نويسنده: رضا مختاري




 

الگوهاي تواضع و فروتني

يكي از زيباترين و برترين صفات فروتني است. فروتني براي هر انساني زيبنده است و براي روحاني زيبنده تر، و تكبر و خودبزرگ بيني، خوي زشتي است كه براي همه زشت است و براي طالب علم زشت تر.
برخي از اموري كه موجب پيدايش خوي تكبر مي شود عبارت است جاه و مقام، مال و منال، علم و دانش. برخي افراد كم ظرفيت با ياد گرفتن مشتي اصطلاح خشك مغرور مي شوند و گروهي نيز دانش را دست آويز و بهانه ي خود قرار داده و از مردم انتظار بيجا دارند.
عده اي هم به دانش خود مي بالند و خود را مقدم بر ديگران مي پندارند. دسته اي نيز از فرط تكبر اگر در مباحثات و مناظرات، طرف مقابلشان سخن حقي بر زبان جاري سازد، زير بار نمي روند و اگر از آنها سؤالي شود كه به پاسخ آن آشنا نباشند شهامت « لاأدري» گفتن را ندارند و با طفره رفتن و مطالب نامربوط گفتن مي خواهند سائل را ساكت كنند و ناداني خود را بپوشند.
حضرت عيسي بن مريم عليهما السلام فرمود: « اي ياران من! حاجتي دارم مي خواهم كه شما آن را برآوريد.» عرض كردند: يا روح الله، حاجت شما برآورده است. حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام- از جا برخاست و پاهاي حواريين را شست و شو داد. آنان به عيسي عرض كردند: ما به اين خدمت شايسته تر بوديم. عيسي فرمود: « سزاوارترين مردم به خدمت كردن، خود دانشمند است. يگانه هدف من از اين كار اين بود كه با تواضع با شما، شما نيز مانند خود من با مردم فروتني كنيد. حكمت با فروتني رو به آبادي مي گذارد؛ نه با تكبر. و نيز زراعت در زمين هموار مي رويد نه در كوه هاي برافراشته»(1).
افتادگي آموز اگر طالب فيضي *** هرگز نخورد آب زميني كه بلند است

امام خميني

امام خميني قدس سره متواضع به معناي واقعي كلمه بود و با آن همه عظمت و دانش كه جهانيان را خيره كرده بود، خود را طلبه مي دانست. و با اين همه خدمت به اسلام و زنده كردن تشيع والا هيچ گونه حريمي براي خويش قايل نيست و با كمال فروتني خطاب به جوانان رزمنده ي جبهه ها نوشت: « من دست و بازوي شما را كه دست خدا بالاي آن است مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي كنم».
و خطاب به نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در اسفند 1359 ش فرمود: همه در فكر مردم باشيد. اينان بندگان خدا هستند. اينها كه در مرزها
كشته مي شوند و اينها كه گرفتار اوضاع جنگ هستند و اينها كه آواره شده اند و در اين چادرهاي بي همه چيز زندگي مي كنند. اينها بنده هاي خدا هستند و از من افضل اند و محتمل است كه از شما هم افضل باشند، چرا ما به فكر آنها نباشيم!؟
هنگامي كه ايشان مي خواست به پاريس پرواز كند فرمود: « من واقعا از ملت ايران كه اين چنين عشق به شهادت دارند و دنبال انقلاب هستند خجالت مي كشم.» در حالي كه خودشان در پشت مرزها معطل بودند ابراز داشت: « من از ملت ايران شرمنده ام و بايد به تكليفم عمل كنم».(2) و به مناسبتي فرمود« رهبر ما طفل دوازده ساله اي است كه در راه دفاع از اسلام خود را به زير تانك دشمن انداخت.

آخوند خراساني

اين وجود مبارك بسيار تواضع داشت مخصوصا با اهل علم. از كوچك ترين طلبه در سلام پيشي مي گرفت و در مجالس براي ورود آنها به پا مي ايستاد و اهل علم را بسيار تجليل مي كرد.(3)
شبي از شب ها كه همه به خواب فرو رفته بودند، طلبه اي حلقه ي در منزل آخوند را چندين بار كوبيد. همسر اين طلبه مي خواست وضع حمل كند و چون اين طلبه در نجف تهيدست و تنها بود و منزل قابله را نمي دانست به منزل آخوند آمده بود تا كمك بگيرد. ديري نپاييد كه كسي دم در آمد و بدون اين كه نام كوبنده را بپرسد در را باز كرد وقتي در باز شد طلبه جوان آخوند را ديد كه شالي سفيد بر سر بسته و قلمي بالاي گوش راست خود گذارده است. او از فرط تعجب و شرمندگي سلام كردن را فراموش كرد. آخوند گفت: « سلامٌ عليكم، چه فرمايشي داشتيد، چه كمكي مي توانم بكنم؟».
طلبه ي جوان پس از اظهار انفعال از ايجاد اين مزاحمت ماجرا را شرح داد و با كمال فروتني خواهش كرد كه مستخدم منزل آخوند او را به خانه ي قابله راهنمايي كند. آخوند گفت: « نه، مستخدم نمي تواند بيايد او الآن خواب است من خودم مي آيم».
اندكي بعد آخوند در حالي كه عبايي بر دوش انداخته و فانوسي به دست گرفته بود از منزل بيرون آمد و همراه طلبه راهي دراز را طي كرد و از چند كوچه و پس كوچه گذشت تا به منزل قابله رسيد. قابله را دَمِ دَر خواست و مشكل را براي او بازگو كرد و سپس به عنوان راهنما جلو افتاد و طلبه و قابله را به منزل بيمار رسانيد و آن گاه خود به منزل بازگشت و اندكي بعد مبلغي پول و مقداري شكر و قند و پارچه براي طلبه فرستاد.(4)
اگر گاهي آب نجف قطع مي شد كه نوع مردم آب شور مي خوردند و بر آنان مشكل مي شد، مشكل آب خوردن بر آن جناب هم بود و خود را كأحدٍ من الفقراء قرار مي داد. با آنكه برايش ممكن بود كه تمام سال را آبِ كوفه بياشامد، روزي پانزده يا بيست بار آب كوفه براي طلاب مي فرستاد و به مردم همواره پول مي داد، مع ذلك خود آن جناب از آب شور استفاده مي كرد.(5)
شيخ انصاري قدس سره داراي همتي بلند و اخلاقي نيكو بود و به امور طلاب شخصا رسيدگي مي كرد و مانند پدري مهربان آنان را تحت تربيت قرار داده بود. چند روزي شيخ ديرتر از وقت مقرر براي تدريس حاضر مي شد. از وي سبب را پرسيدند. فرمود: « يكي از سادات به تحصيل علوم ديني مايل گشته و اين امر را با چند نفر در ميان نهاده است تا درس مقدمات برايش بگويند؛ ولي هيچ يك از آنان حاضر نشدند و شأن خود را بالاتر از آن ديدند؛ از اين رو متصدي اين امر شده و درس او را به عهده گرفته ام».(6)

وحيد بهبهاني

عالم بزرگ آقا محمدباقر وحيد بهبهاني قدس سره در اواخر عمر براي اين كه از وظيفه ي درس و بحث دست نكشيده باشد و از فضيلت آن محروم نماند و هم براي ترغيب علما و فضلا تشويق پويندگان علم و دانش، به تدريس شرح لمعه اكتفا كرد و به همين قدر تبرك مي جست.(7)

آخوند مولي ابراهيم نجم آبادي

درباره ي اين عالم بزرگ نوشته اند:
حضرت آخوند از نجم آباد متنكرا به تهران آمد. در يكي از مدارس از طلبه اي ساكن در يكي از حجرات پرسيد: « هم حجره مي خواهي؟» آن طلبه كه ظاهري بي پيرايه و افتاده وار مي ديد گمان آن كه با فردي از بزرگان علما روبه روست نبرد، از اين رو گفت: اگر كسي باشد كه به خدمت حجره مدد كند و سبب آسودگي و فراغ من گردد خواهم ساخت. آخوند به فروتني و خاموشي مثل يك خادم به كار پرداخت و دو هم حجره با يك ديگر روز و شب مي گذاشتند به حدي كه تازه وارد از حد دانش و مايه ي مصاحب خود آگاه و ديگري بي خبر بود تا آن كه شبي صاحب حجره در مطالعه ي كتابي از معقول كه به درس مي خواند تا ديروقت فرو ماند و حضرت آخوند را روشني چراغ مانع خواب آمد و خسته ساخت. پس سر برآورد و فرمود: « شما را چيست كه امشب از مطالعه بس نمي كنيد و نمي خوابيد؟» طلبه ي مغرور، به بي اعتنايي، گفت: تو را چه كار. پس از چند كلمه گفت و گو كه به اين روش در ميان رفت، آخوند فرمود: « مي بينم كه فلان كتاب در پيش داري و در فهم فلان عبارت درمانده اي؛ چه آن را غلط مي خواني، آن گاه برخاست و محل اشكال را صحيح خواند مطلب را به بياني روشن و وافي تقرير فرمود و گفت: « حال مشكل حل شد، برخيز و آسوده بخواب، اما با اين شرط و عهد كه آنچه امشب گذشت ناديده انگاري و به زبان نياري، من همان خادم باشم و تو همان مخدوم كه بودي». بيچاره صاحب حجره در گرداب حيرت فرو رفت و تا صبح در اين خيال كه اين چه حكايت بود، خواب نكرد؛ فردا كه از درس مقرر برگشت كتاب را نزد آن مصاحب ناشناخته ي خويش گذاشت و تقرير درس روز را طلبيد و بياني بهتر و كامل تر از استاد خود شنيد. آن وقت خاضع گشت و به استفاده پرداخت و آخر بر حفظ عهد خاموشي تاب نياورد، همدرسان را خبر كرد و ذيل اين كار به آنجا كشيد كه حضرت آخوند به درس گفتن وادار، و مشهور شد كه به تازگي ابراهيم نامي در تهران مشغول به تدريس معقول شده و از ساير مدرسين سرآمده است.(8)

مقدس اردبيلي

مولي احمد مقدس اردبيلي رحمه الله در سفر بود. يكي از زوار كه او را نمي شناخت به او گفت: « جامه هاي مرا ببر نزديك آب و بشوي و چرك آنها را بگير». مولي احمد قبول كرد و جامه هاي آن مرد را بُرد و شست و آورد تا به او بدهد، در اين هنگام آن مرد ايشان را شناخت و خجالت كشيد، مردم نيز او را توبيخ كردند. مقدس اردبيلي فرمود: « چرا او را ملامت مي كنيد؟ مشكلي پيش نيامده است، حقوق برادران مؤمن بر يك ديگر بيش از اينهاست».
محدث والا مقام حاج شيخ عباس قمي پس از نقل اين واقعه مي گويد: مولانا در اين كار به امام هشتم عليه السلام اقتدا كرده است، زيرا در روايات آمده است كه روزي امام هشتم وارد حمام شد. شخصي در حمام كه آن حضرت را نمي شناخت گفت: « بيا مرا كيسه بكش». امام رفت و به كيسه كشيدن او مشغول شد. سپس مردم آمدند، امام را شناختند و از امام- براي كردار آن مرد- معذرت خواهي كردند. امام با مردم سخن گفت تا نگران نباشند، و همين گونه ادامه مي داد تا كيسه كشيدن آن مرد را تمام كرد.(9)

شهيد مظلوم بهشتي

شهيد بزرگوار آيه الله بهشتي در دوراني كه به دليل ترور مقامات كشوري محافظ داشت فرمود: اينك كه ضرورت ايجاب مي كند ما چنين وضعي داشته باشيم، من حتي الامكان مي كوشم كه همان روش سابق را ادامه دهم، مثلاً هرگز اجازه نمي دهم پاسداران در اتومبيل را براي من باز و بسته كنند، بلكه مقيدم به اين كه حتماً خودم اين گونه كارها را انجام دهم.(10)

علامه محمدجواد بلاغي

درباره ي فروتني بلاغي رحمه الله سخنان بسيار گفته و نوشته اند. خود به بازار مي رفت و آنچه نياز داشت مي خريد و آن را در كوچه و بازار، مانند ديگران، حمل مي كرد و نمي پذيرفت كه كسي به او در كارهايش كمك كند. وقتي درخواست مي كردند كه اجازه دهد تا به او در كاري يا حمل چيزي كمك كنند، مي گفت: « هر كس بايد بار خود و خانه ي خود را خود به دوش كشد».
در روايات، لعن كرده اند كسي را كه بار خود را بر دوش ديگران نهد و اشخاص را براي خود در زحمت اندازد و كَلّ بر ديگري باشد. اين عالم رباني به اين دستور الهي اسلام اين گونه عمل مي كرد و اين گونه بدان پاي بند بود.(11)

