مؤلف: كيتي فرگوسن
مترجم: رضا خزانه



 

اطاق كار استيون هاوكينگ در بخش رياضيات كاربردي و فيزيك نظري (DAMTP) در كمبريج زياد جلوه ي خاصي ندارد. ساختمان آن بزرگ است، ولي زيبا نيست. مدخل ساختمان در كنار خيابان سيلور(1)يك بلوك دورتر از كوينز كالج(2)و پل خيابان سيلور است كه بر روي رودخانه ي كَم قرار دارد. شما از كوچه اي كه چندان جلب نظر نمي كند وارد محوطه ي پاركينگ اتومبيل مي شويد و دَرِ ورودي قرمز رنگي را در جلوي خود مي بينيد. هاوكينگ از ورودي پشت ساختمان و از يك شيب راهه، براي رفتن به اطاق كار خود استفاده مي كند.
داخل ساختمان، حالت يك سازمان اداري دارد. اجزاي طرح كف آن به طور ناهنجار به هم وصل شده اند. راهرويي، بعد از يك اطاق پذيرش كوچك، پيچ تندي به سمت راست مي خورد و از كنار يك آسانسور عظيم فلزي سياه رنگ غول آسا مي گذرد. راهروها به طور مستقيم ادامه مي يابد، سپس خميده و عريض مي شود. پس از عبور از كنار صندوقهاي پست و تابلوهايي از اعلانهاي بي شمار مربوط به كلاسها و سمينارها و چند ديوار نوشته ي مستهجن دوباره ناگهان تنگ مي شود و در پايان به دَرِ يك سالن عمومي مي رسد.
در اين سالن عمومي، اعضاي (DAMTP) هر روز ساعت 4 بعدازظهر براي صرف چاي دور هم جمع مي شوند. در اغلب ساعات روز، كسي به اين اطاق كم نور قدم نمي گذارد. رنگي كه براي اين سالن انتخاب شده، سبز ليمويي است. صندليهاي دسته داري با روپوش پلاستيك، دور ميزهاي كوتاه چوبي و كنار ستونهايي كه سقف مرتفعي روي آنها استوار است، قرار گرفته اند. روي يك ميز، انبوهي از مقالات و نشريات علمي كُپه شده است. روي يك ديوار، عكسهاي كوچكي از هيئت علمي و دانشجويان فعلي و روي ديوار ديگر، تصويرهاي تشريفاتي از استادان قبلي لوكاشين ديده مي شود. در انتهاي سالن، پنجره هايي عظيم، منظره ي ديوار لُختي در عرض كوچه ايجاد مي كند كه نور كمي را وارد اطاق مي كند.
دَرِ اطاق هاوكينگ و بعضي همكاران ديگر، به اين سالن عمومي باز مي شود. روي دَرِ‌ اطاق، نوشته اي با مضمون «لطفاً ساكت باشيد، رئيس خوابيده است»، ديده مي شود. احتمالاً، اين واقعيت ندارد. هاوكينگ ساعات زيادي را در اين اطاق كار با سقف بلند كه براي او دلپذير است، گذرانيده است. كامپيوترهاي او، عكسهاي فرزندانش، چند گلدان گياه، در اين اطاق قرار دارد و يك عكس تمام قد ماريلين مونرو(3)، پشت دَرِ ورودي نصب شده است. يكي از پرستاران، هميشه در اطاق او حضور دارد. پنجره ي بسيار بزرگ اطاقش، مشرف بر پاركينگ اتومبيلهاست.
روزِ كار هاوكينگ ساعت 11 صبح، شروع مي شود. منشي او، سو ميسي(4)با او برنامه ي روزانه اش را مرور مي كند. اين برنامه به صورت شوخي درآمده است. آن دو، به ندرت مي توانند اين برنامه را رعايت كنند و هركس كه با هاوكينگ وعده ي ملاقات دارد، بايد اختلالات برنامه را بپذيرد.
برنامه ي روزانه با صداي ملايم روشن كردن كامپيوتر كه به وسيله ي كليدي در دست او فرمان مي گيرد، ادامه پيدا مي كند. در حالي كه به صندلي خود تكيه دارد، هاوكينگ، مونيتور كامپيوتر را با خونسردي، در جلوي خود مي بيند. واژه هايي را براي مكالمه با ملاقات كنندگان و مصاحبه كنندگان انتخاب مي كند، با همكارانش به مشاوره مي پردازد، دانشجويان را راهنمايي مي كند، با تلفن صحبت مي كند، درسهاي خود را تهيه مي كند يا به نامه هاي رسيده، پاسخ مي دهد. بعضي اوقات، صداي موتور صندلي چرخدارش كه آن را با يك فرمانِ دستي هدايت مي كند، شنيده مي شود. او به راهروها، سالن عمومي و اطاقهاي ديگر ساختمان براي شركت در جلسات و سمينارها، رفت و آمد مي كند. در همه جا، يك پرستار او را همراهي مي كند. گاهگاهي، صداي رساي كامپيوترش از پرستار مي خواهد كه طرز نشستن او را در روي صندلي تغيير دهد يا مايعاتي را كه در مجراي تنفسي او جمع شده است بيرون بكشد.
هاوكينگ، پرستاران زيادي دارد. سن و جنسيت آنها متفاوت است و در انجام وظايف خود مهارت دارند. به نظر مي آيد كه آنها با احساس محبت، تسليم به خواسته هاي او هستند و در انجام وظايف خود، فداكاري مي كنند. سعي مي كنند او قيافه ي دلپذيري داشته باشد، موهايش را شانه مي كنند، عينكش را تميز نگه مي دارند، كف دهانش را كه به طرف چانه اش سرازير شده پاك مي كنند و آن طور كه آنها مي گويند «مي گذارند چند بار در روز خشم خود را بيرون بريزد». هاوكينگ چاره اي جز وابستگي كامل به ديگران ندارد ولي كوچكترين احساس درماندگي در او ديده نمي شود. او جدي و مصمم به نظر مي رسد و شخصيت او، بدون هيچ ترديد، او را وادار مي كند كه مسئوليت زندگي خود را به عهده گيرد. قوت شخصيت او سبب مي شود كه كار كردن براي او و با او، داوطلبانه و رضايتبخش باشد.
ساعت 1 بعدازظهر، در هواي باراني يا آفتابي، هاوكينگ صندلي چرخدارش را كه مجهز به كامپيوتر است به طرف خيابانهاي تنگ كمبريج هدايت مي كند. بعضي از روزها، او تنها با يكي از پرستارانش همراه است. پاره اي از روزها هم، دانشجويان او را همراهي و راه رفتن خود را با سرعت صندلي چرخدارش، هماهنگ مي كنند. براي مدت كوتاهي از قلب كمبريج رد مي شوند، از جلوي مغازه هاي كينگز پارِيد(5)، كليساي كوچك كالج سلطنتي و خانه ي سِنا مي گذرند تا به گونويل(6) و كايوس برسند. در آنجا با همكاران ديگر كالج نهار مي خورند. پرستار، پيش بندي دور شانه هاي هاوكينگ مي بندد و غذا را با قاشق به دهانش مي ريزد.
پس از نهار، از همان راه برمي گردند. معروف است كه هاوكينگ چنان سريع صندلي چرخدار خود را مي راند كه مو بر تن همراهان او راست مي شود. دانشجويان در جلوي او مي دوند تا ترافيك اتومبيلها، كاميونها و دوچرخه ها را در كينگز پاريد و سيلور ستريت براي عبور او متوقف كنند. در همين حال، او بدون رعايت ديگران، با فرض اينكه حق تقدم با اوست، با سرعت به جلو مي راند. آشنايانش از اين واهمه دارند كه او زودتر از اينكه بيماريش او را از پاي درآورد، زير يك كاميون برود.
در ساعت 4 بعدازظهر، دوباره دَرِ سبز ليمويي اطاقش باز مي شود. سنت نوشيدن چاي در بخش، تشريفاتي دارد. اطاق غارمانندي كه خالي بود، يكباره شلوغ مي شود و سروصدا، گوش انسان را كَر مي كند. صداي به هم خوردن فنجانها شنيده مي شود. سر و وضع بيشتر فيزيكدانان و رياضيدانان كه در اينجا جمع مي شوند، مثل آنهايي است كه با لباس كار، سَرِ ساختمان هستند. از زبان شخصي نقل مي كنند كه «گروه نسبيت» هاوكينگ مانند يك گروه موسيقي راك در روزهاي بد آنها به نظر مي آيد. صحبت آنها، صحبتهاي معمولي نيست. از سوراخ كِرمها، سطوح اُقليدسي، ميدانهاي نرده اي و سياهچاله ها گفتگو مي شود. معادلات را بد خط و نامرتب روي ميز كوتاه مي نويسند. هاوكينگ مي گويد «اگر بخواهيم نوشته اي را نجات دهيم، بايد ميز را زيراكس كنيم.» تمايل او به بذله گويي بهانه اي براي شروع مذاكرات در يك گوشه از اطاق است. اما دانشجويان مي گويند كه ارزش بعضي از صحبتهاي او در اين محفل چاي، از يك ساعت درس ديگران بالاتر است. هاوكينگ واقعاً در خلاصه كردن مطالب در چند كلمه، استاد شده است. اگر يادداشتهاي خود را بعداً بخوانيد، متوجه مي شويد كه چگونه او به طور دقيق واژه هاي خود را براي اداي آنچه در نظر دارد، انتخاب كرده است.
در ساعت 4:30، اطاق عمومي به همان سرعت كه پر شد، خالي مي شود. كليد چراغها را بجز يك چراغ بلند فلورسنت خاموش مي كنند. هاوكينگ، بار ديگر به اطاق خودش مي رود و تا ساعت 7 كار مي كند. براي دانشجويان، او در اين ساعات، قابل دسترستر است.
بعضي شبها، هاوكينگ در كالج، شام مي خورد. پاره اي از شبها نيز او را با اتومبيل مخصوصي كه براي او تجهيز و از محل يك جايزه ي فيزيك خريداري شده است، به كنسرت يا تئاتر مي برند. اگر در مدرسه ي پسرش تيم، كنسرتي باشد، او به آنجا مي رود تا صداي ويولن سِل پسرش را كه با اركستر مي نوازد، بشنود. تيم، يك نوازنده ي خوب ويولن سِل است كه روي جاي پاي خواهرش لوسي كه او هم نوازنده ي خوبي است گام برمي دارد.
در سال 1990، جنون شهرت، تصوير او را تا اندازه اي تغيير داد. حالا ديگر تنها يك شخصيت تلويزيوني نبود كه با هاوكينگ مصاحبه ي اختصاصي مي كرد. يكي از مديران كمپاني استيون شپيلبرگ(7)آمده بود تا از او فيلمي درباره ي «تاريخچه ي زمان» تهيه كند. اطاق هاوكينگ طوري بازسازي شده بود كه گويي يك ديوار آن، رو به جهان باز مي شود. براي تصويربرداري، از تصويربردار محلي كمبريج يا نيويورك استفاده نشده بود بلكه فرانسيس جباكوبِتي(8)تصويربردار معروف پاپ و فِدِريكو فليني(9)براي اين كار فراخوانده شد. همكاران و تجهيزات آنها اطاقي را كه پهلوي اطاق هاوكينگ قرار داشت، شلوغ كرده بود. نامه هايي كه مي رسيد آن قدر زياد بود كه براي دستيار تحقيقاتي و منشي او يك بار اضافي شده بود. يكي از پرستارانش به آنها كمك مي كرد. آنها دليرانه كوشش مي كردند كه پاسخهاي انديشمندانه اي به نامه ها، شعرها، نوارهاي ويديويي كه از تمام دنيا مي آمد، بدهند. خيلي از نامه ها حاوي مطالبي بود كه انسان را تحت تأثير قرار مي داد و سزاوار بود كه به آنها پاسخ شخصي داده شود. دستياران هاوكينگ از اينكه مجبور بودند، هرچه بيشتر از كارت پستالهاي مؤدبانه اي كه قبلاً چاپ شده بود استفاده كنند، احساس تأسف و گناه مي كردند. هاوكينگ، اگر اين كار را شخصاً عهده دار مي شد، مي بايستي تمام اوقات بيداري خود را صرف سروسامان دادن به قسمتي از اين نامه ها مي كرد.
زندگي در مركز چنين توجه و تملقهاي فراوان، قالبي غيرطبيعي به خود مي گرفت. هر قدر هم انسان بالغ، آرام و خوش خلق باشد، تحمل چنين چشم اندازي براي او آسان نيست. در طول يك ربع قرن، هاوكينگ سعي مي كرد به مردم بقبولاند كه او كمتر از يك انسان نيست. او در اين كار بسيار موفق بود. حالا مردم مطمئن شده بودند كه او بالاتر از يك انسان است.
او هيچ گاه آنها را به داشتن چنين عقيده اي تشويق نكرده بود. هاوكينگ مي گفت نمي خواهد با او كمتر يا بيشتر از يك انسان رفتار كنند، اما انتقادكنندگان به اين اشاره مي كردند كه او در واقع براي بازداشتن مردم از تصوير اَبَر قهرماني كه از او ساخته بودند، بسيار كم كوشش كرده است. اگر منصف باشيم، چه كسي در اين موقعيت اين كار را مي كرد؟ اين يك شوخي بود و كتابها را به فروش مي رساند. علاوه بر اين، بازداشتن مردم از اين تفكر چه فايده اي داشت؟ موقعي كه او سخناني همچون «من از اينكه مردم آن را شجاعت بخوانند ناراحت مي شوم؛ من تنها چيزي را كه در اين وضعيت ممكن بود، انجام داده ام.»(10)به زبان مي آورد، بعضيها آن را فروتني دروغين و بعضي نمونه اي ديگر از قهرماني تلقي مي كردند.
هاوكينگ كم كم شروع كرد تا بيش از پيش، مسئوليت نقش مدل بودن را براي اشخاص معلول به عهده بگيرد. در كنفرانسي با عنوان علم حرفه اي در دانشگاه كاليفرنياي جنوبي در ژوئن 1990، سخنراني ايراد كرد و مانند يك مبارز سخن گفت: «خيلي مهم است كه به كودكان معلول كمك شود تا با كودكان عادي هم سن خود، آميزش داشته باشند. اين عمل تصويري را كه آنها از خود دارند، مشخص مي كند. چگونه مي توان خود را از نژاد بشر دانست، موقعي كه كسي از سن كودكي، كنار گذاشته مي شود. اين نوعي تبعيض نژادي است.» سپس گفت كه او خود را خوشبخت مي داند از اين لحاظ كه نسبتاً ديرتر دچار بيماري شد، زماني كه او دوران كودكي خود را با كودكان غيرمعلول گذرانيده و با آنها بازيهاي عادي طبيعي كرده بود. او از پيشرفتهاي فني كه موجب كمك به زندگي او شده بود تمجيد كرد. اما، او به صحبت خود چنين ادامه داد كه گرچه «كمكهايي از قبيل صندلي چرخدار و كامپيوتر، مي توانند نقش مهمي در فايق آمدن به كمبودهاي جسمي داشته باشند، اما نگرش درست ذهني، از آن هم مهمتر است. شكايت كردن از طرز برخورد مردم با معلولين، سودي ندارد. اين معلولين هستند كه بايد سطح آگاهي مردم را تغييردهند، همان طور كه سياهان و زنان موجب تغيير بينش مردم شدند.»(11)حتي منتقدين از هاوكينگ نمي توانند اين واقعيت را نفي كنند كه او بيش از تقريباً هر شخص ديگر در تاريخ، به تغيير اين بينش كمك كرده است.
در حالي كه هاوكينگ دنيا را براي ايراد سخنراني، دريافت افتخارات، شركت در كنفرانسهاي مطبوعاتي سير مي كرد و از تملق عمومي لذت مي برد، دوستان او در كمبريج «اَبَر شهرتي همشهري» خود را با بخشش و نشاط، اما با نگراني روزافزون، مي نگريستند. آنها نه براي چيزهايي كه او را دلخوش مي كرد، بلكه براي خود او، ناراحت بودند. آيا او كم كم به اين باور مي رسيد كه تنديس «خبره جهان» شده است؟ آيا شهرت، كارهاي علمي او را پايمال نخواهد كرد؟ آيا اين امر توأم با يكدندگي عاديش باعث نمي شد كه او لجوجانه خود را در نقش اول ببيند؟ بر خانواده اش چه تأثيري خواهد داشت؟ آيا ازدواجي كه با وجود همه ي بدبختيها پايدار مانده بود، اين ضربه ي بسيار متفاوت را تحمل خواهد كرد؟ مردم دوست دارند قهرمانان را از آن خود بدانند. آيا استيون مي توانست دوباره همان استيون باشد؟ به نظر بعيد نمي آمد.
مصاحبه ي جين هاوكينگ در 1989، نكته بدشگوني در برداشت: «من با خوش بيني كامل شروع كردم. اين خوش بيني بعداً به استيون هم سرايت كرد. اراده ي او، ديگر از توانايي من پيشي گرفته است. ديگر نمي توانم پا به پاي او، قدم بردارم. فكر مي كنم او ميل دارد براي مقابله با شرايط خود هر كاري را كه براي او جالب است انجام دهد.»(12)اين «هركاري» حالا ديگر افسار گسيخته شده بود. جين هاوكينگ احساس مي كرد كه توانايي در خانه بودن و زندگي عادي داشتن براي او پيروزي بزرگي بود. استيون هاوكينگ، از اين خيلي بيشتر مي خواست. درها و امكانات بيشتري به روي او باز مي شدند كه او حتي در رؤياي خود تصور نمي كرد و اميد كَندوكاو كردن آنها را نداشت. خيال آن را در سر نمي پرورانيد كه وقت او جوابگوي انتظارات مردم نباشد. براي او، رد كردن هر چيزي كه بر سر راه او مي آمد، دشوار بود.
همه ي اين جنب و جوشها، چاپلوسيها و افتخارات، فاصله ي او را از جين هاوكينگ و فرزندانش زيادتر مي كرد. آنها به طور روزافزوني به زندگي، طبقه سليقه هاي خود نقش مي دادند كه با سبك زندگي او تفاوت داشت. روبرت و لوسي فعالانه سعي مي كردند كه مستقل باشند و از زير سايه ي او دور شوند. جين هاوكينگ ديگر، در همه ي مسافرتها، او را همراهي نمي كرد. براي گريز از هياهو، به درس دادن، كتاب و موسيقي پناه برد. به عنوان خواننده ي سوليت سوپرانو، به يكي از معروفترين دسته هاي كُر كمبريج پيوست و با دوستاني كه در ايمان او به مذهب شريك بودند، رفت و آمد مي كرد. نقش او در زندگي هاوكينگ، تغيير يافته بود. جين مي گفت كه «نقش او ديگر اين نيست كه يك بيمار را تشويق كند بلكه آن است كه خيلي ساده، به او بگويد كه او خدا نيست.»(13)
براي مدت 25 سال، استيون و جين هاوكينگ، با هم، مشكلات را به عاليترين وجهي زير پا گذاشته بودند. بارها و بارها استيون هاوكينگ از ارتباط خود با جين به عنوان تكيه گاه اصلي زندگي و موفقيتش نام مي برد. برنامه ي تلويزيوني مخصوص «خبره ي جهان» در 1989 تصويري از آن دو، در حال نگاه كردن به فرزندشان، تيم، كه در خواب بود، نشان مي داد و هاوكينگ مي گفت: «واقعاً چيز ديگري نمي توان آرزو كرد.» زندگي در لب پرتگاه، با وجود تمام مشكلات، بسيار زيبا به نظر مي آمد.
در بهار سال 1990، پرتگاه، به نحوي كه تعداد كمي انتظار آن را داشتند فروريخت. درست قبل از بيست و پنجمين سالگرد ازدواج، استيون و جين هاوكينگ، از هم جدا شدند. غير از اشاره ي كوتاهي از طرف استيون به مطبوعات، در پاييز 1990، مبني بر اينكه او همسر خود را ترك كرده است ولي امكان آشتي مجدد را رد نمي كند، استيون و جين هيچ گونه اظهار عمومي درباره ي جدايي خود نكرده اند. جاي آن نيست كه در اينجا درباره ي جزئيات و تشريح علل آن بحث كنيم. اين نشانه اي از عشق و احترام دوستان هاوكينگ به اوست كه در شهري مثل كمبريج كه در آن شايعه، مانند آتش فروزان پخش مي شود، اين خبر خيلي آهسته پخش شد. پس از انتشار، جرگه ي وسيعي از آشنايان او در كمبريج و در سراسر جهان، آن را يك داستان غم انگيز خواندند. درست است كه از هم پاشيدگي ازدواجها در دنياي امروز يك امر عادي شده، ولي به نظر مي رسيد كه هاوكينگ و ازدواج او بسيار غيرعادي بوده است.
هاوكينگ، ديگر يكي از ستونهاي زندگي، يعني خانواده اش را، كه هميشه از آن به عنوان پشتيبان زندگيش ياد مي كرد، از دست داده است. آيا ستون ديگر، يعني كار علمي او نيز در خطر فروپاشي است؟

بازنگري مجدد از سخنراني لوكاشين

استيون هاوكينگ به بيان اينكه همواره شيفته ي علم است، ادامه مي دهد. او مي گويد «تَنش براي كار كردن در اين زمينه مي خارد». آيا هنوز امكان دارد كه او، آن طور كه مطبوعات مي خواهند به ما بقبولانند، فيزيكداني باشد كه مي خواهد همه چيز را براي دستيابي به نظريه ي همه چيز، به هم ربط دهد؟
بعضيها خاطرنشان مي كنند كه فعاليت هاوكينگ در خط فكري متداول اين تلاش، يعني نظريه ي اَبَر ريسمان، نيست. اما خط فكري در فيزيك، يك شبه جا به جا مي شود و يك ناظر انديشمند، با نگاهي از دور، مي تواند ارتباطي بين چند جريان را كه به سوي يك نظريه ي كامل همگرا هستند، بيابد. بعضي ديگر مي گويند كه با معيارهاي فيزيك نظري، هاوكينگ كاملاً در آن سوي تپه قرار دارد. اين جوانها هستند كه كشفيات بزرگي مي كنند. براي اين كار، تازگي ذهن، شور و شوق، نگرش جسورانه مخلوط با اندكي ساده لوحي، لازم است. اما هاوكينگ مطمئناً هنوز همه اينها را دارد. اشتباه عميقي خواهد بود اگر او را به اين دلايل، از صحنه حذف كنيم.
آيا به مدت كافي زنده خواهد ماند؟ بيماري او به طور پيوسته ولي بسيار آهسته، در حال پيشروي است. آيا او نگران است كه پيش از پايان كارش بميرد؟ پاسخ او اين است كه هيچ گاه آن قدر دور نگاه نمي كند. طي مدت طولاني، با تهديد مرگ قريب الوقوع زندگي كرده است و از آن واهمه اي ندارد. كار علمي او، يك كار دسته جمعي است و فيزيكدانان بسياري هستند كه مي توانند كارهاي او را دنبال كنند. هاوكينگ، هيچ گاه ادعا نكرده است كه حضور او براي يافتن نظريه ي همه چيز، ضروري است. او اضافه مي كند «اما من هنوز براي مردن عجله ندارم. هنوز خيلي كارها هست كه مي خواهم بكنم.»
در ژوئن 1990، از هاوكينگ پرسيدم، اگر مي خواست حالا سخنراني لوكاشين خود را پس از ده سال دوباره تهيه كند، چه مي نوشت. آيا چشم انداز پايان فيزيك نظري، نزديك است؟ پاسخ داد، بله: تصور مي كند كه اين طور است. اما، نه تا پايان اين قرن. اميدبخشترين نامزد براي يگانگي نيروها و ذرات، ديگر، اَبَر گراني N=8 كه در آن زمان گفته بود، نيست. اين نامزد، اكنون نظريه ي اَبَر ريسمانهاست. اين نظريه اجزاي بنيادي جهان را، نه به صورت ذرات نقطه اي شكل، بلكه به صورت ريسمانهاي بسيار ريز در حال ارتعاش توضيح مي دهد. براي اينكه با نظريه ي اَبَر ريسمان، به نتايجي برسيم، به زمان زيادتري نياز داريم. بايد به آن 20 تا 25 سال، وقت داد.
از او پرسيدم، آيا باور دارد پيشنهاد بدون مرز او بتواند پاسخ اين سؤال را بدهد كه «شرايط مرزي جهان چيست؟» او پاسخ مثبت داد.
هاوكينگ فكر مي كند كه نظريه ي سوراخ كِرم دربرگيرنده ي نتايج مهمي براي نظريه ي همه چيز خواهد بود. احتمالاً به خاطر سوراخ كِرمها، نه نظريه ي اَبَرريسمانها و نه هيچ نظريه ي ديگري نخواهد توانست اعداد بنيادي جهان، مثل جرمها و بارهاي ذرات را پيشگويي كند.
اگر شخصي نظريه ي همه چيز را بيابد، بعد چه خواهد شد؟ به نظر هاوكينگ كار كردن در زمينه ي فيزيك، پس از آن، مثل آن است كه كسي، بعد از فتح قله ي اوِرِست، باز هم بخواهد كوهنوردي كند. اما، هاوكينگ در جاي ديگر گفته است كه براي كل بشريت، اين يك سرآغاز خواهد بود. زيرا با وجود اينكه نظريه ي همه چيز به ما خواهد گفت كه جهان چگونه كار مي كند و چرا اين طور است كه هست، به ما نخواهد گفت كه اصولاً چرا وجود دارد؟ اين نظريه، تنها مجموعه اي از قواعد و معادلات خواهد بود. هاوكينگ همان طور كه قبلاً گفتيم، از خود مي پرسد: «اين چيست كه به معادلات آتش مي دمد و جهاني را مي سازد تا اين معادلات به تشريح آن بپردازند؟» «براي چه جهان به خود آن قدر زحمت مي دهد كه وجود داشته باشد؟» او مي گويد كه اين گونه سؤالات، سؤالي است كه نگرش علمي عادي با مدلهاي رياضي، قادر به پاسخ دادن آن نيست.
مخاطب اين سؤال، تنها فيزيكدانان نيستند، بلكه همه ي مردم اند. هاوكينگ مي خواهد پاسخ اين سؤال را بداند: «اگر من آن را مي دانستم، هر چيز مهم ديگر را مي دانستم.» همان طور كه از تاريخچه ي زمان نتيجه گيري مي كند، «آن وقت ما فكر خدا را مي دانستيم» او در يك مصاحبه ي تلويزيوني، اين طور مي گويد: «من در مورد يافتن پاسخ اين سؤال كه چرا جهان وجود دارد، خوش بين نيستم.» او به اين سؤال توجه نمي كند كه آيا ما حتماً بايد نظريه ي همه چيز را پيدا كنيم، تا به فكر خدا دست يابيم يا آن طور كه جين هاوكينگ مي گويد، راههاي ديگري بجز راه علم، براي شناخت خدا، وجود دارد.
در همين حال، در اطاق كارش در خيابان سيلور، صداي ملايم كامپيوتر، پشت سر هم ادامه دارد. واژه ها روي صفحه ي مونيتور مي آيند و محو مي شوند و به طرف بالا و پايين، حركت مي كنند. توليدكننده ي صدا، آنها را مؤدبانه اعلام مي كند. دانشجويان، پرستاران و همكاران به اطاق او رفت و آمد مي كنند. در هر روز كاري، ساعت 4 بعدازظهر فنجانها درست مثل يك ارتش عروسكي روي ميز چاي چيده شده اند. استادان قبلي لوكاشين، از تابلوهاي عكس خود از بالا به اين «گروه راك، در روز بد خود» خيره شده اند، در حالي كه آنها چاي مي نوشند و به زبان رياضي عجيب خود، صحبت مي كنند. كسي كه در ميان آنهاست، با هر معيار عادي كه بسنجيم، ترحم برانگيز است. مانند عروسكهايي مي ماند كه كودكان از لباسهاي كهنه و چيزهاي بي مصرف درست مي كنند و در شب گاي فاكس(14)آنها را به آتش مي اندازند. پيشبندي در اطراف گردن او بسته شده است و يك پرستار، پيشاني او را قدري به عقب مي برد تا بتواند چاي را از فنجاني كه پرستار زير چانه اش قرار مي دهد، بنوشد. موهاي او پريشان، دهانش بيحال و چشمانش از درون عينك كه قدري از روي دماغش پايين آمده است، خسته به نظر مي آيد. اما اگر از يكي از دانشجويان، كنايه ي غيرمحترمانه اي بشنود، نيشخندي بر صورت او نقش مي بندد كه مي خواهد دنيا را روشن كند.
هرچه را كه آينده به اين داستان غيرعادي و ضد و نقيض اضافه كند، مي توانيم اميدوار باشيم كه روزي، هنرمندي، تابلوي او را با اين نيشخند، به تصوير بكشد. اين تابلو در جاي خالي كوچكي بر روي ديوار كه در اطاق عمومي باقي است، در نزديكي اطاق كارش نصب خواهد شد. ضمناً اين نوشته كه روي دَرِ اطاق كارش نصب شده، صحت ندارد. رئيس در خواب نيست.

پي نوشت ها :

1.Silver Street
2.Queens College
3.Marilyn Monroe
4.Sue Masey
5.King`s Parade
6.Gonville
7.Stephen Speilberg
8.Francis Giacobetti
9.Federico Fellini
10.ABC "20/20"Broadcast,1989
11.Bob Sipchen,"The Sky No Limit in the Career of Stephen Hawking",1990.
12.Master of the Universe: Stephen Hawking",1989.
13.Bryan Appleyard,"Master of the Universe"
14.Guy Fawkes
سالگرد 5 نوامبر 1605 كه در آن روز، گاي فاكس كه قصد داشت مجلس لردها را منفجر كند، دستگير شد. مردم انگلستان با روشن كردن آتش از اين واقعه ياد مي كنند.

منبع مقاله :
فرگوسن، كيتي(1379)، داستان زندگي و پژوهشهاي استيون هاوكينگ، رضا خزانه، ترجمه دکتر رضا خزانه، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ ششم