نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
از راهبردهاي حل و فصل اختلافات كه در آن يك دولت در خصوص موضوعاتي كه محور اختلاف ميان دو يا چند دولت را تشكيل مي دهد امتيازات يك جانبه اي مي دهد. اين تعريف تلويحاً نشان مي دهد كه هدف از راهبرد مماشات، حل و فصل اختلافات ميان دولت ها با پرهيز از جنگ و بدون غلبه يافتن دولت ديگر است. چيزي كه كمتر آشكار است اين است كه آيا دولتي كه راهبرد مماشات را در پيش مي گيرد مي تواند يا بايد به عنوان بخشي از اين راهبرد تسليم حريف خود شود يا نه. نمونه ي رسواي مماشات انگلستان يا آلمان طي دهه 1930 كه منجر به شعله ور شدن آتش جنگ جهاني دوم شد موجب اشتباه گرفته شدن تسليم يا مماشات به منزله ي دو راهبرد حل و فصل اختلافات شده است.
در نمونه اي كه ياد شد امتيازاتي كه نِويل چمبرلين، نخست وزير انگلستان براي رفع اختلافات به آلمان نازي داد اختلاف آن ها را برطرف نكرد و نتوانست هدف برقراري صلح ميان دو دولت را متحقق سازد. ناتواني انگلستان از جلوگيري از جنگ جهاني دوم و اين انتقاد كه شايد راهبرد آن كشور در به راه افتادن جنگ در اروپا سهم داشته موجب بدنامي مماشات شده است. اما برخي از مدافعان راهبرد مماشات چمبرلين گفته اند كه تسليم شدن انگلستان به خواست هاي هيتلر در 1938 راه مناسبي براي خريدن زمان تا وقتي بود كه انگلستان بتواند از نو مسلح شود و در 1939 از موضع قدرت با آلمان چانه زني كند.
در دوران جنگ سرد، رؤساي جمهور آمريكا، از ترومن گرفته تا ريگان، توافق مونيخ را كه در 1938 طي مذاكرات چمبرلين و هيلتر به دست آمد به عنوان نمونه ي جاافتاده ي حل نشدن اختلافات ذكر مي كردند. توافقات مونيخ داير بر واگذاري سرزمين چك ها به آلمان، به جاي آرام كردن آلمان، هيتلر را تشويق كرد تا سرزمين هاي بيش تري را از چكسلواكي و لهستان مطالبه كند و همين منجر به درگرفتن جنگ در 1939 شد. درسي كه سياست گذاران امريكايي از اين نمونه گرفتند اين است كه دست كم در برابر برخي دشمنان مانند رژيم هاي انقلابي و دولت هاي نافرمان كه هرگونه امتيازدهي را نشانه ي ضعف مي دانند سياست مماشات نتيجه بخش نخواهد بود. آنان اين درس را طي سال هاي جنگ سرد بر برخوردهاي شان با دولت هاي كمونيست روسيه، چين و ويتنام شمالي به كار بستند و در دوران پس از جنگ سرد هم آن را به مناسبات امريكا با عراق پس از تهاجم آن كشور به كويت در 1990 تعميم داده اند.
نگاه منصفانه تر به سوابق تاريخي آشكار مي سازد كه مماشات هم موفقيت ها و ناكامي هايي داشته است (Rock 2000). در برخي نمونه ها مماشات در كوتاه مدت قرين موفقيت بوده است و برخي موضوعات فوري ميان دولت ها را حل و فصل كرد ولي در بلندمدت به شكست كشيده و نتوانسته است موضوعات ديگري را كه بهانه ي جنگ شده اند برطرف سازد. الگوي موفقيت نسبي با نمونه ي مماشات انگلستان جور در مي آيد زيرا چمبرلين در حل اختلافات بر سر سرزمين سودت، در قلمرو چك ها، موفق بود ولي نتوانست اختلاف موجود بر سر خاك لهستان را برطرف سازد. پيش از دهه ي1930 وجه مشخصه ي سياست خارجي انگلستان طي بخش اعظم سده هاي نوزدهم و بيستم را راهبرد مماشات تشكيل مي داد كه برخي موفقيت هاي چشمگير و نيز ناكامي هاي دهه ي 1930 را به همراه داشت (kennedy 1983). افت مقبوليت راهبرد مماشات در سده ي بيستم را مي توان ناشي از تكوين دولت هاي فوق العاده ملت گرا يا انقلابي با ايدئولوژي هايي دانست كه اعطاي امتياز يا خرسندي از امتيازات اعطايي ديگران را براي رهبران آن دولت ها دشوار مي ساخت. در عين حال، پيدايش مردم سالاري هاي ليبرال نوعي پهنه ي صلح مردم سالارانه ميان ساير دولت ها پديد آورد كه وجه مشخصه اش استفاده از راهبردهاي حل و فصل اختلافات بوده كه منجر شدن هر موضوعي به جنگ مردم سالاري ها با هم را بسيار بعيد ساخته است (Ray 1995).
تفاوتي كه از لحاظ هنجارهاي فرهنگي ناظر بر مهار و حل و فصل اختلافات ميان مردم سالاري ها و ديكتاتوري ها وجود دارد شايد بهترين توضيح براي احتمال موفقيت راهبرد مماشات در كوتاه مدت و ناكامي آن در بلندمدت باشد. راهبرد مماشات ميان دولت هاي مردم سالار و در قبال مردم سالاري هاي ديگر رواج دارد زيرا اين دولت ها سنت هاي فرهنگي و نهادهاي داخلي مشتركي دارند كه بر مذاكره و هنر سازش به مثابه ي هنجارهاي ناظر بر حل و فصل اختلافات پايه مي گيرند برعكس، رژيم هاي اقتدارگرا و انقلابي كه در آلمان نازي، اتحاد شوروي و برخي دولت هاي نوپاي خاورميانه و ديگر نقاط روي كار آمدند بر اساس هنجارهايي رفتار مي كند كه بر اجبار و غلبه يابي قوي بر ضعيف، يا پارسا بر بي ايمان تأكيد دارند. بنابراين، در نبود هنجارهاي مشتركي براي حل و فصل مسالمت آميز اختلافات، احتمالاً راهبرد مماشات در بلندمدت به شكست خواهد انجاميد.
اما همه ي انواع دولت ها در كوتاه مدت براي حل اختلاف خاصي به دلايل ابزاري مانند كاهش شمار درگيري هاي مسلحانه با ديگر دولت ها يا به دست آوردن زمان براي مسلح شدن دوباره، راهبردهاي مماشات را در پيش گرفته اند. آلمان نازي در اوت 1929 با اتحاد شوروي پيمان عدم تعرضي امضا كرد كه در آن دو طرف توافق كردند اختلافات شان را بدون توسل به زور حل و فصل كنند و چنان چه هر يك از دو دولت با لهستان وارد جنگ شود اين كشور را بين خود تقسيم كنند. اين توافق ميان ديكتاتوري هاي انقلاقي با كاستن از شمار دشمنان هيتلر به وي اجازه داد تا توجه خود را روي تهديدي متمركز سازد كه در صورت حمله آلمان به لهستان از جانب فرانسه و انگلستان متوجه كشورش مي شد. استالين هم مي توانست براي دوباره مسلح شدن در برابر تهديدي احتمالي كه در بلندمدت از جانب آلمان متوجه كشورش بود زمان به دست آورد و در عين حال با كاستن از دشمنان روسيه بتواند توجه خود را روي تهديدي متمركز سازد كه در خاور دور از جانب ژاپن مطرح بود. در آوريل 1941 ژاپن درباره ي پيمان عدم تعرضي با روسيه وارد مذاكره شد كه با كاهش دشمنان ژاپن در آسيا به آن كشور اجازه داد تا توجه خود را معطوف به تهديدي سازد كه به دليل توسعه طلبي ژاپني ها در آسياي جنوب شرقي از جانب ايالات متحده مطرح بود. اين نمونه هاي موفقيت آميز مماشات در كوتاه مدت، مربوط به رژيم هاي انقلابي مي شود كه در برابر دشمنان ايدئولوژيك شان از اين راهبرد استفاده كرده اند. اما در تمامي اين موارد امضا كنندگان چنين پيمان هاي در نهايت با هم درگير جنگ شدند و بنابراين نتوانستند در بلندمدت صلح را حفظ كنند.
چه به عنوان راهبردي كوتاه مدت يا راهبردي بلندمدت براي حل و فصل اختلافات با ديگر دولت ها، احتمال موفقيت مماشات بستگي به شرايط متعددي دارد. اين عوامل شامل ماهيت و اهداف رقيب، توانايي دولت مماشات گر براي اعطاي امتيازاتي كه نيازها يا هراس هاي رقيب را برطرف سازد، برداشت رقيب از اين امتيازات، و انگيزه هاي رقيب براي عمل به مثل يا در پيش گرفتن راهبرد مماشات مي شود. افزون بر اين ويژگي ها كه به موقعيت مربوط مي شود اجراي ماهرانه ي راهبرد مماشات مي تواند بر ميزان موفقيت آن تأثير بگذارد. بسته به شرايط برشمرده شده در بالا، امتيازات نامشروع يا مشروط، جزئي يا ريشه اي، تدريجي يا سريع مي تواند موفقيت بيش تري به بار آورد (Rock 2000).
سرانجام درباره ي موفقيت راهبرد مماشات بايد در مقايسه با راهبردهاي بديل و عواقب آن ها داوري كرد. بسته به توزيع قدرت و منافع ميان يك دولت و رقيبش، ممكن است راهبرد مماشات در مقايسه با مشاركت راهبردي، بازدارندگي يا ديپلماسي اجبارآميز كمابيش مقرون به صرفه باشد. مشاركت راهبردي دامنه دارتر از حل اختلافات ميان دولت هايي است كه طرف هاي راهبرد مماشات را تشكيل مي دهند و مي كوشد تا ميان آن ها همكاري فعال و وابستگي متقابل ايجاد كند. بازدارندگي و وادارسازي نيز راهبردهاي ديپلماسي اجبارآميزند و نه راهبردهايي براي حل و فصل اختلافات. هدف هاي اين راهبردها به ترتيب ايجاد بن بست و سلطه است و نه حل و فصل يا تسليم شدن. در اين راهبردها به جاي امتيازدادن براي پرهيز از جنگ، از تهديد يا آرايش دادن نيروها استفاده مي شود.
ـــ بدفهمي؛ صلح باوري؛ عمل به مثل؛ مهار

خواندني هاي پيشنهادي
-1983 Kennedy,P.The Tradition of Appeasement in British Foreign Policy,1865-1939,in P.Kenned Strategy and Diplomacy,1870-1945,London:Allen & Unwin,15-39.
-1995 Ray,J.Democracy and International Conflict,New York:Columbia.
-2000 Rock,S.Appeasment in International Politcis,Lexington:Kentucky.
استيون واکر

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.