كمونيسم Communism
اين اصطلاح به دو پديده ي جداگانه اشاره دارد. چونان تصويري از آينده ي پس از سرمايه داري، كمونيسم در آغاز توسط آرمان جويان، برابري خواهان و سوسياليست هاي سده ي هجدهم مطرح شد و بعدها كارل ماركس
نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
اين اصطلاح به دو پديده ي جداگانه اشاره دارد. چونان تصويري از آينده ي پس از سرمايه داري، كمونيسم در آغاز توسط آرمان جويان، برابري خواهان و سوسياليست هاي سده ي هجدهم مطرح شد و بعدها كارل ماركس (1883-1818) و فردريش انگلس (1895 -1820) آن را برگرفتند و بر واقعيت هاي توسعه ي سرمايه داري مبتني ساختند. از اين گذشته، كمونيسم اصطلاحي بوده (و هست) كه در مورد رژيم ها و جوامعي به كار مي رفته (و مي رود) كه انقلاب بلشويكي 1917 را الگوي خود ساخته اند. در هر دو معناي فوق، اغلب درباره ي رابطه ي ميان كمونيسم و سوسياليسم ابهاماتي وجود دارد.
از ديد ماركس و انگلس، و بيش تر ماركسيست هاي اصيل پيش از سال 1917 (ـــ ماركسيسم)، كمونيسم وصفي براي آينده بود. سوسياليسم (و به طور مشخص تر سوسياليسم «علمي») مجموعه انديشه هاي مورد باور كساني بود كه مي خواستند اين جامعه ي آينده را متحقق سازند. ولي اين تمايزي خشك و ثابت نبود. مشهورترين نوشته ماركس و انگلس يعني بيانيه ي حزب كمونيست (1848) نه توصيف جامعه ي كمونيستي آينده بلكه تشريح انديشه ي سوسياليسم علمي بود. در واقع، ماركسيست هاي اصيل به شدت مخالف چنان توصيفاتي بودند زيرا از ديد آن ها (برخلاف آرمان جويان) كمونيسم نه شاهكار تخيل انسان بلكه تحولي گريزناپذير بود كه از دل جامعه ي سرمايه داري سر برمي آورد. آينده نه بر توانايي خلاقيت ذهني بلكه بر واقعيت مادي استوار بود.
اين آينده را كمونيسم مي خواندند. همان گونه كه در بيانيه آمده بود كمونيسم از طريق ارتقاي طبقه ي كارگر (كه در نتيجه ي توسعه ي سرمايه دارانه ي صنايع، اكثريت مردم جامعه را تشكيل خواهند داد) به جايگاه طبقه حاكم تحقق خواهد يافت. طبقه ي ياد شده در اين جايگاه به درجات مختلف سرمايه بورژوازي را مصادره خواهد كرد و به حقوق مالكيت خصوصي بورژوايي يورش خواهد برد. در نتيجه ي اين اقدامات مي توان انتظار از بين رفتن شكاف هاي طبقاتي را داشت. به جاي سود، نياز انسان شالوده ي جامعه قرار خواهد گرفت. مردم سالاري از حوزه ي سياسي صرف به حوزه ي اقتصادي و تمامي ديگر جوانب جامعه تسري خواهد يافت. تقسيم كار منسوخ خواهد شد. بساط خود دولت هم برچيده خواهد شد زيرا سمت گيري طبقاتي و جنبه هاي سركوب گرانه ي آن ضرورت خود را از دست خواهد داد. كار هم عمومي خواهد شد و هم همگان آن را مطلوب خواهند دانست. و از آن جا كه كمونيسم بر همبستگي كارگران پايه مي گرفت تقسيم جهان به دولت هاي ملي رقيب هم از بين خواهد رفت.
نكته مهم اين است كه ماركسيست هاي اصيل مي دانستند كه همه ي اين ها تنها مي تواند بر شالوده هاي يك اقتصاد سرمايه داري پيشرفته به كمال رسيده تحقق يابد. تنها چنين اقتصادي (پس از آن كه ويژگي هاي ذاتاً استعمارگرانه اش زدوده شد) مي توانست فراواني مادي لازم براي كمونيسم را تأمين كند. به همين دليل آنان اذعان داشتند كه جامعه ي كمونيستي نمي تواند بلافاصله پس از موفقيت انقلاب پرولتري به شكوفايي كامل برسد. ماركس براي جامعه ي كمونيستي، مرحله اي ابتدايي قائل بود كه طي آن نشانه هاي جامعه ي قبلي هنوز بر پريشاني آن وجود داشت. در اين مرحله، توزيع بر اصل «به هر كس به اندازه ي كارش» مبتني بود. ولي در مرحله ي پيشرفته تر كه تمامي ويژگي هاي پيش گفته كاملاً تحقق مي يافت توزيع توليد اجتماعي بر پايه ي اصل «به هر كس به اندازه نيازش» صورت مي گرفت.
ماركسيست هاي پيش از سال 1917 مرحله ي ابتدايي كمونيسم را نسبتاً كوتاه مي دانستند (كه مسلماً شايسته عنوان كمونيسم هم نبود) زيرا معتقد بودند اقتصادهاي صنعتي اروپا آن اندازه توسعه يافته هستند كه سرمايه داري را از دور خارج كنند و مطمئن بودند كه انقلاب هاي ضد سرمايه داري در همين كشورها رخ خواهد داد. انقلاب بلشويكي 1917 اين تعريف ها را به شكل بارزي دگرگون ساخت. بلشويك ها اصرار داشتند كه موفق شده اند انقلاب كارگري در روسيه به پا كنند كه مي تواند آن كشور را به جامعه اي پسا سرمايه داري برساند، البته آنان (نه هميشه) اضافه مي كردند كه به شرطي كه انقلاب روسيه در پي خود انقلاب هايي را در اروپا داشته باشد. روسيه ي سال 1917 آن نوع اقتصاد سرمايه داري پيشرفته اي نبود كه ماركسيست هاي اصيل براي تحقق كمونيسم ضروري مي دانستند. در واقع، بخش هاي بزرگي از اقتصاد روسيه (اقتصاد دهقاني پايه ي آن) اصلاً سرمايه دارانه نبود. طبقه ي كارگر اقليت جامعه را تشكيل مي دادند و بلشويك ها پس از سال 1917 به سرعت به صورت اقليت اين طبقه درآمدند. به مجرد تصديق اين مطلب كه چنين جامعه اي مي تواند از كنار مرحله ي سرمايه داري بگذرد-و با عدم تحقق انقلاب در اروپا بلشويك ها هرچه بيش تر مدعي چنين چيزي مي شدند-ماركسيسم اصيل بايد كنار گذاشته مي شد.
معماي فراروي بلشويك ها (كه اكنون ديگر خود را كمونيست مي خواندند) اين بود كه گرچه به گفته ي ماركس انقلاب كارگري موفق طبق فرض به كمونيسم راه مي برد ولي ويژگي هاي كمونيسم (فراواني، برچيده شدن تقسيم كار، فرومردن دولت) پديدار نشد. ماركسيست هاي اصيل باقي مانده (براي نمونه، كارل كائوتسكي در آلمان، منشويك ها در روسيه) گوشزد مي كردند كه چون روسيه از نظر مادي آماده ي پشت سر گذاشتن مرحله سرمايه داري نيست همچنان عناصر جامعه ي سرمايه داري را بازتوليد خواهد كرد.
اما كمونيست ها راه حل ديگري براي اين مشكل داشتند با پايان يافتن دوره ي سياست اقتصادي جديد (نِپ يا رواج دوباره و محدود بازار اقتصاد) در ميانه تا پايان دهه ي 1920، كمونيست ها به شكل روزافزون براي مرحله اي از توسعه ي اجتماعي كه اتحاد شوروي از سر مي گذراند تعريف تازه اي ارائه كردند. با كنارگذاشتن اصلاح «كمونيسم» براي توصيف جامعه پساسرمايه داري، سوسياليسم به صورت نخستين مرحله ي راستين تحقق مي يافت. اين تمهيد از يك سو رژيم حاكم بر شوروي را قادر مي ساخت تا بر كردارها و نهادهاي خودش بر چسب «سوسياليستي» بزند (كار سوسياليستي، اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي و غيره) و از سوي ديگر توضيح ماهرانه اي براي اين پرسش به دست مي داد كه چرا جامعه ي ياد شده هنوز تا رسيدن به منافع كمونيسم راه درازي در پيش دارد.
اما گه گاه آرمان جويي قديمي سربرمي آورد. براي نمونه، استالين به دفعات مدعي شد كه اتحاد شوروي تا ميانه ي دهه ي1930 به سوسياليسم دست يافته است و اين ادعا چنان كه انتظارش مي رفت در قانون اساسي جديد سال1936 شوروي هم درج شد. اما استالين از موقعيتي برخوردار نبود كه توانست منطق ماركسيسم را به طور كامل كنار بگذارد و خيلي راحت ادعا كند كه به رغم اين دستاورد، دشمني هاي طبقاتي شدت يافته است و بنابراين دولت و سازمان هاي امنيتي آن بايد همچنان تقويت شود. خروشچف هم خطاب به بيست و دومين كنگره حزب در سال 1961 اعلام كرد كه سوسياليسم به استواري در اتحاد شوروي مستقر شده است و اين كشور از آن پس دست اندركار تحقق کامل كمونيسم خواهد شد كه خودش بعدها سال 1980 را به عنوان زمان تحقق آن تعيين كرد. جانشيان او اين جدول زماني خوش بينانه را كنار گذاشتند و اعلام كردند كه هنوز بناي كمونيسم شروع نشده است بلكه در واقع كشورشان در مرحله ي جديدي به نام «سوسياليسم توسعه يافته» قرار دارد. اين مرحله بنا به فرض تا حدودي بهتر از سوسياليسم بود كه پيش تر تجربه كرده بودند ولي باز هم دولت حزبي و دستگاه امنيتي آن (و البته كمبودها، در صف ايستادن ها، كالاهاي نامرغوب و مشاغلي را كه موجب از خود بيگانگي مي شد) دست نخورده باقي مي گذاشت.
چين هم تجربه ي مشابهي داشت. رژيمي كه پس از پيروزي حزب كمونيست چين در 1949 روي كارآمد تحت هدايت شوروي خود را نه سوسياليست و نه كمونيست بلكه يك «مردم سالاري جديد» يا «جمهوري خلق» مي خواند. همين مطلب را تا حد زيادي مي توان در مورد رژيم هاي صادق دانست كه پس از 1945 در اروپاي شرقي روي كار آمدند و خودشان را «مردم سالاري خلقي» مي خواندند. ولي با خارج شدن چين از مدار شوروي، و اعتقاد فزاينده اي كه مائو و حاميانش به معجزاتي پيدا كردند كه با تكيه ي صرف بر اراده ي انسان مي توان ايجاد كرد، ادعاهاي آرماني در مورد تحقق كمونيسم سربرآورد. طبق اعلام حزب كمونيست شوروي در واقع سوسياليسم در 1958 در آن كشور تحقق يافته بود و تنها چيزي كه لازم بود يك جهش بزرگ اقتصادي به پيش بود كه (در همان سال آغاز شد و) چين را به مرحله ي كمونيسم مي رساند. جهش بزرگ منجر به فاجعه ي اقتصادي و اجتماعي شد ولي اين مانع از تكرار همين روند البته اين بار در سطح سياسي (تلاشي براي خلاص شدن از شر قدرتمنداني كه مانع راهبرد مائوئيستي شناخته مي شدند) در قالب «انقلاب فرهنگي بزرگ پرولتري» كم تر از ده سال پس از جهش بزرگ نشد.
مائو تسه تونگ در 1976 چشم از جهان فروبست. سال ها پيش از آن سخن گفتن از كمونيسم متوقف شده بود ولي رهبران جديد (كه دور تنگ شيائوپينگ گرده آمده بودند) به همراه اصلاحات اقتصادي كه از 1978 به اجرا گذاشتند. چرخه ي توسعه را تا حدودي عقب تر بردند. به گفته ي آنان چين در واقع در «مرحله ي آغازين سوسياليسم» قرار داشت. اين مرحله تا حدود سال 2050 ادامه مي يافت. از ديد بسياري افراد هم در داخل و هم در خارج چين اين مرحله هرچه پيش تر مي رفت به سرمايه داري شباهت بيش تري مي يافت. هنوز معلوم نبود چند مرحله ي ديگر بايد پشت سر گذاشته شود. ولي روشن بود كه كمونيسم ماركس را بايد متعلق به آينده اي دور و بسيار نامعلوم دانست.
ـــ جنگ سرد؛ سرمايه داري؛ سوسياليسم؛ ماركسيسم
-1997 Mackenzie,D.and Curran,M.W.Russia and the USSR in the Twentieth Century,London: Thomson.
-1970 Marx,K.and Engels,F.Manifesto of the Communist Party in K.Marx and F.Engels,Selected Works,31-95,Moscow:Progress Publishers.
-1999 Meisner,M.Mao's China and After,New York:Free Press.
-2004 Outhwaite,W.and Ray,L.Social Theory: Communism and Beyond,Oxford:Blackwell.
-1987 Rozman,G.The Chinese Debate about Soviet Socialism,1978-1985,Princeton,NJ:Princeton University Press.
ديويد لاك وود
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
از ديد ماركس و انگلس، و بيش تر ماركسيست هاي اصيل پيش از سال 1917 (ـــ ماركسيسم)، كمونيسم وصفي براي آينده بود. سوسياليسم (و به طور مشخص تر سوسياليسم «علمي») مجموعه انديشه هاي مورد باور كساني بود كه مي خواستند اين جامعه ي آينده را متحقق سازند. ولي اين تمايزي خشك و ثابت نبود. مشهورترين نوشته ماركس و انگلس يعني بيانيه ي حزب كمونيست (1848) نه توصيف جامعه ي كمونيستي آينده بلكه تشريح انديشه ي سوسياليسم علمي بود. در واقع، ماركسيست هاي اصيل به شدت مخالف چنان توصيفاتي بودند زيرا از ديد آن ها (برخلاف آرمان جويان) كمونيسم نه شاهكار تخيل انسان بلكه تحولي گريزناپذير بود كه از دل جامعه ي سرمايه داري سر برمي آورد. آينده نه بر توانايي خلاقيت ذهني بلكه بر واقعيت مادي استوار بود.
اين آينده را كمونيسم مي خواندند. همان گونه كه در بيانيه آمده بود كمونيسم از طريق ارتقاي طبقه ي كارگر (كه در نتيجه ي توسعه ي سرمايه دارانه ي صنايع، اكثريت مردم جامعه را تشكيل خواهند داد) به جايگاه طبقه حاكم تحقق خواهد يافت. طبقه ي ياد شده در اين جايگاه به درجات مختلف سرمايه بورژوازي را مصادره خواهد كرد و به حقوق مالكيت خصوصي بورژوايي يورش خواهد برد. در نتيجه ي اين اقدامات مي توان انتظار از بين رفتن شكاف هاي طبقاتي را داشت. به جاي سود، نياز انسان شالوده ي جامعه قرار خواهد گرفت. مردم سالاري از حوزه ي سياسي صرف به حوزه ي اقتصادي و تمامي ديگر جوانب جامعه تسري خواهد يافت. تقسيم كار منسوخ خواهد شد. بساط خود دولت هم برچيده خواهد شد زيرا سمت گيري طبقاتي و جنبه هاي سركوب گرانه ي آن ضرورت خود را از دست خواهد داد. كار هم عمومي خواهد شد و هم همگان آن را مطلوب خواهند دانست. و از آن جا كه كمونيسم بر همبستگي كارگران پايه مي گرفت تقسيم جهان به دولت هاي ملي رقيب هم از بين خواهد رفت.
نكته مهم اين است كه ماركسيست هاي اصيل مي دانستند كه همه ي اين ها تنها مي تواند بر شالوده هاي يك اقتصاد سرمايه داري پيشرفته به كمال رسيده تحقق يابد. تنها چنين اقتصادي (پس از آن كه ويژگي هاي ذاتاً استعمارگرانه اش زدوده شد) مي توانست فراواني مادي لازم براي كمونيسم را تأمين كند. به همين دليل آنان اذعان داشتند كه جامعه ي كمونيستي نمي تواند بلافاصله پس از موفقيت انقلاب پرولتري به شكوفايي كامل برسد. ماركس براي جامعه ي كمونيستي، مرحله اي ابتدايي قائل بود كه طي آن نشانه هاي جامعه ي قبلي هنوز بر پريشاني آن وجود داشت. در اين مرحله، توزيع بر اصل «به هر كس به اندازه ي كارش» مبتني بود. ولي در مرحله ي پيشرفته تر كه تمامي ويژگي هاي پيش گفته كاملاً تحقق مي يافت توزيع توليد اجتماعي بر پايه ي اصل «به هر كس به اندازه نيازش» صورت مي گرفت.
ماركسيست هاي پيش از سال 1917 مرحله ي ابتدايي كمونيسم را نسبتاً كوتاه مي دانستند (كه مسلماً شايسته عنوان كمونيسم هم نبود) زيرا معتقد بودند اقتصادهاي صنعتي اروپا آن اندازه توسعه يافته هستند كه سرمايه داري را از دور خارج كنند و مطمئن بودند كه انقلاب هاي ضد سرمايه داري در همين كشورها رخ خواهد داد. انقلاب بلشويكي 1917 اين تعريف ها را به شكل بارزي دگرگون ساخت. بلشويك ها اصرار داشتند كه موفق شده اند انقلاب كارگري در روسيه به پا كنند كه مي تواند آن كشور را به جامعه اي پسا سرمايه داري برساند، البته آنان (نه هميشه) اضافه مي كردند كه به شرطي كه انقلاب روسيه در پي خود انقلاب هايي را در اروپا داشته باشد. روسيه ي سال 1917 آن نوع اقتصاد سرمايه داري پيشرفته اي نبود كه ماركسيست هاي اصيل براي تحقق كمونيسم ضروري مي دانستند. در واقع، بخش هاي بزرگي از اقتصاد روسيه (اقتصاد دهقاني پايه ي آن) اصلاً سرمايه دارانه نبود. طبقه ي كارگر اقليت جامعه را تشكيل مي دادند و بلشويك ها پس از سال 1917 به سرعت به صورت اقليت اين طبقه درآمدند. به مجرد تصديق اين مطلب كه چنين جامعه اي مي تواند از كنار مرحله ي سرمايه داري بگذرد-و با عدم تحقق انقلاب در اروپا بلشويك ها هرچه بيش تر مدعي چنين چيزي مي شدند-ماركسيسم اصيل بايد كنار گذاشته مي شد.
معماي فراروي بلشويك ها (كه اكنون ديگر خود را كمونيست مي خواندند) اين بود كه گرچه به گفته ي ماركس انقلاب كارگري موفق طبق فرض به كمونيسم راه مي برد ولي ويژگي هاي كمونيسم (فراواني، برچيده شدن تقسيم كار، فرومردن دولت) پديدار نشد. ماركسيست هاي اصيل باقي مانده (براي نمونه، كارل كائوتسكي در آلمان، منشويك ها در روسيه) گوشزد مي كردند كه چون روسيه از نظر مادي آماده ي پشت سر گذاشتن مرحله سرمايه داري نيست همچنان عناصر جامعه ي سرمايه داري را بازتوليد خواهد كرد.
اما كمونيست ها راه حل ديگري براي اين مشكل داشتند با پايان يافتن دوره ي سياست اقتصادي جديد (نِپ يا رواج دوباره و محدود بازار اقتصاد) در ميانه تا پايان دهه ي 1920، كمونيست ها به شكل روزافزون براي مرحله اي از توسعه ي اجتماعي كه اتحاد شوروي از سر مي گذراند تعريف تازه اي ارائه كردند. با كنارگذاشتن اصلاح «كمونيسم» براي توصيف جامعه پساسرمايه داري، سوسياليسم به صورت نخستين مرحله ي راستين تحقق مي يافت. اين تمهيد از يك سو رژيم حاكم بر شوروي را قادر مي ساخت تا بر كردارها و نهادهاي خودش بر چسب «سوسياليستي» بزند (كار سوسياليستي، اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي و غيره) و از سوي ديگر توضيح ماهرانه اي براي اين پرسش به دست مي داد كه چرا جامعه ي ياد شده هنوز تا رسيدن به منافع كمونيسم راه درازي در پيش دارد.
اما گه گاه آرمان جويي قديمي سربرمي آورد. براي نمونه، استالين به دفعات مدعي شد كه اتحاد شوروي تا ميانه ي دهه ي1930 به سوسياليسم دست يافته است و اين ادعا چنان كه انتظارش مي رفت در قانون اساسي جديد سال1936 شوروي هم درج شد. اما استالين از موقعيتي برخوردار نبود كه توانست منطق ماركسيسم را به طور كامل كنار بگذارد و خيلي راحت ادعا كند كه به رغم اين دستاورد، دشمني هاي طبقاتي شدت يافته است و بنابراين دولت و سازمان هاي امنيتي آن بايد همچنان تقويت شود. خروشچف هم خطاب به بيست و دومين كنگره حزب در سال 1961 اعلام كرد كه سوسياليسم به استواري در اتحاد شوروي مستقر شده است و اين كشور از آن پس دست اندركار تحقق کامل كمونيسم خواهد شد كه خودش بعدها سال 1980 را به عنوان زمان تحقق آن تعيين كرد. جانشيان او اين جدول زماني خوش بينانه را كنار گذاشتند و اعلام كردند كه هنوز بناي كمونيسم شروع نشده است بلكه در واقع كشورشان در مرحله ي جديدي به نام «سوسياليسم توسعه يافته» قرار دارد. اين مرحله بنا به فرض تا حدودي بهتر از سوسياليسم بود كه پيش تر تجربه كرده بودند ولي باز هم دولت حزبي و دستگاه امنيتي آن (و البته كمبودها، در صف ايستادن ها، كالاهاي نامرغوب و مشاغلي را كه موجب از خود بيگانگي مي شد) دست نخورده باقي مي گذاشت.
چين هم تجربه ي مشابهي داشت. رژيمي كه پس از پيروزي حزب كمونيست چين در 1949 روي كارآمد تحت هدايت شوروي خود را نه سوسياليست و نه كمونيست بلكه يك «مردم سالاري جديد» يا «جمهوري خلق» مي خواند. همين مطلب را تا حد زيادي مي توان در مورد رژيم هاي صادق دانست كه پس از 1945 در اروپاي شرقي روي كار آمدند و خودشان را «مردم سالاري خلقي» مي خواندند. ولي با خارج شدن چين از مدار شوروي، و اعتقاد فزاينده اي كه مائو و حاميانش به معجزاتي پيدا كردند كه با تكيه ي صرف بر اراده ي انسان مي توان ايجاد كرد، ادعاهاي آرماني در مورد تحقق كمونيسم سربرآورد. طبق اعلام حزب كمونيست شوروي در واقع سوسياليسم در 1958 در آن كشور تحقق يافته بود و تنها چيزي كه لازم بود يك جهش بزرگ اقتصادي به پيش بود كه (در همان سال آغاز شد و) چين را به مرحله ي كمونيسم مي رساند. جهش بزرگ منجر به فاجعه ي اقتصادي و اجتماعي شد ولي اين مانع از تكرار همين روند البته اين بار در سطح سياسي (تلاشي براي خلاص شدن از شر قدرتمنداني كه مانع راهبرد مائوئيستي شناخته مي شدند) در قالب «انقلاب فرهنگي بزرگ پرولتري» كم تر از ده سال پس از جهش بزرگ نشد.
مائو تسه تونگ در 1976 چشم از جهان فروبست. سال ها پيش از آن سخن گفتن از كمونيسم متوقف شده بود ولي رهبران جديد (كه دور تنگ شيائوپينگ گرده آمده بودند) به همراه اصلاحات اقتصادي كه از 1978 به اجرا گذاشتند. چرخه ي توسعه را تا حدودي عقب تر بردند. به گفته ي آنان چين در واقع در «مرحله ي آغازين سوسياليسم» قرار داشت. اين مرحله تا حدود سال 2050 ادامه مي يافت. از ديد بسياري افراد هم در داخل و هم در خارج چين اين مرحله هرچه پيش تر مي رفت به سرمايه داري شباهت بيش تري مي يافت. هنوز معلوم نبود چند مرحله ي ديگر بايد پشت سر گذاشته شود. ولي روشن بود كه كمونيسم ماركس را بايد متعلق به آينده اي دور و بسيار نامعلوم دانست.
ـــ جنگ سرد؛ سرمايه داري؛ سوسياليسم؛ ماركسيسم
خواندني هاي پيشنهادي
-1970 Engels,F.Socialism:Utopian and Scientific in K.Marx and F.Engels,Selected Works,Moscow:progress Publishers,375-428.-1997 Mackenzie,D.and Curran,M.W.Russia and the USSR in the Twentieth Century,London: Thomson.
-1970 Marx,K.and Engels,F.Manifesto of the Communist Party in K.Marx and F.Engels,Selected Works,31-95,Moscow:Progress Publishers.
-1999 Meisner,M.Mao's China and After,New York:Free Press.
-2004 Outhwaite,W.and Ray,L.Social Theory: Communism and Beyond,Oxford:Blackwell.
-1987 Rozman,G.The Chinese Debate about Soviet Socialism,1978-1985,Princeton,NJ:Princeton University Press.
ديويد لاك وود
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}