نويسنده: عبدالله شهبازي




 

ظهور آريستوکراسي مالي (4)

دوران اسلامي تاريخ مصر از سال 19 هجري/ 639 ميلادي آغاز مي شود. اين مقارن با دوران خلافت عمر بن خطاب است. در اين سال گروهي 3500 نفره از سپاهيان عرب به سرکردگي عمرو بن عاص راهي سرزمين مصر شدند. مورخين اقدام عمرو بن عاص را خودسرانه ذکر کرده و افزوده اند که خليفه از اين اقدام به خشم آمد ولي بناچار سپاهي 10 الي 12 هزار نفره را به فرماندهي زبير بن عوام بن خويلد به ياري او فرستاد.(1) در اين زمان مصر در پي دوراني طولاني از سلطه يوناني ها و رومي ها در قلمرو امپراتوري بيزانس قرار داشت. هراکليوس(2)، امپراتور روم شرقي (610 -641 م.)، اندکي پيش از دوران کوتاه سلطه ايرانيان بر مصر (619 -628 م.) پايان داده و حکمراني را بر آن گمارده بود که در منابع عربي از او با نام "مقوقس" ياد شده است. هموست که در سال 642 ميلادي پيکان قطعي تسليم اسکندريه را، که کانون اصلي نظامي و سياسي روميان در منطقه بود، با عمرو بن عاص منعقد کرد. مسلمانان در سال 643 شهر فسطاط را به عنوان مرکز حکومت خويش بنا نهادند.(3)
فروپاشي اقتدار ديرين سياسي و فرهنگي امپراتوري روم شرقي و گسترش سريع و ژرف اسلام در مصر نمي توانست کار سپاهيان ناچيز عرب باشد و بي گمان در اين سرزمين فرايندي مشابه ايران و اندلس رخ داده است. به عبارت ديگر، گروش به اسلام يک پديده همگاني و خودانگيخته در مردم مصر بود. آميختن اين موج با لشکرکشي عمرو بن عاص در همان زمان شبهه هايي را در ميان حکمرانان مسلمان پديد ساخت. بلاذري به نقل از عبدالله بن عمرو بن عاص مي نويسد: "کار مصر بر مردم مشتبه شد. جمعي گفتند به عنوه فتح شد و ديگران گفتند به صلح گشوده شده است."(4)
اين بي شک بيانگر گستره عظيم گروش ارادي مردم مصر به اسلام است. جنگ هايي که رخ داد ميان سپاهيان عرب و نيروهاي بومي و غير بومي امپراتوري روم شرقي بود و مردم در اين ميان قطعاً حامي روميان نبودند وگرنه تاريخ مصر به گونه اي ديگر رقم مي خورد.
از اين پس مصر جزيي از جهان اسلام بود و شريک در سرنوشت آن. در دوران فروپاشي خلافت عباسي، سرزمين مصر را مدتي حکمرانان مستقل طولوني (868-904) و اخشيدي (934-968) اداره مي کردند. اينان از تبار غلامان ترک دربار عباسي بودند. در سال 358 ق./ 968 م. خلفاي فاطمي تونس مصر را به تصرف درآورند و شهره قاهره را بنيان نهادند.(5) حکومت فاطميان در سال 567ق./1171م. به دست صلاح الدين ايوبي منقرض شد و ايوبيان تا سال 648 ق./ 1250 م. بر اين سرزمين حکومت کردند. از آن پس مماليک ترک زمام امور را به دست گرفتند و در سال 784 ق./ 1382 م. نوبت به مماليک چرکس رسيد. حکومت مماليک در سال 923 ق./ 1517 م. به دست سلطان سليم اول برافتاد و از آن پس اين سرزمين در قلمرو حکومت عثماني جاي گرفت.
درباره دولت مماليک مصر و اهميت آن در دوران رويارويي دنياي اسلام و غرب جديد پيشتر سخن گفته ايم. يادآوري مي کنيم:
دولت مماليک، که به مدت 275 سال فرمانروايي منطقه را در دست داشت، دولتي منظم و بسيار با عظمت بود که به رغم جنگ هاي داخلي و آشوب هاي سياسي متعدد و کشمکش هاي طايفه اي توانست تمدني تأسيس کند که آثار آن هنوز در مصر و سوريه باقي است. به ويژه که سلاطين اين دولت به علوم و فنون توجه تام داشتند. از جهت نظامي نيز سلاطين مملوک توانستند با قدرت فوق العاده اي با صليبيان به مقابله برخيزند و با يورش مغولان، که پس از استيلا بر سوريه و آناتولي مصر را تهديد مي کردند، روبرو شوند.(6)
مماليک در دوران طولاني حضور خود در مصر طبقه اي از نخبگان سياسي و اقتصادي و فرهنگي را در اين سرزمين پديد آوردند. سلطه عثماني اين وضع را دگرگون نکرد. از زمان انضمام مصر به قلمرو دولت عثماني، در تداوم سنن گذشته، امور اين سرزمين بر مبناي قواعدي اداره مي شد که به توشيح سلطان رسيده و به "قانون نامه"(7) شهرت داشت. به نوشته خانم هلن ريولين، "قانون نامه" به مدت سه سده، تا زمان صعود محمدعلي، مبناي حکومت مصر بود. در "قانون نامه" خودمختاري وسيعي براي دولت محلي مصر به رسميت شناخته شده بود. لذا، بزرگان مملوک همچنان به عنوان قدرت اصلي حاکم در مصر استوار ماندند و پاشاي ترک، که از سوي دربار سلطان (بابعالي) به عنوان حاکم مصر منصوب مي شد، عملاً در زير نفوذ ايشان قرار داشت.(8) بزرگان مملوک "باي" (بيگ) خوانده مي شدند. تعداد اين بيگ ها در اوايل سده هيجدهم 24 نفر بود. متنفذترين ايشان "رئيس" ناميده مي شد و رهبري مماليک را به دست داشت. گاه دو يا سه بيگ رياست مماليک را به دست داشتند. پاشاهاي عثماني از رئيسي که توانايي بيشتر در حفظ نظم و پرداخت ماليات به بابعالي نشان مي داد حمايت مي کردند و در واقع حاکميت عثماني بر مصر با واسطه رئيس مماليک اعمال مي شد. در نيمه دوم سده هيجدهم رئيس مماليک "شيخ البلد" لقب داشت.(9)
بدينسان، نخبگان مسلمان مملوک همچنان به عنوان متنفذترين نيروي سياسي و اجتماعي جامعه مصر به حيات خود ادامه دادند و با افول قدرت دولت مرکزي عثماني در اواخر سده هيجدهم اقتدرا سياسي ايشان بار ديگر به اوج رسيد.(10) استقلال مصر تا بدانجا امتداد يافت که در دهه هاي پاياني سده هيجدهم در دربار عثماني مسئله استقرار مجدد حاکميت بابعالي بر مصر مورد توجه و بررسي قرار گرفت.(11) در اين زمان "رئيس" مماليک و "شيخ البلد" مصر فردي به نام ابراهيم کيخا (کدخدا) بود.(12) رياست ابراهيم بر مماليک مصر تا تهاجم فرانسه تداوم يافت.(13) اقتدار مماليک، که به سنت هاي گذشته سخت پايبند بودند، قطعاً براي اليگارشي يهودي و مستعمراتي اروپا خوشايند نبود زيرا اين نيرو را جدي ترين مانع سلطه بلامعارض خويش بر سرزمين مصر مي يافت.
تهاجم ناپلئون به مصر (1798) نخستين ضربه مهلک را بر نخبگان مملوک وارد ساخت. مماليک رهبري مبارزه با تهاجم خارجي را به دست گرفتند و در جنگ با ارتش فرانسه بسياري شان به طرزي وحشيانه به قتل رسيدند. تعداد مملوکاني که در اين زمان به دست فرانسوي ها کشته شدند حدود 20 هزار نفر گزارش شده است. به تعبير سِر والنتين چيرول، "حدود 20 هزار نفر از مماليک، که "گل سر سبد آنان" بودند به طور عمده در کنار اهرام مصر به قتل رسيدند."(14) بقاياي مماليک به مصر عليا گريختند و به اين دليل بود که فرانسه هيچگاه نتوانست سلطه خود را بر اين بخش از سرزمين مصر تأمين کند و نواحي ساحلي درياي سرخ را به تصرف درآورد.(15) در اين اوضاع، يک تاجر آلبانيايي مجهول الهويه و مشکوک به نام محمدعلي پديد شد که سرکردگي يک گروه خرابکار مورد حمايت ارتش انگليس را عليه ارتش ناپلئون به دست داشت. سِر والنتين چيرول مي نويسد: محمدعلي در رأس گروه خود، که اعضاي آن همه آلبانيايي بودند، قرار گرفت و به کمک انگليسي ها توانست حمايت دولت عثماني را به دست آورد.(16) محمدعلي پاشا بنيانگذار خاندان خديوان مصر است که حکومت آنان تا سال 1952 تداوم داشت.
درباره تبار محمدعلي و پيشينه او و خاندانش اطلاعي در دست نيست. دائره المعارف آمريکانا مي نويسد پيشينه قومي او ناشناخته است.(17) مي دانيم که در اواخر دهه 1760 ميلادي در مقدونيه به دنيا آمد و در اين سرزمين بزرگ شد. گفته مي شود پدرش يک سرباز آلبانيايي قشون عثماني بود که به تجارت تنباکو نيز اشتغال داشت.(18) محمدعلي مشاغل پدر را ادامه داد و در عين خدمت در قشون آلبانيايي دولت عثماني به عنوان تاجر تنباکو نيز شناخته مي شد.
محمدعلي، کمي پس از تهاجم فرانسه به مصر، از سال 1799 در رأس دسته کوچک آلبانيايي خود تکاپوي نظامي را آغاز کرد و در زمان خروج فرانسوي ها از مصر (1802) به عنوان متنفذترين قدرت نظامي اين کشور سربرکشيد. محمدعلي در کوران آشوب اين دوران توانست با بهره گيري ماهرانه و دسيسه گرانه از تعارض ميان گروه هاي ترک و مملوک سلطه خود را بر مصر تأمين کند و در سال 1805 از سوي سلطان به عنوان "والي" مصر منصوب شود.(19)
دائره المعارف اسلام (ليدن) مي نويسد در نخستين سال هاي پس از خروج فرانسه، علاوه بر محمدعلي، چهار قدرت اصلي در مصر حضور داشت: جنگجويان مملوک که به دو گروه به سرکردگي عثمان بيگ البرديسي و محمدبيگ الالفي تقسيم مي شدند، خسرو پاشا والي مصر و طاهر پاشا فرمانده ارتش عثماني در منطقه. در آوريل 1803 قشون آلبانيايي در قاهره سر به شورش برداشت و خسرو بيگ از شهر گريخت. طاهر بيگ اداره شهر را به دست گرفت و از جنگجويان مملوک، که در مصر عليه مستقر بودند، استمداد جست ولي کمي بعد به قتل رسيد. بدينسان، محمدعلي در مقام فرمانده ارتش عثماني در مصر و مقتدرترين نيروي نظامي منطقه جاي گرفت. او ابتدا با مماليک متحد شد، قشوني را که خسرو پاشا عليه او گسيل داشته بود شکست داد و والي را به اسارت گرفت. نيروهاي متحد محمدعلي و مماليک والي بعدي را نيز، که از استانبول اعزام شد، در اوايل سال 1804 دفع کردند. در اين زمان محمدعلي و البرديسي قاهره را اداره مي کردند. محمدعلي کمي بعد از البرديسي را نيز برکنار کرد و با جلب حمايت علما و تجار قاهره حکومت را به طور کامل در دست خود گرفت.(20) به نوشته چيرول، علماي الازهر، که در آن زمان از اقتدار ديني فراوان برخوردار بودند، وي را به عنوان "پاشاي مصر" اعلام کردند و سپس سليم سوم، سلطان عثماني (1789-1807)، اين مقام را رسميت شناخت و وي را به عنوان والي مصر منصوب کرد.(21)
اين مقارن با دوران آشفتگي در دولت مرکزي عثماني و نفوذ نخبگان يوناني و ارمني غربگرا در دربار استانبول و احراز مقامات عالي دولتي و اقتصادي توسط ايشان است.(22) سليم سوم که از نظر فرهنگي و سياسي رويکردي اروپايي داشت کمي بعد، در مه 1807، در اثر شورش مردم سقوط کرد و مدتي بعد به قتل رسيد.(23)
به گزارش خانم ريولين درباره تاريخ مصر در اوايل سده نوزدهم ميلادي، يعني دوران صعود و اقتدار محمدعلي، اسناد و منابع تاريخي کافي در دسترس محققين نيست زيرا اينگونه منابع در آتش سوزي سال 1820 قلعه قاهره نابود شده است. بنابراين، عمده ترين مأخذي که براي شناخت تحولات مصر در سال هاي فوق در دست است کتاب چهار جلدي عبدالرحمن الجبرطي است به نام عجايب الاثار في التراجم و الاخبار.(24) جبرطي، که در دوران محمدعلي مي زيسته، سخت ستايشگر اوست و زمامداري محمدعلي را عنايتي الهي مي داند که مشمول مصر شد و اين سرزمين را احيا کرد.(25) بهرروي، به رغم ناشناخته بودن جزئيات حوادثي که منجر به صعود و اقتدار محمدعلي شد، روشن است که اين تاجر آلبانيايي نمي توانست بدون ياري کانون هاي ثروتمند و مقتدر اروپايي تأييد و حمايت دربار عثماني را به دست آورد و پس از خروج فرانسوي ها قدرت را تصاحب کند. چنانکه سِر والنتين چيرول نيز اشاره دارد، قاعدتاً در دوران تکاپو ارتش ناپلئوني، او نيز چون ساير گروه هاي مشابه در حواشي مديترانه، از حمايت مالي و سياسي و اطلاعاتي انگلستان برخوردار بوده است. توجه به سه پديده اين نظريه را تقويت مي کند:
1- پايگاه سياسي و نيروهاي حامي محمدعلي؛
2- سياست هاي اجتماعي محمدعلي در ساخت زدايي جامعه مصر و تبديل اين کشور به زايده بازارهاي اروپا؛
3- سياست هاي مشکوک و ماجراجويانه محمدعلي در منطقه خاورميانه عربي و شمال آفريقا به عنوان مهم ترين عامل تضعيف امپراتوري عثماني و مداخله قدرت هاي اروپايي، به ويژه انگلستان، در منطقه.
پايگاه سياسي محمدعلي نه بر بزرگان و شيوخ و مردم مسلمان مصر بلکه بر چهار گروه کوچک غير مسلمان يا مهاجر استوار بود: ارامنه، قبطيان، تجار يوناني و يهوديان.
يکي از مهم ترين گروه هايي که در صعود و اقتدار محمدعلي نقش مهمي را ايفا کرد ارامنه اي بودند که در پيرامون او حضور داشتند. درباره پيشينه اين گروه ارمني اطلاعي در دست نداريم. معقول مي دانيم که اينان اعضا و وابستگان خاندان هاي دلال ارمني باشند که از سده هفدهم ميلادي در پيرامون کمپاني هند شرقي انگليس در هند حضور فعال داشتند.(26) در سده هيجدهم ميلادي دلالان ارمني به عنوان مهم ترين واسطه هاي کمپاني هند شرقي شناخته مي شدند تا بدانجا که عليوردي خان، حکمران بنگال، در اواخر عمر قصد داشت به تکاپوي ايشان در منطقه پايان دهد.
به گزارش جبرطي، تمامي ارامنه اي که به عنوان دستيار و مشاور در پيرامون محمدعلي حضور داشتند جواناني بودند که در فرانسه و انگلستان تحصيل کرده و رياست ايشان با يوسف بقوس بيگ(27) بود. بقوس بيگ در زمره چند مشاور اصلي و محرم محمدعلي جاي داشت(28) و وزير خارجه و تجارت خارجي و مترجم شخصي او بود.(29)
قبطيان يک اقليت قومي ساکن مصرند. واژه عربي "قبطي"(30) از واژه يوناني "ايگپتيوس"(31) به معناي مصري است. آنان بقاياي نخبگان مصري هستند که در دوران سلطه طولاني يوناني و روم به فرهنگ هلني- رومي جذب شدند و پس از سيطره مسيحيت بر امپراتوري روم به آيين فوق گرويدند. قبطيان به زبان خاص خود تکلم مي کنند و خط آنان يوناني است. اين زبان از سده سوم ميلادي به مدت پنج سده زبان رسمي مسيحيان مصر بود. پس از گروش مردم مصر به اسلام بتدريج عربي جايگزين قبطي شد و اين زبان به اقليت کوچک فوق اختصاص يافت.(32)
قبطيان در زمان صعود محمدعلي اقليتي کم شمار در ميان جمعيت 6/5 ميليوني مصر بودند. در سال 1830، بيست و پنج سال پس از صعود محمدعلي پاشا، تعداد آنان افزايش يافت و به 150 هزار نفر رسيد. در اوايل سده بيستم قبطيان حدود نيم ميليون نفر از جمعيت 13 ميليوني مصر را شامل مي شدند.(33) جمعيت آنان در دهه 1960 ميلادي 2/6 ميليون نفر گزارش شده است.(34)
قبطيان در دوران امپراتوري بيزانس گروه اشرافي حاکم را در مصر تشکيل مي دادند و به "ملکات"(35) (وابستگان به پادشاه) شهرت داشتند.(36) طبق روايت بلاذري، در زمان لشکر کشي عمرو بن عاص به مصر، درگيري اصلي سپاهيان عرب با روميان و قبطيان بود، ليکن پس از تسليم بندر اسکندريه، پايگاه اصلي روميان و قبطيان، اعراب بر قبطيان سخت نگرفتند و در زمان حکومت معاويه جزيه از ايشان برداشته شد. در اين زمان رواياتي منسوب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) دال بر خوش رفتاري با قبطيان رواج يافت.(37) اين در حالي است که پيشتر، در زمان فتح مصر، خليفه دوم، عمر بن خطاب، به عمرو بن عاص دستور داده بود" آن بلد [مصر] را باز گذاريد تا از آن نيز نسل اندر نسل [در راه اسلام] به غزا روند."(38)
تعمق در دو گزارش فوق روشن مي کند که در آن زمان واژه "قبطي" به معناي خاص به گروه نخبگان هلني- رومي گراي مصر نيز اطلاق مي شد. به عبارت ديگر، در زمان عمر توده مردم مصر به اسلام گرويدند ولي اشراف قبطي تا زمان معاويه به عنوان مسيحي جزيه مي پرداختند. ابهامي که درباره فتح مصر وجود داشت، که آيا به صلح گشوده شد يا به جنگ، به اين دو گونه گي عملکرد مردم مصر و اشرافيت قبطي (ملکات ها) باز مي گردد. بدينسان، در دوراني که توده مردم مصر به شکلي گسترده به اسلام گرويدند، تا بدان حد که زبان عربي به زبان عمومي ايشان بدل شد، قبطيان در حفظ فرهنگ و سنن اشرافي و هلني- رومي خويش تعصب ورزيدند. وفاداري ايشان به مسيحيت، که اينک بيشتر آئيني اروپايي نه شرقي شمرده مي شد، نيز از اينروست. اين پديده در عين حال بيانگر آن است که در سده هفتم ميلادي اليگارشي قبطي در ميان توده مردم مصر پايگاهي نداشت و زبان و فرهنگ ايشان از مقبوليت عام برخوردار نبود.
در دوران اسلامي تاريخ مصر، رويکرد قبطيان، به دليل تعلق فرهنگي و ديني شان، طبعاً رويکردي اروپايي بود و اين امر، و نيز سيطره نخبگان مسلمان مملوک بر اقتصاد کشاورزي و سياست مصر، سبب شد که ايشان به عمليات مالي و تجارت با بنادر مديترانه روي آورند و به گروهي به طور عمده بازرگان و صراف بدل شوند. چيرول مي نويسد قبطيان مانند تمام اقليت هايي که از قدرت سياسي برکنار مي شوند گرايش شديدي به شکل هاي ابتدايي امور مالي از خود نشان دادند.(39) منظور حضور فعال اين گروه در عرصه صرافي و رباخواري است. اين عوامل سبب پيوند قبطيان با کانون هاي تجاري و مالي بنادر جنوب و غرب اروپا مي شد و طبيعي است که در سده هاي هفدهم و هيجدهم ميلادي ميان ايشان و اليگارشي يهودي آمستردام و لندن رابطه اي استوار پديد شود.
در دوران سلطه فرانسه بر مصر راه اقتدار سياسي و اقتصادي قبطيان هموار شد و پس از خروج فرانسوي ها، اينان به پايگاه اصلي صعود محمدعلي بدل شدند. دوران حکومت محمدعلي پاشا به عنوان دوران نوزايي سياسي و اقتصادي و فرهنگي و دوران اقتدار مجدد قبطيان شناخته مي شود.
به نوشته سِر والنتين چيرول، محمدعلي قبطيان را به عنوان متصديان امور مالياتي مصر به خدمت گرفت. سيطره آنان تا بدانجا بود که سال مالي رسمي دولت مصر از سال هجري به قبطي تبديل شد. در زمان انتشار کتاب چيرول (1920) تعداد کثيري از قبطيان در امور وزارت ماليه مصر مشارکت داشتند. در اين زمان تعداد زيادي از آنان به عنوان صرف، رباخوار و تجار خرده پا در سراسر مصر پراکنده بودند. چيرول مي نويسد به همت ميسيونرهاي آمريکايي هم اکنون بسياري از قبطيان با فرهنگ غربي آشنايي يافته اند و تعداد ثروتمندان و ملاکين بزرگ در ميان آنان اندک نيست. چيرول مي افزايد که تا پيش از سلطه انگليس بر مصر هماره رابطه قبطيان و مسلمانان مصر تنش آميز بود. انگليسي ها پس از استقرار سلطه خود (1883) آنان را به عنوان يک "اقليت مسيحي" بر مسلمانان ترجيح مي دادند.(40)
مصر از کانون هاي کهن استقرار يهوديان است و تاريخ آن با اسطوره ها و تاريخ باستان قوم يهود پيوندي ناگسستني دارد. در دوران هلني و رومي و اسلامي نيز حضور يهوديان در مصر تداوم داشت.
از حوالي نيمه سده سوم پيش از ميلاد بندر اسکندريه يکي از کانون هاي مهم تکاپوي صرافان و تجار يهودي بود و تخمين زده مي شود که در حوالي ميلاد مسيح حدود 40 درصد جمعيت آن يهودي بودند.
منابع يهودي از دوران فاطمي مصر به نيکي ياد کرده و آن را دوران شکوفايي و رونق کسب و کار يهوديان خوانده اند و به عکس از صلاح الدين ايوبي (1138-1193)، قهرمان جهان اسلام در جنگ هاي صليبي، به بدي ياد کرده و او را احياگر "اسلام ارتدکس" و "اقدامات تبعيض آميز عليه اقليت هاي ديني" در اين سرزمين ناميده اند. معهذا، اذعان دارند که صلاح الدين بهيچروي حکمراني "فناتيک" نبود، غير مسلمانان را تحت پيگرد قرار نمي داد و در دوران وي تکاپوهاي تجاري و فرهنگي به خوبي سامان يافت.(41)
اين منابع از دوران حکومت مماليک مصر به زشتي تمام ياد کرده و صعود مماليک (1250) را سرآغاز "چرخشي بنيادين" در وضع يهوديان ساکن مصر خوانده اند که تا سلطه عثماني (1517) تداوم يافت. به نوشته اين منابع، آماج اصلي فشار مماليک عليه قبطيان- "قدرتمندترين جماعت غير مسلمان در سرزمين مماليک- بود ولي يهوديان نيز "رنج فراوان" ديدند. مورخين يهودي به فرمان هاي المنصور سيف الدين قلاون (1290) و الاشرف صلاح الدين خليل (1290-1293)، سلاطين مملوک مصر، اشاره مي کنند که طي آن استخدام يهوديان و مسيحيان در دستگاه هاي دولتي ممنوع شد، ولي به وضع سياسي آن دوران و پيوند اين گروه ها با مهاجمين صليبي هيچ اشاره اي ندارند.(42) به نوشته اين منابع، در سده هاي چهاردهم و پانزدهم ميلادي نيز "سياست هاي ضد يهودي و ضد مسيحي" مماليک ادامه داشت ولي معترفند که در تمامي دوران حکومت "ضد يهودي" مماليک هيچگاه به نهادهاي سياسي و قضايي خودمختار يهوديان تعرضي نشد و "نقيداني" از خاندان ابن ميمون رياست جوامع يهودي مستقر در مصر را به دست داشتند.(43) اين شيوه نگرش بيانگر نفرت شديد اليگارشي يهودي از حکومت مماليک مصر است؛ نفرتي که در دوران عثماني تاريخي مصر نيز عليه بزرگان و شيوخ مملوک تداوم يافت و سرانجام با قتل عام و امحاء وحشيانه نسل مماليک در سال 1811 ميلادي به فرجامي شوم رسيد.
بهرروي، جنگ هاي صليبي و ستيز ايوبيان و مماليک با اروپاييان سبب شد که قرائيون مصر را نقطه امني در قبال آزاد اليگارشي حاخامي بيابند و اين سرزمين به يکي از مراکز اصلي استقرار ايشان بدل شود. در نيمه دوم سده دوازدهم ميلادي شمار و قدرت قرائيون در مصر بر يهوديان حاخامي پيشي گرفت و کار بدانجا کشيد که ابن ميمون(44) براي مقابله با ايشان به قاهره کوچيد و نقشي اساسي در پايان دادن به نفوذ قرائيون ايفا نمود.(45) به گزارش مشولام ولترايي،(46) سياح يهودي، در سال 1480 ميلادي در قاهره 650 خانوار، در اسکندريه 50 خانوار، در بلبيس(47) 50 خانوار و در الخانقه(48) 20 خانوار يهودي سکونت داشتند. در اين زمان 150 خانوار قرايي و 50 خانوار سامري نيز در قاهره ساکن بودند.(49)
در اواخر سده پانزدهم و اوايل سده شانزدهم، سرزمين مصر نيز يکي از اهداف مهاجرت يهوديان شبه جزيره ايبري بود. اين امر شمار يهوديان مصر را افزايش داد و برخي حاخام هاي برجسته، چون ربي شموئيل بن سيد(50) و ربي يعقوب برب(51) و ربي شموئيل هالوي حکيم،(52) را در اين کشور سکني داد. ديري از حضور يهوديان مهاجر در مصر نگذشته بود که تهاجم عثماني به اين سرزمين رخ داد و عمر دولت مماليک به پايان رسيد.(53) درباره اهميت تعيين کننده سقوط دولت مماليک مصر در فرايند توسعه طلبي ماوراء بحار اروپاييان بيشتر سخن گفته ايم. گفتيم که سقوط دولت مماليک جدي ترين مانع توسعه طلبي دريايي پرتغالي ها در شرق را از ميان برد و، به نوشته تاريخ هند آکسفورد، امکان آن را فراهم ساخت تا در سال هاي بعد پرتغالي ها بتوانند سلطه خود را بر بنادر گجرات برقرار کنند.
درباره ميزان سهم يهوديان مستقر در عثماني و مصر در اين فاجعه اطلاعي در دست نداريم. تنها مي دانيم که در اين زمان يهوديان در دربار سلطام سليم اول، فاتح مصر، نفوذ فراوان داشتند و کمي بعد آبراهام کاستروي يهودي، نقيد يهوديان مصر، در سمت وزير ماليه و رئيس ضرابخانه اين کشور جاي گرفت. آبراهام کاسترو نقش مهمي در مطلع ساختن سليمان اول (سليمان قانوني)، جانشين سليم، از شورش احمد، پاشاي مصر، ايفا کرد و پس از قتل احمد پاشا (1524) در دستگاه سلطان ارج و قرب فراوان يافت و مقامي رفيع در مصر کسب نمود. به نوشته دائره المعارف يهود، يهوديان مصر هر ساله روز قتل احمد پاشا را جشن مي گيرند.(54) بدينسان "دوران محروميت" يهوديان در مصر به پايان رسيد و ايشان به موقعيتي حتي فراتر از دوران خلفاي فاطمي دست يافتند.
دائره المعارف يهودي سلطه عثماني بر مصر را "چرخشي قاطع در تاريخ اين کشور و حيات يهوديان ساکن آن" مي خواند و مي افزايد از اين پس "امکانات تجاري گسترده اي" فراروي يهوديان مصر قرار گرفت.
عثماني ها در اوج اقتدارشان بسيار اهل تسامح بودند و يهوديان در مديريت مالي و گردآوري ماليات و عوارض دولتي در مواضع کليدي جاي داشتند. تقريباً تمامي مأموران و حکمرانان ترک که به مصر اعزام مي شدند مسئوليت مديريت مالي را به کارگزاران يهودي، موسوم به "صراف باشي" (خزانه دار کل)، واگذار مي کردند. روشن است که کارگزاران فوق از طريق اين منصب سودهاي عظيم مي بردند.(55)
در حوالي نيمه سده شانزدهم ميلادي ميان سران يهودي قاهره و استانبول بر سر تصدي منصب نقيدي (رياست) يهوديان مصر نزاع درگرفت. اين امر در سال 1560 منجر به انحلال منصب نقيدي از سوي حکومت عثماني شد. از آن پس صرافباشي هاي يهودي به عنوان رئيس يهوديان نيز منصوب مي شدند و لقب محترمانه "چلبي"(56) به ايشان اعطا مي شد.(57) در حوالي سال 1669 عنوان چلبي نيز حذف شد و از اين پس رئيس يهوديان مصر "بازرکان" (از واژه فارسي" بازرگان") خوانده مي شد.(58)
نفوذ يهوديان، متکي به نفوذ ايشان در بابعالي بود، گاه مخالفت بزرگان مسلمان مصر را بر مي انگيخت. يک نمونه داوود پاشا، والي مقتدر مصر، است که در سال 1545، به رغم دربار عثماني، کنيسه مرکزي يهوديان در قاره را تعطيل کرد. اين کنيسه تنها در سال 1584 گشوده شد.(59)
دائره المعارف يهود در مقاله "مصر" گزارش هاي متعدد از قتل سران يهودي مصر در سده هفدهم مندرج ساخته است: قتل سليمان الشکر(60) به دست کريم حسين پاشا (1603)(61)، قتل ابا اسکندري(62) به دست حسين پاشا (1620)، کمي بعد قتل يعقوب تيولي(63) به دست خليل پاشا، قتل حييم پرز(64) به فرمان سلطان عثماني (1650)، کمي بعد قتل يعقوب بيباس(65) به دست محمد غازي پاشا، و سرانجام قتل رافايل بن يوسف هين(66) به دست قره قوش علي پاشا (1669). بررسي علل هر يک از اين قتل ها به پژوهش تخصصي نيازمند است. دائره ماعارف يهود اين قتل ها را به فساد و استبداد حکمرانان ترک و طمع ايشان به ثروت انبوه سران يهودي منتسب مي کند(67) که پذيرفتني نيست.
براي نمونه، در زندگينامه سليمان الشکر، چلبي ثروتمند يهوديان مصر در اواخر سده شانزدهم و اوايل سده هفدهم، مندرج در همين مأخذ، ماجرا به اينگونه نقل شده که پاشا دستور قتل الشکر را صادر کرد ولي او به دليل قتل خود پاشا نجات يافت و از آن پس زندگي مرفهي داشت.(68) بنابراين، طبق اين روايت، سليمان الشکر اصلاً به قتل نرسيده است.
ابا اسکندري، چلبي مقتول ديگر در نيمه اول سده هفدهم، در آغاز پزشک مخصوص و وزير ماليه سنان پاشا والي مصر، بود. او پس از انتصاب سنان به وزير اعظمي عثماني به همراه وي به استانبول رفت و رياست يهوديان اين شهر را به دست گرفت. طبق مندرجات دائره المعارف يهود، ابا اسکندري در سياست منطقه اي عثماني نقشي مؤثر داشت و در اين رابطه يک بار نيز به زندان افتاد.(69) استانفورد شاو سنان پاشا را از عوامل اصلي تهاجم عثماني به ايران در زمان مرگ شاه طهماسب صفوي مي داند. اين جنگ که در زمان مراد سوم، پسر ارشد و جانشين سليم دوم، رخ داد از سال 984 ق./ 1576 م. آغاز شد و پنج سال به درازا کشيد. به نوشته شاو، هدف از اين جنگ "ريشه کن کردن کامل تشيع در ايران" بود.(70) ابا اسکندري پس از کناره گيري سنان پاشا به مصر بازگشت و چلبي يهوديان اين سرزمين شد.(71) معقول آن است که قتل اين يهودي درباري و سياست پيشه به تنازعات سياسي روز منتسب شود نه به يهوديت يا ثروت او.
قتل حييم پرز در نيمه سده هفدهم نيز به دليل قحطي مدهشي بود که در مصر رخ داد. سلطان گروهي را مأمور رسيدگي به علل حادثه کرد و متصدي مسلمان امور مالي مصر و کارگزار يهودي او (چلبي حييم پرز) را مقصر شناخت. اين دو به استانبول اعزام شدند و هر دو اعدام شدند.(72) موردي از قتل سران يهودي مصر در سده هجدهم گزارش نشده است.
دائره المعارف يهودي از تکاپوي فرقه شابتاي زوي در مصر نيز خبر مي دهد:
مي دانيم که ربي رافايل بن يوسف هين، چلبي بسيار ثروتمند و متنفذ يهوديان مصر، هوادار سرسخت شابتاي زوي بود و در زمان او بود که شابتاي دو بار به مصر سفر کرد و سرانجام دعوي خود را آغاز نمود. و نيز مي دانيم که يکي از رهبران و نظريه پردازان برجسته فرقه شابتاي، به نام آبراهام کاردوزو، سال ها در مصر و مناطق پيرامون آن اقامت داشت و از سال 1703 پزشک مخثوث قره احمد پاشا، والي مصر، بود.(73)
آبراهام ميگوئل کاردوزو (74) به يکي از خاندان هاي يهودي- مارانوي شبه جزيره ايبري تعلق دارد که از حوالي نيمه سده شانزدهم شاخه اي از آن در شمال آفريقا اقامت داشت و شاخه ديگر از سده هيجدهم در ايالات متحده آمريکا مستقر شد.(75) آبراهام کاردوزو در اسپانيا به دنيا آمد. برادرش اسحاق(76) يهودي مخفي و پزشک مخصوص فيليپ چهارم، پادشاه اسپانيا، بود. آبراهام در 22 سالگي به همراه برادر به ونيز مهاجرت کرد و در نزد حاخام هاي اين شهر به تحصيل طب و علوم ديني پرداخت و به عنوان پزشک در شهرهاي ونيز و لگورن شهرت يافت. او سپس به مدت پنج سال به قاهره رفت و در اين شهر به فراگيري مکتب کابالا و تعاليم اسحاق لوريا پرداخت. سپس به مدت ده سال در تريپولي (مرکز ليبي) اقامت گزيد و به ترويج نظريات رازآميز کابالا و ارائه کشف و شهودهايي دال بر ظهور قريب الوقوع مسيح اشتغال داشت. از آغاز حرکت شابتاي زوي و ناتان غزه اي (1665) کاردوزو به يکي از مبلغين سرشناس اين فرقه بدل شد. در سال 1673 به تونس رفت و مدت کوتاهي پزشک مخصوص حکمران اين سرزمين بود. سپس به بندر لگورن و آنگاه به ازمير رفت. او مدتها در ازمير، استانبول و ساير بنادر عثماني مستقر بود. از حوالي سال 1681 ادعا مي کرد که خود مسيح بن يوسف است و در مقام رهبر فرقه قصد داشت با بيوه شابتاي ازدواج کند. دائره المعارف يهود مي نويسد نوشتار فرقه دونمه سرشار از ستايش از کاردوزوست و به او به عنوان يکي از رهبران اين فرقه اشاره شده است. او در سال هاي 1686-1696 در استانبول اقامت داشت و، به نوشته دائره المعارف يهود، مورد حمايت برخي ديپلمات هاي سرشناس دولت هاي اروپايي بود. در دوران اقامت در ازمير و استانبول به رابطه با زنان متعدد و توليد فرزندان نامشروع متهم شد. کاردوزو سپس به فلسطين و آنگاه به مصر رفت و سرانجام در اسکندريه در جريان يک نزاع خانوادگي به دست برادرزاده اش به قتل رسيد.
کاردوزو طي سال هاي 1667-1706 رساله ها و نامه هاي مفصلي در دفاع از شابتاي و "ارتداد رازآميز" او و در تبيين مکتب کابالا و الهيات شابتاي نگاشته که در آرشيوهاي اروپايي موجود است و بسياري از آنها در سده بيستم منتشر شده. دائره المعارف يهود مي نويسد وي حتي در کشورهايي چون انگلستان و مراکش نيز پيروان و شيفتگان متنفذي داشت.(77)
با اين توصيف محقيم که سرزمين مصر را نيز، چون ترکيه، از عرصه هاي اصلي تکاپوي پيروان شابتاي زوي بدانيم و علاوه بر جوامع رسمي يهودي، حضور هسته هاي پنهان يهوديان مخفي و نقش ايشان در تحولات پسين مصر را به جدّ گيريم.
به رغم نفوذ و سعادتي که يهوديان طي سه سده حکومت عثماني در مصر از آن بهره مند بودند، دائره المعارف يهود با رضامندي از صعود محمدعلي پاشا ياد مي کند و آن را مرحله نويني از شکوفايي يهوديان در مصر و سرآغاز مهاجرت گسترده يهوديان اروپا به اين سرزمين مي داند. مي نويسد: در پرتو "اصلاحات محمدعلي" دوران جديدي از شکوفايي تجارت و ساير شاخه هاي اقتصاد مصر آغاز شد و به دليل دگرگوني در تمامي عرصه هاي حيات اجتماعي جمعيت يهوديان افزايش يافت. يهوديان کشورهاي اروپايي در مصر مستقر شدند و اسکندريه بار ديگر به يکي از مراکز مهم تجاري يهوديان بدل شد. طبق آمار سال 1897 در مصر 25200 بهودي سکونت داشتند که 8819 تن از ايشان (از جمله حدود 1000 نفر قرايي) در قاهره و 9831 نفر در اسکندريه بودند. در سال 1917 شمار يهوديان مصر 59581 نفر ذکر شده که 29207 نفر ايشان در قاهره سکونت داشتند. اين رقم در سال 1937 به 63550 نفر رسيد که 34103 نفر در قاهره و 24829 نفر در اسکندريه بودند.(78)
ارقام فوق نشان مي دهد که در دوران حکومت عثماني و حتي در سده نوزدهم، به رغم مهاجرت وسيع يهوديان اروپا، يهوديان مصر هماره جماعتي بسيار کم شمار بوده اند و وزن سياسي و اقتصادي ايشان بسيار فراتر از کميت ناچيزشان بوده است.
پس از تصرف قدرت سياسي، دومين گام محمدعلي پاشا تحکيم پايه هاي حکومت نوپاي خويش بود. به دليل حضور نيرومند ساختار اجتماعي و سياسي سامان مند و ريشه داري که در دوران اسلامي در مصر شکل گرفته بود و بيگانگي و تعارض حکمرانان جديد با اين ساختار، اين گام بجز از طريق ساخت زدايي خشن و استقرار يک ديکتاتوري نظامي مهيب در مصر و تبديل اين سرزمين به يک سربازخانه بزرگ امکان نداشت. اين روشي بود که محمدعلي در پيش گرفت.
هر چند گروه کثيري از شيوخ و بزرگان مملوک در جريان تهاجم فرانسويان وحشيانه قتل عام شدند، ولي هنوز بقاياي ايشان متنفذترين نيروي اجتماعي و سياسي جامعه مصر بودند. حضور مماليک طبعاً راه استقرار نظام سياسي مطلوب محمدعلي و کانون هاي حامي وي را مسدود مي ساخت. در اواخر سال 1806 و اوايل سال 1807 در فاصله چهار ماه البرديسي و الالفي، دو چهره متنفذ مماليک، به ناگاه درگذشتند و بدينسان خلاء عميقي در رهبري مماليک پديد شد. فردي که شايستگي و مقبوليت کافي براي متحد ساختن مماليک عليه محمدعلي داشته باشد وجود نداشت و مماليک به گروه هاي کوچکي از "باي"ها (بيگ ها) تقسيم شدند. محمدعلي براي پايان دادن به کار بقاياي مماليک سياست "تفرقه و حکومت" را در پيش گرفت. او با اين و آن بيگ عليه بيگ ديگر متحد مي شد و پس از پايان کار خصم اتحاد و جنگ جديدي را آغاز مي کرد.(79) سرانجام محمدعلي نقشه فجيع يک نسل کشي تمام عيار را طراحي کرد و در 5 صفر 1226 ق./ اول مارس 1811م. آن را اجرا کرد. او حدود 500 نفر از سران مماليک را به بهانه سفر خويش به حجاز به ميهماني در قلعه قاهره دعوت کرد؛ در جريان ميهماني آنان را ناجوانمردانه به قتل رسانيد و هزاران تن از همراهان شان را در خيابان هاي شهر قتل عام نمود.(80)
محمدعلي پاشا نه تنها اين گروه متنفذ از سران جامعه مصر و وارثين سنن سياسي مصر اسلامي را به طول کامل امحاء نمود بلکه تمامي اموال آنان را به تصرف خود درآورد. بدينسان يک شبه به بزرگترين زميندار مصر بدل شد. او در همين سال پسر خود، ابراهيم پاشا، را مأمور اداره املاک پهناور و ريشه کن ساختن بقاياي نفوذ محلي مماليک در مصر عليا از طريق دگرگوني در ساختار سياسي و ارضي روستاها کرد.
ابراهيم پاشا با روش هايي که هلن ريولين "فوق العاده بي رحمانه" خوانده است، سلطه حکومت نوخاسته محمدعلي را بر مناطق روستايي و عشايري مصر عليا، پايگاه اصلي مماليک، برقرار کرد.(81)
محمدعلي که در آغاز با عوامقريبي توانست نظر مساعد گروه هاي متنفذ شهري را جلب کند و با حمايت ايشان، به رغم بزرگان مملوک، زمام امور مصر را به دست گيرد، پس از تحکيم کامل پايه هاي قدرت خويش تهاجم به ايشان را آغاز کرد. در اين ميان علما به عنوان متنفذترين نهاد سياسي سنتي بازمانده در جامعه مصر از اهميت خاصي برخوردار بودند.
اي. ر. تولدانو،(82) استاد دانشگاه تل آويو و نويسنده زندگينامه محمدعلي پاشا در دائره المعارف اسلام (ليدن)، مي نويسد: در اين مرحله محمدعلي تلاش براي کنار زدن بزرگان شهرنشين مصر از قدرت سياسي را آغاز کرد که برجسته ترين آنان "علما" بودند. "رهبري بسيار متنفذ" اين گروه از طريق موقوفات، عوايد شرعي (التزام) و بعضاً فعاليت هاي تجاري ارتزاق مي کردند. بدنه اين گروه به ارائه خدمات ديني و آموزشي و قضايي اشتغال داشتند و از طريق حق الزحمه اي که مستقيماً دريافت مي کردند يا از عوايد موقوفات به ايشان پرداخت مي شد زندگي معتدلي داشتند.
بدينسان، محمدعلي تکاپو براي پايان دادن به نفوذ علما در سياست مصر و کشانيدن ايشان به زير سلطه حکومت خويش را آغاز کرد. نخستين آماج او عمر مکرم(83) بود که در سمت "نقيب الاشراف" به عنوان محترم ترين و متنفذترين روحاني مصر شناخته مي شد. به نوشته تولدانو، عمر مکرم در جريان بحران 1804-1805 متحد محمدعلي بود و در جلب بزرگان قاهره به سود او کمک فراوان کرد. معهذا ثروت و انديشه استوار و مستقل وي، او را به کانون بالقوه اي براي جلب مخالفان والي بدل مي ساخت. لذا، در نيمه سال 1809 محمدعلي از طريق دست اندازي بر موقوفات شمال غربي ايالت بحيره تهاجم به علما را آغاز کرد. علما به رهبري عمر مکرم به اين اقدام اعتراض کردند و به مخالفت با او برخاستند. محمدعلي با اتکاء به قدرت نظامي خويش و با ايجاد تفرقه در ميان ايشان از طريق تهديد و تطميع عمر مکرم را منزوي و سرانجام او را تبعيد کرد.(84)
خانم ريولين مي نويسد محمدعلي به منظور حذف اقتدار روحانيون مسلمان مصر منابع درآمد آنان را قطع کرد و به نظارت ايشان بر نظام آموزش همگاني مصر پايان داد. او به جاي نهادهاي کهن آموزشي در مصر، به تأسيس مدارس دولتي جديد دست زد و ميسيونرهاي اروپايي را به اين سرزمين وارد کرد.(85)
محمدعلي با حذف گروه هاي اصلي نخبگان سنتي و انهدام نهادهاي سياسي ايشان عملاً مسلمانان را از قدرت سياسي برکنار نمود و نظامي کاملاً بيگانه با جامعه مصر برپا کرد. در دستگاه محمدعلي مشاغل مهم اجرايي به قبطيان و فرانسويان داده مي شد.(86)
از سال 1815 محمدعلي فرايند سلب مالکيت و قدرت سياسي از تمامي بقاياي ملاکين و نخبگان مسلمان را ادامه داد و به تعبير خانم ريولين "بيشتر سرزمين مصر را به يک مزرعه بزرگ دولتي تبديل کرد که در تحت مديريت ديوانسالاري دولتي قرار داشت".
خانم ريولين مي افزايد محمدعلي در دوران حذف نهادهاي خصوصي سنتي مصر، در آغاز "شکل گيري املاک جديد خصوصي را تشويق نمي کرد زيرا مي خواست سود حاصل از کشاورزي را براي خود حفظ کند. از سوي ديگر او مايل نبود که مقامات ترک موقعيتي بيابند تا نظارت يا نفوذ شخصي خود را بر مردم مصر اعمال کنند.(87) بدينسان، محمدعلي پاشا با حذف تمامي ساخت هاي کهن سياسي و گروه هاي اجتماعي که حامل اين ساختارها و سنن بودند يک نظام سياسي متمرکز سربازخانه اي مستقر نمود که در رأس آن شخص او قرار داشت. در اين دوران ميان ثروت دولتي و ثروت شخصي ديکتاتور مصر تمايزي وجود نداشت.
او از اواخر دهه 1820 بتدريج اجازه داد تا عوامل و نزديکانش مالکيت اراضي کشاورزي را به دست گيرند و پايه هاي يک طبقه جديد نخبگان حاکم را پي ريزند. او از اين امتياز براي دگرگوني در ساختار جمعيتي مصر نيز بهره برد و در پرتو اين سياست بتدريج جوامع خارجي در مصر اسکان يافتند. محمدعلي به ويژه به گروه هايي از تجار و صرافان يوناني اراضي وسيعي واگذار کرد و آنان را در مصر جاي داد. گروه هاي فوق ثروت هاي عظيمي اندوختند و همپار ورشکستگي و نابودي ملاکين و تجار سنتي مسلمان به ملاکين و تجار بزرگ مصر بدل شدند. وي از سال 1840 به برخي تجار انگليسي نيز اراضي وسيعي (25000 آکر/ حدود 62 هزار هکتار) واگذار کرد. اروپاييان مستقر در مصر؛ طبق فرمان بابعالي (دربار عثماني)، از پرداخت هر نوع ماليات (اعم از جزيه و خراج) معاف و از حق کاپيتولاسيون برخوردار بودند.(88) بدينسان، در عصر محمدعلي مصر به "بهشت" تجار و سرمايه داران اروپايي و کشتزار بزرگ پنبه و شکر و نيل براي بازارهاي اروپا بدل شد.
نظام سياسي جديدي که محمدعلي بر جامعه مصر تحميل کرد نظامي به شدت متمرکز و خودکامه بود. اين نظم نوين با دوران حکومت عثماني، دوران حاکميت "قانون نامه"، تفاوت بنيادين داشت.(89)
محمدعلي در سال 1240 ق./ 1824-1825 م. دو نهاد سياسي تأسيس کرد؛ يکي المجلس العالي الملکي که بايد بر کار دستگاه دولتي نظارت مي کرد، ديگري مجلس الجهاديه که متولي امور نظامي بود. ولي اين دو نهاد در واقع آلت دست محمدعلي بودند و بدون نظر او هيچ گونه اقتداري نداشتند.(90)
دستگاه دولتي محمدعلي شامل شش ديوان (وزارتخانه) بود: داخله، ماليه، جنگ، امور دريايي، امور عامه، و امور خارجه. يک دستگاه پليسي مقتدر به نام ديوان تفتيش نيز از سوي محمدعلي بر امور کشور نظارت داشت. بعدها (1837) تغييراتي داده شد و ديوان صنعت افزوده شد. وزارت خارجه "ديوان التجاره" المصريه و الامور الافرنجيه" نام داشت و در واقع، چنانکه نام آن نشان مي دهد، به طور عمده معطوف به رابطه تجاري با اروپا بود.(91) اين دستگاهي بود به شدت فاسد و رشوه خوار و نامحبوب در ميان مردم مصر(92) که با "بي رحمانه ترين روش ها" از مردم ماليات مي گرفت.(93) هدف از تأسيس اين ديوانسالاري خلق ابزاري مناسب براي اعمال قدرت شخصي او بود. محمدعلي بارها در نزد دوستان اروپايي اش شکوه مي کرد که نمي تواند به هيچ کس براي اجراي سياست هايش اعتماد کند.(94)
به نوشته خانم ريولين، برخلاف دوران اقتدار بزرگان مملوک که امور کشت و زرع را به طور کامل در اختيار دهقانان (فلاحين) قرار داده و به آنان اجازه مي دادند که پس از پرداخت ماليات از مزاياي کشت خود بهره مند شوند، محمدعلي هيچ مفري براي کسب منافع شخصي براي دهقانان برجاي نگذارد.(95) در دوران گذشته تنها شيخ روستا با دستگاه دولتي طرف بود و مردم روستا در امور داخلي خويش از خودگرداني کامل برخوردار بودند. در دوران محمدعلي "دستگاه ديوانسالاري در زير فشار بي رحمانه پاشا" هرگونه خودمختاري را از دهقانان سلب کرد و نظامي استبدادي بر آنان مستولي ساخت. "نتيجه، فقر و محروميت مردم کشاورز مصر بود." بدينسان، "ترکيب ديوانسالاري ناکارا، فاسد و عبوس با مردم کشاورز زير ستم" به عنوان عوامل اساسي در عدم موفقيت نظام سياسي محمدعلي شناخته مي شود.(96) دوران سلطه محمدعلي در اين ضرب المثل فلاحين عهد او به شکلي گوبا بازتاب يافته است: "يبني قصراً و يهدم مصراً (کاخ هاي خويش را برافراشتند و مصر را نابود کردند.)(97) نتيجه اين سياست را از مقايسه درآمدهاي ساليانه محمدعلي مي توان دريافت که از 8 ميليون فرانک در سال 1805 (آغاز حکومت او) به بيش از 75 ميليون فرانک در سال 1847 (اواخر حکومت او) رسيد.(98)
در نتيجه گيري پژوهش خانم هلن ريولين، محقق دانشگاه هاروارد، برخي از پيامدهاي حکومت محمدعلي پاشا چنين شرح داده شده است:
محمدعلي تعداد کثيري از تجار اروپايي را به مصر جذب کرد و بدينسان پيوند تنگاتنگ تجارت مصر با اروپا را سبب شد. "او با وارد کردن مصر به مدار تجارت اروپا به شکلي اجتناب ناپذير مصر را به عرصه تمدن اروپايي وارد کرد." محمدعلي "با گشايش راه نفوذ اروپا در مصر، با تشديد تجارت [اروپايي] و تسريع رشد شهرها در مصر، و با توسعه طبقات ديوانسالار و نظامي مصر، و يا تأسيس يک سلسله موروثي حکومتگر، بنيان هاي دولت ملي را در مصر پي ريخت." او "امپراتوري عثماني را تضعيف کرد و از اين طريق راه را براي نفوذ استعماري غرب گشود. گرايش هاي غربگرايانه او در تجارت مصر وابستگي اين کشور را به بازارهاي اروپايي افزايش داد."
محمدعلي "طبقه روحانيون" مصر را نيز از اقتدارشان محروم نمود و "تنها طبقه اي را که قادر بود نقش بازدارنده در قبال زياده روي هاي طبقه حاکمه داشته باشد از ميدان به در کرد." بدينسان، محمدعلي "تمامي نهادهايي را که طي سده ها به عنوان حامي مردم در برابر ستم نامحدود خدمت مي کردند تخريب کرد." او" رهبران مردم را تضعيف نمود و نهادهاي حمايتگر را نابود نمود بي آنکه همزمان رهبري جديد و نهادهاي جديدي را پديد سازد که يک جامعه سالم در مصر بايد بر آن بنا مي شد."
محمدعلي پاشا پس از حذف طبقه سنتي بزرگان روستايي و عشايري مصرف به ايجاد يک طبقه جديد زميندار دست زد که به طور عمده مرکب از اعضاي خانواده و عوامل او بود.
محمدعلي "طبقه تجار بومي و طبقه صنعتگران بومي مصر را نيز نابود کرد و بدينسان مانع توسعه طبقه متوسط و رشد صنعتي در اين کشور شد. تجربه صنعتي کردن خود او نيز به شکستي دردناک انجاميد؛ کارگاه هاي او تعطيل شد و کارگرانش به خانه ها يا مزارع شان بازگردانيده شدند. بدينسان رشد طبقه کارگر صنعتي ماهر در مصر به طور جدي به تأخير افتاد."
بدينسان، محمدعلي در حاليکه به زعم خانم ريولين "بنيانگذار دولت ملي" در مصر است بنيانگذار تمامي مصايب اقتصادي و اجتماعي است که جامعه مصر تا به امروز از آن رنج مي برد.(99)
هم ترفندهايي که محمدعلي در فرايند تصرف و تحکيم قدرت سياسي به کار گرفت و هم سياست هاي اجتماعي که در دوران حکومت او پي گرفته شد، و به تعبير تاريخنگاري رسمي غرب بنيان هاي "دولت ملي" را در مصر بنا نهاد، شباهتي عجيب به اقداماتي دارد که در سده ي بعد از سوي رضا شاه پهلوي در ايران انجام گرفت. اين شباهت ها تا بدانجاست که مي توان از حکومت محمدعلي پاشا به عنوان پيش نمونه تاريخي حکومت پهلوي در ايران ياد کرد.
رضاخان، چون محمدعلي پاشا، از يک فرصت تاريخي بهره برد. او نيز در کوران آشوب هاي منطقه اي، در زمان انحطاط و ضعف حکومت قاجار، با اتکاء بر دولتمردان غربگرا در درون اين حکومت و با حمايت پنهان کانون هاي دسيسه گر غربي، ابتدا به عنوان قدرت نظامي برتر در صحنه سياست ايران سربرکشيد. وي نيز در نزد گروه هاي اجتماعي متنفذ شهري خود را به عنوان تنها امکان تحقق نظم و آرامش سياسي جلوه گر ساخت؛ سپس از طريق دسيسه و بازي با گروه هاي متنوع نخبگان سياسي سنتي سلطه خويش را استوار ساخت و سرانجام در مقام قدرت بلامنازع و خودکامه ايران جاي گرفت. رضاشاه، چون محمدعلي پاشا، راه حذف تمامي نهادها و ساختارهاي سياسي بومي جامعه ايران را در پيش گرفت و از طريق امحاء خشن گروه هاي سنتي بزرگان (نخبگان)، يک نظام سياسي متمرکز و سربازخانه اي مستقر ساخت. او نيز، چون محمدعلي پاشا، همپاي ساخت زدايي و بي اندام کردن جامعه ايراني، براي اداره کشور ديوانسالاري جديدي تأسيس کرد که در خدمت قدرت شخصي او بود. اين ديوانسالاري چون پيش نمونه مصري آن به شدت فاسد و ناکارا از آب درآمد. رضاشاه، چون محمدعلي پاشا، به سلب مالکيت از بخش کثيري از زمينداران ايران دست زد و با تملک املاک ايشان در مقام بزرگترين زميندار کشور جاي گرفت. او نيز با بازگذاردن دست اعضاي خانواده و کارگزاران و وابستگان خويش در تاراج اموال مردم و کسب ثروت از طريق اهرم هاي دولتي طبقه جديدي از نخبگان سياسي را در جامعه ايراني بنيان نهاد.
رضاشاه، چون محمدعلي پاشا، خود را حکمراني بيگانه با پيکره و سنن جامعه ايراني مي دانست و لذا کساني را در مناصب مهم دولتي مي گمارد که مانند خود او بيگانه يا معارض با اين بافت بودند. بدينسان، افراد وابسته به گروه هاي ديني خاص (به ويژه بابي ها و بهائي ها) يا متعلق به خاندان هاي مشکوکي که در سده هاي هفدهم و هيجدهم و نوزدهم ميلادي در ايران سکني گزيده بودند، اهرام هاي اصلي را در اداره ديوانسالاري پهلوي به دست گرفتند و به قدرت برتر سياسي و اقتصادي ايران بدل شدند.
شباهت ها فراوان است. از جمله، پيشينه و رويکرد تاريخي و جايگاه و نقش قبطيان در مصر سده هاي نوزدهم و بيستم شباهتي عجيب به جايگاه و نقش پارسيان هند در تحولات معاصر ايران دارد. اين تشابه در گرايش هاي فرهنگي اين دو گروه نيز نمايان است. در فرهنگ جديد مصر نيز فرايندي مشابه با ايران تحقق يافت و موجي از باستان گرايي به شکل رويکرد افراطي به تاريخ فراعنه و هلني- رومي مصر و تخفيف و تحقير تاريخ اسلامي اين سرزمين رخ نمود.
در پايان، جمع بستي که خانم ريولين از پيامدهاي سياست هاي محمدعلي پاشا به دست مي دهد، و آن را عامل تمامي نگونبختي هاي اجتماعي و اقتصادي جامعه مصر تا به امروز مي شمرد، در مورد حکومت رضاشاه در ايران نيز صادق است. به گمان نگارنده، تمامي مصايبي که تا به امروز جامعه ايران از آن رنج مي برد ناشي از ساخت زدايي عميق اجتماعي، امحاء وسيع نخبگان و نهادهاي سياسي بومي، جعل و تحميل يک ديوانسالاري فاسد و ناکارا و بيگانه با بافت جامعه و ساير سياست هايي است که رضاشاه مجري آن بود. اين سياست ها فرايند طبيعي رشد جامعه ايراني را منقطع ساخت و مولودي بي اندام پديد ساخت که در دهه هاي پسين عقيم و عقيم تر شد.

پي نوشت ها :

1. احمد بن يحيي بن جابر بلاذري، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران: نشر نقره، 1367، صص 304-307.
2. Heraclius (c. 575-641).
3. Americana , 1985, vol. 10, p. 12؛ ياقوت بن عبدالله الحموي الرومي البغدادي، معجبم البلدان، بيروت: دار الکتب العلميه، 1990 ميلادي، ج4، صص 297-298.
4. بلاذري، همان مأخذ، ص 307.
5. استانلي لين پل و ديگران، تاريخ دولت هاي اسلامي و خاندان هاي حکومتگر، ترجمه صادق سجادي، تهران: نشر تاريخ ايران، 1363، ج1، ص 111.
6. لين پل و ديگران، همان مأخذ، ص 138.
7. Qanun- namah
8. Hellen Anne B. Rivlin, The Agricultural Policy of Mohammad Ali in Egypt, Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1961, p. 75.
9. F. R. C. Bagley [ed], The Muslim World, A Historical Survry, Part III, The Last Great Muslim Empires, Leiden: E. J. Brill, 1969, p. 64.
10. Sir Valentine Chirol, The Egyptian Problem, London: Macmillan and Co., 1920, p. 3.
11. Rivlin, ibid.
12. Bagley. ibid, pp. 64-65.
13. ابراهيم کيخا پس از شکست مماليک از ارتش فرانسه (محرم 1231 ق./ ژوئيه 1798 م.) به سوريه مهاجرت کرد. او پس از خروج فرانسه به مصر بازگشت ولي ديگر "رئيس" مماليک نبود. در ميهماني مارس 1811 محمدعلي پاشا شرکت نکرد و لذا از اين قتل عام جان سالم به در برد . ابراهيم در سال 1816 درگذشت. (The Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden: E. J. Brill, 1971, vol. III, p. 992.)
14. Chirol, ibid.
15. استانفورد شاو، تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد: معاونت فرهنگي آستان قدس، 1370، ج1، ص 463.
16. ibid, p. 4.
17. Americana , 1985, vol. 19, p. 605.
18. The Encyclopaedia of Islam, 1993, vol. VII, p. 423.
19.Rivlin. ibid, p. 76.
20. The Encyclopaedia of Islam, ibid.
21. Chirol, ibid.
22. لرد کين راس، قرون عثماني، ترجمه پروانه ستاري، تهران: کهکشان، 1373، صص 431-432.
23. بنگريد به: استانفورد شاو، همان مأخذ، صص 472-473، 477.
24. Rivlin. ibid, p. 303.
25. ibid, p. 105.
26. درباره پيوند گروه هاي تجار مهاجر ارمني با کمپاني هند شرقي بريتانيا بنگريد به: همين کتاب، ج2، صص 208-209.
27. Yusuf Baghus Bey
28. Rivlin. ibid, p. 106.
29. ibid, p. 344.
30. Coptic.
31. Aigyptios.
32. Americana, 1985, vol. 7, pp. 769-771.
33. Chirol, ibid, pp. 156-157.
34.Americana, 1985, vol. 7, p. 769.
35. Melkite, Melchite.
36. ibid.
37. بلاذري، همان مأخذ، ص 315.
38. همان مأخذ، ص 306.
39.Chirol, ibid, pp. 157.
40. ibid.
41. Encyclopaedia Judaica, New York: Macmillan, 1971, vol. 6. pp. 491-494.
42. ibid, p, 494.
43. ibid, p. 495.
44. حاخام موسي بن ميمون؛ معروف به ابن ميمون، فيلسوف نامدار يهودي اندلس به اليگارشي حاخامي و خاندان "شاهزادگان داوودي" تعلق داشت. تبار وي به يهودا ناسي مي رسد. برادرش، به نام داوود بن ميمون، تاجر جواهرات و سنگ هاي قيمتي و ساکن مصر بود. ابن ميمون از حوالي سال 1185 م. به عنوان پزشک به دستگاه الفاضل، وزير صلاح الدين ايوبي در مصر، راه يافت و تا پايان عمر (1204 م.) در اين سرزمين ساکن بود. (Judaica, vol. 11, pp. 754, 756-757).
45. ibid, p. 756.
46. Meshullam of Volterra.
47. Bilbeis.
48. Al- Khanqa.
49. ibid, vol. 6, p. 495.
50. Samuel b. Sid.
51. Jacob Berab.
52. Samuel ha- Levi Hakim.
53- ibid, pp. 495-496.
54. ibid, vol. 5, p. 244; vol. 6, p. 496.
55. ibid, vol. 6, p. 496.
56. chelebi.
57. ibid.
58. ibid, p. 498.
59. ibid, p. 496.
60. Solomon Alashkar.
61. ibid.
62. Abba Iskandari.
63. Jacob Tivoli.
64. Hayyim Perez.
65. Jacob Bibas.
66. Raphael b. Joseph Hin.
67. ibid, p. 498.
68. ibid, vol. 2, p. 513.
69. ibid, vol. 9, p. 76.
70. شاو، همان مأخذ، صص 311-312.
71. ibid.
72. ibid, vol. 6, p. 498.
73. ibid.
74. Abraham Miguel Cardozo [Cardoso[ (1626-1706(.
75. در نيمه دوم سده هيجدهم، اسحاق نانز کاردوزو مترجم محمد بن عبدالله، سلطان مراکش، بود و در انعقاد برخي پيمان هاي اين کشور با دولت هاي غربي، از جمله پيمان سال 1786 با ايالات متحده آمريکا، نقش داشت. برادر او، آبراهام کاردوزو، تاجر سلطان بود. يعقوب کاردوزو نيز در اين دوران در ليسبون مستقر بود و از تجار سرشناس منطقه مديترانه به شمار مي رفت. در نيمه دوم سده نوزدهم، داوود کاردوزو از شخصيت هاي سرشناس تونس بود. شاخه آمريکايي اين خاندان به وسيله آرون نانز کاردوزو بنيان نهاده شد که در حوالي سال 1750 از لندن به نيويورک کوچيد و در سال 1800 در اين شهر درگذشت. در سده هاي نوزدهم و بيستم برخي از اعضاي اين خاندان به چهره هاي سرشناس سياسي و حقوقي ايالات متحده آمريکا بدل شدند. (Judaica, vol. 5, pp. 161-163).
76. Isaac (Fernando) Cardozo (1604-1681).
77. ibid, pp. 163-166.
78. ibid, vol. 6, pp. 498-499.
79. The Encyclopaedia of Islam, ibid, vol. VII, p. 424.
80. ibid; Chirol, ibid, p. 4.
81. Rivlin, ibid, pp. 52-53.
82. E. R, Toledano.
شماي تبارشناسي خاندان تولدانو در دائره المعارف يهود (ج15، صص 1195-1196) مندرج است. نويسنده فوق احتمالاً پسر حاخام باروخ تولدانو (1892-1971) است که از سال 1965 در اسرائيل ساکن شد.
83. Umar Makram.
84. The Encyclopaedia of Islam, ibid.
85. Rivlin, ibid, p. 253.
86. ibid, p. 76.
87. ibid, p. 61.
88. ibid, pp. 62-63.
89. ibid, p. 77.
90. ibid.
91. درباره ساختار ديوانسالاري مصر در عهد محمدعلي بنگريد به: کتاب خانم ريولين صص 75-104.
92. ibid, p. 112.
93. ibid, p. 117.
94.ibid, p. 105.
95. ibid, pp. 117-118.
96. ibid, p. 118.
97. ibid, p. 119.
98. ibid, p. 120.
99. ibid, pp. 253-254.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم