نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: مريم اميراحمدي



 

در قرون نخستين اسلامي، مقام معنوي ايرانيت به يک معني به مثابه ي مرکز اصلي امپراتوري خلفا تجلي کرد. شکوه پايتخت، آن چنان همه ي متفکران بزرگ را به خود جذب کرده بود که در ايالات، حيات معنوي در چهارچوب فرهنگ اسلامي فقط در حوزه هاي محدودي مي توانست تکامل يابد (طبيعتاً اين امر براي اسپانياي مستقل[از خلافت عباسي] معتبر نبود). سرزمينهايي مانند عربستان و مصر، سوريه(پس از انقراض امويان) و ايران در دوران نخستين عباسيان به عنوان مراکز فعاليت معنوي پيشرفتي حاصل نکردند. در اين امر علاوه بر قدرت جذب پايتخت، اين موضوع نيز که «ايرانيان مانند ژرمنها در جذب فرهنگ و بازآفريني آن قويتر بودند تا در ابداع خالص فرهنگي»، (1) تأثير داشت. در واقع به مدت زماني نياز بود تا اينکه ايرانيان به حوزه ي فرهنگي گسترده و جديدي که هموطنانشان در بغداد در ايجاد آن سهم داشتند، واقعاً انس بگيرند.
هرگاه يکي از حکمرانان عرب در قلمرو ايران علاقه اي به علم از خود نشان مي داد(2) (تا آنجا که گزارش موضوع با اغراق گويي درباري همراه نباشد)، اشعار عرب يا مسائل مذهبي را البته به مفهوم «ادب»ي(3)آن مشغله خود ساخت. در آن زمان مدرسه پزشکي گندي شاپور با سنتهاي بازمانده از زمان ساسانيان روزبه روز بيشتر اهميّت خود را از دست مي داد. از آثاري که از اينجا و آنجا تا حدودي هم به ايراني ميانه ترجمه شده بود(4)، ديگر در اينجا اثري باقي نمانده بود. اين آثار در بين النهرين به زبان عربي ترجمه مي شد و حتي در کنار ترجمه هايي از سرياني و يوناني، به اسلامي شدن علوم (از جمله طبيعيات)(5)ياري مي کرد، امّا در حيات معنوي ايران مستقيماً تأثيري نداشت.
اين امر در واقع نخست در قرن چهارم هجري قمري/دهم ميلادي تغيير کرد. در اين دوره مرکز آموزشي نيشاپور، که قبلاً نيز وجود داشت، و نيز تحقيقات در زمينه ي صرف و نحو، تاريخ نويسي و همچنين بررسيهاي نسب شناسي که به وسيله ي پيروان شعوبيه (6) صورت گرفت، به مفهوم علمي بسيار گسترش يافت. امّا حيات فرهنگي در واقع با روي کار آمدن سامانيان بود که آغاز شد(7)؛ اکنون در شرق، مدارس عالي(8) به ويژه براي علم کلام و نيز براي آنچه که کاملاً با علم فقه در ارتباط بود، احداث شده بود، در حالي که غرب و جنوب غربي کشور (مثلاً فارس) از نظر توسعه ي معنوي هنوز عقب مانده بود(9). از آغاز قرن سوم هجري قمري/نهم ميلادي با تعداد زيادي از اسامي عالمان دين و فقيهان-اغلب شافعي و بندرت حنفي- برخورد مي کنيم(10)، که در کنار آنها به ويژه نام اصحاب حديث(اهل و يا مقيم نيشاپور)(11) و نيز نام بيروني(440-362 هـ/1048-973م)(12) از خوارزم و همچنين نام ابن سينا(428-370 هـ/1037-980م) از بلخ (در بخارا پرورش يافت)(13) ذکر شده است. همه جا کتابخانه هاي غني در دسترس اين دانشمندان قرار داشت؛ بيش از همه در نيشاپور و نيز در بخارا-که ابن سينا فعاليت داشت-همچنين در مرو-که در آن خزاين(14) باقي مانده بود از قرون پيش از اسلام تا زمان ياقوت 614 هـ/1217م وجود داشت(15)-نيز مشهور بود.(16)
