نویسنده:زهره قدیری (1)
منبع:راسخون




 

چکیده

با ظهور دولت سلجوقیان، ایران تحت لوای یک حکومت مرکزی واحد قرار گرفت اما عمر این تداوم و یکپارچگی چندان دوامی نداشت؛ چراکه پس از مرگ ملکشاه در سال 485 هـ. ق بر اثر اختلافات بین جانشینان او، امپراطوری پهناور سلجوقی از هم گسست وامرا، شاهزادگان و اتابکان در قلمروهای محلی از جغرافیای پهناور ایران بساط ملکداری گستراندند. اتابکان لربزرگ از زمره این حکومتهای محلی است که از بطن دولت اتابکان سلغری فارس و در دوره اضمحلال سلجوقیان به وجود آمد. بی تردید دوره زمامداری اتابکان لر بزرگ در لرستان یکی از ادوار پرالتهاب و بحرانی تاریخ ایران است - لشکر کشی خوارزمشاهیان به نواحی غربی ایران و سقوط دولت سلجوقی، حمله مغول به ایران و تشکیل حکومت ایلخانی- که حکومتهای محلی درون ایران به سختی آن را سپری کردند. در این دوره تنظیم مناسبات با اتابکان سلغری فارس نماینده سلجوقیان در منطقه، خوارزمشاهیان، خلفای عباسی و ایلخانان، حکومت های محلی ایران را وارد عرصه پیچیده ای ساخت که افزون بر جنبه عملی آن که معطوف به حفظ موجودیت و گذار از این دوره بحرانی بود، از جنبه نظری نیز با توجه به مبانی مشروعیت حکومت های محلی ایران در چارچوب نظریه سلطنت و خلافت اسلامی قابل تامل است. از این رو، این مقاله با روش توصیفی و تحلیلی بر پایه منابع کتابخانهای، با چنین رویکردی به بررسی حکومت محلی اتابکان لر بزرگ می پردازد.

واژه های کلیدی:

سُلغریان، اتابکان لر بزرگ، لرستان، سلطنت، مغول، خوارزمشاهیان، خلفای عباسی، حکومت محلی، مشروعیت، قدرت

مقدمه

پس از مرگ ملکشاه سومین سلطان مقتدر سلجوقی در سال 485 هـ. ق بر اثر نزاع بین جانشینان وی شیرازه امور از هم گسست و امپراتوری پهناور سلجوقی بین شاهزادگان و امرا تقسیم شد، علاوه بر این برخی امرای سلجوقی که تربیت و سرپرستی شاهزادگان را بر عهده داشتند در قلمروهای محلی از جغرافیای پهناور سلجوقی بساط ملکداری گستراندند و با توسل به شاهزادگان سلجوقی و آلت دست قرار دادن آنها و گرفتن منشور و لوا از خلیفه عباسی حکومت خویش را مشروعیت بخشیدند، خلفای عباسی که با ظهور سلاطین قدرتمند قدرت سیاسی خود را از دست داده و تنها به ریاست دینی و معنوی مسلمانان اکتفا می کردند از این پس و با روی کارآمدن سلاطین ضعیف و نالایق و حکومتهای محلی نیمه مستقل درصدد افزایش قدرت سیاسی خود بر آمدند و برای تضعیف و از میان بردن رقبا از سویی با فرستادن تأیید و تصدیق و القاب مختلف برای هریک از آنان، حکومتشان را به رسمیت می شناخت و از سوی دیگر با تحریک و تحریض این حکومتها علیه یکدیگر آنان را ضعیف می کرد؛ اما در این دوره نیز بر پایه نظم سیاسی معمول، مشروعیت قدرت و حاکمیت حکومتهای محلی حوزه ایران با تأیید نهاد سلطنت در چارچوب روابط با عباسیان در نظریه خلافت اسلامی بستگی داشت و حکومت های محلی با توجه به جایگاه سلطنت در نظریه حکومت و خلافت اسلامی به عنوان منبعی مشروعیت بخش ناگزیر به ملاحظه این دو نهاد مهم بودند. از این رو زمانی که سلطان تکش خوارزمشاه برای گسترش قلمرو خود به نواحی غربی فلات ایران لشکر کشید و پس از شکست سلطان طغرل سوم سلجوقی در سال 590 هـ. ق این مناطق را تصرف کرد حکومتهای محلی به انقیاد او در آمدند و از این پس این حکومتها در سایه نهاد سلطنت و تأیید خلافت به حیات نیمه مستقل خود ادامه دادند اما با هجوم مغول در سال 616 هـ. ق و مرگ سلطان محمد خوارزمشاه در سال 617 هـ. ق یکپارچگی سیاسی ایران بار دیگر پایان یافت. بعد از مرگ سلطان جلال الدین اخرین بازمانده، مقتدر خوارزمشاهی در سال 628 هـ. ق و سقوط بغداد در سال 654 هـ. ق حکومتهای محلی در نبود نهاد سلطنت و خلافت برای حفظ و تداوم حیات سیاسی خود و کسب مشروعیت با شرایط پیچیده ای روبه رو شدند. بدین روی مسئله اصلی این مقاله با عنوان «بررسی تحلیلی روند و راهبرد تکاپوی های سیاسی اتابکان لر بزرگ (از آغاز تا پایان حکومت ایلخانان)» به بررسی و مطالعه تکاپوهای سیاسی اتابکان لر بزرگ در این دوره بحرانی می پردازد.

تشکیل حکومت دودمانی اتابکان لر بزرگ

فرمانروایی دودمانی اتابکان لر بزرگ توسط ابوطاهر فرزند علی بن ابولحسن فضلوی در منطقه ای که در گذشته لر بزرگ نامیده می شد و امروزه به منطقه بختیاری شهرت دارد پایه گذاری شد. او در آغاز در خدمت اتابکان سلغری فارس بود. فرمانروایی دودمانی سلغریان فارس سلسله ای از امرای ترک نژاد فارس بودند که به مناسبت نام جد ایشان (سُلغر) به سُلغری یا سُلغریان معروف شدند. امیر سُنقر موسس فرمانروایی دودمانی سلغریان فارس نخستین بار از طرف سلطان سنجر سلجوقی حکومت و اداره ایالت فارس را به دست گرفت و به زودی حکومت دودمانی نیمه مستقلی در این منطقه تاسیس کرد اما هرگز سر از اطاعت سلطان سنجر بر نتافت و بر پایه گزارش جوزجانی «اسم شاهی ایشان را مسلم داشت و خود باسم اتابکی در ممالک تصرف کرد» (جوزجانی، 1363: 270).
بر پایه گزارش وصاف الحضره شیرازی بعد از مرگ ملکشاه دوم سلجوقی، عده ای از نزدیکان او، پسرش محمود را از اصفهان به فارس بردند، اتابک زنگی سلغری جانشین اتابک سُنقر با آنان برخورد کرد و شاهزاده محمود را از آنان گرفت و در قلعه استخر زندانی کرد (وصاف الحضره، 1364: 72). به این ترتیب امرای سُلغری سرپرستی شاهزاده ای از شاهزادگان سلجوقی را بر عهده گرفتتند و با عنوان اتابک حکومت خود را رسمیت دادند. اتابک لقب یا عنوانی بود که سلاطین سلجوقی به برخی امرای ترک که تربیت و سرپرستی شاهزادگان را بر عهده داشتند اعطا می کردند. برگزیدن مربی برای تربیت فرزندان ظاهراً در میان ترکان سلجوقی و غز سابقه قدیمی تری داشته و رسمی بوده که به موجب آن سلاطین بر حسب اعتمادی که نسبت به بعضی از امرای خود داشتند تربیت و حمایت فرزندان خود را به یکی از بزرگان کاردیده می سپردند و به او لقب «اتابک» می دادند این لقب هم به معنی پدر مجازی و هم به معنای امیر و بزرگ به کار برده می شد البته هر شاهزاده ممکن بود چندین اتابک متوالی داشته باشد یا یک امیر ترک به طور متوالی سرپرستی چند شاهزاده را عهده دار باشد. رابطه اتابکان و شاهزادگان تحت سرپرستی آنان نیز مدام نبود اگرچه لقب اتابکی این امرا گاه اعتبار همیشگی داشت.
نهاد اتابکی در آغاز دو جنبه اجتماعی و سیاسی داشت اما هدف اصلی آن اجتماعی بود. در مواردی که حکومت ایالات به شاهزادگان ذکور خردسال واگذاری می شد به همراه او امیری ترک به نام اتابک به حوزه‌ی حکومتی فرستاده می شد و شخص مزبور سرپرستی و نگهداری شاهزاده و اداره تشکیلات دیوانی آن ولایت را در اختیار می گرفت و در حقیقت به نام شاهزاده تحت تکفل خود حکومت می کرد. نقش سیاسی اتابک نیز نظارت بر شاهزاده و جلوگیری از شورش وی در ولایتی بود که به او واگذار شده بود اما زمانی که قدرت امرا در مقابل قدرت سلاطین فزونی می یافت و سلطه حکومت مرکزی کم رنگ می شد این نهاد که به منظور جلوگیری از شورش شاهزادگان به وجود آمده بود به وسیله ای برای حفظ تابعیت و وفادرای امرای قدرتمند یا شورشگر مبدل شد. در حقیقت امرا نیز به خاطر افزایش قدرت و اختیاراتشان و یا استحکام اقتدارشان در ایالت واگذار شده همواره درصدد جلب حمایت شاهزاده ای از شاهزادگان سلجوقی بودند تا به نام او حکومت کنند دلیل این امر نیز در این واقعیت نهفته است که سلطنت خاندان سلجوقی موروثی بود و امرا بدون شاهزادگان اعتبار و موقعیت خاصی نداشتند. در دوره‌ی زوال سلجوقیان عنوان اتابک به امرایی که به استقلال فرمان می راندند، بی آن که شاهزاده ای را تحت حمایت و تربیت داشته باشند، نیز اطلاق می شد. اتابکان لر بزرگ هم از این گونه اند.
ابوطاهر (حدود 550 هـ. ق) موسس سلسله اتابکان لر بزرگ در دوره فرمانروایی اتابک سُنقر به خدمت سُلغریان فارس درآمد و به روایت نطنزی «به واسطه رشد ذاتی که داشت مقرب و عظیم القدر شد» (نطنزی، 1336: 39). چون در درگیریهای بین سُلغریان با ملوک شبانکاره، ابوطاهر از طرف اتابک سُنقر به جنگ حکام شبانکاره رفت و حکام شبانکاره را شکست داد مورد لطف و نوازش اتابک سُنقر قرار گرفت و اتابک سُنقر به پاس این خدمت سرزمین لرستان و کنیه ابوطاهر را به او اعطا کرد. ابوطاهر نیز سرزمین لرستان را تصرف کرد و در آنجا اعلام استقلال نمود و خود را اتابک خواند (نطنزی، 1336: 39). پس از ابوطاهر، فرزند او اتابک نصرت الدین هزار اسب (600-626 هـ. ق) به حکومت رسید. منابع این دوره اتابک نصرت الدین را حاکمی عادل و دادگستر معرفی می کنند که آوازه ای دادخواهی و عدالت جویی او سبب مهاجرت بسیاری از اقوام به دیار لرستان گردید و ایذه یا مال امیر مرکز حکومت اتابکان لر در این دوره چنان رونق گرفت و آباد گردید که حمدالله مستوفی از این دیار به عنوان «رشک بهشت» یاد می کند (مستوفی، 1364: 540- 5429).
پس از مرگ اتابک نصرت الدین هزار اسب، اتابک عماد الدین پهلوان بر تخت سلطنت نشست اگرچه گزارش منابع تاریخی در مورد پدر و زمان به قدرت رسیدن این اتابک متفاوت است اما مورخین اتابک عمادالدین پهلوان را یکی از حکام بزرگ لرستان معرفی می کنند که در زمان او قلمرو لربزرگ بیش از پیش گسترش و رونق یافت (غفاری قزوینی، 1343: 171). در زمان این اتابک، سلطان جلال الدین خوارزمشاه بنا بر درخواست خلیفه برخی ایالات از جمله ایالت لر بزرگ را به خلیفه عباسی واگذار کرد اما اتابک عمادالدین پهلوان از رعیتی خلیفه سر باز زد و بنا بر گزارش جوینی «ایشان هر دو از دل و جان به سلطان راغب و از محو اسامی ایشان از دفتر جماعت گله مند و معاتب اند» (جوینی، 1370، ج 3: 455- 456).
بعد از اتابک عمادالدین پهلوان، اتابک نصرت الدین کلجه (649- 646 هـ. ق) فرزند هزار اسب به حکومت رسید چون مدت زمامداری این اتابک بسیار کوتاه بود و تنها دو سال و نیم بر خطه لرستان حکومت کرد، تنها غفاری قزوینی مولف تاریخ جهان آرا وی را در زمره فرمانروایان لرستان آورده و در مورد او اینچنین می نویسد: «نصرت الدّین هزار اسب پس از برادر عمادالدّین پهلوان به حکومت رسید دو سال و نیم بدان قیام نمود و در ذی الحجه سنه ی 649 ق وفات یافت و در ده زرده در گور برادر خان مدفون شد»(غفاری قزوینی،1343: 171).
اتابک تکله بن هزار اسب (656- 649 هـ. ق) در سال 649 هـ. ق جانشین برادرش نصرت الدین کلجه گردید بنا بر گزارش حمدالله مستوفی در دوره زمامداری تکله، اتابک سعد زنگی سلغری سه بار به منطقه لر بزرگ لشکر کشید اما هر سه بار شکست خورد و بر اثر این پیروزیها اتابک تکله چندان اعتبار و نفوذ یافت که به زودی به ولایت لر کوچک لشکر کشید و بسیاری از قبایل این قوم را مطیع خود ساخت. در این بین دو تن از حاکمان خوزستان به نام های بهاء الدین گرشاسب و عمالدین یونس به تحریک خلیفه عباسی به برخی نقاط ایالت لربزرگ دست اندازی کردند و خرابی و صدمات فراوانی در این منطقه بر جای نهادند (مستوفی، 1364: 542). اتابک تکله نیز بعد از دفع تهاجم سُلغریان فارس، گماشتگان خلیفه را به سختی شکست داد. پس از این واقعه هلاکو خان عازم فتح بغداد شد اتابک تکله که از رفتار سوء گماشتگان خلیفه خشمگین بود به اردوی هلاکو پیوست و در فتح بغداد شرکت کرد اما بعد از قتل عام مسلمانان و کشتن خلیفه و یا به دلیل پاره ای اختلافات از کرده خود پشیمان شد و سپاه هلاکو را ترک کرد و به قلمرو خود بازگشت اما این حادثه منجر به لشکر کشی مغولان به لرستان و سرانجام قتل اتابک تکله گردید (مستوفی، 1364: 543).
بعد از اتابک تکله به ترتیب اتابک شمس الدین آلب ارغون (672- 656 هـ. ق)، اتابک یوسف شاه اول (688-672 هـ. ق)، اتابک افراسیاب اول فرزند یوسف شاه (695-688 هـ. ق)، اتابک نصرت الدین احمد (733-695 هـ. ق). اتابک یوسف شاه دوم (740-733 هـ. ق)، اتابک مظفر الدین افراسیاب دوم (751-740 هـ. ق) اتابک نورالورد (757-751 هـ. ق)، اتابک پشنگ بن سلغرشاه بن اتابک احمد (792-757 هـ. ق)، اتابک پیراحمد بن اتابک پشنگ (820-792 هـ. ق)، اتابک ابوسعید فرزند پیر احمد (820- 820 هـ. ق)، اتابک شاه حسین بن ابی سعید (827- 820 هـ. ق)، اتابک غیاث الدین کاووس بن هوشنگ بن پشنگ (827-827 هـ. ق) روی کار آمدند.
از زمان فتح بغداد و تشکیل حکومت ایلخانی فرمانروایان دودمان محلی اتابکان لر بزرگ با تخاذ سیاست مسالمت و مدارای در برابر قدرتهای بزرگ علاوه بر کسب مشروعیت سیاسی، موجودیت حکومت خود را نیز حفظ کردند و در سایه حمایت امرا و سلاطین ایلخانی به حیات نیمه مستقل خود ادامه دادند. این روند تا زمان روی کار آمدن اتابک پیر احمد همچنان پابرجا بود اما در این زمان و با روی کار آمدن امیر تیمور، اتابکان لربزرگ نیز مطیع و فرمانبردار قدرت قاهره تیمور شدند امیر تیمور و جانشینان وی نیز با دخالت در حکومت اتابکان و ایجاد تفرقه و اختلاف بین آنان و تقسیم قلمرو ایشان، این دودمان محلی را ضعیف و سرانجام از بین بردند.اتابک پیر احمد و جانشینان وی همواره درگیر منازعات و اختلافات داخلی بودند که تیمور و جانشینان او برای مطیع و منقاد نگاه داشتن اتابکان لر به آن دامن می زدند. به این ترتیب بر اثر نزاع های داخلی سرزمین لرستان و مال امیر مرکز آن که به قول مولف منتخب التواریخ «چشم و چراغ ایران بود» ویران شد (نطنزی، 1336: 51). سرانجام ضربه نهایی در سال 827 هـ. ق و در زمان زمامداری غیاث الدین کاووس بر پیکر این دودمان محلی وارد آمد. در این سال میرزا سلطان ابراهیم فرزند شاهرخ میرزای تیموری نزاع و درگیری بین دولتمردان لر و ویرانی و خرابی مملکت آنان را بهانه کرد و سپاهی به قلمرو لر بزرگ فرستاد و پس از مدتی زد و خورد اتابک غیاث الدین کاووس را به اسارت گرفت، اگرچه اتابک غیاث الدین از دست نیروهای سلطان ابراهیم فرار کرد اما چون فرزند ذکوری نداشت که به جای وی به حکومت برسد کسی دیگر از این دودمان بر تخت ننشست و سلسله اتابکان لر بزرگ پس از سه سده (827-550 هـ. ق) و با قتل اتابک غیاث الدین کاووس منقرض شد (بدلیسی، 1343: 569).

روابط اتابکان لربزرگ با نهاد سلطنت و خلافت

بر پایه آنچه که گفته شد ابوطاهر پایه گذار حکومت اتابکان لر بزرگ از امرای دربار سُلغریان فارس بود که در دوران اضمحلال سلطنت سلجوقیان، بر منطقه لرستان استیلا یافت و پس از او جانشینانش با اتخاذ سیاست تسامح و مدارای در برابر قدرتهای بزرگ - خوارزمشاهیان و پس از آن مغولان- حکومت خود را بسط و گسترش دادند؛ اگرچه اطلاعات جامعی در خصوص این دودمان محلی، پیشینه شخصی و خانوادگی آنان در دست نیست اما بر پایه گزارشهای موجود می توان دریافت که اتابکان لر در طوفان حوادث و تحولات این برهه از تاریخ با واقع بینی نه تنها حکومت و حیات سیاسی خود را حفظ کردند بلکه بر موقعیتهای جدید و مهمی نیز دست یافتند. اتابکان لر بزرگ نیز همانند سایر سلسله های محلی از همان روزهای نخست حاکمیت به دنبال کسب مشروعیت سیاسی بودند چنانچه گذشت ابوطاهر موسس این سلسله از امرای سلغریان فارس وابسته به سلطنت سلجوقی بود و لقب و عنوان اتابکی را از ایشان اخذ کرد به این تربیت و پس از اعلام استقلال به عنوان یک حکومت محلی وابسته به سلطنت حیات سیاسی خود را شروع کرد و این روند تا سال 590 هـ. ق یعنی زمان سقوط طغرل سوم سلجوقی به عنوان یکی از مبانی حاکمیت اتابکان لر همچنان تداوم داشت. علاوه بر این ابوطاهر بنیانگذار سلسله محلی اتابکان لر بزرگ برای کسب مشروعیت با خلفای عباسی نیز ارتباط برقرار کرد بر پایه گزارش مولف تاریخ جهان آرا: «ابو طاهر و برادرش محمّد در خدمت خلفای عباسی بسر می بردند، خلیفه ی عباسی بعد از اینکه ابو طاهر را آزمود او را به حکومت لر بزرگ منصوب کرد و برادرش محمّد را به رسم گروگان نزد خود نگه داشت تا اگر خلافی از او سر زند محمّد را به قتل برساند» (غفاری قزوینی،1343: 170). غفاری قزوینی گزارش دیگری نیز در این زمینه ارائه می دهد که بر پایه آن: «ابوطاهر و برادر او (محمّد) از خلفای عباسی تبعیت می کردند و ابو طاهر در زمان ریاست مدّتی از ایام را در دارالخلافه بسر می برد و خلیفه مقداری از اراضی را به اقطاع او واگذاشته بود» (غفاری قزوینی،1343: 170).
چون خوارزمشاهیان به قدرت رسیدند مسأله اساسی حاکمان لر چگونگی تنظیم روابط با نهاد سلطنت یعنی با خوارزمشاهیان گردید و از این زمان به بعد اتابکان لر با ایجاد روابط و مناسبات حسنه با خوارزمشاهیان، حکومت خود را به تأیید نهاد سلطنت خوارزمشاهی که به تازگی جانشین سلطنت سلجوقی شده و ادعای حاکمیت بر تمامی ایران را داشتند رساندند. منابع تاریخی از مناسبات دودمان محلی اتابکان لر بزرگ با حاکمان اولیه خوارزمشاهی یعنی انوشتکین غرچه، قطب الدین محمد، اتسز، ایل ارسلان و تکش سخن به میان نیاورده اند اما در دوره حکومت سلطان محمد خوارزمشاه که تمامیت ایران و موجودیت حکومت های محلی در مواجهه با دشمن قدرتمند مغول به خطر افتاده بود اتابکان لر نیز برای گریز از نابودی و حفظ حیات سیاسی و هم از جهت کسب مشروعیت علی رغم پیشینه حاکمان خوارزمشاهی و ترک نژاد بودن آنها، ایشان را در مقام حاکمان ایرانی یافتند و به حمایت از نهاد سلطنت خوارزمشاهی برخواستند. با توجه به جایگاه سلطنت در چارچوب تفکر ایرانی و اندیشه سیاسی اسلامی که در پیوند با خلافت در نظریات نظریه پردازان مسلمان، به ویژه غزالی تبیین یافته بود و مناسبات آن با نهاد خلافت در تجربه سیاسی و تاریخی دوران اسلامی، الگویی از نظم و هیرارشی سیاسی و معنوی نهادهای قدرت در بخش مهمی از قلمرو اسلامی بنیاد نهاده بود - به گونه ای که دیگر قدرتها و امارتها در قلمرو ایرانی در چارچوب این نظم و هیرارشی سیاسی مشروعیت می یافتند- پس از سقوط سلجوقیان نهاد سلطنت خوارزمشاهی موثرترین نیروی سیاسی در ایران محسوب می شد که حکومتهای محلی علی رغم جایگاه نهاد خلافت ناگزیر به ملاحظه این نیرو بودند (الهیاری،: 5).
در زمان هجوم اولیه مغول و در هنگامه ای که سلطان محمد خوارزمشاه از مقابل مغولان به غرب فرار کرد و در قلعه فَرَّزین اردو زد با امرای عراق عجم پیرامون بهترین وسیله برای دفع مهاجمان مشورت کرد رسولی نیز به نزد اتابک نصرت الدین هزار اسب حاکم منطقه لر بزرگ فرستاد. اتابک نصرت الدین به حضور سلطان رسید و به او پیشنهاد کرد: «صلاح آن است که هم درین ساعت بی تفکّر و رویّتی کوچ کنیم و کوهی هست میان فارس و لور که آن را «تنگ تکو» گویند از معاقل آن چون بگذرند ولایت پرنعمت و خصب باشد آنجا رویم و آن را پناه جای سازیم» (جوینی، 1370: ج 2، 113). سپس گفت:او می تواند در آنجا از ایالات فارس، لرستان و کهگیلویه نزدیک به صد هزار نفر سپاهی جمع آورد تا ایشان در موقع رسیدن مغول راهها را برآن جماعت بگیرند و کار آنان را بسازند امّا سلطان پیشنهاد اتابک نصرت الدّین را به این دلیل که او خیال دارد از پیشامد استفاده کرده، اتابک فارس رقیب خود را از میان بر دارد، قبول نکرد، و اتابک نصرت الدّین هم رنجیده به مملکت خود برگشت (جوینی،1370: ج 2، 114). البته نقشه اتابک نصرت الدّین هزار اسب درباره جنگ و کمین در معابر تنگ و گذرگاههای سخت بین فارس و لرستان با استفاده از چابک سواران عشایر لر و فارس از نظر برخی از پژوهشگران قابل قبول نیست زیرا چنگیز از دربار خوارزمشاه و ترتیبات سپاه و لوازم و سرداران او اطلاع کافی داشت.
عباس اقبال نیز روایت دیگری از این واقعه نقل می کند: زمانی که سلطان محمد خوارزمشاه به عراق عجم آمده بود با اتابک هزار اسب به لطف و مهربانی رفتار کرد و دختر اتابک را به ازدواج پسر خود سلطان غیاث الدین در آورد (اقبال آشتیانی، 1365: 444). بی تردید چنین پیوندهای خانوادگی که سنت جاری در تاریخ میانه ایران است در تحکیم مبانی مشروعیت اتابکان لر بزرگ و استحکام دوستی بین نهاد سلطنت و دودمانهای محلی بی تاثیر نبوده است. چون اتابک نصرت الدین هزار اسب حکومت خود را به تأیید نهاد سلطنت رساند به گسترش قلمرو خود پرداخت و با شکست شولان سرزمین آنان- کهگیلویه (ممسنی)- را به تصرف خود درآورد و با تصرف ولایت خشت و ماهور عملاً به منطقه فارس و قلمرو سلغریان تجاوز کرد (مستوفی، 1364: 542)
مناسبات اتابکان لر بزرگ با خوارزمشاهیان و نهاد سلطنت پس از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه در سال 617 هـ. ق و در دوران جلا الدین نیز ادامه یافت. اتابکان لر بزرگ در این زمان نیز از ظرفیتهای مشروعیت بخش سلطنت در چارچوب فرهنگ سیاسی- ایرانی و اسلامی- بهره بردند. هنگامی که لشکریان مغول برای نبرد با جلال الدّین به اصفهان لشکر کشیدند دو هزار سوار نیز به منطقه لربزرگ فرستادند تا آنجا را غارت کند، چون این خبر به سلطان جلال الدّین رسید سه هزار سوار برگزیده به مدد اتابکان لر فرستاد. این سواران در محل گذرگاه ها و تنگه ها راه را بر مغولان بستند و بسیاری از آن ها را به قتل رساندند (نسوی،1366: 121). اتابک لر نیز در سال 621 هـ. ق که سلطان جلال الدّین در سر راه خود به بغداد وارد شوشتر شده بود به نزد جلال الدین رفتند و اظهار بندگی نمودند (جوینی،1370: ج 2، 154).
به گزارش جوینی در زمان حکومت اتابک عماد الدین پهلوان، در سال 627 هـ. ق مستنصر خلیفه عباسی برای مذاکره در خصوص پاره ای مسائل سفیری به نزد جلا الدین خوارزمشاه فرستاد و از او خواست که بعضی از ملوک و حکام نواحی مختلف ایران از جمله عماد الدین پهلوان بن هزار اسب حاکم لر بزرگ را در زمره اتباع خلیفه در آورد. سلطان جلال الدین نیز نخست درخواست خلیفه مبنی بر واگذاری ایالت لر بزرگ به دربار خلافت را پذیرفت سپس از کرده خود پشیمان شد و نسوی – منشی دربار خود – را روانه اصفهان کرد تا رأی و نظر اتابک را بشنود و بداند که میل قلبی او با کدام جانب است اتابک نیز «معلوم نمود که ایشان هر دو از دل و جان به سلطان راغب و از محو اسامی ایشان از دفتر جماعت گله مند و معاتب اند»(جوینی، 1370: ج 3: 455- 456).
پس از تهاجم اولیه مغول و پیروزیهای آنان در برابر سلطان جلال الدین خوارزمشاه ضعف و ناتوانی سلطنت خوارزمشاهی آشکار شد از این رو اتابکان لر بزرگ که توان مقابله با قدرت قاهره مغولان را نداشتند با توجه به درک شرایط و انحطاط سلطنت خوارزمشاهی برای حفظ موجودیت خود در مقابل مهاجمان مغول و سایر حکومتها، رویکرد دوگانه برگزیدند و علاوه بر حمایت و جلب نظر سلطان خوارزمشاهی نیم نگاهی نیز به دربار مرکزی مغول انداختند. چون چنگیز فاتح بزرگ مغول در بهار سال 626 هـ. ق درگذشت پس از مرگ وی قوریلتای بزرگی در سال 645 هـ. ق بر ای انتخاب جانشین او – اوکتای – تشکیل شد نماینده عماد الدین پهلوان اتابک لر بزرگ نیز در این قوریلتای حضور یافت (ابن العبری، 1364: 332). به این ترتیب اتابکان لر بزرگ نیز برای حفظ حیات و موجودیت سیاسی خود و جلوگیری از ویرانی قلمروشان با دربار مرکزی مغول ارتباط برقرار کردند و با اتخاذ سیاست تسامح و مدارای در برابر مغولان علاوه بر حفظ موجودیت و گذار از این برهه بحرانی، حکومت خود را با تأیید قدرت تازه ای که رفته رفته جایگزین سلطنت خوارزمشاهی و خلیفه عباسی می شد رساندند.

عبور از خلافت و تثبیت قدرت

در دوره حکومت اتابکان لر بزرگ نیز همچون ادوار گذشته مشروعیت قدرت و حاکمیت حکومت ها به خصوص حکومت های محلی بر پایه نظم سیاسی معمول علاوه بر تایید نهاد سلطنت در چارچوب روابط با عباسیان در نظریه خلافت عباسی بستگی داشت و حکومت هایی که در مناطق اسلامی تشکیل می شدند برای کسب مشروعیت به منشور و لوای خلفا نیاز داشتند. چنانچه گذشت ابوطاهر موسس فرمانروای دودمان محلی اتابکان لر بزرگ برای تایید حکومت خود به دستگاه خلافت عباسی نزدیک شد جانشین وی، اتابک نصرت الدین هزار اسب نیز در دوره اضمحلال خوارزمشاهیان با ناصرالدین الله خلیفه عباسی روابط حسنه ای بر قرار کرد. بر پایه گزارش مستوفی اتابک نصرت الدین پسر خود تکله را به خدمت خلیفه فرستاد و درخواست اتابکی کرد. خلیفه نیز «التماس او مبذول داشت و او را منشور و تشریف داد» (مستوفی، 1364: 542).
خلفای عباسی که از نیمه دوم قرن چهارم کاملاً قدرت و اقتدار سیاسی خود را از دست داده بودند و با اعطای القاب و عناوین چاره ای جز به رسمیت شناختن مدعیان استقلال و اقتدار نداشتند از اواخر دوره سلجوقی اندکی قدرت از دست رفته خود را بازیافتند و با دخالت در امور سیاسی سایر حکومتها و تحریک و تحریض امرا و حکمرانان علیه یگدیر، رقبای سیاسی را تضعیف و خود جان تازه ای گرفتند. در دوره حکومت اتابک تکله (649- 656 هـ. ق) با تحریک دو تن از گماشتگان خود در خوزستان به نام های بهاءالدین گرشاسف و عمادالدین یونس به قلمرو اتابکان لر نیز دست اندازی کردند و صدمات فراوانی به این منطقه وارد کردند. اتابک تکله که در این زمان با حاکم لر کوچک درگیر بود چون از لشکر کشی حاکمان خلیفه آگاه شد به خوزستان و قلعه لاموج که برادرش قزل در آن زندانی بود لشکر کشید و گماشتگان خلیفه را به سختی شکست داد عماد الدین را کشت و بهاءالدین گرشاسف را با برادرش قزل که در حبس بود معاوضه نمود. پس از این واقعه هلاکو به بغداد لشکر کشید اتابک نیز به اردوی ابلخان مغول پیوست. از این زمان به بعد اتابک تکله رویکرد دوگانه ای را در روابط با خلفای عباسی در پیش گرفت از یک سو زمانی که هلاکو خان عازم فتح بغدادگردید اتابک تکله نیز به اردوی هلاکو پیوست و از سوی دیگر چون قتل عام مردم بغداد و کشته شدن خلیفه عباسی مستعصم بالله را دید از کرده خود پشیمان شد و بدون اجازه خان مغول اردوی آنان را ترک کرد و به لرستان بازگشت. رفتار متناقض اتابک تکله در برابر خلیفه عباسی و حضور در لشکرکشی بغداد ریشه در عوامل زیر داشت: اتابکان لر بزرگ در اجتماعی رشد و نمو یافتند که بیشتر افراد این جامعه پیرو مذهب تسنن و خلیفه مسلمین نزد آنان نفوذ و قداست خاصی داشت علاوه بر این حکومت های محلی مجاور قلمرو اتابکان - سلغریان فارس و پس از آن دودمان آل مظفر، اتابکان لر کوچک در لرستان، گماشتگان خلیفه در خوزستان- پیروان سرسخت مذهب تسنن و خلفای عباسی بودند از این رو اتابکان لر بزرگ نیز بر اثر این عوامل و مجاورت و نزدیکی قلمروشان به دستگاه خلافت عباسی به مذهب تسنن یافتند و خلفای عباسی به عنوان حاکمان معنوی و دینی، قداست و نفوذ خاصی نزد آنان داشتند. چنانچه گذشت نخستین اتابکان لر برای مشروعیت بخشیدن به اساس حکومت خود دست به دامان خلفای عباسی زدند و باآنان ارتباط برقرار کردند اما در این دوره خلفای عباسی برای تضعیف اتابکان لر و به دنبال کسب قدرت سیاسی از دست رفته خود به قلمرو لر بزرگ نیز دست اندازی کردند به این سبب اتابک تکله به اردوی هلاکو خان پیوست اما در بغداد پس از مشاهده قتل عام هم هم کیشان خود و قتل خلیفه که همچنان در جهان اسلام نفوذ معنوی و قداست بالایی داشت از کرده خود پشیمان شد و به لرستان بازگشت (بدلیسی، 1343: 49).

بحران مشروعیت و روابط با مغولان

چنانچه گذشت در این دوره که موجودیت حکومت های محلی در مواجهه با تهاجم مغول به خطر افتاده بود اتابک نصرت الدین هزار اسب نیز همانند سایر حکام محلی برای گریز از نابودی و کسب مشروعیت برای حکومت خود در درگیرهای بین سپاهیان چنگیز و محمد خوارزمشاه به حمایت و و پشتیبانی از نهاد سلطنت بر خواست و حتی در این دوره بحرانی برای جلب حمایت سلطان محمد خوارزمشاه با وی رابطه سببی برقرار کرد. در زمان جلال الدین خوارزمشاه نیز اتابکان لر بار دیگر با تأیید نهاد سلطنت و با اتکاء به قدرت جنگاوری جلال الدین موجودیت خود را در برابر مهاجمان مغول حفظ کردنداما پس از آشکار شدن ضعف سلطان جلال الدین و اضمحلال دولت خوارزمشاهی، اتابک عماد الدین پهلوان که کار خوارزمشاهیان را تمام شده می دید برای کسب حمایت مغولان و یا از روی ترس و ناچاری به تدریج به ایشان تمایل یافت و در قوریلتای بزرگ انتخاب جانشین چنگیز – اوکتای- شرکت کرد بعد از انتخاب اوکتای در سال 645 هـ. ق حکومت شهرهای خراسان، عراق، آذربایجان، لرستان، کرمان، فارس و ... به امیر ارغون آغا واگذار شد؛ لرستان نیز تحت تابعیت امرای مغول درآمد و از این پس اتابکان لر دست نشانده امر ای مغولی شدند (ابن العبری، 1364: 332).
دوران زمامداری اتابک تکله مصادف است با لشکر کشی هلاکو خان به بغداد و فتح نهایی سرزمین های غربی امپراتوری پهناور مغول. اگرچه سهیم شدن در فتح بغداد و نابودی خلافت عباسی که در باور اکثر مسلمانان قلمرو اسلامی مشروعیت قدرتهای دنیوی به تأیید آن وابسته بود کاری دشوار و پر خطر به نظر می رسید و می توانست پیامدهای مخربی برای سیمای معنوی و سیاسی حکومت محلی اتابکان لر بزرگ در باور مردم قلمرو تحت فرمان ایشان داشته باشد با این وجود شرایط با حضور نیروی قدرتمند مغولان آنچنان تغییر یافته بود که اتابک تکله که پدران او به سبب خلعت و منشور خلیفه در کنار سایر امتیازات سیاسی و معنوی افتخار می کردند از روی ترس و ناچاری و یا برای انتقام گرفتن از لشکر کشی گماشتگان خلیفه به لرستان برای وارد ساختن آخرین ضربه بر پیکره خلافت با سپاهیان مغول همکاری نماید. اما پس از فتح بغداد و مشاهده قتل عام و وحشیگری های مغولان در این شهر به سبب انزجاری که از قتل مستعصم بالله خلیفه عباسی به وی دست داد لشکریان مغول را ترک گفت و بدون اجازه هلاکو به لرستان بازگشت. به زودی هلاکو سرداران خود را – کیتبوقانویان و سرتاق نویان- به لرستان فرستاد تا اتابک را دستگیر و به بارگاه او ببرند. بنا بر گزارش مستوفی شمس الدین آلب ارغون برادر تکله به وی پیشنهاد داد «مصلحت آنست که مرا بحضرت هولاکوخان فرستی، باشد که رضاجوئی کنم و دفعی اندیشم که لشکر مراجعت نماید»(مستوفی، 1364: 544). تکله پیشنهاد برادر را پذیرفت و الب ارغون در سرحد لرستان با سپاهیان مغول مذاکره کرد اما مغولان اورا اسیر کردند و اتباعش را کشتند. اتابک تکله نیز به قلعه مُنگشت از قلاع مستحکم خوزستان پناه برد و به وعده وعید امرا توجه ای نکرد تا اینکه هلاکوخان انگشتری خود را برای امان فرستاد و اتابک تکله به آن اعتماد کرد و از قلعه بیرون آمد به این ترتیب امرای مغول تکله را به اسارت نزد هلاکو بردند و علی رغم امان دادن به حکم یارغو در سال 656 هـ. ق در تبریز وی را به قتل رساندند (مستوفی، 1364: 544).
از این پس جانشینان اتابک تکله از طرف حاکم مغول انتخاب و اتابکان لر بزرگ مشروعیت سیاسی خود را از ایلخانان کسب می کردند. اتابک شمس الدین آلب ارغون - برادر و جانشین تکله- و فرزند او اتابک یوسف شاه به ترتیب توسط ایلخانان مغول هلاکو و اباقا بر تخت نشستند. این دو اتابک برای کسب مشروعیت و حفظ حیات سیاسی خود و ترمیم آسیب هایی که بر اثر لشکر کشی سرداران مغول به منطقه لرستان وارد آمده بود سیاست تسامح و مدارای در قبال ایلخانان در پیش گرفتند و با اظهار ایلی و بندگی و حتی با ترویج قوانین و رسوم مغولی در قلمرو خود و پذیرفتن بعضی از شیوه های زندگی و رسوم اجتماعی مغول همانند برپایی اردوگاههای تابستانی و زمستانی (قشلاق و ییلاق) – اتابکان لر زمستان ها را در ایذه یا مال امیر و سوسن و تابستانها را در زردکوه بختیاری می گذراندند- علاوه بر عمران خرابیها، سرزمین خود را چنان آباد کردند که منابع این دوره از این سرزمین به عنوان «رشک خلد و جنان» یاد می کنند (مستوفی، 1364: 544). کارکرد این دو اتابک به خصوص اتابک یوسف شاه در دستگاه ایلخانان بیش از هر چیز دیگری کارکرد نظامی بود تا جایی که اتابک یوسف شاه به خاطر ملازمت درگاه اباقا و نجات جان او در مقابل دیلمیان، لقب بهادر یافت (نطنزی، 1336: 44- 45). وی در منازعات جانشینی بین احمد تکودار و ارغون که پس از مرگ اباق اتفاق افتاد به درخواست احمد فرزند هلاکو در این درگیریها شرکت جست و با دو هزار سوار و ده هزار پیاده به کمک احمد شتافت اما در خراسان و در سال 683 هـ. ق سپاهیان احمد تکودار از نیروهای ارغون شکست خورد و یوسف شاه از راه بیابان طبس قصد نطنز و لرستان کرد که در بین راه بر اثر گرما و تشنگی عده زیادی از سپاهیان وی هلاک شدند (مستوفی، 1364: 545- 546). از این پس اتابک یوسف شاه برای حفظ موجودیت خود و حکومتش به حمایت از طرف پیروز در منازعات جانشینی برخواست و از ارغون عذرخواهی کرد. ارغون نیز او را بخشید و بنا بر گزارش مستوفی «اتابک یوسف شاه را ارغون بطلب خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان به لرستان فرستاد (مستوفی، 1364: 546). اتابک یوسف شاه نیز پذیرفت و به زودی خواجه شمس الدین محمد را با رضایت یا با اکراه و اجبار به درگاه ارغون برد و ارغون به پاس این خدمت حکومت لرستان را به او داد (نطنزی، 1336: 45).
پس از مرگ یوسف شاه (488 هـ. ق)، افراسیاب فرزند وی با عنایت و مساعدت امیرالامراپولاجنکسانک و برخی دیگر از امرا به موجب یرلیغ ایلخان مغول – ارغون- حکومت لرستان یافت وی برادرش احمد را ملازم درگاه ارغون قرار داد و خود عازم لرستان شد اما در آنجا دست تعدی به جان و مال مردم دراز کرد و عده ای از رجال و بزرگان قوم و وزرای پدر خود را به قتل رساند. به این ترتیب عده زیادی از نزدیکان و خویشاوندان اتابک از ترس ایشان به اصفهان پناه بردند و اتابک عم زاده پدرش – قزل- را برای بازگرداندن این عده به اصفهان فرستاد اما قزل با کمک برخی از بزرگان اصفهان پس از مرگ ارغون در سال 690 هـ. ق علیه سلطه مغولان قیام کرد و بایدو حاکم مغولی اصفهان و عده زیادی از مغولان ساکن اصفهان را به قتل رساند و به نام افراسیاب خطبه خواند (بدلیسی، 1342: 53). اتابک افراسیاب نیز علی رغم مساعدت مغولان در به حکومت رساندن وی، زمینه را برای رهایی از سلطه بیگانگان مناسب دید و اعلان استقلال نمود وی به تصور اینکه مغولان در این زمان درگیر منازعات جانشینی – گیخاتو و بایدو- هستند و شورش ترکمانان و یونانیان بلاد روم آنان را درگیر کرده برای نجات ایران از سلطه مغولان لشکری فراهم آورد و به تسخیر همدان، فارس و تبریز کمر بست وی تا همدان و اطراف خلیج فارس نیز پیش رفت و از طرف خود حاکمانی بر این مناطق گمارد و حتی در قهرود کاشان بر یکی از سرداران مغول غلبه کرد و امرا و اسرای مغول را دم تیغ گذراند اما بر اثر این حادثه، مغولان خشمگین شدند و زن و مرد با چوب و سنگ و ساطور به اتابک حمله ور شدند. بر پایه گزارش مستوفی: «مغولان از سر غیرت و حمیت معاودت کردند و بزخم تیغ دمار از روزگار لران بر آوردند»(مستوفی، 1364: 547). گیخاتو جانشین ارغون نیز سپاهی ده هزار نفری به فرماندهی امیر تولدای ایداجی به جنگ افراسیاب فرستاد و چون از قدرت نظامی اتابک در هراس بود از حکام لر کوچک نیز درخواست کمک کرد. این عده در محلی به نام «جوی سرد» بر سپاهیان اتابک افراسیاب دست یافتند و اتابک که توان مقابله با آنان را نداشت به قلعه مُنگشت پناه برد اما عده زیادی از سپاهیان وی به قتل رسیدند و محاصره قلعه مُنگشت چندان طول کشید که اتابک افراسیاب مرگ را بهتر از ماندن در قلعه دانست و از آنجا خارج شد امیر تولدای نیز او را اسیر کرد و به اردوی ایلخان برد (مستوفی، 1364: 547-548). به روایت برخی منابع افراسیاب از درعذرخواهی درآمد گیخاتو نیز به پاس خدمات پدرش، یوسف شاه او را بخشید (نطنزی، 1336: 47). یا بنا بر گزارش مستوفی و خواند میر «بشفاعت اروک خاتون و پادشاه خاتون کرمانی از جرم او درگذشت و کار ملک لرستان برقرار و مقرر داشت» (مستوفی، 1364: 547/ خواندمیر، 1362، ج 3: 328).
گزارش کتبی مولف تاریخ آل مظفر در مورد این واقعه با سایر منابع متفاوت است وی معتقد است؛ امیر شرف الدین از امرای آل مظفر به دلیل همجواری با لرستان و سوابق آشنایی با اتابکان لر از گیخاتو تقاضا نمود که به او اجازه دهد تا با روش مسالمت آمیز جریان را حل و فصل کند. گیخاتو امیر شرف الدین را نزد افراسیاب فرستاد و امیر شرف الدین اتابک را مطلع و متقاعد ساخت و با خود به درگاه گیخاتو برد گیخاتو نیز افراسیاب را بخشید اما برای حفظ وفاداری اتابک، برادرش احمد را نزد خود نگاه داشت (کتبی، 1364: 32).
بعد از گیخاتو، غازان خان به حکومت رسید. وی نیز حکومت لرستان را به اتابک افراسیاب تفویض کرد و اتابک افراسیاب در سال 695 هـ. ق که غازان عازم بغداد بود به استقبال او رفت و اظهار بندگی نمود و مورد التفات و عنایت ایلخان قرار گرفت. در بازگشت به لرستان با امیر هورقداق - شحنه فارس- برخورد کرد و به اصرار او بار دیگر به اردوی غازان بازگشت؛ اما امیر هورقداق نزد غازان چندان از اتابک افراسیاب بدگویی و سعایت کرد که غازان دستور قتل اتابک را صادر کرد و در ذی الحجه همان سال در نزدیکی قریه نهاوند (فراهان) او را به قتل رساند (غفاری قزوینی، 1343: 171).
بعد از مرگ افراسیاب، برادرش نصرت الدین احمد به حکم غازان به مقام اتابکی رسید وی بر خلاف برادر سیاستی آرام، همراه با اتخاذ روش سازش و مدارای را جایگزین درگیری و منازعه با ایلخانان نمود حتی به آنان کمک نظامی کرد. درسال 699 هـ. ق قاضی فخرالدین عبدالله حاکم کرمان شد و محمود شاه پسر سلطان حجاج - حاکم قبلی کرمان- علیه او قیام کرد ایلخان مغول دفع عصیان محمود شاه را به اتابک احمد سپرد اتابک نیز با همیاری پادشاه شبانکاره محمود را سرکوب کرد (اقبال آشتیانی، 1365: 409). این روند تا زمان اتابک یوسف شاه فرزند و جانشین اتابک احمد تداوم داشت و سرانجام با مرگ ابوسعید و فروپاشی دولت ایلخانی این مناسبات به پایان رسید؛ جانشینان اتابک یوسف شاه عموماً افرادی ضعیف و نالایق بودند که بیشتر اوقات خود را در حرمسرا می گذراندند و دست تعدی به جان و مال مردم دراز می کردند از این رو حکومت آنان بیش از پیش ضعیف و پشتوانه مردمی خود را از دست دادند. با این وجود و تا روی کار آمدن امیر تیمور، اتابکان لر همچنان به حیات نیمه مستقل خود ادامه دادند اما با ظهور تیمور و آغاز یورش های او به مناطق مرکزی و غربی ایران اتابکان لر نیز ناگزیر در برابر قدرت قاهره تیمور سر تسلیم فرود آوردند و از این زمان به بعد عملاً دست نشانده تیموریان شدند. تیمور و جانشینان وی نیز آشفتگی و هرج و مرج سرزمین لر بزرگ را بهانه قرار داده با دخالت در اداره سرزمین لرستان و ایجاد تفرقه و اختلاف بین سران و دولتمردان لر قلمرو آنان را تقسیم و راه را برای انقراض این سلسله هموار کردند.

نتیجه گیری

بر پایه آنچه که گفته شد در دوران اضمحلال دولت سلجوقی بخش مهمی از جغرافیای ایران در حوزه نفوذ حکومتهای محلی قرار گرفت. اتابکان لر بزرگ یکی از این حکومت های محلی است که در منطقه لربزرگ – بختیاری کنونی- بساط ملکداری گستراندند و حدود سه سده (827- 550 هـ. ق) بر این منطقه حکم راندند. اتابکان لر بزرگ در طی زمامداری خود با درک موقعیت و شرایط خاص این برهه بحرانی تاریخ علاوه بر کسب مشروعیت از نهادهایی همچون سلطنت و خلافت با اتخاذ سیاست تسامح و مدارای در برابر قدرتهای بزرگ زمانه موقعیت و اعتبار خود را حفظ کردند. مهمترین مساله موسس دودمان محلی اتابکان لر بزرگ و جانشینان وی در گام نخست تنظیم مناسبات با نمایندگان دولت سلجوقی در منطقه، یعنی اتابکان سُلغری فارس بود که لقب یا عنوان اتابک را نیز از ایشان اخذ کردند؛ اما چنانچه گذشت بخش عظم فرمانروایی دودمان محلی اتابکان لر بزرگ مصادف است با تهاجم اولیه مغول و اضمحلال و سقوط خوارزمشاهیان و پس از آن تشکیل دولت ایلخانی. اتابکان لر بزرگ برای حفظ استقلال نسبی خود در این دوره بحرانی که تمامیت ایران و موجودیت حکومت های محلی در مواجهه با دشمن قدرتمند مغول به خطر افتاده بود برای گریز از نابودی و حفظ و تداوم حیات سیاسی و هم از جهت کسب مشروعیت به نهاد سلطنت خوارزمشاهی و خلافت عباسی تکیه کردند. چون ضعف خوارزمشاهیان آشکار شد و خلفای عباسی به قلمرو اتابکان دست اندازی کردند اتابکان لر که پیش از این به رعیتی سلطان و کسب خلعت و منشور از خلیفه افتخار می کردند با دشمنان این دو نهاد یعنی مهاجمان مغول ارتباط برقرار کردند و با آنان همراه شدند از این پس اتابکان لر از طرف ایلخانان مغول تأیید و به حکومت لرستان منصوب می شدند و در سایه حمایت و نظارت مغولان به حیات نیمه مستقل خود ادامه دادند.

پی‌نوشت‌ها:

1- دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه اصفهان

کتابنامه:
-ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، (1364)، تاریخ مختصرالدّول (ترجمه محمدعلی تاج پور و حشمت الله ریاضی)، تهران: انتشارات اطلاعات.
-اشپولر، برتولد، (1365)، تاریخ مغول درایران (سیاست،حکومت وفرهنگ ایلخانان) (ترجمه محمود میر آفتاب)، تهران: شرکت انتشارات علمی وفرهنگی.
-اقبال آشتیانی، عباس، (1365)، تاریخ مغول (از حمله چنگیزتاتشکیل دولت تیموری)، تهران: امیر کبیر.
-بدلیسی، امیر شرف خان (میرشرف)، (1343)، شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان)(با مقدمه و تعلیقات محمد عباسی)، تهران: مؤسسه مطبوعاتی عطایی.
-بیانی، شیرین، (1370)، دین ودولت در ایران عهد مغول، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
-جوزجانی، قاضی منهاج الدّین سراج، (1363)، طبقات ناصری (به تصحیح عبدالحی حبیبی)، تهران: انتشارات دنیای کتاب.
-جوینی، عطاملک، (1370)، تاریخ جهانگشا (به تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی)، تهران: امیر کبیر.
-خواندمیر، غیاث الدّین، (1362)، تاریخ حبیب السیر فی حقایق الاخبار البشر (زیر نظر دکتر محمد سیاقی)، تهران: کتابفروشی خیام.
-شبانکاره ای، محمد بن علی بن محمد بن حسین بن ابی بکر، (1363)، مجمع الانساب (به تصحیح میرهاشم محدث). تهران: امیر کبیر.
-غفاری قزوینی، قاضی احمد، (1343)، تاریخ جهان آرا (به کوشش مجتبی مینوی)، تهران: کتابفروشی حافظ.
-کتبی، محمود، (1364)، تاریخ آل مظفر (به اهتمام و تحشیة عبدالحسین نوائی)، تهران: امیرکبیر.
-لمبتن، آن، (1372)، تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران (ترجمه یعقوب آژند)،: .
-مستوفی قزوینی، حمدالله، (1364)، تاریخ گزیده (به اهتمام عبدالحسین نوایی)، تهران:امیرکبیر.
-نسوی، محمد بن احمد بن علی بن محمّدزیدری، (1336)، سیرت جلال الدّین (ترجمه محمد علی ناصح به کوشش خلیل خطیب رهبر)، تهران: سعدی.
-نطنزی، معین الدین، (1366)، منتخب التواریخ (به تصحیح ژان اوبن): تهران، کتابفروشی خیام.
-وصاف الحضرة شیرازی، فضل الله بن عبدالله، (1346)، تجزیة الامصار وتزجیة الاعصار (تحریر تاریخ وصاف)، تحریرعبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
-همدانی، خواجه رشیدالدین، (1373)، جامع التواریخ (به تصحیح محمد روش و مصطفی موسوی)، تهران: انتشارات البرز.