیر انداخته اند و مغزشان را متلاشی کرده اند. مگر نمی دانی آقای خمینی دستور جهاد داده است. وی اعلامیه امام را به سید شریف نشان داد و ادامه داد سیدجان من برای این مسئله می جنگم و با این گروه نیز یقیناً خواهم جنگید.
سید شریف پس از شنیدن این مطالب، دستش را دور سر ملاغلامحسین چرخاند و گفت:
امام زمان پشت و پناهت باشد. به جدم اینها خون ندارند.(151)
بدین گونه روحانی محل نیز با صدور حکم جهاد، از لحاظ روانی بر مبارزان تأثیر گذاشت.
در گرگ و میش هوا، جنگجویان عشایری پس از ادای فریضه صبح از هم جدا شدند و در مواضع از پیش تعیین شده مستقر گردیدند. در همین موقع تعداد زیادی جنگجو از طوایف جلیل، بابکانی و انصاری به وعده گاه آمدند. علاوه بر اینها چند نفری که پیش تر به همراه ناصرخان از کانون حوادث دور شده بودند، بازگشته بنا به علاقه شخصی خود را مقید به مبارزه کردند. از جمله بهرام مندنی پور- که سابقه زیادی در جنگیدن داشت- به همراه برادرش جهرم و نیز عبدی پاکباز و محمدصادق که همگی از ساکنان روستاهای یاسوج بودند. در میان این جماعت کمکی، بابکانیها از همه بیشتر بودند. لهراسب موسی پور، دامادش بندر باقری، علی جغتا (علی علیداد)، آقا ولی راد، آقا حقیقت راد، لهراسب فروزان، موسی فرزند هاتی، خسرو کاشا محمد، محمدتقی آقایاری، اعلمون حمیده فر از ترکان تنگ آبشور که همراه محمدحسن انصاری برادر عبدمحمد انصاری حضور یافته بود، عوض زیلایی و غلامعلی دشمن زیاری از جمله این شرکت کنندگان بودند.
ملاغلامحسین فوراً دستور داد که تمام این افراد- که برخی البته بی تفنگ بودند- در سمت چپ عشایر سنگر بگیرند. دستورهایی که به افراد قبلی داده شده بود به اینان هم داده شد و همگی منتظر ورود نظامیان به مهلکه شدند. ملاغلامحسین مقرر کرده بود که آغاز قطعی جنگ با شلیک وی خواهد بود؛ و وقتی خودش نخستین تیر را به نظامیان شلیک کرد، دیگر همه آزادند که شلیک نمایند. به این ترتیب نظم و دیسیپلین نظامی را نیز کاملاً مقرر داشته بود.
ساعت از 8 گذشته بود که ستون نظامی از گردنه ای سرازیر شد و وارد قتلگاه گردید. ساعتی طول کشید تا اولین دسته نظامی در تیررس ملاغلامحسین قرار گرفت. شلیک نخستین تیر که حاصل آن زخمی شدن یک ژاندارم به نام مرادی بود، آغاز رسمی نبرد بود. نبرد گجستان که کاوه بیات به درستی آن را «نبرد آخر» نامیده است، بدین گونه آغاز شد.(152) شرح نبرد، از حوصله بحث خارج است، همین اندازه کافی است که جنگ 21 ساعت طول کشید و در نتیجه آن صدها نظامی کشته، زخمی، اسیر و خلع سلاح کامل گردیدند. جنگ گجستان همچون جنگ تامرادی ضربه ی مهلک و شکننده ای بر رژیم وارد آورد. یک روز پس از خاتمه جنگ، بمبارانهای وحشیانه و متوالی مناطق عشایری شروع شد.
خلبانهای ارتش برای نخستین و آخرین بار در سطحی وسیع به عملیات نظامی مبادرت ورزیدند. اگر برخی از آنان نیز تحت فشار وجدان سعی می کردند مسامحه نمایند، تحت فشار فرماندهان خویش متهم به خیانت می شدند. به ناچار، جز انجام سریع و دقیق عملیات گریز و گریزی نداشتند. از همان روز خلع سلاح و قلع و قمع ستون نظامی در جنگ گجستان-یکم اردیبهشت 1342-بمبارانهای شدید مناطق گرمسیری و سردسیری طایفه جلیل و انصاریهای امیرایوب آغاز گردید. پیش از آن و در طول قیام، مناطق مختلف کهگیلویه و بویر احمد- خاصه بویراحمد کنونی- بمباران شده بود؛ اما اکنون خلبانهای ارتش، با خشم و خشونت بسیار بر فراز منطقه به پرواز درآمده بودند(153) و نقاط مختلف را بمباران می کردند.
اگر تا پیش از جنگ گجستان و شکست مفتضحانه ارتش، خلبانها، تمرینات ساده مشقی می کردند، اکنون تمرینات واقعی بود. تمام دهات طایفه جلیل که در این زمان خالی از سکنه شده بود و ساکنان آن در شکاف کوهها و غار کمرها می زیستند- به شدت بمباران می شدند. همه گونه بمب و راکت و تیربار، بر جانداران و بی جانان می بارید. خانه های بسیار ویران شد. تقریباً تمامی دامهای عشایر طایفه جلیل و انصاریهای ساکن امیرایوب از بین رفت و به علاوه تعدادی از کودکان، جوانان و زنان جلیلی و انصاری و سپیداری کشته و مجروح شدند.
مدت یک ماه- از اول تا آخر اردیبهشت- مردم طایفه جلیل و انصاریهای امیرایوب، جز غارها و شکاف کوهها، پناهگاه دیگری نداشتند و یکی از سخت ترین و تلخ ترین دوران زندگی خود را پشت سرمی گذاشتند. بهمن بیگی، دلسوز فرهنگی فرزندان عشایر، در این برهه حساس بسیار تلاش کرد تا خلبانهای ارتش را از حمله به دبستانها باز دارد.(154)
وی در خاطرات خود از این روزهای بحرانی می نویسد:
من در این مدت از گشت و گذار به مناطق جنگی بازنایستادم و به چندین سفر پرخطر دست زدم. در یکی از سفرهایم از راه یاسوج و سپیدار، خطوط آتش را پشت سر نهادم و خودم را به چادرهای غلامحسین سیاهپور، کدخدای مشهور و سرکش طایفه جلیل رساندم، طایفه ای که بیش از همه طوایف گرفتار حریق جنگ شده بود. در همین طایفه بود که گلوله هایی را که بر چادر یکی از دبستانها به آموزگار جوانی به نام فرخ فروریخته بود شمردم و با خود به شهر آوردم. شمارشان به پنجاه می رسید. قصدم این بود که گلوله ها را به فرماندهان ارتش نشان دهم و خلبانها را از حمله به دبستانها که چادرسفید، شبیه چادر خانها داشتند بازدارم.(155)
او در جایی دیگر می نویسد:
در گوشه جنوبی بویراحمد جنگ به تازگی پایان یافته بود، جنگ بین دولت و ملت، دولتی که اشتباه کرده بود و ملتی که زیربار نمی رفت. در طول جنگ، مدارس عشایری به همت معلمان بویراحمد باز بود. غرش توپها و تانکها، انفجار بمب ها و سرو صدای هواپیماها نتوانسته بود دبستانها را از کار بازدارد. نمی توانستم آموزگاران و شاگردان جنگ زده و مصیبت دیده را نبینم و بازگردم. از دشت روم به سوی طایفه جسور جلیل که بار دشوار جنگ را بر دوش گرفته بود روان شدم... هیچ گاه دبستانهای عشایری را این چنین عزادار و سیاه پوش ندیده بودم. یکی از دبستانها گرفتار رگبار هوایی شده بود، چادر تر و تمیز دبستان را اقامتگاه خان پنداشته به گلوله بسته بودند. چادر بیش از چهل سوراخ گلوله داشت. بچه ها در غار مجاور پناه گرفته بودند. چند تن از عزیزان و کسانشان کشته و زخمی شده بودند...(156)
پیتر.ای. وری، مورخ انگلیسی-که کتابش از منابع طرفدار رژیم پهلوی است- می نویسد:
در سال 1963 [1342] ایل بویراحمدی را از راه هوا، بمباران کردند و این گونه به نظر می رسید که تصفیه نهایی آنان، آغاز شده است.(157)
بمبارانهای متوالی، در طی عملیات فارس، به طور مداوم انجام می گرفت؛ اما بسته به نوع عملیات ارتش، شدت و ضعف داشت. ولی پس از جنگ گجستان، به گونه ای مستمر و لا ینقطع، قریب یک ماه مناطق مسکونی طوایف جلیل، بابکانی و انصاری- در سردسیر و گرمسیر- بمباران می شد.
فشار و اجحاف و آزار و ایذاء طوایف- خاصه طایفه ی جلیل- از اردیبهشت 1342 تا مرداد 1343 ادامه داشت. داستان شکنجه های بی رحمانه مردم طایفه ی جلیل، مفصل و مبسوط است و حاجت به بحثی جداگانه دارد. ملاغلامحسین و یارانش، سرانجام برای نجات مردم طایفه از آن همه درد و رنج در 25 مرداد 1343 تسلیم نیروهای ژاندارمری- و تأمین نامه جانی آنان- شدند. این تسلیم، مساوی با آزادی طایفه از اسارت گردید. وی و سه تن از یارانش، مدت پنج ماه در تهران و شیراز بازداشت بودند و نهایتاً در پنجم ماه مبارک رمضان (19 دی ماه 1343) تیرباران شدند؛ و بدین گونه آخرین جنگجویان ایل بویراحمد، به دست رژیم پهلوی- و به صلاحدید امریکا- اعدام گردیدند.
عبدالله خان ضرغامپور، در همان سال 1342(18 خرداد 42) توسط یک عامل نفوذی که از نوکرانش به شمار می رفت، به قتل رسید؛ و ناصرخان طاهری در اواخر تیرماه 1342 تسلیم و تحویل نظامیان گردید. ناصرخان نیز به همراه حبیب شهبازی، خداکرم ضرغامپور، حسینقلی خان رستم، جعفرقلی خان رستم وفتح الله خان حیات داودی، در 13 مهرماه 1343 در شیراز تیرباران شدند. آخرین بازمانده ی قیام عشایر جنوب، کردی انصاری بود، که سرانجام در تابستان 1345 به دست عوامل محلی و مزدور رژیم کشته شد.
پینوشتها:
1. رجوع شود: مکی، حسین، مختصری از زندگانی سیاسی احمدشاه قاجار، چاپ چهارم، امیرکبیر، تهران 1370/ رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه(خاطرات)، به کوشش بهمن دهگان، انتشارات فردوسی، تهران 1362.
2. ایوانف، «سرنگونی دودمان قاجار، استقرار قدرت دودمان پهلوی»، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورزی، انتشارات پویش، تهران، 1359، ص 453.
3. همانجا.
4. رجوع شود: امیل لوسوئور، زمینه چینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه ولی الله شادان، انتشارات اساطیر، تهران، 1373؛/ مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران (کودتای 1299)، جلد اول، چاپ چهارم، نشر ناشر، تهران، 1363؛/آیرونساید، خاطرات سری، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1373، صص 378-359.
5. مرسلوند، حسن (گردآورنده)، اسناد کابینه ی کودتای سوم اسفند 1299، نشر تاریخ ایران، تهران، 1374، ص 35؛/ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، انتشارات شهرآب، تهران، 1371، ص 43.
6. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: یکرنگیان، امیرحسین، سیری در تاریخ ارتش ایران (از آغاز تا پایان شهریور 1320)، چاپ دوم، انتشارات خجسته، تهران، 1384، صص 358-309؛/ کرونین، استفانی، ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران، ترجمه غلامرضا علی بابایی، انتشارات خجسته، تهران، 1377، صص 264-259.
7. ارتش و تشکیل حکومت پهلوی در ایران، صص 421-419/ سیری در تاریخ ارتش ایران، صص 435/ برای اطلاع بیشتر از نحوه برخورد قصاب لرستان با لرها، رجوع شود: ویلیام او، داگلاس، سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی، ترجمه فریدون سنجر، انتشارات گوتنبرگ، تهران، 1377، صص 178-170.
8. بهمن بیگی، محمد، عرف و عادت در عشایر فارس، انتشارات بنگاه آذر، بی جا، 1324، ص 62/ مقایسه شود با چاپ جدید کتاب: محمد بهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، چاپ دوم، انتشارات نوید شیراز، 1381، صص 100-99/ نیز: داگلاس، همان، صص 224-223.
9. رجوع شود: کشواد سیاهپور، «نبرد نابرابر»، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم، شماره هشتم، تابستان 1384، ص 174/ برای اطلاع بیشتر رجوع شود: قدرت الله اکبری، بویراحمد در گذرگاه تاریخ، چاپخانه مصطوفی شیراز، 1370 صص 64-59/ یعقوب غفاری، تاریخ اجتماعی کهگیلویه و بویر احمد، انتشارات گلها، اصفهان، 1378، صص 262-261.
10. تاریخ اجتماعی کهگیلویه و بویراحمد، صص 262-261.
11. همان، ص 262/ بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 63-62.
12. تقوی مقدم، تاریخ سیاسی کهگیلویه، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1377، صص 313-312.
13. همان، ص 313.
14. کشواد سیاهپور، انقلاب اسلامی و مردم کهگیلویه و بویر احمد، (پایان نامه کارشناسی ارشد)، انشگاه آزاد واحد نجف آباد، 1382، صص 82-81.
15. تاریخ سیاسی کهگیلویه، ص 314.
16. همان جا.
17. همان، صص 315-314.
18. همان، صص 315.
19. همان، ص 129.
20. همان جا.
21. همان، ص 130.
22. امان اللهی بهاروند، اسکندر، کوچ نشینی در ایران(پژوهشی درباره ی عشایر و ایلات)، چاپ چهارم، انتشارات آگاه، تهران، 1374، ص 239.
23. لمتون، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چاپ چهارم، علمی و فرهنگی، تهران، 1377، ص 502.
24. گاوین همبلی، خودکامگی پهلوی: رضاشاه»، سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، طرح نو، تهران، 1372، صص 31-30.
25. همان، ص 32.
26. سرزمین شگفت انگیز و مردمی مهربان و دوست داشتنی، ص 218.
27. برای اطلاع بیشتر، رجوع شود: کوچ نشینی در ایران صص 243-240.
28. Oliver Garrod, "The Qasgai Tribe Of Fars", Journal of the Royal Central Asian Society 33(1964),pp.298-299.
29. Ibid.
30. سرزمین شگفت انگیز...، صص 219-218.
31. ترز، ماری، شهسواران کوهسار (سفرنامه نواحی جنوب ایران و ایل قشقایی)، ترجمه محمد شهبا، انتشارات پیراسته، تهران، 1376، صص 206-205.
32. ایوانف، م. س. عشایر جنوب(عشایر فارس)، قشقایی، خمسه، کهگیلویه، ممسنی، ترجمه کیوان پهلوان و معصومه داد، انتشارات آرون، تهران، 1385، ص 51.
33. همان، ص 90-89.
34. مالک و زارع در ایران، ص 502.
35. فسائی، فارسنامه ناصری، جلد دوم، تصحیح منصور رستگار فسائی، چاپ دوم، امیرکبیر، تهران، 1378، ص 1469.
36. همان، ص 1479.
37. همان جا.
38. برای اطلاع بیشتر از ایلات لیراوی دشت رجوع شود: علیرضا خلیفه زاده، هفت شهر لیراوی و بندر دیلم، انتشارات شروع، بوشهر، 1382.
39. علاوه بر فارسنامه ناصری، رجوع شود: دومورینی، ژ، عشایر فارس، ترجمه جلال الدین رفیع فر، انتشارات دانشگاه تهران، 1375، صص 50-42/ میرزا فتاح گرمرودی، سفرنامه ممسنی، به سعی و کوشش فتح الدین فتاحی، چاپ دوم، انتشارات مستوفی، تهران، 1370، صص 164-146.
40. رجوع شود: فارسنامه ناصری، صص 1492-1491/ سفرنامه ممسنی، صص 154 و 157/ محمود باور، کوه گیلویه و ایلات آن، شرکت سهامی چاپ، گچساران(؟)؛ 1324، صص 109-108/ عزیز کیاوند (رخش خورشید)، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، انتشارات عشایری، تهران، 1368، صص 69-60.
41. جهت اطلاع بیشتر از ایلات شش گانه کهگیلویه و بویراحمد و تقسیم بندی های فرعی آن، رجوع شود: جواد صفی نژاد و دیگران، جمعیت و شناسنامه ایلات کهگیلویه و[بویراحمد] بر اساس اولاد- طایفه-تیره و سایر مشخصات ایل، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، 1347/ صفی نژاد، عشایر مرکزی ایران، امیرکبیر، تهران، 1368/ یعقوب غفاری، شناسنامه ایلات و عشایر کهگیلویه و بویراحمد، نشر روایت، تهران، 1374.
42. مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، جلد سوم، چاپ دوم، کتابفروشی زوار، تهران، 1343، ص 631.
43. راجع به دلایل حمایت حسین خان از شیخ خزعل، رجوع شود: تاریخ سیاسی کهگیلویه، صص 299-296.
44. کسروی، احمد، تاریخ پانصد ساله خوزستان، انتشارات آنزان، تهران، 1373، ص 241.
45. بختیاری، سردار اسعد، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، انتشارات اساطیر، تهران، 1372، ص 136.
46. تاریخ پانصدساله خوزستان/ بویراحمد در گذرگاه تاریخ، ص 34/تاریخ سیاسی کهگیلویه، صص 301-299.
47. سردار اسعد، همانجا.
48. کهگیلویه و ایلات آن، ص 72.
49. خاطرات، ص 205.
50. تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، ص 459(تصویر تلگراف در صص 459-458 به طور کامل چاپ شده است).
51. اصل: بمرحوم.
52. اصل: بتحریک.
53. اصل: بمحل.
54. اصل: کهکلویه (در متن به همین صورت آمده).
55. اصل: بخود.
56. اصل: باین.
57. رجوع شود: تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 459-458.
58. در طی سالهای 1305 و 1306 مردم بویراحمد علیا و سفلی، به تحریک کلانتران خویش، چندین درگیری خونین و قتل و غارت داخلی با یکدیگر داشته اند. حتی سال بعد(بهار 1307) جنگ خونین دیگری میان آنان رخ داده است؛ و ظاهراً داور این درگیری- و شاید محرک عمده این قتل عام- نظامیان رضاشاه و حکومت نظامی بهبهان و کهگیلویه بوده است (برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوس تابان سیرت، دلاوران کوهستان بویراحمد...، مؤسسه فرهنگی طیبین، قم، 1380، صص 418-410.
59. بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 43-40/ تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 212-211/ خاطرات، همانجا.
60. بویراحمدیها، قبل از شروع جنگ دورگ مدین، ماهرانه، سرتیپ خان را از اردوی نظامی در فهلیان مسنی آزاد کردند.
61. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: کاوه بیات، شورش عشایری فارس، 1309-1307، نشر نقره، تهران، 1365، صص 45-39.
62. کوه گیلویه و ایلات آن، صص 74-73/ خاطرات، صص 229-228، شورش عشایر فارس، صص 43-40/ بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 47-43/ غفاری، همان، صص 219-215.
63. شورش عشایری فارس، ص 44 (قشقاییها، قیام خویش را از سال 1308، در سطح وسیع آغاز کردند و ضربات متعددی نیز بر نظامیان وارد آوردند. رجوع شود: بیات، همان، صص 76-45).
64. شورش عشایری فارس، ص 70.
65. کتاب آبی(گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران)، جلد چهارم، به کوشش احمد بشیری، نشرنو، تهران، 1363، ص 788.
66. شورش عشایری فارس، ص 790.
67. همان، ص 804.
68. کیانی هفت لنگ، کیانوش، «حکومت پهلوی و عشایر، سقوط»(مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1384، ص 818.
69. همان، ص 815 و 817.
70. همان، صص 814-813.
71. همان، ص 816.
72. فولادوند، «گوشه ای از تاریخ ژاندارمری ایران...»، «مهنامه ژاندارمری»، شماره 246(فروردین 1349)، ص 64؛ نیز: محمد کاظمی و منوچهر البرز، تاریخ پنجاه ساله نیروی زمینی شاهنشاهی ایران، بی نا، بی جا، 2536، صص 110-109.
73. مهنامه ژاندارمری.
74. پیشداد، بررسی عملیات در کوهستان، به نقل از: کاوه بیات، «گزارشی از نبرد تامبرادی»، تاریخ معاصر ایران، کتاب ششم، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان و جانبازان، 1373، ص 177.
75. شورش عشایری، فارس، همان، ص 94.
76. مهنامه ژاندارمری، شماره 247، (اردیبهشت 1349)، ص 11.
77. همان، شماره 248، (خرداد 1349)، ص 10.
78. همان، صص 64-63.
79. نشریه تاریخ معاصر ایران، همان، ص 177.
80. بویراحمد در گذرگاه تاریخ، ص 71/ غفاری، همان، ص 232.
81. نشریه تاریخ معاصر ایران، ص 178.
82. بویراحمد در گذرگاه تاریخ، ص 75/ غفاری می نویسد: «در این برخورد بویراحمدیها ابداً تلفات ندادند». همان، صص 234-233.
83. میرحسین یکرنگیان، گلگون کفنان، ناشر مؤلف، تهران، 1336، ص 403.
84. مهنامه ژاندارمری، همان، شماره 249، (تیرماه 1349)، ص 12.
85. همان جا.
86. همان جا.
87. شفق سرخ (21 مرداد 1309)؛ به نقل از: شورش عشایری فارس، ص 95.
88. مهنامه ژاندارمری، همان، شماره 249، (تیرماه 1349)، ص 12.
89. همان، صص 62-61.
90. همان، شماره 253-252(مهرو آبان 1349)، ص 11.
91. همان، صص 12 و 61.
92. همان، شماره 254، (آذر 1349)، ص 61.
93. همان، ص 61.
94. همان، شمره 243، (دی ماه 1348)، ص 11.
95. تاریخ پنجاه ساله نیروی زمین، ص 115.
96. خاطرات، ص 236.
97. رجوع شود: هیبت الله غفاری، ساختارهای اجتماعی عشایر بویراحمد، نشر نی، تهران، 1368، ص 227؛/ صفی نژاد، عشایر مرکزی ایران، صص 310-296.
98. ساختارهای اجتماعی عشایر بویراحمد، ص 225.
99. همان، صص 226-225.
100. تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 267-266.
101. همان، ص 267.
102. تاریخ سیاسی کهگیلویه، ص 408.
103. همان، ص 467.
104. اطلاعات، (چهارشنبه 18 آذرماه 1341)، ص 1.
105. تهران مصور، شماره 1015، (26 بهمن 1341)، ص 9.
106. آوری[ای وری]، تاریخ معاصر ایران، جلد سوم، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، چاپ دوم، انتشارات عطایی، تهران، 1371، ص 192.
107. همان، جلد دوم، ص 63.
108. فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات)، جلد اول، چاپ هشتم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374، ص 505.
109. کاوه بیات، «نبردآخر»، مجله جهان کتاب، شماره 1 و 2، اسفندماه 1378، ص 25/ محمدکرم رزمجویی، نبرد گجستان، نشر کارنگ، تهران، 1378.
110. رجوع شود: کوه گیلویه و ایلات آن، صص 22-20.
111. داستان فرار خوانین و خانواده هایشان جالب و خطرناک بوده است. جهت اطلاع از حوادث مسیر راه برخی از این فراریان رجوع کنید: بی بی پریوش رستمی، زندگی نامه، مجله انسان شناسی (نشریه مرکز دانشگاهی)، ضمیمه سال اول، شماره 1، بهار و تابستان 1380، صص 70-29.
112. بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 132-131/ عشایر مرکزی ایران، ص 430/ عریز کیاوند، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، انتشارات عشایری، تهران، 1368، صص 118-116.
113. بویراحمد در گذرگاه تاریخ، ص 138/ عشایر مرکزی ایران، صص 452-451.
114. جهت آگاهی بیشتر رجوع شود: تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 320-294/ رزمجویی، همان اثر، صص 129-121/ امرالله یوسفی، قشقایی در گذر تاریخ، انتشارات تخت جمشید، شیراز، 1380، صص 30-6/ سیمین دانشور، سووشون، چاپ دوازدهم، انتشارات خوارزمی، تهران، 1368، صص 213-200./مهدی فرخ، خاطرات سیاسی، تحریر پرویز لوشانی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1347، صص 868-864.
115. عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، چاپ دوم، نشرالبرز، تهران، 1374، ص 120.
116. همان، صص 121-120.
117. همان، ص 121.
118. رجوع شود: بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 169-158.
119. در جنگ جهانی دوم تعدادی جاسوسی آلمانی در جنوب ایران، نزد قشقاییها به سر می بردند و اطلاعات لازم را به فرماندهان آلمانی اعلام می داشتند. با محرز شدن شکست آلمانها و احساس خطر خوانین قشقایی، آنان این جاسوسان را به عبدالله خان ضرغامپور و ملاولی پناهی سپردند و پس از مدتی آنها را پس گرفته و تحویل مقامات انگلیسی دادند. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: شولتسه هولتوس، سپیده دم در ایران، ترجمه مهرداد اهری، نشرنو، تهران، 1366.
120. همان، ص 293-292(در این کتاب که اشتباهات و اغراقهای زیادی وجود دارد. جنگ خانگی بویراحمدیها را به نقل از ملاوکی جنگ میان بویراحمد و ممسنی قلمداد می کند). همچنین رجوع شود: عطا طاهری، «تلخسرو»، مجله آینده، سال شانزدهم، شماره های 9-12، آذر-اسفند 1369، ص 728-725.
121. رجوع شود: نورزاده بوشهری، اسماعیل، اسرار نهضت جنوب، چاپخانه تابش، تهران، 1327، مقایسه شود با جامی، گذشته چراغ راه آینده است (ایران در فاصله دو کودتا 1332-1299) چاپ ششم، انتشارات ققنوس، تهران، 1377، صص 414-388.
122. اسرار نهضت جنوب، صص 76-61، مقایسه شود با: بویراحمد در گذرگاه تاریخ، صص 194-183.
123. گذشته چراغ راه آینده است، صص 401-392، مقایسه شود با: یراوند آبراهامیان، همان اثر، ص 213.
124. اسرار نهضت جنوب، صص 108-105/ تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، ص 329.
125. کریم خان یک خان بسیار قدرتمند در عصر قاجار محسوب می شد، به گونه ای که خوانین قدرتمند بختیاری و قشقایی از حملات و فشارهای وی به ستوه آمده بودند و بارها از دولت مرکزی، سرکوب وی و بویراحمدیها را خواستار شده بودند. غروب کاذب کریم خان و توسل به زور و خشونت موجب شد طی یک اختلاف و درگیری داخلی، به دست بویراحمدیها کشته شود.
126. خداکرم خان یکی از مشهورترین خوانین جنوب در عصر قاجاری است، وی علاوه بر جنگجویی و رشادت، ذوق شعری عجیبی نیز داشته است.
127. کوه گیلویه و ایلات آن، ص 102.
128. صفی نژاد سال این درگیری را 1324 ذکر می کند، ولی ساعد حسینی و کاوس تابان سیرت سال 1323 را بیان کرده اند، جمعیت و شناسنامه ایلات کهگیلویه، ص 240/ گوشه های ناگفته ای از تاریخ...، ص 38/دلاوران کوهستان بویراحمد، ص 431.
129. جهت اطلاع بیشتر از چگونگی توطئه و نحوه قتل خسروخان رجوع شود به: گوشه های ناگفته ای از تاریخ، ...، صص 46-36/ تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، صص 356-354.
130. بهمن بیگی، محمد، بخارای من ایل من، چاپ سوم، انتشارات آگاه، تهران، 1369، ص 331.
131. مالک و زارع در ایران، ص 503.
132. همان، صص 46-23.
133. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: گوشه های ناگفته ای از تاریخ...، صص 41-38/ غفاری، همان، صص 356-354.
134. رجوع کنید: عمویی، محمدعلی، درد زمانه (خاطرات)، چاپ اول، انتشارات آنزان، تهران، 1377، صص 187-186(عمویی تأیید می کند که خداکرم خان «در معاشرت با زندانیان سیاسی تمایلاتی از خود بروز می داد» همان اثر، ص 187).
البته باید توجه داشت که عمویی با بینش مارکسیستی خویش و بدبینی خاصی که ظاهراً نسبت به خان و مالک داشته، بی تردید از جاده انصاف خارج شده و تحت تأثیر تعصبات عقیدتی و توده ای، برخی مطالب را با بزرگ نمایی گفته است. وی حتی اسم خداکرم پسر عبدالله خان را به غلط امرالله مراد ذکر کرده است.
135. همان اثر، ص 187(من خودم فیدل هستم).
136. رجوع کنید: کرامت فدایی، افق خونین (آخرین نبرد بویراحمد در تنگ گجستان)، نسخه تایپ شده، صص 26-22.
137. تنها فرد معروفی که از سوگند خوردن اجتناب ورزید، ملاغلامحسین سیاهپور جلیل بود که در آن جمع نیز مطالبی بیان نمود. (جهت اطلاع رجوع شود: تاریخ سیاسی کهگیلویه، صص 495-494. مقایسه شود با: دلاوران کوهستان بویراحمد، ص 369).
138. تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، ص 365.
139. همان جا.
140. بخارای من ایل من، صص 339-337.
141. رجوع شود: تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویراحمد، ص 367(اصل سند در صفحه 509 به چاپ رسیده است).
142. همان جا.
143. جهت آگاهی از این درگیری رجوع کنید: تاریخ اجتماعی کوه گیلویه و بویر احمد، صص 365-362. مقایسه شود با: گوشه های ناگفته ای از تاریخ...، ص 63.
144. حافظ در یکی از غزلهای معروف خویش می فرماید: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم.
رجوع کنید: خرمشاهی، همان اثر، ص 1023، بخش دوم.
145. خوشبختانه راویان جنگ گجستان که اکثراً از شاهدان عینی نبرد بوده اند، تقریباً روایت های یکسان و مشابهی ارائه داده اند. البته متأسفانه یک تن از این شاهدان به نام محمد حسن انصاری- به خصوص در مجالس خصوصی - سعی در عدم ذکر حقایق می نماید و از گفتن واقعیت طفره می رود و مبالغه و خودستایی را به حد افراط می رساند. روایت وی برای کسانی که هیچ اطلاعی از واقعه ندارند یقیناً گمراه کننده است و به همین دلیل نمی توان به گفته های وی چندان اطمینان نمود.
146. جهت اطلاع از این دستورالعمل رجوع شود: بهرام آریانا، تاریخچه ی عملیات نظامی جنوب، چاپخانه ارتش، 1343، صص 118-116.
147. همان، ص 118.
148. همان جا.
149. همان جا.
15. چوبکی، افراد بی سلاح بودند که با برداشتن نان و آب، تنفگداران را همکاری می کردند.
151. مرحوم سیدشریف بارها این مسئله را تأیید و بیان می کرد. نگارنده خود نیز چند بار از او شنیده است. همچنین افرادی نظیر بهمن امینی، ملی بهروزی و فاضل فتاح پور که شاهد عینی گفتگو بوده و در مجلس حضور داشته اند، همین گونه روایت کرده اند(مصاحبه های متعدد نگارنده با افراد مزبور در سالهای مختلف و از جمله اردیبهشت ماه 1382)
152. «نبرد آخر».
153. بهمن بیگی، اگر قره قاج نبود...، انتشارات باغ آینه، تهران، 1374، ص 131/ برای آگاهی از اهداف رژیم در بمباران ها بنگرید به: تاریخچه عملیات نظامی جنوب، صص 143-142.
154. همان، ص 176.
155. همان جا.
156. بخارای من ایل من، صص 336-334.
157. تاریخ معاصر ایران، جلد دوم، ص 63.
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}