مثال سامانيان بزودي مورد تقليد قرار گرفت. حتي سلسله هاي کوچک خوارزم(17) و گرگان(18) و سيستان(19) و کرمان(20) در التفات به دانشمندان، در حمايت از آثار آنان و در ايجاد شرايط مناسب براي فعاليت علمي آنها به رقابت پرداختند. مهمتر از همه علاقه اي بود که آل بويه در قلمرو فرمانروايي خود-از جمله در مناطق فارسي زبان- نسبت به علوم از خود نشان مي داد. چنان که عضدالدوله (در حدود سال 359 هـ/970م)(21) در رامهرمز(د)، يا شرف الدوله که حدود سال 411هـ/1020 م در شيراز(22) وزير آخرين حاکم آل بويه در فارس بود، در سال 447 هـ/1055م در فيروزآباد کتابخانه اي احداث کرد.(23) مهمترين فرد اين خاندان عضدالدوله(متوفي 373 هـ/983م)، همواره اهل کلام، قضات، زبان شناسان، پزشکان، رياضيدانان و اهل حيل [مکانيک] را پيرامون خود گرد مي آورد.(24)
حکمرانان همچنين آموزش پسران-گاه نيز دختران-را (مثلاً در شوشتر) به دست گرفتند؛(25) گاه نيز در شهرهاي بزرگتر به نظر مي رسد که نوعي تعليمات اجباري عمومي در مدارس وجود داشته است.(26)هدف اين گونه تدريس را يکي از اشراف ايراني(ظاهراً به همان مفهوم قديمي آن که از جانب هرودت به عنوان تربيت کمال مطلوب ايراني روايت شده است) چنين مشخص مي کند که تدريس جوانان ايراني «مي بايستي توأم با به سينه سپردن [دانشها]، مهارت و رازداري باشد»،(27) و اين کاملاً شبيه به نمونه اي است که در قابوس نامه (سال 473 هـ/1080 م)ذکر شده است، آنجا که مي گويد:(28)
«اگر پسريت آيد... بوقت سنت کردن سنت کني و بحسب طاقت خويش شادي کني و قرآنش بياموزي تا حافظ قرآن شود و چون بزرگتر شود اگر رعيّت باشي ويرا پيشه اي بياموزي و اگر اهل سلاح باشي بمعلم سلاح دهي تا سواري و سلاح شوريدن بياموزد و بداند که بهر سلاحي کار چون بايد کردن».
سخنهاي مختلفي بود راجع به اينکه روح ايراني به علت تأثيرات مداوم، استعداد ترکان را بارور کرده است. اين موضوع حتي در زمينه ي پرورش علمي و آموزشي نيز معتبر بود. محمود غزنوي، پسر يکي از ترکان آزادشده و افسر عاليرتبه ي سبکتکين، در جواني خواندن، نوشتن و علوم قرآني را تحصيل کرد.(29) در واقع او(30) و بسياري از بزرگان دربارش مي توانستند کار مراسلات را شخصاً انجام دهند.(31) محمود، از اين راه به مفهوم خط زيبا(32) پي برد و دستور داد ابزار و وسايل لازم در زمينه ي آموزش هنر [خوشنويسي] را از سرزمينهاي شرقي به غزنه منتقل کنند. همچنين غزنويان در کنار حمايت از شاعران (نظير فردوسي)، به عالمان نيز(مانند بيروني) علاقه نشان مي دادند.(33) البته آنها به علت بعضي باورهاي نادرست که داشتند، فرمان سوزاندن کتابهاي مشکوک(در زمينه هاي فلسفه، نجوم، و بعضي کتب مربوط به تعاليم معتزله) را هم در ري صادر کردند،(34) امّا در عين حال به رسم اشاعه ي دانش و کتاب نيز اعتبار بخشيدند.(35) آنان در جذب و انتقال دانشمندان به پايتخت خود غزنه(36) کوشيدند و البته در اين امر در اسپاهبذ طبرستان حدود سال 148هـ/765م پيشکسوتاني نيز داشتند.(37)
ميراث آنان را سلجوقيان(38) در زمينه ي وسيعي از شکوفايي علم-که دقيقاً ايران شرقي در اواخر آن قرن بدست يافته بود و کراراً توسط وزراي ايراني تبار رهبري مي شد و از ميان آنها تنها نام نظام الملک به ذهن مي آيد-به دست آوردند. اکنون نيشاپور مرکز واقعي کار علمي سراسر منطقه ي آسياي مقدم شده بود. در اينجا براي اولين بار دانشمندان القاب افتخاري دريافت داشتند(39)؛ همچنين در اينجا به نظر مي رسد که براي اولين بار عنوان شيخ الاسلام(40) ديده مي شود. اينجا در شرق نوعي «مدرسه»(41)احداث گرديد که قبلاً منحصراً از آن صحبت شد. اين مدارس توسط سازمانهاي موقوفه ي نظام الملک(42) و يا برخي اتابکان(43) در سراسر قلمرو اسلامي توسعه يافت که بهترين نمونه ي آن را مي توان در نظاميه ي بغداد پيدا کرد.(44) اکنون ايران-با آنچه که سامانيان و غزنويان پايه گذاري کرده بودند- دوباره يکي از ارکان مهم حکومتهاي محلي آسياي مقدم(که در اين زمان اسلامي شده بودند) گرديده بود. ذکر جزئيات اين زمان در چهارچوب اين بررسي نمي گنجد، همچنين در اينجا نبايد چنين تصوّر کرد که تاريخ علومي که در سراسر قلمرو اسلامي وجود داشت، ارائه مي شود(45).

پزشکي(46)

در پزشکي آن زمان نيز نبايد در اينجا انتظار ذکر جزئيات را داشت، به ويژه از دوراني که اين حرفه در ايران غربي پس از پذيرش نسطوريان از جانب امپراتوري روم شرقي در وهله ي اول در دست آراميهاي مسيحي(47) و پس از آن در دست يهوديان بود.(48) مدارس پزشکي عصر ساسانيان، به ويژه مدرسه ي گندي شاپور،(49) انحصار آموزش پزشکي اين مناطق را مدتها در هر دو جامعه ي مذهبي در دست داشت، البته بسياري از مسلمانان نيز از مدارس آنان فارغ التحصيل مي شدند.(50) در زمان غزنويان ابتدا ابن سينا(51)(428-370 هـ/1037-980م)مردي از حوزه فرهنگ ايراني(52) ظاهر مي شود. آثار او به زبان عربي در اين زمينه روي هم رفته عصر شکوفايي مشرق زمين را، حتي در زمينه ي سنتي موجود آن، به وجود آورد.
البته در کنار آن داروهاي شفابخش عمامه همچنان مورد استفاده قرار مي گرفت. در اين زمينه گياهان شفابخش،(53) که گاه آنها را با شير بانوان مخلوط مي کردند،(54) به منظور خوردن(55) و يا ماليدن مصرف مي شد. همچنين سمّ نيز اغلب به همين طريق در دسترس قرار مي گرفت و اعتقاد بر اين بود که در اسهال(56) شديد مي تواند تأثير داشته باشد.(57) با وجودي که ظاهراً در زمان ساسانيان استفاده از حمامهاي طبي ناشناخته بود، (58) بعدها (قرن 4هـ/10م) از چشمه هاي آب گرم نيز براي زخمها، امراض معده و دردهاي ديگر استفاده مي شد،(59) چنين تصور مي شد که به ويژه استفاده از حمامهاي معروف در نزديکي اسپهان در خلال ماه معيني از تابستان (مطابق تقويم ايراني: تيرماه) مؤثر واقع مي شود.(60) روغن ماليدني به عنوان داروي (ضد نيش عقرب) به کار مي رفت(61) و نفت براي بيماريهاي استخوان.(62) علاوه بر آن تأثير شفابخش تغيير هوا،(63) مانند سفرهاي تفريحي(سبيل تفرّج)(64) مرگباري داشته باشد،(65) همچنين حجامت،(66) که با علاقه صورت مي گرفت، گاه نتايج مرگباري داشت،(67) در کنار همه ي اينها، اين اعتقاد نقش مهمي را ايفاء مي کرد که مي توان بر اثر دعاهاي افراد مقدس نيز-همان گونه که يعقوب ليث بدان تکيه مي کرد(68)-بهبود يافت.
