نقد ترجمه ي دکتر ابوالقاسم امامي از قرآن مجيد (2)
لايلاف قريش، به «براي خوي دادن قريش» (ص 602) ترجمه شده است. درستش الفت يابي و همبستگي است که از جمله در ترجمه ي اين جانب از قرآن کريم آمده است.
نويسنده: بهاء الدين خرّمشاهي
بخش ديگري از غلط ها و جملات ديرياب يا نامتعارف
58. لايلاف قريش، به «براي خوي دادن قريش» (ص 602) ترجمه شده است. درستش الفت يابي و همبستگي است که از جمله در ترجمه ي اين جانب از قرآن کريم آمده است.59. «پروردگارت زودا تو را دهد و خشنود شوي» (ص 596). واقعاً جاي اين پرسش براي خواننده هست که مفعول «دهد» چيست و چه بايد باشد؟ و جمله به اين صورت ابتر و نارسا و ناقص است.
60. ذي الاوتاد که صفت فرعون است به «دارنده ي ميخ ها» که ناپسندترين معادل ممکن براي آن است، ترجمه شده است (ص 593). حال آن که مراد از آن يعني کيا و بيا و شأن و شوکت و جلال و جبروت و باد و بروت و زر و زور ولو همه ظاهري باشد، که بود.
61. آيا عبارت «تازيانه ي کيفر بر آنان فرو ريخت» قطع نظر از تعبير قرآني اش، فارسي است و تازيانه ريختني است؟
62. صواعق که جمع «صاعقه» است، مانند سوابق/ سابقه، در آيه ي 19 سوره ي بقره به «غرش ها» ترجمه شده است. صاعقه از مقوله ي برق و نور است، نه صدا و غرّش. اين اشتباه مانند مورد ديگري است که (بقره، 55) و آن هم ترجمه ي نادرست «صاعقه» به «تندر» است؛ حال آن که خود مترجم محترم در ده ها مورد ديگر به درستي برق را به آذرخش ترجمه کرده است. ضمناً در سوره ي رعد، آيه ي 13 هم صواعق به «غرّش هاي آتشين» ترجمه شده است.
63. «در بهشت بيارميد و از آن به فراخي بخوريد» (بقره، 35، ص 6). ما انواع خوردن را کمابيش مي دانيم مانند دولپي خوردن، با ولع خوردن، هول هولکي خوردن، گهي لف لف خوردن و گهي دانه دانه (در آن جا که شتر در خواب بيند پنبه دانه) اما به راستي «به فراخي خوردن» آن هم از بهشت چه معنايي دارد؟ در ترجمه ي آيه ي 58 بقره هم آورده است: «و از آن به فراخي خوريد».
64. «آنان که دانند که ديدارکننده پروردگار خويشند» (بقره، 46، ص 7). ترجمه ي قرآن بسي علم و اطلاعات کلامي و فقهي و غيره مي خواهد. مترجم در ترجمه ي عبارات و آيات مربوط به علم الهي، خرق اجماع مفسران و متکلمان شيعه کرده است که علم الهي را تابع معلوم نمي دانند. در اين جا هم گويا توجه نفرموده اند که لقاء الله و رؤيت الله دو مقوله اند، نه يکي، و شيعه و معتزله اولي را قبول دارند و دومي را، حتي در آخرت منکرند و دلايل موجّهي در برابر اهل سنت (اشاعره) دارند. لقاء يعني مواجهه و در مواجهه يا ملاقات «ديدار» و «ديدن» شرط نيست و طبق مثال معروف مفسران دو نابينا مي توانند لقاء و ملاقات داشته باشند اما همديگر را نبينند/ نمي توانند ببينند. بحث کلامي اين مورد درازدامن است. همين قدر بايد گفت که مترجم محترم در ترجمه ي هشت- ده مورد که اين تعبير در قرآن به کار رفته است، آن را نادرست ترجمه کرده است.
65. مترجم چنان که پيشتر هم گفته شد و در ده ها مثال عرضه شده، وحدت اصطلاح و حتي املا (اهريمن/ اهرمن، زان پس، پس از آن و غيره) در موارد يکسان و ثابت رعايت نمي کند. لذا «سفارش» را هم معادل شفاعت به کار برده است (که در سراسر تاريخ زبان نظم و نثر فارسي سابقه ندارد و معادل آن در گذشته «پايمردي» و در حال ميانجيگري) است هم معادل وصيت و در اين موارد مرتکب اشتباه دوم که ترجمه ي اصطلاحات باشد هم شده است (از جمله ص 7).
66. يک اشتباه روش شناختي مترجم اين است که گاه ترجمه هاي نارسا و معادل هاي مهجور و نامفهوم را در متن ترجمه مي آورد و سپس ترجمه ي درست تر و معادل مفهوم تر يا مأنوس تر را در پانوشت. چنان که في المثل به جاي ترنجبين و بلدرچين، در ترجمه «ترانگبين و وَرتيج» آمده است و معلوم نيست دومي از واژگان کدام گويش است و اصولاً آيا فارسي دري است يا نه؟
67. در ترجمه ي قول بني اسرائيل که مي گويند لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ (بقره، 61، ص 9) آورده اند «ما بر يک خوراک نتوانيم ماند» بدون شرح و اظهارنظر مي گذريم. و در بعضي از اين گونه موارد با تکيه به شمّ و ذوق زباني هموطنان و همزبانان فارسي دان خود، همين کار را خواهيم کرد.
68. در ترجمه ي عباراتي از آيه ي 61 سوره ي بقره، ص 9، آورده اند: «خواري و درويشي بر ايشان زده آمد و به خشمي از خداي بازگشتند». ايضاً بدون شرح و اظهارنظر مي گذريم.
69. «و طور را بر فرازتان برداشتيم» (بقره، آيه ي 63، ص 10) و به دنبال آن: «که نامه اي را که داده ايم تان به نيرو گيريد». لابد زورمندان بهتر از هر مؤمني مي توانند «نامه» يعني کتاب آسماني را به زور و قوت بگيرند. مراد خداوند، چنان که اعاظم مفسران گفته اند يعني کتاب آسماني احکام و معاني آن را استوار بگير و به جد و جهد تلقي کن، و به اصطلاح سردستي نگير.
70. «خودهاتان را از خانه هاتان برون مکنيد» (بقره، 84، ص 13) (بدون شرح).
71. «و او را به روان پاک [مراد روح القدس است] نيرو بخشيديم» (بقره، 87، ص 13).
72. «دل هاشان را آب به دوستي گوساله داده اند» (بقره، 93، ص 14). اين مورد تکراري است.
73. «از بيم آن که دستشان پيش فرستاده است» (بقره، 95، ص 15). ترجمه ي تحت اللفظي حادّ و نادرست يعني از بيم کار و کردار گذشته شان/کاري که انجام داده اند.
74. يکي شان [تأکيد از ماست] خوش مي دارد هزار سال زندگي اش دهند» (بقره، 96، ص 15). يکي شان ترجمه ي «احدهم» است. يعني هر کدامشان، يکايک آنان، تمامي شان و غيره.
75. «گويي که خود مي ندانند؟» (بقره، 101، ص 154).
76. «نامه داراني که ناباور شده اند» (بقره، 105، ص 16). يعني اهل کتابي که کفر ورزيده اند/ گروهي از اهل کتاب که انکار پيشه کرده اند و نظاير آن.
77. «هر که باور را بدل به ناباوري کند...» (بقره، 108، ص 17). يعني هر کس که ايمانش را به کفر/ انکار تبديل کند و نظاير آن.
78. «هر که روي به خداي سِپُرد...» (بقره، 112، ص 17) (بدون شرح).
79. «يهودان گفتند: ترسايان بر چيزي نيند. ترسايان گفتند: يهودان بر چيزي نيند. با آن که نامه را مي خوانند» (بقره، 113، ص 18).
80. «چرا خدا با ما سخن نکند...» (بقره، 118، ص 18).
81. «کساني که نامه شان داده اند...» (بقره، 144، ص 22)، يعني اهل کتاب.
82. بر شما نوشته اند که براي پدر و مادر و نزديکان به شيوه ي شناخته سفارش کنيد...» (بقره،180). ترجمه ي سرراست تر اين عبارت از ترجمه ي اين جانب چنين است: «بر شما مقرر گرديده است که... براي پدر و مادر و خويشاوندان به نيکي وصيت کنيد...».
83. «... پس اينک با آنان همبستر شويد و چيزي جوييد که خداوند براي شما نوشته است. نيز بخوريد و بياشاميد تا رشته ي سپيد از رشته ي سياه برايتان آشکار شود...» (بقره، 187، ص 29).
در اين ترجمه اشکالات چندي هست. 1. «اينک با آنان همبستر شويد» چون امر است، در غياب قرينه هاي ديگر منصرف به وجوب مي شود و چنين معني مي دهد که همبستري با زنان در شب هاي رمضان واجب است. اين جاست که قول صاحب نظران و نيز بنده ي غير صاحب نظر صادق از آب درمي آيد که امر عقيب الحَظر حاکي از تخيير يا اباحه است. به بيان ساده تر آن که اگر امري نهي شده باشد يا منهي تصور شود، مانند توهم پرهيز از مباشرت با همسران در شب هاي رمضان که براي عرب هاي معاصر عصر نزول وحي پيش آمده بود، سپس به دنبال آن، آن نهي، با امر (ديگري) برداشته شود، معنايش اين است که مي توانيد/ مخيّريد/ ايرادي نيست که در آن شب ها با همسران خود مباشرت کنيد. اين از اشکال اول. اما پيش از پرداختن به اشکال دوم در تکميل قول اول عرض کنم که اين معني و ساختار در قرآن کريم چند نمونه ي ديگر هم دارد از جمله در مناسک حج و آداب احرام و خروج از آن که در سوره ي مائده، آيه ي 2 مي فرمايد: وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ (و چون مُحل شديد/ از احرام بيرون آمديد، [مي توانيد] به شکار بپردازيد). اگر مي توانيد (کلمه ي حاکي از اباحه و تخيير در ميان) حتي در داخل قلاب نباشد، باز همان اشکال پيشين پيش مي آيد، و خواننده تصور مي کند، شکارکردن پس از احلال- بيرون شدن از احرام- واجب يا مستحب مؤکد يعني احتمالاً جزء مناسک حج است. ترجمه ي جناب دکتر امامي از اين عبارت قرآني چنين است: «و هرگاه از احرام به درآييد شکار کنيد» (ص 106). ممکن است بگوييد مترجم، مفسر نيست. ولي اين که عرض شد جزء ترجمه و از وظايف مترجم است که از توالي فاسد برحذر باشد. مانند الطلاق مرّتان که صرف ترجمه به اين که طلاق (يا به قول جناب امامي: جدايي) دوبار است کافي نيست و العياذ بالله خلل معنايي از شدت ايجاز دارد. زيرا فقط طلاق رجعي (عادي) قابليت رجوع يا بازگشت مرد به زن در دوران عدّه دارد و طلاق هاي ديگر از جمله خُلع و مبارات داراي چنين صفتي نيست، پس بايد در بيرون يا درون قلاب يا پرانتز کلمه ي «رِجعي» را افزود تا معنا مستقيم و بدون تالي فاسد باشد. و مترجم محترم اين قيد واجب را هم در جاي خودش نياورده اند. در آيه ي اول سوره ي نور هم که بحث درباره ي زانيه و زاني و حد آن هاست واجب است که افزوده شود زانيه و زاني مجرد يا غيرمحصن/ غيرمتأهل. و اين قيد را بنده در ترجمه آورده ام و جناب امامي نياورده اند. تالي فاسدِ نياوردن اين قيد اين است که اگر آيه مطلق باشد، شامل حال زانيه و زاني متأهل هم مي شود، آن گاه حد زناي آن ها مي شود صد تازيانه که خارق اجماع فقهاي همه ي فرقه ها و مذاهب اسلامي است. زيرا در اين مورد سنت مکمّل کتاب (قرآن) واقع شده و حد زناي محصن/ محصنه را رجم تعيين فرموده است که در اوايل يا نيمه ي اول دوران 22 ساله ي پس از انقلاب اسلامي، در ايران هم به حکم حاکم شرع، مجتهدان و مراجع و ولي فقيه انجام مي شد. به قول مولانا: نکته ها چون تيغ پولادست تيز/ گر نداري تو سپر پس واگريز. 2. اشکال دوم اين ترجمه يعني آن عبارت که نقل شد در «براي شما نوشته شده است» وجود دارد. در زبان عربي و عرف قرآن «کتب + علي» به معناي وجوب و مقرر شدن است، نه نوشتن به معناي کتابت. و اين اشتباه را مترجم عالي قدر در سراسر ترجمه در بيش از 15 مورد مرتکب شده اند. 3. ايراد سوم هم فوق العاده هولناک است و با انداختن کلمه ي من الفجر به کلي تشبيه و استعاره ي شب و سپيده ي صبح به معناي نادرست از هم تشخيص دادن رشته ي (نخ/ ريسمان) سياه از سپيد درآمده و وهن عظيمي به بارآورده است که اشاره به اين اشتباه که از زمان نزول لغزشگاه قدم و قلم مترجمان و مفسران بوده، در مقاله پيشين به اجمال مطرح شد و تکرار آن ضرورت ندارد.
84. «خواسته هاتان را در ميان خود تباه مخوريد» (ص 188)، بنده با 45 سال انس با ادب منظوم و منثور فارسي، معنايي از اين جمله مستفاد نمي کنم.
85. «حج و عمره را براي خود نيک به پايان بريد [تا اين جا درست است و بي اشکال است. اگر بازداشته شديد، قرباني اي که دست دهد] جمله ناقص است. يعني چه کار بايد بکنيم؟] تا قرباني به قربانگاهش برسد [باز هم جمله ناقص و ربط آن با جملات پيشين نامعلوم و نامفهوم است]. از شما هرکه بيمار بود يا رنجي اش از سر بود [هم بيان فارسي سرراست نيست، هم افزوده ي لازمي، ولو داخل قلاب به ميان نيامده است. يعني اگر کسي بيماري خاصي در سر داشت في المثل مانند شپش زدگي، و زودتر از موعد «حلق» کرد يا موي سر تراشيد]، بايد در برابر روزه اي گيرد. به کلام الله قسم اين بنده هيچ يک از اين ايرادات مخصوصاً دو مورد حسّاس اخير را بهانه جويانه يا ذوقي و سليقه اي، يا بي اهميت و کأن لم يکن، تلقي نمي کنم.
86. «... در حج نه آميزشي است و نه نافرماني و نه ستيز». در اين جا هم يک نکته ي بلاغي و ادبي در کار است و آن بيان نهي در هيئت نفي است يعني آوردن جمله ي خبري به جاي انشايي که نمونه ي مشهورش وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ ... (بقره، 233) است. به اين معني که مادران [بايد] فرزندانشان را دو سال کامل شير دهند، نه اين که شير مي دهند. زيرا اگر خبري ترجمه شود ده ها دليل نقض يا نمونه ي خلاف براي آن در عالم واقع و تجربه وجود دارد، ضمناً انشاي حکم منعقد نمي گردد. اگر مي شد اين حرف ها را بدون اصطلاح و ساده تر از اين نوشت مطمئناً چنين کاري مي کردم. ولي ديگر بيش از اين نمي شود، بحث علمي را، پيش پا افتاده کرد. در مورد جمله ي اول بايد گفت مترجم محترم بود چنين ترجمه مي کردند: در حج نه آميزشي بايد باشد/ رواست، و نه نافرماني و نه ستيز. وگرنه طبق ترجمه ي ايشان هم نمونه هاي نقيض در عالم واقع و تجربه و اعمال حج رخ مي دهد. يعني هم کسي با همسرش آميزش مي کند و هم نافرماني و ستيزه؛ و البته لازم نيست همه، همه ي اين کارها را انجام دهند، يک مورد نقض و خلاف هم براي مقصود ما کافي است. ضمناً طبق ترجمه ي حاضر انشاي حکم و تشريع صورت نمي گيرد. عبارت قرآني دوم را مترجم محترم درست آورده اند: «مادران به کودکان خود دو سال درست شير دهند» (بقره، 233)، که «اگر شير مي دهند» ترجمه کرده بودند، به دلايل پيشگفته داراي عيب و ايراد بود.
87. «هرگاه زنان را رها کنيد...» (بقره، 231). مراد اين است که و هرگاه همسرتان را طلاق داديد. رها کردن چند معنايي و غيراصطلاحي است. اين مورد هم مثل «جدايي» است، که آن را هم مترجم فاضل در ترجمه ي طلاق به کار برده اند. سؤال بنده اين است که آيا مترجم فرزانه که سابقه ي مفصّلي از تحصيلات حوزوي و دانشگاهي دارند، و اين اصول را بهتر از بنده مي دانند، نمي پذيرند که اعلام و اصطلاحات را نبايد به مترادف ساده و غيرفني و مبهم آن ها ترجمه کرد. يا آيا نمي دانند که استعاره را بايد به استعاره ترجمه کرد و نه تحت اللفظي؟
88. عبارت قرآني وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا (بقره، 234) چنين ترجمه شده است: «کساني تان که مي ميرند [که تعبير جان مي سپارند براي توّفي در يتوفون بسيار بهتر بود] و زناني بر جاي مي نهند». ولي همين عبارت قرآني عيناً در آيه ي 240 همين سوره به کار رفته است. و مترجم اين بار به جاي زناني، همسراني به کار برده است که بهتر است. حال از اين مي گذريم که در هر دو مورد واوهاي استينافيه را در ترجمه ظاهر نکرده اند. و افزودن و کاستن واو در اين ترجمه بيش از هزار بار رخ داده است که خود پرونده ي علمي جداگانه اي است.
89. در ترجمه ي آيه 253 سوره ي بقره، روح القدس را به «روح پاک» ترجمه کرده اند، حال آن که قبلاً موردي را نقل کرديم که آن را به «روان پاک» ترجمه کرده بودند و البته هر دو نه ناروا، بلکه غلط است و روح القدس در سنت مسيحي، برابر با جبرئيل در سنت اسلامي و عرف قرآني است، و در سنت ايراني سروش است. حافظ مي گويد: «روح القدس آن سروش فرّخ...» اما چون عَلَم است، ترجمه اش روا نيست. چنان که في المثل به جاي اقانيم ثلاثه نمي توان گفت آخشيج ها يا گوهرهاي سه گانه. يا به جاي تثليث نمي توان گفت «سه خدايي گرايي» که علاوه بر غلط لفظي، غلط مفهومي هم دارد. يا به جاي اب و ابن و روح القدس نمي توان گفت پدر و پسر و روان پاک.
90. در آية الکرسي (بقره، 255) قيوم که از ريشه ي قيام است به «بيدار» ترجمه شده است. حال آن که بهترين معادل هزار و صد- دويست ساله ي آن «پاينده» است. و مترجم محترم عبارتي از دعاي شب جمعه را که در آن «القيوم لاينام» به کار رفته است دليل درستي ترجمه ي خود گرفته اند. حال آن که لاينام که به معناي بيدار است مي تواند صفت ديگري باشد (از مقوله ي تنسيق الصفات)، نه اين که توضيح دهنده ي معناي قيوم. ضمناً از قول سيوطي آن را سرياني دانسته اند، به معناي بيداري که نمي خوابد. مگر نخوابيدن چقدر مهم است که با وجود تصريح خداوند به لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ (نه غنودن [و به قول جناب امامي چُرت] او را فراگيرد و نه خواب) سه کلمه يا صفت يا توصيف به آن اختصاص داده شود. همه ي اشکالات از اين جا ناشي است که در خود عربي قائم به معناي بيدار (برپا در شب) هم معني مي دهد. خوب بود به جاي اين منابع يعني جمال الاسبوع و اتقان/ متوکلي سيوطي به واژه هاي دخيل در قرآن مجيد اثر گران سنگ آرتور جفري (با ترجمه ي عالي استاد فريدون بدره اي) که هنوز پس از هفتاد سال تنها و مهم ترين منبع علمي در اين زمينه است رجوع و استناد مي کردند. در آن جا آمده است که «مفسران همعقيده اند که معنايش الدائم القائم است (نگاه کنيد به طبري، بيضاوي و سجستاني، ص 250) اما در توضيح صورت و هيئت آن با مشکلاتي روبه رو هستند. او نيز از قول بعضي از زبان شناسان و قرآن پژوهان آن را محتملاً وام واژه اي سرياني، يا داراي اصليت عبري مي شمارد. امام فخر رازي مي نويسد «الحي دلالت بر عالِم و قادر بودن خداوند دارد و قَيّوم بر قائم بالذات بودن او اين که مقوّم [= برپاي دارنده ي] غير/ماسوي است و از اين دو اصل جميع مسائل معتبر در علم توحيد منشعب مي گردد». و لوازم پنجگانه در شرح معناي قيوم دارد. و همو در آغاز بحث از اسم قيوم که از اسماء الحسناي الهي است مي گويد عمر بن خطاب هر سه باري که اين کلمه در قرآن به کار رفته است، آن را قَيّام قرائت مي کرده است [مي توان گفت مانند حيوة که حيات خوانده مي شود و زکوة/ زکات] (شرح اسماء الحسني تصحيح طه عبدالرؤف سعد، صص 304-307). شهاب الدين ابوالقاسم احمد سمعاني مي نويسد:
«اما قيّوم مبالغت است از قائم و هر که اعتقاد کرد که حق- جلّ جلاله- قيوم است تدبير برآسود...».
«روح الارواح، تصحيح نجيب مايل هروي، صص 490-496». ابوبکر احمد بن حسين بيهقي صاحب يکي از کهن ترين آثار موجود در شرح اسماء الله الحسني درباره ي قيوم و معناي آن آورده است:
«مجاهد گويد: «القائم علي کلَّ شيءٍ؛ حليمي گويد: القائم علي کلَّ شيءٍ من خلقه يدبُره بما يريد جل و علا... خطابي گويد القيوم القائم الدائم بلازوال، و وزن آن فيعول است از ريشه ي قيام و صفت مبالغه است در قيام بر هر امري و چيزي. و گفته اند او قيم هر چيزي است در نگهداشت (رعاية) او». و در پايان از تفسير اسماعيل ضرير نقل کرده اند که «گفته است که گفته اند او به معناي کسي است که نمي خوابد، و گويي اين وجه را از توصيفات بعدي (= لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ) گرفته اند». (الاسماء و الصفات، تصحيح محمد زاهد کوثري، صص 47-48). مايه ي شگفتي است که در جامع ترين واژه ي عربي يعني لسان العرب ابن منظور (630-711ق) انواع مشتقات ق و م/ق ي م آمده است، غير از قيّوم، با آن که کمال اهتمام را به درج و شرح واژگان قرآني دارد. کمابيش دو قرن پيشتر از او زمخشري صاحب تفسير گران سنگ کشّاف، در واژه نامه ي مهمش اساس البلاغة، قيّوم را «دائم باقي و قائم بالملک، کوشا به فرمانروايي» معني کرده است. باز به يک- دو قرن عقب تر مي رويم. در فرهنگ نامه ي قرآني که گروه فرهنگ و ادب اسلامي در بنياد پژوهش هاي اسلامي مشهد (وابسته به آستان قدس رضوي)، زير نظر دوست دانشمند قرآن شناسم جناب آقاي دکتر محمدجعفر ياحقّي، در 5 جلد بر اساس برابر نهادهاي فارسي 142 قرآن خطي از قرن سوم- چهارم تا نهم- دهم تدوين کرده اند، و چند سال پيش در رشته ي علوم قرآني يا مرجع نگاري کتاب سال شد، در مقابل قيوم بيش از بيست معادل به کار رفته که 14 معادل آن «پاينده» يا پاينده همراه با يک وصف يا قيد است: پاينده ي هميشه، جاويد و پاينده، پاينده و بي همتا، هميشه پاينده، پاينده ي بخود، پاينده ي برپاي دارنده، پاينده اي که نميرد و قابل توجه است که حتي يک بار «بيدار»- به تنهايي يا با وصف و قيدي به کار نرفته است. و در مطلقاً کهن ترين ترجمه ي فارسي قرآن که حتي محتمل است از قرن سوم باشد، و به جهت محفوظ بودن نسخه ي خطي اش در کتابخانه ي آستان قدس، قرآن قدس نام گرفته، و به تحقيق و تصحيح شگرف استاد دکتر علي رواقي زبان/ ادب پژوه نامدار معاصر در دو مجلّد کلان در 15 سال پيش (پاييز 1364) منتشر شده است در دو مورد اول (بقره، 255؛ آل عمران، 2) ترجمه ي آن يعني ترجمه ي «الحي القيوم» زنده ي پاينده آمده است و در مورد سوم (طه، 111)، بدون ترجمه، به صورت حيّ قيوم؛ دومين ترجمه ي فارسي قرآن از نظر قدمت، يعني ترجمه ي طبري، در دوبار اول آن را به صورت [زنده و] پاينده آورده است و در بار سوم: هميشه بود و باشد.
در پايان اين بحث که حقش با تحقيقي پنج برابر اين ادا مي شود اين نکته گفتني است که جناب دکتر امامي در هر سه مورد زنده ي بيدار ترجمه کرده است، اما در پايان همان پانوشتي که ذکر خيرش گذشت آورده است: وجه ديگر: زنده ي پاينده. [براي تفصيل درباره «قيوم» ---> دانشنامه ي قرآن و قرآن پژوهي، ذيل همين کلمه].
با توجه دادن به اين نکته که توضيحات داخل قلاب/ کروشه از ناقد است.
91. «عيسي چون ناباوري [= کفر، و اگر نظرخواهي ملّي شود يک نفر نخواهد گفت که مراد يا معادل «ناباوري» «کفر» است] را از ايشان دريافت، گفت: ياران من به سوي خدا کيانند؟ [يار کسي به سوي کسي، فارسي نيست. ضمناً مترجمان و مفسران ديگر غالباً «ياران من در راه دين خدا کيانند» آورده اند] «گازران [= حوّاريون] گفتند، ياران خداييم [به خداوند، دوستدار/ ولي/ اوليا نسبت مي شود داد، اما فرزند و همسر و همتا و يار نمي توان]. به خدا گرويده ايم. گواه باش که ما گردن نهاده ايم» (آل عمران، 52).
92. «خداي راست بر مردم که آهنگ آن خانه کنند...» (آل عمران، 97). مقايسه کنيد با ترجمه ي خرّمشاهي: «و خداي را بر مردم، حج خانه [ي کعبه] مقرر است».
93. «پس اندوهي به اندوهي دادتان» (آل عمران، 153) (بدون شرح).
94. «هرکه توانگر است بايد خويشتن بدارد» (نساء، 6)، يعني بايد خويشتن داري کند.
95. «نر را بهره ي دو ماده است». در ترجمه ي لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ (نساء، 11). اين تعبير درباره ي حيوان صادق تر است تا انسان. به همين جهت خود مترجم هم آن را دريافته و دنبال آن آورده: «اگر زن بودند...»، حال آن که طبق منطق خود بايد مي آورد، اگر ماده بودند...
96. «زن مکنيد زناني را که پدرانتان به زني گرفته اند» (نساء، 22) (بدون شرح).
97. «و هر که از خانه اش به سوي خدا و پيامبرش بکوچد [مگر مي شود به سوي خدا کوچيد؟ ضمناً کوچيدن، ترجمه ي اصطلاح غيرقابل ترجمه ي مهاجرت است] و سپس مرگ وِرا دريابد، مزدش به خدا افتاده است» (نساء، 100). بهتر است بدون شرح بگذاريم و بگذريم، مبادا که خداي نخواسته براي مترجم آزردگي خاطر به بار آيد.
98. «آنان که فرشتگان مي ستانندشان...» (نساء، 97) (بدون شرح).
99. «و آنان که در راه خدا با مال هاشان و خودهاشان مي کوشند...» (نساء، 95). اولاً مترجم فراموش کرده است که در نود و نه درصد موارد در ترجمه اش، مال/ اموال را به «خواسته» (ها) ترجمه کرده است. سپس تعبير ساده ي به مال و جان جهاد کردن را فرو نهاده، به چه تعبيراتي افتاده است. با خودهاشان کوشيدن يعني چه؟ يعني جهاد (به) نفس، يا جهاد با جان/ جان فشاني.
100. «... هر که بدي کند بدان کيفر بيند و از فرودست خداي نه ياري يابد و نه ياوري» (نساء، 123). اين جمله کژتابي و نقض غرض در بردارد، مفهوم مخالفش اين است که غير از خدا يار و ياوري نمي يابند.
101. «آيه ي ششم مائده در واقع آيه ي تطهير فقهي است و در آن از وضو، غسل، و تيمم به تصريح ياد شده است. اما ترجمه را فقط از روي مقابله با قرآن و اصطلاحات قرآني/ فقهي سه گانه يا دوگانه اي ياد کرديم (غسل و تيمم) شايد بتوان به طرزي شکسته و بسته و مبهم فهميد و اين مورد يکي از ضايعات اين ترجمه است: «اي آنان که گرويده ايد و رويهاتان [مگر ما چند «رو» داريم؟] و دست هاتان را تا آرنج بشوييد و سرهاتان [مگر چند سر داريم؟ مگر بگوييد روها و سرهاي همه ي مؤمنان مراد است که بد وجهي نيست]. پاهاتان را تا دو پژول [در پانوشت آن را به کعب و برآمدگي ترجمه و شرح کرده اند و عکس اين شيوه معني دار تر است. همواره لغت مهجور مثل ورتيج را که شرحش گذشت، در متن مي آورند و معلوم و مفهوم را در حاشيه، چه سليقه ي تکروانه اي] دست کشيد و اگر جُنب بوديد، خود را پاک کنيد [چگونه؟ البته از متن مقدس قرآن بالصراحه برنمي آيد زيرا «فاطهروا» است، اما در اين گونه موارد سنت و تفاسير مددکارند و روشنگر وگرنه پاک کردن خود به کلي مبهم است] و اگر بيمار يا در راه بوديد يا يکي تان [تکليف بقيه چه مي شود؟] از آبريز آمده باشد، يا زنان را بسوده باشيد [يعني لمس کرده باشيد که به اجماع فقهاي همه مذاهب اسلامي مراد از لمس و ملاسمه ي زنان مباشرت/ جماع با آنان است] و آب نيافته باشيد، پس آهنگ خاکي پاک کنيد [اگر کسي مسئله تيمم را نداند از اين ترجمه چيزي دستگيرش نمي شود] و از آن به روي هاتان و دست هاتان کشيد. خداوند نمي خواهد در تنگناتان نهد، ليک مي خواهد پاکتان کند و نواختش [يعني نعمتش] را بر شما درست دارد...»(مائده، 6).
102. «و هر کس، کس را زنده کند، گويي همه ي کسان را زنده کرده است»(مائده، 32). هيچ بشري، شايد جز حضرت عيسي (عليه السلام) بشري را، آن هم به اذن الهي زنده نکرده است. پس اين ترجمه که زمينه اش تقبيح قتل است، رساننده ي معني نيست، مراد اين است که کسي را زنده بدارد، زنده باقي بگذارد و نظاير آن. [البته در پانوشت آورده اند: = از مرگ نجات دهد].
103. «در وصف مؤمنان تازه نفس و راسخ قدم مي فرمايد: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ»(مائده، 54). جناب امامي ترجمه اي به کلي نامفهوم از اين عبارت شيواي قرآني به دست داده اند: «... با گرويدگان خوارند و بر ناباوران دشخوار». خدا گواه است اگر متن مقدس قرآن را نمي آورديم، هوشمندترين و قرآن شناس ترين خوانندگان هم معناي اين جمله و ترجمه ي کهن گراي آن را در نمي يافتند.
104. «اگر تورات و انجيل را... برپاي مي داشتند [برپاي داشتن کتب مقدس چه معنايي دارد؟ براي فهم معناي «اقامه» خوب بود به لسان العرب مراجعه مي کردند، يا براي چاپ هاي بعدي بفرمايند]... از فراز سر و فرود پاهاشان مي خوردند.» (مائده، 64) که اين جمله هم افاده ي هيچ مقصودي ندارد. مراد اين است که از برکات و نعمت هاي آسماني و زميني برخوردار مي شدند.
105. «کافر شده اند آنان که گفتند خدا سومين سه است» (مائده، 73). ثالث ثلاثة يعني يکي از سه، ثاني اثنين هم يعني يکي از دو؛ و از آن گذشته طبق اصول اعتقادي مسيحي و حتي ترتيب ظاهري تثليث که مي گويند اب [= خداوند]، ابن [حضرت عيسي(عليه السلام)] و روح القدس، مي بينيم که خدا اولين اقنوم از سه گاني/ تثليث است نه سومين.
106. در ترجمه ي عبارت قرآني ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (مائده، 75) آورده اند: «سپس بنگر که کجا کج برندشان»؛ حال آن که ترجمه ي سرراست اين عبارت اين است که بنگر چگونه/ تا کجا به بيراهه/ کجراهه شان مي برند. اما «کج بردن» تعبير غريبي است، که در صفحه ي 140 ترجمه و موارد ديگر هم ديده مي شود.
107. در ترجمه ي وَحَسِبُواْ أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ (مائده، 71) به محض خواندن متن قرآن و توجه به متن (1) و فرامتن (2) و سوق و سياق مطلب، معلوم مي شود که مراد نابينايي و ناشنوايي ظاهري يا فيزيکي و جسماني نيست. ترجمه ي آقاي دکتر امامي معمولاً استعاره ها را تحت اللفظ برمي گرداند. در اين جا ترجمه ي ايشان چنين است: «پنداشتند که آزموني در کار نيست، پس کور و کر شدند. سپس خداوند بر آنان مهر آورد، باز بسياري شان کور و کر شدند...».
108. «يک کلمه حرف مثبت هم بزنم، معادل «گنه پوش» که در برابر کفّاره آورده اند (مائده، 81 و شايد جاهاي ديگر هم) بسيار شيوا است [---> لغتنامه]. اما چه کنيم که کفّاره اصطلاح فقهي و حتي عرفي است و جانشين خوب هم نمي پذيرد. مثلاً آن جا که در فرهنگ عامه و عاميانه/ محاوره مي گويند «ديدن روي فلاني کفّاره دارد» نمي توان به جاي کفّاره از گنه پوش استفاده کرد. زبان صناعي و بر ساخته و چهل تکه، چندان بي آخر و عاقبت است که از يافته ها و ساخته هاي مثبتش هم نمي توان استفاده ي مثبت کرد.
109. «خداوند شما را به برخي شکارها... مي آزمايد تا کساني را که ناديده از او بيم مي دارند، شناسد» (مائده، 94). اين ترجمه و علم الهي را که تابع معلوم و امتحان و آزمون کردن، با اصول و عقايد و الهيات فريقين شيعه و سني سخت تضاد دارد. بنده در ترجمه و توضيحات خود چاره اي انديشيده ام، نيز در ترجمه ي بسياري از مترجمان نکته دان از جمله ترجمه ي استادان محمدمهدي فولادوند، و مسعود انصاري، و شادروان دکتر مجتبوي، و احتمال مي دهم در ترجمه ي بزرگواران قرآن شناس آقايان دکتر سيدعلي موسوي گرمارودي، و حسين استادولي نيز اين مشکل حل شده باشد. بيهوده نيست که اين بنده در بعضي مقالات خود پيش شرط و لازمه ي ترجمه ي قرآن را احاطه و انس مترجم بر/ با بيش از بيست و سه چهار علم و فن شمرده ام. و شرط پيروي از زبان معيار و سبک و سياق شخصي و حتّي ذوقي نداشتن را هم در اين جا به تأکيد ياد مي کنم.
110. «آنچه پدران خويش را بر آن يافته ايم ما را بس» (مائده، 104). اين ترجمه تحت اللفظي و نامفهوم و لااقل نامأنوس و غيرفارسي است. اگر چه بنده هم در روايت اول ترجمه ام همين گونه آورده بودم. مراد اين است که براي ما پيروي از اعتقادات آبا و اجدادي کافي است.
111. «اي کساني که گرويده ايد، به خود مي پردازيد» (مائده، 105). قياساً هم از اين توصيه که به خودتان بپردازيد، که خلاف تعاليم اديان و عرفان است، خواننده جا مي خورد. ترجمه ي خرّمشاهي از همين جمله چنين است: «اي مؤمنان شما مسئوليت [حفظ و هدايت] خودتان را داريد».
112. «... آنان که خود را باخته اند، پس خود نمي گروند» (انعام، 12). در جاي ديگر همين تعبير خود را باختن، را باز هم نادرست به کار برده اند (اعراف، 53)، و هر دو با اندک تفاوتي ترجمه ي الذين [قد] خَسِروا انفسهم است. امروزه خود را باختن يعني دست و پاي خود را گم کردن، روحيه ي خود را باختن و نظاير آن. حال آن که مراد از تعبير قرآني زيان زدن به خود است، که اگر نتيجه اش در دنيا معلوم نشود، در آخرت آشکار خواهد شد.
113. «بر کساني که از خدا مي ترسند، از بازخواست سرکشان چيزي نيست، مگر پند دادن» (انعام، 69). چون بيان ريزه کاري هاي اشکالات اين يک سطر در کمتر از چند سطر ممکن نيست از خير آن مي گذريم و از اهل فضل خواهانيم که اين ترجمه را با متن مقدس قرآن و ساير ترجمه ها مقابله فرمايند.
114. «اوست آن که به سوي او گرد مي شويد»، «به سوي کسي گرد شدن» به جاي معنا، غرابت دارد.
115. «آن روز که در شاخ دمند،...» (انعام، 73، و سراسر ترجمه). بنده نمي دانم آيا در ميان ابزار و آلات موسيقي ايراني چيزي به نام «شاخ» - که طبيعتاً يا شيپور است يا کارکردش همانند آن است- وجود دارد، يا از عهد مهاجرت آريايي ها سابقه داشته است يا خير). باري مولوي مي گويد: «در خلايق مي رود تا نفخ صور» و تا نفخ صور يعني تا قيام قيامت، از تعبيرات رسمي و غيررسمي (جزء فرهنگ عاميانه/ عامه ي فارسي ايراني) است. صرف اين که «صور» غالباً از شاخ ساخته مي شود دليل ناميدن آن به «شاخ» نيست. وگرنه بايد به تنبک هم پوستک مي گفتند و به سنتور هم سيمک و نظاير آن. اسم ها که قياسي و به يک شکل ساخته نمي شوند. برگرديم به بحث خود و هنوز يک پنجم بيشتر در ترجمه پيش نرفته ايم و بايد چاره انديشي کنيم تا اين نقد و نظر بيش از حدّ طولاني نشود. ولي آب دريا را اگر نتوان کشيد/ هم به قدر تشنگي بايد چشيد.
116. «درباره ي وحدت اصطلاح نداشتن اين ترجمه پيشتر هم صحبت کرده ايم. يک نمونه ي آشکار آن اين است که شيطان را به اهرمن/ اهريمن/ ديو/ ديوان/ پري/ پريان و شيطان/ شياطين ترجمه کرده اند (نيز ---> انعام، 71).
دنباله ي همين وحدت اصطلاح/ معادل نداشتن که همين اکنون از آن سخن گفتيم، به نحو وافي تر و نمايان تر در ترجمه ي کلمه ي طَلع ديده مي شود. (حال بگذريم که بعضي از زبان شناسان و ادبا «طلح» را در عبارت و طلحٍ منضود (واقعه، 29) تلفظ ديگري از همين کلمه مي شمارند. چون در عربي «ح» و «ع» هر دو حرف حلقي و هماوا و آواگاه آن ها مخرج- تلفظ و اداي آن ها از حلقوم انسان- نزديک به همديگر است). چنان که سيوطي در بحث از قراآت و اختلاف قراآت مي گويد که تيمي ها به حتّي حين مي گفتند عّتي عين، و بر همين قياس که از بحث ما خارج است، باري، مترجم محترم چهاربار که کلمه ي طلح در قرآن کريم به کار رفته است، هر بار معادل ديگري نهاده اند: 1. در انعام، آيه ي 99، بهار. 2. در شعراء، 148، شکوفه ها، 3. در صافات، 65، ميوه. 4. در «ق»، 10، خوشه ها. در حالي که درست آن فقط ميوه و شکوفه (شکوفه اي که منتهي به ميوه مي شود) است.
117. «کجا فرزندي اش هست و ياري اش نبوده است.» (انعام، 101). سخن از خداوند است قبول است که خداوند «يار» به معناي شريک و همتا ندارد (اگرچه مترجم حواريون يا به قول خودشان گازران را «يار» خداوند معرفي کرده است و شرحش گذشت. به هر حال عبارت قرآني بسي آسان و با بيان عرفي است و کلمه ي «صاحبة» چهار بار در قرآن کريم به کار رفته است و مطّرداً همواره به معناي همسر [= زوجه/ زن/ منکوحه] است. ممکن است هر همسر يا صاحبه اي يار باشد ولي عکس لازم الصدق ندارد، يعني لزوماً هر ياري، همسر نيست.
118. «... پس هر که ببيند به سود خود اوست و هر که کور ماند به زيان او...» (انعام، 104). اين جمله مثل اين است که العياذ بالله بگوييم چيز خوب، خوب چيزي است، و چيز بد هم خوب نيست. اصلاً گويي مترجم محترم به مسائل مجاز و استعاره و کنايه از علوم بلاغي و در علوم بلاغي و در قرآن کريم کمتر عنايت دارند. ترجمه ي همين عبارت قرآني، در ترجمه ي اين جانب از اين قرار است: «پس هر کس به ديده ي بصيرت بنگرد به سود خود اوست، و هر کس از سر بصيرت ننگرد به زبان خود اوست».
119.. «و همچنين، در هر شهري مهتران بزه کارانشان را واداشتيم تا در آن بدانديشي کنند». عبارت «ِيَمْكُرُواْ فِيهَا» (انعام، 123) در اين آيه داراي پديده ي بلاغي شگرفي به نام لام عاقبت است. نمونه ي معروفش در داستان موسي (عليه السلام) است (ايام نوزادي او و نهادنش در سبد و رفتن آن بر روي سبد از ميان قصر فرعون و ديدن فرعون آن را و توصيه به زنش که آن را برگيرد و نگاه دارد). در اين باب چنين تعبيري آمده است: ... فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا ... (قصص، 8). [ترجمه ي اين جانب: «آن گاه فرعونيان او را [يافتند و] برگرفتند تا سرانجام دشمن و مايه ي اندوهشان شود»]. و در پانوشت همان صفحه و در توضيح آورده ام: «همه ي مفسران و نحويان گفته اند که «لام» در لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا لام غرض- يعني مقصود و هدف- نيست. زيرا آنان با چنين غرض و هدفي کودک را در ميان سبد يا جعبه از آب برنگرفتند. بلکه هدفشان اين بود که مايه ي روشني چشمانشان باشد، ولي چون مآل و سرانجام کار به نحوي پيش رفت که موسي (عليه السلام) در برابر فرعون قيام کرد. و با هم دشمني و ستيزه کردند، و موسي (عليه السلام) مايه ي اندوه و بلاي جان فرعون شد، لذا نظر بر عاقبت دارد و اين لام «لام عاقبت» نام دارد و بارها در قرآن مجيد به کار رفته است. از جمله انعام، توضيح آيه ي 53 ... . و گفتني است که در عرف و در عالم ادب و بلاغت هم اين لام و معادل هاي آن نظير... to be يا تا... چنين شود/ براي آن که چنين شود، در انگليسي و فارسي قديم و جديد سابقه ي کاربرد دارد. شايد از شعرهاي منسوب به حضرت علي (عليه السلام) است که فرموده است: «له مَلَکٌ يُنادي کلَّ يومٍ/ لدوا للموت و ابنوا للخرابِ» (انسان يا خداوند را گويي فرشته اي هست که هر روز بانگ سر مي دهد/ [اي آدميان] براي اين که سرانجام به مرگ برسيد، زاد و ولد کنيد، و براي اين که سرانجام روزي ويران شود، خانه ها و بازارها و کوشک ها برآوريد). سخن آخر اين که ترجمه ي جناب امامي را با ترجمه ي اين جانب مقايسه فرماييد: «و بدين سان در هر شهري، گناهکاران بزرگش را مي گماريم، تا سرانجام در آن مکر ورزند [و فسق و فساد کنند]...» و گفتني است که اين سنت استدراج و مکر و حلم الهي است، نه جعل آشکارا و دستي دستي، اين فلسفه ي تاريخ قرآن و فراز و فرود تمدن هاست. نيز به پانويس مبسوطي که در 12 سطر در ذيل ترجمه ي همين آيه در ترجمه ي خود از قرآن کريم آورده ايم: قطع رحلي بزرگ، صفحه ي 143 مراجعه فرماييد.
120. با آن که در اين بخش با درست و نادرست مفردات چندان کاري نداريم و بيشتر به ساختار جمله مي پردازيم، ولي قهراً بحث از مفردات هم به پيش آمده است. يکي از معادل هاي نابجاي ايشان در اين ترجمه اين است که در برابر اسراف (انعام، 141) و صيغه ها و مشتقات متعدد و مختلفش، فزونکاري نهاده اند. بنده در فرهنگنامه ي قرآني 5 جلدي که وصفش گذشت و ده ها معادل واقعي از نسخه هاي خطي ترجمه هاي کهن قرآن کريم در آن آمده است، به معادل هاي خوبي از جمله گزافکاري برخوردم ولي نه در اين فرهنگ و نه در يک ستون بالابلند لغت نامه ي دهخدا نديدم که هيچ منبعي لغت فزونکاري را در مقابل اسراف آورده باشد. اصلاً فزونکاري فحواي مثبت و اسراف منفي دارد. شايد مراد مترجم فزونخواهي بوده که سهواً به صورت فزونکاري درآمده است؟
121. باز از همان رفتار بي دليل که کلمه ي مهجور نامأنوس و نامفهوم را در متن ترجمه مي آورند، و معادل سرراست و مترادف مأنوس و معروف آن را در پانوشت، يکي بَرخ است (انعام، 141) که آن را در متن آورده و در پانويس در توضيح آن گفته اند: برخ: سهم، حق، زکات.
122. همچنين حنيف که صفت ابراهيم (عليه السلام) يا ملت و کيش اوست راست آهنگ ترجمه شده است (بدون شرح).
123. شيطان به آدم و حوا گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت بازنداشته است، مگر از بيم آن که دو فرشته شويد و از جاودانگان گرديد» (اعراف، 20). از بيم آن که هم افزوده ي تفسيري است که حتي المقدور بايد از آن پرهيز داشت، اما شگفت آور آن است که مترجم هر جا که روا نيست از آن استفاده مي کند، و هر جا که نارواست آن را به ميان مي آورد که شايد نمونه هاي بيشتري آورده باشيم يا بياوريم. از آن غريب تر و باز به شيوه ي معهود مترجم [شهدالله بدون قصد پرونده سازي عرض مي کنم] به آساني نسبت هايي که از ادب شرع و اخلاق عرفاني و توحيدي دور است، به خداوند روا مي دارند و در حق او- تعالي شأنه- به کار مي برند. و در اين جا به خداوند بيم نسبت مي دهند.
124. در متن ترجمه آوندي آمده است: «... ناروا داشته است از اين که... با خدا چيزي انباز کنيد که آوندي بر آن فرو نفرستاده است»(اعراف، 33). و در پانوشت آوند، به دليل و حجّت ترجمه شده است. واقعاً نام اين کار جز ترجمه از فارسي مهجور به فارسي متعارف آن هم به مدد پانويس چيست. چرا بايد پانوشت هاي اين ترجمه در بسياري از موارد روشن تر از متن باشد. چه بسيار بارها که يک جمله ي شرطيه را بدون جواب رها کرده اند و تکمله ي آن را در پانوشت آورده اند و نظاير آن. بنده هم به ترجمه ي تفسيرآميز معتقد نيستم، مگر سنجيده و بسامان باشد که خود نوعي از ترجمه ي متون مقدس يا غيرمقدس در سراسر جهان است. اما در ترجمه ي خود حتي افزود و کاست يک واو را حساب شده انجام داده ام و افزودني هاي روشنگر را با حداقل کلمات (گاهي با يک و به ندرت با دو کلمه) در داخل قلاب آورده ام.
125. «پس به کاري که مي کرده ايد عذاب را بچشيد» (اعراف، 39). حرف اضافه ي به، به طرز غريبي به کار رفته است (ص 155). و شبيه همين در همان صفحه: «اين بهشت را به کارهايي که مي کرده ايد، داده اندتان» (اعراف، 43، ص 155). و نمونه ي ديگر هم نقل خواهد شد.
126. «پروردگارتان آن خداست که آسمان ها و زمين را به شش روز آفريد و سپس بر اورنگ شد» (اعراف، 54) و چون اين ترجمه بوي تجسيم و مادي انگاري خداوند و عرش مي دهد، خود مترجم به شيوه ي هميشگي اش نيازمند به پانوشت توضيحي شده است. حرف بنده اين است که به همان حرفي که در پانوشت مي زنيد عمل کنيد: «مراد اين نيست که براستي بر تخت نشسته باشد، چنين انديشه اي کودکانه است» (ص 157). جناب آقاي امامي عزيز آيا شما اين قدرت بيان را نداريد يا زبان فارسي آن توان را ندارد که اين آيه را به نحوي ترجمه کنيد که فحواي نامناسب نداشته باشد؟ في المثل نمي توان آورد، سپس بر اورنگ [تدبير امور جهان] استيلا يافت/ برآمد. يا سپس [سلطنت و تدبير او] با استيلا بر عرش کمال يافت. خودتان بهتر مي دانيد که چند ده يا حتي بيشتر از صد مشکل را چه واژگاني چه عبارتي و چه جمله اي و ساختاري در ترجمه باقي گذاشته، و در پانوشت درصدد رفع و رجوع آن برآمده ايد. اين شيوه از نظر روش و روش- شناسي ترجمه ي متون مقدس، در آغاز هزاره ي سوم ميلادي، نارواست، به ويژه که موارد آن عديده باشد.
شبيه همين شيوه در همين صفحه از ترجمه رخ مي دهد: «اوست که بادها را پيشاپيش مِهر خويش به نويد گسيل مي دارد»(اعراف، 57). سپس در پانوشت آورده اند: «مهر: باران، باران رحمت». همين است که بنده جزء اصول مترجمي قرآني نوشته ام پس احراز ده ها شرط علمي، فني، اخلاقي، عقيدتي، مترجم بايد مترجم حرفه اي و يک پا نويسنده باشد. تا في المثل در همين مورد بنويسد/ ترجمه کند: «اوست که بادها را پيشاپيش [باران] رحمت خويش بشارتگر مي فرستد». پيداست که بين «باد و مهر» رابطه ي ملموس و محسوسي وجود ندارد. ولي حتي مفسران و فرهنگ نگاران هم در اين جا و شايد در کل زبان عربي يکي از معاني رحمت را باران مي شمارند.
افزود و کاست در اين ترجمه اندک نيست. چنان که در همين صفحه، در نخستين آيه اش، وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ (اعراف، 52) به «براي شان نامه اي آورديم» ترجمه شده است، و «و لقد» به راحتي ناديده گرفته شده است. حال آن که يک، باري/ آري/ حقا/ همانا/ (اگرچه بنده همانا را موجود زباني زنده اي نمي دانم) يا في المثل به راستي، چنين بود، و نظاير آن لازم بود تا عبارت/ جمله اين قدر ابتدا به ساکن و گسسته از آيه ي پيشين ترجمه نشود.
پيشتر ديديم که دوبار حرف اضافه ي «به» نادرست به کار رفته است، اينک نمونه اي غريب تر: «گفت اي مردمِ من گمراهي اي به من نيست» (اعراف، 61). ولي در همين صفحه از ترجمه به اين عبارت برمي خوريم که کلمات قرآني اش ساختار ثابت و به ويژه در مورد حرف اضافه و ضمير [قرآني اش= بي] يکسان دارد، اما ترجمه اش يکسان نيست: «گفت اي مردم، نابخردي اي در من نيست» (اعراف، 67).
127. «و آنان را که سخنان ما را دروغ انگاشتند، در آب فرو کشتيم [که ترجمه ي خوبي براي اغرقنا نيست «غرقه ساختيم» دقيق تر و درست تر است چون سخن از کشتن نيست، حال بگذريم که اين مشکل اصلي اين جمله نيست]، که آنان مردمي کور [= قوماً عمين] بودند»، و (اعراف، 64). هر کس به ادني تأملي درمي يابد که قوم نوح آن هم همگي شان کور نبودند، و مراد حضرت حق هم در اين جا آن نيست، بلکه قومي کوردل بودند. چون اين مسئله واضح البرهان، و واضح تر از آن است که نيازمند برهان باشد، اطاله نمي دهم.
128. «... پس چشم بداريد که من نيز با شما از چشم دارندگان» (اعراف، 71؛ نيز ---> ص 210؛ يونس 20) گفتني است که فعل چشم داشتن (= انتظار و توقع داشتن) در ادب قديم حتي شعر حافظ فراوان به کار رفته است، اما چشم دارنده/ دارندگان بعيد است که به کار رفته باشد.
129. «... اي پروردگار ما [پروردگارا مطلقاً درست تر و متعارف تر است] ميان ما و ميان مردم مان را، به داد بگشاي، که تو بهترين گشايندگاني». در ترجمه ي رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ»(اعراف، 89) به گفته ي همه ي مفسران و فرهنگ نگاران معتبر عربي و فرهنگ نگاران قرآني يک معناي فتح، داوري کردن است. مقايسه کنيد با ترجمه ي خرّمشاهي: «پروردگارا بين ما و قوممان به حق داوري کن که تو بهترين داوراني».
130. «آيا از ترفند خدا آسوده اند؟ [يعني در امان/ ايمنند] از ترفند خدا جز مردم زيانکار کس نياسايد» (اعراف، 99) [يعني در امان/ايمن نيست]، اما سخن اصلي بر سر نسبت دادن ترفند به خداوند است آن هم اين جا دوبار و جاهاي ديگر همراه با نيرگ چه بسيار.
131. «پس بر آن نشانه ها ستم کردند» (اعراف، 103) (بدون شرح).
132. جادوگران به فرعون گفتند: «به راستي پاداشي مان هست اگر چيره خود ما بوديم؟» آيا اين فارسي شيواست؟
133. «فرعون گفت: گرويده ايد، پيش از آن که شما را دستور دهم؟» (اعراف، 123). مگر قرار بود فرعون به جادوگران دستور به گرويدن به موسي (عليه السلام) بدهد؟ باز اگر آمده بود «دستوري دهم» (ياء نکره/ وحدت نيست، حافظ گويد: شد برِ محتسب و کار به دستوري کرد- به معناي اجازه دهم-) بهتر بود.
134. آيا در زبان فارسي «از چيزي سرگرم بودن» داريم؟ و اگر داريم آيا معناي آن غافل بودن است؟ «... نشانه هاي ما را دروغ داشتند و از آن سرگرم بودند» (اعراف، 136) (نيز ---> اعراف، 146 و جاهاي ديگر).
135. «آنان را که به ناسزا در زمين گردن کشند» (اعراف، 146). خود مترجم به نادرست بودن گردن کشيدن به جاي گردن کشي پي برده است، زيرا بسيار جاها شکل دوم را به کار برده است.
136. موسي (عليه السلام) در محاجه و عتاب و خطاب با سامري و برادرش هارون (عليه السلام) و قومش گفت: «پس از من، مرا چه بد جانشيني بوديد» (اعراف، 150). بحث بر سر «پس از من» است، مگر گمراهي قوم موسي (عليه السلام) و راهزني و گمراه سازي سامري ايشان را بعد از زمان موسي (عليه السلام) بوده است؟ «من بعدي» يعني در غياب من. به همين آساني.
137. «چون خشم از موسي فرونشست» (اعراف، 154). معمولاً خشمِ کسي فرو مي نشيند، نه خشم از کسي.
138. «آنان که چنگ به نامه مي زنند و نماز را بر پاي مي دارند» (اعراف، 170) (بدون شرح).
139. عبارت قرآني فاقصص القَصَصَ (اعراف، 176) اين گونه ترجمه شده است: «داستان ها را بازگوي» که پيداست قَصَص مصدري را قِصَص که جمع قصه است خوانده و طبعاً نادرست ترجمه کرده اند.
140. «و بر آنان خبر کسي را برخوان که نشانه هاي خويش را به وي بداديم و او از آن بيرون شد» (اعراف، 175) و پانوشت هم در اين مورد روشنگر نيست: يعني از علم آن بيرون شد. از آن يا از علم بيرون شدن، به تعبيرات فارسي نمي ماند.
141. «اگر مي خواستيم، او را بدان بر مي کشيديم، ليک او بر زمين بچسبيد...»، عبارت اخير ترجمه ي وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ (اعراف، 176) است که تحت اللفظي و صريحاً غلط و غريب ترجمه شده است خلود يا اخلاد الي الارض که در متون تفسيري و عرفاني و اخلاقي کهن-چه فارسي و چه عربي- بسيار به کار مي رود مانند الرکون الي الدنيا و به همان معناست يعني دنيازده شدن، به دنيا گرايش يافتن، دل در دنيا بستن. و چسبيدن (جسماني) به زمين بسي نادرست و بيراه است.
142. «فروهليد آنان را که در نام هاي خدا کژي مي کنند» (اعراف، 180). کژي کردن در نام(ها) يعني چه؟
143. «تو را از رستخيز پرسند: کي لنگر افکند؟» (اعراف، 187). مگر رستخيز کشتي است که لنگر افکند؟
144. در آيه ي 206 سوره ي اعراف که به فرشتگان و سکّان ملأ اعلي و مجردات غيبي و قدسي اشاره دارد و از آنان به «الذين عند ربک...» تعبير شده و در آخر آيه که به تسبيح و سجده ي آنان اشاره دارد (يُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ) در ترجمه آورده اند «پاکش مي دارند و براي او روي بر خاک سايند» «پاک داشتن» خداوند تعبيري غريب و بي سابقه است. در فرهنگ فارسي (مُعين) و لغت نامه ي دهخدا و فرهنگ فارسي امروز (صدري افشار) نيامده است. اما بنده خود يک نمونه در شعر حافظ سراغ دارد: اي جرعه نوش مجلسِ جم، سينه پاک دار.... اما پاک داشتن يعني پالوده و ناآلوده نگه داشتن؛ و در فرهنگ نامه ي قرآني که اثري جديد و متشکل از واژگان 142 ترجمه ي کهن قرآني است يک بار در برابر تطهير به کار رفته است. حال آن که در اين جا کلمه ي قرآني مورد بحث تسبيح [الهي] است؛ و از آن غريب تر «روي بر خاک سودن» است. اگر در عوالم غيبي، خاک پيدا نشد چه بايد کرد؟ مؤيد صحت اين ايراد، اين است که در جاي ديگر از قرآن کريم سجده را چون نمي شده است، به «روي خاک سودن» ترجمه کنند، به نحوي ترجمه کرده اند که بي اشکال است. مراد آيه ي 6 سوره ي الرحمن است: وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ که به درستي اين گونه ترجمه شده است: «گياه و درخت سجده آرند» (فقط واو آغازين را در ترجمه ظاهر نکرده اند).
145. «انفال» را که اصطلاح فقهي و لذا ترجمه ناپذير است، «دستاوردها» ترجمه کرده اند (انفال، 1). و در آيه ي سوم همين سوره «يُنفِقُونَ» را که بايد انفاق يا لااقل «بخشش» ترجمه کرد، به «هزينه کردن» که معناي هر خرج کردن عرفي و عادي است، ترجمه کرده اند. به تعبير منطقي تر هر انفاقي هزينه کردن است، ولي هر هزينه کردني، انفاق نيست.
146. آغاز آيه ي هشتم سوره ي انفال: لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ چنين ترجمه شده است: «تا راست را راست دارد و تباه را تباه». و خواننده احساس مي کند که اين فقط تحصيل حاصل است. مراد اين است که خداوند احقاق حق و ابطال باطل مي کند (ص 177).
147. در آغاز آيه ي 12 سوره ي انفال، يعني عبارت قرآني إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ، ترجمه ي کلمه ي «ربک» از قلم افتاده. و چنين آورده اند: «آن گاه که به فرشتگان وحي کرد...»(ص 178).
148. در ترجمه ي عبارت پاياني آيه ي 14 سوره ي انفال، وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ (ص 178)، آورده اند: «و اين که ناباوران راست شکنجه ي آتش». ترجمه ي کافر به ناباور درست نيست. در طول يک هزاره که از ترجمه ي فارسي قرآن مي گذرد، کافر را به ناباور ترجمه نکرده اند. کافر که انواع دارد و مشرک، دو اصطلاح عربي قرآني هستند که هنوز هم در زبان محاوره ي عادي و زبان معيار رسمي فارسي زنده اند و کاربرد دارند. اگر امروز في المثل در نشريه اي اين جمله بيايد که «کارل رايموند پوپر يا برتراند راسل ناباور بودند»، آيا هيچ کس اين معني را از آن ها در مي يابد که يعني بي اعتقاد به وجود خدا بودند؟ امروزه ناباور به ديرباور هم اطلاق مي شود و سخن آخر اين که هر کافري ناباور هست، اما هر ناباوري لزوماً کافر نيست چون شنونده يا خواننده از خود مي پرسد ناباور به چه، به که؟ ديگر اين که کاربرد شکنجه که ايهام قبيح دارد به جاي عذاب که در عرف رسمي و غير رسمي امروز فارسي به همان معناي قرآني زنده و رايج است، درست نيست. در چاپ اول اين ترجمه، مترجم دانشور، به تبعيت از بعضي از قدما همه جا در برابر عذاب، معادل شکنجه را آورده بود که اين جانب و عده اي ديگر به آن اعتراض کردند و گفتند نسبت دادن شکنجه به خداوند- چون عذاب الله، يا يعذب الله در قرآن بارها به کار رفته است- خلاف ادب شرعي است.
149. در آيه ي 16 سوره ي انفال، عبارت فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ اين گونه ترجمه شده است: «به خشم خدا بازگشته است»، که به نظر نمي رسد رساننده ي مفهوم سرراستي باشد.
150. کلمه ي «مؤمنين» گاه «گرويدگان» ترجمه شده است (از جمله در آيه ي 17 سوره ي انفال= ص 179) و گاه «گروندگان» (از جمله نساء، 103= ص 95).
در عبارت اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم ... (انفال، 24)، دعاکم که صيغه ي مفرد است، به صورت جمع (يا تثنيه که در بحث و ايراد ما تفاوتي ايجاد نمي کند) به اين صورت ترجمه شده است: «هرگاه شما را به چيزي خواندند...»، (ص 179) که ترجمه ي درست اين است هرگاه که [پيامبر] شما را به چيزي فراخواند که ... الي آخر. اين بنده هم در ترجمه ي خود از قرآن کريم همين اشتباه را مرتکب شده بودم. و يکي از ويراستاران فاضل و قرآن شناس تذکر انتقادي داد.
151. در دنباله ي عبارت پيشين (انفال، 24)، عبارت أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (ص 179) چنين ترجمه شده است: «بدانيد که خدا ميان مرد و دلش مي ايستد» که دو اشکال دارد. اولاً تکليف زنان چه مي شود. «مرء» که چه بسا رابطه ي ريشه شناختي با «مرد» فارسي داشته باشد، هم قابل ترجمه به مرد است، و هم انسان. در اين جا مراد رجال نيست، بلکه بني نوع انسان است و لذا ترجمه ي آن به «انسان» ارجح است. ديگر اين که «مي ايستد» تعبير مناسبي براي خداوند نيست، چرا که بوي تجسيم مي دهد. مگر آن که بفرمايند، مراد از آن معناي استعاري است. اگر از به کار بردن واژگان عربي پرهيز نداشتند، اين ترجمه که «بدانيد که خداوند بين انسان و دلش حائل مي گردد» شايد متعارف تر بود. اما معناي واقعي آيه از متشابهات قرآن است، دشوار است و روشن نيست. شايد مراد اين است که اراده ي خداوند بر عزم و اراده هاي انسان سيطره دارد.
152. در آيه ي 27 سوره ي انفال (ص 180)، عبارت لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ چنين ترجمه شده است: «با خدا و پيمبرش کژي مکنيد» آيا در زبان و ادب قديم و جديد فارسي معادل يا مترادف خيانت کردن کژي کردن است؟
153. در آيه ي 30 سوره ي انفال مکر الهي به ترفند ترجمه شده است: «ترفند مي زدند و خدا ترفند مي زد. و خدا بهترين ترفند زنندگان است» (ص 180). اين هم از موارد عدول از احترام شرعي است، در جاهاي ديگر اين ترجمه ي نيرنگ هم به خداوند نسبت داده شده است بهترين چاره در اين گونه موارد اين است که «مکر» را جز به «مکر» ترجمه نکنيم.
154. در اين ترجمه بارها، بيش از سي بار، ديده ام و متأسفانه ثبت نکرده ام که واو حاليه به «و» ترجمه شده است. حال آن که در فارسي واو حاليه نداريم. به اين عبارت قرآني از آيه ي 33 سوره ي انفال توجه فرماييد: وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (ص 180)، که چنين ترجمه شده است: «و خداوند عذاب کننده شان نيست و آنان آمرزش مي خواهند».
155. عبارت آغازين آيه ي 39 سوره ي انفال چنين است: وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ ... که چنين ترجمه شده است: «با آنان بجنگيد تا آزموني نباشد» که معناي مستقيمي ندارد و سپس به شيوه ي معکوس و معهود که به آن اشاره شد در پاي صفحه توضيحي روشنگر مي آورند که معناي درست ترجمه ي نادرست را نشان مي دهد. حال آن که اولاً عکس اين روش درست است. ثانياً در ترجمه ي آيه ي 217 بقره که مي فرمايد: الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ، به درستي آورده اند «آشوب از کشتن بزرگ تر است». در اين جا هم بايد لفظ واحدي را که در چنين سياقي (در هر دو آيه) معناي واحدي [= آشوب] دارد، به يک معادل يگانه ترجمه مي کردند. وگرنه «بجنگيد تا آزموني نباشد»، به دو وجه، عملکرد خود مترجم محترم را نفي مي کند، و مفهوم هم نيست.
156. عبارت ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (انفال، 51) به «اين به کاري است که دستانتان پيش فرستاده است» (ص 183)، که ترجمه اي تحت اللفظي و لذا نامفهوم است. مراد آيه کمابيش چنين است که اين به سبب کار و کردار پيشين شماست.
157. چند عبارت از ترجمه ي آيات 53، 57، 58 سوره ي انفال بدون آوردن نص مقدس قرآني آن ها مي آوريم تا خوانندگان از روي ترجمه خود قضاوت کنند که تا چه پايه طبيعي يا تکلف آميز و تحت اللفظي است: «خداوند ديگرگون کننده ي نواختي نبوده است که مردمي را بدان نواخته، تا آنچه را که در خودشان است [به نظر ناقد: يعني تا نيات/ نيت/ مافي الضميرشان] خود ديگر کنند...؛ پس، هرگاه، در جنگ بيابيشان کساني را که در پشت سرشانند به ايشان پراکنده ساز [ترجمه ي خرّمشاهي: اگر در جنگ برايشان دست يافتي چنان تار و مارشان کن که عبرت آيندگانشان شود...]...؛ کساني که سر بر تافته اند، نپندارند که پيش افتادند، چه، ايشان واپس نمي نهند...» [واقعاً ايشان واپس نمي نهند يعني چه؟ و باز نامفهومي اين عبارت مترجم را ناگزير از به دست دادن پانويس توضيحي کرده است].
158. «اکنون خدا بر شما سبک داشته است» (در ترجمه ي الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ). ترجمه ي استاد معناي سرراست و متعارف ندارد. يعني اينک خداوند [در کار شما] تخفيفي قائل شد. بر کسي سبک داشتن چنين معنايي را نمي رساند.
159. «کالاي سراي فرودين مي خواهيد» ترجمه ي عبارت تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا (انفال، 67) است. قياس کنيد با ترجمه ي عادي خرّمشاهي: «شما متاع دنيوي مي خواهيد». دنيا در قرآن کريم قطع نظر از منشأ صرفي و پايگاه نحوي اش که صفتي جانشين موصوف است، همين دنيايي است که هر فارسي زبان- درست در همان معنا که نقطه ي مقابل آخرت است- روزمره چندين بار به کارش مي برد. ترجمه ي آن به سراي فرودين فقط مشکل افزا و غرابت افزا است. وظيفه و مسئوليت مترجم قرآن کاستن از مشکلات و غرايب است، نه دستي دستي، و بي جهت، افزودن بر آن ها.
160. جهاد در اصطلاح قرآن کريم که به انواع عبارات و تعابير بيان شده، دوگونه است، جهاد به مال و جهاد به نفس= جهاد به اموال و انفس؛ و ترجمه ي اين عبارت قرآني إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ (انفال، 72) به اين عبارت غيراصطلاحي: «کساني که گرويده اند و کوچيده اند و با خواسته و خودهاشان در راه خدا کوشيده اند...» به کلي از روح قرآن و زبان و بيان اصطلاحي آن بيگانه است. ايمان آوردن، هجرت کردن، جهاد به مال و جان کردن و در راه خداوند جهاد کردن اين همه متعارف و مأنوس است، چرا بايد از بيان متعارف اين همه گريزان بود. کدام فارسي زبان امروزه به مال مي گويد خواسته؟ و اين شيوه نه فقط برخلاف جريان عمومي و روش همگاني مترجمان فارسي قرآن در نيم قرن اخير است، برخلاف جريان جهانگير ترجمه ي متون مقدس در سراسر جهان هم هست که بنده با علاقه ي حرفه اي به دقت آن را پيگيري مي کنم. اين اشکال و ايراد فقط متوجه به بعضي آيات و عبارات در اين ترجمه نيست، بلکه سراسري است. و بنده اگر ترجمه اي را باز کنم و ببينم که تا جايي که توانسته اعلام و اصطلاحات و لغات متعارف را سره گرايانه و کهن گرايانه ترجمه کرده، يکي از قضاوت هايم اين است مترجم توجه و تلاشي به مفهوم بودن و متعارف بودن و معاصر/ عصري بودن ترجمه ي خود ندارد، و دلم به درد مي آيد. منصفانه، نبايد به سليقه و عقل عرفي و جمعي و جريان عمومي زبان امروز فارسي، اين همه بي اعتنايي کرد.
161. «اولين آيه ي سوره ي برائت/ توبه چنين ترجمه شده است: «اين بيزاري اي است از خدا و پيامبرش به سوي کساني...» آيا در زبان فارسي بيزاري با حرف اضافه ي «از» به کار مي رود يا «به سوي»؟ پاسخ اين است که با «از» به کار مي رود.
162. «روز حنين»، در ترجمه ي «يومَ حنين» (توبه، 25) درست نيست. مراد از يوم در اين جا «جنگ» است چنان که «ايام العرب» اصطلاحي است براي جنگ هاي پيش از اسلام عرب عصر جاهليت. زيرا جنگ/ جهاد حُنين از نظر واقعي و تاريخي يک روزه نبوده است.
163. کلمه ي «افواههم» را در معناي کمابيش استعاري، يک جا (توبه، 30) به «زبان» ترجمه کرده اند. و يک جا با فاصله ي دو سه آيه که همان سياق را دارد به «دهان» (توبه، 32).
«بازنشسته» در ترجمه ي قاعد/ قاعدون (توبه، 46)، که به معناي گريزان از جهاد يا جهادگريز، يا خانه نشين است معناي شفاف ندارد. از آن گذشته با بازنشسته ي اداري امروزي خلط مي شود.
164. «اُذُن» در اصطلاح قرآن يا عربي قديم و جديد دو معناي مشهور دارد. 1) گوش 2) زودباور. منافقان به حضرت پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) طعنه مي زدند که دهن بين و زودباور است. مترجم محترم عبارت قرآني: يِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ ... «توبه، 61» را چنين ترجمه کرده است: «و گويند وي گوش است. بگو گوش نيکي است براي تان» (ص 196). و سپس به شيوه ي معکوس و معهود که معادل نادرست را در متن ترجمه و معادل يا توضيح درستش را در پاي صفحه مي آورند، چنين رفتار کرده اند. در اغلب ترجمه هاي کهن فارسي، در اين جا «اُذُن» را «سخن شنو» ترجمه کرده اند. گويي جناب مترجم اين امر طبيعي زباني را (که در همه ي زبان هاي بشري هم سابقه دارد) نمي پذيرند، که يک کلمه ممکن است چند معني داشته باشد. لذا طبق اين سبق و سابقه ي ذهني در موارد ديگر هم في المثل هر جا در نص قرآن «نار» آمده و مراد از آن دوزخ است، آن را «آتش» ترجمه کرده اند. حال آن که به آساني مي توانستند لااقل «آتش دوزخ» بياورند.
165. باز چند آيه بعدتر در همين سوره اين عبارت را مي بينيم «دستانشان را مشت کنند» که ترجمه ي عبارت قرآني وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ (توبه، 67) است و چون مشت کردن دست، رساناي معنا و مقصودي نيست، در پانويس آورده اند: يعني از دادن مال در راه خدا خودداري کنند. باز هم ترجمه ي درست- که البته تفسير است نه ترجمه- در پاي صفحه آمده است نه در متن. اصل و هنر مهم در ترجمه ي قرآن اين است که بدون تفسير- يا با حداقل افزونده ي تفسيري در پرانتز يا قلاب در خود متن- از نظر معنايي رسا و رسانا باشد. در اين ترجمه اين پديده صدها بار تکرار شده است.
166. عبارت قرآني: وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ (توبه، 85) يعني در حال کفر يا در حالي که کافرند جان از کالبدشان به درآيد. اما استاد امامي اين عبارت قرآني را به نحوي ترجمه کرده اند که اگر به تنهايي، يعني بدون مراجعه و مطابقه با قرآن خوانده شود، مفهوم نيست: «و جانشان چنان برآيد که خود ناباوراند». معناي اين ترجمه اين است که به نحوي جان مي دهند که خودشان هم حيرانند. و باز هم واو حاليه نادرست ترجمه شده است.
167. «نه بر ناتانوان و بيماران و نه بر آنان که هزينه ي خويش نيابند، گناهي نباشد هرگاه براي خدا و پيامبرش نيکخواهي کنند» (توبه، 91). به قول انگليسي ها آدم چشمان خودش را باور نمي کند؛ غلط چاپي هم در کار نيست. يعني چه که ناتوانان و فقرا اگر هزينه ي خود را نداشته باشند يا براي خداوند نيکخواهي کنند، گناهي بر آنان نيست. اين ترجمه ايجاز مُخل دارد. مقايسه کنيد با ترجمه ي بهاء الدين خرّمشاهي: «بر ناتوانان و بيماران و کساني که چيزي ندارند که انفاق کنند، ايرادي نيست، به شرط آن که نسبت به خداوند و پيامبرش خيرانديش باشند.» و در تفسير اين عبارت قرآني دو وجه محتمل است. نخست اين که انفاق نکردن اگر از بي اعتقادي و سوء ظن به خداوند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نباشد ايرادي ندارد. دوم که سياق سوره و آيات قبل و بعد بيشتر مؤيد آن است اين است که کساني که توانايي جاني و مالي ندارند، به شرط آن که اصل جهاد و جان فشاني در راه ايمان و اسلام را منکر نباشند، ايرادي نيست اگر در جهاد مالي يا جاني نکوشند يا ناتوان باشند. اما ترجمه ي آقاي دکتر امامي راهبر به اين معاني نيست.
168. عبارت «ليس علي فلان سبيل/ ليس السبيل/ سبيل علي فلان»؛ يعني بر فلاني ايرادي نيست. اما استاد امامي در برابر ما علي المحسنين مِن سبيل، در ترجمه ي خود آورده اند «بر نکوکاران راهي نيست» (توبه، 91). و باز چون ديده اند سرراست نيست، توضيح تفسيري در پاي صفحه آورده اند. يا در جمله ي مثبت در دو آيه بعدتر آورده اند: «راه بر آن کساني است که توانگراند...»(توبه، 93). حاصل آن که در فارسي هزار و دويست- سيصدساله، راه بر کسي هست/ است يا نيست نداريم.
169. در ترجمه ي عَلَيْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ (توبه، 98) آورده اند «پيش آمد بد هم بر خودشان است» (ص 202). ترجمه ي سرراست اين عبارت کوتاه اين است که «پيشامد ناگوار نصيب خودشان باد» يا «پيشامد بد براي خودشان پيش آيد». در ترجمه ي حاضر «پيش آمد بر...» سرراست نيست.
170. در ترجمه ي عبارت الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا (توبه، 97) چنين آمده است: تازيان بيابان ناباورتر ... اند. آري صريحاً ترجمه ي نفاقاً، يعني (با توجه به «اشد») منافق ترند، از قلم افتاده است.
171. «توّاب» که از اسماء الله است، در آيه ي 104 به «باز آينده» ترجمه شده است، که ناصواب است و غيرشفاف. اما خوشبختانه مترجم محترم در بسياري جاها توّاب را توبه پذير ترجمه کرده اند.
172. با آن که اشاره شده يادآور مي شود که مهاجرين و انصار در ترجمه ي آيه ي 100 سوره ي توبه، به «کوچندگان و ياران» ترجمه شده است؛ حال آن که اين ها عَلَم اصطلاحي است و اصطلاح آن است که نه ترجمه مي پذيرد (لااقل در حوزه ي زبان هاي عربي- فارسي يا فرهنگ و تمدن اسلامي) و نه مترادف. و اين باب و اين بحث عرض عريضي دارد. و براي اهلش روشن است. و هر توضيحي، توضيح واضحات و تکرار مکررّات است.
173. مترجم محترم به جاي گشودن قلاب براي افزايش هاي کوتاه و روشنگر تفسيري که امروزه اغلب مترجمان، پذيرفته اند، دو شيوه ي ديگر پيش گرفته اند. يکي آوردن ترجمه اي که داراي ايجاز مخل است در متن (مانند داستان «گوش») و آوردن توضيح از خود يا از منابع در پاي صفحه. ديگر افزودن کلمه اي به متن که در چنين ترجمه اي که دقيق است يا کوشيده است دقيق باشد و حتي جواب «لو» يا «اذ» را هم اغلب ظاهر نمي کند و به آوردن سه نقطه برگذار مي کند، جاي شگفتي است. متأسفانه نمونه هاي متعددي را که ديده ام براي درج در اين مقاله يادداشت نکرده ام. اما لااقل يک نمونه اش در آيه ي 108 سوره ي توبه در اشاره به مسجد ضرار است که لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا را به «هرگز در آن به نماز مايست» ترجمه کرده اند که مراد حضرت حق نفي و نهي مطلق قيام يا قعود و نهايتاً نهي از توقف است و نماز افزوده ي تفسيري است. و در دنباله ي آن در همين آيه أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ را «سزاوارتر که در نماز در آن کني» ترجمه کرده اند که باز کلمه ي نماز افزوده ي تفسيري است. همچنين افزود و کاست (به ويژه کاستن و/ واو) در اين ترجمه از حد شمار بيرون است.
174. «ابراهيم آوخ گوي و بردبار است» در ترجمه إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأوَّاهٌ حَلِيمٌ (توبه، 114). اين مورد از موارد «قضاياي بي نياز از شرح، يا قياساتها معها» است. ابراهيم اگر حليم/ بردبار است- که واقعاً هم بود- ديگر چرا آوخ گوي بود (که حاکي و ناشي از ناشکيبايي و بي تابي و نابردباري است). اين بنده در ترجمه ي خود پس از جست و جوي کافي در منابع لغوي و تفسيري، نهايتاً، مناسب ترين معادل براي «اَوّاه» را، «دردمند» يافته و آورده ام. يعني اهل درد بود. آن همه ابتلا داشت، دردمند بود و به جاي آن که بي تاب و آوخ گوي باشد، شکيبا/ بردبار بود.
175. «خداوند، پادشاهي آسمان ها و زمين، او راست» (توبه، 116). قطع نظر از نص مقدس قرآن، ايراد ما اين است که ساختار اين جمله، طبيعي و فارسي نيست. يک مورد ديگر هم نظير همين داريم: در آغاز ترجمه ي آية الکرسي آورده اند: «خداي، پرسته اي نيست جز او».
پينوشتها:
1. text
2. context
خرّمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (2)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نخست.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}