آيا سهروردي ملّي گرا بود؟
سهروردي و شعوبيه
لازم است به انتقاد بعضي دانشمندان که آثار سهروردي را سخت متأثر از احساسات ملي گرايانه مي دانند، پاسخي داده شود. اينان تا آنجا پيش رفته اند که سهروردي را به وابستگي به شعوبيه - جنبش ايرانيِ ملي گرايانه اي در سده ي
نويسنده: مهدي امين رضوي
ترجمه: مجدالدين کيواني
ترجمه: مجدالدين کيواني
آيا سهروردي ملّي گرا بود؟
لازم است به انتقاد بعضي دانشمندان که آثار سهروردي را سخت متأثر از احساسات ملي گرايانه مي دانند، پاسخي داده شود. اينان تا آنجا پيش رفته اند که سهروردي را به وابستگي به شعوبيه(1) - جنبش ايرانيِ ملي گرايانه اي در سده ي سوم هجري - متهم کرده اند. اين جنبش فکري را آن دسته از شاعران، فيلسوفان شخصيتهاي ادبي و عالمان ايراني هدايت مي کردند که در برابر تعديات عرب نسبت به ايرانيان و احساسات فرهنگ والاي آنها در عصر عباسيان واکنش نشان مي دادند. اين جنبش که بعدها شعوبيه نام گرفت، قصد داشت تا با احياي فرهنگ و ارزشهاي دينيِ ايرانِ پيش از اسلام با تفوق عرب مقابله کند. اين خستي است درست که افرادي اعراب را به ناتواني در درک کامل انديشه هاي فلسفي متهم کرده اند، از قبيل آنچه در البيان و التبيين جا حظ(2) يا در اثر ساعدبن احمد آمده است. مؤلف اخير در کتاب خود، طبقات العلما(3) مي گويد اعراب هرگز تفکر فلسفي را ادراک نکرده اند. گزنده ترين انتقاد را تقي الدين احمد مقريزي کرده که در خِطط خود(4) نوشته که گر چه اعراب ممکن است قادر به درک مباحث فلسفي باشند، نبوغ آنها درحوزه هاي ديگر است.اين نظر، که به نبودِ نسبيِ سنت فلسفي در ميان اعراب، در مقايسه با ايرانيان، اشاره دارد، مورد انکار ابن خلدون است؛ او علاقه مندي يا بي علاقگيِ جامعه را به موضوعات فلسفي به موقعيت اجتماعي - سياسي و جغرافيائي آن منتسب مي کند. ايرانياني نيز هستند که از هوش و فراست فلسفي اعراب دفاع کرده اند. مثلاً شهرستاني، عالم عقلگراي مشهور، در کتاب خود المِلَل و النّحَل (5) مي گويد که، في الواقع، اعراب صاحب نوعي خرد هستند که به مراتب عالي تر از خرد ديگر ملتهاست. اين نوع خرد در داستانها، تعبيرات، و سخنان اغراق آميز و استعاري تجلي يافته است.
حقيقت تلخ اينکه علي رغم سخنان ستايش آميز سهروردي در باره ي سنتهاي عقلي ديگر که قبلاً در اين کتاب بررسي کرديم، حتي دانشمندان مشهوري چون محمد علي ابورَيّان او را به داشتن عصبيت ملي متهم کرده اند؛ ابوريان در اثر خود، تاريخ الفکرِ الفلسفي في الاسلام مي گويد سهروردي يکي از شعوبيه بوده است.(6)
متهم کردن سهروردي به عصبيت ملي يعني بد فهميدنِ کامل او. مکتب اشراق که وي مدافع آن است مي گويد حقيقت داراي چنان کليتي است که همه کس به طور برابر بدان دسترسي دارند مشروط بر آنکه به فرايند تطهير باطن و اشراق تن در دهند. سهروردي پيوسته مي گفت حقيقت نه ملکِ طلقِ ايرانيان، و نه هيچ کس ديگر، نيست. خلافِ اين سخن گفتن مغاير با روح مکتب اشراقي است. در واقع، سهروردي بحث مي کند که حکمت از هرمس آغاز شد و از طريق مصر به ايران آمد و در آنجا با شاخه اي ديگر از حکمت که ريشه ي ايراني داشت، يکي شد. استفاده ي سهروردي از نمادهاي زرتشتي، و نيز نمادهاي سنتهاي ديگر، بدين منظور بود که نشان دهد چگونه اين سنتها به يک حقيقت بنيادين واحد معتقدند.
سهروردي مي توانست فلسفه ي اشراق خود را فقط در محدوده ي اسلام، يا فقط در سنت زرتشتي ، بحث کند، اما تصميم گرفت ديگر سنتها را نيز دقيقاً بدين منظور مطرح کند تا خصلت جهاني و فراتاريخي بودن حکمت اشراقي را نشان دهد. اين نکته با اضافه ي اينکه سهروردي بيشتر رسالاتش را به عربي نوشت، ثابت مي کند که اعتراضات ياد شده نامعتبر و ناشي از بدفهميِ فلسفه ي سهروردي است.
***
مشکل بتوان به منظور نتيجه گيري نوشت که حق آن همه مفاهيم فلسفي، بحثهاي کلامي، ادعاهاي عرفاني و مکتب عميقاً رمزي و در عين حال فلسفي و منطقاً موجهِ سهروردي را ادا کند. چنين حوزه ي وسيعي از آراء و مفاهيم به ندرت در قالب چار چوبي فلسفي ترکيب شده است.
سهروردي نخست پيچيدگيهاي طريقت روحاني را طي رسالات عرفاني متعددي بحث مي کند و در آنها هم نمادهاي سنتي صوفيانه و هم استعاره هاي برساخته ي خويش را به کار مي برد. پيام او نظريه اي انحصاري در باره ي حقيقت که فقط براي پيروان يک طريقه قابل دستيابي باشد، نيست، بلکه منظور آن توصيفِ چشمه آب حياتي است که منشأش در حيطه ي خرد الهي قرار دارد و درتمدنهاي مختلف جاري مي شود تا همه ي کساني را که تشنه ي خردند بهره مند سازد. ترکيب يا همنهاد گسترده ي سهروردي از فلسفه ي و علم، اسطوره ها و آئينها، و نيز تعاليم رمزي و تلفيق کيشهاي هرمسي، فيثاغورسي و زرتشتي، نظريه ي يکپارچه اي از علم پديد آورده که به مکتب اشراق شهرت يافته است. بدين دلائل، تأليفات سهروردي را بايد دانشجويان رشته ي فلسفه و دين تطبيقي مطالعه کنند. نه تنها هستي شناسيِ سهروردي بينشهاي ابتکاري و اصيلي براي تحليل مسائل ديرين فلسفه به دست مي دهد، بلکه داستانهاي عرفاني او چشم اندازي نمادين و ژرف از طبيعت انساني در برابر ما قرار مي دهد.
سهروردي نشان داد که چگونه علم اشراق شامل تفکر استدلالي و رياضت و تنسّک است اما به اينها محدود نمي شود. وجه تمايز سهروردي با متفکران مسلمانِ پيش از او اين است که او همنهادي از فلسفه و عرفان به دست داد؛ به نظر او اين همنهاد شرايط لازم را براي دستيابي انسان به حقيقت فراهم مي آورد.
پي نوشت ها :
1. شعوبيه يک جنبش سده سومي / نهمي در ميان روشنفکران، شعرا و هنرمندان ايراني بود که با سلطه ي اعراب بر ايران مخالفت مي کردند. اين جنبش ملي گرايانه تلاش مي کرد زبان و فرهنگ فارسي و آئين زرتشتي را که به دوران طلائي شاهنشاهي ايران مربوط مي شد از نو زنده کند.
2. جاحظ، البيان و التبيين، قاهره، 1984.
3. ساعدبن احمد، طبقات العلما، بيروت: دارالمعارف، 1912.
4. تقي الدين احمد بن المقريزي، الخطط ( بي نام ناشر).
5. شهرستاني، الملل و النحل، بيروت، نشر دارالمعارف، 1990، 253.
6. محمد علي ابوريّان، تاريخ الفکر الفلسفي (بي نام ناشر)،18.
امين رضوي، مهدي؛ (1377)، سهروردي و مکتب اشراق، دکتر مجدالدين کيواني، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}