براي مراقبت از بيماران، از جانب شاهزادگان و وزيران، نظير عضدالدوله(69) و يا وزير يکي از حکام کرمان(70)(در حدود سال 555هـ/1160م). بيمارستانهايي (71) وقف مي شد، بهمان گونه در بقيه ي قلمرو اسلام نيز (به عنوان ميراثي از عهد عتيق و يا اقتباس از الگوهاي مسيحي) بوفور بيمارستانهايي داير مي گرديد. اينکه با وجود همه ي اين مقررات و اصول سلامت و هنر گسترده ي طبابت(72)، بيماريهاي واگيردار و شيوع يابنده (73) نمي توانست تحت کنترل درآيد، واقعيتي بود که در خارج قلمرو اسلامي نيز در آن زمان وجود داشت.

پي نوشت ها :

1. Hans Heinrich Schaeder:"Der Osten im West-Östichen Divan", 810-815(in:Johann Wolfgang von Goethe: West-Östlicher Divan,... hrsg. von Ernst Beutler, (Leipzig 1943), s.787-835[Sammlung Dieterich, Band125]).
2. رجوع کنيد به: تاريخ سيستان، ص 115(حدود سال 101 هـ/720م).
3. در اين مورد رجوع کنيد به گفته هاي: Grünbaum.254f.
4. رجوع کنيد به: Hans Heinrich Schaeder: "Der Orient und das griechische Erbe,"s.254(in der Antike 1928),Gerhard klinge:"Die Bedeutung der Syrischen Theologen als Vermittler der griechen philosophie an den Islam" in Ztsch, f.kirchengeschichte3.f.Nr,9 s.349 Amm 16 و نوشته هاي ارجاع داده شده در آن.
5. در مورد نوشته هاي ايراني رجوع کنيد به:
Julius Ruska: Chemie im Iraq und Persien im Zehnten Jh.n.Chr,(im Islam,XVII,1928,S.280-293),s.289,H.E.Stapleton,R.F.Azo und Muh.Hidaye Hosain:Chemistry in Iraq and Persia in the tenth Century A.D.in den Oemoirs of the Asiatic Society of Bangal,VIII(1927),Nr,6,S.307-418.
6. Goldziher,Shu,ub,190ff.
7. مستوفي: تاريخ گزيده، ج1، ص 381 (احمدبن اسماعيل 299-294هـ/912-907م)-Mez16- اما اين بدان معني نيست که من، ايران شرقي را در قرون نخستين اسلامي (برخلاف Ernst Herzfeld، رجوع کنيد به: Bartodl Vorl-ir370f.) و با وجودي که در يادنامه هاي موجود چنين درج نشده است، به عنوان ناحيه اي که رهبريت معنوي از آنجا بوده است، در نظر گرفته ام.
8. ناصرخسرو: سفرنامه، ضميمه به زبان فرانسه، ص 281-بخشهاي مختلفي از اين عصر را Mez166-170 خلاصه کرده است.
9. اين امر به عنوان يکي از ويژگيهاي آن قرن مورد تأکيد قرار گرفته است. براي نمونه نگاه کنيد به مقدسي: احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ص 421، 448، همچنين رجوع کنيد به: Schwarz III,149 f.
