مؤلف: كيتي فرگوسن
مترجم: رضا خزانه



 

در سالهاي آخر دهه ي 1960، استخدام يك فيزيكدان جوان كه پايان عمر او نزديك است و به احتمال زياد از نظر آموزش و ارائه ي درس نمي تواند كمك مؤثري به بخش خود در دانشگاه بكند، كار سخاوتمندانه اي به نظر مي آيد. در اواسط 1970، دانشگاه و بخشي كه هاوكينگ در آن كار مي كرد متوجه شدند كه با استخدام او براي دانشگاه يك امتياز خوب و سرمايه ي مهمي به دست آورده اند.
در كمبريج، ذهنهاي استثنايي و شخصيتها كم نيستند و همواره در اين يا آن بخش دانشگاه، ظاهر مي شوند. درواقع اين دانشگاه محيط سالمي براي پرورش نبوغ و استعدادهاي درخشان است. هر قدر هم از اين اشخاص در دنيا با سر و صداي توأم با احترام ياد شود، براي اين دانشگاه معمولاً امري عادي است. بخش رياضيات كاربردي و فيزيك، از ابتدا، هاوكينگ را از وظايف سنگين آموزشي معاف كرده و به او امكان داده بود كه به پژوهشهاي خود، ارائه ي چند سمينار و راهنمايي چند دانشجوي دوره ي دكترا بپردازد. با وجود اين، حتي در اواخر سالهاي 1970، زماني كه او به صورت افسانه اي درآمده بود، يك اطاق كوچك را مشتركاً در اختيار او و يك محقق ديگر قرار داده بودند. در اين اطاق تمام وسايل موردنياز او از جمله دستگاهي براي ورق زدن صفحات، ترمينالهاي كامپيوتر با كنترل مخصوص به طوري كه او بتواند از آنها به عنوان تخته سياه استفاده كند، اطاق را پر كرده بود.
آگاهي از نيازهاي اشخاص معلول و در نظر گرفتن اينكه آنها بتوانند به طور طبيعي زندگي كنند و حتي به صورت برجسته اي فعال و موفق باشند، آن طور كه امروز مورد توجه است، در دهه ي 70 جزء فرهنگ ما نبود. ايجاد يك معبر شيب دار كه رفت و آمد هاوكينگ را با صندلي چرخدار در ساختمان بخش ممكن سازد، تنها پس از حل اختلافات اداري در مورد اينكه چه ارگاني بايد صورتحساب آن را پرداخت كند، انجام گرفت. هاوكينگ براي اينكه با صندلي چرخدار به مكانهاي مختلفي در كمبريج دسترسي پيدا كند، مبارزه مي كرد و موفق مي شد. آنجا كه اين دسترسي موجود نبود معمولاً هركس كه در آن نزديكيها پيدا مي شد، به هاوكينگ براي بالا و پايين رفتن از پله ها با صندلي چرخدار كمك مي كرد.
تا سال 1974، هاوكينگ توانايي اين را داشت كه خود غذا بخورد، به تختخواب برود و از روي آن بلند شود. اما به تدريج كه اين كار براي او مشكل شد، او و همسرش تصميم گرفتند از كمك ديگران استفاده كنند. آنها اين رسم را براي خود پيش گرفتند كه از يك دانشجوي كارهاي پژوهشي درخواست كنند كه با آنها زندگي كند. اين دانشجو در قبال مسكن مجاني و رسيدگي اضافي هاوكينگ به كارهاي او، كمك مي كرد كه هاوكينگ به رختخواب برود و از روي آن برخيزد.
جين هاوكينگ به خاطر دارد كه براي هاوكينگ به علت ناتواني، كمك به بچه ها و بازي كردن فعالانه با آنها، دشوار بود. جين به آنها بازي كريكت(1)ياد داد (با شادماني مي گفت:«مي توانم آنها را از او دور كنم»). او با شوهرش شوخي مي كرد كه برخلاف زنهاي ديگر،‌از بي فايده بودن او در خانه و با بچه ها، نه تعجب مي كند و نه سرخورده مي شود.
بي فايده شدن عملي هاوكينگ يكي از آثار مثبت بيماري او شد. ممكن است او به زمان زيادي براي رفتن به رختخواب نياز داشته باشد ولي او نبايد به اين طرف و آن طرف برود، تعميرات خانه را انجام دهد، چمنها را بزند، برنامه هاي مسافرت را جور كند، چمدانها را ببندد، برنامه ي دروس را تنظيم كند يا عهده دار وظايف اداري وقت گير در انستيتو يا كالج شود. اين كارها را، همكاران هاوكينگ، دستياران و همسرش انجام مي دادند. او مي توانست تمام وقت خود را به فكر كردن درباره ي فيزيك صرف كند. همكارانش به اين ناز و نعمت او غبطه مي خوردند.
قسمت اعظم اين مسئوليتهاي توان فرساي روزانه به عهده ي جين بود. او حتي پيش از ازدواج با هاوكينگ، در سالهاي 1960 پيش بيني چنين وظايفي را كرده بود و از همان زمان تصميم گرفته بود كه تنها يكي از آن دو مي توانند شغلي داشته باشند و اين شوهرش بود. اما در دهه ي 1970، تا اندازه اي شايد به علت تغيير نگرش اجتماعي درباره ي نقش زن، پذيرفتن اين فداكاري براي او دشوارتر شد. او فكر كرده بود كه كمك كردن و اميدواري دادن به شوهر بيمارش كه سخت به آن نياز داشت، معنا و هدفي به زندگي او مي دهد. چيزي كه او را قانع نمي كرد احساس نداشتن يك هويت بود. مادر بودن هم اين خواسته را كاملاً ارضا نمي كرد. جين مي گويد كه با وجود عشقي كه به فرزندان خود دارد و«هيچ گاه نخواسته است آنها را به ديگري واگذار كند، كمبريج جاي بسيار مشكلي براي زندگي است، اگر تنها هويت شما اين باشد كه مادر كودكان خردسال باشيد»(2).
اگر بخواهيم رعايت انصاف را نسبت به جامعه ي دانشگاهيان بكنيم، بايد بگوييم كه هرگاه اسم هاوكينگ را در كمبريج به زبان آوريد، ‌احتمالاً شخصي به شما خواهد گفت كه جين هاوكينگ حتي از استيون تحسين برانگيزتر است. اما، در سالهاي دهه ي 70 جين هاوكينگ احساس نمي كرد كه اين شهرت را داشته باشد. اين طور به نظرش آمد كه در كمبريج «فشاري روي شماست كه راه دانشگاه را انتخاب كنيد». او تصميم گرفت كه به دانشگاه كمبريج برود و دكتراي خود را در رشته ي زبانهاي قرون وسطي به دست آورد. او پس از گرفتن درجه ي دكترا، به عنوان دبير در دبيرستان به تدريس پرداخت. او مي گويد «اين خواسته اي را كه براي مدت زيادي در خود فرو نشانده بودم ارضا مي كرد و عجيب آنكه با آنچه در خانه مي گذشت، سازگار بود».
روبرت، لوسي و بعداً تيمي(3)كه در سال 1979 به دنيا آمد، به مدارس مورد علاقه ي خود در نزديكي منزل مي رفتند. اولين باري كه چيزي درباره ي آنها شنيدم، سخني از يك معلم بود كه گفت دخترم (كه در اواسط سالهاي 1980 در دبيرستان تحصيل مي كرد) او را به ياد لوسي هاوكينگ مي اندازد. اين البته به معناي يك تعارف بود. كمي پس از آن، هنگامي كه ديدم لوسي (در آن زمان 15 سال داشت) در زمين بازي به كودكاني كه بازي مي كردند كمك مي كند، به نظرم رسيد كه معلم او راست مي گفت. لوسي با موهاي بور و اندام متناسب مي درخشيد. لبريز از هوش و شخصيت بود. متانت و باملاحظگي او از سنش فراتر مي رفت. او مي گويد كه مثل پدر خود نيست. «من هيچ وقت در علوم خوب نبودم. حتي از رياضيات نيز كه اندكي برايم ناراحت كننده بود نااميد بودم.»(4)اما درواقع او يك دانشجو و نوازنده ي ويولن سل خوبي است. امكان آن كم است كه كسي هيچ گاه يك بسته آب نبات، روي عدم موفقيت او يا برادرانش شرط بندي كرده باشد.
جين هاوكينگ در سالهاي دهه ي 1970، دلايل زيادي براي مفتخر بودن داشت. كار روبرت و لوسي، به خوبي پيش مي رفت. سرعت پيشرفت هاوكينگ در حرفه ي خود به عنوان يك فيزيكدان، موشك وار شده بود. شهرت او به عنوان يك انسان بسيار سرسخت و خوش طبع، زماني كه همه ي مشكلات را در برابر خود داشت، به صورت افسانه اي درآمده بود و جين در تحصيلات دانشگاهي خود پيشرفت مي كرد. با وجود اين، او هر روز بيشتر احساس مي كرد كه نقش فوق العاده و طاقت فرسايش در موفقيت هاوكينگ بسيار ناشناخته مانده است. مسأله ي او اين بود كه براي اشخاصي كه استعداد آن را دارند تا انجام كارها را ساده وانمود كنند، طبيعي است: ديگران، كم كم مي پنداشتند كه همه چيز براي آنان آسان است و فداكاريها و كوششهايي را كه در اين زمينه به كار رفته است، درك نمي كردند. جين هاوكينگ و شوهرش، هر دو مي دانستند كه هيچ يك از موفقيتها و احتمالاً حتي بقاي زندگي استيون، بدون جين ممكن نبود. اما نه او مي توانست از پيروزي شوهرش سهمي ببرد و نه توانايي آن را داشت كه تحليلهاي رياضي او را دنبال كند و در اين زمينه شريك خوشحالي او باشد. با وجود اين، تفسيرهاي رسانه ها كه به آنچه او در زمينه ي موفقيتهاي شوهرش، احساس مي كرد، ارج نمي نهادند، انحراف بزرگي از حقيقت بود. جين مي گويد: «شادي و لذت موفقيت استيون بي اندازه بود». او از اين سالها با خوشبختي ياد مي كند و از تصميم خود در مورد ازدواج با او پشيمان نيست. اما، اين پاداشها «مشكلات دلخراش مقابله هر روزه با بيماري او را سبكتر نمي كرد»(5).
با وجود اين، استيون و جين در خوشيهاي بسياري نيز با هم شريك بودند. هر دو به موسيقي كلاسيك عشق مي ورزيدند و با هم به كنسرت و تئاتر مي رفتند. در ايام كريسمس، بچه ها را به نمايش پانتوميم(6)مي بردند. آنها همچنين به معاشرت با مردم بسيار علاقه مند بودند. دان پيج(7)، دانشجوي پژوهشگر دوره ي تكميلي كه به مدت 3 سال به عنوان دستيار با آنها زندگي كرده بود به خاطر دارد كه جين هاوكينگ «معاشرت را خيلي دوست داشت... چيزي كه امتياز بزرگي براي شوهرش محسوب مي شد. در شهر شنيده مي شد كه جين براي يك مهماني 60 نفره به خريد رفته است». خانواده ي هاوكينگ به مهمان نوازي معروف شدند.
در اوايل سالهاي 1970 هنوز امكان يك گفتگوي طبيعي با هاوكينگ وجود داشت. اما در اواخر 1970 و اوايل 1980، صحبت كردن او به قدري درهم و برهم شده بود كه تنها خانواده و دوستان نزديكش مي توانستند حرفهاي او را بفهمند. وظيفه ي «مترجم» اغلب به عهده ي دانشجويي بود كه با آنها زندگي مي كرد. مايكل هاروود(8)كه براي روزنامه ي نيويورك تايمز با او مصاحبه مي كرد، طرز مكالمه با او را اين طور تشريح مي كند: «دان پيج در كنار او مي نشست تا واژه هايي را كه از هم قابل تشخيص نبودند، بشنود. او هر جمله را با لب زدن تكرار مي كرد تا از درستي آن اطمينان پيدا كند. اغلب مكث مي كرد و از او مي خواست كه جمله را تكرار كند. گاهي جمله را دوباره براي هاوكينگ مي خواند تا از درستي آن مطمئن شود.»(9)مصاحبه كننده ي ديگري، به خاطر دارد كه اغلب تصور مي كرد هاوكينگ جمله ي خود را تمام كرده است در حالي كه طبق گفته ي مترجم، او تنها يك كلمه ادا كرده بود. هاوكينگ مقالات خود را با ديكته كردن به منشي، با به كارگيري اين روش خسته كننده تهيه مي كرد. از طرف ديگر او آموخته بود كه افكار خود را با استفاده از كمترين تعداد جمله بيان كند و بيشتر به اصل موضوع يعني مقالات و مطالب علمي برسد. آن مطلبي را كه او با آن تعداد محدود واژه ادا مي كرد، مورد توجه علاقه مندان در جهان قرار مي گرفت.
مراسم اعطاي جوايز و تقدير به زودي پس از آنكه هاوكينگ كشف انفجار سياهچاله ها را اعلام كرد شروع شد، كه تاكنون ادامه دارد. در 1974، او به عضويت انجمن سلطنتي كه يكي از معتبرترين هيئتهاي دانشمندان سراسر جهان است پذيرفته شد. با 32 سال سن، او براي چنين افتخاري جوان بود. در جريان تشريفات پذيرش، بنابر مراسمي كه به قرن هفدهم باز مي گردد، اعضاي جديد به طرف سكويي مي روند، تا نام خود را در دفتر مخصوص بنويسند. دفتري كه در يكي از اولين صفحات آن نام ايزاك نيوتن ديده مي شود. آنهايي كه در مراسم پذيرش هاوكينگ حاضر بودند به خاطر دارند كه رئيس انجمن، سر آلان هوجكين(10)‌برنده ي جايزه نوبل در زيست شناسي سنت مرسوم را كنار گذاشت و دفتر را به طرف هاوكينگ كه در اولين رديف نشسته بود برد. هاوكينگ در آن زمان هنوز توانايي نوشتن اسم خود را داشت، البته با كوشش زياد و صرف زمان طولاني. دانشمندان بسيار برجسته اي كه در اين جمع بودند، با احترام در انتظار ماندند. زماني كه هاوكينگ با لبخندي اداي احترام كرد، با استقبال شديد حاضرين رو به رو شد.
شهرت بين المللي هاوكينگ بالا گرفت. از طرف انستيتوي تكنولوژي كاليفرنيا(CALTEC)(11) از او دعوت شد كه به مدت يك سال به عنوان استاد ممتاز شرمان فرچايلد(12)، به آنجا برود. جين هاوكينگ برنامه ي پروازها را تنظيم كرد، اسبابها را بست، دو فرزند، شوهر و تجهيزات مخصوص او را به آن طرف دنيا فرستاد و برگرداند. كارايي او، موجب تحسين دوستانش شد. لوسي و روبرت از ديزني لاند(13)بازديد كردند.
اعطاي جوايز و افتخارات، ادامه داشت: شش جايزه ي مهم بين المللي، 6 دكتراي افتخاري در سالهاي آخر 1970 و اولين سالهاي 1980 به او داده شد. در ميان آنها جايزه ي ممتاز آلبرت اينشتين از امريكا و درجه ي افتخاري از دانشگاه مادر خود او، يعني آكسفورد، از همه باارزشتر بود. ملكه ي انگليس به او درجه ي فرمانده ي امپراتوري انگليس(14)را اعطا كرد و اجازه داد كه كوته نوشت اين درجه يعني«CBE» را پس از نام خود بنويسد.
در 1979، موقعي كه دانشگاه كمبريج به هاوكينگ عنوان پرافتخار پروفسور لوكاشين رياضي را اعطا كرد، بالاخره او صاحب يك دفتر كار انفرادي شد.

لحظه ي گريزان آفرينش

در سالهاي 1970، علاقه ي اصلي هاوكينگ بررسي سياهچاله ها بود. در سال 1981، بار ديگر توجه به اين مسأله جلب شد كه چگونه جهان به وجود آمده است و چه طور به پايان خواهد رسيد. در كنفرانسي كه در آن سال در واتيكان برگزار شد، پاپ، هاوكينگ و دانشمندان ديگر را از اينكه درباره ي لحظه ي آفرينش كنجكاوي كنند برحذر داشت: اين كار، كار خداست. در همان كنفرانس، هاوكينگ اين احتمال را مطرح كرد كه دنيا نه آغازي و نه مرزهايي داشته است. آيا اين بدان معنا بود كه «آفرينشي» وجود نداشته است؟ آيا نظر هاوكينگ با مفهوم خارج از زمان يهودي- مسيحي خدا، طبق جمله ي «من هستم» كتاب مقدس، سازگاري داشت؟ در اين مفهوم آغاز، پايان و چيزي شبيه زمان گُذاري ما وجود ندارد بلكه همه چيز، همزمان روي مي دهد. يك ديدگاه كاملاً جديد از زمان، بخش عمده اي از«طرح بدون مرز» هاوكينگ بود.
پژوهشهايي كه هاوكينگ در سالهاي آخر 1960 براي رساله ي دكتراي خود و در سالهاي بعد از آن انجام داد به اين نتيجه منتهي مي شد كه آغاز جهان يك تكينگي، يا نقطه اي با چگالي و خميدگي فضا- زمان بي نهايت بوده است. در اين تكينگي، كليه ي قوانين فيزيك درهم مي ريزد. خواه نظر پاپ اين موضوع را تأييد يا رد كرده باشد، تحقيق درباره ي لحظه ي آفرينش بيهوده خواهد بود. هر نوع جهاني مي تواند از تكينگي پديد آيد. مسلماً هيچ راهي وجود ندارد كه پيشگويي كنيم آن نوع جهانها درست شبيه جهان خودمان خواهد بود يا نه. هاوكينگ، در اوايل دهه ي 1980 به جان بوسلاف(15)گفت «مشكلات عظيمي در برابر اين نظر وجود دارد كه دنيايي مثل جهان ما از چيزي مثل مهبانگ پديد آمده باشد. من فكر مي كنم كه هرگاه شما بحث درباره ي منشأ جهان را شروع مي كنيد، آشكارا پيامدهاي مذهبي پيدا مي كند»(16).

اصل آنتروپيك(17)(انسان محوري)

بيشتر ما انسانها، متقاعد شده ايم كه خورشيد، سيارات و هر چيز ديگر دور زمين نمي گردند. علم هم به ما مي گويد كه احتمالاً جهان از هر منظر كه به آن نگاه كنيم يكسان است. زمين و افرادي مثل ما كه امتياز همسفر بودن با آن را داريم، ‌در مركز همه ي چيزها قرار ندارد.
با وجود اين، هرچه ما بيشتر در دو سطح ميكروسكوپي و جهاني به اكتشافاتي دست مي يابيم، بيشتر به اين احساس مي رسيم كه نوعي طرح دقيق، نوعي تنظيم ظريف باورنكردني روي داده است تا جهان به صورتي امكانپذير براي زندگي ما درآيد. در اوايل 1980 هاوكينگ مي گفت «اگر تمام ثابتها و قانونهاي ممكني را كه مي توانست وجود داشته باشد، در نظر بگيريم، احتمال ايجاد جهاني مثل جهاني كه زندگي ما را به همراه داشته باشد بسيار بسيار كم است».
مثالهاي زيادي درباره ي اين تنظيم ظريف وجود دارد: هاوكينگ خاطرنشان مي كند كه اگر بار الكتريكي الكترون اندكي تفاوت داشت، ستارگان يا نمي سوختند تا نور آنها به ما بتابد، يا به صورت ابر نواخترها منفجر نمي شدند تا در فضا مواد اوليه ي لازم براي تشكيل ستاره هايي مانند خورشيد يا سياره هايي مثل زمين توليد شود. اگر قدرت گراني، كمتر مي بود، ماده نمي توانست متراكم شود و ستارگان و كهكشانها را به وجود آورد و ضمناً اگر گراني ضعيفترين نيروي چهارگانه نبود، كهكشانها و سيستمهايي مثل منظومه ي شمسي تشكيل نمي شد. در حال حاضر، هيچ نظريه اي نداريم كه شدت گراني و بار الكتريكي الكترون را پيشگويي كند. اينها اجزاي اختياري اند كه تنها با مشاهده اكتشاف پذيرند. اما به نظر مي رسد آنها چنان دقيق تنظيم و سازگار شده اند تا توسعه ي حيات را آن طور كه امروزه مي شناسيم فراهم كنند.
آيا مي توانيم با يك جهش به اين نتيجه برسيم كه كسي يا چيزي، در آ‌غاز تشكيل جهان، ما را در ذهن خود داشته است؟ آيا جهان، آن طور كه فرد هويل(18)اخترشناس معروف، بيان مي كند،«يك كار طراحي شده» يك طرح مرموزانه ي بزرگ براي امكان ساختن حيات هوشمند بوده است؟ يا شايد ما به توضيح راههاي ممكن ديگر دست نيافته ايم؟
«ما جهان را اين طور كه هست مي بينيم زيرا ما هستيم». «چيزها آن طور كه مي بينيم هستند، چون ما هستيم». «اگر دنيا متفاوت بود ما نمي توانستيم باشيم، تا به آن پي ببريم.» تمام اينها راههاي مختلفي براي بيان چيزي هستند كه آن را اصل آنتروپيك مي ناميم.
هاوكينگ، اصل آنتروپيك را اين طور تشريح مي كند: جهانهاي متفاوت ديگر يا مناطق مختلفي از يك جهان را در نظر خود مجسم كنيد. شرايط بيشتر اين جهانها يا مناطق مختلفي از يك جهان، امكان توسعه ي زندگي هوشمند را ندارند. با وجود اين، در تعداد بسيار كمي از آنها، شرايط درست مناسبي خواهد بود تا ستارگان، كهكشانها، منظومه هاي خورشيدي به وجود آيند تا موجودات هوشمند توسعه يابند، به مطالعه ي جهان بپردازند و اين سؤال را مطرح كنند كه: چرا جهان اين چنين است كه ما آن را مشاهده مي كنيم؟ طبق اصل آنتروپيك، تنها پاسخ به اين سؤال، اين مي تواند باشد كه اگر جهان طور ديگري بود، هيچ كس در اينجا نبود تا اين سؤال را بكند.
آيا اصل آنتروپيك واقعاً همه چيز را توضيح مي دهد؟ بعضي از دانشمندان چنين فكري نمي كنند. اما اين اصل مطمئناً نشان مي دهد كه چگونه آنچه تنظيم ظريفي به نظر مي رسد در عوض مي تواند يك شانس اتفاقي خوب باشد. اين، مثل آن داستان قديمي است كه اگر به تعداد كافي از ميمونها ماشين تحرير بدهيم، طبق قوانين احتمالات، يكي از آنها خواهد توانست اولين سطر خطابه ي گتيزبرگ(19)را تايپ كند. حتي اگر نوع جهان ما بسيار غيرمحتمل باشد، با تعداد زياد جهانهايي كه در اطراف قرار دارند، يكي از آنها اين شانس را دارد كه مثل جهان ما باشد.
آيا اصل آنتروپيك وجود خدا را نفي مي كند؟ نه. اما اين اصل نشان مي دهد كه جهان مي تواند بدون اينكه خدايي وجود داشته باشد به ترتيبي با شرايط خاص مطلوب ما پديد آمده باشد.
جان ويلر فكر مي كند كه مي توان اصل آنتروپيك را، يك گام پيشتر بُرد. او مي گويد: شايد اصلاً قوانين فيزيك نمي تواند وجود داشته باشد مگر آنكه مشاهده كنندگاني باشند تا آن قوانين را بيابند. در اين صورت جهانهاي ديگري نخواهد بود زيرا هر جهاني كه امكان پيدايش مشاهده كنندگان را ندهد، وجود نخواهد داشت.
اگر اين طور باشد، آيا اين به آن معني است كه با از بين رفتن ما ديگر جهاني وجود نخواهد داشت؟ آيا گروه بازيگران، وقتي آخرين تماشاچي، تئاتر را ترك مي كند، از صحنه بيرون مي آيند و همه ي آن مجموعه را از بين مي برند؟ درواقع، اگر ما در اطراف آن مجموعه نباشيم تا وجود آن را به خاطر بياوريم، آيا آن مجموعه هيچ گاه وجود داشته است؟ يا اينكه اگر قطعه ي كوچكي از وجود آن را مشاهده كرده باشيم، اين امكان را دارد كه پس از نابود شدن ما به وجود خود ادامه دهد؟
تعداد كمي از فيزيكدانان دوست دارند ارتباطي بين جهان وابسته به مشاهده كننده و پاره اي از انديشه هاي تصوف مشرق زمين مانند هندوئيسم، بوديسم و تائويسم برقرار كنند. هاوكينگ آنها را در اين زمينه تشويق نمي كند و مي گويد: «دنياي تصوف شرق، يك توهم است. فيزيكداني كه سعي كند آن را با كار خود ارتباط دهد، علم فيزيك را ترك كرده است.»(20)
گرچه هاوكينگ، اصل آنتروپيك را كشف نكرده است، اما اغلب اين اصل به هاوكينگ و همچنين به براندون كارتر(21)‌و همكاران ديگر آنها نسبت داده مي شود. با وجود اين، هاوكينگ و بيشتر فيزيكدانان ديگر اميدوارند كه ما براي توضيح اينكه چرا اين نوع جهان و نه جهان نوع ديگري داريم، تنها به اين اصل متكي نباشيم. هاوكينگ مي پرسد: «آيا اين تنها يك خوش شانسي بوده است؟ اگر اين فرض صحيح باشد، نااميدكننده است و آرزوهاي ما را براي درك آنچه نظم جهاني بر آن استوار است نفي خواهد كرد.»(22)پاپ به او هشدار داده بود كه در كار خدا دخالت نكند، اصل آنتروپيك را مي توان اين طور تعبير كرد كه ما تعدادي طاس (از ميان تعداد تقريباً بي نهايت طاس) انداخته ايم و نتيجه ي آن مساعد بوده است. بعضيها اين طور استدلال مي كردند كه خدا توانايي آن را داشت كه نظر خود را تغيير دهد و هر زمان كه بخواهد، چيزها و از جمله قوانين جهان را تنظيم كند. اما هاوكينگ فكر نمي كرد كه خداي با آن قدرت و عظمت، نياز به تغيير نظر خود داشته باشد. او عقيده داشت كه در زماني كه آن را آغاز يا آفرينش مي ناميم، قوانيني وجود داشته است كه جهان را، اين طور كه مي بينيم و نه به صورت ديگر، به وجود آورد. ما توانايي آن را داريم كه اين قوانين را درك كنيم. او مي خواست كه اين قوانين را بشناسد. براي نيل به اين هدف، او مي بايستي به نوعي، گره گورديان(23)يا تكينگي را قطع كند.

پي نوشت ها :

1.Cricket
2.(Ellen Walton,"Brief History of Hard Times"(Interview with Jane Hawking
3.Timmy
4.Master of the Universe:StephenHawking",BBC Broadcast,1989
5.Jane Hawking, personal interview, April 1991
6.Pantomime
7.Don Page
8.Michael Harwood
9.Michael Harwood,"The Universe and Dr.Hawking",NewYork Times Magazine,1983.
10.Sir Alan Hodgkin
11.(California Institute to Technology(CALTEC
12.Sherman Fairchild
13.Disneyland
14.Commander of the British Empire(CBE)
15.John Boslough
16.John Boslough, Beyond the Black Hole,1984
17.Anthropic Principle
18.Fred Hoyle
19.Gettysburg Address
خطابه اي كه آبراهام لينكلن در سال 1863 در گورستان ملي گتيزبرگ به مناسبت فداكاريهاي سربازان جنگ در اين محل ايراد كرد.-م.
20.John Boslough, Beyond the Black Hole
21.Brandon Carter
22.Stephen Hawking, A Brief History to Time
23.گره اي كه در زمان اسكندر، توسط ژنرال گورديان بسته شده بود و چون اسكندر نتوانست آن را باز كند با شمشير بُريد.- م.

منبع مقاله :
فرگوسن، كيتي(1379)، داستان زندگي و پژوهشهاي استيون هاوكينگ، رضا خزانه، ترجمه دکتر رضا خزانه، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ ششم