دخالت عنصر تفسير در ترجمه ي کتب مقدس (2)
افزوده و کاست هاي تفسيري و دگرگون سازي هاي ساختاري
تعديل تفسيري، يا تفسيرآميزي تعديلي ترجمه ي کتب مقدس سه وجه دارد:1. افزوده ها 2. کاستن ها 3. تصرفات و تغييرات و دگرگون سازي هاي ساختاري
اينک به مبحث اول مي پردازيم:
الف) افزوده ي جبراني
به اين جمله از نامه ي پولس رسول به مسيحيان فيليپي، باب 1، آيه ي 4 توجه فرماييد:If any other man thinks he has reason for confidance in the flesh...
ترجمه ي بهتر و دقيق تر آن که در عين حال تفسيري است اين ترجمه است:
If any other man thinks he has reason to be confident because of impersonal qualification...
ترجمه ي اول انگليسي (کينگ جيمز) و ترجمه ي دوم (ترجمه ي جديد و باز نگريسته ي چاپ آکسفورد همراه با تعليقات کوتاه در پاي صفحات) شبيه ترجمه ي اول عرضه شده در چند سطر پيش است.
ترجمه ي فارسي اول:... اگر ديگري را در جسم مظنّه ي خاطرجمعي است...
ترجمه ي فارسي دوم:... اگر کسي ديگر گمان برد که در جسم اعتماد دارد...
ترجمه ي فارسي سوم (تفسيري)... اگر ديگران فکر مي کنند که با تکيه به اصل و نسبت و امتيازات شخصي خود...
اگرچه جمله ي مورد بحث کامل نيست [چه تمام آن بلند بود] ولي از همين نمونه هاي منقول (در نمونه ي گزارش شده، و بقيه ي ترجمه هاي انگليسي ديگر و فارسي) مي بينيم که فقط ترجمه ي تفسيري معناي سرراستي در بردارد.
به اين مثال قرآني توجه فرماييد: وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ (بقره، 187).
ترجمه ي ميبدي، «... و مي خوريد و مي آشاميد تا آن که پيدا شود شما را تيغ روز از دامن شب، از بام که شکافد از شب...» فقط با مقايسه با ترجمه هاي ديگر، افزوده هاي نابجاي تفسيري اين جمله ي قرآني معلوم مي شود. پيش از آوردن ترجمه هاي ديگر بايد بگويم که اين آيه از همان عهد نزول باعث کژفهمي بعضي از صحابه شده. چنان که خود ميبدي و ابوالفتح رازي و بسياري از مفسران نقل کرده اند که «يکي از صحابه به نام عدي بن حاتم دو رشته ي رسن سپيد و سياه را پيش خود نهاده بود و به آنها مي نگريسته تا رنگ آن ها را در روشنايي روز از همديگر بازشناسد. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به کار او خنديدند و گفتند مراد متمايز شدن روشني سپيده و از تاريکي شب است» [و گفتند اي عريض القفا، کنايه از کند فهم، چرا به کلمه ي «من الفجر» توجه نکرده اي تا بداني که مراد تشبيه و استعاره است].
و جاي شگفتي است که بسياري از مترجمان همين اشتباه هزار و چهار صد ساله را مرتکب شده اند. ترجمه ي خرّمشاهي: «... و بخوريد و بياشاميد، تا آن که رشته ي سپيد از رشته ي سياه [شب] برايتان آشکار شود.» ملاحظه مي فرماييد که ترجمه کاملاً دقيق است و فقط کلمه ي [شب] را آن هم داخل قلاب که نشان افزايش از سوي مترجم است، آمده است و ميبدي چندان که بايد دقيق نيست و سخن از «خيط» (رشته، رسن، نخ) است نه «تيغ» و نه «دامن». آري اين ها هم از افزوده هاي تفسيري است. اما غيرلازم. البته مي توان تيغ را به معناي جوانه و آغازه گرفت.
به اين مثال ديگر قرآني که اتفاقاً درست قبل از مثال قبلي است و جزء همان آيه ي 187 سوره ي بقره است توجه فرماييد: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ... (بقره، 187).
ترجمه ي ميبدي: «حلال کرده آمد شما را در آن شب که ديگر روز آن روزه خواهيد داشت رسيدن به زنان خويش، ايشان آرام شمايند و شما آرام ايشانيد، بديد خدا و بدانست خود دانسته بود که شما کژ رفتيد در خويشتن، توبه داد شما را به آنچ کرديد و عفو کرد شما را از اکنون مي رسيد به ايشان و مي جوييد آنچ خداي شما را روزي نبشتست...»
اشکال هاي ترجمه ي ميبدي جز در تفسيري بودن کلي، که هرگز ضرورت ندارد، و اطناب در بيان است ترجمه ي هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ را با حذف تشبيه يا استعاره ي لباس انجام داده است، يعني هم از نظر لفظي ايراد دارد و هم بلاغي. عَلِمَ الله= خدا مي دانست را «بديد خدا و بدانست و خود دانسته بود» با اطناب و نوسان هاي فکري و افزايش هاي لفظي و معنايي ترجمه کرده است. «رسيدن به زنان» شايد در عصر او به معناي «آميزش با زنان» روشن بوده، اما امروزه نيست، که نبايد گناه ميبدي دانست. اما «اکنون مي رسيد به ايشان» ترجمه ي نادرستي است. زيرا به تعبير امر است و امر در غياب قرينه ها، منصرف به وجوب مي شود، و مخاطب/ خواننده تصور مي کند، آميزش با زنان در شب هاي رمضان از لوازم و واجبات روزه داري است. حال آن که به قول اصوليان امر عقيب الحظر (امر به رخصت چيزي پس از نارواشماري يا تحريم آن) به معناي اباحه يا تخيير است. يعني شخص مي تواند اين کار را انجام بدهد يا نه. [مورد ديگر که شبيه به همين است: و َإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ (مائده،2)] و چون از حال احرام بيرون آمديد [مي توانيد] به شکار بپردازيد).
ترجمه ي خرّمشاهي: «آميزش با زنتان در شب هاي روزه بر شما حلال شد، آنان «پيراهن تن» شما و شما «پيراهن تن» آنانيد، خداوند مي دانست که با خود ناراستي مي کنيد، آن گاه از شما درگذشت و شما را بخشيد. اينک [مي توانيد] با آنان درآميزيد و در طلب آنچه خداوند برايتان مقرر داشته برآييد...» تعبير «پيراهن تن کسي بودن» برساخته ي اين مترجم نيست در لغت نامه ي دهخدا جزء امثال، ذيل «پيراهن» وارد شده است. [و چنان که نگارنده ي اين سطور از کاربرد امروزين مردم در مي يابد کنايه از نهايت نزديکي و محرميت و يگانگي است]. اگرچه زنان در جاي ديگر از قرآن کريم مايه ي آرامش مردان (شوهرانشان) شمرده شده اند، ولي آن با لفظ و عبارت ديگر بيان شده است. از اين پس نقد و نظري درباره ي ترجمه ي ميبدي عرضه نمي داريم. چرا که خوانندگان فرهيخته خود آن ها را با آيات و عبارات قرآني و ترجمه ي نگارنده ي اين سطور و دو ترجمه ي ديگر مقابله مي کنند. ولي اگر اشاره به نکته اي ضرورت يافت، مضايقه نخواهد شد.
ب) تصريح الزامي:
در بعضي ترجمه ها [ي کتاب مقدس] ضرورت «تصريح» ناشي از دو وجه است 1. وجود ابهام در ساختارهاي زبان گيرنده يا مقصد و 2. اين واقعيت که براي پرهيز از ارجاع و اشاره ي گمراه کننده به تصريح هرچه بيشتر نياز هست. در زبان (قوم) مازاتک (1) ترجمه ي تحت اللفظي عبارت The tell him of her (انجيل مرقس، باب اول، آيه ي 30) (که ترجمه ي عادي اش از اين قرار است: آنان به او گفتند) به شکلي است که 36 معني مختلف به خود مي گيرد، چرا که در فعل معادل با tell در اين عبارت، در زبان مازاتک نه اِفراد و جمع وجود دارد، و نه جنسيت (مذکر و مؤنث...) اگر بخواهيم چنين عبارتي را درست و بدون ابهام ترجمه کنيم لازم است بگوييم:the people there told Jesus about the woman...
حال ببينيم ترجمه هاي مختلف که در دست داريم با اين عبارت چه کرده اند:
ترجمه ي اول انگليسي: they tell him of her
ترجمه ي دوم انگليسي: they told him of her
ترجمه ي اول فارسي: «وي را درباره ي او خبر دادند» [چون سخن از مادرزن شمعون است، وي به مؤنث برمي گردد].
ترجمه ي دوم فارسي: «وي را از حالت او خبر دادند».
ترجمه ي سوم فارسي: «فوري به عيسي خبر دادند» [اين ترجمه ي تفسيري «درباره ي او» يا «حالت او» را ندارد. اما به جاي ضمير راجع به عيسي نام عيسي را ظاهر کرده که باعث روشني معناست].
ترجمه ي عربي: «فَلِلوقت أَخبروه عنها» [ضمير مؤنث «عنها» روشنگر است، اما مرجع ضمير مذکر در «اخبروه» آشکار نشده].
مثال قرآني در اين باب بسيار است به ويژه در آن جاها که به جاي اسم ظاهر ضمير مي آيد، يا به جاي فعل يا صفت مؤنث در فارسي معادلي نداريم و بايد با افزوده ي تفسيري جبران کنيم.
مثال قرآني
با آن که، چنان که گفته شد مثال هاي قرآني از سيصد مورد هم بيشتر است، فقط به بيان چند مورد آن هم فقط از سوره ي يوسف اکتفا مي کنيم:وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (يوسف، 23).
ترجمه ي ميبدي: «آن زن در جست و جوي تن يوسف نشست و گشتن گِردِ او و خواستن خود را، و درها دربست و گفت ساخته ام ترا. يوسف گفت بازداشت خواست و زينهار خواست من به خداي است، سيد من مرا نيکو جاي داد و گرامي جاي ساخت و به درستي که ستمکاران (و ناسزاجويان) پيروز نيايند».
ترجمه ي خرّمشاهي: «و زني که او [يوسف] در خانه اش بود، از او کام خواست، و [يک روز، همه ي] درها را بست و [به يوسف] گفت: بيا پيش من. [يوسف] گفت: پناه بر خدا؛ او [شوهرت] سرور من است و به من منزلتي نيکو داده است؛ آري ستمکاران رستگار نمي شوند». چند نکته: «آن زن» و «زني» که در آغاز ترجمه ي ميبدي و خرّمشاهي آمده ناگزير بايد به صورت تفسيري و حتي بدون استفاده از قلاب بيايد. زيرا صيغه ي مؤنث فعل اصلي عربي را جز با اين افزايش تفسيري نمي توان نشان داد يا در ترجمه آورد. کاربرد [يوسف] و [شوهرت] هم در ترجمه ي خرّمشاهي تفسيري است، البته آوردن يوسف در اين جا ضرورت حياتي ندارد. ولي [شوهرت] لازم است. زيرا اگر ضمير تنها به کار رود محتمل دو مرجع است، يکي خداوند، يکي عزيز مصر.
در دنباله ي اين آيه ي قرآني، که شرح ماوقع و سر رسيدن شوهر زليخاست و مکر ورزيدن خود را بي گناه جلوه دادن زليخا باز هم آوردن نام آن ها در داخل قلاب لازم است و نيز در چند مورد- اغلب موارد ضميرهاي متصل يا منفصل مذکر و مؤنث به مرد و زن ترجمه شده و هيچ راه ديگري در زبان فارسي براي ابهام و جبران تفاوت دو زبان وجود ندارد.
به اين آيات و ترجمه ي آن ها توجه فرماييد:
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ. وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ (يوسف، 25-27).
ترجمه ي ميبدي: « (يوسف آهنگِ درکرد گريختن را) و آن زن آهنگ درکرد (يوسف در يافتن را) فرو شکافت پيراهن يوسف را از پس (چون وي را مي بگرفت) (تا ايشان در آن حال بودند) شوي زن را يافتند بر درگه که فرا رسيد شوي خود را گفت پاداش آن کس و عقوبت وي چيست که با اهل تو بدسگالند مگر آن که وي را در زندان کنند يا عذابي دردنماي. يوسف گفت او تن من خواست و مرا با خود خواند و گواهي داد گواهي از کسان آن زن اگرچنان است که پيراهن يوسف از پيش دريده است آن زن راست گفت و يوسف از دروغ زنان است. و اگرچنان است که پيراهن يوسف از پس دريده است او دروغ گفت و يوسف از راستگويان است».
يک نکته ي مهم که گفتن آن ضرورت تام در بحث ما دارد اين است که چهار بار کاربرد پرانتز در ترجمه ي اين سه آيه حاکي از دخالت ويرايشگرانه ي شادروان سيدحسن سادات ناصري است که ترجمه ي (نوبت اول) تفسير ميبدي را به اهتمام خود و بر مبناي تصحيح طبع ده جلدي به کوشش شادروان علي اصغر حکمت، مستقلاً با احتوا بر متن مقدس قرآن کريم در صفحه ي دست راست و ترجمه ها به صورت پيوسته، در صفحه ي مقابل (دست چپ)، مانند ترجمه هاي امروزين، چاپ کرده است. وگرنه، نه در عرف کتابت زبان فارسي قرن پنجم و اوايل ششم علايم اروپايي سجاوندي نظير پرانتز و گيومه و قلاب به کار مي رفته، و نه مرحوم حکمت در اصل ده جلدي آورده، که اگر هم آورده بود، از منظر بحث ما حق نداشت. در هر حال اين عبارات داخل پرانتز غالباً تفسيري اند، چه داخل پرانتز باشند، و چه نباشند.
ترجمه ي خرّمشاهي: «و [سپس] هر دو به سوي در شتافتند و آن زن پيراهن او را از پشت دريد و [ناگهان] شوهر او را نزديک در يافتند. [زليخا، مکارانه] گفت جزاي کسي که به زن تو نظر بد داشته باشد چيست، غير از اين که زنداني شود، يا عذابي دردناک [بچشد]؟ [يوسف] گفت او بود که از من کام خواست؛ و شاهدي از کسان زن شهادت داد که اگر پيراهن او از جلو دريده شده، زن راست مي گويد و مرد دروغگوست. و اگر پيراهنش از پشت دريده شده، زن دروغ مي گويد و مرد راستگوست».
حالا جالب توجه است که ملاحظه مي کنيم مترجماني که معتقدند بدون افزوده هاي تفسيري در نسج نثر ترجمه، يا لااقل در پاي صفحات (پانوشت)، مي توان ترجمه ي سليس و سرراست از قرآن کريم به دست داد، چگونه عمل کرده اند، از جمله استادان عبدالمحمد آيتي و دکتر ابوالقاسم امامي.
ترجمه ي استاد آيتي: «هر دو به جانب در دويدند و زن جامه ي او را از پس بدريد. و شوي آن زن را نزديک در ديدند. زن گفت جزاي کسي که با زن تو قصد بدي داشته باشد چيست، جز اين که به زندان افتد يا به عذابي دردناک گرفتار آيد؟ يوسف گفت: او در پي کامجويي از من بود و مرا به خود خوانده و يکي از کسان زن گواهي داد که اگر جامه اش از پيش دريده است زن راست مي گويد و او دروغگوست. و اگر جامه اش از پس دريده است، زن دروغ مي گويد و او راستگوست.»
ملاحظه مي کنيد که ترجمه ي استاد آيتي هر جا لازم بوده از افزوده هاي تفسيري و روشنگر استفاده کرده است. ديگر آن که يوسف را در قلاب نياورده. دو ديگر آن که «گرفتار آيد» هم افزوده ي تفسيري است و بدون قلاب. سه ديگر آن که «شاهد» را که به معناي يک شاهد يا گواه است، فقط به «يکي» ترجمه فرموده اند. چهارم آن که «و» (واو) را از آغاز ترجمه انداخته اند.
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «به سوي در از يکديگر پيشي جستند. زن جامه اش را از پشت دريد، سرور زن [در اين جا با ذکر عددي پانويس داده اند و در پانويس آورده اند: سرور زن: شوي اش] را به درگاه يافتند. زن گفت چيست کيفر آن که از خانگي ات کار بدي خواسته است، جز اين که به زندان شود يا شکنجه ي دردناک بيند؟ يوسف گفت: او از من کام خواسته است. گواهي از کسان زن گواهي داد که اگر جامه اش از پيش دريده است، زن راست گفته است و او از دروغگويان است. و اگر جامه اش از پس دريده است، زن دروغ گفته است و او از راستگويان است.»
اشاره اي اجمالي به اشکالات اين ترجمه هم که به اندازه ي ترجمه ي خرّمشاهي و آيتي تفسيري است [بدون استفاده از قلاب يا پرانتز]، لازم است. 1. واو آغازين حذف شده است. 2. جامه معادل دقيق قميص نيست. و اين ايراد متوجه ترجمه ي جناب آيتي هم هست. ترجمه ي عادي و دقيق قميص، همان پيراهن است. 3. کلمه «شُو» که از آغاز زبان فارسي، تا حال (و امروزه در فارسي معيار به جاي آن شوهر به کار مي رود) به کار رفته است، چه اشکالي دارد که در متن «سرور» آورده اند و سپس با ذکر شماره اي در پانويس آن را به «شوي» معني کرده اند. 4. عبارت «شکنجه اي دردناک بيند» دو ايراد دارد. ترجمه ي عذاب به شکنجه که در ترجمه ي دکتر امامي مخصوصاً در چاپ اول به صورت سراسري در برابر عذاب به کار رفته و در طبع ويرايش دوم از بسامد آن کاسته شده، درست نيست. يعني فقط از نظر تاريخ زبان و زبان شناسي تاريخي درست است و کاربردش تا قرون ششم- هفتم رواست. اما چون اين کلمه (شکنجه) تحول معنايي يافته است و امروزه به آزار و تنبيهات شديد و غليظ و غالباً نارواي محکومان و حتي متهمان اطلاق مي شود و در فارسي جديد با آزارهاي ساواک تداعي مي شود، لذا کاربردش در ترجمه ي قرآني که غالباً عذاب از سوي خداوند است، سخت نارواست. ايراد دوم اين است که کلمه ي «بيند» افزوده ي تفسيري است.
البته افزوده ي تفسيري از نظر نگارنده ي اين سطور خوب و ناگزير است، و در ترجمه اش همواره يا در اغلب موارد ممکن، در داخل قلاب آمده، اما جاي شگفتي اين جاست که کساني/ مترجماني که به کاربست اين پديده يا کارکرد در ترجمه ي قرآن اعتقاد ندارند، بيشتر از نگارنده ي اين سطور به آن مي پردازند. ايراد آخر ترجمه ي دکتر امامي در بخشي که نقل شده اين است که «يوسف» را که افزوده ي تفسيري است، بدون قلاب يا پرانتز به کار برده است.
پ) افزايش بر وفق نياز بازسازي دستور زباني:
... وقتي يک تعبير مجهول في المثل عبارت he wihll be condemned (ترجمه ي ساده او محکوم خواهد شد) (انجيل مرقس، باب 16، آيه ي 16) چنان که اقتضاي اغلب زبان هاست، صورت تعبير معلوم دارد، بديهي است که ضرورت دارد که «فاعل»- که در اين عبارت «خداوند» است- به آن اضافه شود. به نحوي که در نهايت ترجمه اش در يکي از زبان هاي قوم ازتک (2) به اين صورت درآيد: God will condemn him.حال ببينيم در ترجمه هايي از کتاب مقدس به انگليسي (2 عنوان)، فارسي (3 عنوان) و عربي (يک عنوان) اين عبارت چگونه ترجمه شده است.
ترجمه ي اول انگليسي: He shall be damned (به صورت عبارت مجهول)
ترجمه ي دوم انگيسي: He will be condemned (به صورت فعل مجهول).
ترجمه ي اول فارسي:... بر او حکم خواهد شد (به صورت عبارت مجهول).
ترجمه ي دوم فارسي:... بر او حکم خواهد شد (به صورت عبارت مجهول).
ترجمه ي سوم فارسي (تفسيري) :... کساني که... داوري خواهند شد (به صورت عبارت مجهول).
ترجمه ي عربي: و من... يُدَن (به صورت مجهول) و دليل مجهول آوردن اين عبارت در اين ترجمه ها معلوم است، همه ي اين زبان ها شکل فعل مجهول را دارا هستند. لذا نيازي چاره ناپذير و حتمي به تبديل حالت مجهول به معلوم ندارند.
مثال قرآني
فعل مجهول در فارسي به دو صورت است. صورت اول، مشهور است و در مثال هاي پيشين ديده شد. اما نوع ديگر آوردن فعل جمع و معلوم است که افاده ي معناي مجهول مي کند. چنان که «قيل» را که مجهول «قال» است يا «يُقال» را که مجهولِ «يَقول» است در فارسي مي توان هم گفته شد، و هم گويند ترجمه کرد. با تصريح به اين واقعيت که ترجمه ي قيل و يُقال، به گفته شد/ شود، بي اشکال است و درست است، اما اين هم هست که در نمونه هايي چه بسا به گويند ترجمه شوند و بي اشکال است چون موافق با قاعده ي دستوري است؛ چنان که عبارت: امام حسين (عليه السلام) شهيد شد= امام حسين را شهيد کردند.نگارنده ي اين سطور در ترجمه ي خود غالباً شق يا شکل او را آورده ولي شکل دوم هم، اگر جست و جو و بازيابي شود، کم نيست:
وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ ... (نحل، 24)
ترجمه ي ميبدي: «و چون ايشان را گويند...»
ترجمه ي خرّمشاهي: «و چون به ايشان گويند...»
يا در همين سوره چند آيه بعدتر:
وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ ... (نحل، 28)
ترجمه ي ميبدي: «گفتند متقيان را...»
ترجمه ي خرّمشاهي: «و به پرهيزگاران گويند...»
يک مثال ديگر از فعلي ديگر:
يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ (مطففين، 25)
ترجمه ي ميبدي: «مي آشامانند ايشان را از رحيق [شراب صاف] مُهر کرده.»
ترجمه ي خرّمشاهي: «از شرابي مهر شده به آنان نوشانند».
يک مثال قرآني ديگر:
1. وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا... (زُمر، 71)
2. وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ... (زُمر، 73)
توضيح آن که سِيقَ فعل ماضي مجهول مفرد از مصدر سوق است. مثل قيل و قول. حال به ترجمه ي آن ها در دو آيه ي منقول، عنايت فرماييد:
ترجمه ي ميبدي 1: «و رانند ايشان را که نگرويدند، به دوزخ گروه گروه».
ترجمه ي ميبدي 2: «و رانند ايشان را که بپرهيزيدند از انباز گفتن با الله سوي بهشت گروه گروه».
[يک نکته ي مهم معنايي در مورد ترجمه ي سِيقَ وجود دارد که مترجمان بايد اجتهاداً و تفسيراً با توجه به معنا، در ترجمه تغيير دهند. درست است که سِيقَ هم در مورد دوزخيان و هم در مورد بهشتيان يکسان و با يک فعل و يک صيغه به کار رفته است، ولي دراية القرآن به مترجم مي گويد که فعل سيق/ سوق در نص قرآني آن تفاوت معنايي و کاربردي را ندارد که در فارسي دارد. دوزخيان را مي شود راند، اما بهشتيان را نمي شود، بلکه بايد راهنمايي کرد. و در ترجمه ي خرّمشاهي، ويراست اول (تا چاپ سوم قطع رحلي) اين تفاوت گذاشته نشده بود، ولي در ويراست دوم (چاپ چهارم و به بعد) آگاهانه متفاوت ترجمه شده است:
ترجمه ي خرّمشاهي: 1) «و کافران را گروه گروه به سوي جهنم برانند.»
ترجمه ي خرّمشاهي: 2) «و کساني را که از پروردگارشان پروا کرده اند، گروه گروه به سوي بهشت راهبر شوند.»
گاه تغيير فعل مجهول به معلوم، مستلزم وارد کردن تغيير در ساختار جمله يا عبارت ترجمه است. في المثل: Glorified God (انجيل مرقس، باب 2، آيه ي 12) - که در ترجمه ي فارسي اول به «خدا را تمجيد کرده» ترجمه شده است- در زبان هوئيکل (3) مي شود: Said to God: you ard of good heart (کمابيش برابر با: «به خدا گويند: تو خوش قلبي») و در زبان آميوئيشا (4) مي شود: Said: God is great (تقريباً برابر با: «گويند: خدا بزرگ است). و عبارت To confess (انجيل مرقس، باب 1، آيه ي5) - که در ترجمه ي اول فارسي به «به جهت آمرزش گناهان» ترجمه شده- در زبان شيپيبو (5) چنين مي شود: to say, It is true we have sinned (کمابيش برابربا: «گفتنِ اين که گناهکار بودن ما حقيقت دارد»).
مثال قرآني
عبارت پربسامد قرآني «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ» که بارها در قرآن به کار رفته است ترجمه ي تحت اللفظي اش که آقاي جلال الدين فارسي در ترجمه شان به کار برده اند و بر صحت آن پاي فشرده و مترجمان ديگر را بي راهه رو انگاشته اند، چنين است: «هان اي کساني که ايمان آوردند» که چندين اشکال دارد، يا ايّها مرکب از سه جزء (يا + ايّ + ها) در فارسي فقط همان «اي» معنا مي دهد چون در جاي خود ثابت است که تفاوت ساختاري عظيمي بين زبان عربي با ادات تأکيد و ساختارها و صيغه هاي بياني خاص خود، و زبان فارسي وجود دارد. مهم تر آن که ايشان از اين نکته ي مهم غفلت ورزيده اند که اين تعبير شايع ترين خطاب قرآني است (مانند يا ايّها الناس= اي مردم) و نبايد به وجه غيابي ترجمه شود. سوم اين که در زبان عربي ماضي نقلي وجود ندارد. اي کساني که ايمان آورده اند، شمول زماني اش تا همه ي اعصار است، اما «کساني که ايمان آوردند» فقط شامل حال مؤمنان صدر اول و همعصر نزول وحي است. ترجمه ي خرّمشاهي و بعضي ديگر از اين عبارت ساده و در عين حال داراي سه مشکل، فقط «اي مؤمنان» است.اگر مثال فوق قدري با مثال هاي کتاب مقدس فرق داشت، اينک يک مثال قرآني که در آن صيغه ي مجهول و وجه غياب به کار رفته و بايد به معلوم و وجه خطاب ترجمه شود. به ميان مي آوريم: وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ... (حِجر، 6).
ترجمه ي تحت اللفظي اين عبارت قرآني کمابيش چنين است: «و گفتند اي آن که ذکر [چون ترجمه اش به قرآن تفسيري است و به «ياد» غلط است] بر او فرستاده شده تو بي شک مجنوني».
ترجمه ي ميبدي: «کافران گفتند اي آن کس که پيغام و ياد بر وي فرو فرستادند تو ديوانه اي».
ترجمه ي خرّمشاهي: 1. در ويراست اول (تا چاپ سوم قطع رحلي): «و گفتند اي کسي که قرآن به او نازل شده است، به يقين تو ديوانه اي».
2. در ويراست دوم (چاپ چهارم قطع رحلي و به بعد): «و گفتند اي کسي که قرآن بر تو نازل شده است، به يقين تو ديوانه اي».
خوب است ترجمه ي دوم مترجم عالي قدر را که اعتقاد به آوردن افزوده ها يا تغييرات تفسيري در متن ترجمه ندارند، بياوريم و ببينيم که از چه قرارند:
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «و گفتند اي مردي که قرآن بر تو نازل شده است حقا که تو ديوانه اي» ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «گفتند: اي کسي که بر او قرآن فرود آمده است، راستي که تو ديوانه اي». ترجمه ي تفسيري آيتي مانند خرّمشاهي درست است چرا که اين جمله خطابي است. ترجمه ي ميبدي و دکتر امامي دقت لفظي را رعايت کرده، ولي الزام معنايي را وانهاده است.
ت) سير از بيان مضمر و ضمني، به بيان صريح و ظاهر:
گاه هست که عناصر معنايي مهمي که به نحو مضمر در زبان مبدأ هست، نياز به شناساندن صريح و آشکارسازي در زبان مقصد دارد. چنين افزوده هاي تفسيري، انواع و اقسام گوناگون و متعدد دارد، مثال هاي زير گستره و تنوع آن ها را نشان مي دهد. در زبان تريک (6) عبارت «Said to her, Talitha cumi» (انجيل مرقس، باب 5، آيه ي 41). در ترجمه ي اول فارسي: «... فرمود طاليشا قومي، که ترجمه اش اين است که به تو مي گويم اي دختر برخيز».ترجمه ي دوم فارسي: «... به وي گفت طليتا قومي که معني آن اين است اي دختر ترا مي گويم برخيز».
ترجمه ي سوم فارسي: «... و فرمود دخترم، بلند شو».
ترجمه اول انگليسي:
«and said unto her Talitha cumi which in, interpreted, Damsed, I say thee, arise.»
ترجمه ي دوم انگليسي:
«he said to her "Talitha cumi",whic means little girl, I say to you, arise...»
ترجمه ي عربي: «... و قال لها طليثا قومي. الذي تفسيره يا صيبّةُ لک اقول قومي».
ملاحظه مي شود که فقط ترجمه ي سوم فارسي که تفسيري است، تفسيري ترجمه نکرده است، برخلاف 5 ترجمه ي ديگر و اين جاي شگفتي دارد.
مثال قرآني
مثال قرآني مشابه در آن جاهايي است که بايد عين کلمات قرآني را آورد و اگر مترجم ذوق تفسيري و رسالت رسانايي ترجمه دارد، توضيحي تفسيري= ترجمه ي آن عبارت اصلي را به دنبالش، ترجيحاً در داخل گيومه بياورد. در اين زمينه دو مثال به ياد نگارنده ي اين سطور مي افتد. حروف مقطعه يا فواتح سور الم/ الف. لام. ميم؛ الر/ الف. لام. را يا کهيعص. کاف. ها. يا. عين. صاد که همه ي مترجمان به همين گونه مي آورند و از اسرار حل نشده ي قرآني است، با وجود آن که 10-12 نظريه درباره ي آن ها عرضه شده، استثنا مي کنيم هرچند بعضي از مترجمان نظير شادروان الهي قمشه اي يا فيض الاسلام و اخيراً آيت الله العظمي مشکيني در ترجمه هاي خود، در برابر حروف مقطعه در داخل پرانتز و گاه- سهواً- بيرون آن تفسيرهايي براي اين حروف آورده اند. اما دو مثال واضح تر ديگر:در قرآن کريم هم «استرجاع» (گفتن کلمه يا عبارت إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ) هم «حطّه» (گفتن کلمه اي احتمالاً عبري به معناي استغفار)، هم «استثناء» (گفتن ان شاء الله)، و تهليل (يعني گفتن لا اله الا الله) آمده است و با ذکر مثال نقش دخالت عنصر تفسيري که مثبت و مطلوب است آشکار خواهد شد: الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ (بقره، 156).
ترجمه ي ميبدي: «آن صابران که چون به ايشان رسيد رسيدني که دشوار آيد گويند ما آنِ خداوند خويشيم و با او شدني ايم و با وي گشتني.»
ترجمه ي خرّمشاهي: «کساني که چون مصيبتي به آنان رسد گويند: إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ [ما از خداييم و به خدا باز مي گرديم].»
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «کساني که چون مصيبتي به آن ها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مي گرديم.» دو اشکال در اين ترجمه ديده مي شود 1. اذا نشان مي دهد که جمله شرطيه وار است و نبايد به ماضي ترجمه شود. مؤيد صحت قول بنده اين که حکم هميشگي اين آيه فقط مربوط به عده اي خاص، يا همه ي گذشتگان (و در گذشتگان) عهد نزول وحي مي شود. حال آن که هزار و چهارصد سال است که رسم استرجاع جزء آيين هاي مسلماني است. 2. ترجمه کردن محض استرجاع يا انّالله... رو انيست. اين اشتباه را بسياري از مترجمان مرتکب شده اند. هم ميبدي، هم جناب آيتي، و هم چنان که نقل خواهد شد، آقاي دکتر ابوالقاسم امامي. ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «آنان که چون گزندي شان رسد گويند: ما از آن خداي ايم بازگرونده به سوي اوي ايم» (به نظر مي رسد بازگرونده غلط چاپي و درستش بازگردنده باشد). از يکي از اين دوستان پرسيدم و از ديگراني هم که صرفاً به ترجمه ي آن رأي مي دهند مي پرسم آيا در عمرتان که بيش از هزار بار استرجاع کرده ايد يا استرجاع ديگران را شنيده ايد، حتي يکي از آن ها به فارسي بوده است؟
مثال ديگر:
وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ ... (بقره، 58).وَقُولُواْ حِطَّةٌ وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا... (اعراف، 161).
ترجمه ي ميبدي: 1) «و چون در رويد پشت خم داده در رويد و مي گوييد حطّه- حطّه فرو نه از ما گناهان-».
ترجمه ي ميبدي: 2) «و مي گوييد چون مي درشويد گناهان ما از ما فرو نه و پشت خم داده از در در رويد».
ترجمه ي خرّمشاهي: 1) «و از آن دروازه فروتنانه وارد شويد [و براي عذرخواهي] حِطَّه بگوييد...»
ترجمه ي خرّمشاهي: 2) «[و براي عذرخواهي] حِطَّه بگوييد و از آن دروازه فروتنانه وارد شويد.»
[براي تحقيق درباره ي حِطَّه و اقوال مختلف در معناي حقيقي و استعاري آن به توضيحات ذيل آيه ي اول در ترجمه ي بهاء الدين خرّمشاهي مراجعه فرماييد]. سخن بر سر اين است که کلمه ي حِطَّه را که حتي بزرگ ترين محقق لغات دخيل قرآني نتوانسته است اصليت آن را بيابد، طبق الزام ساختار و بافت نص مقدس قرآن لاجرم بايد به عين لفظ بياوريم، و گرنه بي شک امکان داشت که در متن قرآن هم ترجمه ي آن معادل عربي آن بيايد مانند اقوال ديگر يهود: سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ (النساء، 46).
مثال ديگر
... إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ. وَلَا يَسْتَثْنُونَ (قلم، 17-18).ترجمه ي ميبدي: «... آن گه که سوگند خوردند همگان که آن ميوه ي خرما و انگور ببرند و با زرع بهم کنند سحرگاهان نزديک بام. و نگفتند که اگر خداي خواهد.»
ترجمه ي خرّمشاهي: «... آن گاه که سوگند خوردند که صبحگاهان ميوه هاي آن را باز چينند. و ان شاء الله نگفتند.»
هر دو ترجمه درست است. ترجمه ي غلط اين است که مترجمي به جاي مفهوم استثنا، لفظ آن را بياورد:
«و استثنا نکردند» «اگر خدا بخواهد» در زبان و ادب گذشته و حتي محاوره ي امروز فارسي رايج است «استثنا» هم در ادب فارسي هم به همين معنا به کار مي رود. مولوي گويد:
گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر *** پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتيست *** نه همين گفتن که عارض حالتيست
اي بسا ناورده استثنا به گفت *** جان او با جان استثناست جفت
(مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 48-50)
مثال قرآني ديگر:
إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (صافات، 35).ترجمه ي ميبدي: «که ايشان آن بودند که چون ايشان را گفتند خدايي نيست مگر الله از پذيرفتن آن گردن مي کشيدند.»
ترجمه ي خرّمشاهي: «اينان چنان بودند که چون به آنان [کلمه ي] لا اله الّا الله، گفته مي شد، استکبار مي ورزيدند.» به نظر نگارنده ي اين سطور هر دو ترجمه رواست، اما شق دوم رواتر و رايج تر است. چرا که مسلمانان درگستره ي جغرافيا و طول تاريخ اسلام همواره لا إله الّا الله را به صورت عربي اصلي به کار برده اند و مي برند. در زبان محاوره ي فارسي حتي وقتي که کسي تأسف و آزردگي خود را بيان مي کند، يا مي خواهد خونسردي و متانت خود را حفظ کند، از لا اله الّا الله عيناً استفاده مي کند: في المثل مادري به فرزند نافرمان و ندانم کارش با سرزنش مي گويد: «لا اله الّا الله، باز هم به جاي درس و مشق، داري تلويزيون تماشا مي کني؟»
ث) تدارک نکات بلاغي
در بعضي زبان ها پرسش هاي بلاغي [اعم از پاسخ استفهام هاي تقريري يا پاسخ بعضي جملات شرطي] نياز به آوردن پاسخ دارد. يک سلسله از اين سؤال ها در انجيل متّي، باب 11، آيات 7-9 آمده است:ترجمه ي اول فارسي: «... به سبب ديدن چه به بيان رفته بوديد آيا نيي را که از باد مي جنبد. و به جهت مشاهده ي چه بيرون شتافتيد آيا مردي را که به لباس نرم ملبّس بود اينک آنان که لباس فاخر پوشيده اند در خانه ي سلاطينند. پس بهر تماشاي چه بيرون رفته ايد آيا پيغمري را بلي به شما مي گويم از پيغمبر هم افضل» ملاحظه مي شود که اين ترجمه خشک و خام و نابسامان است و مترجم نتوانسته است حق استفهام ها را با پاسخ هاي تفسيري مثبت يا منفي مناسب به جاي آورد. به ترجمه هاي ديگر توجه فرماييد:
ترجمه ي دوم فارسي هم کمابيش همان اشکالات را دارد. اما ترجمه ي سوم فارسي که تفسيري است با افزوده هاي تفسيري بجا متن را کاملاً مفهوم ساخته است: «... آن مرد که براي ديدنش به بيابان يهوديه رفته بوديد که بود؟ آيا مردي بود سست چون علف، که از هر وزش بادي بلرزد؟ آيا مردي بود با لباس هاي گران قيمت؟ کساني که لباس هاي گران قيمت مي پوشند در قصرها زندگي مي کنند، نه در بيابان. آيا رفته بوديد پيامبري را ببينيد؟ بلي، به شما مي گويم که يحيي از يک پيامبر نيز بزرگ تر است...»
مثال قرآني
از ايجاز و حذف فراوان قرآني فقط چند مثال از «لو» شرطيه مي زنيم که پاسخش در قرآن کريم نيامده و مترجمان غالباً با افزوده ي تفسيري در داخل قلاب/ پرانتز در متن يا با توضيح در پاي صفحات آن ها را آشکار کرده اند:وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِيعًا... (رعد، 31).
ترجمه ي ميبدي: «اگر هرگز قرآني بودي که به آن کوه روان کردندي، يا با آن زمين بريدندي يا به آن مرده را سخن شنوانيدندي، اين قرآن بودي، بلکه خداي راست فرمان...»
ترجمه ي مفهوم و متيني است و جزا يا پاسخ لو را آشکار کرده است: اين قرآن بودي.
ترجمه ي خرّمشاهي: «و اگر قرآني بود که کوه ها از هيبت آن به حرکت درمي آمد و زمين مي شکافت، يا مردگان با آن به سخن درمي آمدند [همين قرآن بود، و باز ايمان نمي آوردند]؛ آري سررشته ي کارها همه به دست خداست.» حال ببينيم در ترجمه اي که به افزايش (يا) کاهش يا ايراد تصرفات در متن از سوي مترجم اعتقاد ندارند، اين عبارت قرآني را چگونه ترجمه کرده اند:
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «اگر قرآني توانست بود که کوه ها بدان به جنبش آيند يا زمين پاره پاره شود يا مردگان را به سخن آرد، جز اين قرآن نمي بود، که همه ي کارها از آنِ خداست.» ملاحظه مي شود که افزوده ي تفسيري را بدون استفاده از قلاب/ پرانتز در ترجمه آورده اند. ولي اين افزوده ناقص است زيرا همين قرآن اين کارهاي معجزه وار را انجام نداده است. در افزوده ي تفسيري ترجمه ي دکتر امامي که نقل مي کنيم، تأمل و همه ي اين سه ترجمه از اين نظر با ترجمه ي خرمشاهي مقايسه مي شود.
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «اگر قرآني مي بود که کوه ها بدان رانده مي شدند، يا زمين بدان پاره پاره مي شد، يا مردگان بدان به سخن مي آمدند [و در پاي صفحه اين توضيح آمده است: قطع جمله يا حذف جواب «لو» متن قرآن کريم است. يعني باز نمي گرديدند] کار سراسر خداي راست...»
يا در همين صفحه از قرآن کريم يعني 2آيه بعد از اين، يک محذوف ديگر در برابر جمله ي سؤالي پيش آمده است: أَفَمَنْ هُوَ قَآئِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ... و پاسخ آن نيامده است.
ترجمه ي ميبدي: «آن کس که بر ايستاد دارد به نگاهباني وي کردار خلق شمارد و اسرار و انفاس ايشان سنجيد و الحاظ و الفاظ ايشان شمرد، هم چون کسي است که اين هيچ نتواند و ندارد».
آري ميبدي مبالغي- سه جمله- تفسير غيرلازم و سپس پاسخ تفسيري محذوف در نص مقدس را آورده است.
ترجمه ي خرّمشاهي: «آيا کسي که حاکم بر هر کسي و کاروکردار اوست [همانند کسي است که چنين نيست؟].
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «آيا آن که بر همه ي مردم و اعمالشان ناظر است، همانند بتان است؟» که افزوده ي تفسيري را در متن ترجمه بدون قلاب و پرانتز دارد.
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «آيا کسي که بر هر تني در آنچه کند، نگاهبان است...» (7)
مقاله دامن گستر شده است و به اندازه اي که تاکنون سخن گفته ايم درباره ي دخالت عنصر تفسيري در ترجمه ي کتب مقدس، حرف و سخن و مثال و شاهد از اين دو سه زبان داريم. و تازه هنوز به ترجمه ي اوستا اشاره اي نکرده ايم و آن را براي پايان مقاله گذاشته ايم. اما پيش از آن لازم است که از انواع ديگر دخالت عنصر تفسيري در قرآن کريم مثال هاي بيشتري بزنيم. که باز هم حق مطلب ادا نخواهد شد. و فقط در حجمي برابر با يک کتاب 200-300 صفحه اي مي توان حق اين پديده ي مهم زبان شناختي- ترجمه اي را درباره ي ترجمه (هاي) قرآن کريم ادا کرد.
تغيير و تصرف و عدول از ساختار متن اصلي در ترجمه
امين ترين و دقيق ترين مترجمان قرآن هم گاه ناگزير، نظر به تفاوت دو زبان عربي (از خانواده ي زبان هاي سامي) و فارسي (از خانواده ي زبان هاي هند و اروپايي) که وام واژه يا لغات دخيل بي شماري از عربي دربردارد يعني همواره از پيش از عصر شاهنامه تا امروز به طور ميانگين کلي و هزاره اي- پيرامون پنجاه درصد واژگان نوشته هاي فارسي عيناً يا غالباً با تغيير و تصرف و تحول لفظي، آوايي، معنايي متخذ يا مقتبس از عربي است. خط فارسي هم با تغييراتي اندک همان خط عربي است، خواه- ناخواه، آگاهانه يا ناآگاهانه تغيير و تصرفاتي بنابر اقتضائات زبان مقصد (فارسي) در ترجمه ي خود وارد مي کند، که چيزي فراتر از، يا متفاوت با ترجمه ي لفظ به لفظ محض است. اينک چند مثال:مثال قرآني
نخست بار در ميان مترجمان معاصر و امروزين قرآن کريم به فارسي نگارنده ي اين سطور به پديده ي واو استينافيه که واو آغازين کلام في المثل در وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ ... (بقره، 179)، در ترجمه اشاره کرد و در مقاله اي با مقايسه و مقابله ي 23 ترجمه ي فارسي و انگليسي به اين نتيجه رسيد که گرايش عمومي- و نه سراسري- در ترجمه به اين دو زبان، حذف بيش از 80 درصد واوهاي استينافيه است. و دليل زبان شناسي اش هم اين است که چون اين پديده در زبان هاي فارسي و انگليسي وجود ندارد، با نوع ديگر حرف عطف (در فارسي واو عاطفه، و در انگليسي and اشتباه مي شود). (8)نيز نخست بار نگارنده ي اين سطور در ميان مترجمان امروز، درمقابل ترجمه کردن حدوداً ده- دوازده مورد واو زائده مقاومت کرد و ديد و نشان داد که آوردن و آشکار ساختن آن ها در ترجمه ي فارسي، معنا را دچار خدشه و اختلال مي سازد. بعضي از منتقدان بحث اعتقادي- به جاي انتقادي و علمي- کردند که در قرآن کريم هيچ چيز زائد نيست. عرض کردم درست است، در نص و نثر قرآن حتي فصيح و مليح است، مانند همان واو استينافيه، ولي در ترجمه به فارسي يا انگليسي يا چه بسيار زبان هاي ديگر، حذف آن ارجح و بلکه الزامي است. سپس مقاله اي مفصل در اين باب نوشتم و به نقل و استناد از مغني البيب ابن هشام (نابغه ي نحوي قرن هشتم هجري که ابن خلدون او را انحي من سيبويه دستور زبان دان تر از سيبويه [صاحب الکتاب نخستين دستورنامه ي نحو عربي] مي خواند) که محبوب ترين کتاب مادام العمر مرحوم علامه ي قزويني، مانند ديوان حافظ، در سراسر عمرش بوده، نشان دادم حق با من است فقط مثال هاي او قدري از مثال هاي من کمتر است، و ديگر اين که او هم اين واو را در ميان نوزده- بيست گونه واو در زبان عربي و قرآن کريم، زائده مي نامد. اينک دو مثال برجسته از اين نوع واو:
وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (انعام، 75).
ترجمه ي ميبدي: «همچنان که هست با ابراهيم نموديم آنچه از نشانه هاي پادشاهي ماست در آسمان و زمين، و تا بُود از بي گمانان». چنان که ديده مي شود طبيعت زبان فارسي از قبول اين و (واو) ابا دارد، يعني در اسلوب فارسي نويسي/ گويي نمي گنجد، اما ميبدي آن را در ترجمه حفظ کرده است.
ترجمه ي خرّمشاهي: «و بدين سان ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم مي نمايانيم تا از اصحاب يقين گردد.» (با حذف واو زائده)
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «بدين سان به ابراهيم ملکوت آسمان ها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.» (با حذف واو زائده)
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «و هم بدين سان، گستره ي آسمان ها و زمين را به ابراهيم مي نموديم تا از بي گمانان شود» (با حذف واو زائده). يک مثال ديگر از همين واو: فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (يوسف، 15).
ترجمه ي ميبدي: «چون ببردند او را و در دل کردند که او را در کُنج چاه کنند و پيغام داديم ما به او، ناچار ايشان را خبر کني به آنچه مي کنند امروز و ايشان نمي دانند» (با حذف واو زائده).
ترجمه ي خرّمشاهي: «چون او را [همراه] بردند و همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بگذارند، به او وحي [/ الهام] کرديم که [سرانجام] ايشان را در حالي که هيچ آگاه نيستند، از [چون و چند] اين کارشان آگاه خواهي ساخت». (با حذف واو زائده).
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: «چون او را بردند و هماهنگ شدند که در عمق تاريک چاهش بيفکنند، به او وحي کرديم که ايشان را از اين کارشان آگاه خواهي ساخت و خود ندانند» (با حذف واو زائده).
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «پس چون وي را ببردند و همداستان شدند که در بُن چاهش افکنند و به او وحي کرديم که تو از اين کارشان آگاه خواهي کردشان و ايشان ندانند» (با حفظ واو زائده در ترجمه).
نمونه هاي ديگر از عدول از ساختار متن اصلي
وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا (نساء، 5).مشکل غريبي که دراين جا هست و البته علماي بلاغت آن را حل کرده اند، اين است که خداوند خطاب به عقلايي که سرپرستي اموال کم خردان (به تعبير امروز عقب افتادگان ذهني و معلولان رواني و نظاير آن ها) که قادر به اداره ي اموال÷ و امور زندگي خود به استقلال، و بدون حمايت ديگران نيستند، مي فرمايد اموالتان را به سفيهان ندهيد. حال آن که در واقع و طبق تجربه و امر واقع اموال، اموال سفيهان است. وگرنه به حکم عقل و تجربه و سنت و تاريخ، بديهي است که هيچ عاقلي، اموالش را به سفيهان نمي دهد.
نگارنده ي اين سطور در ويراست اول ترجمه ي خود در متن ترجمه، به جاي «اموالتان»، «اموالشان» آورده بود، و در حاشيه توضيحات عقلي و نقلي قانع کننده عرضه داشته بود. ولي در ويراست دوم با تأمل بيشتر و يافتن يک مثال قرآني ديگر که درباره ي زنان مطلَّقه مي فرمايد:... لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ ... (طلاق، 1) يعني آنان را از خانه هايشان بيرون نکنيد، حال آن که خانه علي العمده و الاغلب متعلق به شوهران بوده، نه زنان، و نيز توجه به اين امر بلاغي که مي گويند براي اضافه ي چيزي به کسي، ادني (کوچک ترين) مناسب کافي است، و نيز اين که بالصراحه نمي توان ضميري قرآني را جز با دلايل مکفي نحوي، و نه معنايي و معناشناختي (مانند اين مورد) تغيير داد، لذا آن را به اين صورت اصلاح کردم. يعني ترجمه ي جديدم چنين است: «و به کم خردان اموالتان/ اموالشان را که خداوند شما را به سرپرستي آن گماشته است ندهيد، و از [سود و بهره ي] آن خوراک و پوشاکشان دهيد و با آنان به زبان خوش سخن بگوييد.» براي تفصيل بيشتر و ديدن اقوال مفسران و صاحب نظران به ترجمه ي نگارنده ي اين سطور، و حاشيه ي ذيل آيه ي مراجعه فرماييد.
لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (آل عمران، 188) که «لا تحسبن» دوباره (بار دوم با افزوده شدن ضمير مفعولي «هُم») تکرار شده و در فارسي به آساني نمي توان هر دو را آورد. بنده در ترجمه ي خود يکي از آن ها را به فارسي درآورده ام. و هرچه در ساختار و بافتار ترجمه ي خود مي نگرم مي بينم که نمي توانسته ام هر دو بار را در ترجمه ظاهر کنم. اما در حاشيه ي ترجمه آورده ام: «با وجود «لا تحسبنَّ» در اول آيه، ظاهراً به «فلا تَحسَبَنَّهم» در اواخر آيه نيازي نيست، ولي نظر به فاصله اي که در ميان افتاده، چنين تکراري [در نص و نثر اعجازين و مقدس قرآن] خالي از فايده و لطف نيست، و [چنين پديده اي] در کلام عرب و حتي نظم و نثر فارسي سابقه دارد. [در اين جا مثال هايي از شعر فارسي که البته به اندازه ي دلخواه، تطابق و انطباق دقيق با تکرار مورد بحث ندارد، به اميد آن که در آينده مثال هاي مناسب تري پيدا شود، عرضه مي دارم. بيت اول از حافظ است و دوم گويا از رودکي[؟]:
شکنج زلف پريشان به دست باد مده *** مگو که خاطر عشّاق گو پريشان باش
[که «گو»ي دوم زائد به نظر مي رسد، اما انصاف را که ملاحت دارد.]
ادب مگير و فصاحت مگير و شعر مگير *** نه من غريبم و شاه جهان غريب نواز
که مي توانست بگويد سخنم را ادب و فصاحت و شعر مگير. حال آن که سه بار فعل را از آن هم در يک مصراع تکرار مي کند و مي بينيم که خوشايند هم هست. حال ببينيم مترجمان چهارگانه ي فارسي که در اين شواهد و مثال ها از آنان نقل قول مي کنيم در ترجمه ي آيه ي مورد بحث چه کرده اند:
ترجمه ي ميبدي: «مپندار ايشان که شاد مي شوند به آنچه کردند و دوست مي دارند که ايشان را بستايند به آنچه نمي کنند مپندار ايشان را که اهل رستنند و به جاي رستنند از عذاب و ايشان راست عذابي درد نماي» (با حفظ ترجمه ي فعل دوم).
ترجمه ي خرّمشاهي: «هرگز کساني را که به آنچه کرده اند شادماني مي کنند، و دوست دارند براي آنچه نکرده اند، ستوده شوند، رسته از عذاب مپندار و عذابي دردناک [در پيش] دارند» (با حذف ترجمه ي فعل دوم).
ترجمه استاد عبدالمحمد آيتي: «آنان را که از کارهايي که کرده اند شادمان شده اند، و دوست دارند به سبب کارهاي ناکرده ي خويش مورد ستايش قرار گيرند، مپندار که در پناهگاهي دور از عذاب خدا باشند، برايشان عذابي دردآور مهياست» (با حذف ترجمه ي فعل دوم. و افزايش تفسيري کلمه ي «خدا» بعد از عذاب اول).
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «مپندار کساني را، که بدانچه کرده اند شادمان شده اند و دوست مي دارند که به کارهاي ناکرده شان ستايش شوند، از کيفر برکنار مپندارشان. ايشان را کيفري است دردناک.» (با تکرار ترجمه ي فعل دوم)
تقدم و تأخر الزامي کلمات در ترجمه، برخلاف نص
أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... (فرقان، 43).أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... (جاثيه، 23).
ارأيت/ اَفَرأَيت به گفته ي قاطبه ي مفسران و واژه پژوهان، عبارت از رؤيت قلبي است، نه ديدن با چشم، يعني ملاحظه کرده اي؟ در نگريسته اي (در فارسي نگريستن با ديدن فرق دارد)، تأمل کرده اي. عبارت «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» اگر لفظ به لفظ و با قطع نظر از معنا و تفاوت باريک معنايي فيمابين دو شکل ممکن از ترجمه، ترجمه شود از اين قرار است: «کسي را که خداي خود را هواي نفسش گرفت». اما چنين شخصي خدايي ندارد، که آن را هواي نفسش بگيرد، بلکه مسلماً و به عنوان امر واقع «هواي نفس» دارد، و آن را هم چون و به منزله ي خدا براي خود مي گيرد. به ترجمه ي مترجمان توجه مي کنيم:
ترجمه ي ميبدي: 1. «ديدي آن مرد (چگويي در آن مرد) که (خوش آمد خويش) خويشتن را به خدايي گرفت...» ترجمه درست است اگرچه عبارات نابسامان است و «ديدي» حاکي از رؤيت فيزيکي است که در اين موارد ناممکن است. و با تذکر اين نکته که افزودن پرانتزها از سوي مصحح- شادروان استاد سيدحسين سادات ناصري است.
ترجمه ي ميبدي: 2. «ديدي آن مرد را که پسند خويش خداي خويش گرفت...» ترجمه ي درست.
ترجمه ي خرّمشاهي: 2. «آيا در [کار] آن کس که هواي نفسش را چون خداي خود گرفته بود، تأمل کرده اي؟» هر دو لااقل به نظر بنده که آن ها را برگردانده ام درست است. اما در عجبم که برخلاف ده ها مورد ديگر چرا «افرأيت» را [در ترجمه ي عبارت اول] به نادرستي به «ديدي» ترجمه کرده ام.
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: 1. «آيا آن کس را که هواي نفس را به خدايي گرفته بود ديدي؟...» ترجمه درست است مگر در مورد «ديدي». و حذف بي دليل دو ضمير «ه» در «ألِهَهُ» و «هواه». و جاي شگفتي و خوشوقتي که هر دو ضمير را به درستي در ترجمه ي عبارت دوم ظاهر کرده اند:
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: 2. «آيا آن کس را که هوسش را چون خداي خود گرفت... ديده اي؟» که اصل و اساس ترجمه درست است، مگر اندک خدشه اي در ترجمه به «ديده اي».
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «آيا ديده اي آن را که خواهش خويش را خداي خويش گرفته است؟» که در اصل مورد بحث درست است، با ايراد در ترجمه ي «آيا ديده اي».
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: «پس آيا ديده اي آن را که خواهش خويش را پَرسته ي خويش گرفته است...»
[در پاي صفحه اين توضيح آمده است: پرسته: معبود. مترجم محترم در ترجمه ي عبارت اول «اله» را به درستي و بي هيچ مشکل و مشکل زايي به «خدا» ترجمه کرده، ولي در ترجمه ي عبارت دوم، همان کلمه را به پَرَسته- که يا کهن و مهجور و لذا ديرياب و بلکه نامفهوم است، و يا برساخته ي خود ايشان ترجمه کرده و چون ملاحظه کرده که شفاف و معنانما نيست در پاي صفحه آن را معنا کرده است. جاي اين سؤال هست که «اله» که از نظر ايشان در اثر ايشان دو معادل «خدا» و «معبود» دارد، و اين دو معادل در کمال معادله و صحت و دقتند، چرا بايد بي جهت به «پرسته»ي نامفهوم ترجمه شود. ايشان با دوگونه عمل کردن و با توضيح دادن در حاشيه در واقع ناخشنودي خود را از اين معادل يا نارسايي آن نشان داده است.]
1. إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ
(مؤمنون، 37).
2. وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ... (جاثيه، 24).
مشکل ظاهري که در نظر اول در اين آيه و بعضي آيه ها و يا عبارات قرآني مشاهده مي شود اين است که، در اين جا دهريان، مي گويند مي ميريم و زندگي مي کنيم و روزگار (دهر) است که ما را به نيستي مي کشاند. حال آن که نظر به واقع و تجربه، ابتدا بايد زندگي در ميان آيد سپس مرگ. چنان که در بسياري جاهاي ديگر قرآن طبق ترتيب طبيعي ابتدا [سخن از] زندگي به ميان مي آيد (في المثل در توبه، 55؛ مريم، 15، 33؛ إسراء، 75؛ جاثيه، 26 و...) اما در مورد ديگري هم مرگ مقدم بر زندگي مي آيد:
3. الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ... (مُلک، 2).
حال به ترجمه ها رجوع مي کنيم:
ترجمه ي ميبدي: 1. «نيست اين مگر زندگاني ما اين جهان، هم ايدر مي زنيم و هم ايدر مي ميريم و ما انگيختني نيستيم». (ترجمه با عدول از ساختار اصلي، و تقدم و تأخر).
ترجمه ي ميبدي 2. « (زنادقه) گفتند نيست مگر زندگاني ما اين جهاني مي زييم و مي ميريم و نمي ميراند ما را مگر گيتي...» (ترجمه با عدول از ساختار متن اصلي، و تقدم و تأخر وارد کردن در زبان مقصد، مانند مورد پيشين).
ترجمه ي ميبدي 3. «او که بيافريد مرگي و زندگاني تا بيازمايد شما را که کيست از شما نکوکارتر...» (ترجمه با تبعيت از ساختار متن اصلي).
ترجمه ي خرّمشاهي 1. «اين جز زندگاني دنياي ما نيست که [بعضي] مي ميريم و [بعضي] زندگي مي کنيم، و ما [هرگز] برانگيختني نيستيم.» (حفظ ساختار متن در ترجمه، با استفاده از بعضي افزوده هاي تفسيري).
ترجمه ي خرّمشاهي 2. «و گويند چيزي جز زندگي دنيوي ما در کار نيست که زندگي مي کنيم و مي ميريم و چيزي جز روزگار ما را نابود نمي کند...» (عدول از ساختار اصلي در ترجمه).
ترجمه ي خرّمشاهي 3. «کسي که مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد که کدام يک نيکوکردارتريد...» (ترجمه با حفظ ساختار متن اصلي).
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: 1. «جز همين زندگاني دنيوي ما هيچ نيست، به دنيا مي آييم و مي ميريم و ديگر بار زنده نمي شويم». (ترجمه با عدول از ساختار متن اصلي).
ايرادي که در کلمه يا تعبير ديگري از اين ترجمه مي توان گرفت اين است که «نحيا» يعني «زندگي مي کنيم»، و معادل برگزيده ي استاد آيتي نادرست است. زيرا «به دنيا مي آييم» يعني زاده مي شويم، و زادن با زيستن دو چيز است. اگرچه با هم ربط دارد.
ترجمه ي استاد عبدالمحمد آيتي: 2. «و گفتند: جز زندگي دنيوي ما هيچ نيست. مي ميريم و زنده مي شويم و ما را جز دهر هلاک نکند...» (ترجمه با حفظ ساختار متن اصلي).
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: 1.«نيست جز همين زندگي فرودين مان. مي ميريم و مي زييم، ما برانگيخته نئيم». دست کم چهار ايراد در اين ترجمه که در دو کلمه ي مورد بحث بر وفق ساختار متن اصلي انجام گرفته- مشهود است و اهل فن خود پي مي برند.
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: 2. «گفتند: نيست جز همين زندگي فرودين. مي ميريم و مي زييم [و پاي صفحه توضيح داده شده است که مي زييم: زندگي مي کنيم] جز روزگار نابود نکندمان.» (ترجمه با حفظ ساختار متن در آن دو کلمه ي مورد بحث).
ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي: 3. «آن که مرگ و زندگي را آفريد، تا بيازمايدتان، که کدامتان به کردار نيکوتريد» (ترجمه با حفظ ساختار متن اصلي).
نگارنده ي اين سطور شايد بيش از 200 مثال و مورد قرآني که لازم است ترجمه ي آن ها تفسيري انجام گيرد يادداشت کرده است شايد ذيل 8-10 مقوله قابل تقسيمند. اما طرح همه ي آن ها اين مقاله را به حد يک رساله مي رساند. به نظر مي رسد، همين مقدار که نقل شد، اثبات مقصود را کفايت است.
درباره ي ترجمه ي تفسيري اوستا
اينک به بحثي حتي المقدور و به ناگزير کوتاه، البته با شواهد و مثال هاي لازم از ترجمه ي اوستا مي پردازيم. اما درباره ي ترجمه ي اوستا و دخالت عنصر تفسيري در آن، نمي توان به شيوه ي ترجمه ي کتاب مقدس و قرآن کريم بحث کرد.زيرا در صورتي امکان داشت و کسي مي توانست همين گونه درباره ي ترجمه ي اوستا به فارسي اظهارنظر کند، که به زبان اوستايي و پهلوي، و شرح و ترجمه هاي اوستا به زبان هاي ديگر و به متون مبنا يا بينابين دسترس داشته باشد.
اينک چند مثال از ترجمه ي شيواي استاد جليل دوستخواه نقل مي کنيم:
1. «هيچ کدام از اين گناهکاران در نمي يابند که کاميابي- همان گونه که زندگي به ما آموخته و بدان سان که با [آزمون] آهنِ گدازان گفته شده- به کار و کوشش [باز بسته است]» (گاهان يسنه، هات 32، بند7) (ص 24).
2. «همچنين بهترين [پاداش] از آن او [در پاي صفحه: اشاره است به «کسي که ديگران را به بهروزي مي رساند» در بند پيش] باد. اي مزدا! کسي که [براي ديگران] خواستار روشنايي است، روشنايي بدو ارزاني خواهد شد...» (گاهان يسنه، هات 43، بند2) (ص 39).
3. «اي مزدا! ترا توانا و پاک شناختم؛ آن گاه که [دانستم] در پرتو توانايي ات، آرزوهاي ما برآورده خواهد شد؛ آن گاه که [دريافتم] اشَوَنان و دُرُوندان را پاداش و [پادافراه] خواهي بخشيد؛ آن گاه که [پي بردم] در پرتو گرماي «آذر» تو-که نيرومندي اش از «اشه» است- نيروي منش نيک به من روي خواهد نمود.» (سرود دوم، يسنه، هات 43، بند4) (ص 40).
4. «اي اهوره! اين را از تو مي پرسم مرا به درستي [پاسخ] گوي: کدامين کس زمين را در زير نگاهداشت و سپهر را [برفراز] جاي داد که فرو نيفتد؟ کيست که آب و گياه را [بيافريد]؟ کيست که باد و ابر تيره را شتاب بخشيد؟...» (يسنه، هات44، بند4) (ص 45).
5. «هر آن اَشَوني را که با اين نماز [ويژه ي] خشنودي روان، خويشتن را آمرزش خواهان، به پيشگاه تو اندر آيد، تو او را به [پايگاه هاي] انديشه ي نيک، گفتار نيک و کردار نيک [در بهشت] رساني» (... هات 55، بند4) (ص 217).
سخن آخر
چنان که در اين بحث نسبتاً مفصل ديده شده، دخالت يافتن يا دخالت دادن عنصر تفسير در ترجمه ي کتب مقدّس، به دلايل چندگانه، امري ناگزير و مطلوب است. بعضي از دلايل چندگانه عبارتند از تفاوت خانواده و ساختار و دستور زبان زبان ها، تفاوت ذخيره ي واژگاني زبان ها، و اصطلاحات و تغييرات اصطلاحي تفاوت فرهنگي زبان ها، اقتضاهاي بلاغي هر يک از دو زبان مبدأ و مقصد، و در يک کلمه همانند نبودن زبان ها و مسائل ديگري که به جزئيات بسياري از آن ها در متن مقاله اشاره شد. ناگزير بودن هم يعني براي خوش خواني و طبيعي بودن ساختار جملات و عبارات و تعبيرات در زبان مقصد، چاره اي از اين دخالت (به سه صورت افزودن، کاستن، و تغييردادن) نيست. مطلوب بودن آن هم اين است که بار امانت معنا بهتر (شيواتر، خوش خوان تر، مفهوم تر، و طبيعي تر) به مخاطبان ترجمه (زبان مقصد) رسانده مي شود.پينوشتها:
1. Mazatec
2. Aztec
3. Huichal
4. Amuesha
5. Shipibo
6. Trique
7. قطع جمله از متن قرآن کريم است. يعني با جز خود برابر است؟
8. «نکات قرآني» (3)، نوشته ي بهاء الدّين خرّمشاهي، در نشريه ي قرآني بينات، شماره ي 8 (سال دوم، شماره ي 4)، تجديد چاپ شده در کتاب حاضر.
خرّمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (2)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نخست.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}