10. ابويعقوب اسحاق بن راهويه مروي (161 هـ ج8-77 م يا کمي پس از آن در 239 هـ/853م): الفهرست، ص 230: ابن خلکان: وفيات الاعيان/ چاپ و وستنفلد، ج1، ص 114=دسلن، ج1، ص 94 و بعد. براي اسامي نگاه کنيد به: سمت است صفحه Justi,Namb,257؛ ابوداود سليمان سجستاني(276-202هـ/889- 18 /817م): ابن خلکان/ چاپ و وستفلد، ج3، ص 86=دسلن، ج1، ص 300 و بعد: ابوعلي حسن... ابن ابي هريره(متوفي 45 /344 هـ-57 /956م) امام شافعي در عراق عجم و عرب: همان کتاب، ج2، ص 89= دسلن ج1، ص 94 و ابوبکر قفّال شاشي(متوفي 45 /344هـ- 57 /956م) امام شافعي در عراق عجم و عرب: همان کتاب، ج 2، ص 89= دسلن ج1، ص 94 ابوبکر قفّال شاشي (متوفي 364-290/4 هـ/976-903/4 م): همان کتاب، ج6، ص 106=دسلن، ج1، ص 643 و بعد (مقايسه کنيد همين با همان کتاب، ج6، ص 111= دسلن، ج1، ص 647؛ قرن چهارم هجري قمري/دهم ميلادي) ابوعبدالله حسين... بن حليم معروف به حليمي گرگاني(حدود 402-333هـ/1012-945م): همان کتاب ج2، ص 119= دسلن ج1، ص 215 و بعد؛ ابوبکر بن فورک اصفهاني در بخارا براي مدرسه اي احداث شد و فعاليت چشمگيري به عنوان فقيه و مفسّر از خود نشان داد. بعدها وي به عنوان ميهمان اغلب در غزنه بود (متوفي 6 -405هـ/16-1015م)؛ همان کتاب، ج7، ص 5 و بعد=دسلن ج1، ص 675؛ ابومحمد جويني که در مرو و نيشابور تحصيل کرد و در نيشابور به عنوان عالم شافعي جزمي و ينز استاد صرف و نحو تدريس مي کرد(از حدود 400هـ/1010م-متوفي 433/34هـ-43 /1042م و يا ذيقعده/ذيحجه 438هـ-آوريل/مه 1047م): همان کتاب، ج4، ص 18= دسلن ج1، ص 354؛ سمعاني: کتاب الانساب، ص 144 پايين و ظهر صفحه؛ ابوبکر محمد... بيهقي (458 -384هـ/1066-994م): همان کتاب، ج1، ص 36= دسلن ج1، ص 29؛ فوراني در مرو (متوفي 461 هـ/1069م): همان کتاب، ج4، ص 63= دسلن ج1، ص 387؛ ابوالقاسم قشيري در بغداد و نيشابور تدريس مي کرد (464-376 هـ/1072-986م): همان کتاب ج4، ص 106 و بعد=دسلن ج1. ص 418-416، (همچنين رجوع کنيد به همان کتاب، ج5، ص 115= دسلن ج1، ص 452 و بعد 504-450/51 هـ/1110-1058/59 م)؛ ابوالمحاسن روياني که در بخارا و غزنه و نيشابور تدريس مي کرد (501 -416 هـ/1108-1025 م): همان کتاب، ج4، ص 102 و بعد= دسلن ج1، ص 413 و بعد: ابوزيد دَبوسي حنفي بنيانگزار علم الخلاف اهل دبّوس بين بخارا و سمرقند که در بخارا زندگي مي کرد(متوفي 429/30 هـ-1038/39م): همان کتاب، ج4، ص 19= دسلن ج1، ص 355، همچنين شماري از اين گونه دانشمندان در: Wiet 148-153.
11. ابن خلکان/چاپ ووستفلد، ج8، ص 96 و بعد.
12. اهميّت و اعتبار بيروني به عنوان متفکر، اين مجموعه بررسي شده است:
v. Ju,zachidov in dem Sammelbande Biruni,S.30-54(کتابشناسي شماره 120),
13. ابن خلکان/چاپ ووستفلد، ج2، ص 130 و بعد=دسلن ج1، ص 224 و بعد.
14. Krymśkyj I 842,Anm.3.
15. ياقوت: معجم البلدان، ج4، ص 590 و بعد؛ ابن بطوطه: رحله، ج3، ص 80؛ ناصرخسرو: سفرنامه، ضميمه به زبان فرانسه، ص 274-Wiet 158-160f.Mez 164 mit Anm.H
16. رجوع کنيد به ابن ابي اصبيعه، چاپ Aug,llr,Königsberg 1884,Bd II,s.4. ابن خلکان/چاپ gä، ج1، ص 152 و بعد=دسلن ج1، ص 441-و bbasids,"in der Islamic Culture IIIs.210-243,(192g)olga Pinto:"The libraries of the Arabs during the time of the"(همچنين براي شهرهاي ايراني به ص 225 در همان کتاب) (192g)S.210-243
حبيب زيّات: «الوارقه و الوراقون في الاسلام» در: مشرق 16/3(VII-IX 1947)، ص 350-305-آيا سليمان ظهير در مقاله زير به گذشته نيز اشاره مي کند، نمي دانم:
"Les bibliothèques de I Iran", in der Revue de I' Acad, arabe de Damas,23/2(1.IV 1948),S.382-401.
17. Tolstov,Civ,267-270.
18. حدود العالم من المشرق الي المغرب، ص 5(در حدود 369 هـ/980م) و نيز: KrymśkyiI 114 و نيز: Brockelmann,GAl I,334.
19. تاريخ سيستان، ص 342(سال 374هـ/984م و بعد)؛ ابن اثير: کتاب الکامل في التاريخ، ج9، ص 60(سال 393 هـ/1003 م و بعد).
20. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق(نجوم: 7-536 هـ/1142م)، ص 32 و بعد (کتابخانه).
21. مقدسي: احسن التقاسيم 413، الفهرست 139.
22. زرکوب: شيرازنامه، ص 35.
23. ابن بلخي: فارس نامه، مقدمه XIV: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 173.
24. ابن خلکان/ چاپ ووستنفلد، ج6، ص 30= دسلن، ج1، ص 581، و نيز ابن جوزي: ص 120، و ابن اثير: الکامل، ج8، ص 518 و Kremer C.G.II 483f,و Mez23(ارقام مربوط به احداث کتابخانه ها).
25. Kremer,C.G.II 132f.
26. همانجا.
27. طبري: تاريخ الرسل، و الملوک 2، ص 1636.
28. قابوس نامه/چاپ دينز، ص 578، 582، 587، و بعد، 590 و بعد.[مطلب مذکور عيناً از قابوس نامه به اهتمام غلامحسين يوسفي(تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1364) باب بيست و هفتم، «در حقّ فرزند و حق شناختن» ص 132 اخذ شد، با وجود اينکه برداشت اشپولر کلي تر بود-مترجم].
29. بيهقي: تاريخ(بيهقي)، ص 106 و بعد، درباره ي علم و اهميّت آن براي انسانها و اعتبار آن در قابوس نامه/چاپ ديتز، ص 47-638 بحث شده است.
30. بيهقي: تاريخ، 8، ص 117.
31. بيهقي، تاريخ، ص 295(423هـ/1032م).
32. مسعود غزنوي: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 168؛ قابوس گرگاني(متوفي 3-402 هـ/13-1012م): ابن خلّکان/چاپ ووستفلد، ج6، ص 46=دسلن، ج1، ص 595، درباره هنر خوشنويسي در زمانهاي قديم و در نوشته هاي ايراني ميانه رجوع کنيد همچنين به: الفهرست 12 و بعد، و: Ernst Kühnel: Islamische Schriftkunst,(Berlin-Leipzig 1942)(با تصاوير زيادي از تک نوشته هاي هنر خوشنويسي)
33. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 139(محمود غزنوي)، ص 168(مسعود).
34. مسکويه: تجارب الامم، ج2، ص 224، ج5، ص 237، و نيز ياقوت: ارشاد الارب، ج2، ص 315 و ابن اثير: الکامل، ج9، ص 128 (420 هـ/1029م).
35. حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ج5(از اسپهان به غزنه، حدود سال 428 هـ/1037م).
36. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 151(425هـ/1034م)-Survey III1940 و نيز Pinto 10,21.
37. ابن اسفنديار: ترجمه ي تاريخ طبرستان، ص 115- و نيز Pinto 16 و1940.Survey III
38. در قضاوت مثبت درباره ي اعتبار علمي سلجوقيان با عقيده ي Günaltay در مقاله ي زير موافقم:
Islâm dünyasinin inhitati sebebi Selcuk
(آيا تسلّط سلجوقيان دليلي بر سقوط جهان اسلام است؟). Istilâsi midir in:Belleten II(1938).
سهم ترکان در حيات علمي نمي بايستي چنين معتبر شناخته شود، زيرا منشأ ترکي بسياري از دانشمندان قابل ترديد است (Güanltay 75f)و حيات علمي بشدت از محيطش متأثر است. تصويري از «موقعيت بيروني خوارزمي» در چهارچوب زندگي درباري در زمان محمود غزنوي در نوشته ي Sergei p.Tolstov در مجموعه ي بيروني(کتابشناسي شماره ي 120) ص 29-3، منعکس شده است.
39. Wüstenfeld,AGGW,37,Nr,316.
40. سبکي، طبقات، ج3، ص 47، Mez 179f 117,47
41. Mez 172 با اشاره به سُبکي، طبقات، ج3، ص 111، 137.
42. Urāda/Türk,1492.
43. زرکوب: شيرازنامه، ص 44(قرن پنجم هجري قمري/يازدهم ميلادي):
44. رجوع کنيد به: حسيني: اخبارالدولة السلجوقية، ص 46 و بعد- براي محمود بن محمد سلجوقي (از سال 512)هـ/1118م). همان کتاب، ص 47. براي سنجر(متوفي 552 هـ/1157م) نيز همان کتاب ص 88.
45. Heinrich Suter: Die Mathematik und Astronomie der Arber und ihre Werke,(Leipzig 1900),(Abb,zur Geschichte der Math-Wissenschaften 10),Aldo Mieli: Le Science arabe et Son rôle dans l évolution Scinetifique mondiake,(Leiden 1938).
46. Cyril Elgood: A medical history of persia and the Eastern Caliphate from the earliest times until the year A.D.1932,(Cambridge,1951).
(درباره ي قرون نخستين اسلامي، ص 96-58، 134-97 و 209 -135 همراه با مدخلي درباره ي توسعه ي سياسي آن، بدون سند)- و رجوع کنيد به:
Edvard Granville Browne: Arabian Medicine,(Cambridge,1921),Max Meyerbof: von Alexandrien nach Bagdad,ein Beitrag zur Geschichte des philosophischen und medizinischen Unterrichts beiden Arabern, in den Sitzungberichten der Preussischen Akademie der Wiss",phil,hist kI,XXXIII,(1930),S.389-429.
همان مؤلف: علي بن ربن (کذا!) و طبري: پزشک ايراني قرن سوم هجري قمري/9 ميلادي در: (ZDMG 85(N.F10)، 1491. ص 68-38. و نيز کتابهاي هندي منتشره از «فردوس الحکماء» ابن عالم که توسط Alfred Siggel در سال 1951در: kademie Abd,der Mainzer منتشر شده است. و نيز:
XXIV(1913),S.451-473، همان کتاب، G.R.Rachmati: Zur Helikunde der Uiguren علاوه بر آن نيز اشارات:
Sergej Malov in der Bibbliografija vostoka I(1932),s.100-102].
47. شهرت هر يک از آنان، مثلاً بل مطراني فارس در زمان فضل بن يحيي برمکي(چهارمقاله، ص 87-85)، به طور وسيعي گسترش يافت- همچنين رجوع کنيد به: حکايات پزشکي عوفي، ص 183 و بعد، نمره ي 1055-1041.
48. همچنين در ميان ساکنان آذربايجان، بر اساس نوشته ي ابن حوقل مي بايستي پزشکان خوب بسياري وجود داشته باشد. رجوع کنيد به:
Tritton 155-158.پائين صفحه ي Togan: in der El,türk,II طوغان A.Z.V
49. Christensen 417F,kremer, C.G II 179 t.
براي عصر ساسانيان همچنين رجوع کنيد به: Mez 365 t
50. براي نمونه رجوع کنيد به پيش بيني دقيق پزشکي در بسطام (هر چند که با اصل موضوع ارتباط چنداني ندارد). تنوخي، ج2، ص 103 و بعد.- ابن صاعد اندلسي، 50، ص 107، ايرانيان را پزشکان به ويژه خوبي محسوب مي کند.
51. براي اطلاع از شرح حال او رجوع کنيد به: طبقات ابن ابي اصيبعه: ج2، ص 9-2: و Ferd, Wüstenfeld
Geschichte der Arab Ärzte und Natur Forscher,(Göttingen 1840),s.64-71.
52. اين سخن که او خون ترکي در رگهاي خود دارد، (همانگونه که دانشمندان ترک-مانند: A Süheyl Unver: im Belleten I,1937,S.272-278 حدس مي زنند)، مورد اطمينان نيست. اين امر در واقع به محيطي که او در آن زندگي مي کرده است. مربوط مي شود.
53. اين رسته: الاعلاق النفيسه ص 157-به طور کلي رجوع کنيد همچنين به:
Alfred Siggel: Medizinisch-Hygienisches im könig buch des iranischen Dichters Firdausi,in der: Medizinis-chen Welt,XIV(1940),S.356-371.
(ضمن مباحث ديگر سزارين را نيز مورد بحث قرار داده است):
54. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق ص 162(591 هـ/1195م).
55. حدود العالم ص 104(372 هـ/982م. ضد سمّ و نيش عقرب)در محل چشم صدمه ديده. در آن زمان کمي پنبه نهاده مي شد: بلاذري فتوح البلدان، ص 429(حدود سال 112 هـ/730م).
56. همچنين مسهل نيز شناخته شده بود: حسيني: اخبارالدولة السلجوقيه، ص 73(سال 527 هـ/1133م).
57. جويني: تاريخ جهانگشا، ج3، ص 249(سال 618هـ/1221م).
58. همچنين تاريخ يعقوبي، ج1، ص 1999، «بنابر اظهار يک پزشک عرب».
59. ابن حوقل: المسالک و الممالک ص 366: ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ص 158-و نيز Schwarz VII869
60. اين رسته: الاعلاق النفيسه ص 158-وSchwarz VII857
61. اين رسته: الاعلاق النفيسه ص 157(حدود سال 292هـ/905م)؟62، نگاه کنيد به مبحث «معادن» در کتاب حاضر.
63. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 90 و بعد (حدود سال 290هـ/903م).
64. عتبي: ترجمه ي تاريخ يميني، ص 107 پائين.
65. ياقوت: معجم البلدان، ج1، ص 382(اهواز): محمدبن ابراهيم، تاريخ آل سلجوق47 (حدود سال 555هـ/1160م)-برعکس مي بايستي در برخي نقاط، بيماريهاي خاصي وجود نداشته باشد: مقدسي، 323.
66. راوندي: راحة الصدور و آية السرور، ص 159 (حدود سال 4 -503هـ/1110م).
67. جويني: تاريخ جهانگشا، ج3، ص 250(حدود سال 624هـ/1227م).
68. عوفي: جوامع الحکايات و لوامع الروايات، ص216، شماره ي 1566.
69.مقدسي: احسن التقاسيم، ص 430: زرکوب، شيرازنامه، ص 33 و بعد.
70. محمدبن ابراهيم: تاريخ آل سلجوق، ص 39 (در اينجا گروه ثابتي از پزشکان به کار مشغول بودند)-مقايسه کنيد با: Mez357.
71.. Ahmand Issa: Histoire des Bimaristans a l' epoque islamique,(kairo 1928)
و نيز ( به عربي: تاريخ البيمارستانات في الاسلام، دمشق 1939)؛ و نيز:
Sh.Inayatullah" 'Contribution to the historical study of hospitals in mediaeval Islam". in der:
Islamic Culture XVIII(1944),S.1(عضدالدوله، ص7)
72. ارزش پزشکان و پزشکي در افکار عمومي را مي توان تا حدي از مفاد قابوس نامه/چاپ ديتز، ص 707-685 (472هـ/1080م) دريافت.
73. ليستي از اين بيماريها(همچنين مربوط به ايران در: Kremer, C.G.II 490-492)

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم