در نخستين سده هاي پس از اسلام
قلمرو ايران
مترجم: مريم اميراحمدي
در نخستين سده هاي پس از اسلام
1-حدود(1)
هر چند ايران، در زمان مورد بررسي ما از وحدت سياسي برخوردار نبوده است، با اين وجود ما در اينجا کوشش مي کنيم که تصوير آن قلمروي را به دست دهيم که از نظر جغرافيايي در آن زمان متعلق به ايران شناخته مي شد و مي توانست شناخته شود. البته برخي اظهارات در اين زمينه نه روشن است و نه به ويژه دقيق به نحوي که در مورد بعض مناطق و مرزها اين گونه اظهارات را که اغلب نيز بر اساس حدس و تخمين است، اصولاً نمي توان پذايرفت. برعکس در برخي نقاط مرزهاي طبيعي چنان مستحکم بود که نمي توانست جاي هيچ گونه شکي باقي بگذارد. به طور مثال اين امر براي کوههاي زاگروس(پشتکوه) و ادامه ي آن تا ارس در شمال معتبر بود. البته در اين نقاط مرزها به طور دقيق علامت گذاري نشده بود، ولي در آن زمان بسيار کم جمعيت بود و فقط توسط کوچ نشينان مسکوني شده بود، به طوري که آن سوي کوهها خود به خود مرزهاي حقيقي سرزمين بين النهرين تلقي مي شد. يکي از گزارشهاي جغرافيايي مربوط به حدود سال 9-338هـ/950م(2)-تاريخي که با آغاز تکامل سياسي ايران نيز مطابقت دارد- مناطق مرزي کناره ي ارمنستان(3)(بدون اينکه در آن نواحي کوهستاني کم جمعيت با علايم دقيق مرزي مشخص شده باشد) به طرف ارّان-که سرنوشت سياسي آن در زمان به آذربايجان(و ارمنستان) وابسته بود- را کلاً بدرستي جزو محدوده ي ايران محسوب مي کند. قلمرو مرزي، همچنان از بيلقان به طرف در بند، جايي که به درياي خزر متصل مي شد، ادامه مي يافت. ساحل غربي اين دريا از محل نامبرده به طرف جنوب، و سراسر ساحل جنوبي از نظر جغرافيايي به ايران تعلق داشت، اگرچه ديلم، (4) گيلان(5) و مازندران از لحاظ سياسي(مانند عصر هخامنشي و ساساني)(6)مدتهاي مديدي مستقل باقي ماند و اسلام بدانجا راه نيافت. در اين باره مي بايست در رابطه با تاريخ سياسي مطالب دقيقتري گفته شود- در بخش جنوب شرقي درياي خزر با خطي بسيار متغير و فقط تا اندازه اي مشخص، مرزهاي شرقي و شمال شرقي شروع مي شد. در اينجا ادامه ناحيه ي امروزي اُزبوي (اوزبوي)(7)(حتي اگر مزروعي نمي شد) تا حدي محافظي براي قسمت شمالي محسوب مي شد.از نقطه اي تقريباً شمال مصب رود اترک(در گرگان) خطي به طرف شرق از فراوه(گرگان)، (8) و سپس به طرف جنوب شرقي از نسا و ابيورد (باورد، خراسان) کشيده مي شود که حولاي شمال شرقي مرو به آمودريا [جيحون] مي رسيد. اين رودخانه تا سال 86هـ/705م مرز غربي قلمرو ترکان را مشخص مي کرد و بعدها مسير وسطاي آن نيز مرز خراسان را تشکيل مي داد.(9) اعراب تا سال 31-30 هـ/62-651م اينجا را به تصرف درنياوردند، در حالي که قلمرو ساساني بدانجا نيز کشيده مي شد. قبل از آن و همچنين بعد از آن مرو الروذ[مروالرود] (در مرغاب مياني) مرز ايالت شمال شرقي بود؛ بادغيس و پوشنگ(بوشنج) و غيره از هرات(جنوب مرغاب)تحت فرمان يک «وَزُورگ»(=رَبّا) قرار داشت. هرات در قلمرو هياطله؛ گوزگان(ان) [جوزجان]، طالقان(10) و پارياب[فارياب] جزو طخارستان بود.(11) در اثر جنگهاي مستمر با حکّام کوچک در کوهستانها، به ويژه با ژونبيل، مناسبات نامشخصي در اين نقاط حاکم بوده است.
ابتدا پس از تسلّط قتيبه بن مسلم در ايران بين سالهاي 86 و 96 هـ/705 و 715 م(12)وقفه ي مهمي به وجود آمد که به وسيله ي آن دورترين مراکز پاسداري ايرانيت در شمال شرقي از لحاظ سياسي به قلمرو خلفاء منضم شد و از اين طريق مستقيماً در ارتباط با کل ايران قرار گرفت. بزودي خوارزم(13) که بيشتر به طرف شمال گسترش يافته بود-و حکامش حقيقتاً با قدرت مرکزي روابط حسنه اي نداشتند(14)- و ماراء النهر تا فرغانه و نيز طخارستان فتح شد؛ شمال افغانستان امروزي با خُتَلان، گوزگان[جوزجان] و ترمذ(به ويژه ناحيه ي بلخ) به تصرّف درآمد.(15) در گوزگان تا سال 72-371هـ/982 م «شاهي» به نام مرزبان در اردوگاهي خارج از شهر جهوذان [جهودان] استقرار داشت.(16)
با اينکه امپراتوري چين پس از انقراض امپراتوري ترکستان غربي (از سال 8-127 هـ/745م) سپاه خود را تا چاچ(تاشکند)، فرغانه، سمرقند و بخارا پيش رانده بود، (17)امّا در سال 34-133 هـ/751 م در اثر نبردي پنج روزه در نزديکي چمبول امروزي (قبلاً اوليا اَته) در طراز (تلس)(18) به عقب رانده شد. سلسله ي تانگ، سغد را به اعراب تسليم کرد.(19)(جزئيات نبردهاي بين اعراب و تبتي ها در اواخر قرن دوّم هجري قمري/هشتم ميلادي روشن نيست).(20)
بدينگونه مرز بين ايران-ماوراء النهر و ترکستان تا سقوط دولت سامانيان، 393-389 هـ/1003-999 م، مشخص شد. در دشتها تا سير دريا [سيحون]، مرز سراسر مسکوني بود: اترار(تورار) کنار سير دريا، شوغولجان(؟) و سَوران در منطقه ي اسپيجاب(اسفيجاب)(21)(شرق چمکند امروزي)، و سپس محلي به نام شاوغر(يا شهر ترکستان امروزي= عَصرِت، و يا ناحيه ي 25 کيلومتري جنوب غربي جمبول)(22) به عنوان نقاط مرزي ناميده شدند. طراز ابتدا در سال 81-280 هـ/94-893 م به تصرف سامانيان درآمد؛ (23)در قرن چهارم هجري قمري /دهم ميلادي نيز ابتدا آنها «هفت ده» در مرز فرغانه(24) را به تصرّف درآوردند و بذخشان (حداقل در قرن ششم هجري قمري/دوازدهم ميلادي) به عنوان منطقه ي مرزي ترکان شناخته شد.(25)
منطقه ي جنوبي آن مرزهاي اقوام کوهستاني است که در حوالي سند آن هم در کوهستان، فقط به طور کلّي قابل تشخيص است: در خراسان خجستان، در سيستان ناحيه ي بست و در کرمان حوضه رودخانه و درياچه ي مَشکِل، دورترين رود ساحلي دشت، بود که هنوز جزو ايران محسوب مي شد . مکران(26) و نيز بلوچستان(27) که ابتدا در سال 313 هـ/925م ايمان آورده بودند، به سند تعلق داشت.(28)
درباره ي ساحل شمالي خليج فارس فقط بايد گفته شود که در آن زمان نيز اعراب در اينجا ساکن شده بودند(29) و نيز اينکه- قبل و بعد از آن-مبادلات با سواحل عربي آن سوي خليج بسيار رونق داشت. از مصّب فرات- دجله (شط العرب)، از شرق واسط تا غرب اهواز(30) و سپس به طرف ارتفاعات سلسله جبال زاگروس، همانطور که در بالا ذکر شد، (31) مرز ايران محسوب مي شد.
2- تقسيمات(32)
اين منطقه ي توصيف شده، فضاي زندگي ملّت ايران و برخي متکلمان به زبانهاي بيگانه را تشکيل مي داد. از قديم ترين ازمنه- چنانکه مثلاً در سراسر عصر ساسانيان- اين سرزمين به تعدادي از ولايات، که اساس تشکيلات مملکت را به وجود مي آورد، تقسيم شده بود. زماني که اعراب در ايران نفوذ کردند، با حرکتهاي سريع فاتحانه، بخش بزرگي از اين سرزمين را در آغاز قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي و پس از آن بقيه ي آن را بتدريج به تصرّف درآوردند، در تفکيک سازمانهاي کشوري بيشتر به تقسيمات طبيعي تکيه کردند. در آغاز يعني(33)در عصر امويان، سرزمين ايران از متعلقات استان کوفه و بصره به شمار مي رفت(17/22 هـ-638/643م)(34). امّا مأموران عرب بزودي دريافتند که فقط تشکيلات مستقر در خود يک سرزمين ست که واقعاً مي تواند نظم را در آن سرزمين برقرار کند. از اين جهت حاکم تسليم شده ي بين النهرين را به عنوان حکمران ايران منصوب کردند [و او از نظر اهميت و خصوصيات کارش فصل جديدي را در تاريخ اين منطقه به وجود آورد.] کوشش خليفه هشّام در سال 117هـ/735م، در جهت هشدار حاکم خراسانيش مبني بر اينکه به علت تبليغات افزاينده ي عباسيان، ايران را مجدداً تحت نظر عراق قرار دهد، (35) نتيجه اي نبخشيد.دگرگونيهاي سالهاي 32-129هـ/50-747 م و اهميت رشد اقتصادي و معنوي سرزمين، از اواسط قرن دوم هجري قمري/هشتم ميلادي، تقسيم بندي ديگري خارج از معيار کنوني تشکيلات را ضروري ساخت: نواحي طبيعي ايران در کار تقسيم بندي مناطق کشور از اين پس مجدداً به قوانين قديمي خود بازگشت. حدود آن با وجود تغييرات مختصر مرزي در طول زمان مورد بررسي، به طور کلي ثابت ماند (و تا زمان کنوني نيز ثابت باقي مانده است). در حالي که براي تعيين دقيقتر حدود آن بر روي نقشه، (36) مي بايست در ذيل، برخي توضيحات اساسي ارائه شود.
در جنوب غربي کشور، مرز شرقي عراق، و نقطه مرکزي سلسله جبال زاگروس، و استان کم جمعيّت و غيرقابل دسترس خوزستان که مرکز سياسي آن اهواز بود، (37) قرار داشت. از جانب شمال و شمال غربي تا استان واقعاً صعب العبور مردماني که بيشتر کرد و گور (اني) بودند و واقعاً به سختي تسليم حکمرانان مسلمان شدند، بسط يافته و به نواحي مرزي قبايل خوزستان و لرستان منتهي مي شد که اين نواحي ابتدا جزو خوزستان به شمار مي رفت و بعدها (تا قبل از سال 120هـ/738م) از جانب جبال (رجوع کنيد به مطالب ذيل) اداره مي گرديد(38) و از حدود سال 300-299 هـ/912 م تحت قلمرو دو سلسله خويشاوند با يکديگر قرار داشت.(39) اين منطقه گاهگاهي «کردستان» ناميده مي شد، و شهرهاي شاپور خواست، دينور، (40) بروجرد، نهاوند، اسدآباد و بخشي از منطقه بعدي اهواز را در بر مي گرفت و حدود سال 390هـ/151000م در دست رئيس معروف(41) بدر بن حسنويه( متوفي 06-405هـ/15-1014م) بود و بعدها به تصرف فخرالدوله از آل بويه درآمد.(42)
آذربايجان که در بخش شمالي واقع شده و در آن زمان به طور کلّي از جانب ايرانيان مسکوني بوده است، مرکزش در اصل مراغه بود، اين مرکز در آغاز قرن چهارم هجري قمري/ دهم (43) ميلادي(مانند عصر ساساني)(44)به اردبيل تغيير محل داد.(45)- منطقه دشت مغان تا ارس که تقريباً هميشه تحت قلمرو حکمرانان ايراني تبار آنجا بود، (46) گهگاه جزو آذربايجان محسوب مي شد. در ذيقعده 250هـ/ دسامبر 864 م کوشش شد که با حکومت خود ساخته زيديه در مازندران ارتباطي برقرار شود، (47) امّا ناحيه مزبور در نهايت از اغلب رويدادهاي سياسي ايران به دور ماند و بيشتر به جانب قفقاز، که از سرزمينهاي آن بخش شرقي ارمنستان از جانب برخي جغرافيدانان جزو آذربايجان محسوب شده است، گرايش داشت، در جنوب سپيدرود و سلسله جبال بش پارماق مرز را تشکيل مي داد.(48)
نواحي ساحلي کناره جنوبي درياي خزر تا اواخر قرن سوّم هجري قمري/ نهم ميلادي مستقل بود و بدين ترتيب خارج از حوزه تقسيمات اداري حکومت خلفاء قرار داشت. ابتدا پس از نفوذ زيديه در مازندران و ترقي آل بويه که از ديلم برخاسته بودند، گسترش اسلام در اين نواحي امکان پذيرتر شد و در زمره اقليم اسلامي قرار گرفت. راجع به نتايج اين واقعه در ارتباط با رويدادهاي سياسي بايد سخن ها گفته شود(49).- در اينجا فقط قابل تذکر است که حکّام ديلمي در زمان نفوذ حکومت اعراب، بر حاکمان محلي مناطق درياي خزر تا حدي تسلط داشتند.(50) و نيز اينکه مرکز اين سرزمين و همچنين مقر حاکم («مَلک»)، رودبار بود.(51) همچنين در زمان آل بويه پيروان خاندان جَستان(52) هنور در آنجا حکومت مي کردند.
ايالت مرزي قلمرو خلفاء در اين ناحيه مدتها همان منطقه قديمي مادها، که در آن زمان «جبال»(کوهستان)(53)ناميده مي شد، بود. ايالتي که سرزمينهايي تا قومس، دماوند(به عربي دونباوند) و همدان را در بر مي گرفت.(54) مرکز آن، شهر ري(55) بود. که کانون حيات ايران در آن زمان به شمار مي آمد (با اين وجود قومس و دماوند تا سال 66-165 هـ/ 83-782 م و 70-169 هـ/86-785م از لحاظ اداري مقام خاصي داشت).(56) مادام که مازندران هنوز مستقل بود و حتي پس از آن هم، در قسمت جنوبي آن (در نشيب شمال شرقي سلسله جبال)، بخش قدامي طبرستان (تپورستان= سرزمين کوهستاني و جنگلي؟)(57) واقع بود، که قبلاً هم با مازندران ارتباط بسيار نزديکي داشت.(58) طبرستان يکي از ايالتهاي مهم مرزي قلمرو خلافت بود که گهگاه- بلافاصله پس از مغلوب شدنش در سال 189هـ/805م-(59) شيوه تشکيلاتي مشترکي با جبال داشت، اما در سال 01-200 هـ/ 17-816م داراي والي محلي شد، (60) و در سال 08-207هـ/23-822م با روذ/جان (منطقه مستقلي که مقر اداريش در کجّه بود)(61) و دونباوند از نظر اداري و تشکيلاتي متحد گرديد.(62)
با جبال، منطقه کاشان و نيز اسپهان- که اغلب حاکم مستقلي داشت(63) و همينطور(64) با قم که در سال 188هـ/5-804 م از نظر تشکيلاتي و اداري استقلال يافته بود، و بعد نيز با شهر کاملاً دورافتاده ي يزد (65) در ارتباط متزلزلي بود. با اين وصف يزد- اگرچه واقعاً جزو جبال محسوب مي شد- اغلب به طور مجزا اداره مي گرديد. در بخش جنوبي نيز به ناحيه فارس(پرس) ملحق مي شد که اهميت سياسي و فرهنگي آن به هر صورت در قرون نخستين اسلامي بسيار کاهش يافته بود. مرکز تشکيلات اداري فارس به طور «ثابت» شهر شيراز (66) بود؛ فقط در تشکيلات اداري آل بويه، مي بايستي اين نقش براي مدت زماني بسيار کوتاه به اردشير- خوره(فيروزآباد امروزي)، (67) واقع در بخش جنوبي تر محوّل شده باشد.(68) فارس نيز مانند جبال از زمان قديم به نواحي متعدد مجزايي تقسيم مي شد، که اين نواحي مدت مديدي خود را از نظر مالياتي و اداري مجزا نگاه داشته بودند؛ (69) اين امر به ويژه براي اردشير-خوره و شاپور(70) صدق مي کرد.
آخرين ايالت بزرگ قسمت غربي و جنوبي کوير مرکزي ايران (دشت کوير و لوت) کرمان، واقع در شرق فارس بود. مرکز آن سيرجان بود، جايي که والي(71) الياسي- سلسله کوتاه مدت الياسي ز سال 315هـ/929 م تا 358 هـ/969 م-آن را مقرّ حکومت خود کرد.(72)
در آن زمان مرکز واقعي سياسي و فرهنگي مردم ايران ناحيه خراسان بود.(73) سرزمين طلوع خورشيد در شمال شرق، که در چنان حدي بود که مي توانست گهگاه نام خراسان حتي براي سراسر ايران به کار گرفته شود.(74) توسعه اين منطقه در نخستين سالها پس از استيلاي اسلام - زماني که مناطق شرقي هنوز توسط پيروان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اشغال نشده بود- چنان اهميتي داشت که- تحت تأثير قيام ايالات فارس- فوراً به هفت ناحيه مختلف و مستقل اداري تقسيم شد که فقط نام پنج ناحيه آن ذکر شده است: دو مرو- بلخ و «متصرفات کوفيان»- هرات-طوس- نيشاپور (28/29 هـ- 649/50م). اگرچه اين نواحي توسط خليفه عثمان دوباره يکي شد؛ (75) امّا در سال 46-45هـ/66-665 م اين تقسيم بندي مجدداً به صورت چهار ناحيه اعمال گرديد(76) و حاکم ويژه اي براي آن گمارده شد(64-63هـ/ 84-683م).(77)
با شروع تصرفات جديد در آغاز قرن دوم هجري قمري/ هشتم ميلادي و ضرورت ترکيب نيروهاي رزمي تحت يک رهبري، خراسان مجدداً به صورت واحدي ادره گرديد و مرکز آن قصر حاکم (دارالاماره) در مرو بود.(78) با اين وجود حتي در زمان امويان نيز هنوز مرو، بلخ، (79) ابرشهر و بخارا(همچنين مرو الرود، هرات، خوارزم و سغد) داراي والي بود.(80) اين مناصب ابتدا کمي قبل از انقراض حکومت امويان(125 هـ/743م) ملغي گرديد، (81) و عباسيان اجازه دادند که اين ايالت[خراسان] به صورت واحدي اداره شود.(82) اين منطقه از جانب شرق تا محدوده اي که در عصر ساساني داشت، گسترش يافت، در کنار مرو و مروالروذ در آن زمان، نواحي و شهرهاي هرات، (83) ميمنه، غرچستان(در مسير علياي مرغاب)، طالقان، طخارستان «عليا» گوزگان(ان)، روي در ساحل رودخانه خُلم، قُندوز، (84) بلخ، ترمذ و باميان بدان تعلق داشت.(85) در عصر اسلامي، قومس و دامغان، که در آغاز مستقل بودند، از آن جدا شدند، و بعد جزو جبال درآمدند.(86) از طرف ديگر در آغاز، منطقه ي بخارا، (87) سمرقند و چاچ(شاش)(88) در ماوراء النهر نيز جزو آن محسوب مي شد. ابتدا در عصر سامانيان تجزيه شديد اداري بين خراسان و ماوراء النهر صورت گرفت: در اينجا سلسله اي از بخارا مستقيماً حکومت مي کرد، و در مقابل در جنوب غربي جيحون [آمودريا](در خراسان) حکمراناني وجود داشتند که مقرشان در نيشاپور بود.(89) در زمان طاهريان (259-205 هـ/873-821م) نيز مقر تشکيلات اداري خراسان به نيشاپور منتقل شد، (90) و تا ادوار نخستين سلجوقي تحت عنوان حفاظت از سنت ها(91) همان جا باقي بود، تا اينکه به اسپهان انتقال يافت. قبل از آن، مرو و (از سال 118هـ/736م)(92) بلخ مرکز تشکيلات اداري خراسان بود.(93) همچنين محمود غزنوي در آغاز حکومت خود (به عنوان عمل آگاهانه اي در مقابل سامانيان)، قبل از آنکه در غزنه مستقر شود، مقرّ خود را در بلخ قرار داد.(94) بعدها (424هـ/1033م) در هر صورت (مسلماً بنا به دلايل سياسي) هرات مرکز خراسان شد(95) که فقط به مدت کاملاً کوتاهي اهميّت داشت.
ناحيه گرگان(96) از زمان شکست سال 8-97 هـ/17-716م به نحوي متزلزل، تابعيت خراسان را داشت، اما به نوعي داراي وحدت سياسي مستقلي بود(97) و بعدها به کرات توأم با طبرستان اداره گرديد.(98) در برابر آن، حاکم کم و بيش مستقل خوارزم در وضعي بود که فقط هدايايي ارسال مي داشت و «خراج»(99) نمي پرداخت، و اين تفاوتي است که به هر صورت عمل آن را در کشورهاي شرقي نمي توان به طور دقيق مشخص کرد. سلجوقيان برخلاف اين حکام و نيز چند حاکم محلي ديگر، خود را «سلطان السلاطين» نام نهادند.(100)
کوهستان (قهستان)، که تحت نظارت «مرزبان»(101) بود، در عصر اموي غيرمستقيم وابسته ي حاکم خراسان بود(102) و از جانب جغرافيدانان نيز بعدها (318هـ/930م) جزو آنجا محسوب مي شد، و ليکن اغلب داراي نظام اداري ويژه اي بود، که به طور کلي بارها (مثلاً 9-98هـ/18-717م)، از طرف خراسان تنظيم گرديده بوده مرکز تشکيلات اداري آن قاين(قائن) بود.(103).
بالاخره «سرزمين قديمي سکاها» که به علت وجود آنها «سيستان» و يا (معرّب آن) سجستان ناميده مي شد، در زمان استيلاي اعراب (23هـ/644م) بزرگتر از خراسان بود. اين سرزمين حتي کابل را دربرمي گرفت، و از جانب حاکم آنجا، برادر ژونبيل(که در طور بعد اشاره مي شود)، به اعراب تحت فرماندهي سلم بن زياد تسليم شد و او کسي بود که با پيروانش (با وجود عدم تمايل خليفه معاويه 60-41هـ/ 680-661م) در آنجا اسکان يافته بود.(104) مرکز تشکيلات اداري سيستان (حتي در زمان صفاريان(105) و سامانيان)(106) زرنج(زرنگ) بود.
بخش جنوبي متصل به آن، مَکران (مُکران) از لحاظ سياسي در آن زمان به سند(هندوستان) تعلق داشت.
ايالات قديمي حوزه ايران در قرون نخستين اسلامي، مانند قبل و بعد از آن، داراي وحدت اداري بودند، امّا در اين قرون (مانند قبل و بعد از آن) سلسله هاي محلي متعدد کم و بيش مستقل کوچک (و گاه نيز بزرگ) بودند که گهگاه دعوي استقلال مي کردند و حداقل هر بار مي توانستند موقعيت موجود خود را تثبيت کنند. بدانها سران قبايل نيمه چادرنشين و يا چادرنشين (که اغلب- مقايسه کنيد با مطالب فوق- به عنوان«کرد» مشخص شده اند) اضافه مي شود. در اينجا موضوع بيشتر بر سر مناطق کوهستاني بسيار صعب العبور، نقاط مرزي با آب و هواي مرطوب و گرم ناحيه ي کوهستاني فارس، ارتفاعات آذربايجان زاگروس تا شاخه شرقي قفقاز و کوهستان شرق خراسان (به اضافه افغانستان امروزي) است. همچنين حاشيه ساحلي کناره جنوبي درياي خزر، و ساحل ايالت فارس و کرمان- که هر دو به وسيله کوهپايه هاي سخت سرزمينهاي مرتفع ايران، از يکديگر جدا مي شدند- بايستي به آنها، اضافه شود.
براي پرداختن به نتايج پراهميت تاريخي در حيات سياسي دولتهاي کوچک، مي بايستي به زمينه هاي تاريخي مربوط اشاره شود و جزئيات جغرافيايي (تا جايي که در دسترس است) و نقشه هاي مربوط به آن، مشخص گردد، تا اينکه بتوان نوعي جمع بندي از کار مهمترين اين دولتهاي کوچک را ارائه داد، تا از آن طريق ساخت و ترکيب اقتصادي، سياسي و فرهنگي ولايات نامبرده در فوق نيز عميقاً روشن بشود.
خوزستان
حدود سال 390هـ/ 1000 م: شهر دورق(سورق) مقر حکومتي «صاحبان» بود که مستقلاً حکومت مي کردند: ابن اثير، الکامل، ج9، ص 197؛ حدودالعالم، ص 145.آذربايجان(107)
سال 224هـ/ 835م: حاکم قلعه شاهي و تبريز در نبرد با پاپک: طبري، تاريخ 3، ص 1171 و بعد. نواحي مرزي ارمنستان مقر آل ساج بود (تا سال 286 هـ/899م: Zambaur 177f بعدها روّاد و ديسَم در ارّان و گنجه شدّ اديان حکومت مي کردند(رجوع کنيد به کسروي، شهر ياران گمنام، 3).دِلم(ديلم)
سال 250 هـ/864 م: تجزيه سرزمين به تعداد زيادي از حکومتهاي محلي کوچک، رجوع کنيد به: Rab.Dyn.loc 305f قرن 4-3 هـ/11-10 م: هم زمان با «مالک» آنجا، سالاريان طارم هم وجود داشتند: ابن اثير، الکامل، ج9، ص 176(5-434هـ/4-1043م) و ص 173 جلد اول کتاب حاضر.طبرستان(مازندران)
(براي اطلاع از خلاصه آن رجوع کنيد به: Rabino,Maz 397-403, Rshatsek 415fسال 42-141هـ/59-758 و 48-147 هـ/65-864: در کنار اسپاهبذ طبرستان «مس-مغان»(مغ بزرگ؟«شاه») دماوند(به عربي «دونباوند») هم وجود داشت: طبري، تاريخ 3، ص 136، ص 1529 (ابن اثير، «آص موغان» مي نويسد)؛ ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 174-170.-و Vladimir Minorsky in der EI,III 458-60 wikander 49.سال 224-192 هـ/839-809م: مازيار به مثابه «گيل گيلان»، رجوع کنيد به: Vladimir Minorsky in der EI,III 506.
سال 224 هـ/839م: در طبرستان سه حاکم وجود داشت: طبري، تاريخ 3، ص 1295.
سال 372 هـ/982م: در ناتل، چالوس، روذ/يان و کلار حاکمي (استانداري) حکومت مي کرد: حدود العالم، ص 135(در همان شهرها- جز ناتل در ذيقعده 250 هـ/ دسامبر 864م حسن بن زيد زيدي حاکمي منصوب کرد: طبري، تاريخ 3، ص 1528 و بعد؛ ابن اسفنديار؛ تاريخ طبرستان، ص 1653 و خلاصه ي آن: Rehatsek 415f).
فارس
در حدود سال 318هـ/930 م اين حکام محلّي ذکر شده اند:1. خاندان قارن در کوههاي قارن (تنها شهر جنوب خمار)، -مقر اداري فرين (اصطخري، مسالک الممالک، ص 204 و بعد).
2. کوههاي قادوسيان (نزد ابن حوقل، المسالک و الممالک: فاذوربان، نزد ابن اثير، الکامل: قاوشان- شايد در اينجا دو اسم با يکديگر اشتباه شده است: الف) يکي قبيله قادوسيان [طبق نوشته Melgunof 50 شايد کادوسيه قديم؛ مقايسه کنيد با: Dorn,Gesch,Tab 71]ب) نام(؟) باذوسپان حاکم).- فرمانرواي منطقه در ده اورَم (همچنين منصور[ه])(اصطخري: مسالک الممالک، ص 206؛ ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 377؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 312[مقايسه کنيد با: Melgunof 59]).
3. در کوههاي روبنگ (ابن حوقل المسالک و الممالک، «الرووينج») در حدود سال 287 هـ/900م از بين رفت (اصطخري: مسالک الممالک، ص 206، ابن حوقل: المسالک والممالک، ج2، ص 377).
4. اکراد «زموم»،(رجوع کنيد به مبحث وضع ايران از نظر زبان) جلد اول کتاب حاضر)؛ هر يک از رؤساي اين قبايل از 1000 تا 3000 مرد در اختيار داشتند. (اصطخري: مسالک الممالک، ص 99.- Schwarz I 42).
5. رؤساي قبايل عرب در سواحل و حوالي اصطخر (اصطخري: مسالک الممالک، ص 142).
خراسان
1. بادغيس: محل تشکيلات اداري در حدود سال 318هـ/930م در کوغان آباد (بزرگترين شهر دهستان) بود (اصطخري: مسالک الممالک، ص 268).- دهستان در سال 98-97 هـ/17-716م مقر «دهکان» ايراني بود: طبري، تاريخ 2، ص 1320.2. کنگ روستاق؛ مقرّ «بابان» (اصطخري: مسالک الممالک، ص 269).
3. گوزگان(ان)، بزرگترين شهر انبير [انبار-مترجم](حاکم نشين عصر عباسي) شدر سال 367هـ/ 978م) مقر زمستاني آل (ا) فريغون بود؛ و در تابستان در الجرزوان، شهري بين دو کوه مستقر بودند ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 443؛ عتبي: تاريخ يميني، ص 305 و بعد.- Rich Hartmann in der EI,I118)-مقايسه کنيد با خلاصه اي از منابع در حدودالعالم، ص 5 و بعد، 102، 106 و نيز 178-173؛ NȺzim 177f ناظم.
سال 90هـ/709 م و 116هـ/734م: علاوه بر «دهکان» گوزگان، چيزي شبيه به پارياب، «شاهي» در طالقان، و دهکاني در مرو- الروذ وجود داشت (طبري، تاريخ 2، ص 1206، 1569).
4. غور- شاه به عنوان حاکم غور(غوور)(حدود العالم، ص 5 و بعد) و شار از غرجستان (هر دو در حدود سال 370هـ/980م): عتبي، تاريخ يميني، ص 131، 347-337؛ و همچنين شاهان محلي کوچک («ملوک الاطراف»)، که به حاکم گوزگان- امّا نه چندان مستقيماً- وابسته بودند (حدود العالم، ص 110، 330، 344). همچنين بايد بزرگان(مهتران) ناحيه ريوشاران(؟) (در «اطراف خراسان»)، که به «شاه» گوزگان سالانه «خراج مي پرداختند و نيز سلسله فريغون را بدان اضافه کرد. اعراب دشتهاي گوزگان داراي اميري از خود بودند، که به گوزگان خراج مي پرداخت (حدود العالم، ص 106، 108- Krymśkyi,pers,175-108,106).
اخشيد (108) به عنوان «دهکان رهبر» در فرغانه (مقر کاسان): بلاذري، فتوح البلدان، ص 420، طبري، تاريخ 2، ص 2142.
حکام اسروشنه (درباره ترکيب اين نام رجوع کنيد به پاورقي 166 همين مبحث)(از جيزک تا خجند در دره- فرغانه) با عنوان افشين و «سرور سروران» (يا بَغِ بَغان) (طبري، تاريخ 3، ص 1311) تا سال 225 هـ/840 م.(109)
پادشاهان شذّ و السّبل (در بلخ) در سال 91هـ/710 م تسليم مسلمانان شدند (طبري، تاريخ 2، ص 1224).
سال 33-232هـ/8-847م تا 38-337 هـ/ 9-948 م بني گوريان که حاکم نشين کوچکي «در طخارستان» داشتند، حوالي بلخ را متصرف شدند: Zambaur 202,204
يون، «پادشاهي» کوچک «ماوراء سکيميشت»، که دهکان پاخ آن در حدود سال 370 هـ/ 980 م زيرنظر «شير» ختلان قرار گرفت (حدود العالم، ص 109)؛رجوع کنيد به EI,II 1057
حاکم (شهر سلار=سالار؟) اندراب.(110)
حاکم (شير [مشتق از زبان ايراني باستان خشثريا: حدودالعالم، ص 341]) باميان (Fuchs,Huei-Chcao 448f).
ترمذ شاه، از ترمذ (طبري، تاريخ 2، ص 1147) در سال 85 هـ/704م. اسپاهبذ بلخ(111)(طبري، تاريخ 2،ص 1206) در سال 90 هـ/709م. امير (مهتر)درمشان(وَرمِشان؟ اگر آن يک اسم متداول مردمي براي غور نباشد). احتمالاً يکي از مناطق بزرگي است (حدودالعالم، ص 333) که به دو قسمت تقسيم شده است (حدودالعالم، ص 106)، يکي در حدود بُست (در مصب ارغنداب)، و ديگري در حدود زمين داور(در هيلمند وسطي نزديک بشلينگ) قرار دارد (خلاصه آن که در کتاب Gafurov 133f).
5. منطقه تحت ژونبيل (در افغانستان امروزي)، که برادرش در کابل مستقر بود (در حدود سال 50هـ/ 670 م)(طبري، تاريخ 1، ص 2706).
پادشاه شومان (سال 91هـ/ 710م)(ختل)(طبري، تاريخ 2، ص 1227).
6. غزنويان شهرهاي مختلفي در خراسان را واگذار کردند (سال 01 -400 هـ/11-1010 م هرات و طوس)، که مي بايستي به عنوان مواجِب(رجوع کنيد به: ابن اثير، الکامل، ج9، ص 159: سال 30 -429هـ/39-1038م) فرماندهان لايق (Gard.74 ابن اثير: الکامل، ج9، ص 75) تلقي گردد، که همگي عنوان «صاحب» داشتند. اينان حکام فوق العاده مستقلي نيز بودند و قدرت آن را داشتند که حتي سر به شورش بردارند (سال 424 هـ/1033م در ساوه: ابن اثير: الکامل، ج9، ص 148)؛ همچنين رؤساي «کرد» گهگاه اين موقعيت اجتماعي را (در سال 30-429 هـ/39-1038 م در قرميسين [قرمسين=کرمانشاه] ابن اثير، الکامل، ج9، ص 160) دارا بودند.
سيستان
سال 372 هـ/982 م حاکم نشين رخج (همچنين رخوذ)-باليس (در بلوچستان، جنوب کويته؛ مقر امير کوشک)(حدودالعالم، ص 111، 497).قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي: حکومت صفاريان (اخلاف سلسله معروف) به صورت محلي در سيستان برقرار بوده اينان به سامانيان خراج مي پرداختند و خط به نام آنها مي خواندند (Mez 15). حتي با شمارش تمام اين حکومتهاي کوچک مستقل گوناگون، تصويري از تقسيم بندي اجزاء ايران بدست نمي آيد: بايد دانست که به هيچ وجه ضروري نبود که هر يک از ولايات همواره حاکم و يا عاملي از خود داشته باشد. به دلايل سياسي، تاکتيکي، و بيشتر از همه سوق الجيشي، و گاه نيز شايد اقتصادي اغلب چندين ولايت، متحد شده و در اختيار تنها يک نفر قرار مي گرفت. در اينحا قصد آن نيست که فهرست کاملي از اقدامات اداري مربوطه ارائه گردد، بلکه فقط تعدادي نمونه هاي مشخص عنوان مي کنيم تا نشان داده شود که چه منطقه هايي با علاقه به يکديگر پيوسته اند و تا چه حد سرزمينهاي متحد شده در دست يک شخص، وسيع بوده است. سال 40-39 هـ/60-659 م(پس از سرکوبي ناآراميهاي که در خلال جنگهاي داخلي پيش آمد): امير زياد بن ابيه، حاکم فارس و کرمان شد (مقر وي در اصطخر بود: طبري، تاريخ 1، ص 3450)- (Caet.X 263-266).
سال 76-75هـ/95-694م: حجّاج، عراق را- به استثناي خراسان و سيستان- به دست آورد (ابن اثير: الکامل، ج4، ص 144)؛ سال 79-78 هـ/ 98-697 م هر دو اين ولايت پس از کناره گيري يکي از شاهزادگان اموي به همين حجّاج سپرده شد؛ حجاج براي هر يک از اين دو ولايت عاملي تعيين کرد. (ابن اثير: الکامل، ج4، ص 173).
سال 97هـ/716م: عراق و خراسان متحد شدند: ثعالبي: غرّر السير ص 62 راست- و 63.
سال 9-98 هـ/18-717م: تعيين حاکمي براي طبرستان و گرگان، با 4000 مرد (براي اينکه منطقه را آرام نگاه دارد)(ابن اثير، الکامل، ج5، ص 11).
سال 65-164هـ/82-781 م: اهواز، فارس، کرمان، و علاوه بر آن بحرين، عمان و کسکر با يکديگر متحد شدند (ابن اثير، الکامل، ج6، ص 22 و 24). (همچنين بدون عمان و کسکر در سال 61-260 هـ/75-784 م: همان کتاب، ج7، ص 90).
سال 66-165 هـ/83-782 م: انتصاب والي (در مورد اين عنوان رجوع کنيد به: مبحث «سازمان اداري» در کتاب حاضر) براي خراسان و سيستان، که وي براي سيستان عاملي تعيين کرد (طبري، تاريخ 3، ص 517؛ ابن اثير: الکامل، ج6، ص 24-. به طور کلي نيز رجوع کنيد به: (Kremer,C.G.I.165,180)(Wellhausen,Arab,144).
سال 66-165 هـ/83-782 طبرستان، روذ/يان و گرگان متحد شدند (ابن اثير: الکامل، ج6، ص 25)، امّا در سال 69-168 هـ/86-785 م گرگان در يک طرف و طبرستان ورويان در طرف ديگر قرار گرفتند و از هم جدا شدند(ابن اثير: الکامل، ج6، ص 32 و 51).
سال 77-176هـ/ 93-792 م طبرستان، ري و گرگان به علت جنگ عليه قيام ديلميان به يکي از فرماندهان سپرده شدند (ابن اثير: الکامل، ج6، ص 41)(طبق نوشته طبري، تاريخ 3، ص 612 هنوز دونباوند، قومس، ارمنستان و آذربايجان متحد بودند).
سال 78-177هـ/94-793 م حاکم جديد خراسان فضل بن يحيي برمکي، در عين حال که حاکم ري بود، حکومت بر سيستان و «غيره» را نيز بدست آورد (عيون الاخبار، ص 296؛ ابن اثير؛ الکامل، ج6، ص 47.-و Uz.14).
سال 80-179 هـ/ 96-795 م خراسان و سيستان متحد شدند (همانجا، 50)(مانند سال 67-166 هـ/84-783 م سطور قبل).
سال 181هـ/797 م دومين جانشين مأمون همراه با خراسان منطقه همدان را نيز جزو قلمرو خود کرد (ابن اثير: الکامل، ج6، ص 53).
سال 6-205 هـ/21-820: ارمنستان و آذربايجان در جنگ عليه پاپک متحد شدند (ابن اثير: الکامل، ج6، ص 123).
سال 214 هـ/829 م: جبال، اذربايجان، قم، و اسپهان داراي يک والي بودند (طبري، تاريخ 3، ص 1102؛ ابن اثير، الکامل، ص 140).
سال 258 هـ/ 872 م: برادر خليفه(موفق) علاوه بر کوفه و الحرمين و بغداد، سواد، واسطه، کوور دجله و اهواز و فارس را نيز در (جنگ عليه صفاريان و قرامطه) جزو حوزه حکومت خود کرد، تاريخ 3، ص 1841.
سال 281 هـ/894 م: خليفه به پسرش، ري، قزوين، زنجان، ابهر، قم، همدان و دينور را واگذار کرد (طبري، 3، ص 2140).
سال 281 هـ/894م: همزمان اسپهان، نهاوند و کرج داراي يک حاکم بود(همان کتاب، ص 2140).
سال 98-297هـ/-11-/910 م: فارس و کرمان متحد بودند (ابن اثير: الکامل، ج8، ص 20).
سال 1-300 هـ/14-913 م مانند سال 307 هـ/919م: ري، دونباوند، قزوين، ابهر و زنجان متّحد بودند (مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 32 و بعد؛ همان کتاب، ص 83، و همانها با آذربايجان؛ ابن اثير: الکامل، ج8، ص 33).
سال 318 هـ/930م: خليفه به پسرش فارس، کرمان، سيستان و مکران را واگذار کرد (مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 202).
پس از آنکه خليفه عمر در سال 21هـ/642م براي بين النهرين و مناطق مرزي ايران، دو مأمور به عنوان تکميل کننده يکديگر، يک امير و يک معلم و وزير، (112) براي امور جنگ، قضاوت و ماليات (113) گمارد، (114) در ايران نيز مانند ديگر ولايات اين قلمرو (مثل مصر)، اغلب چنين تقسيماتي در مسؤوليتهاي «فرماندهي نظامي»(«جنگ») و «تشکيلات مالي»(«خراج»)(115)معمول شد.(116) در سال 4-43 هـ/64-663 (117)م و در حدود سال 71 هـ/690م ما بدو حاکم مشترک (تحت امر حجّاج) براي سيستان، بست و اروخّج برمي خوريم.(118) در سال 86 هـ/705 م خليفه در مرو عاملي براي «جنگ» و عامل ديگري براي «ماليات»(119) تعيين کرد. به همين صورت در سال 93هـ/712 م در سمرقند و در (120) سال 6-45 هـ/66-665م(121)و 100-99هـ/19-718م(122) و نيز در سال 05-104 هـ/23-722 م(123) در خراسان و سيستان- و بعدها در سال 46 -145 هـ/-63-762 م، 168 هـ/785 م و 176 هـ/792 م در سيستان، (124) در 04-303 هـ/17-916 م(125) و 321 هـ/933 م در اسپهان (126) اتفاق افتاد.
فرمانده نظامي (امير) و حکمران(عامل) براي ماليات و غيره به طور صوري برابر بودند و فرمانها از حکومت بغداد را به طور يکسان دريافت مي داشتند، (127) امّا امير پيشوا(امام) بود.(128) اين چنين تقسيم بندي دوتايي- برخلاف دره ي نيل(تا ظهور طولوني ها)- به هيچ وجه قانون ثابتي نبود. در سال 56 هـ/676 م تشکيلات اداري در خراسان پس از مرگ ناگهاني يکي از دو حاکم در دست آن يکي ديگر قرار گرفت؛ (129) نظير همين جريان در سال 4-103 هـ/23-722 م در خراسان و سيستان روي داد. (130) همچنين در سال 11-110هـ/29-728 م در سمرقند، (131) سال 196 هـ/811 م در مدينه، (132) سال 230 هـ/845 م در فارس، (133)سال 05-304هـ/17-916 م در آذربايجان، (134) سال 11-310 هـ/23-922 م در ري(135) و سال 325 هـ/937م در خوزستان،(136) هردو حوزه کار در دست يک نفر قرار گرفته بود.(137) واگذاري چنين تشکيلات ولايتي به يک نفر، به ايجاد اميرنشين ها به طور قابل تصوري مساعدت مي کرد. در اينجا ديگر قضيه روشن است، نياز به تکيه خاصي نيست و هر سخني در اين مورد زايد است چرا که سلسله هاي بعدي خود همواره براي کسب چنين امتيازي کوشيده اند.
پي نوشت ها :
1. رجوع کنيد به قدامه: کتاب الخراج، ص 261/3: ابن صاعد: طبقات الامم، ص 31 و بعد.-به طور کلي درباره ي اين مبحث رجوع کنيد به:
Guy le Strage: The Lands of the Eastern Caliphate,(Cambridge 1905).
2. مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 77 و بعد.
3. خلاصه اي درباره ي ارمنستان در اين زمان در اين کتاب ارائه مي شود:
Johann Heinrich Hübschmann: Zur Geschichte Armeniens und der ersten kriege der Araber,(Leipzig1875),Mkrtitsch Ghazarian: Armenien unter der arabischen Herrchaft,(Marburg 19.3),
Richard [Roman Romanovič] Vasmer: Chronologie der arabischen Statthalter von Armenien unter den Ab-basiden von as-Saffach bis zur krönung AschotsI.750-887(Wien 1931)(Studien zur armen, Gesch.V).
4. قزوين آخرين شهر اسلامي در مقابل ديلم بنا شد: ابن اثير: الکامل، ج4، ص 177(حدود سال 81 هـ/700م).
5. مبحث مربوط به گيلان بر پايه ي حدود العالم، و اثر ويلهلم بارتولد(Wilhelm Barthold) در:
Izv, Kavk,Ist,Archeol.Inst.VI(1927),S.63-66.
و نيز رجوع کنيد به: حدودالعالم، ص 391-384.
6. رجوع کنيد به: Nöldeke,Aufs,70 mit Anm,2.95
7. اثر ويلهلم بارتولد:
Wilhelm Barthold: Nichrichten über den Aral-See und den Unterlauf des Amu-Darjabiszum 17.jh.Leipzig 1910(Quellen und Forschungen zur Erd und kulturkunde II).
EI,136-359 durch Tolstov,Cit 296-316. محتويات اين مقاله توسط توستف رد شده است: و (اسرار اوزبوي)"Tajna Uzboja"و بدان وسيله نظريه دخويه ثابت شده است:
Michael Ja nde Goeje: Das alfe Bett des Oxus,(Leiden 1875)
رجوع کنيد همچنين به:
F.Kolaček: Était I' Ouzboī pendant les temps historiques un ancien lit de I' Amou-Daria?(in den: Spisy vydávané p
Albert Hermann: Alte Geographie des unteren Oxugebietes,(Berlin 1914),S.31-38,Moskau V.Lochtin: Rěka Amu-Dar'ya i eja drevnee Soedinenie s Kaspijskim morem
(رودخانه آمودريا و ارتباط قديمي آن با درياي خزر).(St.Petersburg 1879)
1906(مسيرهاي قديمي آمودريا و مسايل آن)"
D.D.Bukinič: Starye rusla Oksa i .amu-dar'inskaja problema (Bibl.Chlopkovago děla IV
8. مرزهاي مقابل غزّ (اُغزها): اصطخري: مسالک الممالک، ص 273.
9. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 152(حدود سال 284 هـ/897م).
10. محل نزديک مروالرّود، غير از طالقان واقع در شرق قندوز است: حدود العالم، ص 332.
11. Barthold,Turk 66-68 حدود العالم، ص 332 و Herzfeld,Khor,119
12. رجوع کنيد به مبحث «فتح ماوراء النهر و خوارزم و گرگان» جلد اول کتاب حاضر.
13. بيهقي: تاريخ(بيقهي)، ص 78(سال 421هـ/1030م)، Barthold,Turk,144-155.
14. رجوع کنيد به: ابن فضلان: سفرنامه(به عربي)، ص 6 و ص XXII(سال 1932).
15. حمزه اصفهاني: تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، ص 149.
16. حدودالعالم، ص 107(در اينجا 108-106، شماره ي 65-46، فهرستي از شهرهاي متعلق به آن)، درباره ي جغرافياي تاريخي ماوراء النهر به طور کلي رجوع کنيد به: Barthold,Turk,64-179.
17. رجوع کنيد به: Franke II,394f. Spuler,Mittelasien,S.335
18. Franke,II 444,III392.
19. Franke,II483,494: III411.
20. ياقوت و سمعاني اين نام را نمي شناسند.
21. مقدسي: احسن التقاسيم، ص 274(مرز مقابل اغزها و قرمق).(ظاهراً در نسخه خطي يادداشتهاي ناخوانا Mez,ص 5 تغيير داده شده است).
22. سمعاني: کتاب الانساب، ص 328-141. Barthold,Vorl
23. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 84
24. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج1، ص 396.
25. سمعاني: کتاب الانساب، ص 69 در وسط صفحه.- مقايسه کنيد همچنين با:
A.R. Anderson: Alexander's Gates, Gog and Magog and the in closed nations,(Cambridge/Mass.1932).
26. مقدسي: احسن التقاسيم، ص 474 و بعد.
27. بلوچستان تا سال 313 هـ/925 م کافر بود: مسکويه: تجارب الامم، ج5، ص 249، از آن زمان به بعد (ولو حتي به شکل ظاهري) جزو قلمرو خلفا محسوب مي شد.
28. مکران و سند در سال 75-174هـ/91-790م حاکم(عامل) مشترکي داشتند: ابن اثير: الکامل، ج6، ص 40.
29. اصطخري: مسالک الممالک، ص 142(آنها در حوالي اصطخر عميقاً به آن سرزمين نفوذ کرده بودند).
30. ابوالفداء: تقويم البلدان، ج II/2، ص 83.
31. مسعودي: التنبيه و الاشراف، ص 77 و بعد- توضيحات کلي در مورد ولايات در ابن قتيبه: کتاب المعارف، ص 281(قرن 1 و2 هجري قمري/7 و 8 ميلادي).
32. در اين باره به طور کلي رجوع کنيد به:
Kremer,C.G.I165,180:Schwarz(کتابشناسي شماره 307)Josef Markwarl: A Catalogue of the Provincial Capitalsof Eranshahr,hrsg.von Giuseppe Messina,(Rom 1931)(Analecta Orientalia 3)
فهرستي از حکمرانان در ايران نيز گزارش شده است: Zambaur 44-49,177,187.
33. رجوع کنيد به ملاحظات کلي ابن اثير در اين باره: الکامل، ج5، ص 110.
34. طبري، تاريخ1، ص 2569، 2637(در اينجا الحاق مجدد بين النهرين ايران توسط عمر سال 642)، ص 2663؛ 2، ص 17(سال 43-42 هـ/63-662م)، ص 81، 84(سال 51 و 44 هـ/671 و 664 م)؛ ابن اثير، الکامل، ج3، ص 12: ابن بلخي، فارس نامه، ص 120 (پس از آن، خوزستان، فارس، کرمان، مکران، تيز، دورتر بحرين و عمان، به حکومت بصره و کوهستان [قهستان]، اسپهان، ري تا دامغان و طبرستان به حکومت کوفه تعلق يافت).-رجوع کنيد به:
Kremer.C.G.IIII,162(10-17,III طبق ابن خلدون)
35. طبري، تاريخ2، ص 1574.
36. براي اطلاعات بيشتر البته رجوع کنيد به: Le Strange,Lands,Schwarz
37. اصطخري: مسالک الممالک، ص 88: ابن حوقل؛ المسالک و الممالک، ج1، ص 170 و بعد.- وضع دقيق مرزها را در نقشه هاي ضميمه مي يابيد. رجوع کنيد همچنين به: Le Strange,East Cal؛ توصيفي از مسير مرزها را شوارتز ارائه مي دهد رجوع کنيد به: Schwarz IV,289-445(به ويژه ص 292-289).
38. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج1، ص 176.
39. مستوفي، تاريخ گزيده، ج1، ص 537.
40. اين ناحيه در هر صورت با برخي از نقاط مرزي آذربايجان به علت راهزني عناصر ناآرام از طرف خليفه مهدي 169-158 هـ/785-775م) و نيز مدتي از طرف «عامل» مخصوصي تحت نظارت قرار گرفت. بلاذري: فتوح البلدان، ص 310 و بعد.
41. رجوع کنيد به ص 183 و بعد جلد اول کتاب حاضر.
42. ابن اثير: الکامل، ص 9، ص 75 و بعد.-همچنين نگاه کنيد به ص 202 جلد اول کتاب حاضر.
43. در زمان ابوالقاسم يوسف بن ديو داذ ساجدي(سال 316-288 هـ/901- 928م): ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 335.
44. بلاذري: فتوح البلدان، ص 325.
45. اصطخري: مسالک الممالک، ص 181: ابن حوقل: المسالک و الممالک، ص 324، حدودالعالم، ص 142: مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 398(سال 326 هـ/938م)-. و احمد زکي و ليدي طوغان در:
Ahmad Zeki velidî Togan: in: EL,türk,II,95.
راجع به نام «اردبيل» رجوع کنيد به:
Vladimir Minorsky:"Transcaucasica",S.63-75(im J.As ccxvII,Juli/ Dez.1930,S.41-112).
و سمعاني: کتاب الانساب، ص 107، پائين صفحه، حتي تفِليس(وي «تَفليس» تلفظ کرده است) جزو آذربايجان به شمار آمده است.
46. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 113(326 هـ/938م).
47. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 165.
48. رجوع کنيد به: Ahmad Zeki velidî Togan in der El,türk, II94و نيز Schwarz VIII 961-964.
49. رجوع کنيد به ص 310 و بعد جلد اول کتاب حاضر.
50. Minorsky,Dom.Deil4.
51. اصطخري، مسالک الممالک، ص 204؛ ابن اثير: الکامل/ چاپ تورنبرگ، ج7، ص 119، 183، 361: ابوالفداء: تقويم البلدان، ج2، ص 429؛ ابن حسّول: (به ترکي) Ibin Hassulíüun Türkler,hakkinda bir eseri 31 و نيز Rabbino,Dyn,loc,305-314 بعضي از افراد اين عصر قديمي را که معروفيت آنها اندک است به اختصار معرفي مي کند.
52. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 226(سال 372هـ/982م)- تلّفظ صحيح آن جَستان است نه جُستان. رجوع کنيد به اواسط صفحه دست راست در El,türk,III,571.
53. تا همين زمان اخير اغلب «عراق عجم» ناميده مي شد.- راجع به برداشت حلوان نسبت به اين ايالت رجوع کنيد به: Schwarz vI673-677 و نيز درباره خود اين ايالت به همان کتاب، ج4، ص 509-445(مرزها)، ص 447 و بعد.
54. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 64(سال 189 هـ/805م)-. Schwarz VI 785-787.
55. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 64؛ حدود العالم، ص 132؛ ابن سعد: ج5، ص 125 وسط.-Schwarz VI740f.-راجع به مناسبات قزوين باري رجوع کنيد به: Schwarz VI 705f.
56. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 25، 32.
57.Táttupol,El,Vi 627,Schwarz VI 785f,890f يا سرزمين III,Rehatsek411.
58. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 115(حدود سال 148 هـ/765م).
59. طبري، تاريخ 3، ص 705؛ ابن اثير، الکامل، ج6، ص 64.-«راه(طريق) بين همدان و ري» در آن زمان به والي مخصوصي واگذار شده بود.
60. طبري، تاريخ 3، ص 1014.
61. ابن رسته: کتاب الاعلاق النفيسه، ص 150(سال 292هـ/905 م).
62. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 130-درباره تقسيمات و جزئيات اين مناطق رجوع کنيد به: Rabino Mez410f.
63. سال (69-168 هـ/ 86-785م)؛ ابن اثير: الکامل، ج6، ص 32؛ سال 281 هـ/894 م؛ طبري تاريخ 3، ص 2141؛ سال 307 هـ/919 م: ابن اثير: الکامل، ج8، ص 33.-، im J.R.Central As.SocXXXVII(1950),S.248 bis 261Schwarz,v.557fL.Lockhart: "Isfahān" نظري اجمالي درباره روند گسترش اين شهر را ارائه مي دهد.
64. ابونعيم: ذکر اخبار اصبهان، ج1، ص 14-. در زمان مستعصم حتي کرج مستقل اعلام شد. همانجا.
65. در اين باره رجوع کنيد به: Kermer,C.G I 1299.
66. اصطخري: مسالک الممالک، ص 125: ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 279.-مرزها را شوارتز شرح مي دهد: Schwarz 12,II 43، تقسيم بندي ايالتي نيز همانجا I12f.
67. رجوع کنيد به: Clément Huart in der EI,II,119,Schwarz 43-54.
68. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 254(سال 367 هـ/978 م).
69. اصطخري: المسالک و الممالک، ص 100، ابن بلخي: فارس نامه، اينجا و آنجا، -(دارابگرد)؛ (50/1)Schwarz II 92-108 Caet,VII 292
70. اصطخري، مسالک الممالک، ص 104-. درباره موقعيت خاص ارّجان رجوع کنيد به: Schwarz III,111-130
71. حدودالعالم، ص 124.
72.همان کتاب، ص 374-، Schwarz III,211-213.
73. ليستي از حاکمان آنجا (که ظاهراً در ايران بسيار مهمّ بودند) داده شده است حمزه اصفهاني: تاريخ سني الملوک الارض و الانبياء، ص 151-139(با توضيحات تاريخي).
74. تا حدي مانند زماني که در آذربايجان پاپک پرنفوذ را با عنوان «شيطان خراسان» ياد مي کردند: طبري، تاريخ 3، ص 1230.
75. طبري، تاريخ 1،ص 2831؛ ابن سعد، ج5، ص 33؛ يعقوبي: تاريخ، ج2، ص 193-. Caet VII.292.
76. ابن اثير: الکامل، ج3، ص 179.
77. ابن اثير: الکامل، ج4، ص 61.
78. طبري، تاريخ2، ص 1987.
79. رجوع کنيد به طبري، تاريخ 2، ص 1497(سال 11-110هـ/ 28 -727م).
80. طبري، تاريخ 3، ص 6161، 1664= ابن اثير: الکامل، ج5، ص 83(120 هـ/738م).
81. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 99.
82. البته ابومسلم آن را پس از پيروزي خود دوباره تقسيم کرد و در سال 31-130 هـ/48-747 م در سمرقند طخارستان و طبسين «عاملان» منصوب شدند: دينوري: اخبار الطّوال، ص 392، و ابن اثير: الکامل، ج5، ص 144.
83. رجوع کنيد به همچنين به: ابن اثير: الکامل، ج7، ص 60(151هـ/867م).
84. =کهن دژ، همچنين ولوالج، مرکز طخارستان در کنار محل اتصال رودهاي دوشي با طالقان: حدودالعالم ص 109.
85. Herzfeld,khor,107-109 و منابع نامبرده در آنجا.
و در اين باره به ويژه گزارشهاي چيني در: Hiouen-Tshang/Julien I 16-55 و
(قبل از دوران اسلامي) Fuchs,Huei-ch' ao 448-452.
و نيز فهرستي از شاهان کوچک در خراسان در اواخر دوره ي ساسانيان (با عناوينشان: ابن خرداذبه: کتاب المسالکو الممالک، ص 39 و بعد. در اين باره: Christ 495 و رجوع کنيد به: حدود العالم، ص 345، Markwart,345=Eransch37
86. رجوع کنيد به مبحث «تقسيمات» کتاب حاضر.
87. در اينجا قتيبه 91هـ/710 م از «بخارا خذاه» ذکر مي کند که حکومتش با جبر همراه بود: طبري، تاريخ 2، ص 1230.
88. طبري، تاريخ 2، ص 1767(سال 125هـ/743م).- درباره ي تقسيمات اين منطقه (=سغديان) در زمان اعراب رجوع کنيد به smirnova 358f.
89. حدودالعالم ص 102؛ ثعالبي، لطايف المعارف؛ ص 116؛ ابن اثير؛ الکامل، ج9، ص 4(سال 2-371 هـ/82-981 م)؛ ابن خلکان: وفيات الاعيان/ چاپӓg، ج2، ص 78= ترجمه انگليسي، ج3، ص 313 و نيز krymśkyi 174 اسماعيل بن احمد به ويژه در زيباساختن نيشاپور کوشيد.
90. Barthold,Med 82.
91. حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 38(سال 464 هـ/1072م).
92. طبري، تاريخ 2، ص 1591؛ اسد برادر خليفه هشام تشکيلات اداري را در آنجا مستقر کرد.
93. اصطخري: مسالک الممالک، ص 258، ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 434.
94. نکبي، ص 213.
95. بيهقي تاريخ، ص 214، 39(آخرين سطر).
96. يعقوبي: تاريخ، ج1، ص 201.
97. رجوع کنيد به صفحات بعد، توضيحات پس از سيستان مثالهاي سال 99-98 هـ/18-717 م و 83 /782 م.
98. انتصاب يک عامل توسط حاکم خراسان در سال 98-97هـ/ 17 -716م، طبري، تاريخ 2، ص 1333(رجوع کنيد همچنين به همان کتاب، ص 1859: سال 126 هـ/744م).
99. مقدسي: احسن التقاسيم، ص 337؛ طبري، تاريخ 2، ص 1847(سال 126 هـ/744م).- به هر حال اين سعد، ج2/7، ص 88 خوارزم را از نظر جغرافيايي جزو خراسان محسوب مي کند.-درباره خوارزم به طور کلي رجوع کنيد به: Ahmad Zeki Velidî Togan in der EI,türk v 240-257.
درباره مراسم هدیه در عصر هخامنشی و مقایسه آن رجوع کنید به:
Oscar Leuze : Die satrapien- Einteilung in Syrien und in Zweistromlande von 520-320,(Halle )schriften der Königsberger Gelehrten Ges. XI, Geisteswissenschaften,1935(,s.172,221که که همچنین مناسبات داخلی ایران را بررسی می کند]
100. ابن خلکان: وفيات الاعيان، ج2، ص 78-74 krymśky
101. طبري، تاريخ 2، ص 1224(سال 91هـ/18710م).
102. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 11(سال 99-98 هـ/18-717)؛ طبري، تاريخ 2، ص 1847(سال 126 هـ/744م).
103. اصطخري: مسالک الممالک، ص 273؛ حدودالعالم، ص 103.
104. طبري، تاريخ 1، ص 2706.
105. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج2، ص 414.
106. اصطخري، مسالک الممالک، ص 241: حدودالعالم، ص 110.
107. Edwin M.Wright,Ancient Azarbaijan-an Iranian stronghold in der Iran Review (N.Y).II(Jan/Febr.1950)S.15-19.
(تاريخ نظامي تا انقراض سلجوقيان)، درباره نام ولايت رجوع کنيد به: Schwarz VIII959-61
108. فهرستي از اخشيدها براي سال 29هـ/650م تا 166هـ/783م موجود است: Smirnova: "Sogdijskie monety"
109. براي وجه تسميه اين عنوان رجوع کنيد به:
Franz Altheim: Literatur und Gesellschaft im aus gehenden Altertum,(Halle un der saale 1948), S.206f.
و سمعاني: کتاب الانساب، ص 33 راست بالا، اشروشنه و اسروسنه خوانده اما اسروشنه هم نوشته است(حتي چند خط پائين تر)! -درباره پنجيکنت رجوع کنيد به: TSTEI 32/45.
110. عنوان شهر-سلار جاي ديگري نيامده است. در حدود اواخر قرن 3هـ/9م در آغاز قرن 4هـ/10 م در اندرآب اغلب خاندان ابوداوديان بلخ (به جاي عشيره ختل) حکومت مي کردند. رجوع کنيد درباره اين خاندان نه چندان معروف به:
Richard Vasmer:"Beitrӓge zur mohammedanischen Münzkunde", in der Wiener Numism atischen zeitschrift,
حدود العالم، ص 341- و نيزc.44-63 ,LVII(1924)
A.M.Belenickij, wie bei Lit-verz 408 c.
111. مقايسه کنيد با:
Paul Schwarz: Bemerkungen zu den arabischen Nachrichten über Balkh, in den Oriental studies in honour of c. E.pavy,(London 1933),s.434-443.
112. اين عنوان مسلماً از اصطلاحات قديمي تر است که به دوران بعدي راه يافته است.
113. دينوري، اين چنين تقسيم کرده است.
114. طبري، تاريخ 1، ص 2637؛ابن اثير؛ الکامل، ج3، ص 8.
115. به ندرت «جزيه» به طور مثال طبري، تاريخ 2، ص 1354(سال 98هـ/8-717 م در خراسان).
116. به طور کلي رجوع کنيد به Mez 73.
117. ابن اثير: الکامل، ج3، ص 174.
118. ثعالبي: غررالسير، ص 62 راست-63.
119. ابن اثير: الکامل، ج4، ص 200.
120. همان کتاب، ج4، ص 219.
121. همان کتاب، ج3، ص 180، بلاذري: انساب الاشراف، ج5، ص 118.
122. طبري، تاريخ 2، ص 1354: 1357؛ ابن اثير: الکامل، ج5 و ص 20.
123. تاريخ سيستان، ص 125.
124. همان کتاب، ص 142، 151، 153.
125. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 31.
126. همان کتاب: ص 85.
127. Wuz,50.
128. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 190(74-273هـ/87-886م)؛ تاريخ سيستان، ص 176، (204 هـ/819م).
129. طبري، تاريخ 2، ص 178.
130. تاريخ سيستان، ص 125.
131. طبري، تاريخ 2، ص 1508؛ ابن اثير: الکامل، ج5، ص 54(اما سمرقند به علت ناآراميهاي مربوط به اجراء پرداخت ماليات براي تازه مسلمانان، مجدداً به سرعت تقسيم شد: همان جا).
132. طبري، تاريخ3، ص 796.
133. حمزه اصفهاني، تاريخ سني الملوک الارض و الانبياء، ص 147.
134. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 31 و بعد.
135. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 83.
136. ابن اثير: الکامل/ چاپ تورنبرگ، ج8، ص 252.
137. مثالهايي براي آن از زمان هخامنشي وجود دارد. رجوع کنيد به: Leuze (و نيز پاورقي شماره 154 همين فصل).
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}