نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. نام يمن

هر اسمي در نزد اعراب به نکته اي اشاره دارد. «حجاز» از آن رو به اين نام خوانده شده است که ميان تهامه و نجد حاجز و حايل مي شود، و نجد به دليل ارتفاع آن به اين اسم ناميده شده است، و تهامه از ريشه «تهم » و به معني «سکون باد» است، و «مغرب ادني» از اين جهت که نزديکترين بخش مغرب به شرق اسلامي و دار الخلافه است به اين نام خوانده شده و مغرب اقصي، نيز به علت دوري آن از مرکز خلافت چنين نامي يافته است.
راويان و ناقلان اخبار درباره ي وجه تسميه ي يمن آرا و عقايد مختلفي ابراز کرده اند. ابن کلبي علت نامگذاري يمن را چنين بيان مي کند که يقطن بن عابر در يمن فرود آمد، و اعراب گفتند بني يقطن به سعادت رسيدند و از خير و برکت بهره مند شدند. ابن عباس مي گويد از آن جهت يمن بدين نام خوانده شده است که در سمت راست مکه واقع گرديده و اين نشانه ي مبارکي و فرخندگي است برخلاف شام که به علت قرار گرفتن در سمت چپ مکه «شام » خوانده مي شود. برخي نيز گفته اند که يمن به سبب مبارکي و خوش يمني آن بدين نام خوانده شده است، و شام به دليل شومي و نامبارکيش نام شام گرفته است.(1) ياقوت اين علل و عوامل نامگذاري را رد کرده مي گويد:« اينکه گفته اند به سبب قرار گرفتن مردم در سمت راست مکه به آنجا يمن گفته شده است پذيرفتني نيست، براي اينکه کعبه مربع شکل است و نه سمت راستي دارد و نه سمت چپي. وقتي يمن در جانب راست گروهي باشد ناگزير در سمت چپ گروه ديگر واقع خواهد شد و جهات اربعه نيز به همين گونه اند، مگر اينکه مقصود از اين سخن، قرار گرفتن در مقابل رکن يماني باشد؛ و اين نامگذاري بر چنين اساسي صورت گرفته باشد، که در اين صورت صحيح خواهد بود.»(2) واقعيت اين است که سرزمين يمن، نه به اين نام خوانده مي شد و نه چنين معنا، يا چنان مفهومي داشت. نام يمن در متون باستاني سبأ «يمنات» و «يمنت» ثبت شده است، و اينکه نام يمن از «يمنات» اشتقاق يافته است از جمله بديهيات است و شايد يمنات به معناي آسايش و برکت بوده است؛ براي اينکه سرزمين يمن در قديمترين ادوار تاريخ داراي درختان، ميوه ها، و کشتزاران زيادي بود و به همين سبب به «يمن سرسبز» معروف بوده است. کلاعي در اين باره مي گويد:
هي الخضراء فأسأل عن رباها ***يخبرک اليقين المخبرونا
و يمطرها المهيمن في زمان*** به کل البرية يظمؤنا
و في أجبالها عز عزيز*** يظل له الوري متقاصرينا(3)
«آنجا سرسبز است، از تپه هاي آن سؤال کن، حتماً از سرسبزي آن تو را خبر خواهند داد؛ آنگاه که همه ي خلايق در تشنگي به سر مي برند، خداوند با باران رحمت خويش آنجا را آبياري مي کند کوه هايش داراي چنان ستيغ هاي بلندي است که مردم از دستيابي بدانها ناتوانند.»
همچنين سرزمين يمن در قديم به علت فراواني مواهب و محصولات زراعي که مردم آن با بهره برداري از بارانهاي موسمي توليد مي کردند، نزد يونانيان به عنوان سرزمين سعادتمند عرب شناخته مي شد.(4) همداني مي نويسد که در «يحصب العلو» يکي از مناطق يمن، 80 سدّ وجود داشت که تبع ضمن شعر خود بدان اشاره کرده است:
و بالربوة الخضراء من أرض يحصب*** ثمانون سدّاً تقلس الماء سائلاً(5)
«در بلندي سرسبز «يحصب» هشتاد سدّ وجود دارد که آب از آنها سرازير مي شود و روان مي گردد.»
به نظر استاد فيليپ حِتّي، صفت «سعادتمند» که ضمن نام بردن از سرزمين يمن آورده مي شود تلاشي است براي ترجمه ي کلمه ي عربي «يَمَن» به معني دست راست که با کلمه «يُمن» (به ضمّ يا) به معني سعادت (6)، آميخته شده است. اگر چنين توجيهي صحيح باشد در آن صورت چگونه مي توانيم پيوند و ارتباط موجود بين نام «تدمر» را که از «تامار» به معني خرما مشتق شده است و کلمه «پالميرا» تفسير کنيم؛ يا چگونه مي توانيم پيوند ميان کلمه «البتراء و سلاع» عبري که همان معني پترا (7) يعني صخره را ايفا مي کند و در تورات نيز به همين معني آمده است توجيه نماييم.(8)

ب.برجها و قصرها

سرزمين يمن در دوره ي جاهليت متمدنترين سرزمين عرب محسوب مي شد، و قلعه ها، برجها، و قصرهاي زيادي در آن وجود داشت. قصرهاي آن «محافد » ناميده مي شد و تعداد اين محافد بسيار بود و از جمله عبارت بودند از: غمدان، تلفم، ناعط، صرواح، سلحين در مأرب، ظفار، هکر، ضهر، شبام، غيمان، بينون، ريام، براقش، هعين، دوثان، ارياب، هند، هنيده، و عمران (9). صاحب محفد و قصر، «ذي» ناميده مي شد که جمع آن «اذواء» است. مثلاً گفته مي شد ذوغمدان، ذوصرواح، ذوهعين. در صورتي که تعدادي از قصرها و محافد در منطقه ي بزرگي قرار داشت که «مخلاف» ناميده مي شد و اداره ي امور مخالف را اميري عهده دار بود که «قيل» ناميده مي شد و جمع آن «اقيال »(10) است. يمن سرزميني است که با «مخاليف»(11) خود از سرزمينهاي ديگر تمايز مي يابد. معروفترين مخاليف آن عبارت بودند از: مخلاف صنعا، مخلاف شاکر، مخلاف نجران، مخلاف همدان، مخلاف دعين، مخلاف ضنکان، مخلاف مذيخرة، يعقوبي تعداد اين مخاليف را بر شمرده و مجموع آن را 84 مخلاف دانسته است.(12) از جمله ي معروفترين قصرهاي يمن، قصر غمدان، سلحين، و بينون است. درباره ي اين قصرها شاعر مي گويد:
هل بعد غمدان أو سلحين من أثر *** و بعد بينون يبني النّاس بنياناً (13)
«آيا بجز غمدان و سلحين قصر باشکوهي وجود دارد و آيا بعد از قصر بينون، مردم کاخي همانند آن بنيان خواهند نهاد».
اينها قصرهايي است که از حيث عظمت و شکوه بنا بي مانند هستند. روم و ايران با وجود اينکه بر عظمت عمارتها و قصرهاي خود مي بالند به داشتن قصرهايي مانند قصرهاي يمن رغبت و علاقه ي خاصي داشتند ولي از ساختن بناهايي چون غمدان مأرب، حضر موت، قصر مسعود، سدّ لقمان، سلحين، صرواح، مرواح، بينون، هنده، هنيده، و فلئوم ناتوان ماندند.(14) قصر غمدان از جمله ي قصرهاي افسانه اي به شمار مي آيد که گردآورندگان اخبار گذشته با بيان بديع به توصيف آن پرداخته اند. اين قصر قديمترين، شگفت انگيزترين، و بلند آوازه ترين قصرهاي يمن شمرده مي شود.(15) راويان اخبار درباره ي بنيانگذار آن آراء متفاوتي اظهار داشته اند. گروهي برآنند که آن را سليمان بن داوود (عليه السّلام) بنيان نهاد و به ديوان فرمان داد تا در صنعا سه قصر براي بلقيس بسازند که عبارت بودند از: غمدان، سلحين، و بينون.(16) جمعي نيز بر اساس روايتي از هشام بن محمد بن سائب کلبي معتقدند که ليشرح بن يحصب آن را بنا کرده است.(17) برخي نيز گفته اند که ازال بن قحطان به فرمان برادر خود، يعرب (18)، قصر غمدان را بنا نهاده است. برخي ديگر باني آن را شرحبيل بن عمروبن غالب بن منتاقب بن زيد، يکي از پادشاهان حمير(19)، دانسته اند. گفته اند که غمدان از «غمد» مشتق است و وقتي مي گويند غمد الشيئي، يعني آن چيز را پوشانيد. از اين جهت به اين قصر، غمدان گفته اند که اين کاخ، قصرهاي ديگر را تحت الشعاع قرار مي داد و شکوه و عظمت آن به منزله ي پرده و حجابي، مانع توجه به قصرها و عمارتهاي ديگر مي شد.(20) هر چهار طرف قصر غمدان با سنگ بنا شده است و هر طرف رنگي متفاوت با رنگ طرفهاي ديگر دارد. يک سوي آن سفيد است، يک سو سرخ، سوي ديگر زرد، و سوي چهارم سبز. قصر از 7 سقف تشکيل مي شود و هر سقفي با سقف ديگر 40 ذراع فاصله دارد. برخي ديگر گفته اند اين قصر 20 سقف دارد که فاصله ي سقفهاي آن 10 ذراع است.(21) در قسمت بالاي آن سالني قرار دارد که از سنگ مرمر رنگين ساخته شده است و سقف آن از مرمر يکپارچه است.(22) بر هر يک از ستونهاي اين سالن، مجسمه ي شير تنومندي نصب شده که بر روي زانو نشسته است. اين مجسمه ها از مِس ساخته شده و مجوف و درون تهي هستند و چون باد به طرف مجسمه ها مي وزد، از سوراخ نشيمنگاه آنها وارد مي شود و از دهانشان خارج مي گردد و صدايي همانند غرش حيوانات وحشي از آنها شنيده مي شود.(23)شب هنگام که در اين سالن فوقاني چراغ بر مي افروزند، قسمتهاي ديگر قصر چنان روشن مي شود که شدت روشنايي آن چشم را خيره مي سازد. ذوجدن همداني در اين زمينه مي گويد:
و غمدان الذي حدثت عنه*** بناه مشيداً في رِأس نيق
بمرمرة و أعلاه رخام *** تحام لا يحيب بالشقوق
مصابيح السليط يلحن فيه*** اذا يمسي کتوماض البروق
فأضحي بعد جدته رماداً *** و غير حسنه لهب الحريق (24)
«قصر غمدان را که از آن سخن گفتيم در بلنداي کوه، به صورت استوار با مرمر بنا نهاد که از آن پاسداري مي شد و هيچ شکافي بر استواري آن آسيب نمي رساند. چراغهاي پر فروغ، شب هنگام، همچون درخشش آذرخش نور مي افشاند. اکنون پس از چنان استحکامي به تلي از خاکستر تبديل شده و شعله هاي آتش، زيبايي آن را در کام خود فرو برده است.»
آخرين بيت اين سروده بيانگر حوادثي است که بر اين قصر گذشته است. در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قصر غمدان به وسيله فروة بن مسيک به آتش کشيده شد (25) و در جريان شورش مرتدين (26) رو به ويراني گذاشت و در دوره ي خلافت عثمان بکلي ويران گرديد.(27) ابن حوقل ويرانه هاي قصر غمدان را ديده است و ضمن کلام خويش از عظمت و ضخامت بقاياي آن بدين گونه سخن گفته است: « و در آنجا آثار و بقاياي بناي عظيمي قرار دارد که ويران شده است. آنچه به جاي مانده است تل بزرگي است که به «غمدان » معروف است. و آن قصر پادشاهان يمن بوده است. با وجود ويراني، بنايي به بلندي و ارتفاع آن در يمن نيست.»(28) مسعودي نيز در سال 332 هجري از ويرانه هاي آن ديدن کرده است. او مي گويد:«آنجا ويران است، تخريب شده و به تل بزرگي مبدل گرديده است».(29) مسعودي مي افزايد:«غمدان را به صورت ويرانه اي ديدم که ديوارهاي آن فروريخته و به تل عظيمي تبديل شده است، بکلي تخريب گرديده و به کوهي از خاک مبدل شده است چنانکه گويي اصلاً وجود نداشته است.»(30) اسعدبن يعفر، فرمانرواي قلعه کحلان، مصمم شد با استفاده از آثار و بقاياي اين قصر حيرت انگيز، و آنچه از عصر اساطير در آن به جا مانده بود قصر غمدان را به صورت نخستين آن تجديد بنا کند. او به هنگام اقامت خود در غمدان اين تصميم را گرفت ولي يحيي بن حسين حسني او را اندرز داد و از هرگونه اقدامي در اين مورد بازداشت و او نيز از تصميم خود منصرف گرديد.(31)

ج.ثروت اقتصادي يمن در عصر جاهلي

يمن در گذشته به تجارت انواع عطرها، بخورها، درخت مو، صمغ، کافور، و سرو کوهي معروف بود.(32) محصولات يمن در مصر زمان فراعنه بازار پر رونقي داشت. مصريان چوب درخت «بان» يمن و سومالي را به همراه بخور در معابد خود به کار مي بردند و همچنين آنها را براي حنوط جسد مردگان مورد استفاده قرار مي دادند. مردم يمن علاوه بر صادر کردن توليدات داخلي خود، به عنوان واسطه ي تجاري ميان هند، عراق، شام، و مصر نيز عمل مي کردند و مرواريدهاي خليج فارس (33)، انواع ادويه و شمشيرهاي هندي، حرير چيني، عاج، و طلاي اتيوپي از طريق يمن به مصر، شام، و عراق مي رسيد.(34)
گروه زيادي از نويسندگان يونان و روم به ثروتهاي يمن اشاره کرده اند. هرودوت آن سرزمين را به سبب توليد عطرهاي خوشبو و نيز به اين علت که آنجا تنها سرزميني است که انواع بخور، مر، فلوس، دارچين، و لادن توليد مي کند ستايش کرده است(35). او از مصريان مطالبي شنيده است که در آن از خطراتي که فراهم آورندگان اين مواد خوشبو، در معرض آن قرار مي گيرند سخن رفته است. طبق اين سخنان درختاني را که اين مواد خوشبو از آن به عمل مي آيد مارهاي بالدار حفاظت مي کردند.(36)
تئوفراستوس، شاگرد ارسطو، در کتاب تاريخ گياهان خود از عطرهاي معروف سرزمينهاي عربي سخن مي گويد و از درختان صبر و بخور نام مي برد و روشهاي مشهور زراعت آنها را يادآور مي شود و مي گويد«شکافهايي در بوته ها ايجاد مي شود که از آن صمغ دواني مي چکد و همانند مرواريد است و آنگاه هر کس به شيوه ي مخصوصي سهم خود را از صبر و بخور جمع مي کند و آن را به مرداني مي سپارد تا به حراست و نگهباني از آن بپردازند.»(37). تئوفراستوس ضمن گفتار خود درباره ي سرزمين يمن به سبائيان اشاره مي کند و آنان را به عنوان جنگجويان، کشاورزان و بازرگاناني توصيف مي کند که با کشتيها و زورقهايي ساخته شده از پوست به قصد تجارت در پهنه ي درياها به مسافرت مي پردازند.(38) همچنين تئودور سيسيلي در توصيف سرزمين سبأ مي گويد:« در طول و عرض خاک اين سرزمين بوي خوش عطرهاي طبيعي پراکنده است، ... و در طول ساحل آن درختان بلسم و دارچين مي رويد؛ و آن گياه خاصي است که به هنگام قطع کردن خوش منظر و زيبا مي نمايد ولي زود پژمرده مي شود. در داخل اين سرزمين جنگلهاي انبوهي قرار دارد که در آنها درختان بخور و صبر تناور و درختان خرما، کافور، و درختان خوشبوي ديگري مي رويد... و اما سبائيان با ثروتها و امتيازات و برجستگيهاي ويژه خود بر همه ي همسايگان عرب خويش و قبايل عرب تفوق و برتري دارند.»(39)
استرابون مي نويسد که سبائيان ثروتهاي حيرت انگيزي از راه تجارت عطريات به دست آوردند و اين امر در صنايع و فنون و نيز در حيات اجتماعي و هدايايي که قصرهاي خود را با آن پر ساخته اند انعکاس يافته است، قصرهايي که در تزيين و آراستن آنها از حد و اندازه ي قابل تصور بسيار فراتر رفته اند.(40)
بلنيوس ضمن تأکيد بر اين امتيازات سرزمين يمن، سبائيان را معروفترين قبايل عرب در زمينه ي توليد صنوبر و بخور مي شمارد.(41) همداني مي گويد که سقطري، جزيره اي در نزديکي ساحل يمن در مجاورت عدن، به داشتن نوع خاصي از درخت صبر شهرت دارد که بدانجا منسوب است.(42) همچنين نوع خاصي از صمغ معروف است که تنها در آنجا يافت مي شود و آن را «دم الاخوين» و «قاطر» مي نامند.(43)
علاوه بر آوازه ي يمن و حضر موت در زمينه ي توليد انواع عطرها و لادن، اين سرزمين به داشتن معادن طلا نيز معروف است. تئودور سيسيلي اشاره مي کند که طلاي معادن سرزمينهاي عرب کاملاً خالص و ناب است به گونه اي که نيازي به گداختن آن نيست.(44) درباره ي وفور طلاي يمن، سخني روشن تر و گوياتر از آنچه سيف بن ذي يزن به هنگام نثار درهم هاي خود به خدمه ي قصر کسري خطاب به او گفته است نمي توان يافت: «مال و ثروت به چه کار من مي آيد، در حالي که خاک زمين من طلا و نقره است»(45)آلوسي به نقل از کتاب نشر المحاسن اليمانيه مي نويسد که معدن عشم و معدن ضنکان در يمن، دو معدن بزرگ طلا هستند.(46) عشم و ضنکان از جمله ي روستاهاي تهامه به شمار مي آيند.(47) ابن رسته نيز به وفور طلا در مأرب اشاره کرده است.(48)
از جمله ي معادن ديگر يمن مي توان از سرب، نقره، و آهن نام برد.(49) معادن سرب اغلب در ميان مناطق فهم و خولان قرار دارد و آهن در عدن و اراضيِ که ميان صعده و حجاز امتداد يافته است به دست مي آيد. در نجران نيز کوهي است که از آن آهن استخراج مي شود. در نقم و غمدان هم معادن آهن وجود دارد و رضراض نيز به داشتن معدن نقره شهرت دارد.(50)
اما سنگهاي قيمتي، از جمله ي آنها عقيق است که اغلب در کوه شبام (51) و روستاهاي صنعا به دست مي آيد و نيکوترين نوع عقيق، از معدني به نام «مقري » و ده «الهام » و کوه «قساس » استخراج مي شود که مقداري از آن در يمن مورد استفاده قرار مي گيرد و بقيه به شهر بصره صادر مي شود.(52) از جمله انواع ديگر سنگهاي قيمتي مي توان از معدن جزع نام برد. جزع شبيه عقيق است و در حقيقت يکي از انواع عقيق محسوب مي شود، بهترين نوع جزع «بقراني» نام دارد. جزع نيز انواع مختلفي دارد که از جمله آنها عرواني، فارسي، حبشي، عشاري، سعواني، بلور، معسل، و معرق است. به سبب بزرگي جزع معرق، از آن، در ساختن ظروف استفاده مي کنند.(53) از کوه شبام همچنين عقيق جگري استخراج مي شود.(54) عنبر و صمغ دم الاخوين از جمله منابع در آمد يمن در عصر جاهلي به شمار مي آمد و اغلب در سواحل عدن و مناطق مجاور آن به عمل مي آيد.(55) مقدار عنبر درياي حبش (= درياي احمر جنوبي) کم است و بخش زياد آن نيز در ساحل شحر به دست مي آيد. اين نوع عنبر گرد، کبودرنگ، کمياب است و به اندازه ي بيضه ي شترمرغ يا کوچکتر از آن مي باشد. برخي از ساکنان شحر آن را از شکم ماهيها استخراج مي کنند (56) و در نزديکي عدن (57)، عمان (58)، قطر (59)،و هجر (60) به صيد مرواريد مي پردازند. يمن به داشتن صنعت پوست و چرم و رنگ آميزي آنها شهرت دارد. اشتغال به اين کار عمدتاً در صنعا، نجران، جرش، صعد (61) و زبيد (62) صورت مي گيرد. صنعت منسوجات نيز از مهمترين صنايع يمن به شمار مي آيد و مشهورترين پارچه هايِ يمن، برد يماني و پارچه ي سعيديه، است که در صنعا و عدن بافته مي شود.(63)
بافت پارچه هاي نازک شروب که بمراتب از کتان نازکتر و مرغوبتر است در عدن انجام مي گيرد. تافتن ريسمان نيز که «ليف» ناميده مي شود اختصاص به مهجره دارد. پارچه هاي راه راه (64)(برود) هم به طور خاص در سحولا و جريب بافته مي شود. «شروب» يا «شرب» پارچه ي نازکي است که از کتان بافته مي شود و در پود آن رشته هاي طلا به کار مي رود. معروفترين شهرهايي که در آن شرب توليد مي شود دبيق و شطا در مصر است.
مقدسي محصولات و مواهب يمن را بدين گونه خلاصه کرده است:«يمن مرکز دستار، عقيق، چرم، و بَرده است. از يمن وسايل و آلات داروسازي، انواع عطر، حتي مشک، زعفران، چوب بکم، ساج، درخت ساسم، عاج، مرواريد، حرير، جزع، انواع ياقوت، آبنوس، نارگيل، قند، اسکندروس، صبر، آهن، سرب، خيزران، سفال سبز، صندل، بلور، فلفل، و جز اينها به سوي عمان صادر مي شود. در عدن عنبر، شروب، سپر، بوقلمون، خلخال، و پوست ببر و چيزهاي ديگري فراوان به دست مي آيد که اگر به شمارش آنها بپردازيم سخن طولاني مي شود.»(65) از جمله محصولات خاص مناطق اين سرزمين، چرم شهر زبيد، و نيل (= داروي گياهي که عصاره ي آن در رنگرزي به کار مي رود) آن شهر است که رنگ آن بي مانند و شبيه لاجورد است؛ و شروب عدن، که از کتان مرغوبتر است و مسند مهجره که ليف ناميده مي شود، و پارچه ي کتاني سحولا و جريب، سفره ي چرمي و جام و کوزه ي صعده، سعيدي و عقيق صنعا، زنبيل عثر، کاسه ي حلي، کندر و ماهي مهره، سروکوهي (ورس) عدن، صبرسقطره، و نيشکر عمان نيز قابل ذکرند.(66)

د. نمونه هايي از شهرهاي باستاني يمن

مأرب از معروفترين شهرهاي باستاني يمن است که در گذشته به نام «سبا» (67) شهرت داشت. نسبت اين شهر به سبأبن يشحب بن يعرب بن قحطان، نخستين پادشاه خاندان سبائي، مي رسد.(68) واقعيت اين است که نام سبأ فقط به منطقه ي تحت نفوذ سبائيان اطلاق مي شده و مأرب نام قصر آنها بود که سپس به عنوان پايتخت سبائيان برگزيده شد.(69) ابوطمحان درباره ي قصر مأرب مي گويد:
أما تري مأرباً ما کان أحصنه*** و ما حواليه من سور و بنيان (70)
«آيا قصر مأرب و آنچه را پيرامون آن است از برج و باروها و بناها نمي بيني که چگونه استوار است.»
وجهم بن خلف گفته است:
و لم تدفع الأحساب عن ربّ مأرب*** منيته و ما حواليه من قصرٍ(71)
«حسب و نسب و بزرگي و قصرهاي اطراف مأرب نتوانست مرگ را از صاحب مأرب دور سازد».
مأرب در جنوب شرقي صنعا واقع شده و حدود 1188 متر از سطح دريا بلندتر است. فاصله ي آن از صنعا حدود 96 کيلومتر است. مأرب (= مارياباي قديم (72)) در عصر سبائيان درخشيدن گرفت و به مثابه ي مرکز تجاري بزرگي در مسير کاروانهايي سر برافراشت که بين حضرموت در جنوب و حجاز در شمال، در رفت و آمد بودند. پيرامون مأرب را باغها و بستانها فرا گرفته بود و به همين جهت در قرآن کريم از آن به عنوان «بلدة طيبة» ياد شده است. آثار درخشش و شکفتگي که مأرب در سايه ي حکومت سبائيان بدان دست يافته بود در بناي سدّها و معبد، قصرها و قلعه هايي که بقاياي آن تا به امروز بر جاي مانده و قصر سلحين و قشيب از جمله ي آنهاست، انعکاس يافته است. در مقالات آينده به هنگام بحث از مظاهر تمدن اين سرزمين به سدّ معروف مأرب اشاره خواهيم کرد که سبب عظمت آن شهر بود. از زمان تخريب اين سد، حکومت سبائيان نيز منقرض شد و شهرهايي که از رهگذر همين سدّ ارتزاق مي کردند ويران شده و ساکنان آنها پراکنده شدند تا اينکه در مثل گفته شد:«مردم سبأ متفرق شدند.»(73)
صنعا يکي ديگر از شهرهاي قديم يمن است. ابن حوقل مي نويسد:«آنجا ديار پادشاهان قديم يمن بود.»(74) معروف است که پس از حمله ي آيليوس گاليوس به يمن، سبائيان پايتخت خود را از مأرب به «ذمار» منتقل کردند.(75)ياقوت مي نويسد ذمار دهي در يمن است که در دو منزلي صنعا قرار دارد. ياقوت همچنين از برخي راويان نقل مي کند که ذمار نام ديگر صنعاست.(76) از هنگام انتقال پايتخت به صنعا، اين شهر رو به آباداني گذاشت. پس از آن حبشيها صنعا را به عنوان محلّ اقامت خود در يمن برگزيدند و قليس (کليسا) معروف را در آنجا بنا نهادند. جغرافيدانان آب و هوا، پاکيزگي و بازارهاي آنجا را ستوده اند.(77) در اين بازارها چرم و پوست، انواع پاي افزار و کفش، سفره هاي چرمي، پارچه هاي گرانبها، و انواع عبا و ردا، ظروف بقراني و سعواني، عقيق سليمان (جزع)، و انواع خرمهره به فروش مي رسيد.(78)
نجران يکي ديگر از شهرهاي يمن است که در ناحيه ي نجران واقع شده و از مهمترين مراکز تجاري يمن به شمار مي آيد. نجران و شهر مجاور آن، جرش، به توليد چرم و سفره هاي چرمي اختصاص دارند.(79) تاريخ نجران در عصر جاهليت با انتشار آيين مسيحيت در يمن پيوند خورده است. از هنگامي که فيميون راهب در سال 500 ميلادي مسيحيت را در آن شهر نشر داد و کليسايي بر اساس مذهب «مونوفيزيت» (وحدت ذات مسيح ) بنا نهاد، نجران به مرکز مسيحيت در جنوب شبه جزيره تبديل گرديد.
وهب بن منبه از اين کليسا سخن گفته است،(80) و شايد اين همان کليسايي است که عرب آن را«کعبه ي نجران » ناميده اند.(81) و آن خانه اي بود که از 300 قطعه چرم ساخته شده بود و عبدالمسيح بن دارس بن عدي بن معقل متولي و صاحب آن بود. اعشي درباره ي اين کليسا گفته است:
و کعبة نجران حتم عليـ ***ـک حتي تناخي بأبوابها
نزور يزيداً و عبدالمسيح *** و قيساً هم خيرُ أربابها
و شاهدنا الورد و الياسمـ *** ـسين و المسمعات بقصابها(82)
« اي شتر! بايد در آستانه ي کعبه ي نجران فرود آيي؛ تا در آنجا يزيد، عبدالمسيح و قيس را که بهترين صاحبان آن بودند، زيارت کنيم.
در آنجا گل سرخ، ياسمين و زنان آوازه خوان جعدموي شاهد ما خواهند بود.»
با اينکه ذي نواس حميري مسيحيان نجران را در آتش سوزاند، ولي نصاري نجران در سايه ي حکومت حبشيها و ايرانيها به همان آيين گذشته ي خود بازگشتند و تا عصر ظهور اسلام بر همان آيين بودند. در سال نهم هجري هيئتي از نصاراي نجران که عبدالمسيح و اسقف ابوحارثه نيز در آن شرکت داشتند به نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند و با پيامبر مصالحه کردند و عهد نامه اي در ميان آنها نوشته شد. در زمان خلافت عمر آنان را از سرزمين خود پراکنده ساختند و آنان از آنجا به کوفه و واسط نقل مکان کردند.(83)
صرواح از جمله شهرهايي است که در تاريخ گذشته ي يمن نقش مهمي را ايفا کرده است. اين شهر بين صنعا و مأرب واقع شده است و بناي آن را به سليمان بن داوود (عليه السّلام) نسبت مي دهند.(84) سبائيان صرواح را به عنوان نخستين پايتخت خود برگزيدند و در آنجا معبدهايي براي الاهه ي قمر بنا کردند. سپس از آنجا به مأرب نقل مکان کردند. معبد بزرگ صرواح امروزه از مهمترين آثار باستاني يمن محسوب مي شود. اين معبد در قرن هشتم پيش از ميلاد، هنگامي که صرواح پايتخت مکارب سبأ بود به دست مکرب يدع ايل ذريح ساخته شد.(85)در روزگار قديم، معين يکي از دو شهر مهم معينيان بود. شهر مهم ديگر آنها «براقش » بود که «يثيل» ناميده مي شد و در ناحيه ي جوف واقع شده بود.(86) منطقه ي معين، ابتدا به اين اسم خوانده نمي شد و به نام «قرنا » يا «قرنة» معروف بود. اين منطقه، آثار باستان بسياري را در خود جاي داده است. علقمه بن ذي جدن درباره ي معين و براقش، مي گويد:
و قد أسوا براقش حين أسوا *** ببلقعة و منبسط أنيق
و حلوا من معين يوم حلوا ***لعزهم لدي الفج العميق
«آنگاه که براقش را بنا نهادند آن را در جاي خوش و دلکش بنا کردند؛ چون خواستند که به شهري وارد شوند، به سبب عزت و عظمت خود وارد شهر معين شدند که در نزديکي «فج عميق» قرار گرفته است.».
ظفار نيز از جمله شهرهاي باستاني يمن به شمار مي آيد. اين شهر در نزد اعراب به «سبزه زار يحصب» معروف بود. ظفار پايتخت حميريان بود؛ به طوري که هر کس وارد ظفار مي شد او را «حميري» مي خواندند. ظفار حميري بر سر راه ارتباطي ميان صنعا و زمار و تريم در جنوب، و در فاصله 160 کيلومتري شمال شرق مخا واقع شده است. ظفار از بزرگترين شهرهاي يمن است و جزع معروف ظفاري به آن شهر منسوب است.(87) حميريان در آنجا قصرهاي مرتفعي بنا کرده بودند که در شعر عرب مکرر از آنها ياد شده است و از جمله اين قصرها، قصر «ذي يزن» است که علقمة درباره ي آن مي گويد:
و مصنعة بذي ريدان أست *** بأعلي فرع متلفة حلوق
«و قصري در «ذي ريدان» تأسيس شد که بر روي کوهي پوشيده از درختان به هم پيچيده قرار گرفته بود.»
قصرهاي ديگر ظفار عبارتند از: قصر ريدان که قصر پادشاهان ظفار بود، و قصر شوحطان، همان قصري است که علقمه در مورد آن گفته است:«شوحطان نيز مانند تو پر نقش و نگار است» و قصر کوکبان، و از اين رو بدين نام خوانده شده است که بيرون آن با نقره تزيين يافته و قسمت بالاي آن از سنگهاي سفيد ساخته شده است و داخل آن با عود، کاشيهاي رنگارنگ و جزع و انواع جواهر چون کمربندي آراسته شده است.(88)

پي نوشت ها :

1-ابن فقيه همداني، مختصر کتاب البلدان، ليدن، 1885، ص 33؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 69؛ همداني، ابومحمد حسن، صفة جزيرة العرب، ص 50؛ ياقوت، معجم البلدان، ج5،، «ماده ي يمن»، ص 447.
2-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي يمن»، ص447.
3-آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة احوال العرب، ج1، ص203.
4-ابن فقيه همداني درباره ي رفاه و ثروت يمن مي گويد:«انواع نعمتها، ميوه هاي کمياب و درختان نادر و شگرف يمن به حدي است که رستنيها و محصولات سرزمينهاي ايران و روم را تحقير مي کند».(نک: همداني، منبع پيشين، ص 34) و ابوالحسن کلاعي مي گويد:« در اين صحراها و دشتها به اندازه اي منفعت و خير و برکت وجود دارد که به شمارش در نيايد و پايان نمي پذيرد... و يادآور شده است که خير و برکت و باغها و بستانهاي آن چنان است که جز نادان و متظاهر به ناداني نمي تواند به انکار آن برخيزد.»(نک: آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 203).
5-همداني، منبع پيشين، ص 101.
6-فيليپ حِتّي، تاريخ العرب، ترجمه ي استاد محمد مبروک نافع، قاهره، 1953، ص 53.
7-Petraea
8-تورات، سفر اشعياء، اِصحاح 16، آيه ي 42، ص 1043.
9-همداني، صفة جزيرة العرب، ص 203.
10-جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص 119.
11-مقدسي، منبع پيشين، ص 88.
12-يعقوبي، کتاب البلدان، ليدن، 1891، ص 317.
13-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 35؛ ياقوت، منبع پيشين، ج4، ص 210.
14-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 34.
15-همداني، الأکليل، ج8، ص3 و 21.
16-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 35؛ ياقوت، منبع پيشين، ج4، «ماده ي غمدان» ص 120.
17-ياقوت، منبع پيشين، ج4، ص 21. و اين «ليشرح» ايلي شريح از پادشاهان حمير در قرن اول ميلادي است.
18-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص204.
19-منبع پيشين، ج1، ص 205.
20-ياقوت، منبع پيشين، ج4، ص 21.
21-همداني، منبع پيشين، ج8، ص 12.
22-همداني، از وهب بن منبه نقل کرده است که:«وقتي فرمانرواي غمدان قصر غمدان را بنا کرد و کار به غرفه فوقاني رسيد سقف آن را از مرمر يکپارچه ساخت، اين سقف چنان بود که او در رختخواب خويش در همان غرفه دراز مي کشيد، و چون پرنده اي از فراز قصر مي گذشت از زير سقف مرمرين زاغ را از زغن باز مي شناخت.»(نک: منبع پيشين، ج8، ص18).
23-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 35؛ ياقوت، منبع پيشين، ج4، ص 21.
24-ياقوت، منبع پيشين.
25-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 35.
26-همداني، منبع پيشين، ص 21.
27-ابن فقيه، منبع پيشين، ص 35؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2،ص239.
28-ابن حوقل، منبع پيشين، ص 43.
29-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص239.
30-منبع پيشين، ص 239-240. همچنين همداني بقاياي ديواري از ويرانه هاي اين قصر را ديده که مقابل درهاي جامع صنعا بوده است (نک: همداني، منبع پيشين، ص5).
31- منبع پيشين.
32-اصمعي مي گويد:«چهار چيز را پر کرده است اما جز در يمن يافته نمي شود؛ ورس (يک نوع گياهي که در کوه «مذيخره» مي رويد، سرخ رنگ و شبيه زعفران است و در رنگرزي به کار مي رود)، کندر( نوعي بخور)، خِطر(نوعي گياه که جهت خضاب مورد استفاده قرار مي گيرد)، و عصب (قماش)»(نک: ابن حوقل، صورة الأرض، ص 43؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي يمن»، ص 448؛ مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ص 87).
33-مردم عمان، بحرين، و قطر به صيد مرواريد اشتغال داشتند. مسعودي نحوه صيد و استخراج آن را بيان کرده است (نک: مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 148 به بعد).
34-فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ص 59؛ صالح احمد العلي، محاضرات في تاريخ العرب، بغداد، 1959، ج1، ص15.
35-فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ص56.
36-ژاکلين بيرين، اکتشاف جزيرة العرب، ص 28.
37-منبع پيشين، ص 29.
38-منبع پيشين.
39-منبع پيشين، ص 30؛ فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ص 56.
40-منبع پيشين، ص 31؛ فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ص 57.
41-منبع پيشين، ص 57.
42-همداني، منبع پيشين، ص 52؛ مقدسي، منبع پيشين، ليدن، 1906، ص 98.
43- ياقوت، منبع پيشين، ج3،«ماده ي سقطري»، ص 227.
44-فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ص 57.
45-وهب بن منبه، کتاب التيجان في ملک حمير، حيدرآباد دکن، 1347ه، ص 304؛ ابن هشام، السيرة، قاهره، 1955، ج1، ص 63؛ طبري، تاريخ الأمم و الملوک، ج2، ص 947؛ نويري، نهاية الأدب، ج15، ص 310.
46-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 204.
47-مقدسي، منبع پيشين، ص 88.
48-ابن رسته، الأعلاق النفيسه، ليدن، 1891، ص 113.
49-منبع پيشين، ص 97؛ آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 204.
50-همداني، منبع پيشين، ص 202.
51- ابن حوقل، منبع پيشين، ص 44.
52-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 36.
53-منبع پيشين، ص 36؛ همداني، الأکليل، ج8، ص 30.
54-همداني، منبع پيشين، ج8، ص 31؛ ابن حوقل، منبع پيشين، ص 44؛«زاج يماني سفيد» از يمن استخراج مي شود. (نک: ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 36.
55-منبع پيشين، ص 32؛ مقدسي، منبع پيشين، ص 102.
56-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص150.
57-ابن حوقل، منبع پيشين، ص 52.
58-منبع پيشين، ص 52.
59-مسعودي، منبع پيشين، ج1، ص 148.
60-مقدسي، منبع پيشين، ص 101.
61-ابن حوقل، منبع پيشين، ص 43؛ مقدسي، منبع پيشين، ص 98.
62-مقدسي، منبع پيشين.
63-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 36.
64-مقدسي، منبع پيشين، ص 98.
65-منبع پيشين، ص 97.
66-منبع پيشين، ص 98.
67-ابن رسته، منبع پيشين، ليدن، 1891، ص 113؛ مقدسي، منبع پيشين، ص 87؛ آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 207.
68-ياقوت، منبع پيشين، ج3،«ماده ي سبأ»، ص 181.
69-منبع پيشين، ج5، «ماده ي مأرب»، ص 34.
70-همداني، منبع پيشين، ج8، ص 45.
71-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي مأرب»، ص 38.
72-Mariaba
73-ياقوت، منبع پيشين، ج3،«ماده ي سبأ»، ص 181.
74-ابن حوقل، منبع پيشين، ص 43.
75-صالح احمد العلي، منبع پيشين، ج1، ص24.
76-ياقوت، منبع پيشين، ج3،«ماده ي ذمار»، ص 7.
77-ابن رسته، منبع پيشين، ص 109، 113؛ همداني، صفة جزيرة العرب، ص 195 و 197.
78-ابن رسته، منبع پيشين، ص 112.
79-مقدسي، منبع پيشين، ص 87؛ ابن حوقل، منبع پيشين، ص 43.
80-ياقوت، منبع پيشين، ج5،«ماده ي نجران»، ص 266.
81-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص 45.
82-منبع پيشين، ص 268.
83-بلاذري، فتوح البلدان، ج1، ص 76-81.
84-ياقوت، منبع پيشين، ج3،«ماده ي صرواح»، ص 402.
85-احمد فخري، اليمن، بحث في المؤثر الثالث للآثار العربيه المنعقد في فاس سنة 1959، قاهره، 1961، ص 234.
86-ياقوت، منبع پيشين، ج5،«ماده ي معين»، ص 160.
87-منبع پيشين، ج4، «ماده ي ظفار»، ص 60.
88-همداني، منبع پيشين، ج8، ص 23.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم