نويسنده: مهدي امين رضوي
ترجمه: مجدالدين کيواني



 

نظريه ي سهروردي در باب علم شاملِ دو جزء است. نخست جزء سنت زدائي است که در آن سهروردي نظريه هاي مختلف علم، مخصوصاً علم به واسطه ي تعريف(1)، ادارک حسي، مفاهيم اولي يا مقدم بر تجربه(2)، را به باد انتقاد مي گيرد. او ابتدا بحثهايي را مطرح مي کند تا ثابت کند هيچ يک از نظريه هايِ موجودِ علم منتهي به يقين نمي شود. مي گويد اگر چه هر يک از نظريه هاي علم ما را به جنبه اي از حقيقت رهنمون مي شود، هيچ کدام توضيح نمي دهند که علم واقعاً چگونه ممکن مي شود.
دوم، سهروردي پس از طرح انتقاداتش از مشائيون، نظر معرفت شناختي خود، معروف به "علم حضوري " را ، که توضيح مي دهد معرفت به خود چگونه حاصل مي شود، عرضه مي کند.
ما نخست نقد سهروردي را از مشائيون بررسي، و سپس نظريه ي علم حضوري وي را تحليل خواهيم کرد.

1. علم به واسطه ي تعريف [ يا علم حصولي]

سنتاً، "تعريف" وسيله اي بوده که به کمک آن مي توانسته اند علم به جهان خارج پيدا کنند. اين روش که اساساً توسط افلاطون قوام و کمال يافت و غالباً از آن با عنوان "روش سقراطي" ياد مي شود.(3) مبتني بر گفتگوئي است که ضمن آن "چيزي" به چند صورت تعريف مي شود تا اينکه ما بتوانيم بفهميم آن "چيز" حقيقتاً چيست. ارسطو اين نظريه ي علم به واسطه ي تعريف [يا علم حصولي] را شرح و بسط داده است؛ او چنين استدلال مي کند که تعريف، با پرده برداشتن از طبيعت اصلي يک چيز، بايد هويت حقيقيِ آن را آشکار کند. همان طور که او مي گويد "عقيده بر اين است که تعريف با سرشت اصلي [چيزها] مربوط است و در هر موردي عموميت دارد"(4).
نظريه ي علم به توسط تعريف سهروردي آشتي و الفتي است ميان فلسفه ي مشائي ارسطو و فلسفه ي ذوقيه ي افلاطون و در آوردن آنها به قالب يک نظريه ي يکپارچه ي علم. تصور سهروردي از علم به توسط تعريف، علي رغم اختلاف وي با مشائيون، تا حدي شبيه به تصور آنان است. مع ذلک، وي سعي در عرضه ي اين نظر دارد که يک تعريفِ مناسب آن است که نه تنها ماهيت شيء و رابطه ي آن را با صفاتش به قيد عبارت در مي آورد، بلکه ميان آراء ارسطو و آراء افلاطون نيز توافقي برقرار مي کند.
سهروردي در کتاب حکمة الاشراق، نقد خود را بر فلسفه ي مشائي در فصلي زير عنوان "تخريب قواعد تعريفات مشائين"(5)، اين گونه مطرح مي کند که مشائيون، در تمايزِ بينِ "جنس" و "فصل" دچار اشتباه عظيمي شده اند.
تشخيص اين نکته مهم است که علي رغم انتقاد سهروردي از مشائيون در مورد موضوع تعريف، وي آن [ =تعريف] را به عنوان وسيله اي کاملاً نامعتبر براي حصول علم، مردود نمي شمارد. کاري که او مي خواهد بکند اين است که محدوديتها و نارسائي تعريف را در رسيدن به يقين نشان دهد. اينک به منظور تبيين نظريه ي تعريف سهروردي، مي پردازيم به بررسي نظر او در اين باب.
سهروردي در حکمة الاشراق(6) و همچنين در مطارحات (7) و تلويحات (8) فصلي را به تحليل نظريه ي تعريف اختصاص داده است. او در فصل دوم تلويحات بحث مي کند که تعريفِ يک چيز موجود کافي نيست که فقط ماهيت اصلي آن چيز را آشکار کند، زيرا صفات آن چيز نيز بايد به عنوان بحثي از هويت آن لحاظ شود هر چند که آن صفات ممکن است از مقوله ي عرض باشند. بنابراين، يک تعريف بايد نه تنها ماهيت بلکه ديگر اجزاء آن را نيز در بر بگيرد.
قول [يا تعريف] دال بر ماهيت چيزي است و تمام عناصر تشکيل دهنده ي آن را شامل مي شود. تعريف اشياء ترکيبي از جنسها(9) و فصلهاي (10) آنهاست.(11).
اين با رويکرد ارسطوئي تفاوت بسيار دارد زيرا فرض اصلي آن اين است که هويت يک چيز نه تنها شاملِ ماهيت آن، بلکه در برگيرنده ي ديگر صفاتي است که آنها نيز مهم اند. اهميت ديگر روش مذکور اين است که اگر صفت مميزه ( يا فصل) معلوم نباشد، پس تعريف آن چيز ناقص خواهد بود. بر اساس بحث سهروردي مي توان به نتيجه ي زير رسيد:
1. چون هرگز نمي توان تمام "عناصرِ متشکله ي" چيزي را دانست، هيچ وقت نمي توان آن را به وجهي شايسته و به حد کافي تعريف کرد و لذا نمي توان آن را به توسطِ تعريف شناخت.
2. اگر تعريفي بايد نه تنها شامل جنس يک چيز، بلکه شامل تمام صفات مميز (فصل) و ديگر مؤلفه هاي آن نيز باشد، پس لازم مي آيد که از اين صفات مميز پيشاپيش اطلاع داشته باشيم زيرا صفات مميز يا مفارق خاصيت منحصر به فردِ يک موجود است.
بررسيِ سهروردي رويِ موضوع تعريف در تلويحات، که در سه بخشِ "خصلت اصلي"، "وصف"، و "مغالطات در ساختار کاربردِ تعريف" (12)، صورت گرفته، دنباله ي مفصل تري دارد در مطارحات که حتي مفصل تر به موضوع تعريف پرداخته است. آنچه در زير مي آيد مرور کوتاهي است بر نظر سهروردي که در دوازده بخش مختلفِ مطارحات بيان شده است.(13).
پس از ارائه ي پنج نوع تعريف مختلف، سهروردي مي پردازد به تحليل مسأله ي بسيار پيچيده ي رابطه ميان مفاهيم ذهني و اشياء معادلِ آنها در دنياي خارج. او مي گويد گرچه تصور اينکه چيزي چنان تعريف شود که جنس و فصل آن در يک جا با هم باشند هست، در مورد طبقه اي از موجودات، مانند رنگ(14)، که جنس و فصل آنها يک چيز واحدند، اين کار ممکن نيست. او مي گويد رنگ مثلِ "انسان حيواني ناطق است" نيست زيرا در اين مورد مفهومي از انسان داريم و يک عقلانيت [ = نطق] که در نتيجه، دومي خبر يا گزاره اي است از براي اولي. رنگ جنسي است بدون فصل [= صفت مفارق] به قسمي که جنس و فصل خود را شامل مي شود.
از بحث فوق، سهروردي اين گونه نتيجه گيري مي کند:
1. مشائين در اين فرض که تعريف را مي توان بطور واضح و خالي از ابهام و بدون هيچ قيد و شرطي به عنوان وسيله اي براي احراز علم به کار گرفت، در اشتباهند. در همين موردِ بخصوص ( يعني، رنگ) محدوديتهاي تعريف را به وضوح در آن مي بينيم چون فقط قادر به تعريفِ پاره اي چيزهاست.
2. رنگ را هرگز نمي توان به توسطِ تعريف شناخت، زيرا نمي توان آن را با چيزي جز با خودش تعريف کرد. سهروردي درمطارحات (15)، بار ديگر تأکيد مي کند که تعريفي که بتواند خصيصه ي مميز و ديگر ويژگيهاي چيز مورد نظر را تماماً در برگيرد شيوه ي شناخت مقبولي خواهد بود. در بيان اين مطلب، سهروردي تلويحاً مي گويد که چون امکانِ تعريفِ تمام صفات يک چيز وجود ندارد، هر تلاشي براي تعريف کردن آن چيز بيهوده خواهد بود.
سهروردي در بعضي از آثار فارسيِ خود از قبيل پرتو نامه (16)، و هياکل النور(17)، به مسأله ي تعريف اشاره مي کند، اما آن را با تفصيلي که در آثار عربي اش بحث کرده، بررسي نمي کند. او در حکمة الاشراق آراء خود را در باره ي نظر مشائيون نسبت به موضوع تعريف به شرح زير خلاصه مي کند:
آن کس که شماري از ذاتيات را ذکر مي کند، نمي تواند مطمئن باشد که ذاتيِ ديگري وجود نداشته است که احياناً از آن غفلت کرده است. شارح و منتقد مي توان سؤال کند [که چگونه اطمينان داري که امور ذاتي همين ها هستند]، و آن شخص را نرسد که گويد اگر ذاتيِ ديگري در بين بود، آن را دانسته بوديم، زيرا بسياري از صفات وجود دارد که بر ما معلوم نيست... ماهيات و حقايق امور آن هنگام شناخته مي شوند که تمام ذاتياتِ آنها شناخته مي شوند و اگر جايز باشد که ذاتي ديگري وجود داشته باشد که از وجود آن غافل باشيم، بناچار معرفتِ حقيقت آن چيز متيقّن نخواهد بود. پس، روشن شد که آوردن حدود و تعريفات بدان نحو که مشائيان بدان ملتزم شده اند، براي انسان غير ممکن خواهد بود. استاد مشائيان [ ارسطو](18) به دشواريِ اين امر معترف است. بنابراين، تعريفات نمي توانند وجود داشته باشند مگر آنکه امور [ ي که مي توانند معرف واقع شوند] جملگي و بالاجتماع(19) اختصاص [ به معرّف] داشته باشند.(20) (21).
سهروردي در بحث بالا نشان داده که فصل يا خصيصه ي مميزه ي يک چيز ويژگيِ منحصر به فردِ آن چيز است ( مثل خُرخُر کردن گربه). پس، اگر ما ندانيم که آن ويژگي چيست، هرگز هويت آن چيز از طريق تعريف بر ما معلوم نخواهد شد. خُرخُر کردن گربه در اين مورد بايد به کمک تعريفي ديگر تعريف گردد که اين از نظر سهروردي محال است. اصلي بديهي بايد وجود داشته باشد که هر چيز ديگري با توجه به آن تعريف شود. في الواقع، سهروردي در حکمة الاشراقِ خود(22) ، بر اين باور است که علم به واسطه ي تعريف تنها در صورتي ممکن است که اصل اوليه اي وجود داشته باشد که هر چيز ديگري با آن سنجيده شود ولي خودِ آن به سبب ماهيت بديهي اش تابعِ هيچ تعريفي نباشد. اين پديده ي بديهي به عقيده ي سهروردي نور و حضورِ مقتبس از آن است که دقيقاً بنياد معرفت شناسيِ وي را تشکيل مي دهد.

2. علم به واسطه ي ادراک حسي

تنظيم و تبيينِ نظريه ي سهروردي در باب ادراک حسي دشوار است چون آراء او در اين زمينه در سراسر آثارش پراکنده است. قطب الدين شيرازي، مفسرِ ابن سينائي مشربِ آثار سهروردي، در کتابش به نام شرح حکمة الاشراق (23) مي گويد که سهروردي معتقد به پنج حس باطني و پنج حس ظاهر است. قطب الدين شيراز(24) بر اين باور است که سهروردي نه تنها معتقد است که پنج حس [ظاهر] براي کسب معرفت درباره ي جهان خارج است بلکه عقيده دارد که حواس را سلسله مراتبي است که با حس بساوائي آغاز، و با حس بينائي تمام مي شود.
حواس باطني به نظر سهروردي پنج نوع است، و وجود آنها کمک به ترکيبِ اطلاعاتي مي کند که حواس ظاهري کسب کرده اند. اگر اين حواس وجود نمي داشت، در آن صورت تمامِ دانشِ به دست آمده از طريق حواس را نمي توانستيم در ذهن خود تعبير و تفسير کنيم.
در بخشي با عنوان "در بيان اينکه [ قواعد] مشائيان ايجاب مي کند که هيچ چيزي شناخته و تعريف نشود"، در حکمة الاشراق(25)، سهروردي مشائيان را از بابت آرائشان درباره ي ادراک حسي نقد مي کند. بحث او را، بدان گونه که در بخش مذکور عرضه شده، مي توان در نکات زير خلاصه کرد:
1. "جواهر را فصول ( يا صفات مفارقِ) ناشناخته اي است"(26).
2. "جوهريت را با امري سلبي تعريف کرده اند"(27) (28).
3. "نفس و ديگر مفاهيم عقلي داراي فصول يا مميزات ناشناخته اي هستند"(29) .
4. "عرض، مانند سياهي، را اين طور تعريف کرده اند که سياهي عبارت از رنگي است که جامع و قابض چشم است، و جمع البصر معنائي عرضي است؛ حال که رنگ را شناختي، لازم مي آيد که اجسام و اعراض اصلاً غير متصور باشند."(30)ث.
5. "البته حال وجود هم که به نزد ايشان [ مشائيان] آشکارترين چيزهاست بر تو معلوم گشت"(31) (32).
6. "اگر فرض شود که تصور [ = معرفتِ] اشياء به سبب لوازم [ يا صفات غيرِ ذاتي] آنها صورت مي گيرد [ گوئيم] آن لوازم را نيز صفاتي است، پس اين مسأله آفرين مي شود زيرا بنابراين فرض لازم مي آيد که در جهانِ وجود هيچ امري شناخته نشود"(33).
سه حکم ِ اول که در بخش پيشين بحث شد فقط نقطه ي ضعف مشائيان را ظاهر مي سازد، چه آنان براي احراز حقيقت به تعريف تکيه مي کنند. در چهارمين، حکم، سهروردي بحث مي کند که چيزهائي در دنياي خارج هست که فقط مي توان آنها را حس کرد اما تعريف شدني نيستند، مانند رنگها. اين قبيل پديده ها را سهروردي "حقايق بسيطه" مي خواند که نه مي توان آنها را از طريق تعريف [ علم حصولي ] معلوم کرد، نه به کمک حواس پنجگانه کاملاً فهميد.(34).
و اما در مورد "حقايق مرکبه"، سهروردي مي گويد اين مقوله را مي توان به مؤلفه هاي اصلي آن تبديل کرد؛ اين مؤلفه ها حقايق بسطيه اند. که براي شناختن آنها شخص بايد آنها را ببيند. مثلاً، يک ساختمان يا يک درخت را مي توان به شماري صُوَثر و الوان تبديل کرد که فقط مي توان آن ها را ادراک کرد.
نظرِ مذکور بخشي از پاسخي است که سهروردي در ششمين حکم خود به مشائيان مي دهد، چه اينان [ خلاف نظر سهروردي] معتقدند که چيزي را مي توان از طريق صفات و اعراض آن شناخت. مسأله اين است که يک صفت را بايد با صفتي ديگر تعريف کرد، و اين بدان معناست که اين فرايند مي تواند تا بي نهايت ادامه يابد و هيچ چيزي معلوم نگردد؛ چنين امري محال است.
نظر سهروردي را در مورد نقش ادراک حسي وقتي بهتر مي توان فهم کرد که پاره اي از نتائيج بحث او مورد فحص و مطالعه قرار گيرد. او در ادامه ي بحث خود مي گويد که اطلاعات حاصله از طريق ادراک حسي اثبات پذير نيست. زيرا انسان هرگز نمي تواند بداند که آيا عينِ اين اطلاعات براي ديگران هم حاصل مي شود يا نه. بنابراين، نتيجه مي گيرد که ماهيت علمِ به دست آمده از طريق ادراک حسي شخصي و منحصر به فرد است. سهروردي مي گويد:
بايد دانست که تصورات تو و تصورات ديگران مادام که به کمک شيوه ي شناختيِ همساني به دست نيامده باشد، همانند نيست.(35).
تاکنون، از دو بحثِ اول سهروردي، نکات زير را مي توان استنتاج کرد:
1. تنها حقايق بسيطه را مي توان به کمک ادراک حسي شناخت.
2. معرفت به حقايق بسيطه خصوصي، منحصر به فرد و غير قابل اثبات به وسيله ي ديگران است.
چيزي که سهروردي آن را هنوز روشن نکرده، اصل و منشأ اين مفاهيم است. در حکمة الاشراق (36) به بحثي بر مي خوريم که کليد فهمِ اين مسأله است. در آنجا سهروردي مي گويد کساني هستند که مي گويند براي شناختِ چيزي بايد دانشي قبلي از آن داشت؛ والا، شخص چگونه آن را بشناسد حتي اگر بدان بربخورد؟ اين مسأله را نخستين بار خودِ افلاطون مطرح کرد و از آن زمان تاکنون فيلسوفان زيادي آن را تکرار کرده اند. اشاره ي ضمني پاسخ سهروردي به اين ايراد نيز کليد حل مسأله ي مربوط به اصل و منشأ علم را به دست مي دهد. سهروردي بيان مي کند که اين مسأله را تنها در وضعيتي مي توان مطرح کرد که در آن چيزي نامعلوم وجود داشته باشد. اگر چيزي، در تمام جنبه هايش کاملاً نامعلوم يا کاملاً معلوم باشد، نمي توان آن را معلوم کرد. در صورتي که چيزي را مي توان معلوم کرد که مقداري معلوم يا مقداري نامعلوم باشد. تنها آن وقت است که بخش نامعلوم را مي توان به کمک استنتاجي از معلوم به نامعلوم، معلوم داشت.
اگر امرِ مطلوب کاملاً ناشناخته باشد، نمي تواند همان چيزي باشد که در طلبِ آنيم؛ همين طور است اگر چيزي از تمام وجوه معلوم باشد. آن امر بايد همواره از وجهي معلوم و از وجهي ديگر مجهول باشد تا آن وجه مجهول را بتوان از طريق آن [ معلوم] معلوم کرد.(37)
حال گوئيم، از آنجا که حقايق بسيط تنها به صورت خالص و محض وجود دارند، مثل رنگها، و از چندين قسمتِ صُور و اشکال ترکيب نشده اند، مي توانند يا کاملاً نامعلوم يا تماماً معلوم باشند اگر حالت نخست باشد، در آن صورت ما هرگز نمي توانيم از رنگها مطلع شويم، که اين درست نيست. اگر حال دوم باشد، اين سؤال پيش مي آيد که چگونه است که ما به آنها به طور کامل معرفت حاصل مي کنيم زيرا نه تعريف نه ادراک خسي مي تواند به ما بگويد که يک رنگ يا يک صورت يا شکلِ ساده چيست.
گرچه سهروردي در جاهاي مختلف به اين مطلب اشاره مي کند، به تفصيل به موضوع نمي پردازد. چيزي که وي قطعاً بدان اشاره دارد اين است که ما از بعضي چيزها دانشي قبلي داريم که ماهيتاً بديهي هستند. اين پديده هاي بديهي، که شبيه است به مفاهيم اولاي(38) کانت، همان است که سهروردي آنها را فطريه وصف مي کند. اينها مفاهيمي اند که به ما امکان مي دهد وقتي چيزي را مي بينيم آن را باز شناسيم. مثلاً، بازشناختِ اينکه خطي کوتاه تر از خط ديگر است، بدون اينکه آن را اندازه بگيريم، به سبب حضور اين مفاهيم فطري است گرچه عمل بازشناسي با حواس ما آغاز مي شود.
براي بيانِ اجمالي نظريه سهروردي در باره ي علم به توسط ادراک حسي، نکات زيرا را مي توان ذکر کرد: موجودات به عقيده ي سهروردي يا بسيط اند يا مرکب، اگر بسيط باشند بدون خصيصه ي مميزه هستند و بنابراين نمي توانيم آنها را به واسطه ي "لوازم" آنها بشناسيم. ادراک حسي مي تواند در باز نمودنِ بسيط از مرکب و نيز تشخيص مرکب و تبديل آن به عناصر اصلي که بسيط اند، سودمند افتد. علم به حقايق بسيط را نه مي توان تعريف کرد و نه از طريق حواس بدون کمکِ مفاهيم يا تصورات فطري ادراک نمود.

3. علم به واسطه ي مفاهيم فطري

سهروردي، هم در نقد خود بر نظريه ي مشائي در مورد تعريف و هم در طرح مسائل مربوط به ادارک حسي، به طرفداراي از لزومِ علمي فطري که بتواند اساس شيوه هاي مختلفِ شناخت قرار گيرد، بحث کرده است.
او در حکمة الاشراق(39)، ضمن ذکر چهار شيوه ي شناخت و جايگاه مفاهيم فطري در ميان آن ها، به بررسي اين مفاهيم مي پردازد. خلاصه ي بحث او بدين شرح است: بعضي از انواع علم يا فطري است يا غير فطري. براي آنکه کسي به چيزي علم پيدا کند، بايد به چيزي که از قبل براي او معلوم بوده است اتکا کند، و اين فرايند مي تواند تا بي نهايت ادامه يابد، امري که به عقيده ي سهروردي محال است. بنابراين، کسب دانش، لااقل به طور ناقص، مستلزم داشتنِ علمي قبلي از آنچه شخص در پي دانستنِ آن است، مي باشد، و اين علم فقط مي تواند فطري باشد. سهروردي مي گويد:
دانش انساني يا فطري است يا غير فطري. هر گاه در باز شناختنِ امري مجهول تمرکز توجه [ يعني، ادراک حسي] و رجوع به دل بسنده نباشد، و اگر آن مجهول امري نباشد که بتوان از طريق مشاهده که خاص حکماي بزرگ است آن را شناخت، ناچار در شناختِ آن نياز به دانشهاي قبلي است... و اين امر اگر به ترتبيب خاصي پيش برود. نتيجه اش مفاهيم فطري خواهد بود.(40)
به نظر مي رسد پيشنهاد سهروردي اين باشد که اگر قرار است ادراک حسي و حتي تعريف امکان پذير باشد، مفاهيم فطري شرطي لازم است. به عبارت ديگر، اگر علم به توسط ادراک حسي قرار نيست به توالي نامحدودي منجر شود که در آن هر يک از اشياء ديگري را معلوم سازد، پس مفاهيم فطري بايد وجود داشته باشد. بنابراين، نتيجه گيريِ بجائي است که بگوئيم اگر بايد علمي از طريق تعريف يا ادراک حسي حاصل گردد، از نظر سهروردي مفاهيم فطري شرط لازم است.

4. معرفت شناسي فلسفي سهروردي

همان گونه که نشان داديم، تشخيص معرفت شناسيِ سهروردي با هر الگو و ساختار معرفت شناختيِ خاص ( اصالت تجربه، اصالت عقل و امثالهم) دشوار است. گر چه او مي گويد که نهايتاً انسان مي تواند فقط به کمک اشراق به معرفت دست يابد، امکان حصول علم را از طريق ديگر شيوه هاي شناخت رد نمي کند.
معرفت شناسي فلسفيِ سهروردي، طبق آنچه بحث شد، از عناصر زير تشکيل شده است:
1. تعريف
2. ادراک حسي
3. مفاهيم فطري
براي تلخيص نظرات سهروردي در باره ي نارسائيهاي شيوه هاي مذکورِ شناخت، به اين نکات مي توان اشاره کرد: سهروردي معتقد است که تعريف بدان سبب مسأله ساز است که نه تنها بايد ذاتيات يک موجود را، چنانکه ارسطو نشان داده، بلکه تمام صفات و لوازم آن را نيز تعريف کند.
اين بدان علت اهميت دارد که صفات و لوازم به همان اندازه بخشي از يک چيزند که عناصرِ به اصطلاح ذاتي، و تعريف کردنِ همه ي اينها غيرِ ممکن است. سهروردي اين مسأله را ناشي از علتِ زير مي داند:
همه ي تعريفات بناچار بايد به معلوماتي منتهي شود که خود نيازي به تعريف نداشته باشد. [ مفاهيم بديهي] و اگر نه چنين باشد تسلسلي بي پايان لازم آيد.(41).
به خلافِ جايگاه کم اهميت تري که تعريف در معرفت شناسيِ فلسفي سهروردي دارد، ادراک حسي بسيار مهم تر است. اين بعضاً بدان سبب است که بيشتر چيزهائي که مي توان آنها را تعريف کرد به کمک حواس تعريف مي شوند. به همين دليل است که سهروردي مي گويد: "لذا دانستن و باز شناختن بعضي چيزها وظيفه ي حواس مي شود"(42).
سهروردي مي گويد ادراک حسي مي تواند حقايق بسيط را از مرکب متمايز کند. اما حواس ما علي رغم اين توانائي نمي توانند از مسأله اي که تعريف با آن روبرو است بر کنار بمانند. يعني، وقتي حواس با چيزي مرکب مواجه مي شوند، به کمک مؤلفه هاي بسيط آن چيز مي توانند بدان معرفت پيدا کنند، اما ما چگونه مؤلفه هاي بسيط را مي شناسيم؟ اينجاست که بايد اصلي بديهي باشد تا با توجه به آن چيز بسيطي را بتوان شناخت والا دوباره ي مشکلِ شناختن چيزي را به کمک چيزي ديگر، همين طور تا بي نهايت خواهيم داشت. سهروردي در اين باره مي گويد:
هيچ چيزي ظاهرتر از آنچه مي توان حس کرد وجود ندارد... زيرا همه ي دانشهاي ما از محسوسات گرفته شده است؛ بنابراين، همه ي محسوسات جزء فطريات اند و اصلاً تعريفي ندارند.(43).
سرانجام، مفاهيم فطري است که به عقيده ي سهروردي براي پيوند دادن دو شيوه ي ديگرِ معرفت شناسي سهروردي لازم است. وجودِ مفاهيم فطري حلقه ي لازم را ميان نظر سهروردي در باره ي علم به توسط تعريف و ادراک حسي به دست مي دهد تا او بتواند نظريه ي روشن و منسجمي از علم عرضه کند. طبيعت اين مفاهيم فطري و ساختار آنها، چه کانتي چه افلاطوني، در نوشته هاي فلسفي سهروردي تا اندازه اي مبهم است؛ چيزي که روشن است اين است که از نظر سهروردي، مفاهيم فطري هدف و نقشِ محدودي دارند.
بنابراين، تصور سهروردي از معرفت شناسيِ فلسفي مبتني بر اين فکر است که گر چه شيوه هاي مختلف شناخت و مکاتب معرفت شناسي در پاره اي حوزه ها سودمندند، يقين نهايتاً از راه اشراق به دست مي آيد، و آن معرفتي است که بدون واسطه و ميانجي حاصل مي شود. در سر آغازِ حکمة الاشراق، سهروردي ديدگاهش را نسبت به نظريه ي "علم حضوري" به شرح زير خلاصه کرده است:
همان طور که ما امور محسوس را مشاهده مي کنيم و از اين راه به پاره اي از احوال و اوضاع آنها دانش يقيني پيدا مي کنيم و سپس بر اساس اين گونه احوال متيقّيه علوم صحيحي ( مانند هيأت و جز آن) استوار مي کنيم، به همين نحو امور روحاني را نيز مشاهده مي کنيم و آنگاه اموري ديگر را بر اساس آنها قرار مي دهيم. کسي که راه و روشي جز اين برگزيند، او را از اين دانش بهره اي نيست و زود بازيچه ي شک و ترديد خواهد شد.(44)
چيزي که سهروردي به وضوح در دفاع از آن بحث کرده اين است که فلسفه به طور اعم و معرفت شناسي به طور اخص بايد بنياني اشراقي داشته باشد. در معرفت شناسي سهروردي، نور اصل و محتواي علم مي شود و علم اصل و محتواي نور.
اگر در جهان هستي چيزي باشد که نيازي به تعريف و شرح نداشته باشد، بايد ذاتاً ظاهر باشد، و چيزي آشکارتر و ظاهرتر از نور وجود ندارد. بنابراين، چيزي به تعريف بي نيازتر از نور نيست.(45).

پي نوشت :

1. Knowledge by definition.
2. a priori concepts.
3. مقصود از روش سقراطي که نمونه هاي آن در سرتاسر آثار افلاطون، به ويژه در Mono و Symposium آمده اين است که "چيزي " به صورتهاي مختلف تعريف مي شود تا شخص به تعريفي بديهي که وسيله ي شناخت مُثُل نيز هست، دست يابد. روش سقراطي مرتبط است به معرفت شناسي افلاطوني و نظريه ي "تذکار"(Theory of recollection) که در قلب آن جاي دارد.
4. Aristotle, Posterior Andytics (New York: Random House, 1941), 160.
5. سهروردي، مجموعه مصنفات، 20/2.
6. همان، 29- 36 ( کذا) مترجم: 18- 21 درست است.
7. مجموعه مصنفات، 17/1.
8. همانجا، 199. در سرتاسر کتابت، مخصوصا در اواخر آن، سهروردي از مشائيان بابت مفهومي که از تعريف و مقولات دارند انتقاد مي کند.
9. genera.
10- differentia.
11. سهروردي، منطق التلويحات به کوشش علي اکبر فياض، انتشارات دانشگاه تهران، 1334 ش، ص 14.
12. همانجا، 14.
13. براي اطلاع بيشتر، نک همانجا، ص. 116 به بعد.
14. سهروردي ، مجموعه مصنفات ، 2/3.
15. سهروردي، مجموعه مصنفات، 199/1.
16. سهروردي، مجموعه مصنفات، 2/3.
17. همانجا، 85.
18. Aristotle, Posterior Analytics,15.
19. چيزي که سهروردي در ذهن دارد مقوله ي موجوداتي، مانند رنگها، است که نوع و جنس آنها يکي است.
20- يعني تمام آنچه که صلاحيت معرِف بودن را دارند يکجا در شيء مورد تعريف جمع باشند و آن را از ديگر مشترکات جدا سازند.
21. سهروردي، مجموعه مصنفات ، 21/2.
22. همانجا، بخش 14/9.
23. قطب الدين شيرازي، شرح حکمة الاشراق ( تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1330 ش) 454- 457.
24. همانجا، 455.
25. سهروردي، مجموعه مصنفات، 73/2.
26. همانجا.
27- يعني جوهريت را با ذکر خواصي که در آن وجود ندارد تعريف کرده اند. بنابراين امر سلبي دلالت بر حقيقت چيزي که به وسيله ي آن امر تعريف مي شود، نمي کند.
28. همانجا.
29. همانجا.
30- دانستي که، به اعتقاد مشائيان وجود امري اعتباري است و ثبات و تقرري درخارج ندارد.
31. همانجا.
32. همانجا.
33. همانجا.
34. همانجا، 74.
35. همانجا، 54.
36. همانجا، 54.
37. همانجا، 54.
38- a priori concepts.
39. همانجا، 18.
40. همانجا.
41. همانجا، 104.
42. همانجا، 21.
43. همانجا، 104.
44. همانجا، 13.
45. همانجا، 107.

منبع مقاله :
امين رضوي، مهدي؛ (1377)، سهروردي و مکتب اشراق، دکتر مجدالدين کيواني، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم