نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي



 

از آن جايي که خداي يگانه مطلق و ذات لا يتناهي و خير محض است، پس بايد بيافريند. بيکراني وي نشان از اين دارد که او در درون خود تمامي توانمندي ها، را داراست و اين توان مي بايست به شکل آفرينش متجلي مي شد. وانگهي، همان طور که اگوستين قديس نيز گفته است، اين در ذات خوبي است که ببخشد و خير مطلق نمي توانست کاري جز فيضان واقعيت داشته باشد، يعني آفريننده ي هستي جهان و در واقع همه ي جهان ها باشد. اما آفرينش و فيضان مستلزم جدايي است و از اين جدايي وجودي که سرچشمه ي همه ي خوبي هاست، شر پديدار مي شود. برخي ممکن است بگويند که شر جز جدايي از خوبي و نقصان چيز ديگري نيست. گرچه اين مرتبه ي وجودي خود واقعيت دارد، به يک معني با همان اندازه واقعي است که ما در مرتبه ي وجودي خودمان شر را درک مي کنيم. با اين حال، خوبي متعلق به قطب هستي و شر متعلق به قطب نيستي است.
در تاريخ اسلام نيز همانند ديگر مذاهب و به ويژه مسيحيت، همواره بحث هاي متعدد کلامي و حکمي در مورد چيستي شر وجود داشته است. اما بر خلاف غرب مدرن که در آن بسياري از مردم به دليل عدم توانايي درک اين مهم که خدايي که مظهر خوبي است چگونه شر را خلق کرده است، از خدا و مذهب رويگردان شده اند، در جهان اسلام مسئله ي وجود شر در خلقت در عين نيکي محض خالق، کم ترين تأثيري را بر آگاهي ديني مردم، حتي باهوش ترين آن ها نداشته است و به ندرت آنان را از خداوند رويگردان کرده است. تأکيد قرآن بر وجود شر در زمينه هاي اخلاقي و توأم ساختن آن با توضيحات خردمندانه و فلسفي باعث شده است که زنان و مرداني که با اين معضل روبرو بوده اند همچنان در حيطه ي اعتقاد باقي بمانند. تأکيد فراوان اسلام به مشيت خدا، نقش مهمي در تسليم مسلمانان نسبت به وجود شر در جهان داشته است (گرچه مسلمانان بايد تا آخرين حد در برابر شر مبارزه کنند - حتي زماني که نمي توانند علت وجودي آن را درک نمايند).
در هر حال خداوند جهاني را خلق کرده که در آن نقص و شر وجود دارد، هر چند که خود جهان از ديدگاه قرآن خوب شناخته شده است؛ چنين نگرشي در سِفر آفرينش نيز ديده مي شود. همچنين آفرينش داراي هدف و غايت است. چنان که در قرآن آمده است: «اي خداوند، تو اين جهان را بيهوده نيافريدي» (انفال، 190). عميق ترين هدف از آفرينش در يکي از معروف ترين احديث قدسي پيامبر اسلام (حديث قدسي کلامي است جدا از قرآن که خداوند پيام خود را در آن به صورت اول شخص ابراز داشته) بيان شده است: «من گنج پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا از اين طريق شناخته شوم». بنابراين، هدف از آفرينش، عشق خداوند به شناخت خويش از طريق نماينده ي اصلي اش در زمين، يعني انسان بوده است. پس براي انسان شناخت خداوند به معني رسيدن به هدف آفرينش است. به علاوه، خدا عشق داشت که شناخته شود. بدين ترتيب، عشق خداوند و عشق به او در تمامي جهان ساري است و اين همان عشقي است که صوفيان قرن هاست به وصف آن پرداخته اند، و دانته در انتهاي کمدي الهي از آن سخن مي گويد: «عشقي که ستاره ها و خورشيد را به حرکت در مي آورد».
اين حديث قدسي از خداوند به عنوان گنجي پنهان ياد مي کند. اين نماد اشاره به اين حقيقت است که هر چه در جهان هست، ريشه در ذات الهي دارد و تجلي آن واقعيت است. در کل عالم وجود همه چيز، اعم از پيدا و ناپيدا، تجلي و ظهور اسماء و صفات الهي است که از گنجينه ي خداوند سرچشمه گرفته است. به اين ترتيب، حکمت الهي در جهان سريان دارد و مسلمانان در واقع عالم هستي را به صورت وحي اولي از جانب حق مي بينند. در جهان در عين حال که همه چيز منعکس کننده ي حکمت الهي است او را نيز مي ستايد. چنان که قرآن مي فرمايد: «هيچ موجودي نيست مگر آن که او را به پاکي مي ستايد» (اسراء، 44). در واقع، نفس هستي موجودات هيچ نيست مگر ذکر اسماي خداوند و کل جهان هيچ نيست مگر حاصل دميدن نفس رحماني بر اعيان ثابته ي تمام موجودات که در علم الهي اند. از طريق اسم الهي «الرحمن» به معناي خوبي مطلق و بخشندگي است که جهان به وجود آمده است. لازم به ذکر است که بسياري از بخش هاي قرآن به عالم هستي و جهان طبيعت اختصاص دارد که نقش جامعي در زندگي سنتي مسلمانان ايفا مي کند. تمامي دستورات عبادي اسلامي هماهنگ با پديده هاي طبيعي است و به طور کلي براي مسلمانان جهان خلقت به شکل نخستين وحي خداوند است پيش از آن که تورات و انجيل و قرآن و ديگر صحف مقدس نازل شود. به همين دليل، در اسلام مانند يهوديت و مسيحيت در قرون وسطي، جهان به شکل کتابي تعريف شده است که در آن آيات الهي متجلي است و بايد خوانده شود؛ و اين همان «علائم خداوندي» (1) نويسندگان مسيحي است.
درک اسلام از خلقت انسان شباهت زيادي به يهوديت و مسيحيت دارد اما در موارد ويژه اي نيز با آن ها متفاوت است. در واقع، در مورد گناه نخستين بين مسيحيت و يهوديت نيز تفاوت هاي عمده اي وجود دارد. و اما درباره ي خلقت اوليه ي آدم، قرآن مي فرمايد که جسم آدم از گل ساخته شد و سپس خداوند روح خود را بر آن دميد. «و از روح خود در آن دميد» (15:29). قرآن ادامه مي دهد:
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين خليفه اي مي آفرينم.» گفتند: «آيا کسي را مي آفريني که در آن جا فساد کند و خون ها بريزد و حال آن که ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي کنيم؟» گفت: «من آن دانم که شما نمي دانيد.»
و نام ها را به تمامي به آدم بياموخت. سپس آن ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: «اگر راست مي گوييد مرا به نامهاي اين ها خبر دهيد.» گفتند: «منزهي تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختي دانشي نيست. تويي داناي حکيم» (بقره، 30-32).
سپس خداوند از فرشتگان خواست تا در برابر آدم سجده کنند و همه اين کار را کردند به جز ابليس، يعني همان شيطان که او به دليل غرور از اين عمل سر باز زد. خداوند آدم و همسرش را در بهشت سکنا داد و به آن ها اجازه داد تا از ميوه هاي آن جا به جز ميوه ي درخت ممنوع بخورند، ولي شيطان باعث شد که آنان از اين پيمان برگردند و اين امر موجب گرديد که آنان به زمين فرود آيند. اما به آدم وحي شد. او نيز توبه کرد و در واقع نخستين پيامبر و پدر بشر شد.
آيه هاي قرآن تمامي عناصر انسان شناسي مقدس اسلام و برداشت قرآن از خلقت زن و مرد را در بر مي گيرد. در ابتدا خداوند انسان را خليفه ي خود در زمين قرار داد، به اين معنا که خداوند به شرطي قدرت سلطه بر زمين را به انسان داد که عبد خدا، يعني خدمتگزار و بنده ي او باشد. مراجع قرآني بسياري براي اين حقيقت وجود دارد. دو مشخصه ي اوليه ي انسان عبارت است از بندگي و خليفگي او که از طرفي در برابر اختيار خداوند تسليم و فرمانبردار است و از سوي ديگر به عنوان نماينده ي خداوند نقشي فعال دارد و بايد اراده ي خداوند را در زمين تحقق بخشد. به علاوه، کليه ي اسماي آموخته شده به آدم، نشانگر اين است که خدا در درون بشر عقل و هوش و فراستي قرار داده که ذاتي است و با به کارگيري آن مي تواند همه چيز را دريابد. همچنين بدين معناست که انسان خود تجلي اسماي الهي است. در اصل، هيچ محدوديتي براي عقل بشر در شناخت ماهيت اشيا وجود ندارد (مسئله ي ذات الهي موضوعي جداگانه است) مگر آن که مانعي بر سر عملکرد صحيح آن قرار داشته باشد. به همين دليل است که مسلمانان اعتقاد دارند هر عقل و شعور عادي و سليمي به طور طبيعي به سوي تأييد وحدت الهي کشانيده مي شود و هنگامي که خردگرايان غرب از پذيرش اين يگانگي سرباز مي زنند، متحير مي مانند. اکثر مسلمانان از موانع موجود در روح اين شکاکان که باعث مي شود خرد و حکمت به منطق تحليلي تنزل يابد، آگاه نيستند. در هر حال، آدم که نمونه ي اعلاي انسان است به دليل اين که نسبت به اسماي الهي آگاهي دارد و منعکس کننده ي صفات و اسماي خدا است، بر فرشتگان برتري دارد.
در مورد ابليس بايد گفت که سرکشي او ناشي از غرور او به طبيعتش بوده است. او مي پنداشت که چون از آتش به وجود آمده و انسان از خاک ساخته شده، پس از انسان برتر است. او از کرنش در برابر آدم امتناع کرد زيرا آتش عنصري برتر از خاک يا گِل است. ابليس نمي توانست تأثير دميده شدن روح خدا را در آدم درک کند. بنابراين اولين کسي بود که از اقياس، استفاده ي نادرست کرد و سعي نمود تا استدلال منطقي معمول را جانشين حکمت و خرد نمايد. به همين ترتيب، سقوط وي نيز با محدوده ي دانش و آگاهي در ارتباط بود. کمبود آگاهي در او غروري به وجود آورد که در اسلام و مسيحيت منبع تمامي گناهان ديگر خوانده شده است.
در قرآن از همسر آدم ياد شده اما اسم او عنوان نشده است. با اين حال منابع حديث نام او را حّوا بيان مي کنند. در واقع اسامي اسلامي نخستين والدين بشر يعني، آدم و حّوا همان است که در يهوديت و مسيحيت آمده است. همچنين قرآن درمورد چگونگي خلقت او صحبت نمي کند. بعضي از مفسران سنتي همان باور اِنجيل، يعني خلقت حّوا از دنده ي آدم را مطرح مي کنند؛ در حالي که ديگر بزرگان معتقدند که او از همان گلي آفريده شد که آدم از آن آفريده شد. يادآوري اين موضوع اهميت دارد که در برداشت هاي اسلام از زنانگي و نقش زن در زندگي اجتماعي و مذهبي، تفاوتي با داستان انجيل وجود دارد و بر اين اساس حّوا، آدم را به خوردن ميوه ي ممنوع وسوسه نکرد. هر دو آن ها تحت تأثير ابليس قرار گرفتند و بنابراين حوّا علت خروج آدم از بهشت نبود. او نيز خود مسئول بود و آن ها در انجام عملي که منجر به هبوطشان شد شريک بودند و به همين دليل زن و مرد به طور يکسان با عواقب آن رو به رو هستند. تا آن جا که به ميوه ي ممنوع مربوط مي شود، قرآن آن را به وضوح بيان نمي کند، اما بر اساس تفسيرهاي سنتي اسلامي ميوه ي ممنوع گندم بوده و بر خلاف باورهاي مسيحيت و يهوديت سيب نبوده است.
آفرينش انسان مکمل آفرينش عالم هستي است و به اين نظام آفرينش، وجودي مرکزي اضافه مي کند که عبارت است از خليفه ي خدا که توانايي درک همه چيز را دارد، به او قدرت داده شده تا خوب باشد اما در عين حال مي تواند باعث آشفتگي شود و زمين را به فساد بکشاند. براساس يک حديث معروف: «خداوند، انسان را به صورت خودش آفريد». منظور از صورت در اين روايت چهره و يا شکل فيزيکي نيست، بلکه تجلي اسما و صفات خداوند است. اما بشر آزادي لازم براي سرکشي در برابر خداوند را دارد وشيطان مي تواند بر او اعمال نفوذ کند. در واقع، انسان تمام امکانات را در درون خود دارد و روح انسان بستري گسترده است که نشانه هاي خداوند در آن قرار دارد. براساس يکي از آيات قرآن: «زودا که آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آن ها نشان خواهيم داد تا برايشان آشکار شود که او حق است» (فُصِّلَت، 53). بنابراين انسان خود نوعي وحي و همچون جهان اکبر است.
برخي ممکن است بگويند که در اسلام، آفرينش و وحي جدايي ناپذيرند و در واقع سه وحي عظيم وجود دارد: عالم هستي، انسان و اديان - که هر سه آن ها در اسلام «اسفار» خوانده مي شوند. نخست کتاب عالم هستي است که بايد خوانده و کشف شود. سپس کتاب روح است که هر يک در درون خود داريم. و سرانجام کتاب هاي آسماني است که از جانب خدا براي هدايت بشر در طول اعصار فرستاده شده و براساس اديان گوناگون و راه رسيدن به دو کتاب ديگر، يعني جهان هستي و روح است.

پي نوشت :

1- Vestigia Dei.

منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم