نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي



 

گر چه تفاوت بين تسنن و تشيع و ديگر فرقه هاي اسلام تفاوت اعتقادي است، اما از همان ابتداي تاريخ اسلام باورهاي اعتقادي و فلسفي متفاوتي وجود داشته که در چندگانگي دروني جهان اسلام و حتي در بافت يک مکتب فقهي خاص مؤثر بوده است. وقتي از اسلام سخن مي گوييم، بايد به خاطر داشته باشيم که در سطح تفکري و اعتقادي، اسلام داراي ساختاري يکپارچه نيست بلکه گوناگوني قابل توجهي را در خود دارد که عوامل آن در اعتقاد به توحيد به يکديگر متصل مي شوند. اسلام در طي قرن ها يکي از غني ترين سنت هاي فکري و فرهنگي جهان را مطرح کرده است که از لحاظ عمق و گوناگوني با سير تفکر در هند، چين و مسيحيت غربي قابل مقايسه است. در واقع، در قرون وسطي بسياري از مکاتب فلسفي و اعتقادي مسيحيت و يهوديت در اروپا در نتيجه ي تأثير تعاليم اعتقادي و فلسفه ي اسلامي و در پاسخ به آن شکل گرفت.
بررسي عميق تمامي نکات اعتقادي و فلسفي مختلف و يا حتي مهم ترين آن ها در اين کتاب ممکن نيست. آنچه در متن حاضر اهميت دارد، ذکر بهترين مکاتب شناخته شده و خاطر نشان کردن اين مطلب است که حتي در مورد مهم ترين مباحث اصلي مذهبي از قبيل مفهوم وحدت الهي به ويژه درمورد تکثر، ذات، اسما و صفات الهي، ارتباط بين اعتقاد و اعمال در رستگاري انسان، جبر و اختيار (آزادي)، وحي و عقل، ارتباط بين رحمت خدا و عدل او، و مسئله ي معاد، اگر نخواهيم از فلسفه ي سياسي سخن بگوييم، همواره ديدگاه هاي گوناگوني وجود داشته که گاه نيز مخالف يکديگر بوده اند. در زمينه ي الهيات که در اسلام «علم الکلام» يا به سادگي کلام خوانده مي شود، در جهان سني در قرن هشتم، قبل از هر چيز مکتب معتزله به وجود آمد که به استفاده ي فراوان از عقل و منطق در تعبير قرآن وسنت مي پرداخت و حنبلي ها [و همه ي اشعريان که مذهب کلامي رسمي اهل سنت از قرن سوم تا امروز است] با آن مخالف بودند. در واقع، حنبلي ها تا به امروز با تمام گونه هاي علم کلام مخالفت کرده اند؛ همان طور که انشعاب وهابي آن نيز همين شيوه را ادامه مي دهد. تا به امروز تدريس هر يک از شکل هاي کلام در دانشگاه هاي مذهبي عربستان سعودي ممنوع است. در قرن هاي سوم و چهارم هجري مکتب کلامي جديدي به نام اشعريه در بغداد به وجود آمد که هدف آن ايجاد زمينه اي بينابيني بر مبناي چند سؤال بود که از آن ميان مي توان به استفاده از استدلال در مباحث مذهبي اشاره کرد. اشعريه يا اشاعره که بسياري از شرق شناسان آن را با نظام اعتقادي راستين اسلام يکي دانسته اند، به سرعت در ميان شافعيان گسترش يافت و از بسياري جهات با غزالي، مشهورترين عالم سني، که همچنان به بعضي ديدگاه هاي غير اشعري نيز پاي بند بود، به اوج خود رسيد و بعد از او فخرالدين رازي در قرن هاي ششم و هفتم هجري به اشاعه ي آن کمک کرد. اشعريه رفته رفته بين حنفيان و مالکيان اشاعه يافت و به بزرگ ترين مکتب کلامي در جهان تسنن تبديل شد که تا دوران معاصر ادامه يافته است. اما ديگر مکاتب کلامي تسنن در بخش هاي به خصوصي به وجود آمدند که مي توان به مکتب ماتريدي در خراسان و آسياي ميانه و مکتب طحاوي در مصر اشاره کرد. از اواخر قرن نوزدهم برخي از اصلاح طلبان مسلمان از جمله محمد عبده از مصر براي احياي معتزله تلاش کردند؛ چون در اين مکتبِ کلامي از استدلال بيش تر استفاده شده و تنها به اعتقاد ناشي از وحي اکتفا نشده است.
در تشيع نيز کلام تاريخي طولاني دارد. کلام اسماعيلي که از قرن دوم هجري به بعد گسترش يافت و به شدت به فلسفه ي اسماعيلي وابسته بود، به آنچه در غرب حکمت عرفاني [تئوسوفي] ناميده مي شود نزديک تر است تا به کلام اهل تسنن. در مورد کلام شيعه ي دوازده امامي مي توان گفت که به نسبت اشعريه بر نظام عقلي بيش تري استوار است و ساختار آن در قرن هفتم هجري توسط خواجه نصير الدين طوسي، از بزرگ ترين فيلسوفان، رياضي دانان و منجمان اسلامي، شکل گرفت. زيديه کما بيش کلام معتزلي را پذيرفتند که به همين دليل اين مکتب تا مدت ها در يمن ادامه يافت؛ در حالي که بعد از قرن پنجم هجري مکتب اشعريه در مراکز تفکري جهان اسلام در شرق عربستان و ايران، معتزله را کنار گذاشته بود.
فلسفه ي اسلامي در نتيجه ي ترجمه ي آثار يوناني و سرياني به عربي گسترش يافت و عقايد فيثاغوري، افلاطوني، ارسطويي، نو افلاطوني، هرمسي و تا حدي نيز رواقي با جهان بيني قرآني با آن تلفيق گرديد. مکاتب متفاوتي توسعه پيدا کرد که شروع آن با مشائيه و اسماعيليه و از قرن سوم هجري به بعد بود. در دوره ي نخست فيلسوفان مشهوري همچون کندي، فارابي، ابن سينا و ابن رشد را مي توان نام برد که در قرون وسطي بر غرب نفوذ قابل ملاحظه اي داشتند. بدون در نظر گرفتن تأثير فلسفه ي اسلامي و تا حدي نيز کلام نمي توان فلسفه ي مسيحيت در قرون وسطي و شخصيت هايي همچون آلبرت کبير، سن توماس و دان اسکاتوس (1) و يا فلسفه ي يهود در قرون وسطي را با استاداني همچون ابن جبرول (2) و ابن ميمون که اثر بسيار مشهور خود راهنماي حيرت زدگان [= دلالة الحائرين] را نخست به زبان عربي نگاشت، درک کرد.
گر چه نفوذ فلسفه ي اسلامي بر غرب در اواخر قرن هفتم هجري / سيزدهم ميلادي با ترجمه ي آثار ابن رشد و ديگر فيلسوفان اسلامي به زبان لاتين پايان گرفت، اما فلسفه ي اسلامي نه تنها پايان نيافت بلکه در سرزمين هاي شرقي اسلام و به ويژه در ايران دوباره رواج يافت. در قرن دوازدهم سهروردي مکتب فلسفي جديدي را پايه گذاري کرد که مکتب اشراق نام داشت و در قرن هفدهم صدر الدين شيرازي تلفيق فلسفي عمده اي به وجود آورد که تصوف نظري يا عرفان و الهيات را در مکتب جديدي تلفيق کرد که «الحکمة المتعالية» نام دارد. هر دو اين مکاتب هنوز کاملاًًًًً پويا هستند و نقش عمده اي را در زندگي فکري - فرهنگي ايران، هند و تا حدي ترکيه ي عثماني ايفا کرده اند.
مکتب عمده ي ديگري که در تاريخ متأخر اسلام به وجود آمده، تصوف نظري يا عرفان است که بيش از هر فرد ديگري با نام صوفي اندلسي محيي الدين بن عربي شناخته مي شود، که تأثيرگذارترين شخصيت انديشمند اسلام در هفت قرن گذشته بوده است. تعاليم او از سوماترا و چين تا مالي و موريتاني گسترده بوده و مکتب او تقريباً در تمامي کشور هاي اسلامي متفکران و شاعراني به وجود آورده است.
تمامي اين مکاتب کلامي، فلسفي و عرفاني همراه با فلسفه ي دين، شيوه هاي تفسير قرآن و مطالعه ي ديگر علوم انتقالي (3) (سينه به سينه) که در اين مبحث نمي توان به آن پرداخت، به علاوه ي مکاتب مختلف علوم از پزشکي تا نجوم پيروان و مخالفان خود را دارد و همه ي آن ها را بايد همچون گونه هاي مختلفي در کل سنت تفکر اسلامي تلقي کرد. گر چه اين مکاتب همگي به جنبه هاي تفکري مذهب و جهان در نور حقيقت وحي، يا تنها به شناخت نظري مي پرداختند، اما اغلب به طور مستقيم يا غير مستقيم بر همگان تأثير گذار بودند. در هر صورت، اشتياق آن ها را بايد در مطالعه ي کل اسلام در نظر گرفت. وجود آن ها نشانگر جهان گسترده ي مباحثات تفکري در چارچوب سنت اسلامي است، گستردگي اي که بسياري از دوره هاي تاريخ اسلام را بدون مبادله ي عقايد و مباحث عقلاني به شورشي در برابر چهارچوب مقدسي منتهي مي کند که اسلام به وجود آورده است؛ هم چنان که نظير آن نيز در مسيحيت غرب بعد از قرون وسطي اتفاق افتاد.

پي نوشت ها :

1- Duns Scotus.
2- Ibn Gabirol.
3- transmitted sciences.

منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم