نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. حکومت ابرهه در يمن

در منابع عربي آمده است که وقتي ارياط وارد يمن شد و آنجا را متصرف گرديد، اموال بسياري به دست آورد، و به بذل و بخشش به دوستان خود پرداخت و اين موجب برانگيخته شدن خشم حبشيان و پيوستن آنها به ابرهه و بيعت با او گرديد. بدين ترتيب لشگريان حبشي به دو دسته تقسيم شدند که گروهي ارياط، و گروه ديگر ابرهه را تأييد مي کردند. ارياط و ابرهه براي نبرد با يکديگر بيرون آمدند، ارياط نيزه ي خود را به سوي او پرتاب کرد و به چهره ي ابرهه اصابت نمود و آن را پاره کرد و به همين سبب او «اشرم» (=شکافته) ناميده شد و ابرهه با شمشير خود بر فرق ارياط زد و او را به قتل رساند، و خود به پادشاهي رسيد. حبشه نيز از او جانبداري کرد و نجاشي او را به پادشاهي يمن پذيرفت.(1)
آنچه ناقلان اخبار در اين باره روايت کرده اند با آنچه قبلاً گفتيم تناقض دارد؛، زيرا ما اشاره کرديم که نجاشي حبشه، اميري مسيحي از حميريان را به حکومت يمن منصوب کرد و او همان سميفع أشوع است که پروکوپيوس از وي سخن گفته است. اينک چگونه مي توان ميان آنچه ناقلان اخبار روايت کرده اند با آنچه پروکوپيوس گفته، و لوح قلعه ي غراب نيز آن را تأييد مي کند، سازگاري ايجاد کرد؟
براي پاسخ به اين سؤال ناگزير بايد باز گرديم به آنچه پروکوپيوس بعد از گفتار خود درباره ي سميفع يادآور شده است. او مي نويسد که حبشيان در يمن بر ضدّ سميفع شوريدند و او را در قلعه اش محاصره کردند، و يک بنده ي مسيحي به نام ابراهام را به جاي وي نشاندند. نجاشي از اين کار به خشم آمد و لشگري متشکل از سه هزار جنگجو جهت تنبيه او و کساني که به وي پيوسته بودند گسيل داشت. وقتي اين لشگر به آنجا رسيد، سپاهيان پس از شورش بر ضدّ فرمانده خود به ابرهه گرويدند. بر حسب اتفاق در اين بين، نجاشي حبشه درگذشت و ابرهه با نجاشي جديد مصالحه کرد، با اين شرط که خراج ساليانه بپردازد و در مقابل، نجاشي نيز او را به عنوان جانشين خود در يمن به رسميت بشناسد. نجاشي اين شرط را پذيرفت و بر حکومت او صحه گذاشت.(2) از اين مطالب، چنين نتيجه مي گيريم که دوران حکومت سميفع کوتاه بود و ابرهه با غلبه بر ارياط حکومت يمن را غصب کرد و نجاشي در مقابل پرداخت جزيه از جانب ابرهه حکومت او را به رسميت شناخت. آنچه مسعودي و ديگران در اين زمينه گفته اند چنين نتيجه گيري را مورد تأکيد قرار مي دهد(3). مسعودي مي نويسد:«سپس ابرهه، اشرم ابويکسوم، بر او (ارياط) حمله کرد و او را کشت و خود به پادشاهي يمن رسيد. وقتي نجاشي از کار وي آگاهي يافت خشمگين شد و به مسيح سوگند خورد که موي پيشاني او را بکند، خونش را بريزد، و خاک سرزمين وي، يعني يمن را لگدمال کند. چون اين خبر به ابرهه رسيد (پوست) پيشاني خود را کند و آن را در يک جعبه ي عاج نهاد، مقداري از خونش را در شيشه کرد، و مقداري از خاک يمن را در کيسه اي ريخت و به همراه هدايا و تحفه هاي بسياري براي نجاشي، پادشاه حبشه، فرستاد و نامه اي به وي نوشت و به بندگي او اقرار کرد و به دين مسيحيت سوگند خورد که مطيع اوست، و چون شنيده است که پادشاه به مسيح سوگند خورده است تا موي پيشاني او را بکند و خونش را بريزد و خاکش را لگدکوب کند؛ اينک:" موي پيشاني خود را به نزد شاه مي فرستم تا با دست خوي موي آن را بکند، و خون خود را در شيشه اي تقديم مي کنم تا بريزد، و کيسه اي از خاک سرزمينم را مي فرستم تا با گامهاي خود لگدمال کند، باشد که خشم پادشاه درباره ي من خاموش شود. بدين ترتيب، در حالي که او بر تخت فرمانروايي خود نشسته است، من سوگند او را عملي ساخته ام". وقتي اين نامه به نجاشي رسيد رأي او را پسنديد و عقلش را تحسين کرد و از او درگذشت(4)»
از متني معروف به «متن ابرهه» که يک متن طولاني و داراي 136 سطر است و ابرهه در آن اقدامات خود را در جهت ترميم سدّ مأرب به سال 542 ميلادي و سال بعد از آن ثبت کرده است، حقايق زير را استنباط مي کنيم:
1. ابرهه لقب رسمي پادشاهان دوره ي دوم حمير را براي خود برگزيده بود، علاوه بر آن عبارتي را بر لقب خود افزوده بود که نشان مي داد او جانشين پادشاه حبشه در يمن است. او مي گويد ابرهه نايب پادشاه جعزيان رمحرزبيمان [اراحميس زبيمان ]، پادشاه سبأ، و ذوريدان، و حضرموت و يمنت و اعراب آن در نجد و تهامه است.
2.متن متضمن گفتار درباره ي شورشي است که يزدبن کبشت (= يزيدبن کبشة) يکي از بزرگان حمير برانگيخته بود. ابرهه او را به عنوان نايب و جانشين خود در دو قبيله ي «کده» و «دا» تعيين کرده بود. سرداران حميري مثل ذوسحر، مره، ثمامه، حنش، مرثد، حنف، ذوخليل، يزن، و علاوه بر اينها، تا حدودي معديکرب بن سميفع، به او پيوستند. براي خاموش شدن آتش اين قيام ابرهه سپاهي اعزام کرد که يزيد آن را شکست داد و برخي از مناطق را نيز متصرف شد. ابرهه سپاهيان خود را با اعزام نيروهاي ديگري از حبشيان و حميريان تقويت کرد و حمله ي اين نيروها به مراکز قيام در بيابانهاي سبأ، صرواح، و عبران با تسليم شدن يزيد پايان گرفت.
3.اين متن به شکاف برداشتن سدّ مأرب و ويراني بخشهايي از آن اشاره دارد. همچنين در آن به اقدام ابرهه جهت ترميم اساسي سدّ مأرب اشاره شده است.(5)
4.در متن قيد شده است که در اثناي اقامت ابرهه در مأرب، فرستادگاني از جانب نجاشي، پادشاه دوم، و پادشاه ايران به نزد او آمدند؛ همچنين رسولاني از سوي منذر، پادشاه حيره، و حارث بن جبله غسّاني به نزد او فرستاده شدند.
گلازر معتقد است سرداراني که به قيام پيوستند نماينده طبقه ي «اريستوکرات» و «اشراف قديم» سبأ بودند و نام اغلب آنها در متون مسند و کتيبه هاي سبأيي قديم، که تاريخ آنها به روزگار مکارب بر مي گردد، آمده است. همچنين او معتقد است که يزن قبيله ي سيف بن ذي يزن حميري است که بعدها عليه حبشيان قيام کرد. اما معديکرب بن سميفع به اعتقاد وي پسر سميفع أشوع است که ابرهه او را از حکومت يمن برکنار کرد. اما آنچه درباره ي فرستادگاني که در مأرب به نزد ابرهه آمدند، و در متن از آنها ياد شده است، مي توان گفت اين است که مقدم داشتن فرستادگان نجاشي بر ديگران بيانگر اعتراف ابرهه به سيادت پادشاه اکسوم بر اوست. همچنين اعزام نماينده از سوي نجاشي به نزد وي دليل استقلال ابرهه در حکومت و اداره ي سرزمين يمن است. اما مقدم داشتن فرستادگان پادشاه روم بر فرستادگان پادشاه ايران در متن، نشانگر پيوند ديني و سياسي ميان حبشه، روم، و يمن است.(6)
دکتر جوادعلي، مقصود اصلي آمدن اين فرستادگان و رسولان را به پايتخت قديم سبأ، با اشاره به رقابت موجود ميان روم و ايران، در جهت پيوستن يمن، به يکي از آن دو قدرت، تفسير مي کند و مي نويسد:«اعزام اين فرستادگان به نزد ابرهه، تنها براي تهنيت، يا تسليت، يا حسن رابطه، و يا عباراتي شبيه به اينها نبود که در قاموسهاي سياسي نوشته شده است، بلکه به دلايل و مقاصد مهمتري مربوط مي شد که با اين عبارات تفاوت داشت و آن کشاندن ابرهه به اين يا آن اردوگاه، ترجيح يکي بر ديگري و بستن راه تجارت در درياي احمر و يا توسعه و گسترش آن بود که در نتيجه ي آن، يا مؤسسات و تجارت روم دچار ورشکستگي مي شد و يا سود بسيار و بي شمار نصيبب آنان مي گرديد. در آن عصر نيز، مانند روزگار ما، جهان به دو بلوک تقسيم مي شد: بلوک غرب و بلوک شرق. روم و ايران، و هر يک از اين دو قدرت، طبل زنندگان و شيپورزناني از ميان کشورهاي کوچک و شيخ نشينها داشتند که براي آنها طبل مي زدند و شيپور مي نواختند و آنان را خشنود مي ساختند و يا خشمشان را بر مي انگيختند، و به تناسبِ برآورده ساختنِ رضايتِ جبهه اي که در آن قرار داشتند پاداش مي گرفتند و يا مورد عقاب واقع مي شدند و با مداهنه و تملق در جهت تقريب به آن تلاش مي کردند. دوم همه ي نيروهاي سياسي آنها را زير سلطه خود مي آورد تا از اين طريق بر جزيرة العرب فرمان براند يا حداقل آنجا را از قرار گرفتن در دايره ي نفوذ ايرانيان و همپيمانان و طرفداران آنها دور سازد. از سوي ديگر، ايرانيان بر اساس منافع خود در جهت درهم شکستن هر جبهه ي متمايل به روم و تأييدکننده ي ديدگاه آنها، و جلوگيري از ورود کشتيهاي آنان به درياي هند و تجارت با سرزمينهاي عرب عمل مي کردند.»(7)

ب. حمله ي ابرهه به مکه در عام الفيل (570م)

از مهمترين کارهاي ابرهه، نشر دين مسيح در يمن و بناي کليسايي در صنعا بود که آن را قليس (8) ناميده بود. ياقوت مي نويسد که ابرهه در بناي اين کليسا، مردم يمن را به کار گرفت و انواع سختگيري و فشار را در مورد آنان روا داشت. مصالح اين بنا مانند مرمر و سنگهاي منقش به طلا از قصر بلقيس، همسر سليمان (عليه السّلام) که فرسنگها از محل اين کليسا فاصله داشت و بقاياي آثار فرمانروايي آنها در آنجا مانده بود، به محل بناي کليساي حمل مي گرديد. او از اين مصالح براي ساختن کليساي مورد نظر و تزيين و آراستن آن کمک گرفت و دو ستون از طلا و نقره و منبرهايي از عاج و آبنوس در آنجا نصب کرد(9)؛ و در بناي آن طلا و نقره و شيشه و کاشيهاي رنگارنگ و انواع رنگها را به کار گرفت. وقتي ساختمان آن به پايان نزديک شد به نجاشي نوشت:« پادشاها، من براي تو کليسايي بنا کرده ام که همانند آن براي هيچ پادشاهي پيش از تو ساخته نشده است. و من آن را به پايان نمي رسانم مگر اينکه حج عرب را به سوي آن برگردانم.»(10)
چون مضمون نامه ي ابرهه در ميان عربها منتشر شد، مردي از قبيله بني فقيم بن عامربن تغلبه، که از جمله به تأخير افکنندگان ماههاي حرام بود، از اين سخن به خشم آمد و قصد آلودن کليسا را کرد، فقيمي به کليسا رفت و با کثافات خود آن را آلوده ساخت و خبر آن به ابرهه رسيد و بشدّت غضبناک گرديد. اينکه مردي از معتقدان خانه اي واقع در مکه، که عربها به زيارت آن مي روند، مرتکب چنين عملي شده است بر وي گران آمده و سوگند خورد تا به کعبه يورش برده و همه ي اجزاي آن را منهدم سازد. سپس بسيج سپاه بزرگي را فرمان داد که در پيشاپيش آن فيلي حرکت مي کرد که نجاشي براي وي فرستاده بود و به آن محمود (11)مي گفتند. (شايد معرب کلمه ي ماموت (12) باشد و مقصود از آن فيل بزرگ پوشيده از موي انبوه است که در دوران چهارم زمين شناسي زندگي مي کرد) ابرهه در مسير خود به سوي مکه از طائف عبور کرد، مردي به نام ابورغال (13) را به عنوان راهنما به همراه او فرستادند. ابورغال در محلي به اسم مغمس، ميان طائف و مکه، مُرد. از آن پس قبر او سنگباران مي شود و عربها بدان مثل مي زنند.(14)
وقتي ابرهه به نزديکي مکه رسيد گروهي از لشگريان وي، که مردي به نام اسودبن مقصود نيز در ميان آنان بود، دست به غارت گشودند و از جمله شتران عبدالمطلب را هم به يغما بردند. ابرهه پيش رفت تا اينکه به مکه نزديکتر شد و به حدود حرم رسيد و در محلي معروف به حب المحصب (15) فرود آمد. در اين هنگام بود که عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، بزرگ قريش، به آنجا آمد و به حضور ابرهه رسيد. عبدالمطلب خوش سيما بود، دو گيسوي بافته شده، مژگان بلند، بيني کشيده و باريک، پوست نازک، و گونه هاي نرم داشت.(16) ابرهه او را بزرگ داشت و گرامي و محترم شمرد، سپس به او گفت از من چيزي بخواه اي عبدالمطلب. عبدالمطلب تنها شترانش را از او درخواست کرد و چيز ديگري نخواست. ابرهه دستور داد تا شتران را به وي بازدهند. پس از آن گفت آيا از من نمي خواهي که باز گردم؟ عبدالمطلب پاسخ داد من صاحب اين شتران هستم، خانه ي کعبه نيز صاحبي دارد که تو را از تعرض بدان باز دارد.(17)
سپس عبدالمطلب به نزد قوم خود بازگشت در حالي که مي گفت:
يا أهل مکه قد وافاکم ملک*** مع الفيول علي أنيابها الزرد
هذا النجاشي قد سارت کتائبه*** مع الليوث عليها البيض تتقد
يريد کعبتکم و الله مانعه*** کمنع تبع لما جاءها حرد
«اي مردم مکه پادشاهي با فيلهاي تا دندان مسلح بر شما هجوم آورده است؛
اين نجاشي است که سپاه او به همراه شيراني که کلاهخودهاي آنها مي درخشد به حرکت در آمده است؛
او قصد ويران کردن کعبه ي شما را دارد، اما خدا مانع او خواهد شد مانند منع کردن قوم تبع آنگاه که خشمگين به سوي آن آمد.»
سپس او به قريش امر کرد تا براي درامان ماندن از آزار حبشيان به اعماق دره ها و بلنداي کوهها پناه ببرند و خود بر در کعبه ايستاد، در حالي که مي گفت:
يا رب لا أرجولهم سواکا *** يا رب فامنع منهم حماکا
إنّ عدو البيت من عاداکا*** فامنعهم أن يخربوا قراکا(18)
«پروردگارا به کسي جز تو اميد ندارم، پروردگارا حرم خود را از تعرض آنان مصون دار؛ که دشمن اين خانه دشمن توست، آنان را از تخريب خانه ي خود بازدار.»
طبري مي نويسد که ذونفر، يکي از سرداران حميري، خواست تا از حمله ي ابرهه به خانه ي خدا جلوگيري کند ولي ابرهه او را شکست داد و اسير کرد. پس از آن کسي را به نزد عبدالمطلب، بزرگ مکه، فرستاد تا به اطلاع وي برساند که او براي جنگ نيامده است بلکه تنها براي ويران کردن کعبه آمده است.(19) هنگامي که ابرهه عزم ويران کردن کعبه را نمود شترش در مغمس فرو خوابيد و حرکت نکرد. خواستند با نيش نوک نيزه آن را به حرکت وادارند، ولي از زمين برنخاست. سپس خداوند پرندگاني را بر سر سپاهيان او فرستاد؛ هر پرنده اي سه سنگريزه به همراه داشت آنها را به سوي سپاهيان افکندند و از آنها کسي نجات نيافت.(20) مورخان گفته اند اين پرنده، که در قرآن به عنوان «ابابيل» توصيف شده است، شبيه چلچله بوده که بر سر سپاهيان سنگي از نوع «سجيل» مي انداخت، و آن گلي آميخته با سنگ بود که از دريا بيرون آيد.(21) خداي تعالي در کتاب مجيد خود داستان ابرهه و سپاهيان او را ذکر کرده است: أَلَم تَرَ کَيفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحابِ الفِيلِ. أَلَم يَجعَل کَيدَهُم في تَضلِيلٍ وَ أَرسَلَ عَلَيهِم طَيراً أَبابِيلَ. تَرمِيهِم بِحِجارَه مِن سِجيِلٍ فَجَعَلَهُم کَعَصفٍ مَأکُولٍ.(سوره ي فيل/ 5-1)«آيا نديدي که پروردگار تو با اصحاب فيل چه کرد. آيا نيرنگ آنها را نقش بر آب نساخت و بر آنان پرندگاني را دسته دسته فرستاد تا سنگي از نوع «سجيل» را به سوي آنان افکندند و آنان را مانند برگ کاه نيمه جويده گردانيدند.»
ميان آنچه به وسيله ي پرندگان ابابيل بر سپاه ابرهه رسيد و وبايي که ميان سپاهيان او شيوع يافت، و چنين مصيبت بزرگي را براي آنان به بار آورد، ارتباطي ايجاد کرده اند. برخي از منابع عربي اشاره کرده اند که حصبه و آبله نخستين بار در عام الفيل، در سرزمين عرب شناخته شد.(22) احتمالاً اين سنگ کوچک همان گونه که استاد يوسف احمد نيز اظهار کرده اند نوعي از گِل آميخته با ذرّات شن به اندازه ي دانه ي عدس بود که پرندگان آن را از منطقه ي وبازده اي در سرزمين عرب و يا محل ديگر به جايگاه سپاه ابرهه حمل کردند و آن سنگها را بر سر آنان فرو ريختند و اين به شيوع وبا، در ميان سپاه ابرهه منتهي شد. (23) استاد يوسف احمد در اين حدس خود به آنچه پروکوپيوس، مورخ معروف، درباره ي بروز وبا در بيلوز در سال 544 ميلادي و در قسطنطنيه در سال 569 ميلادي يادآور شده، تکيه کرده است و اين تاريخ مقارن با زمان بروز وبا در ميان سپاه ابرهه در اطراف مکه است.(24)
دکتر صالح العلي معتقد است روايتي که مي گويد ابرهه در صدد بود که توجه اعراب را به سوي «قليس» برگرداند، روايت مسخره اي است. او مي گويد:« وقتي ابرهه در يمن، کليساي نصراني را بنا کرد تا مسيحيان به آنجا بيايند، نمي توانست مشرکان را به زيارت کليساي نصراني مجبور نمايد و اگر مي خواست چنين کند دايره ي عمل او تنها منحصر به يمن مي شد که زير فرمان او قرار داشت و به مناطق ديگر گسترش نمي يافت. پس مکه از بناي کليساي نصراني صدمه و زياني نمي ديد؛ زيرا مسيحيان علاقه اي به مرکز ديني آن نداشتند. همچنين ابرهه تسلّطي بر آنجا نداشت و علاوه بر اين، در آنجا تعدادي مکان مقدّس بود که در تاريخ از توجه مردم مکه به آنها سخني به ميان نيامده است، پس چه دليلي داشت که آنها به قليس توجه کنند؟»(25)
دکتر جوادعلي مي نويسد که بنا به گفته پروکوپيوس روميان، به عنوان همپيمانان حبشه ابرهه را به حمله عليه ايران برانگيختند و او بعد از تأمل و درنگ اقدام به حمله کرد، سپس حمله ي خود را متوقف ساخت و بازگشت. جوادعلي مي افزايد:« اين مورخ به مناطق مورد هجوم و مکانهاي اقامت ايرانيان اشاره نکرده است، آيا مقصود او از اين سخن، حرکت ابرهه جهت فتح مکه و شهرهاي ديگر حجاز بود تا از آنجا به عراق و مرزهاي امپراتوري ايران حمله کند و بدين ترتيب راهي جهت پيوستن به روم به دست آورد؟ يا منظور حمله به ايران از مناطق ديگر در جنوب عربي يا سواحل خليج بود (26)؟»دکتر صالح العلي با استناد به آنچه پروکوپيوس روايت کرده معتقد است که پادشاه حبشه به ابرهه به عنوان جانشين خود در يمن، دستور داد تا جهت مساعدت به روم (= همپيمان حبشه)، عليه ساسانيان دست به حمله بزند، ابرهه دستور پادشاه حبشه را اطاعت کرد و راه خشکي را طي کرد که کاروانها از آن رفت و آمد مي کنند و اين راه، همان است که پس از عبور از مکه به شام مي پيوندد.(27)
بعضي بر اين عقيده اند که هدف حمله ي ابرهه جنبه ي سياسي داشت؛ زيرا فرمانروايان بيزانس در جهت ايجاد وحدت ميان قبيله هاي تحت نفوذ خود در شبه جزيره بر ضد ايران تلاش مي کردند. اينان در تأييد عقيده ي خود بر اين قول پروکوپيوس استناد مي کنند که:« اما آنچه به حميريان مربوط مي شد و براي آنان مطلوب مي نمود آن بود که قيس را به پيشوايي معد برسانند و با سپاهي متشکل از خود و معديان براي جنگ با ايران گسيل دارند. ابرهه استفاده از چنين فرصتي را براي گسترش نفوذ خود در سرزمينهاي عرب مغتنم مي شمرد»(28) عوامل بازدارنده ي حمله ي ابرهه هر چه باشد، مسلّم است که او شکست بسيار سختي خورد و نقشه اي که، از انهدام يا حمله به ايران، داشت با ناکامي و نامرادي بسيار مواجه شد و شکست خورده به يمن بازگشت، و پس از مراجعت از حرم به هلاکت رسيد. پس از او پسرش، يکسوم، جانشين وي شد. او ستمگر و خودکامه بود، آزار و ستم او همه ي يمن را فرا گرفت و سياست مبتني بر تحقير مردم يمن و زجر و شکنجه ي عناصر وطن پرست را پيشه ي خود ساخت تا از اين طريق حاکميت و تسلط خود را بر يمن تضمين نمايد.

ج.سياست استبدادي مسروق بن ابرهه و پيامدهاي آن

يکسوم بن ابرهه پس از مرگ پدر حدود بيست سال (29) بر يمن حکومت کرد و در خلال آن به اذّيت و تحقير مردم يمن پرداخت. او از پدرش تبهکارتر و زشت سيرت تر بود. پس از مرگش برادرش مسروق، که در زمان پدر حاکم منطقه ي شناتر بود، به جاي وي نشست. شايد به سبب حکومت بر شناتر بود که تئوفانس او را «سنطرق»(30) ناميده است و اين کلمه، تحريف شده ي شناتر است.(31)
مسروق نه تنها از برادرش، يکسوم، رئوفتر نبود، بلکه با حميريان رفتاري بمراتب ظالمانه تر و سختگيرانه تر از برادرش داشت، نيز تبهکارتر و زشت تر از برادرش بود.(32) اين رفتار زشت، عامل اصلي نفرت مردم يمن از حکومت حبشيان و تمايلشان به رهايي از استبداد آنان گرديد. استمرار آزار حبشيان به مردم يمن، به ظهور سردار و پيشواي ملي از ميان حميريان انجاميد که بدو سيف بن ذي يزن مي گفتند و کنيه اش «أبامره » بود.(33) سيف بن ذي يزن عزم خود را جزم کرد تا قوم خود را از سختگيري و آزار مسروق نجات دهد و سرزمين خويش را از زير اشغال حبشيان آزاد سازد. اما اين کار را به وسيله ي شمشير ناممکن مي دانست؛ زيرا حبشيان همه ي نيروها و تواناييهاي وطن پرستان را از آنان سلب کرده و ميان قبيله هاي يمن اختلاف انداخته بودند. از اين رو وطن پرستان را از آنان سلب کرده و ميان قبيله هاي يمن اختلاف انداخته بودند. از اين رو راهي جز توسل به شيوه هاي سياسي جهت بيرون راندن حبشيان از يمن پيش روي خود نيافت. او با چنين عزم و انديشه اي سوار کشتي شد و از طريق دريا به قسطنطنيه، يا بنا به قولي به انطاکيه، رفت و به حضور امپراتور بيزانس، ژوستينين دوم، رسيد و جهت تحقق آرزوهاي خود از وي درخواست کمک کرد. در مقابل به او وعده داده که سيطره ي اقتصادي و سياسي بيزانس بر يمن همچنان تضمين خواهد شد. همچنين او را به دوستي وطنخواهان يمن با بيزانس اميدوار ساخت.(34) اقامت سيف بن ذي يزن در قصر امپراتور بيزانس به طول انجاميد تا آنجا که گفته شده است او هفت سال در دربار بيزانس توقف کرد. اما درخواست وي رد شد و امپراتور از ياري او سر باز زد و اين البته طبيعي بود، زيرا علاقه هاي ديني، سياسي، و اقتصادي او را به همپيمانهاي حبشي خود پيوند مي داد. علاوه بر آن، مساعدت قيصر به وطنخواهان يمن، چيزي بر امتيازات پيشين او در يمن نمي افزود، از اين رو، درخواست سيف بن ذي يزن را رد کرد و به او گفت:« شما يهودي هستيد و حبشيان مسيحي هستند و در دين روا نيست که مخالف را بر ضدّ موافق ياري کنيم»(35) چون سيف بن ذي يزن، از پذيرش درخواست مردم يمن توسط بيزانس، نااميد شد چاره اي نديد جز آنکه از خسرو انوشيروان (531-578م)، فرمانرواي اردوگاه شرقي، ياري بجويد به اين اميد که ايرانيان جهت تحقق آرزوي خود براي تسلط به راه تجاري درياي احمر، به ياري او برخيزند. او براي تضمين پذيرش درخواست خود از جانب خسرو صلاح را در آن ديد که قصد خود را با نعمان بن منذر، پادشاه حيره که پيوندهاي دوستي و اطاعت او را به خسرو مرتبط مي ساخت، در ميان نهد تا وي را همراه خود به نزد خسرو ببرد. پس به حيره رفت و از استبداد حبشيان نسبت به اعراب يمن، به نعمان شکايت کرد. نعمان از او پذيرايي کرد و وعده داد تا او را نزد خسرو (36) ببرد. سپس به همراه سيف حرکت کرد و او را به بارگاه خسرو رهنمون شد. چون سيف وارد ايوان کسري شد و مظاهر شکوه و عظمت را فرا روي خود ديد، مشاهداتش او را شگفت زده نساخت، بلکه با جسارت به نزد خسرو رفت و خواستار کمک به قوم خود جهت بيرون راندن حبشيان و آزاد ساختن يمن شد.(37) خسرو انوشيروان درخواست او را خوار شمرد و به او گفت:«سرزمين تو از کشور ما دور است و خير و نفع آن اندک است و جز گوسفند و شتر در آنجا نيست و ما از آنها بي نيازيم». پس از آن به او 10 هزار درهم و خلعت داد و بازگرداند. سيف بن ذي يزن از اين رفتار خسرو خشمگين شد و چون از دربار او بيرون آمد همه درهم هايي را که خسرو به وي داده بود نثار مردم کرد. وقتي خسرو از اين کار او اطلاع يافت وي را به نزد خود فرا خواند و گفت: عطاي پادشاه را نثار مردم مي کني؟ سيف بن ذي يزن پاسخ داد: آن به چه کار من مي آيد، همه ي کوههاي سرزمين من طلا و نقره است.(38) در اين هنگام خسرو انوشيروان به سبب وفور معادن و فراواني ثروت يمن به آن سرزمين طمع ورزيد و مجلسي با شرکت وزيران خود تشکيل داد، و گفت: درباره ي اين مرد چه مي انديشيد، حال و وضع او را چگونه مي بينيد؟ يکي از آنان گفت: پادشاها در زندان تو مرداني هستند که آنها را براي کشتن به حبس افکنده اي اگر آنان را با وي بفرستي، در صورتي که هلاک شوند خواست تو برآورده خواهد شد و اگر پيروزي يابند پادشاه، سرزمين ديگري را به قلمرو فرمانروايي خود افزوده است.(39) خسرو کساني را که در زندانهايش محبوس بودند، و تعداد آنها 800 تن بود، به همراه وي روانه کرد و مردي به نام وهرزبن کامگار را که مردي جهان ديده و کارآزموده و دانا بود به سرپرستي آنان گماشت. آنها با هشت کشتي دريا را در نورديدند، دو کشتي غرق شد و شش کشتي ديگر نجات يافتند و به ساحل عدن رسيدند.
مسعودي در اين مورد با طبري اختلاف نظر دارد. مسعودي مي گويد:« خسرو به سيف بن ذي يزن وعده ي مساعدت داد، سپس به جنگ روميان مشغول شد و در اين بين سيف بن ذي يزن مرد پس از وي پسرش، معديکرب، نزد خسرو انوشيروان آمد و از او خواست تا به وعده اي که به پدرش داده بود وفا کند. خسرو سرداري به نام وهرز(40) را با وي فرستاد. وهرز و زندانيان به همراه اسبها و ساز و برگ خود با کشتي دجله را پيمودند تا به ابله ي بصره رسيدند و در آنجا سوار کشتي شده و دريا را طي کردند تا به ساحل حضرموت رسيدند، يعني جايي که بدان «مثوب» گفته مي شود ».(41) از آنچه گذشت روشن مي شود که سيف بن ذي يزن رنج بيرون راندن حبشيان را از يمن عهده دار شد. نخست به فرمانروايان بيزانس تقرب جست و خواست تا آنان را نسبت به سرزمين خود به طمع اندازد، چون به وسيله ي آنان به مقصود نرسيد، کوشش خود را متوجه ايرانيان ساخت. ترديدي نيست که کوشش سيف بن ذي يزن براي درخواست کمک از دو قدرت بزرگ جهان در آن روزگار، و پذيرفتن ايرانيان بيانگر وجود رقابت ميان روم و ايران جهت سلطه بر راه تجاريي بود که منتهي به هند مي شد.(42) داستان پناه بردن سيف بن ذي يزن به خسرو انوشيروان و برانگيختن او به فتح يمن و آزاد ساختن آن از سلطه حبشيان، داستان غير معقولي به نظر نمي رسد. طبيعي بود که در يمن جنبشهاي قومي ضد حبشي به وجود آيد؛ آنچه در کتيبه ها قلعه غراب آمده است به پيدايش شورشي بر ضدّ ابرهه پس از فتح يمن توسط حبشيان اشارت دارد. همچنين در مورد تلاشي که سيف بن ذي يزن جهت آزادي سرزمين خود از سلطه ي حبشيان بدان برخاسته بود، ترديدي نداريم. اما آن گفت و گوي ساده لوحانه اي که ميان او و خسرو صورت گرفته است براي ما بعيد مي نمايد؛ زيرا خسرو نسبت به ثروتهاي عظيم يمن شناخت کامل داشت و آرزومند تسلط بر آن بود. بخصوص وقتي که وسيله اي براي پايان دادن به نفوذ سياسي و اقتصادي روم در يمن فراهم آمده بود. همچنين پندار کساني که گفته اند سپاهي را که خسرو انوشيروان براي آزاد ساختن يمن فرستاد متشکل از زندانيان بود براي ما بعيد به نظر مي رسد؛ زيرا طبيعي نمي نمايد که خسرو با وجود اشتياق تمام به پيروزي اين حمله، چنين فتح بزرگي را کم اهميت و حقير بشمارد.
مسعودي مي نويسد که:« وهرز به سپاهش فرمان داد کشتيها را بسوزانند تا بدانند که با مرگ سرو کار دارند و جايي نيست که اميد فرار به سوي آن داشته باشند تا از صميم جان پيکار کنند.»(43) مورخان عرب ايراد چنين سخناني را به هنگام قدم نهادن ارياط و حبشيان به سرزمين يمن رد کرده اند، همان گونه که ايراد سخناني از اين قبيل را به وقت پياده شدن طارق در ساحل اندلس نيز مردود دانسته اند.(44)
حمله ي وهرز با توفيق بيش از حد تصور مواجه گرديد. در اين مرحله مسروق بن ابرهه شکست خورد و در ميدان جنگ کشته شد و وهرز وارد صنعا گرديد و يمن را متصرف شد و خبر پيروزي خود را ضمن نامه اي به اطلاع خسرو رساند. خسرو در پاسخ بدو نوشت تا همه ي سياهپوستان را در يمن بکشد و سيف بن ذي يزن را به حکومت بنشاند (45) و پس از آن به ايران بازگردد. چنين به نظر مي رسد که خسرو به استقرار حکومت ملي در يمن، که در عين حال تابع و مطيع او باشد، راضي بوده است. انوشيروان در برابر کمکهاي خود به ابن ذي يزن چند شرط نهاده بود. از جمله اينکه ايرانيان از مردم يمن زن بگيرند ولي يمينيان از آنان زن نگيرند و نيز شرط کرده بود که سيف بن ذي يزن به او خراج بپردازد.(46)
همچنين به نظر مي رسد که به دستور انوشيروان، وهرز در مصاحبت سيف بن ذي يزن (47) در يمن باقي ماند و برخلاف آنچه برخي از راويان اخبار (48) گفته اند او را به نزد خود فرا نخواند، و تنها پس از آنکه جمعي از همراهان خود را در يمن باقي گذاشت به نزد خسرو فرا خوانده شد.(49) از اين نکته استنباط مي کنيم که در يمن حکومت مشترکي از يمينيان و ايرانيان روي کار آمد که رياست آن از سوي انوشيروان به عهده ي سيف بن ذي يزن گذاشته شده بود. مسعودي اشاره مي کند که وهرز تاجي را که به همراه داشت بر سر معديکرب نهاد و زرهي از نقره بدو پوشاند.(50 ) بدين ترتيب، سيف بن ذي يزن، جز اينکه ايرانيان را جايگزين حبشيان ساخت، کار ديگري انجام نداد و يمن همچنان به عنوان سرزمين اشغال شده باقي ماند.

يمن در سلطه ي ايرانيان

سيف بن ذي يزن همه ي حبشيان را از ميان نبرد، بلکه گروهي از آنان را زنده نگاهداشت و در آزار و تحقير آنها مبالغه کرد. گفته اند که گروهي از آنان را به عنوان «بردگان نيزه دار» به خدمت گرفت که چون سوار بر اسب مي شد نيزه به دست، جلو او حرکت مي کردند. روزي در شکارگاهش ناگهان بر او هجوم آوردند و با نيزه هاي خود او را کشتند و به قله ي کوهها گريختند.(51) سيف بن ذي يزن يا پسرش، معدي کرب، آخرين پادشاه حمير در يمن بود. بدين ترتيب، حکومت حميريان از ميان رفت و از آن پس يمن به دست کارگزاران حکومت ايران افتاد.(52) به دنبال کشته شدن پادشاه حمير، خسرو انوشيروان وهرز را به همراه چهار هزار ايراني به يمن بازگرداند و به وسيله ي آنها کساني را که از حبشيان در يمن باقي مانده بودند از ميان برداشت.(53)
به نظر مي رسد که ايرانيان به دليل اهميّت اقتصادي يمن، چشم طمع به حکومت آن سرزمين دوخته بودند و شايد سيف بن ذي يزن نيز به واسطه ي دخالت آنها در امور کشورش نسبت به طمع ورزي ايرانيان وقوف يافت و قصد رهايي از آنان را داشته است و ايرانيان نيز به نيات او پي برده بودند و بعيد نيست که آنها دستور قتل او را داده بودند تا پس از وي، فضا براي حکومت آنان خالي شود و يمن به عنوان سرزمين تابع امپراتوري ساساني در آيد.
پس از آن، حکمراناني از سوي پادشاهان ايران پياپي بر يمن حکومت کردند. حمزه ي اصفهاني، مسعودي، و طبري در ذکر اسامي آنها اختلاف کرده اند.(54)
ايرانيان از پيوستن يمن به حوزه ي قدرت خود سود بسياري کسب کردند و به راه تجاري- آبي عملاً مسلط شدند که از درياي احمر مي گذشت و به هند مي پيوست. همچنين به راه خشکي يا راه حجاز (55) نيز تسلط يافتند. طولي نکشيد که در سال 614 ميلادي کوشش خود را متوجه فتح شام و مصر ساختند و هرقل دريافت که ايرانيان در سواحل درياي مديترانه و درياي احمر به صورت قدرت بالفعل در آمده اند و حکومت اکسوم حبشي، همپيمان روم، را در تنگنا قرار داده اند. اما اين وضع مدت زيادي دوام نيافت و بسرعت دگرگون شد؛ زيرا هرقل توانست به وسيله ي يک حمله ي دريايي (56) قدرت خود را در شام و مصر مجدداً به دست آورد. اما يمن وارد قلمرو حکومت پيامبر در مدينه شده بود.

پي نوشت ها :

1-دينوري، الأخبار الطوال، ص 62؛ يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 162؛ طبري، تاريخ الأمم و الملوک، ليدن، ج2، جزء1، ص 933؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 78.
2-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 192.(به نقل از پروکوپيوس).
3-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 162.
4-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص78.
5-جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 198-201.
6-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 203.
7-منبع پيشين، ص 204.
8-از کلمه ي Ekklessia يوناني گرفته شده است.
9-ياقوت، معجم البلدان، ج4، «ماده ي قليس»، ص 395؛ ابن کثير، السيرة النبوية، ج1، ص 30.
10-طبري، منبع پيشين، ج2، ص 130-131؛ ياقوت، منبع پيشين، ص 395.
11-ابن سعد، الطبقات، ليدن، 1322، ج1، ص56؛ دينوري، منبع پيشين، ص 63. زمخشري مي نويسد که 12 فيل ديگر نيز به همراه آن فيل بود.(نک: زمخشري، الکشاف عن غوامض التنزيل و عيون الأقاويل، قاهره، 1925، ج2، ص560).
12-Mammouth
13-برخي نيز گفته اند که او نفيل بن حبيب خثعمي بود.(نک: بلاذري، أنساب الأشراف، ص 67؛ ابن اسعد، منبع پيشين، ج1، ص 56).
14-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 79؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، ص 161.
15-حب المحصب نام محلي واقع در بين مکه و مني است، که به مني نزديکتر است، و رمي جمره در آنجا صورت مي گيرد.(نک: ياقوت، منبع پيشين، ج5، ص 62).
16-بلاذري، منبع پيشين، ص 68.
17-ابن هشام، السيرة، ج1، ص 51؛ بلاذري، منبع پيشين، ص 68؛ طبري، منبع پيشين، ج2، ص 939؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 128.
18-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 128.
19-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 47؛ طبري، منبع پيشين، ج2، ص 938. يعقوبي مي نويسد که گروهي از قريش در حرم، گرد عبدالمطلب جمع شدند تا در صورت امکان به همراه او بجنگند.(نک: يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 210).
20-بلاذري، منبع پيشين، ص 67.
21-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 129.
22-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 56؛ ابن سعد، منبع پيشين، ليدن، 1322، ج1، ص 56؛ وهب بن منبه، کتاب التيجان، ص 303؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 945.
23-يوسف احمد، المحصل و الحج، قاهره، 1937، ص 77.
24-منبع پيشين، ص 77؛ دکتر جوادعلي در العرب قبل الاسلام، ج4، ص 197 و استاد احمد ابراهيم شريف در مکه و المدينه في الجاهلية و عصر الرسول، در اين مورد با يوسف احمد وحدت نظر دارند.
زمخشري در تفسير خود به نقل از عکرمه مي نويسد:« به هر يک از سپاهيان حبشه که اين سنگها اصابت کرد او را به بيماري آبله مبتلا ساخت و اين نخستين آبله اي بود که ديده شده است. (نک: زمخشري، منبع پيشين، ج2، ص 561)؛ طبري نيز در تاريخ الاُمم و الملوک اين نکته را متذکر شده است.
25-صالح احمدالعلي، محاضرات في تاريخ العرب، ج1، ص 260.
26-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 197.
27-صالح احمدالعلي، منبع پيشين، ج1، ص 260.
28-Richard Bell,The origin of Islam in its christion ment, London. 1926.p.40
29-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 80، برخي گفته اند 19 سال (نک: دينوري، منبع پيشين، ص 62) و نيز گفته شده است 17 سال (نک: حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء، ص 89).
30-Sanaturce
31-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 207.
32-دينوري، منبع پيشين، ص 63. مسعودي مي گويد که او بيش از پدر و برادرش به آزار مردم پرداخت. (نک: مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 80).
33-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 303. وهب مي نويسد که قيام سيف بن ذي يزن در روزگار يکسوم بن ابرهه رخ داد، در حالي که ديگران گفته اند که در زمان مسروق اتفاق افتاد. (نک: دينوري، ص 62؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 80).
34-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 304؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء 1، ص 946.
35-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 80.
36-دينوري، منبع پيشين، ص63؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 946.
37-وهب بن منبه مي نويسد:«که او به خسرو گفت: پادشاها بيگانه در ديار ما بر ما چيره شده است. خسروي گفت: کدام بيگانه، سند يا حبشه. گفت: حبشه، و به پيشگاه تو آمده ام تا مرا ياري کني و حکومت سرزمينم از آن تو باشد. خسرو به وي گفت: سرزمين تو دور و کم حاصل است، من سپاه ايران را درگير سرزمين حبشه نمي کنم، مرا بدان نيازي نيست.»
(نک: وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 304).
38-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 304؛ ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 65؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 947.
39-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 304-305؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء 1، ص 948.
40-گفته اند که «وهرز» عنوان مقامي از مقامات بزرگان بوده و نام اصلي وهرز بر اساس نوشته ي حمزه ي اصفهاني خردادبن نرسي بود.(نک: حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 91).
41-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 81؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 951.
42-عين همين سياست را در دوره ي اسلامي عبدالرحمن داخل بن معاوية بن هشام در اندلس اجرا کرد؛ هنگامي که نخست به حزب قيسي پيوست، رهبر اين حزب از ياري وي سر باز زد و او از نزاع بين قيسي و يمني به نفع خود استفاده کرد و حمله اي را با يمنيان آغاز مي کند و آنان او را ياري مي کنند.
43-مسعودي، منبع پيشين، طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 954.
44-سيد عبدالعزيز سالم، تاريخ المسلمين و آثارهم في الأندلس، بيروت، 1962، ص 79.
45-دينوري، منبع پيشين، ص 64.
46-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 82.
47-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 90.
48-دينوري، منبع پيشين، طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 950؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 82.
49-منبع پيشين.
50-منبع پيشين.
51-حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء، ص 90.
52-منبع پيشين، ص 90؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 85.
53-طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج2، جزء1، ص 957-958؛ مسعودي، منبع پيشين.
54-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 91-92؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 87-88؛ طبري، منبع پيشين، ج2، جزء1، ص 958.
55-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 212.
56-ابراهيم احمد عدوي، قوات البحرية العربيه في مياه البحر المتوسط، قاهره، 1963، ص 11.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم