اقتدارگریزی Anarchy
اقتدارگریزی یعنی بی حکومتی. نقش محوری اقتدارگریزی را با نگاه به هر کتاب درسی مقدماتی روابط بین الملل می توان به چشم دید. در این گونه کتاب ها رسم است که نظام بین الملل را نظامی اقتدارگریز می خوانند و سپس توضیح می
نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
اقتدارگریزی یعنی بی حکومتی. نقش محوری اقتدارگریزی را با نگاه به هر کتاب درسی مقدماتی روابط بین الملل می توان به چشم دید. در این گونه کتاب ها رسم است که نظام بین الملل را نظامی اقتدارگریز می خوانند و سپس توضیح می دهند که این به معنی وجود نظمی یا هرج و مرج نیست. برعکس، اقتدار گریزی، شرایط صورتی نظام بین المللی و زاده استقلال قانونی هر دولت ملی است. نقطه مقابل اقتدارگریزی، سلسله مراتب است. در سلسله مراتب، واحدها به ترتیبی سازمان یافته اند که یک واحد حق فرمان راندن دارد و دیگران موظف به فرمان بردن هستند.
هر نظامی را که واحدهایش رسماً مستقل از یکدیگر باشند می توان اقتدارگریز خواند. این یعنی هیچ کانون اقتدار غالبی وجود ندارد که حق داشته باشد دستور دهد واحدها مطابق میل او رفتار کنند. هر بازیگر به لحاظ حقوقی آزاد است سیاست هایش را همان گونه که مناسب می داند رقم زند و درباره هزینه ها، سودها و پیامدهای هر خط مشی، خود داوری کند. بدین ترتیب اقتدارگریزی نتیجه فرعی حاکمیت است. این واقعیت که نظام بین الملل از دولت های برخوردار از حاکمیت تشکیل یافته است لزوماً وجود شرایط اقتدارگریزی در میان آن ها را نتیجه می دهد. حاکمیت بیانگر ویژگی های واحدهای نظام (استقلال عمل رسمی و قانونی) است و اقتدارگریزی بیانگر ساختار نظامی که واحدها در دل آن به سر می برند.
در هرگونه تعریف از اقتدارگریزی باید روشن شود در نظام اقتدارگریز جای چه عنصری از حکومت خالی است. از این جهت مناقشات فراوانی وجود دارد. برخی که تعریف وبری دولت را مبنا قرار می دهند معتقدند نظام بین المللی فاقد نهادی مرکزی است که انحصار کاربرد زور را در دست داشته باشد. شاید این سخن، مبالغه آمیز باشد زیرا هیچ دولتی یا حداکثر تنها شمار معدودی از دولت ها در به انحصار درآوردن کاربرد زور در قلمرو خود کامیاب بوده اند. حتی حکومت های ملی جا افتاده هم ممکن است گه گاه با مخالفت داخلی مسلحانه (مثلاً) در سیمای جنبش های جدایی طلب روبه رو شوند. میلنر (Milner 1991) بحثی عالی در این باره دارد و در پایان به این نتیجه می رسد که اقتدارگریزی به معنی نبود اقتدار مشروع در نظام است.
اقتدارگریزی مستلزم وجود هرج و مرج یا بی نظمی در نظام بین الملل نیست. حتی ممکن است در شرایط اقتدارگریزی قابل ملاحظه ای میان واحدها وجود داشته باشد. در واقع بسیاری از نظریه پردازان، ساختار اقتدارگریز نظام بین الملل را علت الگودار بودن رفتار دولت ها دانسته اند. این گروه از نظریه ها (که سرجمع به «نظریه های ساختاری» معروفند) شامل انواع واقع گرایی، نو واقع گرایی و بَرسازی می شوند و همگی مدعی اند که اقتدارگریزی بین المللی، دولت ها را وامی دارند تا به شیوه های خاصی رفتار کنند یا تلقی خاصی از خود داشته باشند. برای نمونه، نو واقع گرایی از این فرض آغاز می کند که در شرایط اقتدارگریزی، واحدها ناچارند. بخشی از انرژی خود را صرف حفظ موجودیت شان کنند. چون هیچ عامل برتری نیست که دولت ها را از حمله دیگران در امان نگه دارد هر دولت ناچار است، شاید با تکیه بر توازن قدرت، پیگیر نوعی راهبرد «خودیاری» باشد. ساختار اقتدارگریزی، دولت ها را تشویق می کند که چنین رفتار کنند و آن ها را که چنین نکنند مجازات می کند. این در درازمدت به معنی آن است که نظام از دولت هایی تشکیل خواهد شد که از این جهت همگی به هم شباهت دارند. بسیار شبیه «دست ناپیدا» آدام اسمیت، رفتار ناهماهنگ و مستقل واحدهای نظام در پاسخ به مقتضیات ساختار اقتدارگریز، الگویی پدید می آورد.
ونت در عبارت مشهورش، «اقتدارگریزی همان چیزی است که دولت ها از آن می فهمند»(Wendt 1992)، با این استدلال که اقتدارگریزی به تنهایی نمی تواند نوعی از ناامنی را که نوواقع گرایان مسلم می پندارند پدید آورد با منطق بالا به مخالفت برمی خیزد. او می پذیرد که نظام را اقتدارگریز بخوانیم ولی معتقد است که این به تنهایی نمی تواند سبب شود واحدها خود را در معرض تهدید احساس کنند. برعکس، طبق ادعای او نظام اقتدارگریز بسته به «فرهنگ» حاکم میان واحدها می تواند انگیزه های مختلفی به دولت ها ببخشد: اقتدارگریزی میان دوستان با اقتدارگریزی میان دشمنان تفاوت فراوان دارد. شناخت فرهنگ موجود در نظام برای فهمیدن این که واحدها چگونه رفتار خواهند کرد اهمیت قاطع دارد. ون انواع بسیار متفاوتی از نظم بین المللی را که از سه فرهنگ متمایز هابزی، لاکی، و کانتی پدید می آید به بررسی می گذارد.
با همه این تفاوت ها، تمامی این نظریه های «ساختاری» فرض را بر این می گذارد که اقتدارگریزی دلیل اصلی الگوهای مکرر معینی است که در سیاست بین الملل به چشم می خورد. تفاوت این نظریه ها با انواع قدیمی تر واقع گرایی اصیل، انترناسیونالیسم لیبرال، و آرمان گرایی دقیقاً به همین موضوع اقتدارگریزی بازمی گردد. نظریه های قدیمی علل الگوهای مشهود در ویژگی های دولت های ملی مشخص می جستند. از همین رو حتی اگر نظام را از لحاظ شکلی اقتدارگریز می خواندند به قدرت ساختاری که اقتدارگریزی برای شکل بخشیدن به رفتار دولت ها دارد توجهی نداشتند. تنها با سربرآوردن نظریه های «ساختاری» است که اقتدارگریزی، علت مستقل نتایج انگاشته می شود.
منطق اقتدارگریزی از چنان جایگاه محوری در نظریه روابط بین الملل برخوردار است که به دشواری می توان از میان رفتن آن را تصور کرد. در واقع، گاه گفته می شود اقتدارگریزی جز با تشکیل یک دولت جهانی واحد پایان نمی یابد. اما برخی روندها در سیاست بین الملل معاصر وجود دارد که اگر گسترش یابد ممکن است ما را به بازاندیشی درباره جایگاه محوری اقتدارگریزی وادارد. اگر به تعریفی که در آغاز برای اقتدارگریزی به دست دادیم بازگردیم باید بگوییم اقتدارگریزی بین المللی در صورتی پایان خواهد یافت که یک سازمان بین المللی، برای تصمیم گیری درباره مسائل به نیابت از دولت ها، صاحب اقتدار قلمداد شود. چنین چیزی شاید تا حدود کمی هم اکنون هم تحقق یافته باشد: درباره رفتار قابل قبول دولت ها با شهروندان شان هنجارهایی وجود دارد که بسیاری از دولت ها آن را پذیرفته اند؛ شرکت های نظامی خصوصی وجود دارند که در ازای دریافت پول، امنیت دولت ها را تضمین می کنند؛ شرکت های رتبه بندی اعتبار کشورها ارزش حکومت را برای دریافت اعتبارات تعیین می کنند (و از این طریق بر توانایی وام گرفتن آن ها تأثیر می گذارند)؛ شورای امنیت سازمان ملل متحد تعیین می کند که جنگ ها چه هنگام قانونی و چه هنگام غیرقانونی هستند. هر اندازه قدرت این نهادها مشروع و اقتدارآمیز قلمداد شود وجود آن ها با تعریف رسمی اقتدارگریزی تعارض دارد و نشانه آن است که دست کم در بخش هایی از نظام، اقتدارگریزی جای خود را به اقتدار داده است.
با وجود این پاره های اقتدار در نظام بین الملل، به نظر می رسد سرشت اقتدارگریز کلیت نظام دست نخورده مانده است و مادام که خود نظام از دولت های برخوردار از حاکمیت تشکیل یافته باشد همچنان دست نخورده خواهد ماند.
اداره گری جهانی؛ جامعه بین الملل؛ حاکمیت؛ معمای زندانی؛ واقع گرایی
-1991 Milner,H.The Assumption of Anarchy in International Realtions:A Critique,Review of International Sutdies 17,1:67-85.
-1998 Schmidt,B.The political Discourse of Anarchy:A Disciplinary History of International Relations,Albany:State University of New York press.
-1979 Waltz,k.Theory of International Politics. Reading,MA.Addison-Wesley,
-1992Wendt,A.Anarchy is what States Make of it:The Social Construction of Power politics.
International Organization 46,391-425.
یان هِرد
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
هر نظامی را که واحدهایش رسماً مستقل از یکدیگر باشند می توان اقتدارگریز خواند. این یعنی هیچ کانون اقتدار غالبی وجود ندارد که حق داشته باشد دستور دهد واحدها مطابق میل او رفتار کنند. هر بازیگر به لحاظ حقوقی آزاد است سیاست هایش را همان گونه که مناسب می داند رقم زند و درباره هزینه ها، سودها و پیامدهای هر خط مشی، خود داوری کند. بدین ترتیب اقتدارگریزی نتیجه فرعی حاکمیت است. این واقعیت که نظام بین الملل از دولت های برخوردار از حاکمیت تشکیل یافته است لزوماً وجود شرایط اقتدارگریزی در میان آن ها را نتیجه می دهد. حاکمیت بیانگر ویژگی های واحدهای نظام (استقلال عمل رسمی و قانونی) است و اقتدارگریزی بیانگر ساختار نظامی که واحدها در دل آن به سر می برند.
در هرگونه تعریف از اقتدارگریزی باید روشن شود در نظام اقتدارگریز جای چه عنصری از حکومت خالی است. از این جهت مناقشات فراوانی وجود دارد. برخی که تعریف وبری دولت را مبنا قرار می دهند معتقدند نظام بین المللی فاقد نهادی مرکزی است که انحصار کاربرد زور را در دست داشته باشد. شاید این سخن، مبالغه آمیز باشد زیرا هیچ دولتی یا حداکثر تنها شمار معدودی از دولت ها در به انحصار درآوردن کاربرد زور در قلمرو خود کامیاب بوده اند. حتی حکومت های ملی جا افتاده هم ممکن است گه گاه با مخالفت داخلی مسلحانه (مثلاً) در سیمای جنبش های جدایی طلب روبه رو شوند. میلنر (Milner 1991) بحثی عالی در این باره دارد و در پایان به این نتیجه می رسد که اقتدارگریزی به معنی نبود اقتدار مشروع در نظام است.
پیامدهای رفتاری اقتدارگریزی
استقلال عمل رسمی که اقتدارگریزی به واحدها می بخشد مانع از مجبور ساختن بازیگران ضعیف توسط بازیگران قدرتمند نیست. بر این اساس، وجود دولت های قدرتمندی که ضعیف ترها را زیر فشار بگذارند یا وجود دولت های ضعیفی که نگران باشند اگر سیاست مستقلی پی گیرند قدرتمندان تلافی خواهند کرد با مفهوم اقتدارگریزی تعارض ندارند. اقتدار گریزی به این معنا نیست که هر کس هرچه خواست بکند بلکه تنها یعنی این که هیچ کس تکلیفی قانونی برای فرمان بردن از دیگری ندارد. مادام که آزادی های رسمی و قانونی مستتر در حاکمیت وجود داشته باشد اقتدارگریزی هم وجود خواهد داشت. ولی وجود دولت های قدرتمندی که ضعیف ترها را حذف کنند (آن ها را ببلعند) یا مدعی حق حکم راندن بر آنها باشند با اقتدارگریزی تعارض دارد. ممکن است در جهان واقع تمایز روشنی بین سلطه عملی و سلسله مراتب رسمی وجود نداشته باشد. آیا امپراتوری انگلستان نظامی سلسله مراتبی بود که در آن دومینیون ها حق انگلستان برای حکم راندن بر خودشان را پذیرفته بودند یا صرفاً نظامی بود که در آن ضعیف ترها تسلیم تهدیدات دولت قوی تر می شدند؟ در حالت نخست، امپراتوری انگلستان اقتدارگریز نبوده است ولی در حالت دوم چرا.اقتدارگریزی مستلزم وجود هرج و مرج یا بی نظمی در نظام بین الملل نیست. حتی ممکن است در شرایط اقتدارگریزی قابل ملاحظه ای میان واحدها وجود داشته باشد. در واقع بسیاری از نظریه پردازان، ساختار اقتدارگریز نظام بین الملل را علت الگودار بودن رفتار دولت ها دانسته اند. این گروه از نظریه ها (که سرجمع به «نظریه های ساختاری» معروفند) شامل انواع واقع گرایی، نو واقع گرایی و بَرسازی می شوند و همگی مدعی اند که اقتدارگریزی بین المللی، دولت ها را وامی دارند تا به شیوه های خاصی رفتار کنند یا تلقی خاصی از خود داشته باشند. برای نمونه، نو واقع گرایی از این فرض آغاز می کند که در شرایط اقتدارگریزی، واحدها ناچارند. بخشی از انرژی خود را صرف حفظ موجودیت شان کنند. چون هیچ عامل برتری نیست که دولت ها را از حمله دیگران در امان نگه دارد هر دولت ناچار است، شاید با تکیه بر توازن قدرت، پیگیر نوعی راهبرد «خودیاری» باشد. ساختار اقتدارگریزی، دولت ها را تشویق می کند که چنین رفتار کنند و آن ها را که چنین نکنند مجازات می کند. این در درازمدت به معنی آن است که نظام از دولت هایی تشکیل خواهد شد که از این جهت همگی به هم شباهت دارند. بسیار شبیه «دست ناپیدا» آدام اسمیت، رفتار ناهماهنگ و مستقل واحدهای نظام در پاسخ به مقتضیات ساختار اقتدارگریز، الگویی پدید می آورد.
ونت در عبارت مشهورش، «اقتدارگریزی همان چیزی است که دولت ها از آن می فهمند»(Wendt 1992)، با این استدلال که اقتدارگریزی به تنهایی نمی تواند نوعی از ناامنی را که نوواقع گرایان مسلم می پندارند پدید آورد با منطق بالا به مخالفت برمی خیزد. او می پذیرد که نظام را اقتدارگریز بخوانیم ولی معتقد است که این به تنهایی نمی تواند سبب شود واحدها خود را در معرض تهدید احساس کنند. برعکس، طبق ادعای او نظام اقتدارگریز بسته به «فرهنگ» حاکم میان واحدها می تواند انگیزه های مختلفی به دولت ها ببخشد: اقتدارگریزی میان دوستان با اقتدارگریزی میان دشمنان تفاوت فراوان دارد. شناخت فرهنگ موجود در نظام برای فهمیدن این که واحدها چگونه رفتار خواهند کرد اهمیت قاطع دارد. ون انواع بسیار متفاوتی از نظم بین المللی را که از سه فرهنگ متمایز هابزی، لاکی، و کانتی پدید می آید به بررسی می گذارد.
با همه این تفاوت ها، تمامی این نظریه های «ساختاری» فرض را بر این می گذارد که اقتدارگریزی دلیل اصلی الگوهای مکرر معینی است که در سیاست بین الملل به چشم می خورد. تفاوت این نظریه ها با انواع قدیمی تر واقع گرایی اصیل، انترناسیونالیسم لیبرال، و آرمان گرایی دقیقاً به همین موضوع اقتدارگریزی بازمی گردد. نظریه های قدیمی علل الگوهای مشهود در ویژگی های دولت های ملی مشخص می جستند. از همین رو حتی اگر نظام را از لحاظ شکلی اقتدارگریز می خواندند به قدرت ساختاری که اقتدارگریزی برای شکل بخشیدن به رفتار دولت ها دارد توجهی نداشتند. تنها با سربرآوردن نظریه های «ساختاری» است که اقتدارگریزی، علت مستقل نتایج انگاشته می شود.
منطق اقتدارگریزی از چنان جایگاه محوری در نظریه روابط بین الملل برخوردار است که به دشواری می توان از میان رفتن آن را تصور کرد. در واقع، گاه گفته می شود اقتدارگریزی جز با تشکیل یک دولت جهانی واحد پایان نمی یابد. اما برخی روندها در سیاست بین الملل معاصر وجود دارد که اگر گسترش یابد ممکن است ما را به بازاندیشی درباره جایگاه محوری اقتدارگریزی وادارد. اگر به تعریفی که در آغاز برای اقتدارگریزی به دست دادیم بازگردیم باید بگوییم اقتدارگریزی بین المللی در صورتی پایان خواهد یافت که یک سازمان بین المللی، برای تصمیم گیری درباره مسائل به نیابت از دولت ها، صاحب اقتدار قلمداد شود. چنین چیزی شاید تا حدود کمی هم اکنون هم تحقق یافته باشد: درباره رفتار قابل قبول دولت ها با شهروندان شان هنجارهایی وجود دارد که بسیاری از دولت ها آن را پذیرفته اند؛ شرکت های نظامی خصوصی وجود دارند که در ازای دریافت پول، امنیت دولت ها را تضمین می کنند؛ شرکت های رتبه بندی اعتبار کشورها ارزش حکومت را برای دریافت اعتبارات تعیین می کنند (و از این طریق بر توانایی وام گرفتن آن ها تأثیر می گذارند)؛ شورای امنیت سازمان ملل متحد تعیین می کند که جنگ ها چه هنگام قانونی و چه هنگام غیرقانونی هستند. هر اندازه قدرت این نهادها مشروع و اقتدارآمیز قلمداد شود وجود آن ها با تعریف رسمی اقتدارگریزی تعارض دارد و نشانه آن است که دست کم در بخش هایی از نظام، اقتدارگریزی جای خود را به اقتدار داده است.
با وجود این پاره های اقتدار در نظام بین الملل، به نظر می رسد سرشت اقتدارگریز کلیت نظام دست نخورده مانده است و مادام که خود نظام از دولت های برخوردار از حاکمیت تشکیل یافته باشد همچنان دست نخورده خواهد ماند.
اداره گری جهانی؛ جامعه بین الملل؛ حاکمیت؛ معمای زندانی؛ واقع گرایی
خواندنی های پیشنهادی
-1994 Bull,H.The Anarchical Society:A Study of Order in World Politics,New York:Columbia University press.-1991 Milner,H.The Assumption of Anarchy in International Realtions:A Critique,Review of International Sutdies 17,1:67-85.
-1998 Schmidt,B.The political Discourse of Anarchy:A Disciplinary History of International Relations,Albany:State University of New York press.
-1979 Waltz,k.Theory of International Politics. Reading,MA.Addison-Wesley,
-1992Wendt,A.Anarchy is what States Make of it:The Social Construction of Power politics.
International Organization 46,391-425.
یان هِرد
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}