نویسنده: ناصر فکوهی




 

در تاریخ علوم اجتماعی هیچ یک از متفکران اسلامی قرون وسطی جایگاه و مقام ابن خلدون را نیافته اند. ابن خلدون(1322-1406)(732-1406هجری)، تنها اندیشمند اسلامی است که القابی چون«پدر علم جامعه شناسی» یا «پدر علم تاریخ» به او داده شده است. واقعیت در آن است که سهم تحلیل واقعیت های فرهنگی- اجتماعی در نزد ابن خلدون با هیچ یک از اندیشمندانی که پیش تر از آن ها سخن گفتیم قابل مقایسه نیست(1). ابن خلدون تنها متفکری است که یک نظام سامان یافته و عقلانی برای حیات انسان و مکانیسم های تنظیم درون جوامع انسانی پیشنهاد می کند و می تواند بر اساس واقعیت هایی که در سفرهای طولانی خود به عنوان قاضی یا صرفاً در فرار از تعقیب و مجازات سیاسی به آن ها دست یافته است، برای آن ها استدلال هایی منطقی و قابل تأمل بیاورد.
ابن خلدون به خصوص در کتاب خود مقدمه به تشریح و طبقه بندی جوامع گوناگون از لحاظ نوع زیست و معیشت می پردازد و به ویژه تلاش می کند موارد تفکیک و تفاوت میان بادیه نشینی و شهرنشینی را نشان دهد(2). او همچنین با نوعی گونه شناسی اقلیمی بر آن است که تأثیر اقلیم را بر شکل گیری جوامع انسانی و رفتار انسان ها ثابت کند چنان که از«شادی و طرب» و «ابلهی و حماقت» سیاهان تحت تأثیر گرما و رطوبت محیط اقلیمی خاص آن ها و از«سردرگریبان بودن» و «فرجام اندیشی» مردم فارس از بلاد مغرب بر اثر اقلیم سرد و کوهستانی شان سخن می گوید(3). از این لحاظ می توان او را در کنار برخی از متفکران سنت یونان باستان، از نخستین کسانی دانست که بحث جبرگرایی طبیعی(4) را مطرح می کنند. مفهوم اساسی در فلسفه ی اجتماعی و تحلیل انسان شناختی ابن خلدون مفهوم«عصبیت»است که باید آن را به قومیت و پایه و اساس آنچه بعدها«ملیت»نام گرفت نزدیک کرد. عصبیت به باور ابن خلدون، پدیده ای است تا اندازه ای نژادی که با ساختار خویشاوندی و همچنین با نوع زندگی خاص بادیه نشینی ارتباط دارد و سبب انسجام یافتن درونی و همبستگی میان اعضای جامعه و ضربه ناپذیری آن است. به همین دلیل به عقیده ی او در واحدهای کوچک انسانی یعنی در قبایل بادیه نشین عصبیت بسیار قوی است حال آنکه در شهرها بر اثر اختلاط میان اقوام گوناگون عصبیت از میان می رود و جامعه ضربه پذیر و شکننده می شود.(5)
از این گذشته، در نزد ابن خلدون با نوعی تطور گرایی اجتماعی(6) و شاید حتی نوعی اندام گرایی(7) که قرن ها بعد در فلسفه ی هربرت اسپنسر تبلور می یابند نیز رو به رو هستیم. چنان که به یک عمر طبیعی برای تمدن ها باور دارد و معتقد است که آن ها هم همچون انسان ها دوران جوانی، کهنسالی و پیری و مرگ دارند. مرگ جوامع به باور ابن خلدون در همراهی با ضعف تدریجی و از میان رفتن کامل عصبیت در آن ها اتفاق می افتد.


«در این که در شهرها هم عصبیت وجود دارد و برخی از آن ها بر دیگری غلبه می یابند پیداست که پیوند خویشاوندی و وابستگی به یکدیگر در طبایع بشر وجود دارد هر چند از یک نسب و دودمان نباشند. ولی این گونه وابستگی چنان که یاد کردیم از خویشاوندی نسبی ضعیف تر است و بدان برخی از مزایای عصبیت که از راه خویشی نسبی حاصل می شود به دست می آید؛ و بسیاری از مردم یک شهر از راه زناشویی به هم می پیوندند و چندان به یکدیگر جذب می شوند تا رفته رفته مردم شهر به دسته ها و گروه های خویشاوند گوناگون تقسیم می گردند و میان آن ها نظیر همان دوستی ها و دشمنی هایی که در میان قبایل و عشایر وجود دارد مشاهده می کنیم چنان که در هر شهر جمعیت ها و طوایف مختلفی تشکیل می یابند و هرگاه پیری به دولت راه یابد و (نفوذ و قدرت) دولت از سرزمین دوردست و مرزها برافتد، آن وقت مردمان شهرهای نواحی مزبور ناچار می شوند خود زمام امور خویش را در دست گیرند و درباره ی حمایت و نگهبانی شهر خود(از دستبرد متجاوزان)بیندیشند و در کارها با یکدیگر مشورت کنند و مردم ارجمند و بلندپایه را از طبقات پست و فرومایگان بازشناسند و چون در نهاد آدمی همت گماشتن به غلبه و ریاست به طبع سرشته شده است از این رو مشایخ و بزرگان که کشور را از سلطه و دولت قاهری خالی می بینند درصدد استقلال برمی آیند و با یکدیگر به ستیز برمی خیزند و برای خود هواخواهان و پیروانی از موالی و پیروان و هم سوگندان تشکیل می دهند و ثروت خود را در راه اراذل و اوباش خرج می کنند تا به حمایت آنان برخیزند آن گاه هواخواهان هر یک در پیرامون او گرد می آیند و سرانجام یکی از آنان بر دیگران غلبه می کند و او نخست با همگنان خود مهربانی می کند تا آنان را نسبت به خود رام سازد و سپس رفته رفته دست به کشتار یا تبعید آنان می زند تا قدرت ها و نفوذهایی را که در شهر هست درهم شکند و هرگونه سرکشی را از میان ببرد و در سراسر شهر خود به استقلال به فرمانروایی پردازد و می بیند بدین سان او پادشاهی کوچکی تشکیل داده است که فرزندانش فرمانروایی را از او به ارث خواهند برد و از این رو در این کشور کوچک همه ی اموری که در یک کشور بزرگ روی می دهند از قبیل جوانی و شادابی و پیری(و زوال کشور)پدید می آیند.
و چه بسا که برخی از این گونه رؤسای شهرها بلندپروازی هایی می کنند که مخصوص پادشاهان بزرگ است، پادشاهانی که خداوند قبایل و عشایر و عصبیت ها و لشکرکشی ها و جنگ ها و سرزمین های پهناور و کشورهای گوناگون اند و مانند پادشاهان مزبور بر تخت می نشینند و هنگام سیر و گردش در نواحی شهر سازکار(آلت) و موکب های لشکری با خود همراه می برند و خاتم(مهر مخصوص) تهیه می کنند و دستگاه محتسبی تشکیل می دهند و مردم را وامی دارند که آنان را مولا (امیرالمؤمنین)خطاب کنند چنان که هرکه وضع آنان را ببیند آن را بازیچه و مسخره تلقی می کند زیرا کلیه ی نشانه های ویژه ی پادشاهی را که آنان به هیچ رو شایستگی آنها را ندارند به کار می برند و مرسوم می دارند و آنچه آنان را بدین رفتار می راند همانا برافتادن دولت و امتزاج و پیوند برخی از خویشاوندان است چنان که عصبیتی تشکیل می یابد و گاهی برخی از آنان از این گونه تقلیدها دوری می جویند و برای این که در معرض سخره ی دیگران واقع نشوند به شیوه های سادگی می گرایند.
و در عصر ما این گونه حوادث در پایان دولت حفصیان در افریقیه روی داده است و در شهرهای طرابلس و قابس و توزر و نفطه و قفصه و بیکره و زاب و نواحی مجاور آن ها هنگام برافتادن نفوذ دولت از ده ها سال پیش نظیر وقایع مزبور اتفاق افتاده است و رؤسای آن شهرها به استقلال زمام امور شهر خود را به دست می گرفتند و خراج و مالیات را خود از مردم گردآوری می کردند و به صورت ظاهر نشان می دادند که از دولت مرکزی فرمانبرداری می کنند و به بیعتی ناپایدار و سست و نرمی و ملاطفت و انقیاد تظاهر می کردند در صورتی که در حقیقت از همه ی اینها دور بودند و تا این روزگار فرمانروایی آنان به وراثت به فرزندانشان هم رسیده است؛ و همان درشتخویی و غروری که به فرزندان و جانشینان پادشاهان دست می دهد برای جانشینان آنان هم حاصل شده است و خود را از زمره ی سلاطین می شمرند با این که دیرزمانی نیست که از مردم عامی و بازاری به شمار می رفتند».
(ابن خلدون، مقدمه، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1369، جلد دوم، صص 747-749).

پی نوشت ها :

1.ابن خلدون، 1376؛ Ritzer 1988: 5-7; Etienne 1986: 373-380.
2.ابن خلدون، 1369، ص 64 و بعدی، صص 220-232.
3.ابن خلدون، 1360، صص 157-158.
4.natural determinism
5.ابن خلدون، 1360، صص 301-311.
6.social evolutionism
7.organicism

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم