نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: مريم اميراحمدي



 

آمادگي جنگي که در ايران در طول قرنها(مانند مناطق ديگر) تداوم يافت، بدان نياز داشت که براي خدمات نظامي، نيروي بدني و جسماني افراد دسته هاي مصمم و کارآمد سپاه نيز مرتباً پرورش يابد.(1) بدين سان در زندگاني روزمره مردم به ويژه «قشربالا» و بر اين اساس، در پرورش جوانان، بازيهاي سلحشوري جاي ثابتي داشت. چنانکه در دوران پيش از اسلام نيز چنين بوده است. در زمان ساساناين براي مهارت مردان جوان، سوارکاري، پرتاب نيزه و تيراندازي، کشتي، به کاربردن گرز و تبرزين و چوگان بازي مورد توجه بود.(2) از آنجايي که محافل رهبري اعراب در عصر استيلا نيز دقيقاً برداشتي اين چنين در مورد مهارت جسماني افراد و جوانان داشتند، شکي در آن نبود که اين تمرينات همچنين حفظ خواهد شد. البتّه بايد دانست که منابع موجود که گهگاه بر حسب اتفاق در مورد زندگي روزمره مردم گزارش کرده اند، در اين باره به خصوص جزئيات کمي به دست مي دهند.
بازي مطلوب محافل بزرگان، (3) بيش از همه چوگان بود که کم و بيش اينجا و آنجا ذکر آن شده است، (4) به ويژه وقتي که اين يا آن حاکم در اين بازي(به عربي «صولَجان» يا «کره»= توپ) در اثر سقوط از اسب به شدت مجروح(5) و يا کشته مي شد(6) امّا درباره خصوصيات يک چوگان باز خوب نيز فکر شده است.(7) همچنين در رژه هاي نظامي ظاهراً اغلب اين بازي، جاي خود را داشته است.(8)
تيراندازي توسط سلجوقيان در بسياري از جاها از جمله در محدوده ي ايران تجديد حيات يافت. به ويژه الپ ارسلان و ملکشاه، در اين بازي مهارت زيادي از خود نشان مي دادند.(9)
کشتي به خصوص نزد قبايل عقب مانده فرهنگي به عنوان ورزش ملّي حفظ شد و سپس با روي کار آمدن ديلميان(آل بويه)اهميتي عمومي يافت. چنانکه توسط آنان تا بغداد نيز گسترش يافت.(10) نوع شجاعانه آن به خصوص در زمان غوريان(حدود سال 596هـ/1200م) آن بود که يک کشتي گير در نبرد با يک يوزپلنگ، و سپس يک فيل و سرانجام با هر دو پيروز باقي بماند.(11)
به هر حال بازي زماني مي توانست از مهارتهاي جسماني به دور افتد که به سرگرميهاي مطلق تبديل مي شد که در اين صورت به منزله نشانه اي از انحطاط ارزيابي مي گرديد.(12) چنانکه گاه شطرنج، بازي بومي و قديمي ايران(که از هندوستان آورده شده بود) نيز با چنين مفهومي ارزيابي مي شد، (13)که البتّه با وجود اين مورد توجّه عامه بود.(14) محمود غزنوي، مجدالدوله آل بويه از ري را که طبق قرارداد نزد وي به گرو بود، سرزنش مي کرد که او شرطنج بازي مي کرده(و بنابراين اوقات خود را به بطالت گذرانده) است(سال 420هـ/1029م).(15) طبيعت زورگوي قدرتمندان آن را يک بازي صرفاً ذهني و فکري و ظاهراً غير قابل تطبيق با اهداف آنان تلقي مي کرد.

پي نوشت ها :

1. به همين دليل نيز قابوس نامه/ چاپ ديتز، ص 357 و بعد ورزش را توصيه مي کند.
2. Bartholomae,Frau8,J.M.Unvala: Der Pahlavi Text Der König Husrav und sein kanbe,(Wien 1917)(Diss,Heidelberg)(سير پيشرفتهاي مرد جواني را بررسي مي کند), Pigulevskaja,Viz,234,Inostrancev,Sas.ét.72.
3. Mez,384 mit Anm,9u. Carl Diem: Asisatische Reiterspiele,(Berlin 1941).
4. به علت بازي مسعود غزنوي با اميرش در سال 424هـ/1033 م که (چوگان باختند): بيهقي: تاريخ، ص 349.
5. يکي از حکام زيديه طبرستان در بازي با قدرتمندي از گرگان در سال 316هـ/928م يا 324هـ/936م: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 211، 217؛ ابن اثير: الکامل، ج8، ص 55، 105.
6. سال 350هـ/961م عبدالملک بن نوح ساماني: گرديزي: زين الاخبار، ص 42؛ مستوفي: تاريخ گزيده، ج1، ص 384.
7. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 243(حدود سال 500هـ/1107 م شاهزاده اي طبرستاني).- بناي ميدان چوگان در بخارا حدود سال 318هـ/930م به وسيله يکي از نجبا: عوفي: جوامع الحکايات، ص 223، شماره 1658.
8. سال 558هـ/1163 م اسپاهبذي از طبرستان: ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 249.
9. راوندي: راحة الصدور، ص 117؛ حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 50.
10. Mez 385.
11. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 53(آيا انسان مجاز است که نوشته مؤلفان کاملاً قابل اعتماد را، حتي در اين مورد نيز باور کند؟).
12. به همين صراحت در سال 349هـ/960م نزد اميري از آذربايجان در مقايسه با پدرش: ابن اثير: الکامل، ج8، ص 174.
13. درباره بازي شطرنج در عصر ساسانيان رجوع کنيد به: Christensen 481، راوندي: راحة الصدور، ص 416-405 که درباره شطرنج و سرگذشت آن مطالبي دارد.- و نيز H.R.Muarray:A History of Chess,(Oxford 1913)و(در ص 393-1 تاريخ مفصل اين بازي و گسترش آن در آسيا را بررسي مي کند).
14. سال 577هـ/1181م سلطانشاه مدعي تاج و تخت خوارزمشاهي در ميان همه چيزها، 600 تخته شطرنج به غارت برد: جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 22.
15. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 128.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم