نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب




 
بیش تر لیبرال هایی که در کتاب حاضر بدان ها پرداخته ایم نظریه پردازانی تجربی هستند. گرچه محرک آنان ارزش های لیبرالی مانند آزادی فردی، برابری سیاسی و مردم سالاری بوده است، اساساً بدین علاقه مندند که روابط بین الملل از چه راه هایی این ارزش ها را پیش می برد یا مانع شان می شود. بیتس نظریه پرداز مهمی است که علاقه اش متوجه توجیه خود این ارزش ها و نیز این مسئله است که چگونه به افراد دلایلی ارائه کنیم تا در مقیاس جهانی مطابق آنها رفتار کنند. به دیگر سخن، او می خواهد با توجه به این که افراد و دولت ها از انگیزه ای پیچیده ای برخوردارند اصول عدالت را که به خودی خود مطلوب اند و می توانیم به شکلی معقول از آن ها متابعت کنیم تشریح کند. کتاب او به نام نظریه سیاسی و روابط بین الملل (1979) تلاشی است برای پیگیری دو هدف نظریه سیاسی-تشریح آرمان زندگی جمعی و استدلالی قانع کننده در این باره که چرا باید برای ترویج و پیشبرد آن کوشید. همان گونه که توماس نیگل خاطر نشان می سازد «یک آرمان هر اندازه هم که تعمق درباره اش جذاب باشد اگر نتوان افرادی را پیدا کرد که آن را پی بگیرند چیزی جز یک خیال نخواهد بود. ولی نظامی سیاسی که به طور کامل پا در بند انگیزه های فردی باشد شاید نتواند اصولاً تجلی بخش هیچ آرمانی باشد»(Nagel 1989:904).این در بُعد پروژه بیتس به شکلی جدانشدنی به هم گره خورده اند زیرا به همان اندازه که مدافع اصول لیبرالی خویش است از خوردن برچسب «آرمان گرایی» پرهیز دارد.
نظریه سیاسی و روابط بین الملل از دل پایان نامه دکترای بیتس که در میانه دهه 1970 در دانشگاه پرینستون از آن دفاع کرد شکل گرفت. این سال ها هم از نظر فکری و هم از لحاظ سیاسی دوره جالب توجهی بود. از یک سو، نظریه سیاسی در ایالات متحده داشت از خواب طولانی خودش با توجه به سلطه بافت باوری و رفتارگرایی در علوم سیاسی امریکا بیدار شد و جایگاه حاشیه ای خود را ترک می کرد. «ارزش ها» اغلب با عواطف یا «ترجیحات» افراد یکی گرفته می شد و بدین ترتیب اخلاق به حوزه «آرا و عقاید» پرتاب می گردید. فلسفه سیاسی مسلط در دانشگاه ها فایده گرایی بود که اصل ظاهراً ساده ای را اعلام می کرد: «رفاه و خوشبختی اجتماعی را بیشینه سازید». این اصل با این درک شهودی لیبرال ها که نباید حقوق افراد فدای رفاه اجتماعی شود جور در نمی آید ولی مؤمنان به چنین حقوقی فاقد استدلال های فلسفی اسلوب مندی در برابر آموزه فایده گرایانه حاکم بودند. از دیگر سو، در بررسی روابط بین الملل نشانه هایی حاکی از نارسایی چارچوب واقع گرایی برای بررسی «وابستگی متقابل پیچیده» وجود داشت. نویسندگانی چون رابرت کیئن و جوزف نای مدعی بودند که تصویر «سیاست قدرت» در میان دولت های بی نیاز و درون گرا اگر کاملاً منسوخ نشده باشد برای تحلیل مسائل مهم و گرایش های بالنده در اقتصاد سیاسی بین الملل نامناسب است. باید بازیگران دیگری غیر از دولت ها مانند شرکت های چندملیتی و جنبش های اجتماعی فرامرزی به طور مستقل به بررسی گذاشته می شدند. به گفته این دو، توزیع قدرت نظامی هرچه بیش تر موضوعیت خود را از دست می دهد و تصویر«اقتدارگریزی» جای خود را به همان چیزی می دهد که ولفرام هانریدر آن را «همگرایی جدید» روندهای سیاسی بین المللی و داخلی خوانده است. سیاست توزیع اقتصادی اغلب به همان اندازه سیاست امنیت نظامی و گاه نیز بیش از آن اهمیت دارد (Hanreider 1978؛ از این گذشته نک:keohane and Nye 1977).
نوزایی نظریه سیاسی ر ایالات متحده تا اندازه زیادی مرهون یک نفر یعنی جان رالز و کتابش نظریه عدالت (1971) بود. بیتس از این برهه بهره جست و ادعا کرد که اکنون که گفته می شود «واقع گرایان» یکی از استدلال های اصلی خودشان در برابر ادغام و یکپارچگی نظریه سیاسی و روابط بین الملل را از دست داده اند «اصول عدالت» که رالز پرداخته است می تواند همان دو کار ویژه نظریه سیاسی را در مقیاس جهانی به اجرا گذارد. روابط بین الملل دیگر عرصه «استمرار و ضرورت» به شکل سیاست قدرت نبود در حالی که می شد از آرمان های جمعی نظریه سیاسی لیبرال بر اساس نفع شخصی جهان شمول دفاع کرد. برای درک دلایل استدلال بیتس لازم است چکیده کوتاهی از کتاب رالز را بازگو کنیم. رالز روش یکتایی برای کشف اصول عدالت که حامی حقوق فردی هم باشد به دست می دهد. وی سپس اصول عدالتی را بسط می دهد که نه تنها مدافع فهرست سنتی آزادی های مدنی و سیاسی بلکه همچنین مدافع توزیع برابرتر درآمد، ثروت، تعلیم و تربیت، فرصت های شغلی، مراقبت های بهداشتی و دیگر «ارزش ها»یی است که برای تأمین ثروت و کرامت همگان از جمله محرومان اهمیت اساسی دارد.
روش مورد استفاده رالز برای رسیدن به اصول عدالت خودش بر اساس همان سنت قرارداد اجتماعی استوار است که هابز، روسو و کانت هم پیروش بودند. ولی به جای آن که برای تعیین شرایط قرارداد، ویژگی های معینی را برای «سرشت بشر» مفروض انگارد اندیشه «موقعیت ابتدایی» را مطرح می سازد. موقعیت ابتدایی، وضعیتی فرضی است که در آن «پرده نادانی» نمی گذارد استعدادهای طبیعی، نگرش های اخلاقی، و جایگاه خودمان را در نظم اجتماعی بدانیم و از همین رو می توانیم عاقلانه اصول عدالتی را برگزینیم که به نفع خودمان جهت گیری نداشته باشد. اگر مذهب خودتان را ندانید اصل تساهل مذهبی برای حاکم شدن بر جامعه برخواهد گزید. اگر طبقه اجتماعی خودتان را نشناسید اصولی را انتخاب خواهید کرد که برابری منصفانه فرصت ها را تضمین کند و چنان چه آشکار شد که شما از محروم ترین شهروندان هستید بخت های زندگی شما را بیشینه سازد. هر فرد «عاقلی» این اصل را انتخاب خواهد کرد زیرا در موقعیت ابتدایی که همگی انتخاب گران عاقلی هستیم چیزی وجود ندارد که ما را از یکدیگر متمایز سازد. در این حالت «اشخاص اخلاقی آزاد و برابری» هستیم که حس «عدالت به مثابه انصاف» مان ما را به بسط اصولی رهنمون می شود که برای تک تک ما و کل جامعه الزامی است.
گوهر سیاسی نظریه رالز تلاش برای ادغام و یکپارچه ساختن انتقادات سوسیالیست ها (ـــ سوسیالیسم) در دل لیبرالیسم است. نخستین اصل عدالت، آزادی برابر است که برای تأمین آزادی های اساسی لیبرالی مانند آزادی اندیشه، عقیده، گفتار، گردهمایی، حق رأی همگانی، آزادی از توقیف خودسرانه، و حق مالکیت اولویت قائل می شود. دومین اصل عدالت، خود به دو بخش تقسیم می شود. بخش نخست،‌«اصل تفاوت» است. نابرابری های اجتماعی و اقتصادی تنها در صورتی موجه شناخته می شوند که مزیت هایی را که نصیب محروم ترین شهروندان می شود افزایش دهد. بخش دوم، برابری منصفانه فرصت ها را برای همگان ایجاب می کند که بر اساس آن نه تنها فرصت های شغلی بلکه بخت های زندگی نیز قطع نظر از طبقه اجتماعی بین همگان به شکل برابر سرشکن می شود. بدین ترتیب، عدالت رالز گونه ای لیبرالیسم حامی محروم ترین افراد است که نوعی ادای احترام به انتقادیهای محرومترین افراد است که نوعی ادای احترام به انتقادهای سوسیالیستی به شمار می آید. اصل تفاوت موجب می شود مادام که امکان ارتقای چشم اندازهای زندگی تهیدستان وجود داشته باشد مانع از فروافتادن شان شویم. به همین سان، برابری منصفانه فرصت ها به واسطه الزامی ساختن تعلیم و تربیت جبرانی و قائل شدن محدودیت هایی برای نابرابری اقتصادی، فراتر از لیبرالیسم کهن و اصیل است.
اهمیت رالز در تاریخ نظریه سیاسی اکنون به رسمیت شناخته شده است. بیتس مدعی است که رالز در بررسی روابط بین الملل نیز به همان اندازه اهمیت دارد هر چند خود رالز در این موضوع بسیار کم سخن گفته است. او روابط بین الملل را نادیده نمی گیرد ولی می گوید که در سطح جهانی اگر از نوعی موقعیت ابتدایی میان دولت ها شروع کنیم به اصول«مشابهی» می رسیم که پیشاپیش در حقوق بین الملل گنجانده شده است:
اصل اساسی حقوق ملت ها، اصل برابری است. مردمان مستقلی که به صورت دولت ها سازمان یافته اند دارای برخی حقوق بنیادی برابر هستند. این اصل، شبیه حقوق برابر شهروندان در یک رژیم قانونی است. یکی از نتایج این برابری ملت ها اصل تعیین سرنوشت خود یا همان حق مردم برای تعیین تکلیف امور خودشان بدون مداخله قدرت های بیگانه است. نتیجه دیگرش... حق دفاع از خود در برابر حمله، از جمله حق تشکیل اتحادهای دفاعی برای حفاظت از این حق است. اصل دیگر، لزوم پاسداشت پیمان هاست... ولی توافقات که برای همکاری در یک حمله ناموجه صورت می گیرد از آغاز باطل و بی اعتبار است.(Rawls 1971:378-9)
خود رالز از این جهت که فرقی بین ملت ها و دولت ها قائل نمی شود ابهام آلود و دو پهلو سخن می گوید. در هر حال، بیتس هیچ دلیلی نمی بیند که موقعیت ابتدایی را به افراد درون ملت یا دولت محدود سازد. او در برابر آن چه خودش برداشت «اخلاق دولت ها» می خواند از برداشتی اساساً جهان میهن درباره عدالت بین المللی دفاع می کند (ـــ جهان میهنی). حقوق دولت ها خود منتج از حقوق انسان هاست و بیتس هیچ دلیلی نمی بیند که اصل دوم در خصوص عدالت توزیعی را به روابط میان شهروندان درون مرزهای سرزمینی دولت برخوردار از حاکمیت محدود سازد. از دیدگاه اخلاقی، مرزهای سرزمینی من درآوردی و نتیجه پیشامد تاریخی هستند و نه تعمق اخلاقی. از همین رو، او نسبت به محدود بودن اصل «تعیین سرنوشت خود» به همان دولت هایی که اتفاقاً لحظه خاصی از تاریخ وجود دارند تا اندازه ای شک دارد. این «خود» کیست؟ دامنه «تعیین سرنوشت خود» چیست؟ «خودمختاری» سیاسی برای گروه های خاص یا تشکیل دولت حاکمیت دار تمام عیار؟ آن چه برای بیتس اهمیت دارد اولویت اخلاقی افراد است نه ویژگی های «مشترک» مشکوک گروه ها:
این اندیشه که دولت ها را باید به منزله منابع مستقل غایات محترم شمرد و بنابراین نباید در امورشان دخالت کرد به صورت همتای این اندیشه مطرح می شود که افراد انسان را باید به منزله موجوداتی خودمختار محترم شمرد. ولی این قیاسی مع الفارق است. همتا و همانند خودمختاری فردی، در سطح دولت ها، سازگار بودن نهادهای اساسی آن ها با اصل مناسب عدالت است... اصل خودمختاری دولت ... را نمی توان بدون در نظر گرفتن ملاحظات عدالت اجتماعی که معمولاً متعلق به نظریه سیاسی دولت پنداشته می شوند به درستی تفسیر کرد.(Beitz 1979:122 تأکیدها افزوده)
اگر بیتس درست بگوید و اصول عدالت رالز به راستی در سطح جهانی مناسب باشد در این صورت باید بیش تر آن چه بررسی اخلاقی بین المللی قلمداد می شود به طور کامل مورد بازاندیشی قرار گیرد. در واقع، بیتس در این باره خیلی روشن سخن می گوید. تشبیهی که هابز بین افراد و دولت ها قائل می شود و بیش تر دانشجویان در نخستین درس روابط بین الملل دوره کارشناسی شان آن را می آموزند خطاست. بیتس بخش زیادی از کتاب خودش را به این اختصاص می دهد که با سماجت نشان دهد تا چه حد بررسی روابط بین الملل از بنیاد معیوب است زیرا رالز-سرانجام-اصول جهان روای عدالت را که باید در سطح، جهان به اجرا گذاشته شود در اختیار ما می گذارد. وانگهی، این اصول را در زمان حاضر بیش از هر زمان دیگری در گذشته می توان در سطح جهانی به اجرا گذاشت یا دست کم شرایط وابستگی متقابل این امکان را بیش تر فراهم می سازد، و بیتس بر اساس دلایل نظریه قرارداد اجتماعی از این ادعا دفاع جانانه ای به عمل آورد که «افراد تمدن های مختلف در قبال یکدیگر تکالیفی توزیعی شبیه شهروندان یک دولت دارند. تکالیف توزیعی بین المللی نه صرفاً بر کمک متقابل بلکه بر عدالت پایه می گیرد»(Beitz 1979::128).
چارلز بیتس موفق شد که با انتشار یک کتاب، نسل تازه ای از دانشجویان و محققان را متوجه ارزش نظریه سیاسی برای روابط بین الملل کند. او توانست از اندیشه رالز برای ابطال استدلال هایی معرفت شناختی که اخلاق را با عواطف یا عرف یکی می گیرند (شکاکیت اخلاقی)بهره جوید و توانست برای حمله به استدلال های گوهری درباره نامناسب بودن حوزه روابط بین الملل برای اخلاق کاربردی (آن چه شاید بتوان امکان ناپذیری اخلاقی خواند) به وابستگی متقابل اقتصادی توسل جوید. بنابراین از بسیاری جهات، نظریه سیاسی و روابط بین الملل کتاب بسیار مهمی برای دانشجویان و محققان نظریه سیاسی و روابط بین الملل است. این کتاب تلاشی است برای یکپارچه ساختن دو حوزه فرعی علوم سیاسی که از دیرباز در مسیرهای جداگانه ای رشد کرده اند. مارتین وایت گفته بود که نظریه سیاسی محدود به دولت می شود و نزدیک ترین همتای نظریه سیاسی در بررسی روابط بین الملل، فلسفه تاریخ است. اگر حق با بیتس بود این وضع داشت تغییر می کرد.
این وضع تا اندازه ای به دلیل وجود خود بیتس دگرگون شده است. ولی خطاست اگر بگوییم که استدلال او در سطح گسترده مورد پذیرش قرارگرفته است و به راحتی می توان پیچیدگی جزئیات عدالت توزیعی جهانی را در راستای استدلال های رالز بررسی کرد. مطمئناً دریافتن این که چگونه عدالت توزیعی را باید در سطح جهانی به اجرا گذاشت به خودی خود کار بسیار دشواری است. به یقین، بیتس اذعان دارد که نظریه اش را باید به چشم آرمانی دید که افراد و دولت ها باید در سر داشته باشند و باید آن ها را در جهت تحقق آن به تلاش واداشت. تقصیر نظریه نیست که چنین شکافی بین حکم هایش و رویه معاصر وجود دارد، گرچه جانا تامپسون درباره آن چه در این بین مطرح است اندیشه ای را مطرح می سازد:
نخست، هیچ نهاد سیاسی جهانی که قادر باشد به نفع محروم ترین افراد از ثروتمندان مالیات بگیرد وجود ندارد؛ هیچ نهاد جهانی که بتواند تضمین کند منابع عملاً به نفع افراد نیازمند خرج خواهد شد وجود ندارد. برای کاربردی کردن این نظریه ظاهراً باید دست کم سازمانی تشکیل شود که قادر به اداره و اجرای نوعی نظام جهان شمول توزیع اجتماعی باشد.
(Thompson 1992:15)
گفتن ندارد که در جهان امروز چنین چیزی وجود ندارد و جای تردید است که هرگز بدون ایجاد محدودیت هایی برای سرمایه داری جهانی که مؤثرتر از آن چیزی باشد که رالز یا بیتس آماده پذیرشش هستند بتوان به عدالت توزیعی مطابق الگوی رالز دست یافت. علت این امر آن است که دخالت های سیاسی در «بازار آزاد» ارزش های دیگری چون آزادی از اجبار دولت (یا یک نهاد ابرملی!) و حق مالکیت را که لیبرال ها عزیز می شمارند تضعیف خواهد کرد.
پس می توان نتیجه گرفت که بیتس توانسته است نظریه سیاسی و روابط بین الملل را یکپارچه سازد ولو آن که دستیابی به هدف های عملی اش بسیار دشوار باشد. اما خود این نظریه هدف انتقادات چندی قرار گرفته است که هواداران نگرش جهان میهنانه بیتس باید آن ها را مد نظرداشته باشند. به ویژه دو تا از این انتقادات برجستگی بیش تری دارد.
نخست، شاید رالز جدای از دشواری های آشکاری که در عمل وجود دارد دلایل فلسفی خوبی برای بی میلی نسبت به تصدیق روایت جهانی نظریه عدالت خودش داشته باشد. او اگر موافق شد گفتمان حقوق را به نظریه سیاسی بازگرداند و استیلای فکری فایده گرایی بنتام را از میان بردارد اکنون تصدیق می کند که موقعیت ابتدایی به اندازه ای هم که در آغاز به نظر می رسد سالم و بی ضرر نیست. این موضع گیری در واکنش به نظرات فلاسفه سیاسی «جماعت باور»ی مطرح شده است که «جهان شمولی انتزاعی» پرده نادانی را مورد حمله قرار داده اند (ـــ جماعت باوری). گفته می شود که این نظریه بر برداشت نادرست و نامنسجمی از مردم پایه می گیرد که معتقد است آنان به واسطه غایات مشترک «سازا»یی که جامعه معین می کند دست و بالشان بسته نیست. در نوشته های جدیدترش، رالز منکر این است که نظریه اش بر برداشتی مابعدالطبیعی از انسان استوار است. در مقام یک نظریه سیاسی» و نه مابعدالطبیعی، هدف این نظریه دستیابی به وفاق میان شهروندان مردم سالاری کثرت گرایانه است که در عین حال می توانند از رویّه های اجتماعی شان فاصله بگیرند و درباره معقول بودن شان به تأمل بنشینند. اگر چنین باشد پس دلایل خوبی وجود دارد که دامنه نظریه را به جوامع خاصی چون ایالات متحده محدود سازیم. رالز اعتقاد دارد جوامع را باید همچون «خطرورزی همکارانه برای دستیابی به نفع متقابل» انگاشت و به دشواری می توان فهمید که چگونه ممکن است کسی چنین توصیفی از جهان به دست دهد. همان گونه که کریس براون یادآور می شود:
آن چه «جامعه» جهانی خوانده می شود بدین معنا یک جامعه نیست زیرا از راه همکاری، مازادی به وجود نمی آورد که لازم باشد تقسیمش کند: بر این اساس، اصول عدالت توزیعی در مقیاس جهانی الزامی نیست زیرا چیزی برای توزیع وجود ندارد. تک تک جوامع با یکدیگر همکاری نمی کنند بلکه چاره ای جز همزیستی ندارد. عدالت بین المللی ناظر بر همین همزیستی است.(Brown 1992:173-4)
بنابراین شاید رالز کار درستی می کند که اصل دوم عدالت را از صحنه بین المللی کنار می گذارد و بیتس به خطا می پندارد نوعی «پرده نادانی» جهانی چیزی جز مقداری هیاهوی آزار دهنده ایجاد می کند. در داخل جوامع ملی هم به دشواری می توان وجود اتفاق نظر درباره فهرستی از «ارزش های اساسی» را که باید توزیع شوند تصور کرد چه رسد به وجود جامعه جهانی.
دومین انتقادی که بیتس وارد است متوجه شیوه استناد وی به وابستگی متقابل بین المللی برای توجیه نظریه اش است. در این زمینه مشکلات چندی وجود دارد. نخست، اگر فرض بر آن است که چنین استنادی توجیهی است که به ما اجازه می دهد جامعه بین الملل را «خطرورزی همکارانه» بخوانیم باید گفت قدرت این استناد دستخوش تغییر می شود. هرچه باشد وابستگی متقابل یکی از متغیرها و نه از ثابت های روابط بین الملل است. همان گونه که اندرو لینکلیتر خاطر نشان می سازد «هرگونه ... نظریه ای که وابستگی متقابل را کلید تکوین خود جلوه دهد محدودیت هایی بسیار اساسی خواهد داشت؛ زیرا نظریه ای منطقه ای و شاید حتی نظریه ای زودگذر خواهد بود»(Linklater 1990:6)
آیا چنین نظریه ای در آن مناطقی که بیش ترین «وابستگی متقابل» را داشتند بیش ترین کاربرد را داشت؟ اگر بلی، پس همان گونه که براون گوشزد می کند نظریه بیتس «در همان جایی بهتر از همه نتیجه می دهد که کم ترین نیاز بدان هست و کم ترین موضوعیت را دارد» یعنی در ناحیه هایی چون اروپای غربی و نه بین اروپای غربی و جهان سوم.
این ها انتقادات جانداری است که متوجه هر دو عنصر پروژه بیتس است-هم استنادش به جهان گرایی فلسفی برای توجیه حقوق سیاسی-اقتصادی و هم ادعاهای تجربی اش در خصوص دامنه بُرد نظریه در روابط بین الملل. با این حال، گرچه بیتس قوت این انتقادها را به رسمیت می شناسد کارهاش به منزله تلاشی جسورانه برای یکپارچه ساختن نظریه سیاسی با بررسی روابط بین الملل همچنان ارزشمند است. گر چه آثار او راه برون رفتی از تعارض میان جزء نگری و عام گرایی در بررسی اخلاق بین المللی به دست نمی دهد امروزه تلاش او در روابط بین الملل به عنوان تلاشی مشروع و موجه به رسمیت شناخته شده است. نظریه سیاسی و روابط بین الملل کتاب مهمی است که کمک می کند سرشت بحث در روابط بین المل را به سمت و سویی تازه ببخشیم. بیتس کاملاً درست می گوید که «بحث اخلاقی اسلوب مندی که بر سر روابط بین الملل درگرفته است بین هواداران شکاکیت بین المللی و اخلاق دولت هاست. اما... موضوعات مهم تر آن هایی است که اخلاق دولت ها را از اخلاق جهان میهنی جدا می کند»(Beitz 1979:183). چارلز بیتس اکنون استاد و رئیس هیئت علمی کالج بالدوین در ایالات متحده است. او در دانشگاه پرینستون و کالج سوارت مور در پنسیلوانیا به تدریس فلسفه سیاسی و روابط بین الملل پرداخته است. از این گذشته عضو هیئت سردبیری نشریه فلسفه امور عمومی هم هست.
ـــ والزر؛ وایت

مهم ترین آثار بیتس

-1975 Justic and International Relatiosn,Philosophy and Public Affairs 4:360-89.
-1979 Political Theory and International Relations,Princeton,New Jersey,Princeton University Press.
-1979 Bounded Morality:Justice and the State In World Politics',International Organziation 33:405-24.
-1980 Nonintervention and Communal Integrity,Philosophy and Public Affairs 9:385-403.
-1983 Law,Economics,and Philosophy:A Critical Introduction,Wiht Applications to The Law of Torts (With Mark Kuperberg),Totowa New Jersey,Rowman & Allenheld.
-1990 Political Equality:An Essay in Democratic Theory,Princeton,New Jersey,Princeton University Press.
-1991 Sovereignty and Morality in Internationl Affairs,in David Held (ed),Political Theory Today,Stanford,Stanford University Press,236-54.

خواندنی های پیشنهادی

-1992 Brown,Chris,International Relations Theory:New Bormative Approaches,London,Harvester Wheatsheaf.
-1978 Hanreider,Wolfram F.Dissolving International Politics:Reflections on The nation-State American Political Science Review 72:1276-87.
-1977 Keohane,Robert and Joseph Nye,Power and Interdependence:world Politics in Transition,Boston,Little,Brown.
-1990 Linklater,andrew,Men and Citizens in the Theory of International Relations,Secon Edition London,Macmillan,.
-1983 Malnes,Raino,Philosophers Crossing bordersl:recent Literature on ethics and International Relations,Journal of Peace Research 20:193-200.
-1989 Nagel,Thomas What Makes a Political Theory Utopian?Social Research 56:904.
-1971 Rawls,John,A Theory of Justice,Cambridge,Masachusetts,Harvard University Press.
-1985 Rawls,John,Justice as Fairness:political not Metaphysical,Philosophy and Public Affairs 14:223-51
-1986 Suganami,Hidemi,Reflections on the Domestic analogy: the Case of Bull,Beitz,and Linklater,Review of International Studies 12:145-58.
-1992 Thompson,Janna,Justice and World Order:A Philosophical Inquiry,London,Routledge.
مارتین گریفیتس
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.