علامه طباطبائي

برخي از شاگردان علامه طباطبائي رحمه الله درباره ي فروتني ايشان گفته اند:
اين مرد جهاني از عظمت بود. در صحن مدرسه روي زمين مي نشست. نزديك غروب به مدرسه ي فيضيه مي آمد و چون نماز برپا مي شد، مانند ساير طلاب نماز را به جماعت آيه الله حاج سيد محمدتقي خوانساري مي خواند.
آن قدر متواضع و مؤدب و در حفظ آداب سعي بليغ داشت كه من بارها خدمتشان عرض كردم: « اين درجه از ادب و ملاحظات شما ما را بي ادب مي كند! شما را به خدا فكري به حال ما كنيد!»
از قريب چهل سال پيش تا به حال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متكا و بالش تكيه زنند، بلكه پيوسته در مقابل حاضران مؤدبانه قدري جلوتر از ديوار و زير دست ميهمان وارد مي نشستند. من شاگرد ايشان بودم و بسيار به منزل ايشان مي رفتم و به مراعات ادب مي خواستم پايين تر از ايشان بنشينم، ابداً ممكن نبود. ايشان بر مي خاستند و مي فرمودند: « بنابراين ما بايد در درگاه يا خارج از اتاق بنشينيم». در چندين سال قبل در مشهد مقدس براي ديدنشان به منزل ايشان رفتم. ديدم در اتاق روي تشكي نشسته اند ( پزشك به علت كسالت قلب دستور داده بود روي زمين ننشينند). ايشان از روي تشك برخاستند و مرا به نشستن روي آن تعارف كردند. من از نشستن خودداري كردم و با ايشان هر دو مدتي ايستاده بوديم، تا سرانجام فرمودند: « بنشينيد تا من جمله اي را عرض كنم». من ادب و اطاعت كردم و ايشان نيز روي زمين نشستند و بعد فرمودند: « جمله اي را كه مي خواستم عرض كنم اين است كه آن جا نرم تر است!»(12)
در طول سي سال كه افتخار درك محضر ايشان را داشتم كلمه ي « من» از ايشان نشنيدم. در عوض عبارت « نمي دانم» را بارها در پاسخ سوالات از ايشان شنيده ام. همان عبارتي كه افراد كم مايه از گفتن آن عار دارند؛ ولي اين
درياي پرتلاطم علم و حكمت، از فرط تواضع و فروتني به آساني مي گفت. جالب اين است كه به دنبال آن، پاسخ سوال را به صورت احتمال و يا به عبارت « به نظر مي رسد» بيان مي كرد.(13)
استاد بزرگوار مرحوم محمدتقي جعفري رحمه الله مي گويد:
در يكي از سالهاي اخير كه به قم مشرف شده بودم، به قصد ديدار علامه طباطبائي به منزلشان رفتم. درِ خانه را زدم پيرمردي در را باز كرد. گفتم: آقا تشريف دارند؟ گفتند: بله، گفتن: به ايشان عرض كنيد اگر حالشان مساعد باشد، به خدمتشان برسم. آن شخص رفت و برگشت و در يك اتاق را باز كرد. من وارد شدم، اتاق فرش نداشت، همان جا نشستم. مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوال پرسي گفتند: « چون در حال تشرف به آستان قدس هستم، لذا فرش هاي اتاق را جمع كرده ايم.» اين مطلب را گفتند و سپس اظهار داشتند: « بروم يك قاليچه بياورم و بيندازم كف اتاق تا بنشينيم» و خواستند بروند كه من با نرمي دستشان را گرفتم و گفتم: هيچ احتياجي به قاليچه نيست و عبا را از دوش خود برداشتم و پهن كردم و گفتم: بفرماييد روي عباهم مي توانيم بنشينيم.
آن انسان وارسته با قيافه اي ملكوتي كه هرگز از ياد نمي برم، فرمود: « در اين موقع عمرم درس آموزنده اي به من تعليم دادي». من عرض كردم: اين جمله هشدار دهنده ي جناب عالي بسيار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود كه من عرض كردم. سپس نشستيم و لحظاتي به گفت و گو پرداخيتم كه هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم كرد. پس از آن ملاقات ديگر به ديدارايشان نائل نشدم (رحمه الله عليه).(14)

حاج آقا رضا همداني

علامه سيدمحسن امين عاملي رحمه الله در شرح احوال فقيه بزرگ و محقق مدقق، حاج آقا رضا همداني، صاحب كتاب ارزنده ي مصباح الفقيه مي نويسد:
تواضع مرحوم حاج آقا رضا رحمه الله به حدي بود كه جلوي پاي هر كه بر او وارد مي شد، برمي خاست و حتي در اثناي تدريس به احترام طلاب و شاگرداني كه وارد مي شدند، بلند مي شد. با اين كه عادت آن روزگار نجف اين نبود كه استاد در روز درس به احترام شاگرد برخيزد چه در اثناي درس چه خارج آن؛ ولي مرحوم حاج آقا رضا چنين نبود. به هنگام ورود يكي از شاگردان هر چند در وسط درس، در حالي كه جزوه و كتابي كه آن را تدريس مي كرد در دستش بود بر مي خاست و طلاب و شاگردان هم چنان نشسته بودند.
لوازم خانه اش را خود مي خريد و به عهده ي هيچ كس نمي گذاشت... .
بعد از درگذشت مرحوم ميرزاي شيرازي كه عده اي در امر تقليد به او رجوع كردند ابداً وضعش از نظر لباس و پوشاك و غذا و مسكن تغيير نكرد؛ بلكه مانند سابق همه ي لوازم زندگي را خودش تهيه مي كرد و گوشت و مانند آن را از بازار مي خريد و با دست خود به خانه مي آورد.
او در همان دوران شب ها در راه ها به تنهايي راه مي پيمود و مانند برخي از بزرگان اجازه نمي داد كسي برايش در پيشاپيش چراغ بگيرد. از اين رو كساني كه او را نمي شناختند مي پنداشتند كه يكي از طلاب فقير است.
شبي همراهش حركت مي كردم، ديدم زائري پيش وي آمد و پرسيد: شما نماز وحشت مي خوانيد؟ ايشان پاسخ داد: نه.(15)

آقا محمد بيدآبادي

عالم وارسته مرحوم آقا محمد بن مولي محمد رفيع گيلاني معروف به بيدآبادي به قدري پشت پا به هوا و هوس زده و زهد پيشه كرده بود كه ابداً به سلاطين زمان خويش-چه رسد به ديگران- اعتنايي نمي كرد؛ بلكه اظهار مي داشت كه از ديدار و ملاقات با آنان خوشش نمي آيد. در صورتي كه آنان وي را براي مقامات و كراماتش كاملاً تعظيم و تكريم مي كردند. با همه ي اينها هيچ گونه ابايي نداشت كه بر الاغ برهنه سوار شود و راه هاي طولاني را با آن بپيمايد.(16)
بزرگان نكردند در خود نگاه *** خدا بيني از خويشتن بين مخواه (سعدي)

سبقت در اسلام

آية الله اشرفي اصفهاني رحمه الله گويد:
آيه الله سيدمحمدتقي خوانساري رحمه الله به قدري تواضع داشت كه مقيد بود كسي در سلام از او سبقت نگيرد. وقتي براي درس گفتن به مدرس مي آمد، سرش را پايين مي انداخت تا كسي زودتر به او سلام نكند، يك مرتبه در مدرس را باز مي كرد و به همه سلام مي داد.

افتخار اسلام

استاد شهيد مطهري قدس سره مي گويد:
چند سال پيش به انجمن ديني دانشگاه شيراز دعوت شدم. يكي از استادان آن جا كه قبلا طلبه-و شايد شاگرد خود من- بوده است، مأمور شده بود تا مرا معرفي كند. او در آخر سخنانش اين جمله را گفت: « اگر براي ديگران اين لباس افتخار است، فلاني افتخار لباس روحانيت است». از اين سخن من آتش گرفتم. بعد از او كه براي سخنراني برخاستم، گفتم: آقاي فلان، اين چه حرفي بود كه از دهانت بيرون آمد؟ تو اصلا مي فهمي چه مي گويي؟ من يك افتخار بيش ندارم و آن يك عمامه است و يك عبا. من كه هستم كه افتخار عبا و عمامه باشم. اين تعارف هاي پوچ چيست كه به هم ديگر مي كنيد؟ ابوذر افتخار است. اسلام افتخار دارد فرزنداني تربيت كرده است كه دنيا براي آنها ارزش قائل است، زيرا در بعضي از كشفيات كره ي ماه دخيل است. ما چه هستيم و چه ارزشي داريم؟(17)

گفتنِ « نمي دانم»

گفتن « لا أدري»- نمي دانم- درباره ي مسائلي كه انسان بدان ها آگاهي ندارد، نشانه ي شهامت و تقوا است. افراد فرومايه آن را بر زبان نمي آورند، زيرا مي پندارند كه ازموقعيت اجتماعي خويش تنزل مي كنند.
يكي از فضلا گويد: شايسته است كه دانشمند «لاادري» را براي شاگردان خويش به ميراث گذارد؛ به اين معنا كه همواره درباره مسائلي كه به آنها علم ندارد، اين جمله را تكرار كند تا ياران او با اين جمله مأنوس گردند و پس از در گذشت استاد اين عبارت را به عنوان ميراثي از وي در اختيار داشته باشند و در موارد لازم از به كار بردن آن دريغ نورزند.
دانشمند ديگري گويد: بايد « لاادري» را تحصيل كني، زيرا اگر شهامت گفتن « لا ادري» را در خود فراهم آوري، ديگران تو را عالم و آگاه مي سازند، تا سرانجام بتواني به جاي « لا ادري» و نمي دانم جمله ي « أدري» و مي دانم را به حق بر زبان جاري سازي. اگر تو با نداشتن آگاهي جمله ي « أدري» را بر زبان آوري، چنان تو را تحت فشار پرسش قرار مي دهند تا آن گاه كه به ناچار جمله ي «لاأدري» را بر زبان جاري سازي.(18)

شيخ انصاري

شيخ انصاري رحمه الله كه در علم و تقوا نابغه ي روزگار بود و هنوز هم علما و فقها به فهم دقايق كلامش افتخار مي كنند، وقتي چيزي از ايشان سوال مي كردند، اگر نمي دانست، تعمد داشت كه بلند بگويد: « ندانم، ندانم، ندانم».
چنين مي گفتند كه شاگردان بياموزند اگر چيزي را نمي دانند ننگشان نيايد از اين كه بگويند: «نمي دانم».(19)

به اندازه ي معلوماتم بالا رفته ام

ابن جوزي رفته بود بالاي منبري كه سه پله داشت و براي مردم سخن مي گفت. زني از پايين منبر بلند شد و مسئله اي از او پرسيد. او گفت: « نمي دانم». زن گفت: تو كه نمي داني پس چرا سه پله از ديگران بالا نشسته اي؟ گفت: «اين سه پله را كه بالاتر نشسته ام به آن اندازه اي است كه من مي دانم و شما نمي دانيد، به اندازه ي معلوماتم بالا رفته ام، اگر به اندازه ي مجهولاتم مي خواستم بالا بروم، لازم بود منبري درست كنم كه تا فلك الأفلاك بالا مي رفت».(20)

قاسم بن محمد بن ابي بكر

از قاسم بن محمد بن ابي بكر، يكي از فقهاي مدينه درباره ي مطلبي سؤال كردند. وي گفت: « جواب صحيح اين مسئله را نمي دانم». سائل گفت: من بدين منظور به سوي تو آمدم كه غير از تو شخص ديگري را به شايستگي نمي شناختم. قاسم گفت: « به بلندي محاسن من و كثرت مردم در پيرامونم منگر، و سوگند به خداوند متعال كه من پاسخ درست پرسش تو را نمي دانم». در اين اثنا يكي از بزرگان قريش به او گفت: برادرزاده! در كنار اين شخص بنشين و جواب مسئله را براي او بيان كن، سوگند به خداوند، تاكنون در هر مجلسي كه تو را در جمع ديگران مشاهده كردم كسي را فاضل تر از تو، نديده ام. قاسم گفت: « به خدا قسم، اگر زبانم را از بيخ و بن بر كنند براي من محبوب تر از آن است كه درباره ي چيزي سخن بگويم كه از آن آگاه نيستم».(21)
اميرالمؤمنين فرمود:
إذا سُئلتُم عمالا تَعلَمُونَ فَاهرُبُوا. قالُوا: كَيفَ الهرب؟ قال: تقولون: الله أعلَم؛(22)
وقتي از شما راجع به چيزي كه نمي دانيد سوال كردند، راه فرار در پيش گيريد. عرض كردند: چگونه فراري؟ فرمود: بگوييد خدا بهتر مي داند.

حق پذيري

انسان هاي فروتن اگر در مناظرات و مباحثات ديدند كه طرف مقابل حق مي گويد، بدون چون و چرا مي پذيرند و در برابر سخن حق كاملاً تسليم اند. و اينك نمونه ها:

رجوع ازفتوا

درباره ي عالم بزرگ مرحوم حاج ميرزا ابراهيم خوئي نوشته اند:
در سال 1248 قمري در خوي تولد يافت و در بيست و پنج سالگي به نجف اشرف رفت. در محضر شيخ و بعد از او هم نزد سيدكوه كمري به تحصيل فقه و اصول پرداخت و از شيخ محمدحسين كاظمي و شيخ مهدي كاشف الغطاء اجازه ي روايت گرفت.
مقام علمي حاج ميرزا ابراهيم چنان بود كه با ميرزاي شيرازي در مسئله اي فقهي مذاكره و در فتوا با ايشان اختلاف نظر پيدا كرد. ميرزاي شيرازي چون در مدرك مسئله تجديد نظر كرد فتواي خوئي را بر حق دانست و از فتواي خودش عدول كرد و اين مطلب را به خوئي هم خبر داد.(23) اين امر هنگامي بود كه ميرزاي بزرگ در اوج نفوذ و شهرت قرار داشت و عَلَمِ اقتدار را برافراشته بود. همان شخصيتي كه در زمان شاه قاجار، با يك سطر بساط نقشه ي استعمار گرانه ي انگلستان را در ايران برچيد و نقشه شان را نقش بر آب كرد.

در مجلس درس

روزي آخوند خراساني در مجلس درس استاد خود در سامرا شركت كرد تا از سخنان وي كسب فيض كند. استاد بالاي منبر نشسته بود و براي اثبات نظر خود اقامه ي دليل مي كرد. آخوند بر نظر استاد ايراد كرد و از خود نظري ديگر بيان داشت. استاد در مقام جواب برآمد و دلايل شاگرد خود را رد كرد و باز براي اثبات نظر خود دليل هاي ديگر آورد و اين معنا دو سه بار تكرار شد.
ساير طلاب ساكت نشسته بودند و به مباحثه ي آن دو با دقت هر چه تمام تر گوش فرا مي دادند. چون كار مباحثه و مناظره بالا گرفت آخوند به عنوان احترام نظر استاد را قبول و سكوت اختيار كرد.
فرداي آن روز هنگامي كه ميرزا براي تدريس بر فراز منبر آمد قبل از شروع درس رو به طلاب و فضلاي جلسه ي درس گفت: « در مسئله ي ديروز حق با جناب آخوند، و نظر ايشان درست است.»(24)

يا مُحسِنُ قَد أتاكَ المُسيء

فيض كاشاني درباره ي مسئله اي علمي، با عالم بزرگوار مولي خليل قزويني رحمه الله مناظره و مباحثه كرد. نظر فيض با آن عالم بزرگ مختلف بود و هر كدام سعي داشتند رأي خود را اثبات كنند. قزويني سرانجام فيض را تخطئه كرد و رأي خودش را صحيح دانست. چند روز بعد متوجه شد كه سخن فيض صحيح بوده و خودش اشتباه مي كرده است. از اين رو براي عذر خواهي از قزوين به كاشان آمد و وقتي دم در منزل او رسيد از بيرون منزل فرياد برآورد: « يا محسن قد أتاك المسيء». پس از ديدار و سلام و تعارفات معمول، به فيض گفت: « در آن مسئله حق با شماست و من اشتباه مي كردم».
اين بگفت و به طرف قزوين به راه افتاد، و هر چه فيض اصرار كرد چند لحظه اي استراحت كنيد، قبول نكرد و فرمود: « من فقط براي اعلام اشتباه خودم اين راه طولاني را طي كردم و منظوري جز اين نداشتم».(25)

استاد فروتن

محدث خبير سيدنعمت الله جزائري رحمه الله گويد:
استاد بزرگواري داشتم كه ادبيات و علم اصول را نزد او مي خواندم. انساني واقعاً وارسته و فروتن بود و كسي را با انصاف تر از وي نديده ام، زيرا چه بسا در ضمن درس مشكلي پيش مي آمد و استاد به طور احتمال سخني در حل آن بيان مي كرد، بعداً من هنگام مطالعه پاسخ درست را مي يافتم و مشكل را به گونه اي مخالف نظر استاد حل مي كردم. روز بعد كه در كلاس شركت مي كردم و رأي خودش را بيان مي داشتم، با اين كه از نظر سن از همه شاگردان كوچك تر بودم، استاد وقتي كه به درستي پاسخ من پي مي برد، رو به طلاب مي گفت: « اين سخن صحيح و حق است و من و شما اشتباه مي كرديم.» سپس رو به من كرد و مي گفت: « سخن خود را تكرار كن تا در حاشيه ي كتابم يادداشت كنم» و من بازگو مي كردم و او مي نوشت.(26)

استاد شهيد مطهري

يكي از دوستان استاد درباره ي او مي گويد:
بيشتر به كارهاي ابداعي دلبستگي داشت تا تقليدي. به همين لحاظ وسواس علمي مقدس كه خاص محققان بزرگ است، و تواضع زيبا و شك هاي عالمانه ي پسنديده اي كه لازمه ي كار دقيق علمي است، آن گاه كه از اين مرد محقق مشاهده مي شد، در نظر مردم عادي عجيب به نظر مي رسيد. از جمله، در محفل دوستانه اي در مشهد مقدس مطلبي از نامه هاي قزويني به تقي زاده براي او نقل كردم. او بعد از مكث كوتاهي گفت: « من اين كتاب را به دقت مطالعه كرده ام و فعلاً هر چه فكر مي كنم ابداً يادم نمي آيد كه اين مطلب را در آن ديده باشم.» گفتم: چرا، شما صفحه ي سيزده را به دقت مطالعه نفرموديد. بعد از اين اجتماع، ايشان به فريمان رفتند و بعد از مراجعت با عذر خواهي صحت گفتار بنده را تأييد كردند و گفتند: « معلوم شد كه دقت نداشته ايم».(27)

محقق اردبيلي

بارها مي شد كه مولي عبدالله شوشتري از مقدس اردبيلي رحمه الله مسائلي را مي پرسيد و درباره ي آن مسائل بين آن دو عالم بحث مي شد. بسا مي شد كه ناگاه مرحوم اردبيلي در بين گفت و گو سكوت مي كرد يا اظهار مي داشت اين بحث بماند تا به كتاب مراجعه كنم. سپس با شوشتري به سوي بيرون شهر به راه مي افتادند تا از محدوده ي شهر خارج مي شدند و به جاي خلوتي مي رسيدند. در اين هنگام مقدس به شوشتري مي گفت: آن مسئله چه بود؟» و مسئله را بحث و موشكافي و تحقيقات خود را درباره ي آن بيان مي كرد. وقتي مرحوم شوشتري با تعجب مي پرسيد: شما كه به اين خوبي مطلب را مي دانستيد، چرا آن جا مطرح نكرديد؟ پاسخ مي داد: « آن جا گفت و گويمان در حضور ديگران بود و اين احتمال وجود داشت كه ما بخواهيم با همديگر جدل و بر يكديگر در بحث غلبه كنيم؛ ولي اين جا كسي جز خداي متعال نيست و از فخر فروشي و مباهات و اظهار فضل بدوريم».(28)

شيخ انصاري

شيخ انصاري با آن جاي گاه علمي هر گاه كسي-حتي يكي از كوچك ترين شاگردانش- در مجلس سخن مي گفت به حرف هايش گوش فرا مي داد.
روزي شيخ بر فراز منبر تدريس فرمود: « در ايام تحصيلم در خدمت شريف العلماء و حاج مولي احمد نراقي و شيخ علي كاشف الغطاء به ذهن و ادراك و حافظه ي خود مغرور بودم به گونه اي كه هر گاه در مطلبي تعمق و چيزي را درك مي كردم، اگر خلاف آن را از اساتيد خود مي شنيدم، بدان توجهي نمي كردم، بلكه تا تمام كردن بيانات ايشان هم گوش نمي دادم؛ ولي اكنون طوري شده ام كه هرگاه كمترين شاگردم هم سخني گويد، استماع مي كنم تا حرفش را تمام كند؛ زيرا تجربه كردم و بعضي از افكار خود را بر اثر سخن يكي از شاگردان مبتدي باطل ديدم». (29)

استفاده از شاگرد

توانايي علمي و قدرت استنباط آيه الله بروجردي به جايي رسيد كه در جواني در مقابل آخوند خراساني لب به انتقاد گشود و به حرف استاد اشكال كرد. با آن كه آخوند خراساني از مدرسان كم نظير جهان اسلام بود... در مقابل چنين استاد قدرتمندي، آيه الله بروجردي- آن هم در جواني- به اشكال پرداخت و حرف خودش را تقرير كرد. مرحوم آخوند گفت: « يك بار ديگر بگو». ايه الله بروجردي بار ديگر حرف خويش را تكرار كرد. آخوند ديد درست مي گويد و ايرادش وارد است. از اين رو گفت: « الحمدلله نمردم و از شاگرد خودم استفاده كردم».(30)
تواضع است دليل رسيدگان به كمال *** كه چون سواره به مقصد رسد پياده شود

سخني از امام خميني

اگر خداي نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه ي علميه هستي- كما اين كه بعضي از ما طلبه ها گرفتار اين سريره ي زشت هستيم- مدتي برخلاف نفس اقدام كن. در مجالس رسمي كه مشحون به علما و عوام است مباحثه اي پيش آمد كرد، ديدي طرف صحيح مي گويد، معترف به اشتباه خودت بشو و آن طرف را تصديق كن. اميد است در اندك زماني اين رذيله رفع شود.(31)

پي نوشت ها :

1. منية المريد، ص 183.
2. فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني، ص 79
3. مرگي در نور، ص 401.
4. همان، ص 379-380.
5. همان، ص 397-398.
6. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 78.
7. وحيد بهبهاني، ص 253.
8. تاريخ حكماء و عرفاء متأخر بر صدر المتألهين، ص 39-40.
9. بيدارگران اقاليم قبله، ص 217؛ الفوائد الرضوية، ص 24.
10. از سخنراني آن شهيد كه در روز 7 تير 1364 از صداي جمهوري اسلامي ايران پخش شد.
11. بيدارگران اقاليم قبله، ص 212
12. مهر تابان، ص 50-51، بخش نخست.
13. يادنامه ي علامه طباطبائي، ص 37.
14. همان، ص 60-61.
15. أعيان الشيعه، ج7، ص 21-22.
16. روضات الجنات، ج 7، ص 123.
17. ماهيت نهضت امام حسين عليه السلام، ص 29-30.
18. منية المريد، ص 216.
19. سيره ي نبوي، ص 116.
20. همان، ص 115-116.
21. منية المريد، ص 286.
22. همان، ص 215.
23. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص171.
24. مرگي در نور، ص 71.
25. الفوائد الرضوية، ص 173. نظير اين داستان درباره ي علامه مجلسي رحمه الله و يكي از فقهاي كربلا در قصص العلماء، ص 208 نقل شده است.
26.انوار نعمانيه، ج3، ص 345.
27.يادنامه ي استاد شهيد مرتضي مطهري، ج2، ص 214.
28. انوار نعمانيه، ج3، ص 4.
29. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 77-78.
30. حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري، ص 106.
31. اربعين حديث، حديث اول، ص 151-152.

منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم